Quantcast
Channel: مستغاثی دات کام
Viewing all 1209 articles
Browse latest View live

درباره اسکار 2014- قسمت هفتم

$
0
0

-         حالا من را ببین! ( Now You See Me)

ساخته لوییس لتریر، (فیلمساز با تجربه ای که فیلم های سوپر پروداکشنی مانند "برخورد تایتان ها"، "هالک باورنکردنی" و "ترانسپورتر 2"  را ساخت) فیلم سرحال و پر جنب و جوشی از یک سری شعبده باز است که با هدایت یک سازمان فراماسونری (با علامت چشم همه جا بین) شروع به انجام عملیات شبه رابین هودی کرده و با یک سری شعبده های عجیب و غریب در ملاء عام ، ثروت پولدارها را در مقابل چشمان حیرت زده همگان دزدیده و به جیب دیگران واریز می کنند یا در میان مردم پخش می نمایند! فیلم مثل آثاری همچون "تحت تعقیب" (تیمور بکمامبتوف) در صدد جلب افکار عمومی به سوی سازمان مخوف و مرموز فراماسونری بوده اما اینکه گروه 4 نفره شعبده بازان مانند 4 شگفت انگیز عمل کرده و در عین حال از قهرمان بازی های معمول آمریکایی و تیپ های خاص آنها برخوردار نیستند و منجی گرایی آنها برخلاف فیلم بکمامبتوف چندان جدی نیست و از همه مهمتر ضد سرمایه داری هستند، پرونده فیلم "حالامن را ببین" را نیز در اسکار 2014 بست!!

پیشخدمت لی دانیلز ( Lee Daniels' Butler)به کارگردانی لی دانیلز  که فیلم های اسکاری مانند "پرشس" و "ضیافت اهریمنی"را ساخته و امسال نیز با فیلم"پیشخدمت" که همه عناصر مورد نظر اعضای آکادمی و سردمداران هالیوود را دارا بود و حتی در پایان داستان هم تبلیغ مفصلی برای اوباما کرد و او را ناجی سیاهپوستان جلوه داد، قاعدتا می بایست موقعیت خوبی را در مراسم اهدای جوایز آکادمی پیدا می کرد، اما هیچ جای پایی در این مراسم نداشت! چرا؟

فیلمی که با ساختار متناسب، تلاش یک سیاهپوست به نام سیسیل جنیس را برمبنای ظاهرا یک داستان واقعی در مقام پیشخدمت رسمی کاخ سفید از دوران ریاست جمهوری ژنرال آیزنهاور در سال1952 تا دوره رونالد ریگان در سال 1986 روایت می کند و به همین بهانه، مروری بر تاریخ ایالات متحده در طی این سالها دارد، چه عنصری برای اسکار گرفتن کم دارد؟! در این فیلم آیزنهاور و نیکسون و کندی و جانسون و کارتر و ریگان دیده می شوند و تاریخ آمریکا خصوصا در رابطه با تبعیض نژادی مرور می شود و سرانجام نیز اوباما در اواخر عمر سیسیل به صورت یک منجی ظهور می نماید! پس چرا فیلم "باتلر" حتی در یک مورد نیز نامزد دریافت جایزه اسکار نشد؟! حتی برای بازی چشمگیر فارست ویتاکر در نقش باتلر یا چهره پردازی و صحنه آرایی موفق فیلم یا موسیقی و یا فیلمنامه؟!! به نظر می آید همه این ها فدای یک لغزش اساسی ایدئولوژیک شده است. در فیلم "باتلر"، برخلاف همه فیلم های به اصطلاح سیاه پوستی اسکاری مانند فیلم " 12 سال یک برده " که اسکار بهترین فیلم امسال را گرفت، هیچ سفیدپوستی قهرمان مبارزه با بردگی نیست و همواره سفیدپوستان کاخ سفید در حال سوء استفاده از سیاه پوستان بوده و حتی جان کندی محبوب هم در اوج تبعیض نژادی اوایل دهه 60 آمریکا نمی تواند یا نمی خواهد اقدامی صورت دهد!! در فیلم "باتلر" ، برای اولین بار این سیاه پوستان و مشخصا پسر سیسیل است که برای حقوق سیاهان و رفع تبعیض نژادی حتی تا زمان خروج باتلر از کاخ سفید یعنی دوران ریگان مبارزه می کنند و هیچ سفید پوستی همچون آبراهام لینکلن و کنگره نشینان در فیلم "لینکلن" حضور ندارند که از سر ترحم، سیاه پوست درجه دو را بپذیرند حتی در سطح فیلم هایی مانند "خدمتکار" و "جنگوی رها شده از بند" و ...

-         الایزیم ( Elysium)یک فیلم پسا آخرالزمانی دیگر از نیل بلومبکمپ است که با فیلم "منطقه 9" در سال 2009 نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم بود اما فیلم "الایزیم" بازهم حکایت سوءاستفاده سفیدپوستان متمدن در دوران بعد از جنگ آخرالزمان است که خود با آخرین امکانات در ایستگاههای فضایی زندگی می کنند و آدم های فقیر یا رنگین پوست درجه 2 در روی کره زمین محکوم به فنا و مرگ تدریجی هستند. چنین فضایی که دقیقا سیستم نژادپرستانه و تبعیض گرای امروز جهان سرمایه داری را تداعی می کند، طبیعتا نمی تواند مورد پذیرش آکادمی نشینان و سران هالیوود باشد که خود در خلق چنین سیستم نژادپرستانه ای در دنیا سردمدار هستند. خصوصا که در انتهای فیلم آدم های درجه 2 برعلیه آن سیستم ناعادلانه شورش کرده و شرایط را برای ایجاد یک نظام جدید فراهم می کنند. همین دلیل کافی است که حتی جلوه های ویژه خیره کننده فیلم و بازی های جودی فاستر و مت دیمن هم به حساب نیاید.

-         خانواده ( The Family)ساخته لوک بسون برخلاف فیلم قبلی اش، "بانو" درباره آنگ سان سوچی برمه ای، اصلا سفارشی به نظر نمی آید. فیلم درباره یک خانواده گنگستر است که برای درامان مانده از دست رقبا توسط FBI  به کشور دیگری برده شده اند. ظاهرا این خانواده باید در یک موقعیت انسانی و آرام زندگی کند که طبعا باروحیات پدر خانواده (با بازی طنز آمیز رابرت دونیرو) و همچنین مادر خانواده(میشل فایفر) سازگار نیست. بالاخره رقبا، خانواده گنگستر را پیدا کرده و با وحشی ترین وجه به شهر محل اقامت آنها یورش برده و همه را از دم قتل عام می کنند ولی در مقابل انسجام خانواده کم می آورند!  در فیلم "خانواده"، قهرمان فیلم یک نفر و یک گنگستر و حتی آدم کش معروفی همچون مانزونی (رابرت دونیرو) نیست. در فیلم "خانواده"، همه یک خانواده، قهرمان هستند، یعنی حتی پسر و دختر خانواده که موقعیت های مناسبی برای ترک پدر و مادرشان دارند و در آستانه رفتن هستند اما با احساس خطر از سوی دشمنان خانواده، باز گشته و  با دست خالی به کمک پدر و مادر و خانواده شان می روند و جان خود را به خطر می اندازند. بنابراین فیلم، کاملا با تئوری های ایدئولوژی آمریکایی در تناقض است و هیچ خبری از یک قهرمان یا منجی و یا وسترنر تک و تنهای امریکایی یا غربی که دنیا را نجات دهد ، نیست!!

-         خارج از کوره ( Out Of The Furnace) از فیلمسازی به نام اسکات کوپر است که بیشتر به عنوان یک بازیگر شناخته شده ولی  3-4 سال پیش با فیلم "دیوانه قلب" ، جوایز متعدی خصوصا از فستیوال های مستقل گرفت . اما فیلم "خارج از کوره" او ، یک فیلم کامل اجتماعی خوش ساخت درباره آمریکای امروز است و آنهایی که می خواهند بی سر و صدا و آرام در این جامعه زندگی کنند ولی در برابر زرق و برق های  مادی و رفاه طلبی مفرط یا بلندپروازی های ناشی از آن قرار می گیرند و ناگزیر باید نقش ضد قهرمان را بازی کنند. راسل بیز (با بازی دیدنی و درون گرای کریستین بیل که در سابقه بازیگری اش کم نظیر است) چنین آدمی است که می خواهد سرش به کار خودش باشد اما زیاده خواهی یا پرهیز از یک زندگی آرام توسط برادرش رادنی(کیسی افلک) باعث می شود تا درگیر معاملات دلال های بوکس و مشت زنی شده و در معامله با یکی از این دلال ها به نام هارلان دی گروت ( وودی هارلسون با یک ایفای نقش دیدنی) جان خود را از دست بدهد و حالا این راسل است که برای مرهم زخم دل پدرش هم که شده، جهت انتقام خون برادر، زندگی آرام خود را ترک کرده و حتی تهدیدهای پلیس شهر و شوهر همسر سابقش وزلی بارنز (فارست ویتاکر) را به گوش نگرفته و تا زجر کش کردن هارلان پیش می رود. فیلم "خارج از کوره" سرشار از لحظات ناب سینمایی و فیلمنامه ای است و بازی های خیره کننده مجموع بازیگران از کریستین بیل گرفته تا کیسی افلک و وودی هارلسون و سام شپرد و حتی فارست ویتاکر، یک سر و گردن از همه نامزدهای اسکار بالاتر به نظر می آیند!!

شاید همه آن ضد قهرمان های فیلم و پرهیز فیلمساز از کاشتن یک شبه قهرمان آمریکایی ، فیلم را از همه جوایز ریز و درشت ، محروم کرد!!

-         شراکتی که تو نگاه می داری ( The Company You Keep)پس از فیلم "توطئه"، یک اثر سیاسی اجتماعی از رابرت ردفورد است که اینک با شکل و صورتی چند جانبه در هالیوود حضور دارد ؛ هم به عنوان شمایل بازیگری، هم تهیه کننده و کاشف آثاری مانند "خاطرات موتورسیکلت" و والتر سالس و مبدع فستیوال ساندنس و هم به عنوان فیلمسازی که با آثاری مانند "مردم معمولی" و "کوییز شو" و ...و حتی "نجواگر اسب"، خاطرات خوبی برای اهل سینما برجای گذارده است. در فیلم "شراکتی که تو نگاه می داری" با یک داستان آشنا مواجهیم ؛ افرادی که پس از گذشت حدود  40 سال از تشکیل گروهی مخالف حضور آمریکا در جنگ ویتنام و انجام یک سری عملیات ایذایی (که از قضا منجر به قتل یک نگهبان بانک شده) هنوز تحت تعقیب FBI  قرار دارند و اینک با معرفی داوطلبانه یکی از آنها به نام شاورن سولارز (سوزان ساراندن)، بقیه افراد گروه که زندگی عادی و مخفیانه ای دارند، با خظر مواجه می شوند، از جمله جیم گرانت یا نیک سلوان (رابرت رد فورد) که وکیلی معتبر شده و صاحب یک دختر نوجوان نیز هست. او اساسا در قتل نگهبان بانک نقشی نداشته و این موضوع را تنها عضو یاغی گروه میمی لوری (جولی کریستی) می تواند شهادت بدهد ولی وی با چنین شهادتی دستگیر خواهد شد و چنین مسئله ای خواست او نیست. همه این ماجراها را یک خبرنگار جوان دنبال کرده و زودتر از بقیه به بی گناهی سلوان پی می برد. فیلم "شراکتی که تو نگاه می داری"، در ضمن بیان چنین روایت پیچیده و پرتعلیقی، نگاهی هم به تاریخ سیاسی اجتماعی 40 سال گذشته آمریکا و حضور انتقادآمیزش در جنگ ویتنام دارد و همین موضوع نه تنها هیچ قهرمان یا ضد قهرمانی برای فیلم باقی نمی گذارد که اساسا سیاست های امپریالیستی ایالات متحده که از اصول ایدئولوژیکش است را زیر علامت سوال می برد.

فیلم، علیرغم فیلمنامه دقیق، کارگردانی متناسب و بازی های قابل قبول رابرت رد فورد و خصوصا جولی کریستی (پس از مدتها غیبت)در هیچ یک مراسم اعطای جوایز ، اعم از اسکار یا بفتا یا گلدن گلوب و ...مطرح نشد.

-         بزرگترین مبارزه محمد علی  (Muhammad Ali's Greatest Fight)دومین فیلم استیون فریرز پس از فیلم "فیلومینا" است. آن فیلم، محبوب اسکار و حلقات آن شد و این یکی مغضوب، در حالی که به اعتراف و نوشته بسیاری منتقدین، فیلم "بزرگترین مبارزه محمد علی" علیرغم ساختار مستند داستانی اش ، بسیبار قویتر از "فیلومینا" توصیف شده است. در واقع فیلم  "بزرگترین مبارزه محمد علی" را می توان به لحاظ ساختار روایتی و هم از جهت فرم سینمایی ابداعی در سینمای مستند داستانی دانست. شاید بتوان آن را ترکیبی از مستند "ما سلطان بودیم" ( لئون گاست) و فیلم سینمایی "علی" ( مایکل مان ) دانست.

فیلم "بزرگترین مبارزه محمد علی" ، اساسا به زندگی محمد علی کلی ، ستاره افسانه ای دنیای مشت زنی و بکس نپرداخته بلکه فقط بخشی از دوران قهرمانی وی را در کادر دوربین خود قرار می دهد که محمد علی از رفتن به جنگ ویتنام خودداری کرد و از همین روی تحت تعقیب قانون ایالات متحده قرار گرفت. دلیل محمد علی در فیلم چنین ذکر می شود که براساس اعتقادات اسلامی وی ، نمی تواند در هیچ نوع جنگی شرکت کند مگر آن جنگ به امر خداوند و در جهت رضای او باشد. این مهمترین اصل و حکم اسلامی در مورد جهاد است که استیون فریرز نتوانسته آن را در فیلمش سانسور نماید. این جمله محمد علی در فیلم بسیار گزنده است که می گوید:"هیچ ویت کنگی مرا به بردگی نگرفت، کاکاسیاه خطابم نکرد، پدر و مادرم را نکشت و به اسیری نگرفت ، پس چرا باید با آنها بجنگم؟"

 در واقع این جملات با زبان بی زبانی متهم اصلی و آنکه بایستی دشمن جنگی محمد علی به حساب آید را ایدئولوژی نژادپرستانه اربابان آمریکایی و تئوریسین های این ایدئولوژی معرفی می کند. اما در فیلم "بزرگترین مبارزه محمد علی"، برخلاف بسیاری از فیلم های هالیوودی، اسلام و مسلمانان، نه تنها جنگجو نیستند بلکه صلح طلب بوده و جنگ را فقط به امر خداوند و رهبران دینی خود قبول می نمایند و همین موضوع چالش دستگاه قضایی آمریکا می شود تا جایی که حتی در آستانه غیر قانونی اعلام کردن حضور ارتش آمریکا در جنگ ویتنام قرار می گیرند.

تصویری که استیون فریرز ار محمد علی کلی ارائه می دهد، تصویر یک قهرمان ضد آمریکایی و مسلمان است که اساسا با آن شبه قهرمان دن کیشوت آمریکایی، تفاوت ماهوی دارد. او علیرغم اینکه عناوین قهرمانی اش را می ستانند و از هر نوع مبارزه ای محرومش می کنند ولی همچنان بر اعتقادات خویش پای می فشرد تا اینکه دستگاه و سیستم قضایی ایالات متحده در برابرش تسلیم شود و او را آزاد کند. به نظر می آید همین چالش و درگیری، بزرگترین مبارزه محمد علی کلی باشد، بزرگتر از شکست دادن جرج فورمن و جو فریزر و قهرمان سنگین وزن جهان شدن . 

در فیلم "بزرگترین مبارزه محمد علی"، علیرغم ساختار داستانی فیلم و بازی هنرپیشگان مطرح هالیوود مانند کریستوفر پلامر و فرانک لانگلا و دنی گلاور و حتی کارگردان مطرحی همچون بری لوینسون، اما هیچ کس نقش محمد علی کلی را برعهده نداشته و کلیه تصاویر وی، مستندآرشیوی بوده که به خوبی در جای جای فیلم نشسته است.

با چنین توصیفاتی آیا انتظار داشتید بازهم  فیلم "بزرگترین مبارزه محمد علی" در فهرست نامزدهای اسکار و مراسم مشابه آن باشد؟!

-         آگوست : اوسیج کانتی ( August: Osage County)اولین فیلم مطرح جان ولز ، تهیه کننده کهنه کار سینما و تلویزیون است و ماجرای خانواده ای در اوکلاهما را بیان می نماید که در ظاهر خانواده سالم و به هم پیوسته و نمونه ای هستند ولی وقتی دوربین به آنها نزدیک می شود، درون آنها را سرشار از روابط ناموفق ، نامشروع ، از هم گسیخته و غیر انسانی می یابد. مادر خانواده به نام وایولت (مریل استریپ) دچار سرطان است و شیمی درمانی می کند و در حالی که دختران او برای دیدنش در راه هستند، پدر خانواده بورلی(سام شپرد) خودکشی می کند و همین باعث می شود که سایر اعضاء خانواده هم جمع شوند و از اینجاست که اسرار مگو و رازهای هریک از این افراد، لحظه به لحظه از هم پاشیدگی خانواده را بیشتر و بیشتر به نمایش می گذارد. فیلم از بازی های نسبتا خوب مریل استریپ و جولیا رابرتز که هردو نامزد دریافت جایزه اسکار شدند برخوردار است ولی قهرمان نداشتن فیلم و به هم ریختگی همه افرادی که می توانستند  هر یک قهرمانی برای خانواده باشند، فیلم را از دیگر نامزدی ها خصوصا در جوایز اصلی مثل فیلمنامه و کارگردانی و فیلم، بی بهره کرد و در همان دو رشته نیز ، جایزه ای نصیبش نکرد.

-         هجوم ( Rush)ران هاوارد ماجرای واقعی مسابقات اتومبیل رانی حرفه ای و به اصطلاح فرمول 2 است که فیلمساز توانسته به گونه ای واقع گرایانه و هوشمندانه، این ماجرا را جلوی دوربین ببرد تا آنجا که در برخی لحظات، واقعا تماشاگر را در توهم تماشای یک فیلم مستند فرو می برد. تبحر هاوارد در کارگردانی صحنه های مسابقه، تعیین جای دوربین ها، تدوین و بازسازی صحنه های تعقیب و گریز و تصادفات مرگ آور، حیرت انگیز است به علاوه فیلمنامه قوی پیتر مورگان (نویسنده فیلمنامه های اسکاری همچون "فراست/ نیکسون" ، "ملکه" و "آخرین پادشاه اسکاتلند" ). اگرچه فیلم "هجوم"در گلدن گلوب نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم درام بود اما در اسکار کاملا از دور خارج ماند. چراکه این فیلم نیز اگرچه ظرفیت و پتانسیل قهرمان پروری داشت اما هیچ یک از دو شخصیت اصلی فیلم (جیمز هانت و نیکی لائودا ) نتوانستند نقش این قهرمان را بازی کنند و الگوی شبه قهرمان آمریکایی را در پیست اتومبیل رانی به نمایش گذارند. یکی از آنها به دلیل خطرناک بودن این گونه مسابقات کنار کشید و بعدا با شرایطی خاص برگشت و دیگری هم اساسا مسابقان فرمول 2 را رها کرد و به شغل خبرنگاری روی آورد!


عید غدیر بر همه مسلمانان و آزادگان مبارک باد

چند فیلم از جشنواره سی و دوم

$
0
0

 

9 از 30

 

 

معمول این بود که پس از هر دوره جشنواره فیلم فجر ، یادداشت هایم درباره فیلم هایی از آن جشنواره را که دیده بودم را منتشر می کردم اما امسال فرصتی دست نداد، یعنی گرفتاری تولید فیلم مستند ، باعث شد که در این کار نیز وقفه بیفتد و اگرچه موفق شده بودم حدود 30 فیلم از آثار مهم جشنواره سی و دوم فجر را ببینم و برای برخی نیز یادداشت بنویسم اما به دلیل آنکه فرصت یا بهتر است بگویم (به دلیل ضعف مفرط ساختاری) رغبت نوشتن یادداشت برای همه فیلم های دیده شده ، حاصل نشد در نتیجه مجالی برای انتشار پیش نیامد و آن چند یادداشت هم در بایگانی ماند تا اینکه اخیرا هنگام تورق بایگانی ، بی مناسبت ندیدم ، آن یادداشت ها را منتشر کنم ، خصوصا آنکه یک فیلم از آنها که برایشان یادداشت نوشتم ، چندی پیش اکران شد( آذر ، شهدخت ، پرویز و دیگران)  ، دو فیلم برپرده است (امروز و آرایش غلیظ) ، 3  فیلم در حال اکران شدن است و عنقریب در همین ماه محرم روی پرده می روند ( رستاخیز ، مهمان داریم و شیار 143 )  و دو فیلم هم احتمالا تا آخر سال به نمایش عمومی درمی آیند ( گنجشگگ اشی مشی و حق السکوت) . نقد  فیلم"چ"را هم قبلا در همین وبلاگ منتشر کرده ام، پس از لیست فوق حذف نمودم.

 ضمن اینکه واقعا فیلم هایی همچون "متروپل"، "با دیگران"،"بیگانه"،"قصه ها"،"روزگاری عشق و خیانت"، "زندگی جای دیگری است"،"فصل فراموشی فریبا"،"شهابی از جنس نور"،"رنج و سرمستی"،"اشباح"، "عصبانی نیستم"، "معراجی ها"، "دو ساعت بعد مهرآباد"،"خواب زده ها"و ...(همانطور که گفتم) به دلیل ضعف مفرط ساختاری اساسا سینما محسوب نمی شوند که بتوان درباره آنها یادداشت یا نقد سینمایی نوشت. از همین روی رغبتی برای نوشتن راجع به فیلم های یاد شده پیدا نکردم.

 اما فرم یادداشت ها ، جشنواره ای است ، یعنی با همان حال و هوای جشنواره که فیلم ها را پشت سر هم و به صورت مرور می بینیم ، این یادداشت ها هم نوعی مرور هستند و در همان حال و هوا نوشته شده اند. شاید اگر الان فرصتی شود و مجددا توفیق تماشای آثار مزبور دست دهد ، یادداشت های مفصل تر و متفاوت تری بنویسم. پس شما هم آنها را با همان نگاه یادداشت جشنواره ای بخوانید.

 

شیار 143

تولد دوباره

 

یک شگفتی دیگر جشنواره سی و دوم که متاسفانه توسط هیئت انتخاب جشنواره نادیده گرفته شد و سرانجام با توصیه و توسط خود دبیر محترم جشنواره به بخش مسابقه سینمای ایران راه یافت و علیرغم همه کارشکنی ها ، سیمرغ بلورین محبوبترین فیلم را از نظر تماشاگران و مردم دریافت نمود و جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن و جایزه ویژه هیئت داوران را نیز کسب کرد.

نگاهی به صبر و استقامت و رشادت مادران شهداء و جاوید الاثرها که تاکنون چندان در کادر دوربین سینمای ایران قرار نگرفته و دو سال پیش که با فیلم "بوسیدن روی ماه" سعی شده بود چنین توجهی مبذول گردد ، متاسفانه از زاویه نگرشی لیبرالی و بسیار محدود به این قهرمانان ملی پرداخته شده بود ، به گونه ای مقام و جایگاه آنان تا حد آدم هایی مایوس و ناامید و منزوی از زمانه و روزگار به تصویر کشیده شده بود ، گویی اصلا آنها همراه دوران دفاع مقدس و شهداء به آخر خط رسیده اند و دیگر جایی برای آنان وجود ندارد. در آن نوع نگرش هیچگونه معنویتی برای خانواده و مادران شهداء در نظر گرفته نمی شود ( و از همین روی خانه و اتاق و خلوت آنها خالی از هرگونه نشانه های معنوی و انقلابی است ) و نوستالژی شان مثلا گوش دادن به ترانه کورس سرهنگ زاده است و شوخی ها و خنده هایشان هیچ ربطی به دنیای معمول و شناخته شده خانواده شهداء ندارد! اما خوشبختانه این مادران در فیلم شیار 143 در جایگاه خود دیده می شوند. نرگس آبیار ، نویسنده و کارگردان جوان این فیلم ، یک خانواده و مادری را به تصویر می کشد که فرزندش در جریان دفاع مقدس مفقود الاثر می شود و سالها از وی نشانی نمی یابد. اما این مادر که نام الفت را دارد و زنی روستایی و زحمتکش است ، از پای نمی افتد ، دخترش را عروس می کند ، زندگی اش را با امید و توان بیشتر ادامه می دهد ، می بافد و می ریسد و می کارد و همچنان چشم بر در دارد و انتظار می کشد تا امیدش بازگردد و آنگاه که بقایای پیکر پاک فرزند شهیدش را می آورند همچون دوران نوزادی ، او را در بغل می گیرد و برایش لالایی می خواند ، گویی فرزندش دوباره متولد شده و زندگی جدیدی هم برای او و هم برای پسر شهیدش ، آغاز گردیده است.

ادامه زندگی و تمام کردن قالی کوچکی که بردار داشته و بریدن قالی به معنای باقی امید و انتظار است که می تواند نشانه ای از آن انتظار حقیقی برای حضرت حجت (ع) باشد که با توجه به سابقه خانم آبیار در ساخت مستند های دینی و آیینی ، چنین نتیجه ای از پایان بندی فیلم ، چندان غریب نمی نمایاند.

ساختار متناسب فیلم و استفاده از روایاتی که همدیگر را تکمیل می کنند ، نوعی گذر از مدرنیسم و پست مدرنیسم و رسیدن به نوعی ساختار سینمایی بومی است که می تواند الگویی برای آینده سینمای ایران باشد که برای هرگونه روایتی ، مقلد الگوهای خارجی و غربی نباشند.

 

میهمان داریم

پذیرایی شیرین

 

محمد مهدی عسگر پور پس از  4 فیلم "پرواز در نهایت" ، "قدمگاه" ، "اقلیما" و "هفت و پنج دقیقه" و همچنین یکی دو سریال تلویزیونی ، اینک فیلمی جلوی دوربین برده که می توان آن را چند قدم جلوتر از آثار پیشینش و حتی بهترین فیلمش تا پیش از جشنواره فیلم فجر امسال یعنی قدمگاه دانست.

"میهمان داریم" ، اگرچه از ریتمی کند و برخی حفره های فیلمنامه ای و عدم وجود منطق مابین برخی گره ها و فراز و فرودهای داستان است اما در کلیت نگاهی مثبت و روشن به حضور سازنده و امیدبخش شهداء در زندگی امروز دارد. خانواده ای که سالها پیش و در جریان دفاع مقدس ، 3 فرزند خود را تقدیم اسلام و انقلاب کرده است ، اینک در آستانه اتفاقی مهم و خجسته ( پذیرایی از یک میهمان ویژه ) مجددا با حضور و کمک و یاری فرزندان شهیدش مواجه می شود تا بتواند از آن میهمان گرانقدر به نحو مطلوبتری پذیرایی نماید.

عسگر پور در یک نوع ساختار روایتی شبیه به فیلم هایی همچون اپیزود "هویچی بدون گوش" فیلم "کوایدان" (ماساکی کوبایاشی)، "افسانه ماه پریده رنگ نقره ای پس از باران" (کنجی میزوگوچی) و بالاخره فیلم "دیگران" (آلخاندرو آمنابار) مواجهه دوباره خانواده شهید را با دختر و پسران شهیدش ، به خوبی به تصویر کشیده است ، چنانچه به سبک و سیاق همان آثار سینمایی نامبرده ، تا انتهای فیلم و سکانس پایانی ، روشن نمی شود که این افراد به شهادت رسیده اند و تنها در همان سکانس و هنگام پذیرایی از میهمان ویژه است که پدر خانواده در یک مونولوگ نسبتا مفصل ، شرح زندگی و شهادت فرزندانش را برای میهمان خویش ، شرح می دهد.

اما به نظر می رسد که هویت میهمان ویژه فیلم ، در درجه دوم قرار می گیرد. اگرچه در جایی از فیلم و در آستانه دیدار پدر و مادر با فرزندان شهیدشان ، آنها گویا دچار گاز گرفتگی می شوند و شاید بتوان گفت فیلم وارد یک فضای ماورایی می شود و نماهایی از پنجره هایی که باز می شوند (ضمن اینکه می تواند قضیه گاز گرفتگی را منتفی نماید) آغاز ورود شهداء به ماجرای فیلم است و همین فضای ایجاد شده ، حضور حضرت حجت(ع) را به عنوان میهمان ویژه فیلم تقویت می نماید ( گویا روز مزبور نیز با نیمه شعبان مصادف است و در چند جای فیلم از این تقارن سخن می رود ) اما عدم حضور شهداء در سکانس پایانی ، توضیحات رسمی پدر در مورد وضعیت خود و خانواده و چگونگی شهادت فرزندانش (که قطعا برای امام عصر(عج) حکایت و قضایایی نامکشوف نیست ) و همچنین عدم حضور شهیدان در این صحنه و نحوه ورود میهمان ویژه به خانه ، مسئله حضور حضرت ولی عصر(عج) به عنوان میهمان ویژه را منتفی ساخته و فضای ایجاد شده را به سمت و سوی اینکه میهمان مورد نظر ، نایب امام هستند ( با توجه به دیدارهای مشابهی که ایشان با خانواده های شهداء دارند ) می برد.

به هرحال احتمال وجوب هر دو فرض یاد شده ، انتهای دلپذیری را برای فیلم "میهمان داریم" رقم می زند  که اگرچه پایان فیلم "قدمگاه" را به خاطر می آورد اما در تاریخ سینمای ایران بی بدیل است.

 

 

حق السکوت

طلبه ای برای طلبه دیگر

 

یک طلبه دیگر آستین ها را بالا زده و ورای همه نفی و اثبات ها و اعتراض ها و نقدها و کنایه ها ، خود به میدان سینما آمده تا فیلمی دیگر درباره طلاب و روحانیت بسازد. محمد هادی ناییجی در نخستین فیلم بلند سینمایی خود ، یکی دیگر از چالش های حضور روحانیت در جامعه را به چالش می کشد اگرچه با زبانی نیمه الکن و با همه تسامح و تساهلی که درخورد یک فیلمساز به اصطلاح فیلم اولی در نظر گرفت.

یک روحانی جوان که برای پرداخت بدهی خود ناگزیر از سخنرانی هایی با چشمداشت مالی در ماه محرم می شود ولی حاضر نمی گردد تا از سهم امام که به عنوان خمس نزد وی به امانت گذارده شده ، سوء استفاده کند اگرچه آبرویش به خطر افتد و در دادگاه ویژه روحانیت محاکمه شود.

فیلمساز جوان ، دغدغه ها و درگیری های روحانی جوان را در جامعه به خوبی نشان داده است ، دغدغه هایی که به ترک وی توسط همسرش می انجامد و کشیدن چک بی محل و ... اما پای برروی اعتقادات و باورها و تعهداتش نمی گذارد. او خیلی فراتر از آن طلبه فیلم طلا و مس ، با فراز و نشیب های زندگی امروز شهری درگیر است و حتی دلخوشی مراقبت از همسر بیمار یا حاضر شدن در سر کلاس اخلاق استاد مورد علاقه ، نمی تواند اندکی از بار گذران زندگی را بکاهد.

صحنه ای که مردم بی اعتماد روستا ، به سراغش آمده اند و از وی می خواهند تا پول پرداخت شده به عنوان خمس را نزدشان بازگرداند و او اگرچه می توان با این کار ، آبروی از کف رفته اش را تا حدودی برگرداند اما بنا بر اصول و قواعد فقهی، از انجام جنین کاری پرهیز می کند ، از مهمترین صحنه هایی است که عمق اعتقادات و باورهای طلبه جوان را به نمایش می گذارد.

 

امروز

ادای تکلیف با ریتم کند

 

تازه ترین اثر رضا میرکریمی ، می توانست فیلم مهم و ماندگاری باشد اگر عنصر بسیار اساسی ریتم متناسب با فضای اثر در آن رعایت می شد. ماجرای یک رزمنده قدیمی یا یک بسیجی که بدون هیچ چشمداشت یا مطرح کردن خود در جامعه به زن درمانده و رنج کشیده ای کمک می کند بی آنکه حتی سرزنش ها و توهین ها و اهانت های ناعادلانه و غیر منصفانه دیگران را پاسخ گوید. شاید او نیز مانند روحانی فیلم رسوایی ، رضای خداوند را به خشنودی آدم ها ترجیح داده است اما متاسفانه ساختار سینمایی الکن فیلم ، نتوانسته به خوبی چنین مفهومی را انتقال دهد ، چنانچه در پایان فیلم حتی رزمنده قدیمی و بسیجی بوده شخصیت اصلی فیلم نیز چندان واضح و روشن نیست.

اینکه یک کاراکتر درونگرا و تو دار ، همه حرکات خود را به گونه ای افراطی اسلوموشن انجام دهد ، نشانه بروز آن درونگرایی نیست. می توان در این باب و در تاریخ سینما ، سامورایی های فیلم های کوروساوا و کوبایاشی را مثال زد که علیرغم درونگرایی و عدم ارتباط معمول با پیرامون ، اما به شدت عملگرا بوده و اگرچه در رفتار روزمره با طمانینه و پرهیز ، اقدام می کردند اما در وقت لازم نیز سریع و چابک و چالاک بودند نه مثل کاراکتر اصلی فیلم "امروز" که حتی برای راضی کردن زن نجات یافته جهت عمل جراحی ( که به گفته پرستار مراقب هرچه سریعتر بایستی صورت پذیرد و گویا 10 دقیقه ای بیش فرصت نیست ) زمان زیادی را به آهسته راه رفتن و نشستن و تلاش برای سر صحبت را باز کردن می گذراند یا برای دادن یک لیوان آب به بیماری که به آن لیوان آب  نیاز فوری دارد ، لحظات طولانی تامل و مکث کند و بعد به آرامی مفرط برخاسته و به سوی آب سرد کن یا پارچ روی میز حرکت کند ، مدتی را در مقابل آن تامل نماید و سپس پارچ را برداشته ، آب را داخل لیوان ریخته و پس از مکث فراوان ، لیوان را در دست گرفته ، مجددا حرکت کرده تا به مقابل تخت بیمار رسیده و لیوان را به سوی او دراز کند!!!

 

 

آذر ، شهدخت ، پرویز و دیگران

فتو رمانی قابل تحمل

 

تلاش بهروز افخمی برای روایت یک داستان سرراست و معمولی ، پس از تجربه ناموفق فیلم "فرزند صبح" قابل توجه است اگرچه فیلم از کتاب همسرش ، مرجان شیر محمدی اقتباس شده و به قول خودش همین فقره است که کار را سهل تر گردانده اما متاسفانه این اقتباس باعث شده که فیلم در برخی لحظات ، خصوصا لحظات ابتدایی به ورطه فتو رمان بغلطد و از وجه سینمایی خود دور بیفتد.

حکایت یک خانواده مرفه ایرانی که در هنر و سینما نیز نقشی دارند و دارای زندگی کم و بیش روبراهی هم هستند و به جز آنچه گفته شد ، این حکایت تقریبا بدون لکنت بیان می شود به هر حال در این سینمای الکن و زیر خط فقر استاندارد که هنوز پس از گذشت 40 سال به الگوهای پوسیده و ریسیده فیلمفارسی متوسل می شود ، بازهم جای امیدواری است ، خصوصا که به هر حال در فیلم خانواده ها شکل درست و درمانی دارند و آنکه مهاجرت کرده ( دختر خانواده ) دچار مشکل خانوادگی شده و همسرش ، دو جنس گرا از کاردرآمده است!

فیلم دارای نوعی طنز اروپایی یا بهتر بگوییم فرانسوی هم هست که از نمونه هایی معروفی مانند "ونسان و فرانسوا و پل و دیگران" ساخته کلود سوته گرفته شده و حتی گویا اسم فیلم نیز با الهام از همان فیلم است.

 

 

گنجشگک اشی مشی

اپیزودهای ناچسب

 

مهمترین نقیصه فیلم آن است که نام فیلم به خود فیلم یعنی داستان ها و قصه ها و ماجراهایش نمی خورد . به خاطر دارم که زمانی صحبت از نامگذاری صحیح در کشور بود و اینکه افراد سعی کنند اسامی به اصطلاح با مسما برای شغل ها و فروشگاهها و آثار خود انتخاب نمایند . مثالی هم که زده شد خیلی بامزه بود مثلا جایی نام کله پزی خود را ابن سینا گذارده بود!!

و دومین اشکال ساختاری فیلم اپیزودیک تلقی کردن آن در عین بی ربطی است! اینکه مثلا در فیلمی 3 داستانی ، سعی کنیم مثلا با قراردادن زورکی برخی کاراکترهای یک قصه در قصه دیگر ، آن را اپیزودیک تلقی کنیم ، به نظر می آید ، چندان ایده خوبی نباشد ، آنهم برای فیلمسازان کارکشته ای همچون مسعود کرامتی و غلامرضا رمضانی و پرویز نیکخواه آزاد که به هر حال در کارنامه سینمایی خود ، آثار مقبولی برای کودکان و نوجوانان دارند.

شاید در میان آثار اپیزودیک تاریخ سینما بتوان به دو اثر شاخص اشاره کرد که برای یافتن ارتباط میان اپیزودها ، کمی به تعمق و غور و تحلیل نیاز است. فیلم کائوس برادران تاویانی که اگر ندانیم همه 5 اپیزود از قصه های لوییجی پیراندلو گرفته شده ، تصور می کنیم تنها یک کلاغ است که در آغاز و پایان هر اپیزود به کمک ربط دادن آنها می آید اما در اصل درونمایه روابط پیچیده  و انسانی مردم توسکانی در ایتالیا ، مهمترین اساس آن اپیزودها هستند یا در فیلم "پاییزا" روبرتو روسلینی ، اگرچه 6 روایت درباره جنگ می تواند نخ ارتباط دهنده ، 6 اپیزود فیلم باشد اما چنین معیاری می تواند صدها و هزاران فیلمی که درباره جنگ ساخته شده را شامل شود اما آنچه ورای جنگ و تبعات آن ، توانسته 6 فیلم کوتاه روسلینی را در قالب یک فیلم اپیزودیک در یک اثر سینمایی به نام "پاییزا" جای دهد ، در واقع به قول پل الوار ، جنگ آدم ها نه با دشمن بیرونی که با دشمن درونی و ضعف ها و کمبودهای داخلی است ، ماجرای تحقیر انسان ها توسط خودشان و نادیده گرفتن هم نوعان و هم کیشان و ...

اما در فیلم اپیزودیک "گنجشگک اشی مشی"، چنین روابطی دیده نمی شود. اینکه قهرمان مثلا دو اپیزود نوجوانان هستند یا فیلم درباره مشکلات نوجوانان است؟ یا راجع به عزت نفس نوجوانان و ...؟ و یا درباره خانواده ؟ خانواده هایی که در حلقه ای از مناسبات ناخواسته شکل گرفته اند؟ واقعا هیچ یک از این موارد که ذکر شد ، نمی تواند آن حلقه ارتباطی و وصل اپیزودها باشد. فیلمی به سبک و سیاق "نشانی" محمد علی طالبی و فیلم دیگری مشابه "رابطه" پوران درخشنده و البته بسیار کم مایه تر از آن و بالاخره اپیزودی همچون طوبی خسرو ملکان یا ... تنها ذهن مخاطب را به فیلم های دهه 60 و 70 سینمای ایران معطوف می سازد البته بدون آن فضاهای جذب کننده و با ساختارهایی به مراتب ضعیف تر و سطحی تر.

 

 

آرایش غلیظ

غیرقابل تصور

 

اگر فیلم های مشترک حمید نعمت الله و هادی مقدم دوست را از همان اولین فیلم دیده باشیم ( "بوتیک" و "بی پولی" و سریال تلویزیونی "وضعیت سفید" ) و حتی فیلم های تلویزیونی مانند "بیا از گذشته ها حرف بزنیم" و "به صرف شربت و شیرینی" و ... در همه آنها نوعی طنز و مطایبه ظریف و ملموس اجتماعی و حتی تاریخی حس می شود که سینمای این دو فیلمساز جوان را حتی با اطلاق نوعی سینمای مولف ( آنهم در این روزگاری که دیگر صحبت از سینمای مولف با از سکه افتاده  است! ) می توان متفاوت و ویژه تلقی کرد ، به خصوص در سینمای ایران که برخی سینماگرانش هنوز در بسیاری عناصر اولیه فیلمسازی درمانده اند.

اما گویا "آرایش غلیظ" ، یعنی تازه ترین فعالیت مشترک این دو سینماگر ، اساسا به آن سینمای خاص و مولف یاد شده راه نمی برد و به نوعی شاید بتوان گفت در همان گرفتاری های ابتدایی سینمای ایران درمانده است. واقعا غیر قابل تصور است از هادی مقدم دوست و حمید نعمت الله که شخصیت پردازی های نابی در وضعیت سفید و بی پولی و حتی سر به مهر و بیا از گذشته ها حرف بزنیم داشته اند ، آن وقت  فیلم "آرایش غلیظ" مجموعه ای از تیپ های کلیشه های رها شده و بی سر و دم باشد که معلوم نیست از کجا هستند و در کجا سیر می کنند و به کجا می روند؟!

بهانه سینمای فانتزی هم نمی تواند توجیه کننده این شلختگی فیلمنامه ای باشد. داستان و سینمای فانتزی در باورناپذیرترین کاراکترها و فضاهایش همچون انبوه کارتون ها و فیلم های دیزنی یا امثال برادران گریم  و دکتر زئوس و ...و حتی شخصیت های هراس مانند دراکولا و فرانکشتاین و همین قصه های سخیف اخیر مانند "اره" و "کینه" و "حلقه" و ...هم برای مخاطب ، فضای باورپذیر ایجاد می کنند و همه کاراکترهای یاد شده در اوایل ماجراهایشان ، به باور تماشاگر می نشینند اما متاسفانه در "آرایش غلیظ" که مابین حال و هوای فانتزی و رئال سرگردان است ، هیچ کدام از تیپ های موجود اگرچه بعضا کلیشه و نخ نما شده هم هستند ، به باور نمی نشینند؛ نه آن مرد برقی و دغدغه هایش ، نه کاراکتر حامد بهداد ( که قاعدتا گویا تداعی ضد قهرمان های دهه 60 میلادی سینمای آمریکا و فیلم های سینمای اوایل دهه 50 خودمان مثل "خداحافظ رفیق" هست ، ضمن اینکه همه اینها از "ریفی فی" ژول داسن وام دار هستند) در صحنه هایی مثل قتل فجیع کاراکتر حبیب رضایی ، در جای خود می نشیند و نه حتی آن مردی که هدف انتقام قرار گرفته و پیرمرد پرتقالی و ...

فقط به عنوان یک علاقمند و طرفدار جدی سینمای نعمت الله و مقدم دوست ، باید بگویم که غیر قابل تصور است!!

 

 

رستاخیز

پرهزینه اما ضعیف

 

یکی از پرهزینه ترین فیلم های تاریخ سینمای ایران درباره قیام و حماسه عاشورا ساخته احمد رضا درویش که پیش از این نیز در کارنامه خود کم و بیش آثار پرهزینه و البته نسبتا موفق مانند "کیمیا" و "سرزمین خورشید" و "دوئل" داشته است اما متاسفانه تازه ترین فیلمش به هیچوجه در خور و شایسته عاشورا و عنوان حماسه حسینی نیست.

در یک کلام می توان گفت علیرغم همه تلاش و سعی و کوشش طولانی کارگردان و سایر عوامل که به قولی 8-9 سال و به قولی دیگر 3-4 سال به طول انجامیده ، متاسفانه ماحصل کار ، فاقد آن حس و حال و توانایی برای ایجاد ارتباط با مخاطب است که برای این گونه آثار ، در درجه اول اهمیت قرار دارد. به نظرم توضیح واضحات است که ساخت و پرداخت هرگونه اثر هنری پیرامون وقایع و حوادث دینی آنهم حماسه های شیعی که در روح و جان همه ما ایرانی های شیعه از نوزادی و کودکی تنیده شده و هر یک از ما ، با آن وقایع و حوادث زندگی کرده ایم ، گریسته ایم ، سر فخر به آسمان ساییده ایم و ...در درجه نخست نیاز به نوعی حس و حال دارد که بتواند مخاطب را به آن ریشه اصلی متصل سازد و از آن پس بقیه نیرو و قوت خود را از اصل واقعه بگیرد. این همان فن و شیوه ای است که سخنرانان و مداحان و پیرغلامان اهل بیت (س) هماره به کار گرفته اند و آن گونه که همیشه ورد زبانشان است، دل ها را روانه کربلا می کنند و ادامه ماجرا را دیگر خود صاحب مجلس ، پیش می برد. چنین راه و روشی در آثار تصویری هم هست ( نگاه کنید به نقاشی های عاشورایی استاد فرشچیان )، در شعر و حکایت و موسیقی و ....نیز وجود دارد. تاکنون همان معدود آثار سینمایی نیز که داشته ایم از همین شیوه و روش سود برده اند. فی المثل در فیلم "روز واقعه" اساسا تصویری از نبرد یاران حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و سپاه عمر بن سعد نمی بینیم ولی آنچه روایت می شود به خوبی دلها را روانه کربلا می گرداند یا در سریال ارزشمند "مختار نامه" که در صحنه های پیرامونی واقعه عاشورا ، بیش از آن چند تصویر محدودی که به خود واقعه اشاره دارد ، رزم حماسی و  مصیبت های حضرت سید الشهداء و همراهانشان ، به جان مخاطب می نشیند. در این جا سخن از نمایش نیست ، بلکه صحبت از حس و حال است که متاسفانه فیلم "رستاخیز" از آن بی بهره به نظر می رسد.

 

محرم 1436

کل یوم عاشورا و کل عرض کربلا

$
0
0

...این که حسین(علیه السلام) فریاد می زند - پس از این که همه عزیزانش را در خون می بیند و جز دشمن کینه توز و غارتگر در برابرش نمی بیند - فریاد می زند که:

«هل من ناصر ینصرنی؟»

«آیا کسی هست که مرا یاری کند و انتقام کشد؟»

مگر نمی داند که کسی نیست که او را یاری کند و انتقام گیرد؟ این «سؤال » ، سؤال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش، از آینده است و از همه ماست و این سؤال، انتظار حسین (علیه السلام) را از عاشقانش بیان می کند و دعوت شهادت او را به همه کسانی که برای شهیدان حرمت و عظمت قائلند، اعلام می نماید...

دکتر علی شریعتی- سخنرانی تحت عنوان "پس از شهادت" - مسجد جامع نارمک -  اسفندماه 1350 هجری شمسی

نگاهی به فیلم نوح - بخش اول

$
0
0

 

NOAH

 

باورهای یونان و مصر باستان بر کشتی نوح

 

 

وقتی در سال 1919 ، بنیامین کریستن سن ، فیلمساز دانمارکی  ، فیلمی به نام "هگزان:جادوگری در میان اعصار"  را جلوی دوربین برد، تقریبا کمتر کسی در جامعه غرب این باور را داشت که سینما می تواند بنیادی ترین عقاید و باورهای دینی توده های مردم را زیر علامت سوال برده و به سان قرون وسطی یا خیلی قبل تر از آن یعنی دوران یونان باستان، یگانگی و قدرت خداوند متعال را منکر شود. فیلم درباره حضور پرقدرت و موازی نیروی شر با قدرت خداوند در دوران مختلف ، از  زمان حضرت سلیمان و دیگر پیامبران تا امروز بود.  

اما فیلم "هگزان" (که آن را نخستین فیلم جادوگرانه یا شرک آمیز تاریخ سینما خوانده اند) تا 50 سال بعد فرصت نمایش نیافت. شاید از آن روی که هنوز جامعه غرب را آماده برخورد مستقیم و آشکار با تفکرات مشرکانه نمی دانستند. تا سال 1969 که همزمان با نمایش فیلم "بچه رزماری" ساخته رومن پولانسکی، فیلم نیم قرن پیش بنیامین کریستن سن در شرایطی برپرده سینما نقش بست که 10 سال قبل از آن، خود فیلمساز و بازیگر نقش اول فیلم ، فوت کرده بود. سالی که جامعه غرب و آمریکا به حضور وسیع گروههای جادوگر و شیطان پرست در میان خود پی بردند. اما این در شرایطی بود که سالها پیش از آن، کلیسای شیطان تاسیس شده ، انجیل شیطان به چاپ رسیده بود و حتی رهبران معروف شیطان پرست مانند مانند آنتوان لاوی علنا عقاید ملحدانه خود را تبلیغ نموده و حتی به طور رسمی در مراسم افتتاحیه فیلم "بچه رزماری" شرکت کردند!!

اگرچه فیلم "هگزان" در سال 1919 به نمایش عمومی درنیامد، اما سال بعد، پال واگنر آلمانی فیلمی به نام "گولم" را اکران کرد که در آن، یک ستاره شناس یهودی که پیش بینی نابودی قومش توسط پادشاهی ستمکار را کرده بود، توسط سحر و جادو مجسمه ای گلی و غول آسا به نام گولم را جان بخشیده تا در مقابل امپراتور ستمکار ایستاده و مانع از میان رفتن قوم یهود شود! در واقع می توان گفت آغاز تولید فیلم هایی که در آن موجود، فرد یا افرادی قدرتی موازی و همپای قدرت الهی دارند، از همین فیلم گولم بود.

سال بعد از آن یعنی 1921، فریتس لانگ فیلمی به نام "مرگ خسته" را ساخت که در آن فرشته مرگ از قبض روح آدمیان خسته شده و خود راسا ( و بدون اذن پروردگار ) به معشوق یک زن که در آستانه مرگ قرار گرفته ، فرصت زندگی دوباره می دهد، به شرط آنکه زن موفق شود جان 3 عاشق را در 3 دوره رمانی نجات دهد. فیلم "مرگ خسته" را هم نخستین فیلمی می توان به شمار آورد که در آن، یک فرشته الهی از امر خداوند سرپیچی کرده و خود، به تدبیر امور عالم می پردازد!! در همان سال فیلم "نوسفراتو ، یک سمفونی وحشت" به کارگردانی فریدریش ویلهلم مورنائو براساس رمان قرن نوزدهمی برام استوکر تحت عنوان دراکولا، نمایش عمومی پیدا کرد که در آن فیلم، قدرت های شیطانی، نیرویی همپای نیروی الهی یافته و می توانند انسانی را پس از مرگ مجددا زنده کرده و تا ابد در شرایطی خونخوار و ملعون، جاودان گردانند. (بنیاد فیلم های معروف به هراس که در آنها ، نیروهای شر همپای نیروی الهی تصویر می شوند!)

 

از کجا آغاز شد؟

 

در واقع اندیشه قرن نوزدهمی استوکر نیز از اندیشه های شرک آمیز پیش از خود از قرون شانزده و هفده میلادی و کتاب هایی مانند تاریخچه دی یوهان فاوستن در سال 1587 (که نخستین نسخه افسانه فاوست به شمار می آید) ، کتاب واگنر در سال 1593، کتاب فاوست ویدمن در سال 1559، دکتر فاوست و محدودیت عظیم جهانی در سال 1609 در فرانکفورت، کتاب فاوست فیتزرش در سال 1674، دکتر فاوست و روح عظیم دریا در سال 1692 در آمستردام و کتاب واگنر در 1714 می رسد که بنا بر اعتقاد برخی مورخین و کارشناسان ، این کتاب ها نیز از افسانه قرون وسطایی تئوفیلوس منشاء گرفته که در آن، تئوفیلوس با نگهدارنده جهان دوزخ به معامله می پردازد.

منبع الهام همه این قصه ها و افسانه ها و رمان ها نیز در اساطیر یونان باستان و افسانه خدایان المپ جستجو می شود که کهن ترین آن در قرن 8 پیش از میلاد مسیح در شعر یونانی هزیودیا نام نسب نامه ی خدایان یافت می شود که درباره افسانه پرومتئوس نوشته شد. افسانه هایی شرک آمیز درباره اینکه تایتان ها و خدایان کوه المپ برای حاکمیت بر جهان، به جان هم می افتند، پدرشان کرنوس از ترس شکست در این ماجرا ، فرزندان خود را یکی یکی می خورد تا در مورد زئوس، بر اثر حیلتی، فریب خورده و در مکانی به نام تارتاروس حبس می شود. زئوس و برادرانش هادس و پوزایدان، دنیا را تقسیم می کنند ؛ زئوس خدای آسمان های می شود، پوزایدان خدای دریاها و هادس، خدای زیر زمین. اما وقتی زئوس انسان را خلق می کند،  به دلیل آنکه یکی از تایتان ها به نام پرومته سخت به آن علاقمند بوده، در یک معامله خود را بازی خورده پرومته می بیند و از همین روی خشم گرفته و به انسان همه چیز  می دهد به جز آتش. اما پرومته، آتش را می دزد و به انسان می دهد و از این روی به دستور زئوس در کوه قاف به بند کشیده می شود تا عقابی ذره ذره جگرش را بخورد اما هرکول نجاتش می دهد. پرومته به یاری انسان سعی در شکست زئوس دارد که در این راه فرزند نامشروع زئوس با همسر آکریسوس ( فاتح معبد خدایان در کوه المپ) به نام پرسیوس که نیمه خدا-نیمه انسان است، به یاریش می شتابد اما زئوس که قدرتش را در اثر توطئه هادس در حال اضمحلال می بیند، از پرسیوس کمک می طلبد تا کرنوس آزاد شده را نیز شکست دهند!

تمامی آن چه که به عنوان خلاصه ای از افسانه های خدایان یونان باستان در چند سطر بالا آمد، در واقع مانیفست باورها و اعتقادات شرک آمیز غرب صلیبی/صهیونی امروز است و در ورطه هنر هم در قالب همان تئوری 36 وضعیت نمایشی تبلور یافته که شخصی به نام ژرژ پولتی، آن را جمع آوری کرده که به عنوان مهمترین کتاب تئوری هنر در دانشگاهها و مراکز آکادمیک جهان از جمله (متاسفانه) دانشگاههای هنر ما تدریس می شود و سرلوحه هنر و فیلمنامه های سینمای ماست. 36 وضعیتی که دقیقا از عملکرد خدایان یونان باستان آمده و صفات رذیله ای همچون : انتقام میان خویشاوندان، قربانی خشونت و بدبختی، آدم ربایی، عداوت میان خویشاوندان، زنای مرگبار، جنون،جنایات ناخواسته عشق، قتل خویشاوند ناشناخته، همه چیز فدای هوس، زنا، جنایات عشقی، عشق به دشمن، جاه طلبی، تعارض با خدا و... از مهمترین موقعیت های آن به شمار می روند!!

در واقع غرب همان گونه که خود را وارث سیاسی یونان باستان و جمهوری ارسطو و سنای آتن و به اصطلاح دمکراسی یونانی دانست، به لحاظ اعتقادی نیز خدایان کوه المپ را اساس باورهای مادی گرایانه و شرک آمیز خویش، تلقی کرده و این موضوع را بارها و بارها در موارد مختلف نوشته و گفته و فریاد زده است. حتی در ورزش، برگزاری بازی های المپیک نیز بازتاب چنین باورها و اعتقاداتی است.

 

پیوند با تفکرات عصر جدید

 

برخی مورخین و کارشناسان تاریخ براین باورند که صهیونیسم در واقع پیوند باور شرک آمیز اعتقاد به خدایان المپ و بخش های تحریف شده برخی ادیان الهی در زمانی است که دیگر نمی توان مردم را به چند خدایی و افسانه های نبرد خدایان فریب داد. و در واقع  می توان مترادف و مشابه کوه المپ در این زمانه را کوه صهیون دانست.

اگرچه عهد عتیق یا همان تورات تحریف شده، خود مملو از قصه ها و داستان ها و جملات شرک آمیز بود اما ماجرای خدایان یونان باستان و یا چند خدایی در قرون اولیه هزاره دوم میلادی، همراه با شکل گیری فرقه کابالا پس از نخستین جنگ های صلیبی به یهودیت راه یافت. کابالا که از طریق آموزه های مصریان باستان به شوالیه های معبد و گسترش آنها به سراسر اروپا به خصوص اسکاتلند و فرانسه (با به وجود آمدن دو لژ فراماسونری اسکاتی و گراند اوریان) توسعه پیدا کرد، خود را با نام عرفان یهود مطرح ساخت ولی خیلی زود با طرح تئوری های آخرالزمانی و به اصطلاح مسیحاگرا ، سودای حکومت جهانی صهیون را آشکار ساخت.

لانس اس اونز ، محقق و پژوهشگر آمریکایی در یکی از اثرهایش درباره اعتقادات کابالا می نویسد:

"... کابالا تاکید می کند که هرچند خداوند در عالی ترین شکل به صورت یک واحد کاملا وصف ناپذیر (که کابالا به آن عین سوف Ein Sof به معنای لایتنهاهی تعبیر می کند) وجود دارد ، اما این یکه بودن درک نشدنی الزاما از تعداد زیادی اشکال الهی سرچشمه می گیرد: یعنی کثرت خدایان . کابالیست ها این حالت را سفیرا Safiroth مترادف ظرف ها یا وجوه خدا می نامند. طریقی که در آن خدا از یک واحد وصف ناپذیر ، به تکثر تنزل داده می شود ، معمایی است که کابالیست ها ، تفکرات و مکاشفات فراوانی صرف آن می کنند. به وضوح، این تصور از خدای چند چهره، اعتراف به چند خدایی بودن است. اما موضوع کثرت خدا یا چند خدایی در عرفان کابالیستی خاتمه نمی یابد، بلکه در آنها، اولین ظهور این خدا با یگانگی غیر قابل درک به دو گانگی مذکر و مونث یا پدر و مادر آسمانی؛ هخما Hokhmah (خرد) و بینا Bina( بصیرت) که اولین اشکال ظهور یافته خداوند بودند، منتهی می گردد. کابالیست ها از استعاره های جنسی صریحی استفاده می کنند تا توضیح دهند چگونه مجامعت خلاقانه هخما و بینا، سایر مخلوقات را به وجود آورد..."

سفیرات یا درخت زندگی از اعتقادات اساسی کابالیست هاست که به وضوح در آن ابعاد چند خدایی آشکار است و مذکر و مونث کردن دو سمت این درخت، نمادی برای دو جنسی کردن این خدایان است. نکته قابل تامل اینکه در آثار اغلب فیلمسازان کابالیست ، نشانه های این درخت به چشم می خورد؛ همچون فیلم "آواتار" جیمز کامرون، "درخت زندگی" ترنس مالیک و فیلم "چشمه" ساخته همین دارن آرنوفسکی.

در ادامه مطلبش اونز می نویسد:

"...این برابری عجیب آدم با خدا با رمزی کابالیستی حمایت می گردد: ارزش اسم های آدم Adam و یهوه Jehovah در زبان عبری ، هر دو 45 می شود. بنابراین در تفسیر کابالیستی، یهوه معادل آدم است: آدم خداست. با این منطق چنین ادعا می شود که تمام انسان ها در بالاترین حد تحقق توانایی های بالقوه شان، شبیه خدا می گردند ..."

برای اولین بار این سر کارل رایموند پوپر، فیلسوف معروف غربی بود که دو تفکر مشرکانه چند خدایی یونان باستان و صهیونیسم را مترادف به کار گرفت و در کتاب "حدس ها و ابطالها"، آنها را واجد سرنوشت مشترک دانست. آنجا که هر دو گروه خدایان کوه المپوس و ریش سفیدان کوه صهیون را قربانی "تئوری توطئه" (که خود مبدع آن بود) معرفی نمود. 

در حقیقت این تفکر شرک آمیز در دوران حضرت موسی (ع) در هیبت سامری و گوساله اش نمود یافت و اعتقادات مادی گرایانه و نژادپرستانه و سرمایه سالارانه و امپریالیستی را وارد دین یهود کرد. پس از توطئه یهود و روم علیه حضرت عیسی مسیح (ع) نیز شخصی به نام پولس، این تفکرات شرک آمیز را وارد مسیحیت کرد و آن را تحت عناوینی مانند الوهیت و پسر خدا بودن عیسی مسیح، قربانی شدن عیسی به عنوان کفاره گناهان مردم و تلقی کلیسا به عنوان "ملکوت آسمان ها" برای قرار گرفتن میان مردم و خدا را در این آیین نهادینه کرد.

بوجود آمدن فرقه هایی همچون کابالا و فراماسونری ، پس از جنگ های صلیبی ، تداوم گسترش همان تفکرات شرک آمیز باستانی در قوالب جدید و عرصه های تازه بود که به نوعی جهان وطنی طعنه می زد. و بالاخره پس از رنسانس و نهضت به اصطلاح اصلاح دینی و پروتستانتیزم  و جنبش به اصطلاح علم گرایی و روشنگری ، تفکرات شرک آمیز یاد شده به طور رسمی تئوریزه و تحت عناوین اومانیسم و سکولاریسم و نظام سیاسی برگرفته از آنها یعنی لیبرالیسم ، فقرات ایدئولوژی غرب جدید را تشکیل داد. براین اساس علم و هنر و سیاست و اجتماعیات جدید و مدرن رقم خورد ، در حالی که اساس و بنیاد تئوریک آن، همان افکار شرک آمیز یونان باستان به اضافه مادی گرایی و سلطه طلبی و نژادپرستی و سرمایه سالاری سامریان و جادوگران مصر باستان (همان صهیونیسم امروز) بود.

غرب جدید با همین ایدئولوژی شکل گرفت در حالی که شعار اصلی آن از زبان فیلسوفانش ؛ "انسان گرگ انسان است" (بنا به تصریح هابز) و "حرص و طمع، مطلوب است" ( The Greed Is Good) و  "اصالت سود و اصالت لذت" بود.

تفکرات شرک آمیز و مادی گرایانه و ایدئولوژی فوق در تمام عملکرد غرب جدید طی 3-4 قرن پس از رنسانس به چشم خورد ؛ از بوچود آمدن پدیده مذموم استعمار تا تجارت خبیثانه برده تا قاچاق الماس و تریاک و تا بوجود آوردن جنگ های متعدد و نسل کشی های دیوانه وار و تا برپایی امپراتوری آمریکا و برپایی جنگ های اول و دوم جهانی و تغییر نقشه خاورمیانه و تشکیل حکومت اسراییل و ...

بوجود آمدن ساختارهای  نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی غرب جدید بر همین اساس بود، پاگیری تراست ها و کارتل های اقتصادی، بانک های عظیم و پیمان های نظامی و بالاخره سینمای غرب ، به خصوص هالیوود که تبلور هنری همان تفکر شرک آمیز و سرمایه سالارانه و نژادپرستانه و سلطه گرانه بود. از همین روی تقریبا می توان عناصر مختلف تفکر فوق را در جریان اصلی سینمای غرب و هالیوود به وضوح مشاهده و تحلیل کرد.

به همین دلیل سینمای غرب، از بدو تاسیس و از همان دوران سینمای صامت در تقابل سیستماتیک با اسلام قرار گرفت و جریانی در تحقیر و تمسخر ارزش ها و نمادها و نشانه های اسلامی یکی از محورهای اصلی این سینما را تشکیل داد. (یکی از اولین فیلم های ادیسون به نام "رقص هفت زن محجبه" در سال 1897، فیلم "عرب مسخره" ساخته ژرژ ملی یس در سال 1898 و "آواز موذن" ساخته فیلیکس مگیش در سال 1902 از جمله نخستین تلاش های این محور بود ).

 

اندیشه های المپوس در هالیوود

 

اگرچه اساطیر یونان باستان بعضا در فیلم هایی همچون "اولیس" و "سامسون" و یا امثال "خشم خدایان" و "برخورد تایتان ها" و همچنین کارتون هایی مانند "هرکول" مستقیما به تصویر کشیده شدند و اندیشه های مشرکانه چند خدایی را در فیلم هایی مانند پرومتئوس (ریدلی اسکات-2012) مشاهده کردیم که در قالب یک قصه خیالی، کسانی به نام مهندسین را به عنوان خالق بشر معرفی کرده که به دلیل ناامیدی از او، تصمیم به نابودیش گرفته اند، اما در آغاز ، تفکرات شرک آمیز در فیلم های به اصطلاح ژانر وحشت یا هراس (که در آغاز همین مقاله مورد اشاره قرار گرفت) بیش از سایر آثار سینمای غرب و هالیوود، خود را نشان داد، آنجا که نیروهای شر و شیطانی با قدرتی همپا و موازی نیروی الهی در صدد تسخیر آدم ها بر آمده و زندگی آنها را برهم زدند. (برخلاف اعتقادات و باورهای توحیدی که شیطان و ابلیس نیز خود از مخلوقات خداوند بوده و با اذن الهی تا وقت معلوم به وسوسه بندگان غیر مخلص خداوند می پردازند.) ؛ از سری فیلم های دراکولا و زامبی ها گرفته تا ارواح شیطانی که جسم انسانها را تسخیر می کردند و هیچ نیرویی را یارای بازداشتنشان نبود. از فیلم هایی مانند"جن گیر" ( ویلیام فرید کین-1973) گرفته (که همه توسل دو کشیش متخصص جن گیری به خداوند و عیسی مسیح در بدر کردن شیاطین از جسم دختربچه ای نتیجه نداده تا اینکه کشیش جوانتر با قربانی کردن خود به سبک و سیاق سامسون ، موفق به خارج کردن ارواح شیطانی می گردد) تا سری فیلم های "طالع نحس" ( که نیروی شیطانی به سهولت هرکس را بخواهد برای حفاظت از مولود خودش به هلاکت می رساند و در آخر هم حاکم برجهان می شود) و تا فیلم هایی همچون "بچه رزماری" (رومن پولانسکی-1969) و "مرده شیطانی"(سام ریمی-1986)  و ...

 

وقتی که خدا غائب است!

 

اما در کنار چنان فیلم هایی که به وضوح اندیشه های شرک آمیز را بروز می دادند، دسته ای دیگر از فیلم های هالیوودی و غربی بوده و هستند که به ظاهر نیروهای موازی قدرت الهی در آنها وجود ندارد ولی در واقع نشانی هم از خدا در آنها به چشم نمی خورد و هرچه هست، نیرو و اراده انسانی است که برهمه موانع و مشکلات پیروز می شود و نیاز به هیچ یاری و کمک آسمانی هم ندارد. یک انسان با تمام مشکلات و مصائب و موانع، به تنهایی مقابله و مبارزه می کند و تنها با تکیه برنیروی خود و بدون یاری خدا، بر همه معضلات غلبه کرده و فی المثل از یک نقطه بسیار نازل در اجتماع به مقامی بالا دست پیدا می کند. فیلم هایی همچون "آقای اسمیت به واشنینگتن می رود" یا "آقای دیدز به شهر می رود" ( هر دو از ساخته های فرانک کاپرا )  و یا فیلم "127 ساعت" که دو سه سال پیش نامزد جای اسکار هم بود.

در واقع این دسته از فیلم ها، ترجمان اندیشه های اومانیستی در سینما و هنر به شمار می آیند، اندیشه ای که پس از رنسانس و براساس همان ایده های شرک آمیز باستانی، تئوریزه شد. اندیشه ای که اساس آن، بر قطع ارتباط انسان با آسمان  استوار بوده و هست و مطرح می کند که  خدا با خلق انسان، ماموریت خود را به اتمام رسانده و اینک این خود انسان است که باید گلیمش را از آب بیرون بکشد و نیازی به کمک و یاری الهی ندارد! چنین تفکری، انسان را تا حد خدایی بالا برد و از همین روی، انسان ها در این نوع فیلم ها، خود جای خالق را قرار دادند. مثلا در مجموعه فیلم های فرانکشتاین، (براساس داستانی از مری شلی) فردی به نام دکتر فرانکشتاین با استفاده از تکه های بدن مردگان و با بهره گیری از نیروی برق، مخلوقی را بوجود آورد، یعنی انسان (نعوذ باالله) در جایگاه خدا می نشیند. یکی دو سال پیش هم انیمیشنی با الهام از همان مجموعه فرانکشتاین به نام "فرانکی وینی" به تهیه کنندگی تیم برتون ساخته شد که زنده کردن مردگان با استفاده از قطعات بدن دیگر اجساد و نیروی الکتریسیته در مورد یک سگ و توسط پسر بچه ای که صاحب اوست ، اتفاق می افتد.

و بالاخره گروه دیگری از فیلم ها و به خصوص انیمیشن ها تحت عنوان قصه های پریانی، نیروها و قدرت های ماوراءالطبیعه ای به جز خدا را در زندگی قهرمان های فیلم مطرح می سازند که در واقع به جای خدا، به میدان آمده و شخصیت های درمانده را کمک می نمایند. تقریبا تمامی کارتون های کلاسیک سینما به ویژه محصولات والت دیزنی،از چنین خصوصیتی برخوردار بوده و هستند و در قصه های گوناگون، موجوداتی مثل پری و فرشته و دیو و جادوگر و ...ظاهر شده و بنا بر دعا و خواست کاراکترهای ماجرا، به آنها کمک می کنند.

ویلیام ایندیک ، استاد روانشناسی دانشکده داولینگ در اوکدیل نیویورک در کتاب "سینما و روح بشر" درباره نفوذ این گونه افکار شرک آمیز در فیلم های کارتونی هالیوود می نویسد :

"...گروههای مسیحی ، کتاب ها و فیلم های هری پاتر را محکوم کردند. زیرا آنها مدعی بودند که آن داستان ها، عقاید مربوط به شرک و بی دینی را ترویج می کند. گرچه ممکن است این موضوع واقعیت داشته باشد ولی این مسئله را نیز باید پذیرفت که تقریبا کلیه داستان های کودکانه از سفید برفی تا پینوکیو و سیندرلا ، شخصیت های شبه الهی ولی کافر و بت پرست مانند ساحران، جادوگران ، پریان، اژدها ، ارواح ، مادرخوانده ای از جنس جن و پری ، طلسم های جادویی و غیره را مطرح می کنند. دلیل اینکه چرا برخی از کانون های مسیحی علیه هری پاتر و نه سیندرلا حمله خود را آغاز کردند، آن است که اسطوره هری پاتر، طرحی نو ، پوشیده و ظریف از اسطوره های بسیار تاثیر گذار از تولد قهرمان یعنی اسطوره عیسی است..."

مجموعه این موجودات ماورایی در شکل و شمایل مثبت و منفی و به گونه ای مشرکانه در فیلم ها و کارتون های متعدد، به جای خدا قرار گرفته و معجزات و قدرت های مابعدالطبیعه خود را بروز می دهند ؛ مانند جادوگران فیلم "جادوگر آز" یا دامبلدور و مجموعه جادوگران به اصطلاح مثبت مدرسه هاگوارتز در سری فیلم های "هری پاتر" یا گندالف در "ارباب حلقه ها" یا یودا در "جنگ های ستاره ای" ویا هابیت ها و الف ها و راش ها و سانتورها و اسدها یا ابوالهول ها (مجموعه اجنه ای که در کتاب های عهد عتیق و عهد جدید ذکر شده اند) در مجموعه فیلم های "نارنیا" و ...

شاید نتوان در میان تولیدات هالیوود، انیمیشن یا کارتونی یافت که خدای یگانه را منبع قدرت نشان داده و در کمک و یاری به قهرمانان قصه، نقش اصلی را داشته باشد. نگاه کنید به کارتون های معروف همین یک دهه اخیر ؛ از "شرک" و "کارخانه هیولاها" و "در جستجوی نمو" گرفته تا "جیمی نیوترون" و "داستان اسباب بازی" و "فرار مرغی" و تا "بالا" و "وال ای" و "ابری با بارش احتمالی کوفته قلقلی" و "چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم؟" و "من نفرت انگیز" و ....

در واقع کلیت سینمای غرب و به خصوص هالیوود به عنوان ساختار هنری سینمایی غرب جدید (مانند دیگر ساختارهای فرهنگی، سیاسی ، اقتصادی و نظامی) براساس همان ایدئولوژی مشرکانه برآمده از دل تاریخ یونان و مصر باستان (که توضیح داده شد) شکل گرفته و عمل می کند و این نه یک توطئه و برنامه توطئه آمیز (که بخواهند با قضیه تئوری توهم توطئه زیر علامت سوال ببرندش) بلکه یک روند کاملا منطقی و طبیعی در سیر عملکرد غرب جدید با ایدئولوژی صلیبی/صهیونی محسوب می شود.

 

 ادامه دارد...

نگاهی به فیلم نوح - بخش دوم

$
0
0

 

جمع آوری همه تفکرات باستانی در کشتی نوح!

 

با توجه به این مقدمه نسبتا مفصل، اینک به سراغ فیلم "نوح" می رویم که بهانه این مقاله محسوب می شود. تازه ترین بلک باستر یا تولید عظیم هالیوود که می توان عصاره تمامی آثار شرک آمیز سینمای غرب(برگرفته از عقاید یونان و مصر باستان)  در طول 118 سالی که از عمر پیدایش آن می گذرد، دانست. در فیلم "نوح" که قاعدتا بایستی زندگی و دوران یکی از پیامبران اولوالعزم الهی یعنی حضرت نوح (ع) با ماجرای عمر طولانی و کشتی عظیم و طوفان و سیل ویرانگرش (براساس روایت کتاب های مقدس ادیان مختلف الهی) به تصویر کشیده شود، با داستانی مواجه می شویم که از بسیاری جهات با آنچه در کتب مقدس درباره این پیامبر الهی نوشته شده ، متفاوت است.

نویسندگان فیلمنامه یعنی دارن آرنوفسکی (که کارگردان فیلم هم هست) و آری هندل که هر دو خود را از یهودیان معتقد می دانند، در مصاحبه های مختلف اعلام نموده اند که براساس عهد عتیق یعنی تورات عمل کرده اند و البته مقایسه مابین آنچه در باب های 5 تا 10 از "سفر پیدایش" عهد عتیق آمده با آنچه در فیلم "نوح" می بینیم، حکایت از تشابهات متعددی دارد. به هر حال آنچه اینک به عنوان تورات چاپ و منتشر می شود، متن تحریف شده ای است که اساس اندیشه های مشرکانه قوم یهود به حساب می آید، چنانچه خود یهودیان هم براین باورند که الواح مقدس حضرت موسی(ع) گم شده و خود را هنوز جستجوگر آن می دانند که گویا در صندوقچه نوزادی آن حضرت قرار دارند. از همین روست که در فرازهای مختلف تورات، قصه ها و ماجراهای شرک آمیز متعددی ملاحظه می کنیم. مثلا در باب 22 از سفر پیدایش درباره برخورد حضرت یعقوب با خدا آمده که تا سپیدی صبح با او کشتی گرفت! و وقتی خدا دید که نمی تواند بر یعقوب غالب شود، بر بالای ران او ضربه ای زد و پای یعقوب صدمه دید!!

برهمین اساس، حرجی بر فیلمسازان هالیوود نیست که مثلا در فیلم مضحکه آمیزی به نام "ایوان قدرتمند" ساخته فیلمساز اوانجلیست، تام زودیاک در سال 2007 ، حضرت نوح را در شکل و شمایل نماینده کنگره آمریکا نشان دهند!! که از سوی یک خدای سیاه پوست! (با بازی مورگان فریمن) ماموریت ساخت کشتی و جمع آوری حیوانات و هشدار به مردم را یافت و در آخر هم کشتی اش در آستانه در کنگره آمریکا به خشکی نشست!!!

یا در فیلم 2012 (رولند امریش)، نوح در قد و قامت پسر بچه ای نمایش داده شود که در آخرین لحظات غرق شدن کشتی نجات، با فداکاری، طناب ها را پاره کرده و درهای کشتی را بسته و همه بازماندگان بشریت را از نابودی نجات بخشید!! (این مدل مادی کردن پیامبران و موضوعات ماورایی و معنایی در ایدئولوژی غرب صلیبی/صهیونی و بالتبع سینمای آن به خصوص هالیوود، سابقه ای طولانی دارد، چنانچه در مورد منجی آخرالزمان یا مسیح موعود، همه نوع تیپی را ارائه نمودند ؛ از سوفی، پلیس زن فیلم "کد داوینچی" تا دختر بچه فیلم "قطب نمای طلایی" تا اصلان شیر مجموعه فیلم های نارنیا تا رییس جمهوری آمریکا در فیلم "امگا کد 2: مگی دو"  و تا خیل آثاری که قهرمان آن برگزیده یا Chosen One یا The One خوانده می شود و این نوع آخرالزمان گرایی مادی هم ریشه در اندیشه ها و تاریخ فرقه کابالا داشت که برای اولین بار باب آخرالزمان گرایی یا به قول خودشان مسیحاگرایی را پس از جنگ های صلیبی باز کرده و توسط گرسونیدس، نوه نهمانیدس(از بنیانگذاران کابالا)، ظهور مسیح بن داوود را در سال 1358 میلادی پیش‌بینی ‌کردند و خود را نخستین مسیح خواندند!!) . شاید بتوان معقول ترین پرداخت سینمای غرب به طوفان و کشتی حضرت نوح(ع) را مربوط به فیلم "کتاب آفرینش" (جان هیوستن) در سال 1966 دانست که خود جان هیوستن نقش او را بازی می کرد و تقریبا مجموعه ای از روایات موثق کتب مقدس را به تصویر کشیده بود.

اما فیلم "نوح" دارن آرنوفسکی با همین نوشته های تحریف شده و مشرکانه تورات کنونی نیز در تضادهای آشکار است، مثلا اگرچه در عهد عتیق هم آمده که خداوند به دلیل گسترش و فراگیری گناهان انسان از آفرینش او ناامید شد.(در تورات از قول خدا آمده:"من انسانی را که آفریده ام، از روی زمین محو می کنم..." و در جایی دیگر خطاب به نوح چنین می فرماید: "تصمیم گرفته ام تمام این مردم را هلاک کنم، زیرا زمین را از شرارت پر ساخته اند...اما با تو عهد می بندم تو را با همسر و پسران و عروسانت در کشتی سلامت نگاه دارم ..." ) و از همین روی به حضرت نوح امر می کند که خود و خانواده اش و گروهی از حیوانات را در کشتی بزرگی جمع کند، چون که قرار است با طوفانی مهیب، همه حیات از روی زمین برچیده شود.

یعنی حتی در تورات مورد نظر نویسندگان فیلمنامه، خداوند به نابودی همه انسان ها فرمان نداده و حتی ذکر می کند که از نوح و خانواده اش راضی است و برای زنده ماندن آنها عهد می بندد اما در فیلم "نوح" دارن آرنوفسکی، حضرت نوح، مامور به نابودی همه انسان هاست و قرار است که تنها جانوران را نجات بخشد! در صحنه ای از این فیلم که حضرت نوح و خانواده اش سوار برکشتی در میان امواج آب ها روانند، نوح خطاب به سام (پسر بزرگش) و ایلا (همسر سام)  می گوید که پس از رسیدن به خشکی، باید او و همسرش را دفن کنند و به پسر کوچکترش، یافث نیز می گوید که باید سام و حام و ایلا را دفن نماید و خود نیز خواهد مرد، یعنی از نسل بشر هیچکس باقی نخواهد ماند. از همین روست، وقتی نوح متوجه می شود ایلا یعنی همسر سام، باردار است، خشمگین شده و چنین کاری را برضد فرمان خداوند مبنی بر نابودی نسل بشر دانسته و خود قصد کشتن بچه ها را می کند.

در تورات مد نظر آرنوفسکی و هندل، متوشالح یعنی پدر بزرگ نوح، مانند همه بندگان خداست اما در فیلم"نوح" او مانند خدا عمل کرده و برخلاف آنچه خداوند مقرر کرده که ایلا، نازا باشد، با معجزه ای باعث زایا شدن و همچنین باردار شدن ایلا می گردد. یعنی در وقاع متوشالح (نعوذ باالله) ، هم در جایگاه خدا قرار می گیرد و هم مخالف امر خداوند عمل می کند!!

در همه کتب آسمانی و حتی تورات یاد شده، ذکر گردیده که خداوند مرتب با نوح سخن می گفته و اراده و فرمانش را به وی می رسانده، در حالی که در فیلم "نوح"چنین ارتباطی وجود ندارد. نوح یا در خواب، نشانه هایی را می بیند و پیش بینی می کند (ماند طوفان و سیل) یا با نوعی تمرکز و مدیتیشن و یا جادو و جنبل( مثلا از طریق فنجان قهوه ای که در دست دارد) به مسائل مختلف از جمله فرمان خداوند پی می برد. یعنی برخلاف برخی فیلم هایی که قبلا درباره پیامبران الهی در هالیوود ساخته شده، نشانه ای از وحی الهی یا سخن گفتن خداوند با نوح در فیلم دارن آرنوفسکی مشاهده نمی شود.

برخلاف تمامی روایات ذکر شده و حتی کتاب توراتی که در دسترس است، نوح فیلم آرنوفسکی، فقط یک جفت از هر حیوان را در کشتی جای نمی دهد، بلکه انبوه پرندگان و خزندگان و درندگان را شاهدیم که به سوی کشتی اش روان هستند.

در فیلم "نوح"، سازندگان کشتی نوح،  فرشتگانی هستند به نام Watchers یا ناظرین که به دلیل سرپیچی از فرمان خداوند، مجازات شده و در زمین به صورت غول هایی سنگی درآمده اند. در حالی که چنین چیزی در هیچ کدام از کتب آسمانی ادیان توحیدی و حتی کتاب تورات مورد نظر سازندگان فیلم "نوح" وجود ندارد.

همه آنچه در فیلم "نوح" درباره فرستادن کلاغ (پس از فرو نشستن طوفان) جهت یافتن خشکی و ارسال کبوتر و بازگشت او با شاخه ای زیتون، همچنین کشاورزی نوح (که به قول آرنوفسکی در فیلم "نوح" به گیاه شناسی نیز ارتقاء یافته !) و حتی مشروب خواری! و برهنه شدن او!! تا رنگین کمان انتهای فیلم، نشان داده می شود، در کتاب تورات مورد نظر هم ذکر شده است!!! اما اینکه نوح پس از اینکه به دلیل ناتوانی از عدم اجرای فرمان خداوند، به میخوارگی و برهنه شدن روی آورد (آنچنان که در فیلم "نوح" دارن آرنوفسکی نشان داده می شود) و عروس وی یعنی ایلا، معنا و حکمت فرمان خداوند مبنی بر نابودی نسل بشر را برای نوح توضیح دهد!! (گویی او پیامبر است و نه نوح !!!) دیگر از آن صحنه هایی است که کلیت نبوت پیامبران الهی حتی حضرت موسی(ع) را زیر علامت سوال می برد! ایلا برای نوح آرنوفسکی توضیح می دهد، منظور خداوند از فرمان قتل عام آدمیان، مخیر گذاردن نوح در بین دو انتخاب انتقام یا بخشش بوده است!!

همچنین اینکه حام در آخرین دیدارش با ایلا، با ذکر جمله"من به اینجا تعلق ندارم"خانواده اش را به سوی مقصد نامعلومی ترک کند، موضوعی است که حتی در کتاب تحریف شده تورات نیز وجود ندارد و گویا شرک موجود در این کتاب هم برای فیلمسازان "نوح" ، کفایت نمی کرده است!!!

در کتاب تورات موجود، علت برآشفتن نوح علیه پسرش و لعن و نفرین وی، عمل حام مبنی بر برهنه نمایاندن پدرش ذکر شده که نوح، حام و قوم آینده اش یعنی کنعانیان را نفرین می کند!! اما در فیلم "نوح"، حام به جز اینکه لحظاتی تحت تاثیر توبال –قابیل (شخصیت منفی فیلم و تنها فرد مشخص ضد نوح) قرار می گیرد، هیچ عمل دیگری علیه پدرش انجام نمی دهد. او حتی علیرغم بی اعتنایی پدر نسبت به دختری که دوست می داشته و جا گذاردن او در میان قابیلیان، تمام وسوسه های توبال – قابیل را مبنی بر کشتن نوح نادیده گرفته و در لحظه حساس به کمکش رفته و زندگی او را نجات می بخشد.

 

کلکسیون همه گناهان!!

 

در واقع در فیلم دارن آرنوفسکی، شخصیت نوح، کاراکتری خشن و غیرمنطقی دارد که بدون دلیل درپی نابودی زندگی دیگران است. چیزی به عنوان فرمان و وحی خداوندی به وی در فیلم دیده نمی شود. اما همچنانکه که توضیح داده شد، در فیلم "نوح" تقریبا کلکسیونی از مفاهیم شرک آمیز ( چه موجود در نسخه تحریف شده تورات و چه خارج آن ) که در طول تاریخ سینما، در فیلم های و انیمیشن های مختلف به کار گرفته شده، مشاهده می شود:

از یک سو ، شاهد فرشتگانی هستیم که برخلاف تمامی کتب آسمانی، فرمانبر خالق خود نبوده و از امر وی سرپیچی کرده و از همین روی مجازات می شوند.(همچون دوران خدایان یونان باستان که پرومته از فرمان زئوس سرپیچی کرد و آتش را برای آدم دزدید! و یا وقتی پرسیوس فرزند نامشروع و نیمه خدا-نیمه انسان زئوس با او وارد جنگ شد).

گفتیم سابقه چنین نمایش شرک آمیزی را از فیلم "مرگ خسته"فریتس لانگ در سال1921، می توان سراغ گرفت تا فیلم های اخیرتر همچون "لژیون"که در آن هم خداوند از دست بشر عصبانی شده و همه فرشتگان خود را برای نابودی آن می فرستد اما در این میان میکاییل از امر خداوند سرپیچی کرده و سعی می کند نسل بشر را نجات بخشد، از این روی از زنی که فرزندی را باردار است، حمایت کرده و حتی با جبرییل درگیر شده و در آخر به او قول می دهد که برای نجات بشریت، خداوند را قانع نماید!!!

از دیگر سو انسانی وجود دارد که مانند خدا خلق می کند و برخلاف فرمان او، مسیر حلقت را تغییر می دهد! متوشالح ، پدر بزرگ نوح، برخلاف آنچه خداوند مقرر فرموده که ایلا، نازا باشد با یک حرکت دست ، وی را زایا کرده!! و قابلیت بچه دارشدن را به وی می بخشد!!!( می توان در اینجا متوشالح را با همه آن جن و پری و فرشتگان و جادوگران به اصطلاح مثبت فیلم ها و کارتون های هالیوودی شبیه دانست که فراتر از خالق و پرودگار، وارد میدان شده و به شخصیت های ماجرا کمک می کردند.)

و از سویی دیگر پسران و عروس نوح ، قصد می کنند تا برعلیه نوح خشمگین اقدام کرده و او و پروردگارش را در انزوا قرار دهند و سرانجام موفق شده تا نوح را برخلاف فرمان خداوند از کشتن نوه هایش بازداشته و به وی بفهمانند که او اختیار انتخاب داشته است!! (مثل فیلم "لژیون" که میکاییل قصد دارد خداوند را قانع نماید که از نابودی نسل بشر صرف نظر کرده و اجازه دهد تا بچه زن باردار به دنیا بیاید .)

و بالاخره اینکه نیروی شر، همپای نیروی خیر پیش می رود و توبال-قابیل علیرغم همه طوفان سهمگین ( و تصریح کتب مقدس) در سیل غرق نشده و تا آستانه قتل نوح هم پیش می رود که در این مسیر، نه نوح قادر به انجام کاری است و نه خدای او کمکی می کند که اگر تصمیم ناگهانی حام (پسر عصیانگر نوح) نبود و علیرغم تمامی اختلافات با پدرش، به کمک او نمی رفت، نوح توسط توبال – قابیل به قتل می رسید.

اما اینکه چگونه می شود همه آن اندیشه ها و عناصر شرک آمیز  فیلم ها و کارتون های پیشین هالیوود، یکجا در فیلم "نوح" جمع شده، به نسبت سازندگان این فیلم با سیستم اصلی هالیوود و ایدئولوژی حاکم برآن بازمی گردد که پیش از این به طور کامل و با ذکر زمینه ها و ریشه های تاریخی آن در همین مقاله ذکر گردید.

 

یک فیلمساز کابالایی متعصب

 

بنا بر کارنامه 6 فیلمه دارن آرنوفسکی کارگردان فیلم و از نویسندگان فیلمنامه ، می توان گفت که وی تقریبا در اغلب آثار خود (که در اغلب آنها ، آری هندل هم همکار فیلنامه نویسش بوده) عناصر و نشانه های تفکر کابالایی را لحاظ کرده است. فیلم "پی" به عنوان نخستین ساخته آرنوفسکی سرشار از این مفاهیم و نشانه ها بود. خود آرنوفسکی در مصاحبه ای که همان زمان با آندره چیس از مجله "چیت چت" انجام داد، صریحا به نحوه برخوردش با تفکرات کابالا در مدت اقامتش در اسراییل اشاره کرد و اینکه چگونه محو و مفتون این تفکرات و اندیشه ها شد. آرنوفسکی درباره آن سفر به اسراییل و نتایج آن سفر به آندره چیس گفت :

"...من از آنجا بیرون آمدم با داستان های عالی و ایده های خوب. همین، بذر شکوفایی عناصر بسیاری از اندیشه کابالا در فیلم من (پی) شد. وقتی ما شروع به ساخت فیلم "پی" کردیم، این عناصر را در فیلم قرار دادم. من از ارتباطاتم با برخی عوامل فرقه حدسه (از زیرمجموعه های کابالا) در بروکلین استفاده کردم تا بتوانم از هدایت دانشمندان کابالا در سراسر جهان بهره بگیرم. در اینجا 3 خاخام(ربای) خیلی سطح بالا بودند که برایم راز و رمزهای بزرگ کابالا را بیان کردند...آنها با من در خیلی از رازها و داستان ها شریک شدند این همه، عواملی بودند که به ذهن من رسوخ کرده و سپس در فیلم جاری شدند..."

آرنوفسکی در همان زمان و در مصاحبه ای دیگر ، در گفت و گو با وب سایت sk-Hollywood در پاسخ به اینکه چقدر از داستان فیلم درباره کابالا صحیح است، می گوید :

"...همه عوامل کابالا در فیلم به طور کاملی صحیح و درست هستند. اساسا همه مسائل درباره ریاضیات و کابالا درست است و قصه فیلم، آنها را به یکدیگر می چسباند. همه آنچه در فیلم بوجود آورده ام از خلاقیت های خودم بوده ولی آنچه از عوامل و عناصر کابالایی در فیلم مشاهده می شود، کاملا تحقیق شده و حقیقی هستند..."

فیلم "چشمه" از دیگر فیلم های دارن آرنوفسکی نیز سرشار از عناصر تفکر کابالیستی بود. درخت زندگی یا همان سفیرات که محور کابالا و تفکرات شرک آمیزش است، در این فیلم، اساس و محور قصه و ساختار فیلم قرار داشت. خود آرنوفسکی در همان زمان با برایان ماتسون ، کارشناس دینی که در مرکز  عالی فرهنگی در کالیفرنیا کار می کند، گفت و گویی انجام داد که در نشریه آتلانتیک به چاپ رسید . او در آن مصاحبه درباره اندیشه کابالا گفت :

"...من کاملا به آن اعتقاد دارم...بزرگترین اظهار من ، آنچه است که من در فیلم "چشمه" باور داشتم...مشکل است که این را با کلمات توضیح دهم. این دلیل ساخت فیلم "چشمه" بود. من سعی کردم آن را در صدا و تصویر و دیالوگ و کاراکترها وارد کنم..."

برایان ماتسون در مقاله ای به نام "نه! نوح یک فیلم عرفانی نیست( این را ده بار سریعتر بگویید)" در وب سایت "فیلم چت" درباره تلاش های آرنوفسکی برای توضیح کابالایی این فیلم نوشت:

"...اخیرا وقتی فیلم "نوح" برای گروهی از خاخام های یهودی (ربای) نمایش داده شد، آرنوفسکی به آنها گفت که به سوی یک شماره رمز از منابع فراتر از کتاب مقدس یهودیان برای مواد قصه هدایت شده که براساس مکتوبات کابالیستی که در زوهر (کتاب اصلی کابالا) وجود دارد، شکل گرفته است..."

در مطلب دیگری به نام "ریشه های یهودی فیلم نوح"، در همین وب سایت "فیلم چت"، به طور کامل توضیحات و تفسیرات خاخام های(ربای) یاد شده که همگی از کارشناسان فرقه کابالا هستند، درباره عناصر کابالایی فیلم "نوح" درج شده است. نکته قابل تامل این است که اغلب خاخام ها(ربای)  های شرکت کننده در این بحث که بیش از 30 نفر می شدند، (به گفته خودشان) در جلساتی که پیش از تولید فیلم و به هنگام نوشتن فیلمنامه در مرکز فرقه حدسه در بروکلین برگزار می شده، حضور داشته اند.

برایان ماتسون در همان مقاله "ریشه های یهودی فیلم نوح" ، به آخرین مصاحبه اش با دارن آرنوفسکی پس از نمایش فیلم "نوح" اشاره کرده که در آن مصاحبه، آرنوفسکی تاکید کرده بوده، کابالا ترجمان بخش طولانی و بزرگ اعتقادات و سنت های یهودی در کتاب مقدس است. بنابراین قطعا عناصر بسیاری از کابالا در فیلم "نوح" به چشم می خورد. این عناصر شامل حقیقت آدم و حوا به صورت یک روشنایی درخشان پیش از سقوط آنها نمایان می شود یا به صورت حقیقت فرشتگان سقوط کرده و سنگ شده که در انتها رهایی می یابند و همچنین به شکل حقیقت تقسیم نسل بشر به نوادگان شیطانی از نسل قابیل و نوادگان بهتر از یکی از پسران آدم و حوا.

این اعتقادات شدید دارن آرنوفسکی و حضور گروهی از خاخام های (ربای) کابالا برای شرکت در جلسات فیلمنامه "نوح" ، تردیدی باقی نمی گذارد که آرنوفسکی فیلم "نوح" را براساس باورها و اندیشه مادی گرایانه و مشرکانه کابالا ساخته است، همان اندیشه ای که بنا به نوشته مالاچی مارتین ، نویسنده مشهور و استاد انستیتوی پاپی کتاب مقدس واتیکان،  محور اصلی تفکرات رنسانسی همچون اومانیسم و سکولاریسم و لیبرالیسم بود.

مالاچی مارتین در کتاب خود از اشتراکات ماسون ها و اومانیست ها و کابالیست ها با جریان روشنگری (که اومانیسم و سکولاریسم ، فقرات فکری آن را تشکیل می دادند) سخن رانده و می نویسد :

"در قرن سیزدهم که شکل گیری جمعیت های اومانیست/کابالیست، نو به نو آغاز شده بود، در انگلیس و بخشی از آمریکا و فرانسه نیز جمعیت های فراماسونری  عصر جدید در حال پدید آمدن بودند.در آن دوران هیچکس نمی توانست حدس بزند که مابین ماسون ها و اومانیست/ کابالیست ها چه همفکری قریبی وجود دارد. چنانکه از اسناد و نوشته های سازمان های ماسونی برمی آید ، باور و اعتقاد به معمار بزرگ کائنات، به همان شکل از سوی ماسون ها نیز پذیرفته شده بود. این معمار بزرگ (متفاوت از نظر سنت کاتولیکی) بخشی از جهان مادی و ساختار و تفکر و اندیشه روشنگری است..."

منابع متعدد و معتبری به همین ارتباط جریان روشنگری و آیین کابالا اشاره دارد که می توان از آن میان به کتاب "فرآیند اصلی در باطنی گری یهودی" از انتشارات دانشگاه اورشلیم یا نوشته های لئوپولد لوو ، پیشوای حرکت یهودیان مجارستان و یا مکتوبات جوناس وهل ، رهبر کابالیست های پراگ اشاره کرد.

و بالاخره اینکه امبرتو اکو نویسنده ایتالیایی می نویسد :"...مدرنیست های لاییک در گیر و دار خروج از تاریکی های قرون وسطی و ورود به عصر روشنگری یا رنسانس ، چیزی بهتر از کابالا برای وقف خود نیافتند..."

این همان فرقه ای است که تفکرات شرک آمیز یونان باستان را به غرب جدید منتقل کرد و متفکران آن را وامدار خدایان کوه المپ نمود. طبیعی است که به مانند ساختارهای سیاسی و اقتصادی و نظامی غرب صلیبی/صهیونی که براساس همان تفکرات شرک آمیز، شکل گرفته بودند، ساختارهای هنری غرب و آمریکا مانند هالیوود نیز در ذیل همین تفکرات، تعریف شوند. بنابراین موضوع تازه ای نبود که پس از پیوستن تبلیغاتی مادونا (خواننده پر سرو صدای آمریکایی) به فرقه کابالا در سال 2004 پال اسکات(نویسنده و پژوهشگر معروف آمریکایی) در نشریه معتبر "دیلی میل" در همان سال، از فعالیت های شدید این فرقه صهیونیستی و رهبر 75 ساله آن به نام فیووال کروبرگر یا فیلیپ برگ پرده برداشته و تاکید کند که فرقه کابالا عملا بر هالیوود حکومت می کند.

اسکات در همان مقاله نوشت:

"... فیلیپ برگ برای اوّلین بار در سال 1969 دفتر فرقه خود را در اورشلیم (بیت‌المقدس) گشود و سپس کار خود را در لس‌آنجلس ادامه داد. دفتر مرکزی فرقه کابالا در بلوار رابرتسون، واقع در جنوب شهر بورلی هیلز (در حومه لس‌آنجلس و در نزدیکی هالیوود)، واقع است. این رهبر «خودخوانده» فرقه کابالا فعالیت خود را بر هالیوود متمرکز کرد، در طی دو سه ساله از طریق جلب هنرپیشگان و ستاره‌های هالیوود و مشاهیر هنر غرب به شهرت و ثروت و قدرت فراوان دست یافت..."

 

وقتی یک جاسوس و دلال اسلحه ، ناخدا می شود!

 

آرنون میلچان در کنار سران رژیم صهیونیستی ( بنیامین نتانیاهو و شیمون پرز)

 

اما موضوع دیگری که وجه ایدئولوژیک فیلم "نوح" را براساس مانیفست کابالا و تفکرات صهیونیستی تشدید کرد، نام تهیه کننده آن یعنی آرنون میلچان بود که تهیه کننده فیلم های معروفی همچون "12 سال یک برده" (استیو مک کویین) ، "باشگاه مبارزه" (دیوید فینچر) ، "محرمانه لس آنجلس" (کرتیس هنسن) و "زن زیبا" (گری مارشال) بوده و در نوامبر 2013 اعترافاتش مبنی برجاسوسی برای اسراییل و دست داشتن در معاملات سلاح و پایه گذاری برنامه هسته ای اسراییل (که با افتخار از آن یاد می کند) در نشریات معتبری همچون گاردین و وب سایت CBS News به چاپ رسید. آرنون ملیچان این اعتراف را در یک فیلم مستند اسراییلی به نام Uvda انجام داد که 25 نوامبر 2013 از Channel 2 پخش شد.

در آن فیلم گفته می شود که آرنون در اسراییل متولد شد و در جوانی به عنوان یک تاجر از سوی شیمون پرز (رییس جمهوری کنونی اسراییل) به استخدام دایره ارتباطات علمی اسراییل درآمد. مرکزی که از 1960 برای برنامه های  سری تولید سلاح در اسراییل فعالیت می کرده است. شیمون پرز در سال 2010 درباره  آرنون میلچان گفت:

"...آرنون یک مرد استثنایی است. من او را استخدام کردم ..وقتی که وزیر جنگ بودم . آرنون درگیر تعداد بسیاری فعالیت های  تدارکاتی در رابطه با جنگ و عملیات اطلاعاتی شد. فعالیت های او ، منافع عظیم استراتژیک، دیپلماتیک وتکنولوژیک به ما داد ..."

در فیلم مستند Uvda آمده است: "میلچان که اینک رییس کمپانی نیو ریجنسی (New Regency Productions) است از 1970 بیش از 120 فیلم تولید کرده و بسیاری از مشاهیر هالیوود مانند رابرت دو نیرو ، مارتین اسکورسیزی ، رومن پولانسکی ، الیور استون ، راسل کرو و بن افلک از دوستان وی به شمار می آیند."

مثلا رابرت دو نیرو در این فیلم مستند درباره اش می گوید:

"...به خاطر می آورم که از آرنون راجع به برخی نقاط آن مسئله (جاسوسی برای اسراییل و معامله سلاح های جنگی و طراحی برنامه هسته ای) سوال کردم. ما دوست بودیم و من فقط می خواستم بدانم. او گفت بله، من انجام دادم. من اسراییلی هستم. آن کشور من است..."

همینطور بن افلک درباره اش می گوید :

"...میلچان یک چهره خوش آب و رنگ و اسرارآمیز در هالیوود است..."

"مه یر دارون" ماهها وقت صرف کرد تا برای کتابی که دو سال پیش درباره رازهای تهیه کننده هالیوود نوشت، با وی مصاحبه انجام دهد. دارون به کارتر ایونز از  CBS News گفت که میلچان تصدیق کرده که وی یک جاسوس بوده است. دارون گفت:

"...او به طور اساسی از یک عملیات محرمانه برای ما سخن گفت که برای رژیم اسراییل کار کرده تا اینکه مواد ، اطلاعات ، ابزار و وسایل مورد نیاز را برای برنامه هسته ای اسراییل فراهم آورد..."

در مقاله 30 نوامبر 2013 وب سایت CBS News آمده است در سال 2000 میلچان به برنامه "60 دقیقه" گفت که چگونه با استفاده از 30 کمپانی در 17 کشور دنیا موفق شده صدها میبلیون دلار موشک و دیگر سلاح های مخرب را برای اسراییل تهیه کند اما از اینکه وی را یک معامله گر اسلحه بخوانند ، متنفر است!

مقاله فوق الذکر ادامه می دهد:

"...میلچان اینک می گوید که او از برنامه توسعه سلاح هسته ای اسراییل ، جدایی ناپذیر بوده است...."

در مستند اسراییلی Uvda او ادعا می کند که حتی تلاش کرده تا یک دانشمند اصلی هسته ای آمریکا را از طریق دعوت و ملاقات در منزل هنرپیشه معروف هالیوود، ریچارد درایفوس ، استخدام کند.

دارون در این مورد می گوید:

"...اسراییل ساخت سانتریفیوژها و برنامه غنی سازی اورانیوم را بر اساس اطلاعاتی  که میلچان جمع آوری کرده بود، بنیاد نهاد..."

اگرچه به نظر می آید که این مستند قبل از هر مسئله ای برآن است تا نقش اصلی ایالات متحده آمریکا در حمایت و تا دندان مسلح کردن اسراییل را به یک تهیه کننده هالیوودی تنزل دهد اما به هرحال این افشاگری ها باعث شده تا ضربه اساسی به حیثیت هالیوود و عواملش وارد آید. نکته جالب اینکه آرنون میلچان علیرغم بی آبرویی هایی که برای هالیوود و اهالی اش در عرصه افکار عمومی ایجاد کرد اما در مقابل، هالیوود و آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا در اوایل مارس 2014 اسکار بهترین فیلم را به خاطر تهیه فیلم "12 سال یک برده" ساخته استیو مک کویین، به وی اعطا نموده و از زحمات او تقدیر کرد!!

خود آرنون میلچان در همان فیلم مستند دراین باره می گوید:

"...در هالیوود به طور ایدئولوژیک دوست ندارند که با یک دلال اسلحه کار کنند، یعنی دوست ندارند  به جای آنکه با کسی که فیلمنامه می نویسد سر و کار داشته باشند با کسی که سلاح های جنگی می فروشد و می کشد، کار کنند. نیم ساعت طول کشید تا برایشان توضیح دهم که من یک دلال اسلحه نیستم. ای کاش مردم می دانستند که چقدر در زندگی ام ریسک کردم ، عقب آمدم و جلو رفتم ، دوباره و دوباره ، فقط برای کشورم..."!!

دیگر درباره فیلمی که براساس عقاید شرک آمیز باستانی از طریق فرقه صهیونیستی کابالا با تهیه کنندگی یک دلال اسلحه (که خود از گفتنش شرم دارد) و بنیانگذار برنامه جنگی هسته ای اسراییل ساخته شده، چه می توان گفت جز آنکه همان عبارات کلیشه ای همیشگی را به کار برد:

آرنون میلچان و براد پیت در مراسم اسکار 2014 پس از دریافت اسکار بهترین فیلم به عنوان تهیه کنندگان  فیلم "12 سال بردگی"

 

جلوه های ویژه خیره کننده (اگرچه از "ارباب حلقه ها" و "ترانسفورمرز" تقلید شده باشد؛ آن هیبت های کج و معوج فرشتگان مجازات شده، نهایت کج سلیقه گی در کپی از "ترانسفورمرز" یا حتی انت های قسمت دوم "ارباب حلقه ها: دو برج" به نظر رسید!)، موسیقی تاثیر گذار (اگرچه شباهت غریبی به موسیقی متن فیلم "شاترآیلند" داشته باشد)، فیلمبرداری تماشایی (اگرچه حتی به گرد یکی از نماهای فیلم "جاده" جان هلیکات یا "کتاب ایلای" برادران هیوز نرسد) و بالاخره بازی هایی که چندان دلچسب نیستند نه راسل کرو (به نقش نوح) که هنوز در کاراکتر گلادیاتور مانده، نه آنتونی هاپکینز( بازیگر نقش متوشالح) که به نوعی یادآور زوروی از پا افتاده در فیلم "نقاب زورو" (مارتین کمپبل) بو ، نه جنیفر کانلی (به نقش همسر نوح) که زمین تا آسمان با نقش همسر پرفسور نش در فیلم "یک ذهن زیبا" که در مقابل همین راسل کرو بازی کرد، فاصله دارد و نه اما واتسون (ایفاگر نقش ایلا همسر سام) که بعد از هرمیون سری فیلم های هری پاتر، هنوز در سایه آن باقی مانده است! حتی بازی هنرپیشه های جوان پسند مانند لوگان لرمن (در نقش حام) که با کاراکتر پرسی جکسن در دو فیلم ساخته شده از این مجموعه (دزد روشنایی و دریای هیولاها) نیز نتوانست به ساختار سینمایی فیلم "نوح" کمکی نماید.

برآستانه هجدهمین سالگرد درگذشت علی حاتمی

$
0
0

 

  سبک زندگی از حسن کچل تا دلشدگان

 

 

 "...آسمون آبیه همه جا ، اما آسمون اونوقتها آبی تر بود ، رو بوما همیشه کفتر بود ، حیاطها باغ بودن ، آدمها سر دماغ بودن ، بچه ها چاق بودن ، جوونا قلچماق بودن ، دخترا با حیا بودن ، مردما با صفا بودن ، حوض پر آبی بود ، مرد میرابی بود ، شبا مهتابی بود ، روزا آفتابی بود ، حالی بود ، حالی بود ، نونی بود ، آبی بود . چی بگم ، نون گندم مال مردم اگه بود ، نمی رفت از گلو پایین به خدا ، اگرم مشکلی بود ، آجیل مشکل گشا حلش می کرد، بچه ها بازی می کردن تو کوچه ، جمجمک برگ خزون ، حمومک مورچه داره ، بازی مرد خدا ، کو ، کجاست مرد خدا ؟ سلامی بود ، علیکی بود ، حال جواب سلامی بود ...خروسا خروس بودن ، حال آواز داشتن ، روغنا روغن بود ،...برکت داشت پولا ، پول به جون بسته نبود ، آدم از دست خودش خسته نبود..."

این بخشی از بحر طویل آغازین فیلم حسن کچل ، نخستین فیلم مرحوم علی حاتمی است که نزدیک به 25 سال پیش در نوروز 1349 برپرده سینماها نقش بست. در روزهایی که تجدد وارداتی رژیم طاغوت در ایران بیداد می کرد و زندگی سنتی ایرانی-اسلامی در زیر هجوم فرهنگ غربی در محاق قرار گرفته بود ، در ایامی که تب داغ بیتل ها و الویس پریسلی و شب ژانویه و موزیک های جاز و راک و فیلم های جیمزباند و تارزان و شزم در جامعه شهری بیداد می کرد و انواع و اقسام تزیینات غربی اعم از لوکسافلکس و کف پوش های پلاستر و پاراوان های لوردراپه و آشپزخانه های پیش ساخته و اوپن فضای خانه های آپارتمانی را در برگرفته بود و همچنین خیل مدل موهای بیگودی و توییگی و فرح فاوست و مد های ماکسی و مینی و ...جوانان را در دریایی از زرق و برق و فریب غرق کرده بود و علاوه بر همه اینها تلویزیون هم با انوع و اقسام شوها و سریال ها ، این گونه های پوشش و تزیینات و تفریح را بیش از پیش در روح و جان مردم تزریق می کردند، علی حاتمی از روزگاری می گفت که سبک زندگی سنتی ایرانی-اسلامی آدم هایی باحیا و باصفا و باحال پرورش می داد که نان حلال می خوردند و قناعت می کردند و هوای همدیگر را داشتند.

علی حاتمی تقریبا در تمامی آثارش ، زندگی سنتی و دینی را در مقابل سبک زندگی غربی قرار داد و ابعاد مختلف آن را در مسیر رشد و تعالی انسانها و یا حداقل آرامش و آسایش روحی آنها به نمایش گذارد. از همین فیلم حسن کچل گرفته تا طوقی و بابا شمل و خواستگار تا قلندر و ستارخان و سلطان صاحبقران تا قصه های مثنوی و سوته دلان و تا هزاردستان و حاجی واشنگتن و کمال الملک و جعفرخان از فرنگ برگشته و مادر و دلشدگان.

او همه ابعاد سبک زندگی ایرانی اسلامی را درآن سالهای قرعه کشی های بخت آزمایی و کورس گذاشتن با فورد موستانگ و فیلم های لاندوبوزانکا به فیلم هایش کشانید تا گوهر گرانبهای گمشده زندگی ایرانیان را به خاطرشان بیاورد که با زبان سینما بگوید آنچه را که این گونه آنان را سرگشته و عصبی و گرفتار ساخته است. او در فیلم هایی همچون بابا شمل و طوقی ، معماری باشکوه و نجیب ایرانی-اسلامی را به نمایش گذارد که پهلوانی ها و عشق های اثیری و لوطی گری ها و مردانگی ها را می پروراند ، داستان های مولوی اش ، حکایت 6 حکایت مثنوی معنوی بود که خود سرشار از حکایات رفتاری و اخلاقی است ، در سلطان صاحبقران به تاریخ قهرمان های ایرانی پرداخت چه از نوع اصلاح گرایانه اش مانند امیرکبیر مقابله اش با استعمار و فرهنگ استعماری ، نمونه ای از عزت مداری یک مسلمان ایرانی بود و چه از نوع انقلابی اش که برای نخستین بار یک روحانی پاکباز همچون میرزارضا کرمانی را به تصویر کشید که خود را مرید روحانی عالم دیگری به نام سید جمال الدین اسدآبادی می دانست ، آن هم در دورانی که نهضت روحانیت به رهبری حضرت امام خمینی رحمه الله علیه ، بتدریج مردم مسلمان ایران را به آستانه یک انقلاب اسلامی نزدیک می ساخت.

فیلم سوته دلان ، نمایشی از یک خانواده سنتی ایرانی بودند با تمامی نقاط قوت و ضعف و از خودگذشتگی برادر بزرگتر که حکم سرپرستی داشت برای حفظ قوام خانواده. خود مرحوم حاتمی براین باور بود که او در فیلم سوته دلان برای نخستین بار در تاریخ سینمای ایران ، یک فیلم را با بسم الله الرحمن الرحیم شروع کرده است. صحنه آغازین فیلم سوته دلان ، نمایی از شخصیت اصلی فیلم به نام حبیب آقا ظروفچی است که کرکره مغازه اش را بالا می کشد و در همین حین می گوید : بسم الله الرحمن الرحیم

در این صحنه و نما ، حاتمی یکی از سنت های دیرین سبک زندگی ایرانی – اسلامی را به نمایش می گذارد که همواره مسلمانان هر کاری را با یاد و نام خدا شروع می کنند و همین شروع خدایی موجب برکت و نعمت در کارشان خواهد شد.

اما اوج نمایش سبک زندگی ایرانی اسلامی سینمای علی حاتمی در سریال تلویزیونی هزار دستان ، نمود پیدا کرد و در بخش ها و صحنه های متعددی از این سریال شاهد تقابل دو فرهنگ سنتی ایرانی و اسلامی با فرهنگ به اصطلاح متجددانه وارداتی بودیم.

پاساژ تصویری از فلاش بک رضا خوشنویس درباره زمانی که رضا ، تفنگچی بود و زندگیش در تهران قدیم می گذشت با آن بازار پر سر و صدا و دود کباب و بوی ریحان و قل قل سماور قهوه خانه و کوچه های کاهگلی و ...تا به روزگار نو تهران با گراند هتل و سینما ایران و لاله زار و سربازان بیگانه ارتش متفقین که در خیابان هایش جولان می دادند و به قول خان مظفر بی بند و باری کابوی ها را در شهر می پراکندند، به خوبی شاهد این مدعاست. در واقع  مرحوم علی حاتمی در "هزاردستان" به وجه اشغالگرانه تجدد وارداتی در دوران پهلوی که سبک زندگی فرنگی مآب به همراه دارد، اشاره می کند، آنگاه که نشان این تجدد را از دیدگاه رضا خوشنویس با حضور ارتش های اشغالگر در سالهای پس از شهریور 1320 در تهران به تصویر می کشد. نگاهی که به خوبی از درونش، مفاهیمی می جوشد که می تواند درونمایه باورهای سنتی ایرانیان را بروز دهد.

مدیر گراند هتل که یکی از وازده ها و شیفتگان تجدد غربی است و در طول سریال با روحیه ای بسیار متزلزل و الاکلنگی و شخصیتی نوکرمآب و در واقع ضد اخلاقی با ظاهری متین و آراسته تصویر می شود ، در مقابل اعتراض رضا خوشنویس (به عنوان کاراکتر مثبت داستان)به حضور سربازان متفقین می گوید :

 "مدیر داخلی: شما می توانید تمام روز شاهد یه کارناوال باشکوه باشین. نماینده ارتش های دنیا ، با اونیفورم های جالب ، در کنار ایرانی هایی که رفته رفته شبیه اروپایی ها می شن ، چهره شهر رو شاداب تر کرده.

خوشنویس : در روزهای اشغال پایتخت ، چهره شهر شاداب تره؟!

مدیر داخلی :تصور بنده اینه که ورود ارتش های بیگانه برای مردم ایران یک توفیق اجباریه که در رویه زندگی اجتماعی اون ها تاثیر فوق العاده ای داره. خلقیات اروپایی ها ، خصوصا آمریکایی ها که باید سرمشق ملت ما باشن ، جز ار طریق برخورد میسر نبود. چون عامه مردم ، بضاعت سفرفرنگ رو که ندارن..."

اما آن سبک زندگی وارداتی، چهره واقعی خود را با صحبت های رضا خوشنویس بیشتر نشان می دهد، هنگامی که در بالکن اتاقش در گراند هتل به روزگار به اصطلاح نو تهران(یا ایران)  چشم دوخته و حضور ارتش های اشغالگر را بیش از هر چیزی در آن واضح می بیند. او با حسرت می گوید:

 " تهران! ...من آمدم ، سی سال دیرتر ، سی سال پیرتر . تهران! شهر اشغال شده ، موطن! مادر ! کی بزک کرد تو را به این هیئت شنیع؟ ..."

اما مرحوم علی حاتمی ، هجوم تجدد فرنگی به هویت ایرانی را تنها به اشغال فیزیکی ایران توسط قوای بیگانه  منحصر نمی سازد بلکه این اشغال را به صورت نفوذ فکری و روحی نیز تصویر می کند . همان نفوذی که در معنای ادبیات سیاسی امروز و به قول جوزف نای ( نظریه پرداز آمریکایی) توسط قدرت نرم صورت می گیرد.

نهایت این نفوذ خناسانه را علی حاتمی به شکل شبه کاریکاتوری در فیلم "جعفرخان از فرنگ برگشته" تصویر می نماید و منادیان تمدن و سبک زندگی غربی را به مضحکه می کشد. جعفرخان که پسر اکبرچلویی است وقتی پس از چندین سال از تحصیل در فرنگ باز می گردد ، این گونه معرفی می شود:

  

…"محقق ، مورخ ، جامعه شناس ، منجم و ستاره باز ، مبتکر طرح جزع و فزع و متخصص دهان شویی جرم های فریادی ، یابنده حلقه گمشده دارویی ، کاشف نوترون همیشه بهار ، مبشر غیرت زدایی خاوری ، پرفسور چلویی ایرانی الاصل و" …

 

جعفرخان قرار است "جعفرآباد" را براساس یک ساختار مدرن غربی به "نیوجف" تبدیل نماید. جعفرخان به جز یک سری حرف های قلمبه و سلمبه هیچ سخن و حرف دیگری در چنته ندارد، گویی در دوران تحصیل، مغز شویی هم شده است. او  مرغ داری و گاو داری و زمین های زراعی را خراب می کند و بیمارستان سلف سرویس تاسیس می نماید که در آن هرکس خود را معالجه کند! چراغ راهنمایی و رانندگی برای گوسفندان نصب می کند ، علائم راهنمایی برای پرندگان قرار می دهد ، کلاس آموزش الفبای موجودات فضایی به جای مدارس معمول به راه می اندازد ، مغازه های مک دونالد پفکی و بوتیک البسه مدرن تاسیس می کند که به همه اهالی لباس نایلونی می فروشند و آنها را در لباس فضایی آموزش نظامی می دهد!! اولین محصول تکنولوژی مدرنش هم "سوزن نخ جراحی"  است که گفته می شود حاصل همکاری علمی و صنعتی بین 3 کشور بزرگ است ! سوزن ساخت کشور شوروی ، نخ از آمریکا و انسان شگرف نیوجف هم نخ کن این سوزن است!!

اما هنگامی که دیگر حنای جناب جعفرخان فرنگ زده  نزد اهالی، رنگ باخته و حکم به اخراج او از جعفرآباد داده شده، طی مصاحبه ای با خبرنگاران می گوید: (لطفا این بخش را با دقت بخوانید و مقایسه کنید و ببینید تا چه حد به مصاحبه های رسانه ای برخی فرنگ رفته های امروز شباهت دارد و آنگاه به نبوغ مرحوم حاتمی درود بفرستید و فاتحه ای برای آمرزش روحش بخوانید )

 

"جعفر خان : خروج من اولین زنگ خطره ، فرار مغزها. مردی که قدرت تمیز نداره ، لیاقت بالا رفتن هم نداره چرا وقتی میشه برای یک سوئدی متمدن خدمت کرد، روح و جانش رو یک اندیشمند برای یک آدم نابخرد مایه بگذاره. خردمندان در جهان فراوانند و خریداران خرد ، خردمندانند..."

  

حاتمی به خوبی و با هوشمندی ، تناقض های پایان ناپذیر سبک زندگی غربی در زندگی انسان ایرانی را در کادر دوربینش قرار می دهد و زندگی ایرانی-اسلامی را اصلی ترین مایه حفظ هویت و ارزش های فرهنگی این ملت می داند.

قابل تامل ترین مثال در باب نگاه محوری حاتمی به سنت برای حفظ هویت و ریشه ها ، سکانس های حقنه کردن آداب و رسوم به اصطلاح متجددانه ای است که در اولین قسمت سریال "هزار دستان"، عمو نشاط (کارمند اداره احصاییه) می خواهد در روز سرشماری عمومی  به برادرزاده اش نصرالله یاد بدهد. اگرچه نصرالله خان در ابتدا بسیار راغب به آموزش و یادگیری آن اصول است ولی به تدریج آنها را با اصل و هویت خانوادگی، سنن ملی و اعتقادات دینی اش در تناقض می بیند و به عمویش می گوید که به همان شغل بازار بر می گردد که شاگردی دکان پدرش ، هزار مرتبه به نوکری دیگران شرف دارد.

اما آخرین جملات نصرالله خان در باب آداب و رسوم اداره جاتی غربی شنیدنی است که حکایت از کلافگی و آشفتگی وی در برابر آنهمه قواعد و ضوابط دست و پاگیری دارد که در فرهنگ رایج آن روزگار ( و البته همین امروز در نزد برخی عوام شبه روشنفکر) اصول تمدن قلمداد شده و می شود! و از طرف دیگر رسوم و آیین های سبک زندگی غربی را در تناقض با هویت و باورهای اسلامی و ایرانی نشان می دهد.

نصرالله خان پس از ترک عمویش و بازکردن کراوات تحمیلی به خود می گوید :

"...کراوات بزن ، صورتت رو تیغ بنداز ، خم شو ، راست شو ، دروغ و دغل بگو ، حق و ناحق کن. فردا یک وجب جا ، جواب خدا ، پل صراط و تو این دنیام بشو عمو ، عملی ، اجاره نشین ، دست به دهن"

این روایت مردمی از سنت های حیات بخش ایرانی ، در فیلم "مادر" شکل ملموس تری می یابد. خانواده ای که درون سبک زندگی فرنگی مآب امروز از یکدیگر گسسته شده ، با همت مادری که اواخر عمرش را سپری می کند از مظاهر شهرنشینی این نوع سبک زندگی وارداتی یعنی آپارتمان های تنگ و ویلاهای فراخ و آسایشگاههای روانی و خانه سالمندان و ...در خانه قدیمی و سنتی خود بار دیگر شکل و شمایل یک خانواده را به خود می گیرند. جلال و همسرش غرق در روزمره گی سبک زندگی غربی، روزانه فرصت دیدار یکدیگر را نداشته و حرف هایشان خطاب به هم را برروی نوار کاست ضبط کرده و به گوش هم می رسانند. محمد ابراهیم، زن و فرزندانش را غرق نعمت و پول کرده و همین اشرافیت موجب شده که آنها نیز از یکدیگر دور شده و هر دم مرگ همدیگر را آرزو می کنند. ماه منیر از شکست در 3 تجربه ناموفق خود در ازدواج هایش بازمی گردد و جمال که از جنوب و تبعیدگاه پدر می آید تنها فرزندی است که بوی پدر را می دهد. پدری ارتشی به نام سلطان حسینقلی خان ناصری که به دلیل نافرمانی در اجرای دستور شلیک به تظاهرات مسجد گوهر شاد علیه قانون کشف حجاب رضاخانی (از جدی ترین مواجهه های خشونت بار تجدد وارداتی علیه سنت های دینی و ملی ایرانی) تبعید شد و همان تبعید از هم پاشیدگی خانواده را به همراه آورد.

بخشی از گفت وگوی  حسینقلی خان و همسرش سارا ( همان مادر فیلم) که در عین لطافت و ظرافت دیالوگ ها ، نمونه ای درخشان از عزت مداری در سبک زندگی ایرانی-اسلامی (در مقابل خود باختگی تجددگرایان)  به شمار می آید ، که در اوج عسرت و تنگدستی ، عزت نفس خود را حفظ می کنند، در شبی که حسینقلی خان ناصری در راه تبعید ، برای آخرین بار به دیدار همسر و بچه هایش رفته است:

 "...سارا : تو خونه ، برنج و آرد و حبوبات داشتیم ، نخواستم تدارک شام مهمانی ببینم. خواستم بدونی بچه ها چی می خورن.

حسینقلی خان: هر شب نان و سیب زمینی؟

سارا : یک شب با نعنا ، یه شب با گلپر. نمی ذارم یکنواخت شه... عهد کردم تا اتمام دوره زندان برای گذران زندگی به جز دستام ، دستی را به یاوری نگیرم. همه هستن، برادرم ، خویشاوندان شما ، حتی کسبه ، به محمد ابراهیم پیغام دادن به مادر بگو بیاد بار و بنشن ببره. ما با سلطان حساب داریم ، قبول نکردم. با چرخ این چرخ خیاطی رفتم به جنگ چرخ فلک.

 

و بالاخره در "دلشدگان" ، مرحوم علی حاتمی ،  قهرمان های خود  را به قلب تمدن و تجدد غرب برده و  برای ضبط آوازهای ملی و سنتی شان ، آنها را در آب و آتش می اندازد که علیرغم قول و قرار های قبلی ، دلالان غربی به وعده های خود عمل نکرده و گروه موسیقی ایرانی در تنگنای شرایط و علیرغم همه فداکاری های مالی و جانی ، به عسر و حرج افتاده و پس از درگذشت آوازه خوان گروه یعنی طاهرخان بحر نور ، همگی در سانحه غرق شدن کشتی ، کشته می شوند.

اما در میانه این سرگذشت تراژیک ، ملاقات طاهرخان بحر نور با شاهزاده خانمی ترک مسلمان و نابینا ، گویی هسته اصلی همه این قصه است. طاهر در حالی که آوازی با شعری از حافظ می خواند به طور اتفاقی با شاهزاده خانم برخورد می کند و  گویی همه گمشده هایش را پیدا می نماید. همچنانکه آن شاهزاده خانم به نام لیلا چنین نشان می دهد و آواز و شعر حافظ را فراتر از دوا و دکتر فرنگیان موجب درمان خود می داند:

 "...لیلا: تا پیش از این آواز جز شب و تاریکی چیزی نبود. روشنی با این آواز آمد که مرا بیدار کرد. مال کیست؟

طاهر : عشق

لیلا: حکایت دل؟ از چه غمی صحبت می کند ؟ عیشق؟

طاهر : آشیان مرغ دل ، زلف پریشان تو باد.

لیلا: آشیان مرغ دل ، زلف پریشان اوند دور ؟ من؟ لیلا؟

طاهر : همسایه کشور من.

لیلا: اما باز هم بیگانه. من یک شاهزاده خانم ام . یک ترک مسلمان. چشمهایم دچار یک بیماری است.

طاهر : پس آمدید پاریس برای معالجه.

لیلا: پاریس مرا معالجه نکرده . خودم ، خودم را معالجه کردم . تا پیش از این آواز چیزی جز شب نبود و تاریکی . روشنی با این آواز آمد که مرا بیدار کرد..."

  حاتمی در قلب تمدن غرب ، آواز و شعری ایرانی را باعث درمان شاهزاده خانمی مسلمان و ترک می داند. همان آوازی که حکایت لسان الغیب را روایت می کند:

 

ارعنون ساز فلک رهزن اهل هنر است-چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم

گل به جوش آمد و ازمی نزدیمش آبی-لاجرم زآتش حرمان وهوس می جوشیم

حافظ این حال عجب باکه توان گفت که- مابلبلانیم که در موسم گل خاموشیم

 

طاهر خان بحر نور در اوج دیالوگی عاشقانه از هویت شاهزاده خانم ترک ، به عنوان "همسایه کشور من" نام می برد و به برخوردش با او معنایی ورای فرد و شخص می بخشد و از طرف دیگر  شاهزاده خانم ترک نابیناست و در دل تمدن غربی، راهی برای درمان خود نیافته و اینک با شعر و ترانه ای ایرانی، شفا پیدا کرده است.


به مناسبت اربعین حسینی

$
0
0

 

جهان باز اطلاعات و سانسور راهپیمایی اربعین!

 

چرا راهپیمایی بیست میلیونی اربعین در رسانه های به اصطلاح آزاد دنیای غرب ، سانسور می شود و حتی یک تصویر یا فیلم از آن منتشر نمی شود؟

هفته گذشته وب سایت نشریه معتبر هافتینگتن پست درمورد راهپیمایی بزرگ اربعین نوشت:

"...اگر تنها صد نفر از معترضان در لندن به خیابان‌ها بیایند و شعار بدهند و یا در هنگ کنگ راهپیمایی‌هایی اتفاق بیافتد و یا در روسیه مردم تظاهرات ضد پوتین انجام دهند، میگوییم سطح بالایی از دموکراسی در این کشورها وجود دارد و به سرعت در رسانه‌ها منعکس می‌شود، اما یک گردهمایی 20 میلیونی با وجود وحشت و سرو صدای عراق، حتی موفق نمی‌شود به زیرنویس اخبار راه پیدا کند. علیرغم این که این رخداد دارای تمام عناصر حیاتی و ویژگی‌های چشم نواز: ارقام بزرگ و گیج کننده، اهمیت سیاسی، پیام انقلابی، پیشینه تاریخی  و اصل وجود است، یک تحریم غیر رسمی رسانه ای به این رویداد بسیار بزرگ تحمیل شده است. اما زمانی که چنین داستانی نقل می‌شود، آن هم با وجود تبر تحریریه رسانه‌های بزرگ، موجی از شوکه شدن‌ها و افکار عمیق را در مردم ایجاد می‌کند..."

شهادت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام تسلیت باد

$
0
0

 

قطعه ای از بهشت

 

هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه ازبهشت در آغوش مشهد است

حتی فرشته ای که به پابوس آمده
انگار بین رفتن و ماندن مردد است

اینجا مدینه نیست نه اینجا مدینه نیست
پس بوی عطر کیست که مثل محمد  است؟

حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای
اینجا برای عشق، شروعی مجدد است

جایی که آسمان به زمین وصل می شود
جایی که بین عالم و آدم زبانزد است

هرجا دلی شکست به اینجا بیاورید
اینجا بهشت ـ  شهر خدا ـ شهر مشهد است

نگاهی به فیلم پسر خدا

$
0
0

 

Son Of God



 

معجزه گر یا جادوگر ؟

 

 شاید وقتی برای نخستین بار در سال 1908 شرکت فرانسوی «پاته» در ۸ حلقه فیلم «زندگی مسیح» را به صورت رنگی ساخت ، کمتر کسی از مخاطبان سینما در غرب و یا سایر نقاط جهان که صاحب سینما بودند ، حدس می زدند که این موضوع در آینده سینما یکی از اصلی ترین سوژه های سینمای جهان خواهد شد.

اما خیلی زود و پس از آن در سال 1909 فیلمهای "بوسه یهودا" و "تولد عیسی" در فرانسه ساخته شد.
در همان سال اولین فیلم درباره عیسی مسیح در آمریکا را توماس آلوا ادیسون تحت عنوان "ستاره بیت اللحم" ساخت و در 1911 کمپانی "ویتاگراف" ،  فیلم "گرچه گناهت نابخشودنی است" را تهیه کرد که در آن "چارلز کنت" در نقش حضرت مسیح و "جولیا گوردون" در نقش حضرت مریم ظاهر شدند.

 در 1912 موج فیلمسازی درباره حضرت مسیح به ایتالیا رسید و کمپانی "آمبروسیو" فیلمی چهار قسمتی به نام "شیطان یا درام انسانیت" را به کارگردانی "لوئیجی ماجی" ساخت که اپیزود دوم آن به زندگی حضرت عیسی مسیح می پرداخت.

در طی سالهای 1910-1912 شخصیت حضرت مسیح در بخشهایی از فیلم های گوناگون نشان داده شد. مانند: "نجات یافته از مشیت الهی"، "بیگانه اسرارآمیز"، "نجار"، "بن هور" (نسخه اولکات) و "زائر" (کاسه ینی)

و بالاخره  اولین فیلم بلند از زندگی حضرت عیسی(ع) ساخته شد؛ فیلم "از رهبری تا صلیب" به کارگردانی سیدنی اولکات که در مصر و فلسطین فیلمبرداری شد و فیلمنامه نویس آن که خود نیز نقش مریم مقدس را ایفا کرد، جین گانتر بود. در این فیلم نقش حضرت عیسی(ع) را هندرسون بلاند ایفا نمود.

موضوع زندگی، برانگیخته شدن و تصلیب حضرت عیسی مسیح (ع) یکی از دیرین ترین موضوعات تاریخ سینما به شمار می آید که تقریبا از همان اوان پیدایش هنر هفتم و دوران سینمای صامت تا به امروز به انحاء مختلف و از زوایای گوناکون و توسط بسیاری از فیلمسازان برجسته تاریخ سینما جلوی دوربین و بر پرده سالن های سینما رفته است.

براساس آمار موجود تاکنون 250 فیلم درباره حضرت عیسی مسیح (ع)، 120 فیلم درباره حضرت موسی (ع) ، 40 فیلم با موضوع بودا و 89 فیلم هم درباره سایر پیامبران الهی از جمله حضرت ابراهیم (ع)، حضرت یوسف و حضرت داوود ساخته شده است. اما در طول تاریخ سینما تنها یک فیلم درباره پیامبر عظیم الشان اسلام(ص) تولید شده و پس از گذشت 35 سال از پیروزی انقلاب اسلامی هم فیلم دیگری درباره کودکی  و نوجوانی حضرت در دست ساخت است.

شاید بتوان گفت تقریبا اغلب فیلمسازان بزرگ تاریخ سینما وظیفه خود می دانستند که به گونه ای به ماجرای حضرت مسیح (ع) بپردازند که این پرداخت شیوه ها و فرم های مختلفی داشت ؛ از نقل کامل زندگی ایشان که جزییات تولد و بعثت و معجزات و ارتباط با حواریون را در بر می گرفت تا اشاراتی مختصر و یا حکایتی از حضرت مسیح در پس زمینه داستان اصلی فیلم ، تا بازگویی داستان های حضرت مریم(س) و یا دیگر قدیسین و تا بالاخره  خلق شخصیت ها و کاراکترها و قهرمان هایی در داستان های خیالی که به لحاظ خصوصیات و ویژگی های شخصیتی و تاریخی بر شخصیت حضرت عیسی مسیح (ع) منطبق می شدند . از این طریق نوعی از فیلم در سینما پدید آمد که امروزه محور تولیدات جریان اصلی سینمای غرب به خصوص هالیوود را تشکیل می دهد به نام سینمای آخرالزمانی !

حتی وقتی که قرار شد سینما در رقابت با تلویزیون، برگ برنده پرده عریض (اسکوپ) را به میدان بیاورد ، بازهم روایتی در حاشیه حکایت عیسی مسیح (ع) توسط هنری کاستر ، دست مایه فیلمی به نام  "خرقه" قرار گرفت تا در سال 1953 برپرده سینماها رفته و تماشاگران مفتون جعبه جادو را بازهم مسحور پرده سینما گرداند.

 اما نخستین اثر معروف و ماندگاری که نشانی از حکایت حضرت مسیح را برخود داشت در سال 1916 توسط دیوید وارک گریفیث از بنیانگذاران سینمای غرب ساخته شد،  فیلم "تعصب" که در 4 اپیزود ، 4 روایت مختلف را نشان می داد و تنها در یکی از قسمت های 4 گانه فیلم ، صحنه به صلیب کشیدن حضرت مسیح توسط یهودیان تصویر می شد که بعدا به دلیل نفوذ و تسلط یهودیان بر سینما ، این صحنه حذف گردید و رومیان عامل تصلیب مسیح نشان داده شدند.

4 سال بعد در دانمارک و در یکی از اولین فیلم های فیلمساز مولف، کارل تئودور درایر به نام "برگ هایی از دفتر شیطان" (که در واقع برداشتی از همان فیلم "تعصب" بود) بازهم در یکی از اپیزودهای چهارگانه فیلم ، وسوسه شیطان برای یهودا نشان داده می شد تا مکان مخفی شدن عیسی مسیح(ع) را لو دهد.

پس از آن، فیلم های متعددی زندگی حضرت مسیح را تا به صلیب کشیده شدن او نمایش دادند ، از فیلم "بزرگترین داستان عالم" ساخته 3 فیلمساز معروف دهه های 50 و 60 یعنی جرج استیونس، دیوید لین و ژان نگولسکو گرفته تا فیلم "شاه شاهان" نیکلاس ری تا "عیسای ناصری" فرانکو زفیرلی (که یکی از کامل ترین فیلم ها در این دسته آثار به حساب می آید) تا فیلم سوال برانگیز مارتین اسکورسیزی یعنی "آخرین وسوسه مسیح" و تا "مصائب مسیح" مل گیبسون که در همین اوایل هزاره سوم واکنش های جنجالی را در عالم سینما به راه انداخت و در مکان هشتمین فیلم پرفروش تاریخ سینما قرار گرفت. حتی در سینمای خودمان نیز نادر طالب زاده به این موضوع پرداخت و براساس انجیل بارنابا فیلم "بشارت منجی" را ساخت. اگرچه روایاتی که در فیلم های دیگر  مورد بهره برداری فیلمنامه نویسان و تهیه کنندگان آثار یاد شده قرار گرفت، اغلب همان روایات مجعول انجیل های تحریف شده بودند. اما بیشتر منتقدین و کارشناسان سینما ، این دسته فیلم ها را نه آثاری دینی بلکه فیلم هایی تاریخی محسوب نمودند.

اما دسته ای دیگر از فیلم ها ، روایت حضرت مسیح را در پس زمینه داستان اصلی خود قرار دادند ، اگرچه آن را به عنوان محور تغییر و تحولات قهرمان فیلم خود مطرح ساختند، مانند فیلم "بن هور" که در یکی از ورسیون های نخست خویش به سال 1925 (به کارگردانی 5 فیلمساز  مشهور آن روزهای سینما یعنی فرد نیبلو ، رکس اینگرام ، چارلز برابین ، کریستی کابین ، جی جی کوئن ) عنوان فرعی "داستانی درباره مسیح" را برخود داشت و هنگامی که 34 سال بعد در نسخه ای هفتاد میلیمتری توسط ویلیام وایلر بر پرده سینما رفت ، همچنان شخصیت عیسی مسیح اگرچه تنها در صحنه ای کوتاه دیده می شد  اما  تاثیر اصلی را بر کاراکتر اصلی یعنی خود بن هور می گذاشت. یا در فیلم "باراباس" که چندین بار در تاریخ سینما ساخته شد (و معروفترین آنها در سال 1961 توسط ریچارد فلایشر) در صحنه آزاد سازی باراباس توسط نماینده سزار ، آزادی او یا عیسی مسیح به رای مردم گذارده می شود که چنین صحنه ای در همین فیلم مورد بحثمان یعنی "پسر خدا" نیز وجود دارد.

موضوع زندگی حضرت مسیح (ع) در آثار فیلمسازانی که به زندگی قدیسان یا هنرمندان مومن مسیحی پرداختند نیز حضور جدی داشت همچون "آندری روبلف" آندری تارکوفسکی، "برادر خورشید خواهر ماه" فرانکو زفیرلی، "فرانچسکو" لیلیانا کاوانی، "ترز" آلن کاوالیه، "عیسای مونترال" دنیس آرکاند و ...و حتی روایات متفاوتی همچون "انجیل به روایت متی" پی یر پائولو پازولینی (که عقاید مادی گرایانه داشت!) و "مسیح" ساخته روبرتو روسلینی.

اما حضور عیسی مسیح در گروهی کثیر از فیلم ها ( که به فیلم های ایدئولوژیک آخرالزمانی مشهور شدند ) مربوط به آخرالزمان و در شکل و شمایل نمادین و براساس عقاید و باورهای اوانجلیکی مبنی بر بازگشت یا ظهور مسیح ترسیم شد که معتقدند وی لزوما عیسی بن مریم (ع) نبوده و بعضا وی را عیسی بن داوود و از نسل عیسی بن مریم و مریم مجدلیه می دانند. این ظهور مسیح به عنوان منجی آخرالزمانی را از آثاری همچون "نارنیا" می توان رویت کرد که به طور رسمی شیر اصلان در آن فیلم را مسیح لقب دادند تا امثال "هری پاتر" در مجموعه فیلم هایی به همین نام ، تا فرودو در مجموعه فیلم های "ارباب حلقه ها" تا لوک اسکای واکر در مجموعه فیلم های "جنگ های ستاره ای" تا نئو در مجموعه فیلم های "ماتریکس" تا دختر بچه فیلم "قطب نمای طلایی" ، تا سوفی فیلم "رمز داوینچی" ( که رسما مسیح بودنش در فیلم اعلام می شود ) و تا رییس جمهور آمریکا در فیلم "امگا کد 2" .

اما مسیح فیلم "پسر خدا" که برگرفته از مینی سریال تلویزیونی "کتاب مقدس" است ، در واقع ترکیبی از چند نوعی است که در زمینه فیلم های مسیحایی ذکر شد و سینمای غرب در طول یک سده ، به مخاطبانش عرضه داشته است.

کریستوفر اسپنسر ( کارگردان فیلم که پیش از این مستند ساز تلویزیونی به شمار می آمده و البته در تلویزیون هم  3 اپیزود از مینی سریال "کتاب مقدس" را نیز کارگردانی کرده است ) براساس فیلمنامه ای که با همراهی ریچارد بدسر ( نویسنده برخی مستندهای تبلیغاتی و ایدئولوژیک تلویزیونی مانند "امپراتوری ها : جنگجویان مقدس – ریچارد شیردل و صلاح الدین" ) ، کالین سواش (نویسنده برخی سریال های تلویزیونی همچون "غرب وحشی" یا "سیاره میمون انسان ها : نبردی برای زمین" و همین مینی سریال "کتاب مقدس" ) و نیک یانگ ( نویسنده مستند و فیلم های تلویزیونی مثل "آنچه هیندنبورگ را نابود کرد" یا "دیوار بزرگ چین" و یا "نجات رونالد ریگان" ) نوشت، روایتی بیوگرافیک ایدئولوژیک از زندگی عیسی مسیح (ع) ارائه می دهد که مخلوطی از فیلم های تاریخی زندگی مسیح و آثار آخرالزمانی به نظر می آید.

اسپنسر و همکارانش در قالب یک فیلم زندگینامه ای و تاریخی، اثری ایدئولوژیک به سبک و سیاق فیلم های آخرالزمانی تولید کرده اند که در نگاه اول وجه دوم چندان به نظر نمی آید اما با اندکی دقت می توان به سهولت ، آن را دریافت.

نخستین عنصری که وجه ایدئولوژیک فیلم را بر بعد تاریخی اش می چرباند، روایتگری فیلم توسط یوحنا است که گفته می شود از حواریون حضرت عیسی مسیح بوده است . این درحالی است که تقریبا در هیچ یک از فیلم های تاریخی که روایتگر زندگی حضرت مسیح (ع) بوده اند ، راوی وجود نداشته است. از طرف دیگر یوحنا یکی از حواریون است که بخش انتهایی عهد جدید یعنی "مکاشفات یوحنا" به وی نسبت داده شده است. یعنی تنها بخشی از عهد جدید که پیشگویی های آخرالزمانی دارد و امروزه تمامی تئوری های غرب صلیبی/صهیونی برای نبرد آخرالزمان براساس همین بخش از کتاب مقدس ( به علاوه سفر دانیال و سفر حزقیال از عهد قدیم ) استوار شده است. (البته در برخی نقل ها، یوحنای نویسنده مکاشفات متفاوت از یوحنای حواری فرض شده است اما در فیلم پسر خدا یوحنای روایتگر فیلم ، همان یوحنایی است که طی سفرهای متعددش ، مکاشفات را به صورت شعر می نویسد تا بعدها به کتاب مقدس ، الصاق شود!)

دومین عنصر ، دو پاره بودن جماعت یهودی در برخورد با عیسی مسیح (ع) است که بخشی با نمایندگی از سوی یکی از خاخام های بلند پایه وی را حمایت کرده و حتی پس از تصلیب و در برابر جسدش ، دعای عبرانی می خواند و بخش دیگر به سرکردگی رییس خاخام ها مخالف حضرت عیسی بوده و وی را مسیح نمی دانند.

سومین عنصر اینکه از زبان مسیح فیلم "پسر خدا" ، کمتر آیه ای می شنویم که در انجیل یا عهد عتیق آمده باشد ، تنها آیه ای که در فیلم به طور مشخص بر زبان می آورد آیه موسوم به "باد هرکجا می خواهد می وزد" است که هشتمین آیه از باب سوم انجیل یوحناست و همین نیز تاکیدی دیگر بر تسلط مکاشفات یوحنا بر فیلم است.

 و اینکه برخلاف روایات گوناگونی که در فیلم های تاریخی مختلف درباره عیسی مسیح (ع) ساخته شده ، پس از اینکه در اغلب فیلم هایی که به زندگی حضرت مسیح پرداخته شده ، شاهدیم مسیح پس از مصلوب شدن ، برای آخرین بار 40 روز پس از بازگشتش، به عنوان وداع بر یارانش ظاهر شده و برای مدت زمان طولانی تا روز موعود نزد خداوند به آسمان ها می رود اما در فیلم "پسر خدا" بعد از گذشت سالها در حالی که یوحنا پیر شده ، بازهم بر وی ظاهر شده و او را به ماموریتش تشویق می کند! در واقع یوحنا ، تنها حواری اوست که در این فیلم ، همچنان همراهش است و هدایتش می کند!! (کنایه از هدایت جریانات  آخرالزمانی از سوی خود عیسی مسیح ؟!)

فیلم "پسر خدا" ، تقریبا تمامی روایاتی که پیش از این درباره تولد و زندگی و دوران حضرت عیسی مسیح (ع) در فیلم های تاریخی مختلف دیده بودیم (که نام بعضی از آنها در ابتدای این مقاله آورده شد) را شامل می شود؛ از تولدش در ناصریه و حضور پیشگویانی از سرزمین های دور که تولد پیامبر جدیدی را نوید داده بودند ، تا برخوردش با حواریون و جذب تک تک آنها مانند پطرس و یوحنا و ... و نجات مریم مجدلیه از سنگسار شدن تا ورودش به اورشلیم و معجزاتی مانند زنده کردن مرده و شفا دادن افلیج و کور و بعد احساس خطر کردن جماعت یهود ، مراسم شام آخر و سپس دستگیر شدن و شلاق خوردنش تا بردوش کشیدن صلیب تا پای تپه جلجتا ( که این صحنه در بسیاری از فیلم هایی که اشاره ای به حضرت مسیح داشته اند مانند "تعصب" یا "آندری روبلف" هم وجود داشته است) .

اما پرداخت سینمایی و بصری صحنه های یاد شده در فیلم "پسر خدا" نسبت به فیلم های مشابه یاد شده ، بسیار ضعیف و سردستی از کار درآمده است. شاید بتوان گفت قبل از هر یک از عناصر ساختاری ، در واقع فیلمنامه از انسجام و پردازش قابل قبولی برخوردار نیست که می تواند علت آن ناشی از تکیه فیلمساز بر بازی و فیزیک و چهره بازیگران اصلی باشد که متاسفانه اغلب آنها نیز ضعیف از کار درآمده اند . اگرچه بازیگر نقش مسیح یعنی دیاگو موراگادو (که برای نقشی مشابه در سریال "کتاب مقدس" ، نامزد دریافت جایزه امی هم شده بود) شباهت هایی به براد پیت داشته و خیلی سعی می کند با برخی میمیک های صورت ، خود را بیشتر به بازیگر یاد شده نزدیک سازد اما بازی تک بعدی وی که هیچ ارتباطی با تماشاگر برقرار نمی کند، مانع هرگونه تاثیر لازم در فیلم می شود.

از طرف دیگر به نظر می رسد سابقه فیلمنامه نویسان در نوشتن متن فیلم های مستند، مانع از آن شده که بتوانند خلاقیت خود را در دراماتیزه کردن یک داستان مذهبی به خرج دهند ، از همین روی غالب صحنه های فیلم فاقد روح دراماتیک و جذابیت های لازم فیلمنامه داستانی است.

فی المثل بدون آنکه پیش زمینه ای از سوی فیلمنامه نویسان برای کاراکتر عیسی مسیح در نظر گرفته شود و حس و ارتباط لازم بوجود آید، ناگهان او را در حال معجزه کردن برای پطرس می بینیم و آن هم با حالتی که بیشتر شبیه جادو سحر از کار درآمده و گویا مشغول نوعی تردستی و شعبده است! او برای جلب نظر پطرس ، با دست زدن به دریا ، تور وی را پر از ماهی می گرداند و بعد سبد مردم دهکده را از نان و ماهی مملو کرده و در صحنه ای دیگر  برادر یکی از اهالی شهر را زنده می کند و بدون آنکه از قدرت خدا و یا نقش خداوند در این معجزات یادی نماید ، همه معجزات را به خود نسبت می دهد و حتی در صحنه ای می گوید که پدر (یعنی خدا) همه قدرتش را به پسر (یعنی مسیح) واگذار کرده و اینک خود عیسی است که راسا اقدام به معجزه می کند! یا در شام آخر وقتی حواریون در مقابل سخنانش مبنی بر پیمودن راه ، می پرسند که راه کجاست و چیست ، پاسخ می دهد که راه خود من هستم!

دعوت کاراکتر مسیح در فیلم به ایمان ، بسیار غیر منطقی و سطحی و حتی به نوعی کاسبکارانه می نمایاند ، مثلا او در همان صحنه ای که فردی را زنده کرده ، به گونه ای مضحک و سخره آور به میان مردم می آید و انگار که تردستی و شعبده ای را (همچون دیوید کارپرفیلد یا کریس انجل) به اجرا درآورده ، دردیالوگی به شدت سطحی از حاضرین دعوت می کند ، به وی بپیوندند تا زندگی جاودانه پیدا کنند و در واقع زندگی جاودانه را به خود نسبت داده و آن را به گونه ای مادی معنی می کند!!

این گونه دیالوگ ها در برخی صحنه های فیلم کاملا بدون منطق و ارتباط ، حتی به ضد پیشگویی های خود مسیح  بدل می شوند. مثلا در آخرین لحظات حضور عیسی مسیح در میان یارانش ، برای پطرس پیش بینی می کند که در اثر بگیر و ببند سربازان رومی قبل از سپیده دم ، سه بار او را تکذیب می کند. چنین صحنه ای در فیلم عیسای ناصری (فرانکو زفیرلی-1977) نیز وجود دارد. در آن فیلم حضرت عیسی به پطرس می گوید قبل از اینکه خروس بخواند (کنایه از سحر ) تو سه بار من را تکذیب می کنی و براساس همین پیشگویی ، در چند صحنه بعد،  پس از آنکه پطرس در مقابل سوال سربازان روم، 3 بار می گوید عیسی مسیح را نمی شناسد، صدای خروسی را می شنویم که می خواند و در اینجا دوربین با نمای درشت از چهره پطرس ، وی را در حال یادآوری جملات حضرت مسیح نشان می دهد (بدون اینکه دوباره آن جملات تکرار شوند). اما در فیلم "پسر خدا" ، علیرغم اینکه مسیح به پطرس گفته قبل از سپیده دم وی را 3 بار تکذیب می کند اما وقتی پطرس چنان عملی را انجام می دهد ، هوا کاملا روشن است! و آفتاب گسترده شده، گویی ساعت ها از سپیده و سحر و خروس خوان گذشته!! با این حال در این صحنه (انگار کارگردان عمدا قصد دارد اشتباه خود را به رخ بکشد) دوربین چهره درشت پطرس را که در کنار عیسی مسیح بر زمین افتاده ، در کادر خود می گیرد (در حالی که به صورت مسیح نگاهی تاسف بار دارد) ، جمله مسیح بر روی صورت پطرس به گوش می رسد که: تو قبل از سپیده دم ، 3 بار من را تکذیب خواهی کرد!!!

از همین جا می توان وجه تسمیه مناسب تری در مورد عنوان "پسر خدا" برای فیلم کریستوفر اسپنسر یافت ، اینکه در این فیلم اعتقاد بر پسر خدا بودن عیسی مسیح ، بیش از همه آثار بصری و مکتوب مربوطه نمود پیدا کرده و به گونه ای یاد آور پسران خدایان در عقاید شرک آمیز یونان باستان است که همان قدرت خدایان را بدون نیاز به پدران خود ، دارا می شدند. امثال پرسیوس ، هرکول و ...که در افسانه های گادها و گادست ها، نیمه خدا و نیمه انسان اطلاق شده ولی دارای قدرت خدایی می شوند و حتی بعضا بر علیه پدران خود نیز وارد عمل می شوند همچنانکه پرسیوس علیه کورنیوس وارد عمل شد. در آن آثار نیز مردم برای نجات خود ، از پسر خدا مانند پرسیوس می خواهند که برای نجاتشان از ظلم خدایان به کمکشان بیاید ، چون تنها او می تواند با خدایان بجنگد!

به نظر می رسد این نوع برداشت های اومانیستی از روایت زندگی حضرت مسیح  و رساندن او به جایگاه خدازاده های یونان باستان ، با سمت و سوی ایدئولوژیک امروز غرب صلیبی/صهیونی کاملا هماهنگ بوده و به نوعی آلودن اندیشه های الهی به تفکرات مادی گرایانه به شمار می آید که در تازه ترین محصول سینمایی غرب در این باره جلوه پیدا کرده است.

به بهانه توهین های اخیر علیه پیامبر رحمت

$
0
0

 

بازهم ابوجهل ها خاکستر می ریزند!

 

 

باردیگر اهانت علنی به اصطلاح مدعیان تمدن غرب  به ساحت مقدس حضرت رسول اکرم (ص) ، نه تنها قلوب یک و نیم میلیارد مسلمان را جریحه دار کرد بلکه دل های همه پیروان ادیان توحیدی و تمامی آزادگان جهان را به درد آورد. چراکه محبوبیت پیامبر اسلام ، قرن هاست که قلوب همه بشریت را تسخیر کرده است .

شاید از همین روست که لئون تولستوی نویسنده شهیر روسی در نامه ای در پاسخ خانم یلنا یفسیماونا (واکیلاوا) مادری روسی (که درباره مسلمان شدن یکی از پسرانش سوال کرده بود) به تاریخ 15 مارس 1909 نوشت :

"...در مورد این که دین اسلام و تعلیمات محمدی در مقابل مسیحیت بسیار با ارزش تر و دارای مقامی والاتر است و خصوصیات بیشتری دارد و این که فرزندان شما در راه این تفکر آسمانی خدمت می‌کنند با تمام قلبم با آنها بوده هم فکر و به آنها تبریک می‌گویم.هم اینک کسی که این سطور را برای شما می‌نویسد یک مسیحی است و با این که به تعلیمات مسیحیت سالها عمل کرده ، اما باید بگویم که دین اسلام و تعلیمات محمدی با تمام خصوصیاتش و آن چنان که در ظاهر دیده می‌شود بسیار بسیار از مسیحیت کاملتر و باارزشتر می‌باشد... دین اسلام دور از مسایل غیر طبیعی است. در رأس آن حضرت محمد (ص) وجود دارد که در تعلیمات خود اساس تمام ادیان مقدس را در خود دارد و با خیلی از حقایق دین مسیحیت نیز همگامی و نزدیکی دارد. زیرا پایه ادیان الهی خداست. تعالیم ادیان نیز در جهت تشویق انسان‌ها در ایمان به خداست. بنابر این آنچه این تبلیغ و وظیفه را بهتر به انجام برساند احترام بیشتری خواهد داشت و آن دین اسلام است..."

این بار دیگر صهیونیست ها خود بدون پرده پوشی وارد میدان شدند و اگرچه یک گروهک تروریستی اجاره ای را برای اجرای طرح خود ، اجیر کردند اما این بار زودتر از آنچه تصور می کردند ، دستشان رو شد و آش آنقدر شور شد که به قول معروف خان هم فهمید.

چنانچه جیمی کارتر، رئیس‌جمهور اسبق ایالات متحده در یک گفت‌وگوی تلویزیونی اسراییل را متهم درجه اول حمله مسلحانه و تروریستی به دفتر نشریه شارلی ابدو دانست. نشریه ای هتاک به ساحت مقدس پیامبر اعظم صلی الله و علیه و آله که پس از آن حمله مسلحانه با حمایت رسمی دولت های غربی و در تیراژ میلیونی مجددا به لجن پراکنی علیه پیامبر خاتم صلوت الله علیه و آله پرداخت. جیمی کارتر در پاسخ به سوالی درباره علت حملات اخیر در فرانسه، ‌ادامه درگیری‌ها بین فلسطین و رژیم صهیونیستی را یکی از ریشه‌های این حملات دانست اما رئیس‌جمهور ترکیه نیز که در ابتدا این حمله را به القاعده یمن (هم پیمان خلافت ضداسلامی عراق و شام) نسبت داده بود از آنجا که موضع خود را به‌خاطر حمایت‌هایش از داعش در معرض خطر می دید، از این هم فراتر رفت و تلویحا سازمان‌های اطلاعاتی غربی و اسرائیلی را عامل حادثه جلوه داد. اردوغان گفت دولت‌های غربی در مواضع‌ خود در قبال حمله به دفتر مجله شارلی ابدو و گروگانگیری در سوپرمارکت یهودی در پاریس، ریاکاری می‌کنند.

در میان رسانه‌های جریان اصلی غرب ،یک نشریه اقتصادی آمریکایی-آلمانی به نام IBTIMES انگشت اتهام را به سمت اسرائیلی‌ها گرفت و نوشت که تلاش‌های آشکار صهیونیست‌ها برای بهره‌‌برداری از این مساله ازجمله حضور نتانیاهو و وزرایش در راهپیمایی پاریس، دفن کردن قربانیان یهودی گروگانگیری جمعه در سرزمین‌های اشغالی و برگزاری مراسم یادبود جداگانه برای قربانیان حوادث اخیر، ناخودآگاه حمله به «شارلی ابدو» را شبیه عملیات پرچم دروغین موساد در واقعه «سوزاناه» قاهره کرده است. (واقعه ای که در جولای 1954 و با انفجار بمب در ساختمان های وابسته به آمریکا و انگلیس در قاهره و اسکندریه رخ داد و گروه اخوان المسلمین را مورد اتهام قرار داد. اگرچه در همان زمان و چند ماه بعد از آن حادثه  وزیر کشور مصر از متلاشی شدن یک شبکه جاسوسی اسرائیلی متشکل از 13 نفر خبر داد و آنها را عاملان بمب‌گذاری‌های قاهره و اسکندریه معرفی کرد ولی سرانجام 50 سال بعد و در سال 2005 رئیس رژیم‌صهیونیستی با اهدای نشان اقتدار به خانواده‌های جاسوسان آن واقعه، ابهامات را از بین برد و به دست داشتن موساد در آن عملیات که با کد رمز «سوزاناه» انجام شده بود و بعداً به ماجرای «لاون» معروف شد اعتراف کرد).

اما روزنامه IBTIMES ، سومین روزنامه اقتصادی پرتیراژ جهان در آغاز هفته پیش گزارشی از نقش نیروهای موساد در حادثه حمله به دفتر نشریه طنز «شارلی ابدو» را منتشر کرد که مجبور شد ساعاتی بعد آن را از خروجی سایت خود حذف کند.

اما به هرحال همه این ماجراها باعث شد تا نشریه فوق گستاخ تر و این بار با حمایت همه جانبه دولت های غربی به میدان آمده و همچون اسلاف 1400 سال پیش خود ، ابوجهل وار ، رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله را مورد توهین قرار دهد. آنچه که بیش و پیش از هر موضوعی وحشت سردمداران این جریان را از نفوذ روزافزون اسلام آشکار می سازد و طرفه آنکه در این میان خیلی ها که تا همین چندی پیش، مدعی احترام به عقاید و افکار دیگران بودند، نقاب از چهره برداشته و با مسئولین نشریه "شارلی ابدو" اعلان هم موضعی کردند از جمله هالیوودی ها در جریان برگزاری مراسم گلدن گلوب که با پلاکارد "من شارلی هستم" ، این موضع هتاکانه و تروریستی را فریاد زدند و متاسفانه برخی خود باختگان داخلی نیز آن را تیتر و عکس روی جلد نشریه شان کردند!!

 وحشت این کانون های دسیسه گر از گسترش روزافزون اسلام در قلب اروپا ، دیگر موضوعی پنهان کردنی نیست. چند سال پیش بود که رسانه ها خبر دادند که مسئولین دولت سوییس ناچار شده اند برای پخش علنی اذان از مساجد ، مجوز صادر کنند و چند ماه بعد روزنامه معتبر "لوفیگارو" براساس آماری حیرت انگیز ، فاش ساخت که تا 20 سال آینده ، اسلام ، مذهب اول بلژیک خواهد شد.

خانم "ممسن" ، استاد دانشگاه استانفورد کالیفرنیا، در مورد نفوذ اسلام و برخوردهای هتاکانه و بی شرمانه برخی از رسانه های غرب با آن و پیامبر عظیم الشانش در همان زمان طی یک سخنرانی گفت :

"...ظهور اسلام در پرتو مجاهدت های نبی اکرم(ص) و اهلبیت علیهم السلام نقطه عطف تاریخ بشری است،به گونه ای که بدون این نقطه عطف آسمانی هرگز تمدن هایی چون روم، مصر و ایران باستان راهی به تمدن کنونی نداشتند. دلایل تاریخی این حقیقت غیر قابل انکار بی شمار است. یکی از این دلایل اقرار مکرر دانشمندان اسلامی و خصوصاً غیر اسلامی و اروپایی به این حقیقت عظیم است که نمونه کوچکی از آن را هم اکنون پیش رو دارید. متأسفانه جامعه به ظاهر پیشرفته غرب صهیونیزم زده برای مقابله با تعالیم ادیان آسمانی خصوصاً اسلام عزیز جنگ روانی گسترده ای را آغاز نموده که پیشقراولان آن سردمداران شناخته شده آمریکا و اسرائیل هستند. با کمال تعجب داعیه داران دروغین تمدن و حقوق بشر به علت ضعف و زبونی در مصاف با نورانیت آفتاب عالمگیر محمدی(ص) عقده گشایی نموده، بی ادبی پیشه کرده و به ساحت مقدس پیامبر عظیم الشان اسلام اسائه ادب نموده اند. خوشبختانه دانشمندان بنام این جوامع برخلاف تلاش های مذبوحانه و توهین آمیز نه تنها پیامبر اسلام را از بزرگان طراز اول تمدن دینی می دانند بلکه با صراحت تمام بر جهانی شدن دین اسلام بعلت مزایای بی شمار آن اقرار نموده اند. دقیقاً همین نکته مهم است که خاطر توهین کنندگان را به درد آورده و آنها را به ورطه بی فرهنگی و توهین کشانده است. از سوی دیگر در پوشش این اسائه ادب به ساحت مقدس پیامبر اعظم(ص) درصددند واکنش جهان اسلام را مورد ارزیابی قرار داده تا با سناریوهای جدید فشارهای بیشتری را بر مسلمانان جهان به ویژه جمهوری اسلامی ایران وارد کنند..."

اما همچنان حکایت دیگر این پرده دری ، از پرده برافتادن بسیاری از ادعاها و سرو صداهای دمکراسی طلبی و آزادیخواهی این حضرات است که به خواست خدا هر زمان بیشتر و بیشتر کوس رسوایی خود را به صدا درمی آورند. نکته قابل تامل اینجاست که در نظر این مدعیان دمکراسی ، اهانت و توهین به یک پیامبر الهی ، آن هم پیامبری که بیش از 5/1 میلیارد پیرو دارد و در میان 5/4 میلیارد دیگر ساکنان کره خاکی نیز مورد احترام و اقتدای بسیاری است ، از تبعات دمکراسی محسوب شده  و باید آن را تحمل کرد  ولی حتی سوال و تحقیق درباره واقعه ای تحت عنوان کشتار یهودیان در جنگ دوم جهانی، با تلقی شدن  جریحه دار کردن احساسات نهایتا چند میلیون یهودی (که بسیاری از آنها اساسا موضعی دربرابر واقعه فوق ندارند) جرم است و اگر کسی بگوید مثلا به جای 6 میلیون یهودی ، 5/5 میلیون در آن جنگ کشته شدند ، بایستی محاکمه شده و به زندان محکوم شود!! با این وصف که  در اینجا هیچ توهینی حتی به آنها که واقعه هلوکاست را صحیح می دانند ، نشده بلکه فقط باب بحث و تحقیق درباره یک واقعه تاریخی باز شده است.

این درحالی است که در دین اسلام نه تنها کوچکترین اسائه ادب به ساحت هیچیک از پیامبران الهی جایز نیست ، بلکه گناهی بزرگ برشمرده  می شود و احترام و تکریم همه پیغمبران خدا براساس نص صریح قرآن کریم ، واجب به شمار می آید. یعنی در روش آزادیخواهی مورد ادعای آقایان ، جریحه دار کردن قلب 5/1 میلیارد مسلمان و صدها میلیون موحد و آزادیخواه دنیا ، عین دمکراسی است ولی سوال کردن درباره یک واقعه تاریخی که مورد نظر چند میلیون یهودی است ، جرم بوده و حکم زندان دارد.

 جالب اینکه دیوید ایروینگ ، مورخ سرشناس بریتانیایی که در سال 2006 به جرم "انکار اتاق های گاز در آشویتس" طی سخنرانی 17 سال قبلش (در سال 1989) در حالی در انگلیس محکوم به 3 سال زندان شد که ابراز داشت در سال 1991 حرفش را پس گرفته و دیگر به آنچه درباره هلوکاست گفته، معتقد نیست! راستی به یاد انگیزاسیون قرون وسطی نمی افتید؟ حتی نوع ادبیات شان هم تکرار همان ادبیات قرون وسطایی است! ، توجه کنید که در اطلاق اتهام سوال از هلوکاست می گویند : "انکار هلوکاست"!! و محققان و پژوهشگران این حوزه را "منکرین هلوکاست" می خوانند!!!

نگاهی به نمایش ترور در سینما - بخش اول

$
0
0

 

وحشت در سینماها

 

 

در سال 1950 فیلمی در سینماها اکران شد که در آن یک بیگانه غیر آمریکایی ، بیماری طاعون را در شهر نیواورلئان شیوع می دهد و توسط یک گنگستر سابقه دار به نام بلاکی و همدستش فیچ به قتل می رسد ، در حالی که خود بلاکی مبتلا به طاعون شده و مانند یک بمب مخرب رواج ویروس در شهر می چرخد. در اینجا پلیسی به نام سروان وارن و دکتری به نام کلیتن رید که متوجه طاعون شده به همراه فیچ برای یافتن بلاکی و قرنطینه کردن وی تلاش می کنند. این فیلم که "وحشت در خیابان ها" نام داشت توسط الیا کازان ، فیلمساز معروف آمریکایی که در همان سالها در جریان مک کارتیسم ، بسیاری از همکارانش را لو داده بود ، ساخته شد. فیلمی که می تواند به طور کامل پدیده ترور و وحشت از نگاه هالیوود را در جامعه آمریکایی معنی نماید؛ ویروس مرگباری که توسط یک غریبه و بیگانه در جامعه آمریکا شیوع می یابد ، یک گنگستر و یاغی که او را به قتل می رساند و حالا به عنوان ضد قهرمان در معرض خطر است.

نکته جالب این است که این فیلم در آستانه یکی از تروریستی ترین وقایع تاریخ آمریکا و جهان یعنی مک کارتیسم به نمایش درآمد که بسیاری از آزادیخواهان و فیلمسازان و هنرمندان آمریکایی را به بهانه مخالفت با سیستم سرمایه داری ایالات متحده ، پای میز محاکمه کشاند ، به زندان انداخت و یا از آمریکا تبعید کرد. فیلمسازانی همچون چارلی چاپلین ، مارتین ریت ، درک بوگارد و ...

و سازنده فیلم "وحشت در خیابان ها" ، الیا کازان ، فیلمسازی بود که خود در جریان مکارتیسم ، با ژنرال مستبد و دیکتاتور آمریکایی همکاری بسیاری داشت به گونه ای که حتی سالها بعد وقتی می خواستند کازان را در مراسم اسکار مورد تقدیر قرار دهند ، عملکرد او در جریان مکارتیسم فراموش نشده و برخی فیلمسازان درسالن کداک تیاتر به این تقدیر اعتراض داشتند.

اولین فیلم تروریستی تاریخ سینما

قتل ، کشتن ، ایجاد  وحشت ، غارت و دزدی و راهزنی (که همه این واژه ها می تواند به معنای ترور باشد) در سینمای غرب و به خصوص هالیوود یکی از محوری ترین دست مایه های دراماتیک بوده و هست که در هر ژانر و نوع سینما نیز اعم از وسترن و گنگستری و ملودرام و کمدی و علمی – افسانه ای و هراس و انیمیشن و ...ظاهر شده است. چرا که از یک طرف سینمای غرب براساس اسطوره های یونان باستان (که آنها را اسلاف خود می دانند) و متون کلاسیک ، همان 36 وضعیت نمایشی معروف را برای خود قائل است(همان 36 وضعیت نمایشی که ژرژ پولتی آن را به رشته تحریر درآورده و امروزه از متون ثابت اغلب دانشکده های هنرهای نمایشی از جمله سینما و تئاتر در سراسر دنیا و متاسفانه کشور ما به شمار می رود). از این 36 وضعیت نمایشی ، حدود 20 وضعیت به طور مستقیم و  9 وضعیت به طور غیر مستقیم به قتل و خشونت و راهزنی (یعنی مجموعه ای که می تواند عنوان تروریسم به خود بگیرد) ارتباط دارد.

از طرف دیگر اساس و بنیاد جامعه غرب به خصوص آمریکا بر مبنای خشونت و قتل و غارت شکل گرفته ؛ از همان زمان که فاتحان قاره نو با نسل کشی بومیان و سرخپوستان سعی کردند تا حاکمیت خود را بر این قاره تحقق بخشیده و سرزمین آنها  را تیول مشتی دزد دریایی و غارتگر اقیانوس ها گردانند تا برقراری برده داری به قیمت کشتار و بی خانمانی بیش از 200 میلیون سیاهپوست تا جنگ های خشونت بار شمال و جنوب و تا لحظه لحظه تاریخ این امپراتوری سلطه که سرشار از جنایت و خشونت است و به انحاء مختلف در سینمایش نیز نمود و بروز پیدا کرده است.

فاتحان قاره نو، پس از نسل کشی بومیان و سرخپوستان ، بر سر زمین و آب و طلا به جان هم افتادند و فردی و گروهی به قتل و غارت و کشتار همنوعان خود برآمدند. به حقوق و قلمرو و شخصیت یکدیگر تجاوز کردند و این تجاوز و غارت و ستمکاری به صورت یک نوع سبک زندگی در غرب درآمد و از همین رو بود که آن سرزمین را "غرب وحشی وحشی" نامیدند. در واقع خشونت و تروریسم را می توان در رگ و پی و بند بند و سلول سلول جامعه غرب صلیبی / صهیونی یافت.

در این غرب وحشی وحشی، افرادی با عنوان وسترنر حکم می راندند که خود را ورای هر قانون و قاعده و اصولی فرض می کردند و اگر قانونی هم وضع می شد، قانون من درآوردی همان وسترنرها بود. در واقع می توان اولین تروریست های عصر جدید را همین وسترنرها دانست.

از همین روی نخستین فیلم تروریستی تاریخ سینما، اولین فیلم وسترن این تاریخ یعنی اثر معروف ادوین اس پورتر در سال 1902 به نام "سرقت بزرگ قطار" است که در آن گروهی راهزن با ایجاد وحشت و ترور ، دست به سرقت قطاری می زنند. ماجرایی واقعی که یک سال قبل از ساخت فیلم ، توسط رابرت لیروی پارکر و هری لنگ در غرب آمریکا اتفاق افتاده بود . آن دو بعدها به نام های بوچ کاسیدی و ساندنس کید معروف شدند که جرج روی هیل نیز در سال 1969 فیلمی درباره این دو راهزن ساخت به نام "بوچ کاسیدی و ساندنس کید" با بازی رابرت رد فورد و پل نیومن . در حالی که قبل و پس از آن هم ، دهها فیلم درباره دو راهزن فوق ساخته شده بود. در واقع بوچ کاسیدی و ساندنس کید ، اولین تروریست های تاریخ هستند که برپرده سینما نقش بسته و تصویر مثبت و دلنشینی از اعمال آنها به نمایش درمی آید.

راهزنی و سرقت و کشتار و ایجاد وحشت در قطارها و دلیجان ها و بانک ها، همگی در عرف جامعه شناسی اعمالی تروریستی محسوب می شوند و در طول تاریخ، همواره کسانی که به این اعمال دست یازیده اند، تروریست خوانده شده و نکوهش شده اند . اما وقتی این تروریست ها در شکل و شمایل وسترنر  و کابوی و اسطوره های فرهنگ آمریکایی قرار می گیرند، آن هنگام رنگ و بوی قهرمان یافته و به صورت مثبت برپرده سینما نقش می بندند.

 فیلم "سرقت بزرگ قطار" را می توان سرآغاز ژانری موسوم به وسترن به شمار آورد که از دیرپاترین ژانرهای سینمایی محسوب می شود. داستانی که در فیلم "سرقت بزرگ قطار" اتفاق می افتد، از رایج ترین قصه های همین فیلم های وسترن در طی سالیان دراز قرار گرفت. همواره بانک ها ، قطارها یا دلیجان هایی با پول یا اشیاء گران قیمت یا افرادمعروف مورد هجوم یاغیان و دزدان و راهزنان و در واقع تروریست ها قرار می گرفت و همین موضوع، دستمایه قصه های متفاوت و مختلف واقع می شد.

 

 وسترن ؛ نخستین پرده نمایش تروریسم

 

در واقع می توان ژانر وسترن (از اصلی ترین و قدیمی ترین و نمونه ای ترین نوع فیلم) را اولین و مهمترین گونه سینمایی دانست که در آن ترور و تروریسم نمایش داده شده و البته در شکل و شمایلی دوست داشتنی و دلپذیر به مخاطب القاء می شود. ژانری که اصیل ترین ژانر آمریکایی سینما به شمار می رود، در واقع به نوعی تاریخ سینما را برمبنای ترور و وحشت و کشتار بنیاد می گذارد که محبوترین قهرمان هایش، مشتی تروریست می شوند که جز قتل و غارت و انتقام و ایجاد رعب و وحشت، منشاء عمل دیگری نبودند.

تماشاگران قدیمی سینما، حتما بسیاری از نام های این وسترنرها یا بهتر بگویم تروریست ها را به خاطر دارند که فیلم هایشان با چه آب و تابی نمایش داده می شد و قهرمان فیلم یعنی همان وسترنر یا کابوی یا به قول آن روزها آرتیسته (که در واقع تروریستی بیش نبود) با اعمال خود بر پرده سینما آنچنان غوغایی به راه می انداخت که همه را علاقمند و شیفته خود می ساخت تا جایی که سالها با فیلم ها و داستان ها و خاطرات آنها زندگی می کردند. از بیلی د کید و ریچارد دیکس و جوزی ولز گرفته تا جسی جیمز و فرانک جیمز  و دانیل بون و رینگو کید در یکی از مشهورترین فیلم ها جان فورد به نام "دلیجان" و با ایفای نقش جان وین.

همواره یاغیان و راهزنان ، محبوب ترین قهرمانان وسترن محسوب می شدند. OUT LAW (خارج از قانون یا یاغی) بهترین عنوانی بود که در فیلم های وسترن یافت می شد و حتی چندین فیلم با همین عنوان تولید شد که معروفترین آنها ساخته هاوارد هیوز و هاوارد هاکس در سال 1943 بود.

آنها را هفت تیرکش های حرفه ای می گفتند که حتی برای محافظت از شهر و بانک و یا شکار یاغیان دیگر به استخدام در می آمدند ، مزد می گرفتند و کار قتل و ترور خود را ادامه می دادند. مثلا کید شیلین یا تیم استران( بابازی لی ماروین)  در فیلم "کت بالو" (الیوت سیلورستاین- 1965) یک هفت تیرکش حرفه ای بود که به استخدام دختر یک مزرعه دار درآمد که برای انتقام قتل پدرش وی را استخدام کرده بود. چنین ماجرایی در فیلم های متعدد دیگری نیز تکرار شد که معروفترین آنها ، "شهامت واقعی" نام داشت. فیلمی که یک بار در سال 1969 توسط هنری هاتاوی جلوی دوربین رفت و یک بار هم در سال 2010 بوسیله برادران کوئن و در آن ، یک هفت تیرکش حرفه ای به نام روستر کاگبرن به استخدام دختر نوجوانی درمی آمدبه نام متی راس تا انتقام خون پدرش را بگیرد. در فیلم هنری هاتاوی ، جان وین نقش روستر کاگبرن را بازی می کرد که به خاطر آن ، تنها اسکار دوران بازیگری اش را نیز دریافت نمود.

البته برخی از این جایزه بگیرها و هفت تیرکش های حرفه ای گاهی نقشی دو جانبه می یافتند و از هر دو طرف ماجرا پول گرفته و در آخر کار، کسی را می کشتند که پول بیشتری می داد! مثل کاراکتر "بد" فیلم "خوب ، بد ، زشت"(سرجئو لئونه- 1961) که وقتی رفت پول قراردادش را از کسی که برای قتلی استخدامش کرده بود ، بگیرد، پس از دریافت پول، او را کشت ، چون طرف دیگر قرارداد ، پول بیشتری داده بود!! نکته قابل تامل اینکه در فیلم "خوب ، بد ، زشت" ، حتی کاراکتری که عنوان "خوب" را داشت و به اصطلاح قهرمان فیلم و به اصطلاح آرتیسته به شمار می رفت (کلینت ایستوود نقش او را بازی می کرد)، کسی بود که همدست کاراکتر "زشت" که به قتل و غارت می پرداخت و قراردادش با "زشت" این بود که در مقابل دریافت سهمی از سرقت های او، وقتی دستگیر شد و پای چوبه دار رفت، هنگام به دار کشیده شدن ، طناب دارش را با گلوله بزند و نجاتش بدهد! یعنی درواقع کارکتر مثبت فیلم هم ، خود یک تروریست تمام عیار به شمار می آمد!

یا در فیلم "حرفه ای ها" (ریچارد بروکس-196) 4 اجیر شده (برت لنکستر، وودی استراد، رابرت رایان و لی ماروین) که برای بازگرداندن همسر ظاهرا دزدیده شده یک مزرعه دار، لشکر کشی می کردند، وقتی متوجه شده که خود آن زن به دلیل عشق دومش گریخته، احساساتی شده و در مقابل همان مزرعه دار می ایستادند!!

حتی آنان که بعدها خود به اصطلاح مرد قانون شدند و نخستین قانون گذاران غرب وحشی وحشی به شمار آمدند ، زمانی راهزن و یاغی بوده و حتی در زمان قانون مداری شان هم بنا برمصالح خود و آنان که هزینه هایشان را تامین می کردند ، حکم صادر می نمودند. نمونه معروفش قاضی روی بین بود که دو فیلم"وسترنر"(ویلیام وایلر- 1940) و"زندگی و دوران قاضی روی بین"(جان هیوستن-1972)، مهمترین آثاری بودند که در سینمای آمریکا درباره این شخصیت تاریخی ساخته شدند. روی بین ، در ابتدا یک گاو دزد بود و بعد در تگزاس، قاضی خود خوانده ای شد و با ایجاد رعب و وحشت و قتل و کشتار مخالفین خود، قانون خود را بر آن منطقه حاکم ساخت. براساس همان قانون خود نوشته ، بسیاری از املاک مردم را تصاحب کرد و بسیاری را نیز به چوبه دار سپرد.

حتی برخی وسترنرها که به استخدام قانون درمی آمدند تا به اصطلاح قانون را درمورد یاغیان اجرا نمایند، خود سابقه ای مملو از شرارت و خشونت و قتل و ترور داشتند. فی المثل پاتریک فلوید یا همان پت گارت معروف که با کشتن ویلیام بانی یا همان بیلی د کید مشهور شد، یکی از یاغیان و آدم کشان نیومکزیکو بود و از همه جذابتر، جان اچ هالیدی یا همان داک هالیدی بود که همواره او را در کنار یکی از قهرمانان اسطوره ای آمریکا یعنی وایات ارپ به خاطر داریم که در جدال معروف اوکی کرال شرکت داشت. داک هالیدی که خود یک پزشک بود، پس از کشتن دو سیاهپوست در سال 1870 به دالاس گریخت و در آنجا مقیم قمارخانه ها شد. با کشتن فرد دیگری که او را در قمار به تقلب متهم کرده بود به جاکز بورو فرار کرد و در آنجا نیز سربازی را به قتل رساند و بازهم متواری شد و این بار به دنور رفت که در آنجا هم نزاع و آشوب به راه انداخت و در نتیجه راهی تومبستون شد و با وایات ارپ آشنا شد. ملاحظه می فرمایید که داک هالیدی حداقل تا قبل از دیدار با وایات ارپ ، یک تروریست به تمام معنا بوده ولی فیلم های متعددی (حدود 55 فیلم و سریال و یک بازی کامپیوتری) که درباره او و وایات ارپ ساخته شد ، همگی از وی تصویر مثبت و شخصیتی قانون مدار و انسانی به نمایش گذاردند ؛ از فیلم "قانونی برای تومبستون" ساخته دبلیو بی ایسون و باک جونز در سال 1937 و "کلمانتین عزیزم" ساخته جان فورد در سال 1946 گرفته تا "جدال در اوکی کرال" ساخته جان استرجس در سال 1957 که کرک داگلاس نقش داک هالیدی را بازی می کرد و تا فیلم هایی همچون "وایات ارپ"(لارنس کاسدان–1944) و "تومبستون" (جرج پی کاسماتوس-1993) و تا فیلم "وقتی خدای توفان می راند" ساخته مایکل پریس که قرار است اواخر همین امسال به اکران عمومی درآید.

کار تروریست های وسترنر در سینمای آمریکا به آنجا رسید که در فیلم ها می کشتند تا فقط کشته باشند و از این کشتارهای پی در پی به تعبیر برخی منتقدان ، بعضی فیلمسازان صحنه های به اصطلاح شاعرانه هم درمی آوردند! همانند سام پکین پا در فیلم "دار و دسته وحشی" یا "این گروه خشن "که در سال 1969 ماجرای گروهی هفت تیر کش و ششلول بند حرفه ای را روایت می کرد که برای هریک از عملیات خود، قتل و کشتار فراوان با سر و صدای زیاد به راه می انداختند، چه در هنگام سرقت بانک و چه وقتی به یک ژنرال یاغی مکزیکی کمک می کردند.

این نوع کشتار برای کشتار در سالهای بعد، فیلم های سادیستیکی را در سینمای آمریکا به دنبال آورد که تماشاگرانش  برای گروهها یا زوج های یاغی که دیوانه وار به قتل و غارت می پرداختند در سالن های سینما سوت می زدند و هورا می کشیدند ؛ کسانی همچون بانی پارکر و کلاید بارو در فیلمی به کارگردانی آرتور پن در سال 1967 به نام"بانی و کلاید"که مشابه خود را در شکل و شمایلی دیوانه وار تر و توسط الیور استون در سال 1994 برپرده سینماها برد به نام "قاتلین بالفطره" که در آن زوجی به نام های میکی و مالوری ، عملیات دیوانه وار ترور و ایجاد وحشت را انجام می دادند.

در واقع این زوج ها ادامه پدیده ای بودند که از همین سینمای وسترن و یاغی ها و عصیانگران بیرون آمد و به اصطلاح "ضد قهرمان" نامیده شد و در سینمای غرب و آمریکا به صورت یک اسطوره مطرح شد.

ضد قهرمانان، یعنی آنها که قانون می شکستند و قواعد را بیشتر به هم می ریختند و قلدرتر بودند(مثلا در هفت تیر کشی سریعتر بوده یا در درگیری ها، بزن بهادرتر بودند) محبوبیت بیشتری یافتند و هنگامی این محبوبیت افزونتر شد که انجام کارشان به یک نوع خود ویرانگری یا خودکشی ناگزیر انجامید. به این معنا ، آنها که عمری، در جوامع مختلف ترس و وحشت ایجاد کرده و انسان های بسیاری را کشته بودند، در یک حرکت سامسون وار ، خود را در معرض گلوله قرار داده و به زندگی خویش پایان می دادند. شاید اولین آنها، همان وسترنرهای قانون شکن بودند امثال بیل د کید که مثلا در "تیرانداز چپ دست" آرتور پن دست به خود ویرانگری زد و با هفت تیر خالی خود را در معرض گلوله های جایزه بگیرانش قرار داد و چنین وانمود کرد که اسلحه اش پر است ، یا آلن دلون در فیلم "سامورایی" ساخته ژان پی یر ملویل که همین سرنوشت را داشت و یا اخیرتر آن ژان رنو در فیلم "لئون" یا "حرفه ای" ساخته لوک بسون در سال 1994 که البته در این فیلم ضد قهرمان یا همان لئون که قاچاقچیان بزرگ و جنایتکاران را می کشت به خاطر نجات جان دختر نوجوانی که خانواده اش را از دست داده بود، خود را قربانی کرد.

در واقع از همان سالهای اولیه سینما و سینمای صامت ، با سری فیلم های برانکو بیلی و تام میکس و تولد سینمای وسترن که عموما راهزنان و هفت تیرکشان و آدم کشان حرفه ای ( به تعبیر امروز همان معنای واقعی کلمه تروریست)  را در کادر خود قرار داد و آنان را منجیان و قهرمانان و پاک ترین انسان ها نمایاند، سینمای ترور در قلب سینمای جهان که بخش اعظم آن از هالیوود تامین می شد ، بوجود آمد و نضج گرفت و همین امروز از مهمترین و اصلی ترین ژانرهای سینمایی به شمار می رود.

به نظرم در یکی از صحنه های فیلم"زین های شعله ور"در سال 1974، مل بروکس در هجو سینمای وسترن، تا حدودی توانسته، مجموعه ای از قهرمانان این سینما را یکجا جمع کند.در صحنه ای که کلانتر قلابی شهر برای مقابله با مهاجمین، افرادش را خبر می کند، فریاد می زند: همه راهزنان ، دزدان ، غارتگران ، باج گیرها ، بانک زن ها ، قاتلین ، مزدورها ، جنایتکارها ، احمق ها ، شرورها ، بد سابقه ها ، قاچاقچی ها ، الواط ها ، اسب دزدها و ...بیایند برای کمک !!

به نظر می آید در این صحنه ، همه خصوصیات وسترنرها بیان شده است و آیا این خصوصیات همان ویژگی های تروریست ها نیست؟!

 

ادامه دارد...

نگاهی به نمایش ترور در سینما - بخش دوم

$
0
0

 

 وقتی در سینما تماشاگران را به گلوله می بندند!


سینمای گنگستری ؛ ترویست های رسمی

 

 اگر تروریسم کابوی و وسترنرها در اجتماعات غیر شهری شکل گرفت و رشد کرد و یاغیان وسترنر، از ناکجا آباد می آمدند و به ناکجا آباد می رفتند، دومین گروه از فیلم هایی در تاریخ سینما ، بی پروا انواع و اقسام تروریسم شهری را در جوامع دهه 30 آمریکا به نمایش گذاشتند و به ژانر گنگستری معروف شدند. گروههای تروریستی که به طور رسمی در شهرهایی مانند شیکاگو و نیویورک و ...برای خود دم و دستگاه عریض و طویلی درست می کردند، باج می گرفتند، قاچاق مواد مخدر و مشروبات الکلی داشتند، با گرفتن پول، به عنوان آدمکش قراردادی استخدام می شدند و بر سر قلمروها و انحصارات قاچاق با گروههای مشابه درگیری پیدا می کردند. ایجاد وحشت و قتل و غارت وبه آتش کشیدن اماکن و مراکز عمومی و کشتار مرد بی گناه کمترین اعمال تروریستی بود که این گروههای مافیایی انجام می دادند و سینمای هالیوود یکی از اصلی ترین ژانرهای سینمایی خود و گروهی از قوی ترین آثار خود را به همین تروریست های جدید و شهرنشین اختصاص داد.

فیلم هایی مانند: "دشمن مردم" (ویلیام ولمن) ، "سزار کوچک" (مروین لروی) و "صورت زخمی"( هاوارد هاکس) که همگی در اوایل دهه 30 ساخته و به نمایش درآمدند ، نخستین آثار این ژانر به شمار آمدند. شخصیت های اصلی این فیلم ها اگرچه هر یک بی رحم و خشن و سنگدل بودند و حتی نزدیکترین افرادشان را هم از دم تیغ می گذراندند اما به گونه ای بر پرده سینما به تصویر کشیده می شدند که به شدت جلب نظر کرده و به عنوان نمادی از قدرت و شجاعت و عظمت ، به تماشاگر القاء می گردیدند. از همین روی برای مخاطب به صورت کاراکترهایی سمپاتیک در آمدند که حتی مرگشان ترحم برانگیز جلوه می کرد. مثلا در سکانس آخر فیلم "صورت زخمی" که تونی لامونته توسط پلیس به محاصره درآمده، پس از همه جنایاتی که انجام داده، وقتی هدف رگبار گلوله های پلیس قرار می گیرد، صحنه ها و نماها به شکلی چیده شده که کاملا احساسات تماشاگر را برمی انگیزد. به این ترتیب حتی این بی رحم ترین تروریست های تاریخ سینما نیز برای تماشاگران آن دوست داشتنی تصویر شدند.

در سالهای بعد نیز ساخت این گونه فیلم ها ادامه یافت و تعدادی از شاخص ترین آثار تاریخ سینما، نمایشگاه چهره های مثبت از این تروریست های رسمی شدند. از جمله سه گانه "پدر خوانده" برگرفته از رمان ماریو پوزو و ساخته فرانسیس فورد کوپولا که در سالهای 1972 و 1974 و 1990 ساخته شدند و جوایز متعددی را نصیب سازندگان آن کردند و سالها هم از سوی منتقدان و فیلمسازان و نشریات به عنوان برترین فیلم های تاریخ سینما شناخته شدند.

حتی در این باب ، برخی آثار کمدی هم جلوی دوربین رفت و شمایل دلچسبی از تروریست های گنگستر در اذهان باقی گذاشتند که می توان به فیلم "جیبی پر از معجزه" یا "معجزه سیب" آخرین ساخته فرانک کاپرا در سال 1961 اشاره کرد که در آن گلن فورد به نقش یکی از روسای گنگسترهای شهر، آدم خیر و مهربان و انسان دوستی نشان داده شد که برای برملا نشدن دروغ مصلحتی یک پیرزن سیب فروش به دخترش ، ناگزیر از اجرای یک نمایش دروغین گردید.

سینمای گنگستری هنوز هم از تولیدات مهم هالیوود به شمار می آید که برخی سالهای اخیر جایزه اسکار را نیز از آن خود کرده که از آخرین آنها می توان به فیلم "مردگان" در سال 2007 اشاره کرد که بالاخره پس از سالها اسکار بهترین کارگردانی را نصیب مارتین اسکور سیزی کرد.

 

سینمای هراس ، شمایل عریانی از ترور و وحشت

 

اگر واژه ترور Terror را به معنای وحشت بگیریم و آن را ایجاد وحشت در سینما بدانیم و فیلم هایی که این نوع سینما را ایجاد می کنند را تبارسنجی نماییم ، می توانیم ردپای آن را از نخستین روزهای سینما و در همان فیلم های صامت پیدا کنیم. فیلم هایی که بعدا یکی از ژانرهای اصلی سینمای غرب به نام سینمای هراس یا وحشت و یا Horror را بوجود آوردند. در این فیلم ها معمولا موجودی ناشناخته از فضایی غریب به زندگی شخصیت های ماجرا می آمدند یا موجوداتی ماورایی یا عناصری خبیث و شریر یا تکنولوژی از کنترل خارج شده و یا عصیان طبیعت و فاکتورهای طبیعی، مایه ایجاد وحشت و ترس و سپس کشتار و نابودی می گردیدند.

از اولین این دسته آثار می توان به فیلم "نوسفراتو؛ یک سمفونی وحشت" (فریدریش ویلهلم  مورنا – 1921) اشاره کرد، ماجرای خون آشامی که زندگی جاوید داشت و با خوردن خون انسان ها، ضمن تبدیل آنها به خون آشام، زندگی خود را استمرار می بخشید یا فیلم "گولم" (پال واگنر-1919) داستان مجسمه ای گلی و غول آسا که برای حفاظت از کشتار قوم یهود به وجود آمد ولی از کنترل خارج شده و برعلیه سازنده اش عصیان کرد و یا فیلم "مرگ خسته" (فریتس لانگ- 1921) که حکایتی از ملک الموت را روایت می کرد که تداوم این گونه فیلم های سینمای وحشت در سالهای بعد، گروه بزرگی از تولیدات هالیوود و دیگر مراکز فیلمسازی غرب را تشکیل داد ؛ از سری فیلم های دراکولا (دنباله ای بر فیلم نوسفراتو) گرفته که یکی از آخرین و معروفترین آنها ، فیلمی بود که فرانسیس فورد کوپولا در سال 1992 تحت عنوان "دراکولای برام استوکر" ساخت تا سری فیلم فرانکشتاین (به عنوان دنباله ای بر فیلم گولم) که یکی از تازه ترین آنها را کنت برانا در سال 1994 با عنوان "فرانکشتاین مری شلی" جلوی دوربین برد و بالاخره دنباله فیلم "مرگ خسته" به فیلم هایی مانند "دیگران" ساخته آلخاندرو آمنابار در سال 2001 رسید که این دفعه زندگان بودند که ارواح مردگان را می ترساندند!!

و یا فیلم هایی مانند "دفتر دکتر کالیگاری"(روبرت وینه-1920) و سری فیلم های دکتر مابوزه  ساخته فریتس لانگ که در فضایی روانپریش و دیوانه وار ایجاد وحشت می کردند. که این نوع وحشت روانپریشانه در سالهای بعد نیز ادامه یافت که معروفترین آنها را می توان در فیلم هایی مانند "روانی" (آلفرد هیچکاک-1960) ، "کریدور شوک" ( ساموئل فولر -1963) و سکوت بره ها (جاناتان دمی-1990) مشاهده کرد.

اما سینمای وحشت در انواع و اقسام دیگر نیز ظهور و بروز پیدا کرد، از قتل های سریالی و قاتلین سریالی گرفته (که آغاز آن با فیلم "ام" ساخته فریتس لانگ در سال 1931  بود) تا آنهایی که با مشمئز کننده ترین طرق ، قربانیان خود را سلاخی می کردند همچون فیلم های "کشتار اره برقی تگزاس" یا "تب کلبه" یا مجموعه فیلم های "اره" و "کینه" و همچنین سری فیلم های زامبی که از دیرباز در تاریخ سینما به صور مختلف اعم آدم گلی ها و ویروس های وحشتناک حضور داشتند تا سری فیلم های "مرده شریر" (کلبه وحشت) و "شیطان" و بالاخره آثار همچون "28 روز" و "28 هفته" و بعد "شیطان ساکن" و این داستان زامبی ها تا آنجا پیش رفت که حتی در فیلم "آبراهام لینکلن علیه زامبی ها"، رییس جمهور فقید ایالات متحده را هم به جنگ با این موجودات چندش آور کشاندند!! و بعد در فیلم "جنگ جهانی زد "، تنها اورشلیم و اسراییل را مصون از زامبی ها معرفی کردند!!!

بخشی از فیلم های موسوم به سینمای علمی – افسانه ای را هم می توان در همین سینمای وحشت یا هراس ، دسته بندی کرد. خصوصا، آثاری از این سینما که شخصیت های اصلی آن با موجودات وحشتناک فضایی مواجه شده و به نوعی در دام آنها اسیر می شوند. فیلم هایی مانند مجموعه "بیگانه" ، "سیاره ممنوع" و "پرومتئوس" ساخته ریدلی اسکات در سال 2012 از همین دسته به حساب می آیند.

 

 تروریسم آشکار و بی پرده

 

اما گروه چهارم از فیلم های سینمای غرب که دستمایه تروریستی داشته و دارد، همان آثاری هستند که به گونه ای واضح و آشکار و با همان تعریف رایج، تروریست ها را به تصویر می کشند اما لقب تروریست به آنها نمی دهند و یا آنها را "تروریست خوب" می نامند! یعنی افرادی که با اسلحه و کمین و طرح و برنامه اقدام به ترور اشخاص می نمایند ولی گویا اشخاصی را که به قتل می رسانند، همگی خبیث و شریر و بدذات بوده و این تروریست ها در واقع به عنوان قهرمانان بشریت، دنیا را از وجود آن موجودات شریر پاک می کنند !! که این مورد نیز در سینمای آمریکا ، سابقه ای دیرین دارد.

می توان سابقه این نوع تروریسم را در یک نوع تروریسم دولتی که معمولا با اعزام جاسوس و مامورین اطلاعاتی و امنیتی در طول سالهای جنگ دوم و به خصوص جنگ سرد صورت می گرفت، جستجو کرد. این نوع جاسوسان و مامورین، معمولا ماموریت ها و عملیات خود را بسیار پنهان و مخفیانه و بی سر و صدا انجام داده و دست به ترور شخصیت های موثر از جبهه مقابل زده و البته توجیه این نوع ترور نیز همواره ، حفظ منافع ملی آن کشوری بوده که جاسوس و مامور یاد شده را برای عملیات ترور اعزام کرده است و معمولا در اغلب آثار، کشور یاد شده ، انگلیس یا آمریکا یا روسیه و یا آلمان نازی بوده است.

اما از معروفترین این دسته فیلم ها که سمپاتی بسیاری برای تماشاگران سینما ایجاد کرد و یک تروریست حرفه ای را به عنوان شخصیتی محبوب، به چشم تماشاگران سینما نشاند، مجموعه آثاری بود که به مامور 007 یا جیمزباند می پرداخت. این شخصیت اگرچه مامور سرویس های جاسوسی انگلیس یعنی MI6 بود و حتی داستان اصلی و شخصیتش نیز توسط یک نویسنده انگلیسی به نام یان فلیمینگ بوجود آمد اما اغلب فیلم های جیمزباند با بازیگران مختلف از شان کانری گرفته تا راجر مور و جرج لازنبی و پیرس برازنان و بالاخره دانیل کریگ، توسط فیلمسازان و کمپانی های آمریکایی ساخته شدند. جیمزباند در قالب یک مامور اطلاعاتی عملیاتی بریتانیا با سلاح های مجهز و مخفی به کشورهای مختلف می رفت و به بهانه حفظ  منافع امپراتوری و به نام ملکه انگلیس دست به ترور و جنایت می زد. اما این اعمال جنایتکارانه با صحنه پردازی ها و شوخی و لودگی و  صحنه های مبتذل ، آنچنان عادی به تصویر کشیده می شد که گویا این نوع ترور ، بیش از یک بازی سرگرم کننده نبوده  و واقعا هم که از نظر غربیان ، تروریسم دولتی آنها به جز یک بازی سرگرم کننده نیست. چنانچه سالها بعد در 2001  ، فیلمی ساخته تونی اسکات درباره دو جاسوس عملیاتی که سالها در ویتنام و بیروت و برلین دست به ترور و انفجار و کشتار می زدند (مثلا در خط مقدم جنگ با ویت کنگ ها ، فرماندهان آنها را بوسیله تک تیرانداز ، ترور می کردند) را "جاسوس بازی" نامیدند!

مجموعه فیلم های جیمزباند از "گلد فینگر" در اوایل دهه 60 تا "اسکای فال" در اوایل دومین دهه از قرن بیست و یکم همچنان در حال تولید است و فیلمسازان مختلف از گای هامیلتون تا مارک فورستر ، کارگردانی آن را تجربه کرده اند و همه نیز از این شخصیت ، کاراکتری کلیشه ای(با اندکی تفاوت در هر فیلم) نمایش داده اند ، اما در فیلم آخر یعنی "اسکای فال" است که بالاخره نشان داده می شود ، سرکرده گروهی از تروریست های جنایتکار دنیا خود یکی از مامورین سابق MI6 بوده که اینک با جیمزباند و رییسش مشکل پیدا کرده است!!

اما در فیلم های تروریستی جاسوسی، جیمزباند تنها نماند و برخی دیگر از شخصیت های جاسوس و تروریست در سری فیلم های دیگر، در کنارش قرار گرفتند. از لمی کوشن فرانسوی (با بازی ادی کنستانتین) گرفته تا هری پالمر(با بازی مایکل کین) و مت هلم با بازی دین مارتین (که هر یک مجموعه ای از فیلم درباره شان ساخته شد) و تا سریال های تلویزیونی که بعدا به فیلم تبدیل شد و از همه معروفتر "ماموریت : غیر ممکن" در دهه 1960 بود که در ایران با نام "بالاتر از خطر" پخش شد  و بعدا در دهه 1990 و دهه  2000 ، چند فیلم از همان سریال ساخته شد که تام کروز نقش اصلی آن یعنی شخصیت جیم را بازی می کرد.

تروریسم دولتی در سال 2005 توسط استیون اسپیلبرگ یهودی به اسراییل و عملیات تروریستی صهیونیست ها پس از المپیک مونیخ 1972 کشیده شد و با نام "مونیخ" ، برای نخستین بار تروریسم دولتی اسراییل را به رخ کشید اما به همین بهانه و در آن فیلم ، فلسطینی های مورد تجاوز و ظلم قرار گرفته، همسان و همشان با صهیونیست های اشغالگر و تروریست نمایانده شدند!!

 

نگاهی به نمایش ترور در سینما - بخش سوم

$
0
0

 

تروریست های جعلی

 

 

اما اخرین گروه تروریست هایی که در کادر دوربین سینمای غرب و به خصوص آمریکا قرار گرفتند، تنها گروهی بودند که در این فیلم ها و از سوی سازندگان آنها لقب تروریست را گرفتند و عملیات آنها به صورت ترور و کشتار و تخریب و ایجاد وحشت نمایانده شد. اما آنان تنها گروهی بودند که حقیقتا تروریست نبودند و تنها از آن رو که به لحاظ تاریخی همواره مخالف سیاست های سلطه گرانه غرب صلیبی /صهیونی بوده اند، تروریست خوانده شدند. آنها مسلمانانی بودند که از دیرباز در سینمای غرب با چهره ها و اشکال و کاراکترهای خبیث و شرور و دزد و ابله و عقب افتاده نمایش داده شده بودند؛ ابتدا در این سینما به مضحکه و مسخره گرفته شدند و بعدا به عنوان شیطانی ترین و پلیدترین موجودات عالم نمایش داده شدند.

از نخستین فیلم های صامت و حلقه ای تاریخ سینما مانند"رقص هفت زن محجبه"ساخته توماس آلوا ادیسون(همان مخترع بزرگ!) در سال 1897(دوسال پس از تولد سینما) گرفته تا "عرب مسخره" ساخته ژرژ ملی یس (یکی از پدران سینما) در همان سال و فیلم "آواز موذن" ساخته فیلیکس مگیش در سال 1902 تا فیلم هایی همچون فیلم "شیخ" در 1921، ساخته جرج ملفورد و "پسر شیخ" ساخته 1926 جرج فیتس موریس(که نقش شیخ را در هر دو فیلم رودلف والنتینو بازی می کرد)  تا "مراکش" جوزف فن اشترنبرگ در 1930 و تا "شاهزاده پارس"  در سال 2010.

از اولین سال‌های تولید فیلم در هالیوود ضمن تمسخر جامعه شرقی، اسلام به عنوان دینی که در مشرق زمین رایج است مورد هجمه بود و به تدریج این نگاه ایدئولوژیک‌تر و پررنگ‌تر شد که نمونه آن فیلم "ال‌سید" ساخته آنتونی مان در سال 1961 بود. در آن فیلم چهره‌ای خونریز و خون‌آشام از اعراب مسلمان مقیم آندلس به نمایش درآمد(مسلمانانی که به نوشته کتب مختلف مورخین غربی مانند ویل دورانت و جرج سارتون ، بنیان های تمدن را به اروپای وحشی و بربر قرون وسطی بردند) در حالی که اروپاییان را افرادی متمدن و دیندار، معرفی می‌کرد که برای حفاظت از شرف اروپایی خود با مسلمانان جنگ می‌کردند!

پرفسور جک شاهین استاد دانشگاه ایلینویز در فیلم مستندی به نام"حلقه فیلم های عرب بد"در این باره می گوید:

"... برای 30 سال است من دیده ام که به خصوص ما فیلمسازان، اعراب (مسلمانان) را بر روی پرده سینما به تصویر کشیده ایم. در کتاب اخیر من یعنی "حلقه فیلم های عرب بد"، نشان می دهم که چگونه هالیوود، مردمی خاص را بدنام می کند. من بیش از 1000 فیلم را با دقت تماشا کرده ام،  فیلم هایی از اولین روزهای گمنامی هالیوود تا امروز که هالیوود  به موفق ترین صنعت سینمایی تبدیل شده است و سعی کردم موضوعی را روشن کنم که به نظر می رسد خیلی از ما آن را نمی بینیم یعنی ارائه الگوی ثابت خطرناک از عرب های (مسلمانان) منفور. افرادی کلیشه ای که از تمام همنوعان خود دزدی می کنند. تمامی جنبه های فرهنگی ما، عرب (مسلمان) را به عنوان موجودی پست معرفی می کنند و این صفت را نه به عنوان انحرافی اخلاقی بلکه به مثابه یک استعداد طبیعی آنها مطرح می سازند!

ما چند تصویر برنامه ریزی شده گرفته ایم و مرتبا آن را تکرار می کنیم . مهم نیست در پادوک کنتاکی زندگی می کنیم یا در وود ریور ایلینویز ، همه ما همین اطلاعات یکسان را دریافت می کنیم!! با صدای الله یا اذان ، بمبی منفجر می شود و شهری به هم می ریزد!!! ما افسانه شناسی می شناسیم، افسانه شناسی یعنی تصاویر هالیوود از عرب ها (مسلمانان) ..."

اما نخستین نمایش چهره شیطانی و تروریستی از اسلام را می‌توان در فیلم "جن‌گیر" ساخته مشهور ویلیام فریدکین‌ دید که فیلم با صدای اذان در عراق شروع شده و از آنجا و با همین صدا، شیطانی همراه با یک مجسمه کوچک یا توتم  به آمریکا و شهر جرج تاون رفته و در روح دختر جوانی حلول می‌کند تا از همان زمان این تئوری در ذهن آمریکاییان جا بیفتد که اگر در خود سرزمین های اسلامی با شیاطین شرقی درگیر نشویم ، آنها در همین آمریکا و در شهرهایمان (مانند جرج تاون در فیلم "جن گیر") به سراغ خانواده هایمان خواهند آمد!!

پس از آن و به خصوص بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ، صراحت آشکارتری در لحن هالیوود نسبت به مسلمانان به وجود آمد و هیولاهای دهه 70 و 80 بدل به تروریست‌های مسلمانی شدند که نابودی جوامع غربی را نشانه رفته بودند. فیلمی همچون "دروغ های حقیقی" جیمز کامرون از جمله همین آثار بود. این نگاه بعد از سال 2000 رویکردی آخر‌الزمانی به خود گرفت و در فیلم‌های بسیاری، نبرد نهایی اسلام و غرب به تصویر کشیده شد. حتی در دوره اخیر رجعتی به آثار تاریخی به وجود آمده و موضوعاتی که در دهه‌های گذشته در لفافه مطرح می‌شد، اکنون به صورتی صریح دوباره مطرح میگردد .

روند اسلام ستیزی هالیوود و سایر رسانه های ایالات متحده خصوصا در دهه اخیر آنچنان شدت یافته که گویا به قول معروف خان هم فهمید به طوری که "برژینسکی" مشاور امنیت ملی جیمی کارتر (رییس جمهور اسبق آمریکا) در 25 مارس 2007 در  بخشی از مقاله مفصلش تحت عنوان"این پارانویا را متوقف کنید "در روزنامه واشینگتن پست و در اعتراض به این موج ضد اسلامی نوشت :

"برنامه و فیلم هایی که در آن تروریستها با چهره های "ریش دار" به عنوان کانون افراد شرور نمایش داده می شوند، اثرات عمومی آن تقویت احساس خطر ناشناخته اما مخفی است که می گوید به نحو رو به افزایشی زندگی آمریکاییها را تهدید می کنند . صنعت فیلم سازی نیز در این خصوص اقدام کرده است.در سریال های تلویزیونی و فیلم ها، شخصیتهای اهریمنی با قیافه و چهره های عربی(اسلامی) که گاهی با وضعیت ظاهری مذهبی، برجسته می گردند، نشان داده می شوند که از اضطراب و نگرانی افکار عمومی بهره برداری کرده و ترس از اسلام را بر می انگیزد.کلیشه صورتهای اعراب (مسلمان ها) بویژه در کاریکاتورهای روزنامه ها، به نحو غم انگیزی یادآور تبلیغات ضد یهودی نازی هاست. اخیراً حتی برخی سازمانها و تشکلهای دانشجویی دانشگاهها درگیر چنین تبلیغی شده اند که ظاهراً نسبت به خطرات ارتباط میان برانگیختن نژادپرستی و انزجار مذهبی و برانگیختن جنایات بی سابقه هولوکاست بی خبرند..."

سینمایی  که مسلمانان را تروریست و خشونت طلب نمایش می داد ، با ورود به هزاره سوم میلادی از دو وجه مهم دیگر نیز برخوردار گردید ؛ اول اینکه جنبه آخرالزمانی به خود گرفت و دوم از تفکرات آرکاییستی (باستان گرایی با وجه ایران منهای اسلام) برخوردار شد.

در همین مسیر فیلم هایی همچون "Crossing Over" ساخته وین کریمر و محصول فرانک مارشال برای کمپانی واینشتاین یا "سنگسار ثریا" (سیروس نورسته – 2008)  یا پرسپولیس ( مرجان ساتراپی-2007) که کاتلین کندی صهیونیست آن را تهیه کرده بود و یا "آرگو" ( بن افلک-2012) و سریال "سرزمین مادری"  Homeland)) را می توان مثال زد که در همه آنها یک نکته مشترک به نظر آمد، این که قوانین و اعتقادات و باورهای اسلامی باعث تحمیل نگاه تروریستی به ایرانیان گشته است. برهمین اساس می توان گفت که در واقع قضیه ایران هراسی اخیر در آثار سینمای هالیوود جز به دلیل اسلامیت ایران و اینکه امروز این سرزمین به عنوان ام القری جهان اسلام قلمدار می شود، نیست. آنچه که در مستند "ایرانیوم"(الکس ترایمن-2010) به وضوح و روشنی در قاب دوربین قرار می گیرد.

در این فیلم مستند که توسط موسسه صهیونیستی کلاریون و با حمایت نئو محافظه کاران آمریکا ( همان اوانجلیست ها یا مسیحیان صهیونیست) تولید شده، در 11 اپیزود( به نام های : یک انقلاب، یک جمهوری اسلامی ، 30 سال ترور ، یک رژیم بی رحم ، افزایش قدرت ، ایران هسته ای ، دنیا در معرض تهدید ، فشار دادن دکمه ، 30 سال شکست ، متوقف کردن نظام  و انقلابی جدید)تمامی اتهامات بی پایه ای که غرب و آمریکا طی 32 سال پس از پیروزی انقلاب علیه ایران تکرار نموده را بازخوانی کرده و براساس یک سری تبلیغات روانی ، ایران را مسئول همه فجایع و حوادث 3 دهه اخیر در خاورمیانه معرفی می کند. اتهاماتی مانند حمایت از تروریسم ، تقویت گروههای تروریستی در لبنان و فلسطین ، طراحی برنامه هسته ای برضد کشورهای منطقه و برعلیه صلح جهانی، شرکت در بمب گذاری های سالهای پیشین علیه نیروهای آمریکایی در لبنان و ...که همه اینها باعث می شود تا ایران را به عنوان تهدیدگر صلح جهانی به شمار آورده و تنها راه مقابله با این تهدید را حمله نظامی بدانند! ( در حالی که تمامی اتهامات یاد شده برای سرپوش گذاردن بر موجودیت نامشروع رژیم صهیونیستی ، حضور سلطه طلبانه آمریکا و اعوان و انصارش در منطقه و بوجود آوردن گروههای تروریستی، تروریسم دولتی که توسط اسراییل به دنیا تحمیل شده و نسل بشر را در مخاطره افکنده و همچنین نقشه های شوم و مهلکی است که کانون های صهیونی برای آینده بشریت طراحی نموده اند.)

اما نکته مهم اینجاست در مستند"ایرانیوم" که در آن صهیونیست هایی همچون جان بولتون و مایکل لدین و جیمز وولزی و کنت تیمرمن به عنوان کارشناس اظهار نظر می کنند، علت همه اتهامات یاد شده  را به خاطر حاکمیت ایدئولوژی اسلام بر ایران تحلیل می کنند. از نظر سازندگان فیلم "ایرانیوم" در واقع این انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی به عنوان دشمن اصلی کانون های صهیونی است که ایران را (همان ایرانی که زمانی به عنوان ژاندارم منطقه خاورمیانه در حد یک نوکر برنامه هایشان را عملی می ساخت) اینک از حیطه قدرتشان خارج کرده و به صورت پایگاهی برای آزادیخواهان و استقلال طلبان و همه مخالفان سلطه گری آنها (به تعبیر آنان پایگاه تروریسم) درآورده است.

از سال 2001 به بعد که آثار ضد اسلامی و اسلام هراسانه در انواع و اقسام فیلم های سینمای غرب ، بیشتر در قالب همان دو جریان اصلی سینمای آخرالزمانی و سینمای جنگ و اشغال قرار گرفته و مطرح شدند، بیش از همیشه مسلمانان را شکنجه گر و تروریست نشان دادند:

فیلم هایی مانند "قلمرو" ( پیتر برگ-2007) ، "مجموعه دروغ ها" (ریدلی اسکات- 2008) ، "سیریانا" (استیون گیگن-2005) ،"محفظه رنج" ( کاترین بیگلو-2009) و "ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین"( استیون اسپیلبرگ – 2008) که در آن حکایت 12 مجسمه به تصویر کشیده می شد که یکی از آنها سر نداشت(همان جمجمه بلورین) و اگر آن سر برروی پیکرش قرار می گرفت ، بیدار شده و شرایط آخرالزمانی شکل می گرفت. قابل ذکر است که مجموعه فیلم های ایندیانا جونز درباره یک استاد باستان شناس جنگجو (با بازی هریسون فورد) فیلم هایی بود که بیش از سایر فیلم ها ، اعراب مسلمان را خشونت طلب و تروریست نشان می داد.

یکی از تعیین کننده ترین آثار سینمای ترویست نمای ضد اسلامی اخیر ،  فیلم "غیر قابل تصور" گرگور جردن در سال 2010 بود که در آن هرگونه جنایت و شکنجه و فشار اعم از مثله کردن و کشتن زن و بچه و انواع و اقسام حیوانی ترین شکنجه های بدنی و روحی علیه مسلمانان جایز و واجب نشان داده شد و خواسته های به حق آنها در قالب درخواست های یک تروریست سنگدل تصویر گردید. در واقع با فیلم "غیر قابل تصور" تمامی پرده های حقوق بشری وانسان دوستی غرب صلیبی / صهیونی در برابر مسلمانان به کنار رفت و آنها را همان گونه که در متن معروف به پروتکل های زعمای صهیون نوشته اند، در حد گوییم (حیوان) محسوب نمودند و هر نوع عمل ضد انسانی بر علیه این گوییم ها را مباح به شمار آوردند.

این تروریست نمایی را حتی در زیر لوای فیلم های فلسیطینی نیز به میدان آوردند ، فیلم "اینک بهشت" ساخته هانی ابواسد که در سال 2005 جایزه اسکار نیز دریافت کرد ، ماجرای فلسطینیانی بود که به دلیل سالها تحمل تحقیر از سوی اسراییلی ها ، اینک دست به اقدامات تروریستی انتحاری می زدند!!

می توان این نوع پنجم فیلم های تروریستی در سینمای غرب را که بیش از سایر انواع ، آن را با عناوین و صحنه های خاص ، تروریستی جلوه دادند را در واقع جعلی ترین گونه این نوع سینما دانست. چرا که اگر در گروهها و دسته های قبلی ، تروریست های واقعی در نقش ها و چهره های انسانی و مثبت جلوه می کردند ، در این فیلم ها ، یکی از مظلومترین امت های تاریخ که همواره مورد ظلم و ستم و در معرض هجوم تروریست ها قرار داشته یعنی مسلمانان را تروریست نمایاندند و دروغ بزرگ و مهیبی به تاریخ تحویل دادند . آنها تمامی اعمال و رفتارهای غیرانسانی و ددمنشانه ای که در طول تاریخ خودشان مرتکب شدند و مهر آزادیخواهی و دمکراسی طلبی برروی آن زدند، را به این قوم مظلوم چسباندند. اما آنکه غربال در دست دارد از پس کاروان می آید. آنانکه قضاوت خواهند کرد ملت های آگاه و بصیر هستند ، چنانکه امروز نیز قضاوت تاریخی با ملت های بینا و فهیم است نه این خناسان پلشت و بد طینت که تاریخ نابودی محتومشان را سند زده و این سنت خداوند است که سنت خداوند را هیچ تغییر و تبدیلی نیست.


بهار 1394 خجسته باد

بازپخش مجموعه مستند "از غدیر تا موعود" در ایام نوروز

$
0
0

 

روزی روزگاری روحانیت...

 

"از غدیر تا موعود" ، عنوان مجموعه مستندی که به نویسندگی و کارگردانی سعید مستغاثی و تهیه کنندگی رضا جعفریان ، در گروه سیاسی شبکه خبر تهیه شده و در خرداد و تیرماه سال گذشته  روی آنتن این شبکه رفت ، مجددا در ایام نوروز هر روز از این شبکه پخش می شود.

مجموعه مستند "از غدیر تا موعود" حکایت پدید آمدن و رشد و حرکت تاریخی قشر و طبقه ای است که اینک در فرهنگ اجتماعی ما ، روحانیت نام گرفته از صدر اسلام و زمان حضرت رسول اکرم (ص) تا زمان ائمه اطهار (ع) و تازمان غیبت حضرت حجت (عج) و پس از آن تا به امروز . قشر و طبقه ای علمی که در طول تاریخ به علماء و فقها هم معروف بوده اند. حکایت شکل گیری گروهی که براساس آیه ای از آیات کلام الله مجید برای آموزش و تفقه در دین و نشر و ترویج آن ، حرکت کردند  و جوامع مختلف را به حرکت درآوردند از نواب خاص حضرت ولی عصر (عج) تا علمای بزرگ تاریخ اسلام و تا حضرت امام خمینی ره) . حکایت حوزه های علمیه که مرکز پرورش و آموزش این علماء بودند و کانون شکل گیری تمدنی که حدود 10 قرن فرهنگ و اندیشه و علم و هنر جهان را هدایت کرد. 

بیش از 60  کارشناس داخلی و خارجی اعم از  نویسنده و محقق ، مورخ و پژوهشگر ، استاد دانشگاه ، طلبه ، مدرس حوزه ، مدیر و مسئول حوزه های علمیه ، امام جمعه و جماعت در شهرهای مختلف به همراه دهها کتاب و مقاله ، صدها دقیقه فیلم و تصویر و هزاران سند و عکس ، مجموعه ای را پدید آورده اند تا برای نخستین بار در تلویزیون شاهد روایت تازه ای از روحانیت باشیم.

تولید مجموعه مستند "از غدیر تا موعود" از پاییز 1391 آغاز شد و  پس از گذشت حدود یکسال و نیم مراحل مختلف تولید ، در 26 قسمت 13 دقیقه ای آماده پخش شد که از 17 خرداد 1393 روی آنتن شبکه خبر رفت و برای دومین بار نیز از اول فروردین 1394 پخش آن آغاز شده است.

برخی عوامل تولید :

فیلمبرداری : رضا جعفریان با همکاری علیرضا سمیعی و مهدی جعفریان

تیتراژ و ویدئو گرافیک : سید محمود ذوالفقاری  با سپاس از وحید چگینی

راوی : سید محمد حسینی

گوینده : عبدالغفار کاکایی

تدوین : سعید مستغاثی

 

مشاوران و همراهان :

حجت الاسلام والمسلمین مسعود زارعیان ، حجت الاسلام والمسلمین متقی زاده، حجت الاسلام والمسلمین غفاری ، حجت الاسلام والمسلمین مومنی ، حجت الاسلام والمسلمین کبیر ، حاج ابراهیم حاج محمد زاده ، پیام فضلی نژاد ، قاسم تبریزی ، عباس مهری اردستانی

 

موسسات ، مراکز علمی و پژوهشی و نهادهای فرهنگی که در تولید این مجموعه یاری رسانده اند :

دفتر پژوهش های موسسه کیهان ، موسسه مطالعاتی روشنگر

مدیریت حوزه های علمیه تهران ، قم ، اصفهان ، مشهد ، نیشابور ، آذربایجان شرقی ، شیراز و دفتر امامان جمعه اصفهان ، شبستر ، جلفا ، اهر ، نیشابور و ...و مدارس علمیه خواهران : حضرت زهرای اطهر (س) ، حضرت خدیجه (س) ، حضرت امام حسن مجتبی (ع)

دفتر حضرت آیت الله العظمی نوری همدانی ، مدرسه عالی شهید مطهری ، کتابخانه و موزه مجلس شورای اسلامی ، حوزه علمیه حضرت قائم (ع)، مدرسه علمیه مجد تهران، مدرسه علمیه مروی تهران ، مدرسه علمیه سفیران هدایت ابوطالب (ع)، بنیاد نهج البلاغه ، مدرسه علمیه نواب در مشهد ، مدرسه علمیه میرزا جعفر در مشهد ، دانشگاه علوم رضوی مشهد ، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه خراسان ، دفتر فصلنامه حوزه ، مدرسه علمیه سیادت مشهد، مدرسه علمیه موسوی نژاد مشهد ، مرکز پژوهش های اسلامی دانشکده صدا و سیمای قم، موسسه مهدوی آینده روشن ، موسسه کتاب شناسی شیعه در قم ، کتابخانه آیت الله العظمی نجفی مرعشی در قم ، مرکز پژوهش های احکام قم ، بنیاد نیمه شعبان در تبریز ، دانشگاه آزاد اسلامی سردرود تبریز  ، مدرسه علمیه امام صادق (ع) چهارباغ اصفهان، مدرسه علمیه امام علی (ع) صدر خواجو اصفهان، دانشگاه علوم قرآن و حدیث علامه مجلسی ، مجموعه فرهنگی علامه مجلسی ، مدرسه خان شیراز ، مجموعه فرهنگی صاحب بن عباد در اصفهان، مرکز فرهنگی ملاهادی سبزواری در سبزوار ، مرکز فرهنگی علی بن بابویه در قم ، تولیت مسجد مقدس جمکران ، تولیت مسجد و مدرسه علمیه آقا بزرگ کاشان و ...

 

گفت و گو با مایکل چاپلین ، فرزند چارلی چاپلین

$
0
0

 

چارلی چاپلین در بیدادگاه مکارتیسم

 

اشاره:

سر چارلز اسپنسر چاپلین را که همین چند روز پیش در 16 آوریل، 125 سال از تولدش گذشت ، نه تنها همه سینما دوستان دنیا بلکه اغلب مردم اهل مطالعه گوشه و کنار جهان می شناسند و چندان نیاز به معرفی ندارد . آثار سینمایی او  بارها و بارها  برای نسل های مختلف به نمایش درآمده و خنده بر لب های بسیاری نشانده ، همجنانکه به چشمان زیادی نیز اشک آورد. چراکه ویژگی سینمای چاپلین در عین بهره گیری از طنز و کمدی ، بیان تراژدی همیشه بشر یعنی تنهایی و سرگشتگی و هویت باختگی است.

ارج و منزلت چارلی چاپلین نزد تاریخ سینما در آن حد است که هنوز پس از گذشت حدود 4 دهه از مرگ وی و بیش از 70 سال از برخی فیلم های ماندگارش ، آثارش بازسازی و بهسازی و اکران مجدد می شوند. چنانچه در  جشنواره کن سال 2002، " دیکتاتور بزرگ" با افزوده شدن حدود 10 دقیقه به عنوان برنامه افتتاحیه این جشنواره به نمایش درآمد و برخی دیگر از فیلم های چاپلین بر روی فرمت D.V.D  پخش مجدد یافتند. از جمله "عصر جدید" که روی یک نسخه باور نکردنی و با کیفیت عالی در سطح جهانی توزیع گردید .
اما علیرغم همه آنچه مردم جهان از چارلی چاپلین می دانند و نسل اندر نسل با آثارش زندگی کرده اند ، بسیاری از گوشه های زندگی او و باورها و دیدگاه هایش ناگفته مانده است . بسیاری از کودکی با فیلم های این نابغه  عالم سینما آشنا شده اند ، اما شاید دورانی ناگفته از زندگی چارلی چاپلین جذابیت هایی اگر نه بیشتر اما در همان حد آثار ماندگارش داشته باشد . دورانی که از ایالات متحده آمریکا اخراج شد و 20 سال دور از این سرزمین زندگی کرد. شاید بسیاری از دوستداران این سینماگر از جمله نگارنده همواره تمایل به آگاهی از نقاط پنهان زندگی این هنرمند خصوصا ایام تبعیدش از آمریکا در دوران مک کارتیسم و نظرگاهش نسبت به آن مقطع سیاه تاریخ آمریکا داشته اند اما کمتر متن و مطلب و مکتوب مستند و قابل اتکایی را در این باب برای مطالعه منتشر شده است. نگارنده سالیان درازی درپی اطلاع از آن دوران سخت زندگی چاپلینی بودم که پس از فیلم "عصر جدید" دیگر جایی در سرزمین به اصطلاح فرصت ها نیافت.

...و ملاقات با مایکل چاپلین ، کوچکترین فرزند چارلز چاپلین فرصت مناسبی برای جامه عمل پوشاندن به آن تمایل دیرین بود ، خصوصا که مایکل در ایام تبعید پدرش ( که فصلی مجزا در زندگی هنری او محسوب می شود ) تا لحظه مرگ در کنارش بود و خاطرات ناگفته زیادی از آن دوران به خاطر سپرده بود.
در پی چندین دیدار با مایکل چاپلین دریافتم که وی علاوه بر آگاهی کافی بر روزگار در تبعید پدرش و نظرات و افق فکری او نسبت به ساخت فیلم هایش ، به دلیل سابقه تهیه و تولید فیلم در استودیوی یونیورسال بر عناصر سینما نیز مسلط بوده که در کنار دانش تاریخی -  سیاسی اش می تواند به گفت و گوی ما رنگ تحلیلی تری بدهد.
لازم به ذکر است که مایکل فرزند اونا اونیل ( دختر یوجین اونیل نویسنده معروف ) آخرین همسر چارلی چاپلین بود که در 30 سال آخر زندگی وی همواره همراه و همیارش بود. پس از مرگ اونا ، مایکل به خانه پدری بازگشت تا مانع به فراموشی سپردن چارلی چاپلین بعد از فوت همسر وفادارش شود و از همان زمان تصمیم گرفت آن خانه قدیمی و خاطره انگیز را به " موزه چاپلین " تبدیل کنند. موزه ای که تمام یادگارهای نابغه عالم سینما را در خود گنجانده و مایکل با پشتکار و تلاش بسیار و البته مساعدت خواهرش "جرالدین" و برادرش " سیدنی" و برخی دیگر از کارشناسان و علاقمندان سینمای چارلی چاپلین به این مهم نائل آمد.

اما گفت و گویی که در پیش دارید حاصل چندین ملاقات حضوری ، تعدادی مکالمه تلفنی (با محل اقامت مایکل در سوییس) و مقداری هم نامه نگاری و ای میل زنی است همراه انبوهی از سوال و جواب درباره چارلی چاپلین ، آثارش و ایام تبعیدش که البته در طول سالهای 1378 (نخستین باری که مایکل چاپلین به دعوت یکی از تهیه کنندگان در ایام برگزاری جشنواره فیلم فجر به ایران آمد و در منزل یکی از دوستان مشترکمان ملاقاتی مفصل با او داشتم) تا 1382 (که تلفنی با او مکالمه ای طولانی برقرار کردم) انجام شده و در همان سالها در برخی وب سایت ها انتشار یافت. اینک بی مناسبت نیست برآستانه 125 امین سالگرد تولد چارلی چاپلین آن گفت و گو باز نشر شود ، خصوصا که در آن سالها کمتر مورد توجه قرار گرفت.

با یاد دکتر خسرو افشار (دوست و رفیق 40 ساله مایکل) که اسباب این ملاقات ها و مکالمات را فراهم آورد و زحمت عکس ها را هم کشید و اواخر پاییز گذشته ناگهان مطلع شدم در اثر بیماری سرطان در کانادا فوت کرده است. خدایش رحمت کند.

 

 

 سعید مستغاثی : شما با فیلم" سلطانی در نیویورک" در کنار پدرتان قرار گرفتید در نقش نوجوانی به نام روپرت. در آن سالها چارلی چاپلین چند سالی بود که در تبعید به سر می برد و آن فیلم اولین اثر سینمایش در خارج از آمریکا محسوب می گشت.گویا در آن زمان 12 سال داشتید. در آن سن نوجوانی به عنوان فرزند یک هنرمند پرآوازه که اینک مورد اتهام ناروای جهان به اصطلاح آزاد غرب قرار گرفته و قصد دارد آنچه که در مقابل کمیته مک کارتی از او نپذیرفته بودند را حالا در نخستین تصویر سینماییش به چشم و گوش جهانیان برساند( آنچنانکه در طول فعالیت هنری اش همواره نمایاندن رنج و حرمان بشری در یک قالب کمدی تراژیک مد نظرش بود ) چه تصوری از نقش خود داشتید؟

 

مایکل چاپلین : نخستین همکاری هنری من با پدرم 6 سال پیش از بازی در " سلطانی در نیویورک" بود و در صحنه کوتاهی از فیلم" لایم لایت" در سال 1952 ساخته شد. این آخرین فیلم پدرم بود که در آمریکا ساخته شد.

 سعید مستغاثی : کمتر علاقمند سینما است که این موضوع را بداند . ممکن است بگویید در کدام صحنه" لایم لایت" بازی داشتید؟

 

 مایکل چاپلین : در سکانس آغازین فیلم که کالورو در حال مستی وارد آن آپارتمان کوچک می شود و با چند کودک خردسال روبرو می شود که من یکی از آن بچه ها بودم و دیگری هم خواهرم جرالدین و یکی برادرم سیدنی بود . آن بازی ما در مقابل در آپارتمان ذکر شده  انجام گرفت ، قبل از اینکه پدرم به نقش کالورو ( دلقک پیر از کار افتاده و دائم الخمر) وارد آن شود و حدود 30 ثانیه طول می کشید.

 سعید مستغاثی : در همان زمان بود که پدرتان مرتبا به کمیته تحقیق  مک کارتی احضار می شد؟

 مایکل چاپلین :  یادم هست در آن روزها پدرم تحت بازجویی ها و تحقیقات بسیاری از سوی F.B.I قرار گرفته بود که بیشتر سوالات و پرسش ها همان ها بود که از سوی سناتور مک کارتی و کمیته معروفش طرح شده بود هم درباره ارتباط پدرم با کمونیست ها و هم درباره دو فیلم آخرش "عصر جدید"( که مدرنیسم وماشینیسم و تاثیر آنها در الیناسیون انسان امروز را مطرح می ساخت و اعضای کمیته مک کارتی معتقد بودند چاپلین مستقیما در دفاع از باورهای کمونیستی ، پیشرفت های  ایالات متحده آمریکا را هدف حمله و تخریب قرار داده بود ) و " موسیو وردو" ( که کشتار انسان ها طی جنگهای مختلف توسط دولت ها را جنایاتی هولناکتر از قتل های معمولی در میان مردم دانسته بود و کمیته تحقیق مک کارتی پدرم را متهم کرده بود که در این فیلم به دخالت های آمریکا در دیگر کشورها نظر داشته است) . البته من در آن روزها فقط 6 سال داشتم و همین قدر به خاطر دارم که پدرم هر شب به خانه می آمد آشفته و عصبانی ناراحت بود. بعدا مادرم همه جریانات آن دوران را تعریف کرد که چارلی به هیچوجه به مخیله اش هم خطور نمی کرد که زمانی به خاطر فیلم هایی که عمدتا از روی عشق به انسانها ساخته بود ، مورد بازجویی قرار بگیرد . مادرم می گفت چارلی پس از هر بازجویی همه درددل ها و احساساتش را برایش بازگو می کرده و از وی آرامش می گرفته است.

 

سعید مستغاثی: :بسیاری دیگر از هنرمندان برجسته هالیوود نیز همچون چارلی چاپلین گرفتار اتهامات کمیته مک کارتی شدند ، کسانی مانند جوزف لوزی ، مارتین ریت و...و عمده اتهامات هم پیرامون ارتباط این هنرمندان با محافل به اصطلاح  کمونیستی و اقدام علیه موجودیت آمریکا بود . اتهامی که فقط در یک دهه بعد یعنی پس از کنار رفتن افراطیون و متعصبانی مثل سناتور مک کارتی حتی نزد عموم مضحک و مسخره جلوه گر شد.و امروزه از آن دوران به عنوان یکی از تاریک ترین نقاط تاریخ ایالات متحده آمریکا یاد می شود. چنانچه در سالهای اخیر در یک بازنگری مجدد سینمای آمریکا به آن نقطه تاریخی به فرصت های عظیم سوخته و از دست رفته ای در آن دوران  اشاره می شود که هرگز موقعیت جبرانشان برای مردم آمریکا پیش نیامد و خسران آن فجیع تر از حتی تمامی ضرر و زیان سالهای جنگ سرد محسوب شده است . مثالش فیلم هایی به نام " یک ذهن زیبا " ساخته یکی از هالیوودی ترین و متعصب ترین فیلمسازهای امروز سینمای آمریکا یعنی ران هاوارد است و یا فیلم دیگری با عنوان " مجستیک" اثر فرانک دارابانت که قضاوت های سطحی و جاهلی مک کارتیسم را شدیدا به باد انتقاد می گیرد.

مایکل چاپلین :  ولی متاسفانه علیرغم همه صحبت های شما همین امروز هم مایه های همان تفکر مک کارتی در عمق سینمای هالیوود به چشم می خورد و در مقاطعی رخ می نمایاند. فی المثل یک نگاه بیاندازید به برخی فیلم هایی که بعد از فاجعه 11 سپتامبر 2001 در این سینما ساخته شدند و همان تعصبات مک کارتی را در شکل تازه ای بروز دادند . با افراد تازه واردی مانند جری بروکن هایمر و رندال والاس و تونی اسکات و امثالهم و در این هیاهوی  جدید هنرمندانی  مثل ترنس مالیک و شاهکارش " خط باریک قرمز "کنار بمانند تا " نجات سرباز وظیفه راین" استیون اسپیلبرگ بزرگ شود .

سعید مستغاثی: بله حق با شماست . فیلم هایی مثل " ما سرباز بودیم " ، " آخرین قلعه" ، "بازی جاسوسی" ، " پشت خطوط دشمن" و ... .نمونه های امروزی تفکر مک کارتی در هالیوود است و به خاطر وجود همین تفکر است که حتی فیلم ضد سیستم سینماگری مانند مارتین اسکورسیسی (که یکی از وحدت گراترین کارگردانان امروز سینمای آمریکا به شمار می آید) یعنی " دار و دسته های نیویورکی " با وجود همه شایستگی هایش از جایزه اسکار دور می ماند و امثال " شیکاگو" که یادآور همان دهه 50 و روی دیگر سکه قضاوت های مک کارتیسم  است جوائز را درو می کند.

 

مایکل چاپلین :  درست مثل همان دهه 50 که تحت تاثیر اختناق مک کارتیسم بعد از سالهای درخشان دهه 40 و تجلیل آکادمی از آثار ارزشمندی همچون " خانم مینیور " ، " تعطیلی از دست رفته " ، " قول مردانه " و .....به فیلم های کم مایه ای مانند " بزرگترین نمایش روی زمین " ،" دور دنیا در 80 روز " و " از اینجا تا ابدیت " ارج گذاشتند و امثال ویلیام وایلر پس از شاهکاری به نام " بهترین سالهای زندگی ما " به ساخت فیلم کم رمقی همچون " تعطیلات رمی" روی آورد . البته در این میان بعضی فیلمسازان حتی مجبور شدند  علیه همکارانشان در مقابل کمیته تحقیق شهادت بدهند مانند " الیا کازان " که بابت آن شهادت ها موقعیت بهتری نیز کسب کرد و سال بعد برای فیلم " در بارانداز" که اثر ضعیف تری نسبت به دیگر فیلم هایش توصیف شد ، 9 جایزه اسکار گرفت .

 سعید مستغاثی: چند سال پیش که به همت مارتین اسکورسیسی قرار شد الیا کازان اسکار افتخاری دریافت کند ، هنگام گرفتن جایزه بر خلاف سنت مرسوم آن مراسم بسیاری از حاضرین مقابل کازان برنخاستند و حتی به خاطر اعتراض به رفتار گذشته اش در کمیته مک کارتی برایش دست هم  نزدند . به نظرتان پس از گذشت سالها ، این رفتار قابل توجیه است ؟

 مایکل چاپلین :  این مشکل است که راجع به رفتار افراد دیگر که در موقعیت های خاص قرار داشته اتد قضاوت کنیم ، چه الیا کازان و چه آنها که او را متهم می کنند . ما نمی دانیم که کازان در آن دوران مک کارتیسم در چه وضعیتی قرار داشته است . او به هر حال یک فیلمساز بزرگ است و آثار بسیار زیبایی خلق کرده مانند " اتوبوسی به نام هوس" ،  یا "زنده باد زاپاتا" و یا " شکوه علفزار" . اما رفتار او در کمیته مک کارتی  واقعا غیر قابل درک است . او این دلیل را برای همکاری اش با کمیته مک کارتی عنوان می کند .شاید این دلیل وی تا اندازه ای توجیه پذیر باشد فقط به این خاطر که الیا کازان زمانی خودش عضوی از گروه کمونیست ها در آمریکا بوده و خطر آنها را بیشتر حس می کرد . ولی به هر حال نمی توان درست قضاوت کرد . هنوز که فکر می کنم نمی توانم درک کنم چرا او چنین عملی انجام داد. شاید پدرم نیز هیچوقت آن را در نیافت.

 سعید مستغاثی: به نظر می آید چاپلین دیدگاه خود درباره این دسته افراد را در همان اولین فیلم در تبعیدش یعنی "سلطانی در نیویورک" خیلی صریح بیان کرده باشد . یادتان هست در آن فیلم نقش پسر نوجوانی را بازی می کردید که در مقابل کمیته ای مشابه کمیته مک کارتی فعالیت های سیاسی پدر و مادرش را بر ملا می کند و بر علیه آنها شهادت می دهد . از دیدگاه شما این موضع گیری چاپلین علیه کسانی نبود که در کمیته مک کارتی بر ضد او شهادت دادند و او را متهم به کمونیست بودن کردند؟ آیا به نوعی چاپلین آن افراد را در حد پسربچه های خام و ترسو تصویر نکرده است؟

مایکل چاپلین :  این نقطه نظر شما بسیار جالب است . هیچوقت به آن فکر نکرده بودم. ممکن است درست باشد.

سعید مستغاثی: از این جهت این موضع گیری در فیلم برجسته می آید که گویا چاپلین در سراسر فیلم " سلطانی در نیویورک " نوعی ما به ازا برای همه وقایعی که توسط کمیته مک کارتی بر سرش آمده بود ، قرار داده و کاراکتر " روپرت " هم می تواند از همان فقره باشد.

مایکل چاپلین :  بله درست است . آن فیلم اصلا درباره دوران مک کارتیسم در آمریکا بود و این حرف شما می تواند صحیح باشد . ولی به خاطر نمی آورم که هیچگاه پدرم در این باره صحبت کرده باشد و یا مادرم در این باب از پدرم نقلی کرده باشد که او از الیا کازان گله ای داشته  و بر عکس همیشه از فیلم های کازان تعریف می کرد . به هر حال شخصا این ماجرا برایم مثل یک راز سر به مهر باقی مانده است که چرا شخصیتی همچون الیا کازان چنین عملی انجام داد ، نمی توانم بفهمم!

سعید مستغاثی: یادتان هست که پدرتان راجع به آن بازجویی ها در کمیته مک کارتی سنای آمریکا خاطره ای برایتان تعریف کرده باشد؟

مایکل چاپلین :  بله خاطرات بسیاری برایم نقل کرده است و جالب ترین آنها مربوط به زمانی است که در سنای آمریکا به او می گویند آمریکا برای شما خیلی خوب بوده است و خودت را در اینجا غنی کرده ای .پدرم با تایید حرف بازپرسان می گوید " بله بسیار خوب بوده است و من کار کرده ام و زحمت کشیده ام تا غنی شوم " بعد به او می گویند چرا تاکنون تابعیت آمریکا را نپذیرفته است ؟ پدرم پاسخ می دهد " من یک پاسپورت انگلیسی داشتم و نیازی به گرفتن تابعیت آمریکایی نمی دیدم !" بر عکس فکر می کنم شهروند بسیار خوبی هستم . چرا که از کل فیلم های من 30 درصد در آمریکا توزیع می شود و فروش می رود و 70 درصد آنها خارج از آمریکا خریدار دارد ولی وزارت دارایی آمریکا من را صد در صد به مالیات می بندد!!"

 سعید مستغاثی: پاسخ بسیار هوشمندانه و البته حاضرجوابانه ای است . فکر می کنید چرا اینقدر پدرتان حاضر جواب بود؟

مایکل چاپلین :  فکر می کنم دلیلش این بود که اولا دوران کودکی فقیرانه ای را پشت سر گذاشته بود و دیگر اینکه قدش هم کوتاه بود و مجبور بوده که یاد بگیرد از خودش دفاع کند . برای همین موضوع حاضر جوابی از خصوصیات بارز پدرم بود که به شکل بازی های فی البداهه نیز در فیلم هایش جای می گرفت و از نقاط قوت این فیلم ها نزد منتقدین و کارشناسان محسوب می شد .

سعید مستغاثی: چارلی چاپلین در پایان تحقیقات کمیته مک کارتی به تبعید از آمریکا محکوم شد؟

مایکل چاپلین :  خیر ، یادم می آید به صورت خانوادگی جهت گذراندن یک تعطیلات طولانی عازم اروپا شدیم . بعدا مادرم می گفت به چارلی توصیه شده بود مدتی از آمریکا بیرون برود تا به اصطلاح آبها از آسیاب بیافتد ولی تقریبا در نیمه راه نیویورک به لندن بودیم که از پدرم خواسته شد دیگر به آمریکا باز نگردد. خاطرم هست که وقتی در کشتی سلطنتی ملکه الیزابت در راه انگلیس بودیم تلگرامی رسید که نمی دانم از سوی رییس جمهور ترومن بود یا منشی وی و یا از طرف همان سناتور مک کارتی که در آن نوشته شده بود شما دیگر نمی توانید به آمریکا برگردید!

سعید مستغاثی: عکس العمل پدرتان چه بود ؟ آیا آن دوران اساسا ایام سختی برای او بود ؟

مایکل چاپلین :  فکر می کنم در آن لحظه شوک بزرگی به پدرم وارد شد. چرا که تمام دوران فعالیت هنری اش در آمریکا بود . او وقتی یک پسر جوان بود به آمریکا رفت و در یک گروه کوچک نمایشی آغاز به کار کرد . بعد در کالیفرنیا وارد سینما شد و بقیه اش را هم که حتما  می دانید . مقصودم این است که همه کارهای سینماییش را در آمریکا انجام داده بود و قطع شدن ناگهانی  این فعالیت مستمر برای  او شوک بزرگی بود .اگرچه او همواره اروپا را خیلی دوست داشت و خیلی سریع با زندگی در اروپا کنار آمد. زندگی آرامی برای خود و خانواده اش فراهم آورد به دور از یک عمر فعالیت سخت و خستگی ناپذیر که دورانی را در آرامش بگذراند اگرچه روزهای نخست جدایی از سینما و دوستانش برای وی بسیار دشوار سپری گردید . او کم کم به اموری پرداخت که تا آن زمان فرصت نیافته بود به آنها بپردازد از جمله 3-4 سالی به نوشتن کتاب زندگی نامه اش مشغول بود و به جز این طی آن سالها موسیقی بعضی از فیلم های صامت خود را نوشت و ساخت و زمان زیادی را صرف آنها کرد .

سعید مستغاثی: آیا موسیقی فیلم های " روشنایی های شهر " و " جویندگان طلا" را هم در همان زمان ساخت؟

مایکل چاپلین :  نه موسیقی این فیلم ها و همچنین آخرین ساخته اش در آمریکا یعنی " لایم لایت " تا 20 سال بعد در آمریکا اجازه نمایش نیافت و پس از گذشت این زمان طولانی که مجوز اکران عمومی یافت برای همان موسیقی اش کاندیدای دریافت جایزه اسکار گردید . اما پدرم در دوران زندگی اش در اروپا موسیقی فیلم هایی مثل " سیرک " ، " دوش فنگ " ، " زائر " و اغلب فیلم های کوتاه 20-30 دقیقه ای سالهای اولیه فیلمسازی اش را ساخت . همچنین بسیاری از اوقات شخصی اش را به نوشتن فیلمنامه اشتغال داشت  که آخرین آنها تحت عنوان " عجیب " به مرحله پیش تولید هم رسیده بود ولی پدرم دریافت که به لحاظ جسمی دیگر توانایی ساخت فیلم دیگری را ندارد . یادم هست فیلمنامه مذکور درباره آدمی بود که مثل دیگران نبود . آدمی غیر معمول بود که نسبت به زنان حساسیت داشت و دستهایش به شکل بال بودند مثل فرشته ها و با بالهایش به جاهای مختلف می رفت . پدرم حتی بالهای این فرد فرشته گونه را هم ساخته بود . به هر حال پدرم در تمام مدت زندگی اش در اروپا کار می کرد و سرگرم بود .

سعید مستغاثی: سرگرمی های او چه بود؟

مایکل چاپلین :  پدرم دوستان زیادی داشت ، از میان هنرمندان افرادی مانند ژان کوکتو ، پیکاسو و از بین نویسندگان انگلیسی گراهام گرین و نوئل کوارد همچنین سامرست موام که اغلب به خانه ما رفت و آمد داشت .دوستانی که بعضی اوقات از هالیوود به دیدنش می آمدند ویا اشخاصی که مثل او در کمیته مک کارتی محکوم شده بودند و مشکل اقامت در آمریکا داشتند . پدرم خیلی علاقه داشت زندگی اش را به رفت و آمد با دوستانش بگذراند . ورای همه اینها او یک خانواده بزرگ و همسری داشت که واقعا به آنها عشق می ورزید .

 سعید مستغاثی: اما سرانجام بعد از 20 سال چارلی چاپلین به آمریکا بازگشت و در مراسم اسکار شرکت کرد . جایزه افتخاری دریافت نمود و پیروزی خود را بر همه آن قضاوت های ناعادلانه و غیر منصفانه اعلام کرد . به یاد دارید در آن زمان احساس پدرتان چگونه بود ؟

 

مایکل چاپلین :  پدرم قبل از آن زمان هم بارها و بارها به آمریکا دعوت شده بود ولی هیچگاه آن دعوت ها را نپذیرفت . چندین بار  سفیر آمریکا او را از جانب مقامات وقت  دعوت کرد و پیام دولت را به او رساند که آمریکا علاقمند به بازگشت چاپلین است ولی پدرم قبول نکرد تا اینکه از سوی آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا دعوت شد تا جایزه اسکار یک عمر فعالیت هنری را دریافت کند.

سعید مستغاثی: چرا این بار دعوت را پذیرفت ؟

مایکل چاپلین :  چون دعوت از سوی دوستان قدیمی اش در هالیوود صورت گرفته بود و نه از سوی  دولت یا یک مقام وابسته به آن . او دوستان بسیاری در آمریکا داشت بخصوص در آکادمی اسکار که پدرم خیلی به آن علاقمند بود و برایشان احترام زیادی قائل می شد . در واقع او به خاطر کسانی به آمریکا برگشت که یک عمر با آنها همکاری کرده بود .

سعید مستغاثی: زمانی که چاپلین در سوییس زندگی می کرد ، وضعیت پخش و توزیع فیلم های او چگونه بود؟ آیا خودتان این کار را می کردید یا موسسه  خاصی  وظیفه آن را برعهده داشت؟

مایکل چاپلین :  وقتی قرار شد پدرم دیگر به آمریکا بازنگردد ، مادرم را به آمریکا فرستاد (چرا که مادرم تبعیدی نبود !) و او همه فیلم هایی که به پدرم تعلق داشت را از آمریکا خارج کرد . پدرم دفتری در پاریس تاسیس کرد و آن دفتر وظیفه توزیع و پخش فیلم ها را به عهده گرفت.

سعید مستغاثی: در آن زمان آیا درخواست کننده برای نمایش  فیلم ها کمتر شد ، یا اینکه با توجه به وضعیت ممنوعیت ورود چاپلین به آمریکا ، علاقمندان به خرید این فیلم ها فزونی یافت؟

مایکل چاپلین :  از میان فیلم هایی که پدرم ساخته بود بسیاری متعلق به خودش بود که آنها را سالهای زیادی توزیع نکرد. یعنی خود پدرم از این کار ممانعت به عمل آورد.

سعید مستغاثی: چرا؟

مایکل چاپلین :  واقعا دلیلش را نمی دانم . فقط فکر می کنم ممکن است او می خواست وقت بیشتری برای ساخت موسیقی فیلم های اولیه اش بگذارد . شاید هم می خواست مدتی از سینما کناره بگیرد تا زمانی دیگر با طرح های جدیدی مجددا به عرصه آن باز گردد.

سعید مستغاثی: آیا به عنوان کسی که به اجبار از میدان فعالیت سینمایی دور افتاده بود دچار نوعی یاس و سرخوردگی نشده بود؟

 

مایکل چاپلین :  نه فکر نمی کنم . گفتم اول شدیدا دچار شوک شد که چرا علیرغم ادعای آزادی در آمریکا چنین برخوردی با وی شده است. او این موضع گیری را نمی توانست بفهمد. همینطور در مورد سایر افرادی که مثل او با آنها رفتار شده بود تا وادار به ترک آمریکا شوند. او هرگز این برخورد غیرعقلانی را نمی فهمید. پدرم تا پایان عمر در شگفتی بود که چگونه در آمریکا دورانی مثل مک کارتیسم می تواند بوجود بیاید.

سعید مستغاثی: از لحظات فوت چارلی چاپلین بگویید که گویا تا آخرین دقائق همراه مادرتان در کنارش بودید .

مایکل چاپلین: حدود 4 صبح اتفاق افتاد، روز کریسمس سال 1977. او در آرامش فوت کرد. پدرم روزهای آخر خیلی ضعیف شده بود. فقط روی صندلی می نشست و اصلا نمی توانست صحبت کند. روز به روز ضعیف تر می شد تا بالاخره از دنیا رفت، با آرامش رفت. چون هیچگونه بیماری خاصی نداشت.

سعید مستغاثی: هنگام فوت وی جنجال های بسیاری بر پا شد، از جمله گفته شد جسد چاپلین دزدیده شده و سپس با تلاش پلیس بین الملل باز گردانیده شد.

مایکل چاپلین: بله 3 ماه پس از دفن، جسد پدرم بوسیله افرادی از گور خارج شد و در محل نامعلومی مخفی گردید  که هیچکس از آن اطلاعی نداشت. اما ربایندگان با پلیس وارد مذاکره شدند تا اینکه محل اختفای آنها کشف شد و توسط پلیس دستگیر شدند. آنها دو نفر پناهنده لهستانی بودند و به لحاظ مادی خیلی فقیر به نظر می آمدند. فکر می کردند از این راه بتوانند پولی به دست بیاورند.

سعید مستغاثی: از طرف خودم ، دوستانم و همه علاقمندان سینما و چارلی چاپلین به عنوان یکی از مظاهر درخشان این هنر، از شما متشکرم که بسیاری از ناگفته های زندگی این بزرگمرد عالم هنر و سینما را باز گفتید.

 

مایکل چاپلین : من هم متشکرم .

سالروز میلاد امیر مومنان مبارک باد

$
0
0

 

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهدای کربلا را

نگاهی به فیلم های اسکار 2015-بخش اول

$
0
0

 

...و اسکار تعلق می گیرد به سبک زندگی آمریکایی!

 

آرنون میلچان، تهیه کننده فیلم مرد پرنده ای (نفر اول از چپ)  در کنار آلخاندرو گونزالس ایناریتو ، کارگردان فیلم (نفر دوم از راست) هنگام دریافت اسکار بهترین فیلم سال 2014

 

وقتی در بخش پایانی مراسم اسکار سال گذشته ، آرنون میلچان (تهیه کننده اصلی فیلم "12 سال یک برده") به همراه دیگر تهیه کنندگان فیلم به روی سن رفت تا اسکار بهترین فیلم سال 2013 را دریافت کند، هنوز آنچنان اخبار و به خصوص مستندی که در مورد میلچان در نوامبر 2013 از  Channel 2 به نمایش درآمد ، در سطح وسیع منتشر نشده بود. مستندی به نام Uvda  که در آن سابقه رییس کمپانی معروف ریجنسی به تصویر کشیده شده بود. سابقه ای که حکایت از ماموریت های اطلاعاتی ویژه برای اسراییل و تامین ابزار و ادوات نظامی جهت تکمیل برنامه هسته ای  و دستیابی رژیم صهیونیستی به سلاح اتمی داشت، آن هم در زمانی که دولت جان اف کندی نیز  با دستیابی اسراییل به پروژه هسته ای مخالفت می کرد و براساس اسناد منتشر شده، یکی از دلائل ترور کندی همین ابراز مخالفت بوده است. میلچان همچنین تهیه موشک ها و سلاح های کشتار جمعی برای این رژیم را به عهده داشت به گونه ای که شیمون پرز در همان فیلم مستند از وی به عنوان مامور استثنایی اسراییل یاد کرده است.

خود میلچان در همان فیلم مستند اظهار کرده که وی هر کاری انجام داده در جهت منافع کشورش یعنی اسراییل بوده (در همان مستند افرادی مانند رابرت دو نیرو و بن افلک که از دوستان نزدیک میلچان بوده اند هم به این نکته اشاره داشته اند) و تاکید داشته که هالیوودی ها چندان از یک دلال اسلحه دل خوشی نداشته و به هر حال ترجیح می دهند با یک فیلمنامه نویس همکاری داشته باشند تا یک تامین کننده سلاح های کشتار جمعی !

اما وقتی در انتهای مراسم اسکار هشتاد و هفتم که 22 فوریه 2015 در دالبی تئاتر لس آنجلس برگزار شد، بازهم فیلم دیگری از آرنون میلچان به نام "مرد پرنده ای" ، برنده اسکار بهترین فیلم سال اعلام گردید و بازهم میلچان به همراه عوامل فیلمش همچون آلخاندرو گونزالس ایناریتو (کارگردان فیلم) و مایکل کیتون و اما استون و و ادوارد نورتون و نائومی واتس (بازیگران فیلم) و همچنین تهیه کنندگان همکارش به روی سن مراسم رفت، به نظر آمد که سخن آرنون میلچان در آن فیلم مستند مبنی بر ترجیح هالیوودی ها، چندان صحیح نبوده و گویا آنها به همکاری با یک دلال اسلحه و تامین کننده سلاح های کشتار جمعی آن هم برای رژیمی که رسما از سوی مجامع جهانی، جنایتکار جنگی و مصداق آپارتاید خوانده شده، راغب تر هستند تا سینماگرانی مانند لینک لیتر و دیمین چزل و مورتن تیلدام و وس اندرسون و ...

 شاید یکی از دلائل ترجیح امثال آرنون میلچان به تهیه کننده و فیلمسازانی حتی مانند اسکات رودین (از تهیه کنندگان پرقدرت هالیوود که امسال نیز با فیلم "هتل بزرگ بوداپست" در بسیاری از مراسم اهدای جوایز حضور داشت) آن است که تولید کننده ای همچون میلچان، به خوبی می تواند ذائقه یا تم هرسال هالیوود و مراسم اسکار را تشخیص داده یا به خوبی در جریان آن قرار گیرد و یا اینکه از جمله افرادی باشد که آن تم مورد نظر را تعیین می کنند. او سال گذشته هم در تشخیص تم قهرمان ایدئولوژیک آمریکایی خصوصا با موضوع ظاهرا ضد برده داری موفق عمل کرد، به طوریکه فیلم "12 سال یک برده" را با وجود ساختار ضعیف و داستانی معمولی اما به مهمترین جوایز سینمایی سال آمریکا رسانید و آن را در اوج ویترین سینمای هالیوود قرار داد.

از راست: بنیامین نتانیاهو (نخست وزیر رژیم صهیونیستی) ، آرنون میلچان (تهیه کننده هالیوود و فیلم هایی مانند مرد پرنده ای و 12 سال بردگی) و شیمون پرز (رییس رژیم صهیونیستی)

 

تشخیص آنکه هر سال کدام تم در سینمای هالیوود، اصل قرار گرفته و توجه اعضای آکادمی به آن جلب می شود، کار چندان دشواری نیست ، کافیست به مجموعه سیاست ها و چالش هایی که هر سال آمریکا با آن روبروست و یا قرار است با آن مواجه گردد، دقت کنیم. گاهی تعیین این چالش ها چندان در کف اختیار مالکان ایالات متحده (مجموعه ای از صاحبان کمپانی های فیلمسازی و اسلحه سازی و پول سازی یعنی بانک داران و کارتل ها و تراست های اقتصادی) نیست مانند قضیه جنبش 99 درصدی وال استریت و زمانی هم بنا بر منافع اقتصادی از سوی همین مالکان رقم زده می شود مثل قهرمان تراشی و منجی گرایی و یا ماجرای یازده سپتامبر. اما به هر حال و در هر دو صورت این موسسات استراتژیک یا همان تینک تنک ها هستند که سیاست های پیش رو را تعیین می کنند که البته نمایندگان همان مالکان در این مراکز نیز حضور دارند و در مجموع دولت در سایه ایالات متحده آمریکا را بوجود می آورند.

چنانچه برای سالی که قضیه جنبش وال استریت در صدر مسائل قرار داشت، فیلم های برگزیده هالیوود و اسکار ، تم ضد این جنبش و حمایت از سرمایه داری را داشتند و سال گذشته که هژمونی آمریکا در خاورمیانه به خطر افتاده بود برای تبلیغ برروی قهرمان بازی و منجی گرایی آمریکایی ، منتخبین اسکار و مراسمی مانند آن، سمت و سویی اینچنین گرفتند.

اما در طی یکی دو سال اخیر که مراکز استراتژیک ایالات متحده نتایج بررسی های خود را از یک دهه حضور نظامی  آمریکا و غرب در خاورمیانه و کشورهایی مانند عراق و افغانستان با نمره منفی ارزیابی کرده اند ، یک نوع عقب نشینی تاکتیکی در زمینه نظامی (مثل به حاشیه کشاندن نیروهای نظامی در عراق) و سیاست نشان دادن هویج برجسته تر شده است. همواره در شرایطی که ایالات متحده از دوران پرتنش نظامی گذر کرده و جبهه جنگ نرم را عمده کرده ، در این جبهه مقوله تبلیغ سبک زندگی ایدئولوژیک آمریکایی محور اصلی این جنگ نرم قرار داشته است. اساس این نوع سیاست در سالهای پس از جنگ جهانی دوم و توسط سرویس های اطلاعاتی و نظامی آمریکا پی ریزی شد و محور سیاست های تهاجم آمریکا و غرب در طی سالهای جنگ سرد قرار داشت

اسناد منتشره سازمان CIA در شصتمین سالگرد تاسیس آن حکایت دارد که همکاری نیروهای نظامی ، سرویس های جاسوسی و اطلاعاتی و استودیوهای فیلمسازی پس از جنگ جهانی دوم و مواجهه با خطر کمونیسم از یک سو و بسط ایدئولوژی آمریکایی در جهان از سوی دیگر باعث شد تا عبارتی تحت عنوان "جنگ صلیبی برای آزادی" یا Crusade for Freedom در محافل آمریکایی مطرح شود. عبارتی که پیش از هر موضوعی یک مبارزه فوق محرمانه از جانب پنتاگون ، نیروی دریایی ، شورای امنیت ملی و دفنر هماهنگی عملیاتی وابسته به سازمان CIA را طراحی می نمود تا به اصطلاح پیام آزادی را در بطن فیلم های آمریکایی درج نماید. 

روزجمعه 16 دسامبر 1955 یک مجمع سری توسط ستاد مشترک ارتش آمریکا برگزار شد تا در این زمینه بحث کند که چطور می تواند از ایده "جنگ صلیبی برای آزادی" بهره برداری کند.

در یک گزارش فوق محرمانه از ستاد مشترک ارتش آمریکا به فرماندهی عملیات دریایی در معرفی "آزاداندیشی نظامی" که در 16 دسامبر 1955 ارائه شده بود، "جنگ صلیبی برای آزادی" چنین تعریف شده بود:

"... جنگ صلیبی برای آزادی برای این منظور طراحی شده بود تا اصولی را روش زندگی آمریکایی براساس آن در مقابل سیستم ضدآمریکایی قرار می گیرد را توضیح دهد و غربی ها را برای فهم و درک مخاطره ای که دنیای آنان را تهدید می کند ، بیدار نماید و انگیزه و محرکی برای مبارزه با این تهدید در آنها ایجاد نماید..."

در ادامه این گزارش فوق محرمانه آمده بود که برای چنین ایده ای یک شعار طراحی کردند : "جنگ صلیبی برای آزادی". در واقع "جنگ صلبیی برای آزادی" فرمولی برای تبلیغ سبک زندگی یا Life Stile ایدئولوژیک آمریکایی بود.

سرانجام در سال 1956 ، برای اجرای شعار یاد شده ، توسط کارشناسان پنتاگون فرمولی تدوین شد و در ژوئن و ژوییه 1956 نمایندگان ستاد مشترک ارتش آمریکا در کالیفرنیا با گروهی از شخصیت های هالیوود ، چندین نشست تحت عنوان "کنفرانس کالیفرنیا" برگزار کردند . نمایندگان هالیوود در این نشست ها عبارت بودند از :

جان فورد(کارگردان)، مریان سی کوپر(تهیه کننده)، جان وین(بازیگر) و وارد باند(بازیگر) .

در گزارش روسای ستاد مشترک ارتش از "کنفرانس کالیفرنیا در مورد مجموعه فیلم های آمریکایی "و "آزاداندیشی نظامی" نوشته کورنلیوس وندربیلت ویتنی آمده بود :

"...این نشست ها که در دفتر متروگلدوین مه یر جان فورد برگزار می شد تا 6 هفته طول کشید. طی یادداشتی به تاریخ 5 ژوییه 1956 ، جان وین اظهار داشت که در کار سینمایی که توسط خود وی انجام می شود ، طرح "جنگ صلیبی برای آزادی" بایستی با دقت استفاده شود. برای این کار شب بعد جان وین همه را به خانه اش در خیابان لوییس 4570 دعوت نمود . بعد از شام فیلم های "آنها بی مصرف بودند" و "مرد آرام"به نمایش گذارده شد و توسط جان وین و جان فورد بررسی و تحلیل شد تا روشی که در آن نگرش های مطلوب و دلپسند برای الگوهای فرهنگی نیروی دریایی و دنیای آزادی که در ایندو فیلم آمده ، آنالیز شود..."

فرانسیس ساندرس ، روزنامه نگار و پژوهش گر معروف آمریکایی در کتاب "جنگ سرد فرهنگی : سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر" درباره نشست های  فوق می نویسد:

"...کورنلیوس وندربیلت ویتنی که گزارش فوق را ترتیب داده بود ، خود از تهیه کنندگان مشهور بود که در دهه 1930 با دیوید سلزنیک کارهای مشترک متعددی داشت از جمله فیلم های "ستاره ای متولد می شود"، "ربکا"و "برباد رفته" و در سال 1954 موسسه سینمایی ویتنی C.V. را دایر نمود و اظهار داشت برای آنچه که باید به عنوان یک سری فیلم آمریکایی با ایده "جنگ صلیبی برای آزادی" تهیه کنم  ، قصد دارم  ویژگی های آمریکا را به مردم نشان دهم تا مخاطبان ما در سراسر جهان تحت تاثیر این ویژگی ها قرار بگیرند و آن را تنها راه وصول به آزادی بینگارند..."

در 23 آوریل 1953 سیسیل ب دومیل(فیلمساز مشهور و سازنده آثاری مانند"سامسون و دلیله"و دو نسخه"ده فرمان"در سال های 1923و 1956) به عنوان مشاور مخصوص دولت در سینمای هالیوود منصوب شد و سازمانی به نام MPS را برای توزیع آثاری که در جهت شعار "جنگ صلیبی برای آزادی" ساخته شده بودند ، بوجود آورد که با امکانات 135 پست خدماتی در 87 کشور جهان ، شبکه توزیع عظیمی برای فیلم و سینمای آمریکا ایجاد کرد. در گزارشات ترنر شلتون به سیسیل ب دومیل در مورد MPS در تاریخ 11 ماه مه 1953 تحت عنوان "سرویس فیلم های سینمایی" این گونه آمده است:

"...این مرکز با بهره مندی از بودجه های بی دریغ دولتی به مرکز تولید فیلم موثری تبدیل شده که همه جور امکانات و تسهیلاتی را که یک کمپانی فیلمسازی باید داشته باشد، در خود دارد. کارگردان و تهیه کنندگانی را به استخدام در آورده و برای ساخت فیلم ها تعیین نموده که اهداف مورد علاقه ایالات متحده را به بهترین نحو مطلوب محقق سازند"

مرکز MPS نمادهای مخفی مانند نشان"دفتر هماهنگ سازی عملیاتی" را برروی فیلم ها جهت توزیع جهانی پیشنهاد کرد و در ژوئن 1954 این مرکز 37 فیلم که به طور مشخص سبک زندگی آمریکایی را تبلیغ می کرد و یا فرهنگ های مخالف این سبک زندگی را تحقیر یا منکوب می کرد، برای نمایش در پشت به اصطلاح پرده آهنین لیست نمود از جمله:

"پیتر پن"، "داستان جولسن" ، "داستان گلن میلر" ، "پسری از اوکلاهما" ، "تعطیلات در رم" ، "زنان کوچک" ، "قایق نمایشی" ، "مرد" ، "آلیس در سرزمین عجایب" و "هیات اجرایی" .

 فرانسیس ساندرس نویسنده ، روزنامه نگار و پژوهشگر معروف آمریکایی در کتاب "جنگ سرد فرهنگی: سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر "درباره ادامه این روند تبلیغ سبک زندگی ایدئولوژیک آمریکایی می نویسد :

"...جان فورد در سال 1946 ، کمپانی فیلمسازی خود را دایر نمود . در این کار ، سرمایه گذاران اصلی علاوه بر فورد و مریان سی کوپر ، کلیه متصدیان سرویس اطلاعاتی / جاسوسی OSS ( که در آن زمان توسط ترومن منحل شد) بودند که شامل ویلیام داناوان ، اولی دورینگ که یکی از اعضای شرکت حقوقی وال استریت داناوان بود ، دیوید بروس ، ویلیام وندر بیلت می شدند. فورد کاملا با این ایده موافق بود که سرویس های اطلاعاتی همچون OSS یا CIA باید برای مخاطبان هالیوود پیام القاء نمایند و از آنها خواست تا تعداد متنابهی  نسخه از کتابچه "جنگ صلیبی برای آزادی" را در اختیارش قرار دهند تا بتواند آنها را به فیلمنامه نویس ها بدهد و آنان را با اصطلاحات و مفاهیم مورد نظر سرویس های اطلاعاتی آشنا نمایند..."

"وارد باند" ، بازیگر همیشگی بسیاری از فیلم های جان فورد ، از سوی کمپانی اطلاعاتی / سینمایی آرگوسی متعلق به جان فورد، به عنوان نماینده اتحادیه فیلم و سینمای آمریکا مسئول محافظت از ایدئولوژی آمریکایی در تولیدات هالیوود بود. اتحادیه ای که بنا به نوشته فرانسیس ساندرس اساسا برای تصفیه افراد مخالف با ایدئولوژی و آرمان های آمریکا و کمک به کمیته فعالیت های ضد آمریکایی مک کارتی تشکیل شده بود.

فرانسیس ساندرس می نویسد :

"قرار بود در این فیلم ها علاوه بر تبلیغ "جنگ صلیبی برای آزادی" با بیان الزامات آمریکا دوستی، وظیفه شناسی، عکس العمل در برابر دستور، برتری مرد قهرمان (یک اسطوره آمریکایی ) ارج نهاده شود. در این راستا جان وین که قادر به انجام هر کار فوق العاده ای به نظر می رسید، به صورت یک مدل آمریکایی یا مظهر آمریکایی مآبی معرفی شد."

در طول سالهای پس از جنگ همواره ارائه سبک زندگی ایدئولوژیک آمریکایی به عنوان برنده ترین سلاح غرب در جنگ نرم با دشمنان ایدئولوژیکش، اصلی ترین محور سینمای هالیوود بوده که ظاهرا غیر سیاسی ترین و هنری ترین آثار این سینما را هم دربر می گرفته است و در هر سال بعدی از ابعاد همان سبک زندگی، بیشتر در کادر دوربین اسکاری ها قرار داشته است. اما در سال جاری کلیت سبک زندگی و ابعاد مختلف آن، یک جا برجسته شد و نسبت فیلم ها با اسکار براساس نزدیکی و دوری آنها با همین سبک زندگی یا Life Stile تعیین شد.

آنچه در بخش های آینده می آید بررسی اجمالی فیلم های برگزیده یا رد شده مراسم اسکار براساس همین فرمول است.

 

ادامه دارد...

 

Viewing all 1209 articles
Browse latest View live