Quantcast
Channel: مستغاثی دات کام
Viewing all 1209 articles
Browse latest View live

نگاهی به فیلم های اسکار 2015 - بخش دوم

$
0
0

 

فضیلت غیر منتظره جهالت

 

پسربچگی

Boyhood

 

می توان گفت که فیلم "پسر بچگی" محوری ترین فیلم امسال سینمای هالیوود بود. فیلمی که از نخستین روزهای نمایش خود در اوایل سال 2014 در جشنواره ساندنس و اولین اکران عمومی اش در اوایل تابستان (5 ژوئن) تا روزی که مراسم اسکار برگزار شد، تقریبا یک سال متوالی اکران های مختلف در کشورهای گوناگون و جشنواره های ریز و درشت را تجربه کرد. در حالی که آخرین اکران عمومی اش چند روز پس از برگزاری مراسم اسکار در شیلی آغاز شد. فیلم "پسربچگی" در طی سال 2014 علاوه بر 120 نامزدی دریافت جایزه، حدود 150 جایزه دریافت کرد که رکورد قابل توجهی در عرصه جایزه و جایزه بگیری سینمایی به ثبت رساند. فیلمی که رکوردهای دیگری هم برجای گذاشت از جمله طولانی ترین زمان تولید که در حدود 12 سال به طول انجامید.

اما "پسربچگی" را می توان نمونه ای کامل از نئورئالیسم در سینمای امروز دانست که یادآور آثاری همچون "امبرتو د" ویتوریو دسیکاست  تا آن حد که حتی گره های دراماتیک فیلم هایی همچون "دزد دوچرخه" یا "رم شهر بی دفاع" و یا "وسوسه" (که از آثار نمونه ای نئورئالیسم ایتالیا به شمار می آیند) را نیز ندارد.

می توان گفت  ریچارد لینک لیتر ( نویسنده و کارگردان فیلم) پس از آن تجارب پرگویانه و شخصی 3 گانه "پیش از طلوع"  (1995) ، "قبل از غروب" (2004) و "پیش از نیمه شب" (2013) در فیلم "پسربچگی" ، لحن بیانی و ساختار مورد نظر خویش را یافته و از یک قصه معمولی و یک خطی ، اثری بیرون کشیده که می تواند سبک سینمایی دقیق، هماهنگ و متناسب  با به روزترین موضوع سینمای هالیوود باشد. آنچه که  در طی این سالها، تولیدکنندگان و فیلمسازان این کارخانه رویاسازی از ابداعش عاجز مانده بودند و برای بیان تم های محوری خود، ناگزیر به ساختارهای کهنه و هزاران بار تجربه شده متوسل می شدند و سعی می کردند موضوعات جدید را  درون آن فرم های کلیشه ای بسته بندی نمایند که اغلب پاسخ مناسبی هم دریافت نمی کردند.

اما اینک ریچارد لینک لیتر، در سینمای هالیوود کاری کرده است کارستان. فرم سینمایی که او برای موضوع ظاهرا ساده اما بسیار عمیق و تاثیر گذارش به کار گرفته می تواند مبدع سبکی جدید وحتی ژانری تازه باشد که اساسا با آن نئورئالیسم فیلم "امبرتو دی" نیز تفاوت های بنیادین دارد که دسیکا در آن فیلم به روایت جزییات زندگی بسیار ساده و کسالت بار مردی تنها و گوشه گیر می پرداخت که در سالهای پس از جنگ و در بحران اقتصادی ناشی از آن، درون زندگی محقرانه خود غرق می شد و حتی مرگ نیز جوابش می کرد. دسیکا و زاواتینی ( فیلمنامه نویسش ) در آن روزگار یعنی اوایل دهه 50 میلادی و در اوج بحران های پس از جنگ در اروپا گفتند که فقط یک زندگی را روایت کرده اند اما یک زندگی به غایت تلخ و سیاه و ترحم برانگیز.

اما لینک لیتر اگرچه به همان اندازه معمولی، حکایت یک زندگی ساده و عادی امروز در آمریکا را بازگفته اما این زندگی به گونه ای واقع گرایانه،  پویا و سرحال و با نشاط است ، نه اینکه فراز و نشیب و تلخ و شیرین و سختی و دشواری نداشته باشد، که در آن صورت با واقعیت فاصله می گرفت. لینک لیتر ماجرای خانواده ای را در طی 12 سال به گونه ای نقل می کند که تلخی و شیرینی ها و فراز و نشیب ها در عبورشان از مراحل مختلف زندگی تاثیری ندارد و آنها راه و مسیری را که باید بروند، می روند و زندگی معمولی خود را به جاهایی که می خواهند، می رسانند.

ماجرای زندگی پسربچه ای به نام میسون و مادر و خواهرش که از پدر جدا زندگی می کنند. قصه از 12 سالگی میسون آغاز می شود؛ مادر سخت کار می کند و زندگی محقرانه ای می گذراند. پسربچه و خواهرش به مدرسه می روند و پدر نیز که در شهرهایی دور از هیوستن (محل زندگی میسون) مثل آلاسکا کار و زندگی می کند، گاه گاهی به آنها سر زده و بچه ها را به گردش می برد. مادر درس می خواند و با استادش روابط نزدیکی برقرار کرده و سپس با او ازدواج می کند اما این ازدواج آخر و عاقبت ندارد و به دلیل بد رفتاری ناپدری با بچه ها، به جدایی می انجامد. ازدواج سوم با یک سرباز کهنه کار که از جبهه جنگ عراق بازگشته و اینک نگهبان است نیز به همان دلیل قبلی نافرجام است اما در این میان بچه ها بزرگ می شوند و مادر، خود در دانشگاه درس می دهد و پدر، ازدواج دیگری کرده و بچه دار شده است. خواهر به دانشگاه می رود و میسون هم دوران تحصیلی اش را با موفقیت طی می کند و به دانشگاه می رسد و ...

شاید تا اینجا بتوان شباهت هایی مابین این فیلم و فیلم معروف مارتین اسکورسیزی در سال 1973 یعنی "آلیس دیگر اینجا زندگی نمی کند"، یافت. آن فیلم هم داستان زنی به نام آلیس بود که با تنها پسرش تام، آمریکا را زیر پا می گذاشت تا بتواند زندگی دلخواهش را پیدا کند و در این راه یکی دوبار هم ازدواج می کرد و هر بار به دلیل بدرفتاری همسرش با  تام ، جدا می شد.

اما لینک لیتر به گونه ای همه این ماجراها را روایت می کند، گویی شاهد نوعی روزمره گی جذاب و غیر کلیشه ای هستیم! (و همین نقطه تفاوت فیلم "پسر بچگی" با "امبرتو دی" است). او به عمد همه گره ها و تعلیق ها و درگیری ها و فراز و نشیب ها و نقاط دراماتیک که می تواند آن روزمره گی را برهم بزند، از روال فیلم خارج می کند و حتی صحنه هایی که ممکن است اندکی هیجان و اضطراب ایجاد نماید، از فیلمنامه بیرون می آورد یا اصلا نمی گذارد، بوجود آید (مانند مثلا درگیری مادر با ناپدری ها بر سر رفت و آمد میسون یا دعواهای میسون با آنها یا هیجان قبولی دختر در دانشگاه و یا ... برخوردهای فیزیکی که در فیلم "آلیس دیگر اینجا زندگی نمی کند" وجود داشت).

 فی المثل در صحنه ای ناپدری اول به دنبال نوشیدنی است و هنگامی که آن را می یابد و میسون را نیز به نوشیدن دعوت می کند، متوجه می شویم چند سال سپری شده و اتفاقات بسیاری بر خانواده گذشته است. یا در صحنه ای دیگر که میسون در آستانه بلوغ ، دیر وقت به خانه آمده و با ناپدری دوم درگیری لفظی پیدا کرده و با تهدید او، برای خوابیدن داخل خانه می شود، صبحی که بیدار شده و به مادرش صبح بخیر می گوید و می خواهد صبحانه بخورد ، معلوم می شود که روزها از آن شب جر و بحث با ناپدری گذشته ، مادر از او جدا شده ، خانه شان عوض شده و خواهر نیز برای دانشگاه به شهری دیگر رفته است. یعنی به استیلیزه ترین حالت یک ماجرای دراماتیک روایت شده تا خللی به اصل فیلم وارد نسازد.

چنین شبه جامپ کات هایی که نقاط ملودرام قصه را نادیده می گیرند، باعث می شود مخاطب برروی روند عادی زندگی خانواده میسون متمرکز شده و آنچه در این روند می گذرد ، مورد توجه قرار گیرد. مسیری که از دل آن آدم هایی بیرون می آیند که در زندگی شان موفق هستند، با آن کنار می آیند، پله های ترقی را طی می کنند و اگرچه از هم دور شده یا تنها می شوند و یا در روابطشان شکست می خورند اما آن دوری ها و شکست ها و تنهایی ها را با ابعادی دیگر از جذابیت های همان زندگی جبران می کنند.

می توان در یک کلام گفت که ریچارد لینک لیتر در فیلم "پسربچگی"، خیلی سرراست و بدون لکنت و شسته و رفته، یک سبک زندگی عادی آمریکایی را به نمایش می گذارد. همان روالی که در زندگی معمولی آمریکاییان می تواند وجود داشته باشد و آنها از خلال آن رشد کرده و به آرزوهایشان برسند. این سبک زندگی، ویژگی ها و خصوصیاتی دارد که برخی از آنها را به اختصار می تواند فرموله کرد: خانواده بدون پدر، ازدواج و طلاق های مکرر، روابط بی بند و بار، ارتباطات نامشروع ، افراط در خوردن مشروبات الکلی ، استعمال مواد مخدر و ...و سرگرمی هایی مانند فونبال آمریکایی ، راگبی ، موسیقی جاز و کانتری ، پارتی های مختلف و ...

آنها شرک و بت پرستی و میهن پرستی افراطی را از همان دوران دبستان می آموزند. در یکی از صحنه های اولیه فیلم که دوربین ما را به مدرسه می برد، در ابتدا، ادای سوگند دانش آموزان را برای وفاداری به رییس جمهوری آمریکا شاهدیم و بعد موضوع انشایی درباره خدایان و الهه ها به آنها داده می شود و قرار می شود که هریک درباره یکی از این خدایان بنویسند!

...و گویا همه اینها در کنار تحصیل و عشق و کار و ...آدم ها را رشد داده و ظاهرا کسی را به بدبختی و خسران و حضیض دچار نمی سازد. این خلاصه آنچه است که لینک لیتر و تهیه کننده ها و کمپانی های حامی اش یعنی یونیورسال و پارامونت و یونایتد پپکچرز و ...که همگی از کمپانی های اصلی هالیوود به شمار می روند ، در فیلم "پسربچگی" بیان می کنند.

سبک زندگی آمریکایی که در فیلم "پسربچگی" روایت می شود را شاید کم و بیش تقریبا در اغلب آثار سینمای هالیوود در طول این حدود 100 سالی که برآن گذشته، بتوان یافت اما در دل موضوعات و سوژه ها و تم های دیگر که توسط انواع و اقسام ابزار بیانی سینما، مورد تاکید قرار گرفته یا برجسته شده اند. اما لینک لیتر همه آن موضوعات و سوژه ها و تم ها را در فیلم "پسربچگی" حذف کرده تا همان موضوع سبک زندگی یا Life Stile برجسته شود. آنچه که در ایدئولوژی و فرهنگ آمریکایی جایگاه و تاثیر بسیار خاصی داشته و به روایتی در واقع همه زور و ضرب آمریکاییان در طول حداقل 250 سال حیات ایالات متحده و به خصوص در این 70 سال پس از جنگ دوم جهانی، برای زمینه سازی حضور فیزیکی خود در سرزمین های دیگر ( در اشکال مختلف سیاسی و نظامی و اقتصادی و فرهنگی و ...) قبولاندن و حقنه کردن همین سبک زندگی به دیگر ملت ها بوده،  با این عنوان که تنها راه یک زندگی مرفه و شاد و آسوده، از طریق همین سبک زندگی حاصل می شود! و بقیه اشکال رفتاری و فرهنگی و زندگی که خصوصا با این Life Stile  آمریکایی سر عناد دارند ، نه تنها راه به جایی نمی برند که سر از فلاکت و نیستی درخواهد آورند!!

فیلم "پسربچگی" سعی دارد نشان دهد همه آن عقاید و باورها و افکاری که خانواده های از هم گسیخته و طلاق های مکرر و روابط نامشروع و بی بند و بارانه و مشروبات الکلی و مواد مخدر و سرگرمی های دیوانه وار و ... را موجب سقوط زندگی و برباد رفتن آینده فرزندان و نسل های آینده می داند، متوهم بوده و جز یاوه هایی کهنه و اعتقاداتی پوسیده و تاریخ گذشته نیستند! در حالی که شخصیت های فیلم "پسر بچگی" با تجربه همه این عواملی که از سوی فرهنگ های ضد آمریکایی ، غیر ارزشی و نامطلوب و کژراهه خوانده می شود، به هرآنچه می خواهند می رسند و حتی دچار سرخوردگی و یاس و ناامیدی نیز نمی شوند.

اما در مورد اینکه آیا آنچه فیلم "پسربچگی" روایت می کند واقعیت دارد یا خیر ، به نظر می آید از بسیاری آثار مستقل سینمای آمریکا هم می توان غیر واقعی بودن آنها را دریافت. از جمله همان فیلم مارتین اسکورسیزی در دهه 70 و یا فیلم های مشابه که در همان سالها ساخته شد مانند "دختر خداحافظی" (هربرت راس) که چالش های پایان ناپذیر سبک زندگی آمریکایی و رفتارهای بی بندبارانه آن  با زندگی خانوادگی را به نمایش می گذاشت. چالش هایی که در نهایت منجر به تنهایی و درماندگی آدم ها شده و می شود و حاصلش خیل زنان و فرزندانی است که پدرشان مشخص نیست یا ترکشان گفته و یا از آنها جدا شده (انواع کمدی که این نوع معضلات را به تصویر کشیده نیز در طی این سالها ساخته شد که از معروفترین آنها می توان به "روز پدر" ساخته ایوان ریتمن در سال 1997 و "مامامیا" به کارگردانی فلیدا لوید در سال 2008 اشاره کرد) و همین مسئله سالهاست که نگرانی سازمان های اجتماعی و موسسات غیر دولتی مشابه را برانگیخته است.

آزار جنسی در جامعه غرب و آمریکایی که حاصل مستقیم روابط بی بندبارانه و ارتباطات نامشروع محسوب گردیده، در آخرین آمار وزارت آموزش آمریکا و در مورد دانشگاههای این کشورکه منتشر شده تکان دهنده است. این آمار منحصر به دانشجویان دختر نیز نمی‌شود. 62 درصد از دانشجویان دختر و 61 درصد از دانشجویان پسر در آمریکا تا کنون گزارش داده‌اند که مورد تجاوز جنسی قرار گرفته‌اند. این آمار بی‌شک شامل افرادی نمی‌شود که مورد آزار قرار گرفته، اما از گزارش این موضوع خودداری کرده‌اند. 39 درصد از این دانشجویان گفته اند که در خوابگاه‌های دانشجویی مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفته‌اند و سوء استفاده ، اثرات بسیار مهلک روحی و روانی برآنها باقی گذارده که شاید تا پایان عمر ، دست از سرشان برندارد.

همچنین رادیو سوئد در مارس سال 2013 از ارتکاب بی سابقه تجاوزات جنسی گروهی گزارش داد که موجب ترس و وحشت بیش از حد دختران جوان در آن کشور شده است. به گفته لوتی هلسترم (Lotti Helström) سرپزشک بخش اورژانس ویژه زنان قربانی تجاوز در بیمارستان سودرا (Södersjukhuset) در استکهلم، قربانیان تجاوز گروهی در مقایسه با قربانیان تجاوز فردی وضعیت جسمی و روحی به مراتب بدتری پیدا کرده و دچار اضطراب و افسردگی بسیار بیشتری می شوند:

- اضطرابی که قربانیان تجاوز به آن دچار می شوند از نوعی است که معمولا افرادی که با خطر مرگ مواجه شده اند به آن دچار می شوند. حداقل یک سوم قربانیان تجاوز دچار این نوع اضطراب می شوند. و احتمال دچار شدن قربانیان تجاوزهای گروهی به این نوع بیماری باز هم بیشتر است.

طبق گزارش موسسه خیریه موسوم به راهنمای دختران انگلیس Girlguiding UK تبعیض جنسیتی و آزار جنسی به بخشی از زندگی روزمره دختران انگلیسی تبدیل شده است، حتی کار به جایی رسیده که دختران 7 ساله نیز از متلک‌های جنسی پسران، بی‌بهره نمی‌مانند. مطالعات این موسسه نشان می‌دهد متلک‌های جنسی که در میان سنین کودکی دختران انگلیسی رو به گسترش است، در ایام نوجوانی به آزار و اذیت‌های جنسی تبدیل می‌شود. بر اساس آمارهای اعلامی از سوی این موسسه، حدود 60 درصد از دختران 13 تا 21 ساله انگلیسی حداقل یک بار آزار جنسی را در مدرسه یا دانشگاه، تجربه کرده‌اند. این تحقیق که بر اساس نظرسنجی از  دختران 7 تا 21 ساله در سراسر انگلستان صورت گرفته، نشان می‌دهد فراگیر شدن وضعیت آزار زنان و دختران جوان به حدی است که این موضوع به یک جنبه طبیعی زندگی زنان انگلیسی تبدیل شده است. نکته نگران‌کننده دیگر آن است که بیش از نیمی از دختران 11 تا 16 ساله‌ای که مورد مطالعه قرار گرفته‌اند، گفته‌اند که معلمان به آنها می‌گویند وقایع آزار جنسی را جدی نگیرند و آن را در حد شوخی نگاه کنند.

در صحنه ای از  فیلم "پسربچگی" که پدر بچه ها، آنها را به گردش و تفریح برده ، در رستورانی که مشغول غذا خوردن هستند سعی دارد به دخترش طریقه روابط جنسی نامشروع با پسران را شرح دهد و این موضوع را بخشی از روابط اجتماعی جلوه دهد که هر دختری ناگزیر بایستی به آن تن دهد! همچنانکه نشانه بلوغ میسون ، مشروب خوردن و استعمال مواد مخدر و روابط جنسی نامشروع تلقی می شود!!

به نظر می آید اکران مداوم فیلم "پسربچگی" در طول یکسال و جوایز متعددش و تجلیل ها و تحسین هایی که در طول یک سال 2014 از فیلم یاد شده به عمل آمد ، به نوعی تم اصلی آثار سینمایی سال گذشته سینمای هالیوود را تعیین کرد.

 

 

مرد پرنده ای یا فضیلت غیرمنتظره جهالت

 (Birdman or (Unexpected Virtue of Ignorance  

 

پس از اینکه فیلم "مرد پرنده ای" جوایز اصلی اسکار 2015 (بهترین فیلم و کارگردانی و فیلمنامه و فیلمبرداری) را دریافت کرد، برخی آن را شگفتی اسکار ذکر کردند و آن را برخلاف انتظارها که حول و حوش فیلم "پسربچگی" می گشت ، دانستند و برخی هم ناآگاهانه به دلیل حضور فیلمسازی همچون ایناریتو که به زعم آنها زمانی سینماگری مستقل بوده ، جایزه اسکار بهترین فیلم برای "مرد پرنده ای" را پیروزی مستقل ها در اسکار ذکر کردند!

درحالی که آلخاندرو گونزالس ایناریتو همان نخستین فیلم بلند خود یعنی Amores Perrosکه نامزد اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان سال 2001 بود با کمپانی های اصلی هالیوود مانند برادران وارنر و لاین گیتز همکاری می کرد تا فیلم "21 گرم" که با همکاری یونیورسال توزیع کرد و فیلمش برخلاف فیلم اول در دورشته بهترین بازیگری مرد و زن، در انتظار دریافت اسکار ماند و دیگر فیلم ایشان یعنی "بابل" که کمپانی پارامونت رسما وارد تولید آن شد و بازیگرانی همچون براد پیت و آنجلینا جولی در آن ایفای نقش کردند ، علاوه بر دریافت اسکار بهترین موسیقی متن برای دریافت 6 جایزه دیگر از جمله بهترین فیلم سال کاندیدا شد.

اما فیلم "مرد پرنده ای" که با همکاری چند کمپانی بزرگ هالیوود همچون فاکس قرن بیستم ، برادران وارنر و نیوریجنسی ساخته شده برای نخستین بار در کارنامه ایناریتو یک تهیه کننده معروف اسراییلی به نام آرنون میلچان را با خود همراه دارد که سال گذشته نیز فیلم "12 سال یک برده" وی ، اسکار بهترین فیلم را دریافت کرد. تهیه کننده ای که در واقع  یک مامور اطلاعاتی و مدیر تدارکات برنامه هسته ای و تولید بمب اتمی اسراییل از دهه 60 بوده است.

اما "مرد پرنده ای" به لحاظ نمایش سبک زندگی ، یک پله بالاتر از فیلم "پسربچگی" به نظر می رسد. در واقع آنچه به عنوان سبک زندگی آمریکایی در فیلم "مرد پرنده ای" نمایش داده می شود، برخورد دو نوع سبک زندگی در جامعه رسانه ای آمریکا به خصوص بخش محوری یهودی گرای آن است که دو سمت شرق و غرب ایالات متحده را در تسخیر خود دارند. در واقع از همان زمان که اشراف یهود مهاجر کشورهای شرقی ، نیویورک را ترک و به کالیفرنیا کوچ کردند و استودیوهای هالیوودی را در غرب آمریکا بنا کردند، این برخورد آغاز شد. گروهی که در شرق ماندند و به خصوص در نیویورک متمرکز شدند، در کنار بانک های بزرگ این شهر برای خود نوعی فرهیختگی و روشنفکری و به اصطلاح واقع بینی قائل گردیدند و بیرق برادوی و تئاترهای معروف آن را برافراشتند و گروهی که به غرب رفته و در لس آنجلس ساکن شدند، در زیر لوای هالیوود گردآمدند. دعوا و کرکری برادوی و هالیوود در طی این حدود 95 سال گذشته ادامه داشته است. اهالی برادوی ، هالیوودی ها و فیلم ها و به ویژه اسکارشان را پدیده هایی لوس و سطحی و مبتذل خوانده و می خوانند و کمتر حاضر به شرکت در آنها هستند ، حتی اگر مانند وودی آلن برنده جایزه هم شده باشند!!

و از آن طرف هم هالیوودی ها، همیشه نیویورکی ها و جماعت برادوی را آدم هایی از دماغ فیل افتاده و برج عاج نشین معرفی کرده که فقط حرف می زنند و می بافند و از هنر و سینما هم هیچ نمی فهمند!

این دو تفکر  و دو نحله فرهنگی در واقع دو نوع سبک زندگی را نمایندگی می کنند، دو نوع سبک زندگی که از همان سبک زندگی اصلی آمریکایی نشات گرفته است : یکی به اصطلاح واقع گرا و اندیشه ورز و عمیق و قاعده مند که در برادوی جلوه کرد و دیگری رویاپرداز و فردگرا و خونسرد و بی خیال و قاعده گریز که بیشتر با فرهنگ وسترنرها و کابوی ها (لااقل آنگونه که سینمای آمریکا روایت کرده) سازگار است که در هالیوود بروز کرد.

حالا در فیلم "مرد پرنده ای" گروهی هالیوودی به سرکردگی یکی از کاراکترهای معروف تاریخ گذشته به نام ریگن تامسون که نقش مرد پرنده ای او معروفیت داشته (و البته دیگر فیلم ها و داستان هایش خریداری ندارد)  به نیویورک و برادوی آمده اند تا در دوران جدید خود ، تئاتر برروی صحنه ببرند و برای نخستین تجربه شان هم نمایشنامه ای از ریموند کارور را انتخاب کرده اند. اما در این مسیر چالش های متعددی برسر راهشان قرار گرفته ؛ از هزینه های سرسام آور تهیه کار که بارها آن را تا مرز تعطیلی پیش می برد تا مصدوم شدن بازیگر مرد نفش اصلی که جای وی را یکی از بازیگران جنجالی به نام مارک (با بازی ادوارد نورتون) می گیرد تا درگیری های ذهنی ریگن و تردیدهایش مابین کاراکتر خیالی مرد پرنده ای (که دست از سرش برنمی دارد) و کاراکتر تلخ و واقع گرایانه نمایش کارور که باید نقشش را بازی نماید وتا ... و تا نقد و تحلیل منتقدی که به قول معروف می تواند تئاترش را به زمین بزند و یا از زمین بلند کند به نام تابیتا دیکنسون ( با بازی لیندسی دوکان)

تابیتا دیکنسون که منتقد تئاتر و سینماست و نماینده تفکر برادوی  به شمار می آید، در صحنه ای از فیلم که شب اجرای تئاتر ریگن تامسون و گروهش است، خطاب به وی که پیش آمده تا نظرش را بداند همه عقده های صد سال گذشته برادوی را ( آن هم در شرایطی که اینک هالیوود ، پایش را در کفش برادوی کرده و از آن سوی آمریکا به این سو آمده تا سبک زندگی خود را اینجا نیز نمایش دهد ) نسبت به هالیوود باز می کند و می گوید :

"...من نمایش را ندیده ام ولی آن را نابود می کنم. از تو متنفرم  و از تمام کسانی که مانند تو هستند؛  خود بزرگ بین ، خودخواه ، لوس ، بچه گانه ، سرخوش ، خام ، ناموزون و ناآماده که حتی نمی تواند با هنر حقیقی روبرو شود. به همدیگر برای کارتون و فیلم های پورنوگرافی جایزه می دهید و ارزش های خودتان را در مجلات با هم مقایسه می کنید. ولی اینجا تئاتر است و تو نمی توانی بیایی اینجا وانمود کنی که هم می توانی بنویسی ، هم کارگردانی کنی و هم بازیگری ، آن هم در داستان محبوب خودت بدون اینکه از فیلتر من عبور کنی! پس بزن به چاک!! "

و ریگن تامسون هم در پاسخ ، همه تفکرات هالیوودی ها درباره نیویورکی ها و برادوی و منتقدینش بیان می کند:

"...در زندگی آدم ها چه اتفاقی می افتد که سرانجام یک منتقد می شود؟! اصلا این تئاتر را دیدی؟ نمایشنامه را خواندی؟ شما فقط برچسب می زنید: بی تجربه ، بی ارزش ، حاشیه نویس ... فقط برچسب می زنید... تو فقط یک عوضی تنبل هستی . تو تنبلی! ...تو فکر می کنی همه افکار توی کله ات، دانش حقیقی و برتر هستند. اینجا ( اشاره به دفترچه یادداشت دیکنسون می کند) هیچ چیز از تکنیک کار ننوشتی. هیچ چیز درباره ساختار آن ننوشتی. هیچ چیز از داستان ننوشتی. فقط یک مشت نظر بی ارزش که همه آنها به تضادهای بی ارزش تری وصل هستند. فقط چند پاراگراف سر هم می کنی ، درحالی که هیچ کدام از آنها برایت خرج برنداشته. تو هیچ چیزت را به خطر نمی اندازی. هیچی ، هیچی ، هیچی. ولی من یک بازیگر لعنتی هستم و این نمایش به قیمت همه زندگیم تمام شده. پس حالا این مزخرفات چرت و پرت لعنتی را بزدلانه نوشتی تا آدم را خراب کنی..."

در واقع می توان "مرد پرنده ای" را از یک طرف تسویه حساب هالیوود با برادوی دانست و از سوی دیگر نمایش سبک زندگی برتر در میان دو شاخه ای که از سبک زندگی آمریکایی منشعب شده اند.

چنانچه علیرغم همه سنگینی برادوی و مشکل پسندی تماشاگران و منتقدین و رسانه هایش اما ریگن تامسون و گروهش با همان سبک هالیوودی ، تئاتر کارور را به یکی از پر مخاطب ترین و جنجالی ترین تئاترهای برادوی تبدیل می کنند ؛ از واقعی بازی کردن مایک روی صحنه تا برهنه دویدن ریگن در میان تماشاگران منتظر برادوی تا شلیک واقعی او به سرش و تا...

اما ایناریتو، براودی را سرشار از عقده و مشکلات روانی ، پریشانی و استعمال مواد مخدر و رشوه و رانت و ...نشان می دهد درحالی که گروه هالیوودی ریگن تامسون علیرغم همه درهم ریختگی و آشفنتگی اما یک صداقت و صمیمیت قابل ترحمی دارند که مخاطب را در هر صورت به سوی خود می کشد. 

و بالاخره سنتز همه این برخوردهای ریز و درشت و سبک و سنگین ، غالب شدن لحظه به لحظه خیال مرد پرنده ای است که همواره به دنبال ریگن تامسون است تا مجددا وی را به عالم رویاپردازی هالیوود بازگرداند.

تا در صبحی که ریگن، شبش را در خیابان و همراه کارتون خواب ها گذرانده ، مرد پرنده ای رویایی به وی تشر می زند و می گوید :(به تعاریف او از برادوی و تئاترهایش و سینما و ستاره هایش و تاثیرشان در سبک زندگی مردم دقت کنید)

"پاشو مرد ...تو از همه این آشغال های تئاتری بالاتری ... تو یک ستاره سینمایی ، یک نیروی جهانی ...ما باید برگردیم ...آنها (مردم) در انتظار یک سورپرایز هستند و تو باید آن را بدهی . تو یک شخصیت اصیل هستی. تو از بقیه آن دلقک ها بالاتری. به مردم همان چیزی را که می خواهند بده. برو و یک قیامت برپا کن...."

در اینجا ریگن برمی خیزد و با قدرت و سرخوش در خیابان راه می رود. در کنارش همه چیز تغییر می کند ؛ انفجار رخ می دهد ، اتومبیل ها به هم برخورد می کنند ، آدم ها با هم درگیر می شوند...

مرد پرنده ای رویایی ادامه می دهد:

"...تو مردم را از زندگی فلاکت بارشان نجات می دهی. باعث می شوی که بخندند ، گریه کنند و ..و بپرند..."

در اینجا ریگن به هوا بلند می شوند و بربام بلندترین ساختمان فرود می آید. وقتی برلبه پشت بام آن ساختمان ایستاده ، شخصی به خیال اینکه ریگن قصد خودکشی دارد ، سعی در منصرف کردنش می کند اما ریگن مثل مرد پرنده ای پرواز می کند...

این صحنه های آمیخته واقعیت و خیال سرانجام در صحنه نهایی فیلم به نقطه اوج خود و نهایت خیال و رویای محض می رسد. ریگن از پنجره اتاق بیمارستانی که در آن بستری است به تحریک مرد رویایی ذهنش، به بیرون می پرد. آیا او به پرواز درآمده  و یا بر زمین سقوط کرده؟ وقتی دخترش پس از لحظاتی به اتاق بازمی گردد ، پدر را در اتاق نمی یابد و با دیدن پنجره باز اتاق ، لحظه ای مضطرب شده ، با نگرانی به بیرون و پایین پنجره نگاه می کند، گویی منتظر دیدن صحنه تلخ جسد وی بر کف خیابان است اما چهره اش نشان می دهد که ریگن سقوط نکرده، سپس به بالا نگاه می کند و لبخندی می زند انگار پدر را در حال پرواز و برفراز آسمان می بیند.

این همان است که هالیوود می خواهد به مخاطبانش ارائه دهد؛ رویا پردازی ، منجی گرایی ، خیال و توهم و ...با الگو قراردادن همان آدم غربی فردگرا و بی خیال و به قول خانم دیکنسون سرخوش که بتواند آدم های دیگر را از آن واقعیت رنج و فلاکتی که دچارش هستند، دور کند. این همان سبک زندگی است که فیلم "مرد پرنده ای" ارئه می کند، افقی بالاتر از آنچه لینک لیتر در فیلم "پسربچگی" نمایش می داد.

در عین حال ، ایناریتو و همکارانش در فیلم "مرد پرنده ای" همه به اصطلاح فرهیختگی و هنر و روشنفکرنمایی برادوی را در قالب ابتذالی غیر معمول و دیوانه وار له می کنند. هنرمندان برادوی گویی مانند کرم در لجنزاری غوطه می خورند که از آن خلاصی ندارند و شاید همه هنرشان لایق همان جمله رکیکی باشد که ریگن در انتهای گفت و گوی خصمانه اش با دیکنسون به وی می گوید!

 

ادامه دارد...


به بهانه اکران عمومی فیلم "قصه ها"

$
0
0

 

حکایت شام خوردن با اورسن ولز

 

 

جمله معروفی از فرانسوا تروفو ، فیلمساز معروف موج نو سینمای فرانسه باقی مانده که نگاه و زاویه دید وی را نسبت به سینما و سینماگران بیان می کند ، خصوصا که تروفو پیش از فیلمساز شدن ، یک منتقد سینما بود، آن هم در مجله کایه دو سینما.

تروفو این جمله را در مورد کارگردانی همچون اورسن ولز می گوید که بارها در نوشته ها و مصاحبه هایش اذعان داشته بود از وی و فیلم هایش بسیار یاد گرفته است. فرانسوا تروفو در جمله ای کنایه آمیز می گوید :

"...حاضرم صدبار دیگر فیلم همشهری کین را ببینم اما یکبار با اورسن ولز شام نخورم!..."

البته بگذریم که گفته اند ولز اخلاق غیر قابل تحملی داشت و بخشی از اظهار نظر تروفو راجع به عدم هم نشینی و هم صحبتی با وی به همین اخلاق نامطلوبش باز می گشت اما وجه دیگر ابراز نظر فوق، به نگاه بدور از تعصب و احساسات یک منتقد نسبت به فیلم و فیلمسازش بازمی گردد که در واقع این فیلمساز یا هنرمند است که از اثرش اعتبار می یابد و البته آن اثر اگرچه برای فیلمساز یا هنرمند یاد شده ، نقطه مثبتی به شمار می آید اما لاجرم حلقه اعتبار ابدی برای سایر آثارش ایجاد نمی کند.

دیدگاه منتقدانه تروفو به او منحصر نماند و در نقد بسیار از فیلم ها و فیلمسازان معتبر و خوش سابقه به کار آمد و به قول معروف هیچ حاشیه امنی هم برایشان ایجاد نکرد. مثلا همین جناب اورسن ولز که برای "همشهری کین" بسیار ستایش شد، در مورد فیلم هایی مانند "بیگانه" مورد نکوهش و نقد بیرحمانه همان منتقدانی قرار گرفت که وی را مثلا برای فیلم هایی همچون "نشانی از شر" یا "آمبرسون های باشکوه" ستوده بودند. یا دوستداران فیلم های "هفت سامورایی" و "راشومون" و حتی "آشوب" و "شبح جنگجو" ، هرگز نتوانستند "مادادایو" امپراتور کوروساوا را تحمل کنند! و یا تحسین کنندگان فیلم هایی همچون "سرگیجه" و "پنجره عقبی" و "پرندگان" ، هیچوقت نتوانستند فیلم های "توپاز" یا "توطئه فامیلی" آلفرد هیچکاک را نیز در پانتئون آثار ماندگار تاریخ سینما ثبت کنند. همچنین است قضاوت درباره نابغه عالم سینما یعنی چارلی چاپلین که آخرین فیلمش یعنی "کنتسی از هنگ کنگ" ، بی پروا مورد نقد و اعتراض منتقدان و مخاطبانی واقع شد که هنوز با "عصر جدید" و "روشنایی های شهر" و "دیکتاتور بزرگ" زندگی می کردند.

این موضوع درمورد ادامه و بازسازی آثار ماندگار سینما (که شاید به این بحث ما هم ارتباط بیشتری داشته باشد) وجود داشته و دارد. مثلا اگرچه مارتین اسکورسیزی در سال 1999 سعی کرد با همکاری پل شرایدر ، ادامه "راننده تاکسی" را در فیلم "بیرون آوردن مردگان" بازسازی کند ولی حاصل کار ، اثری شعاری و سطحی از آب درآمد که به هیچ وجه نشانی از کار مشترک قبلی او و شرایدر نداشت. والبته کمتر منتقدی به خاطر حفظ حرمت استاد، از نقد فیلم تازه اش چشم پوشی کرد!!

یا اگرچه قسمت سوم "پدر خوانده" در سال 1991 ، همچنان در فهرست نامزدهای بهترین فیلم اسکار قرار گرفت اما زمین تا آسمان با آن دو قسمت قبلی که همواره در لیست برترین فیلم های تاریخ سینما قرار گرفته، فاصله داشت و از همین روی کسی به دلیل عناوینی همچون فیلمساز پیشکسوت یا استاد و مانند آن، از نقد آن نگذشت. از همین روست که سازنده پدرخوانده ها اینک جایی در سینمای مطرح امروز ندارد و حتی امثال برنادو برتولوچی و پیتر گریناوی و جین کمپیون و دیوید لینچ و چن کایگه و ...وقتی از روزهای خوب فیلمسازی شان دور شدند، از حیطه ستایش منتقدانه هم بیرون آمدند و هرگز با القابی مانند آقا و بانو و استاد و پیشکسوت خوانده نشدند که به نظر می آید چنین القاب و صفاتی ، تنها در سینمای ما رواج دارد ( القابی که بیشتر شایسته میادین ورزشی است) و وقتی با تعارف و رودربایستی های متداول هم بیامیزد دیگر هر سیاه مشق و کار آماتوری و فتو رمان و ...هم که از چنته فلان آقا و بانو و استاد و پیشکسوت بیرون بیاید، می شود وحی منزل و شاهکار دهر و صدها و هزاران توجیه و تفسیر پای آن الصاق می گردد!

حالا اینها را داشته باشید ، وای به زمانی که تعصب و احساسات هم قاطی این ماجرا بشود و ضدیت و مخالفت با فلان جریان سیاسی یا علاقه و تمایل به بهمان نحله فکری هم به میان بیاید که فی المثل بازگویی مسئله ای در فیلم، همان دغدغه و دلمشغولی ما باشد، آن وقت دیگر آن فیلم می شود بازتاب زمانه و آیینه اجتماع و عصاره هنر و ...و بی خیال سینما و بیان سینمایی و ابزار سینما و ...!!

چگونه می شود که مثلا نمایش یک عبادت در فیلمی ، شعار به حساب می آید ولی الصاق پوسترهای فلان شخصیت (که احتمالا مورد علاقه من است) بر در و دیوار فیلم دیگر ، شعار محسوب نمی شود؟! چگونه است که مثلا گویش جمله ای درباره وطن پرستی در فیلمی شعار تلقی می شود ولی اگر در فیلم دیگر 20 دقیقه درباره برخی مشکلات اجتماعی و دانشجوی ستاره دار و عقاید فلان گروه سیاسی فقط حرف زده شود (بدون کاربرد هیچ نشانه یا تمهیدات سینمایی ) شعار نیست؟! آیا در اینجا کار از حیطه سینما خارج نشده و به صورت یک نمایشنامه رادیویی درنمی آید؟!!

چگونه وقتی در یک فیلم ، فردی گروهی را به مقاومت در برابر دشمن دعوت می کند، شعار می دهد ولی در فیلم دیگر هنگامی که فرد دیگری (بدون پس زمینه های دراماتیک لازم) گروهی را به اعتراض یا شورش در مقابل مثلا کارفرما فرا می خواند، شعار نمی دهد؟!! در آن فیلم ، مقابله کلیشه ای دشمن یاد شده ، شعار است ولی در این فیلم مقابله کلیشه ای کارفرما و عواملش ، شعار نیست؟!!!

قاعده ای در سینما بارها بیان شده و حتی در کلاس های سینما نیز جزو نخستین آموزش هاست که اگر در فیلمی  موضوعی با بیان هنری دیگری به جز سینما (مثل بیان موسیقایی یا ادبی و یا خطابه) ارائه شده ، بهتر آنکه فیلم یاد شده کات شود و بقیه موضوع یا داستان با همان بیان یاد شده ، ادامه یابد. یا به معنای دیگر وقتی سوژه یا قصه و یا ماجرایی را با بیان سینمایی به مخاطب عرضه می کنیم ، نتوان آن را با ابزار هنری دیگری در آن اثر ارائه نمود.

استادی داشتیم که دوره ای ، مرور بر آثار آلفرد هیچکاک را همراه نمایش فیلم هایش ، برای شاگردان خود برگزار می کرد. او به صراحت می گفت اگرچه شخصا علاقه ای به هیچکاک و سینمایش ندارم اما نمی توانم استادی وی را در زمینه سینما کتمان کنم ضمن آنکه همچنان نقد سینمایی خود را بدور از احساسات و تعصب بر برخی فیلم هایش حفظ می کرد.

بیاییم به عنوان منتقد سینمایی ، برای نقد یک فیلم یا اثر سینمایی ، قبل از هر موضوعی ، بیان سینمایی اثر فوق الذکر را درنظر بگیریم. فیلم "لیست شیندلر" اگرچه کاملا با واقعیت و البته باورها و عقاید بنده ضدیت داشته و ناسازگار است اما نمی توان لحظات سینمایی به یاد ماندنی آن را انکار کرد مانند فیلم های "جنگ های ستاره ای" یا "ماتریکس" و یا "اطلس ابر" .

 ساخت فیلم هایی همچون "داش آکل" یا "گوزن ها" باعث نشود که هر سیاه مشق ضعیف و کسالت باری از مسعود کیمیایی را شاهکار قلمداد کنیم و ذوق زده شویم که آقا همچنان خودش را تکرار می کند! فیلم "گاو" موجب نشود که هر شکلکی  مانند "چه خوبه که برگشتی" را از داریوش مهرجویی ، تفسیر فلسفی کنیم. مسائل و عصبانیت مان نسبت به نتایج انتخابات سال 88 موجب نشود که مثلا "عصبانی نیستم" را به عنوان یک فیلم سینمایی تصور کنیم و یا اعتقادمان به دروغ تقلب در همان انتخابات باعث نشود تا شوی تلویزیونی مانند "اخراجی ها 3" را سینما بدانیم و فیلم لوس و آبکی مانند "ایران برگر" را مورد تحسین قرار دهیم و ...

... و بالاخره اینکه هر چقدر هم به آنچه در فیلم "قصه ها" از زبان کاراکترهایش بیان می شود ، باور داشته باشیم دلیل نمی شود که نگوییم و ننویسیم که اثر یاد شده از یک فتو رمان شعاری و نمایشنامه رادیویی فراتر نمی رود ولو اینکه سازنده اش را بانوی سینمای ایران بدانیم و هنوز فیلم هایی مانند "نرگس" یا "روسری آبی" از ایشان را دوست داشته باشیم !

نگاهی به فیلم های اسکار 2015 - بخش سوم

$
0
0

 

دوئل با هیتلر ، جاز و  داعش ؟!

 

 

بازی تقلید

Imitation Game

 

یکی از فیلم های بیوگرافیک امسال درباره آلن تورینگ که به پدر علم محاسبه نوین و هوش مصنوعی معروف است ، بازی تقلید (برگرفته از یکی از ابداعات تورینگ) نام داشت. تورینگ در زمان جنگ جهانی دوم با همکاری سرویس اطلاعاتی بریتانیا و MI6 ، ابتدا به کدشکنی پیام های رمز آلمانی ها پرداخت و در این زمینه ماشینی اختراع کرد و سپس در سالهای پس از جنگ هم همچنان در رابطه با جنگ سرد با سرویس اطلاعاتی و جاسوسی انگلیس همکاری داشت.

فیلم از زمانی شروع می شود که تورینگ به عنوان یکی از نابغه های دانشگاهی به بلچلی پارک انگلیس(یک کارخانه رادیو سازی که به مرکز کدشکنی بریتانیا بدل شده بود) می رود و در آزمون مسئول آن مرکز شرکت می کند و اگرچه در ابتدا پذیرفته نمی شود ولی سرانجام به دلیل مطرح کردن یک مسئله علمی در آن مکان و در کنار جمعی دیگر ماندگار شده و خیلی سریع خود را در میان آنها مطرح می کند. او سرانجام موفق می شود ماشینی بسازد که رمزهای انیگما (ماشین کد سازی آلمان ها) را کشف کند و از این طریق بسیاری از عملیات جنگی آلمان ها لو می رود .

اما در کنار همه فراز و نشیب ها و اوج و فرودهایی که فیلم برای دستیابی آلن تورینگ به ماشین کشف رمز طی می کند، یک مسئله فرعی به گونه بسیار بی ربط خود را نشان می دهد و آن همجنس گرایی آلن تورینگ است که علاوه بر برهم خوردن رابطه اش با همسر خود ، جوآن کلارک (با بازی کیرا نایتلی) که نقش مهمی در ساخت ماشین کشف رمز دارد، وی را در سالهای پس از جنگ مورد غضب امپراتوری بریتانیا قرار می دهد به طوریکه تورینگ پس از محکومیت در دادگاهی ، مجبور می شود تا در یک قرنطینه با مصرف داروهایی خاص، همجنس گرایی خود را سرکوب کند. پایان  فیلم که فرجام تلخ تورینگ را در سالهای بعد از جنگ نشان می دهد برروی همین معضلات همجنس گرایی برای تورینگ متمرکز است. تا اینکه سرانجام وی در 1954 برای خلاصی از این زندگی خفت بار ، خودکشی می کند. نوشته های پایانی فیلم حکایت از آن دارد که هزاران نفر در طول نزدیک به 100 سال از اواسط قرن نوزدهم تا زمان مرگ تورینگ به خاطر همجنس گرایی در دادگاههای بریتانیا محکوم شدند و آلن تورینگ سرانجام پس از تلاش های فراوان و درخواست های فراوان از سوی اساتید و مقامات علمی ، از سوی ملکه انگلیس مورد عفو قرار گرفت!  

مورتن تیلدام نروژی که پنجمین فیلم بلند سینمایی خود را براساس کتاب اندرو هاجز و فیلمنامه گراهام مور جلوی دوربین برده ، در واقع با زوم کردن برروی همجنس گرایی آلن تورینگ از میان همه وقایع مختلف و مهم زندگی وی ، بخشی را انتخاب کرده که می تواند نمایش نوعی سبک زندگی باشد. نوعی سبک زندگی ایدئولوژیک آمریکایی که سالهاست جای خود را در میان کاندیداهای اسکار حفظ کرده است. زمانی با فیلم Precious ساخته لی دانیلز ، سعی کردند که زندگی خانوادگی متعارف را برای دختران جوان خطرناک جلوه داده و زندگی در میان به اصطلاح خانواده های همجنس گرا را امن تر بنمایانند. زمان دیگر با فیلم "بچه ها همه خوب هستند" (گری گیلبرت) خانواده را در زوج های همجنس گرا خلاصه کردند و زمان دیگر با فیلم "آغازگران" ، دوران پیری را هم برای همجنس بازی دیر ندانستند!  و اینک با فیلم"بازی تقلید"نشان می دهند که چگونه یک نابغه ریاضی و کامپیوتر، همجنس گرا بوده (همین موضوع می تواند الگوی نبوغ را در همجنس گرایی و همجنس بازی معنا کند! ) و به دلیل اینکه علائق وی در ارتباط با همجنسان خود را منکوب کردند ، وی افسرده شده و سپس خودکشی کرد. در میان فیلم های مطرح امسال دو فیلم دیگر Bride و Normal heart نیز به موضوع و حقوق به اصطلاح خانواده های همجنس گرا می پرداختند!!

 

 

 

تئوری همه چیز

The Theory of Everything

 

 فیلم تازه جیمز مارچ که مستند "پروژه نیم" او در بررسی تئوری داروین در سال 2011 بسیار مورد توجه قرار گرفت (تئوری تکاملی داروین از اصلی ترین محورهای ایدئولوژی آمریکایی محسوب می شود) براساس کتاب"سفر به بی نهایت: زندگی من با استیفن" نوشته جین هاوکینگ و فیلمنامه آنتونی مک کارتن، اثری بیوگرافیک درباره دانشمند معروف انگلیسی، استیفن هاوکینگ مبدع تئوری سیاهچاله ها و نویسنده کتاب معروف تاریخچه زمان است.

فیلم، بازی های دیدنی ادی ردماین (که جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را هم دریافت کرد) و فیلیستی جونز را به همراه دارد به علاوه روایتی سینمایی از کتاب یاد شده که قصه استیفن هاوکینگ را از زمانی که در آستانه اخذ درجه دکترای خود در کمبریج است و عاشق دختری به نام جین می شود ، روایت می کند یعنی زمانی که در آستانه ابتلاء به بیماری ASL بود تا دورانی که به تدریج فلج شد و پرشکان پیش بینی بیش از 4 ماه زندگی را برای او نکردند و تا سالهایی که علیرغم فلج کامل اما در رشته های علمی مورد علاقه اش پیشرفت کرده و تئوری های معروفش را عرضه داشت.

فیلم "تئوری همه چیز" به یکی از دانشمندان ملحد روزگار ما می پردازد، دانشمند ملحدی که سالها پس از ارائه تئوری های سیاهچاله ها و جمع شدن دنیا پس از بیگ بنگ، آنها را نقض کرد و گرایشات الهی هم در نوشته هایش نشان داد(که بخشی از آن در فیلم جیمز مارچ به تصویر کشیده می شود و از این جهت فیلم "تئوری همه چیز" ، اثری کاملا وفادار به متن کتاب جین هاوکینگ به نظر می رسد) اما به هر حال وی همه پیشرفت هایش را در همان روزگار ملحد بودن انجام داد و فیلم هم همین موضوع را نمایش می دهد .

شرک از جمله نکته های برجسته ایدئولوژی و سبک زندگی آمریکایی است که دین را بدون خاصیت و غیر موثر در زندگی دانسته و موجودات دیگر را در سطح خداوند دانسته و آنها را در زندگی و فیلم ها ، دارای قدرت ماورایی می داند. فیلم "تئوری همه چیز" ، نمایشی از همین شرک و الحاد است که حاصل آن یکی از برجستگان علم امروزی است. اگرچه سالهاست وی به دنبال تئوری خاصی است که همه رخدادهای جهان را توضیح دهد ولی به آن دست نیافته که نام فیلم نیز از عنوان آن تئوری گرفته شده است.

نکته جالب اینکه استیفن هاوکینگ علیرغم همه تبلیغات وسیعی که توسط رسانه ها برایش انجام گرفته ، هیچگاه جایزه نوبل دریافت نکرد و آنچنان که در فیلم "تئوری همه چیز "هم نشان داده می شود از دریافت مقام و مدال شوالیه ملکه نیز خودداری ورزید. او سال گذشته به جنبش تحریم علمی اسراییل پیوست و در جریان جنگ سوریه نیز تروریست ها و حامیان آنان را محکوم کرد!

 

 

 

تیرانداز آمریکایی

American Sniper

 

بالاخره کلینت ایستوود 85 ساله برای بقاء در هالیوود و سینمای آمریکا ناچار شد در سال 2014 در کنار یک فیلم مورد علاقه اش به نام "پسران جرسی"، یک فیلم سفارشی درباره تفنگدار بدنام آمریکایی به نام کریس کایل(با بازی برادلی کوپر)  در جریان اشغال عراق به نام "تک تیرانداز آمریکایی" بسازد. شاید بلایی که پس از ساخت فیلم "جی ادگار" در سال 2011 درباره بنیانگذار و رییس FBI در طول 50 سال از زمان ریاست جمهوری روزولت تا نیکسون و افشای فساد سیاسی و روابط غیر اخلاقی آنها که موجب شد  3 سال کلینت ایستوود از سینما و کارگردانی آن دور بماند، موجب تن دادن به این سفارش سخیف شده باشد!

تنها فیلم سفارشی که (در حد ذهن و اطلاعات نگارنده) در کارنامه کلینت ایستوود به چشم می خورد، فیلم "شکست ناپذیر" باشد که برای جام جهانی 2010 آفریقای جنوبی و درباره نلسون ماندلا ساخت که به هر حال از علائقش هم چندان دور نبود و در ساختار مناسب فیلم هم علیرغم سفارشی بودن آن این علاقه به چشم می خورد ولی فیلم "تک تیرانداز آمریکایی" به شدت شعاری و با ساختار ضعیف از کار درآمده است چرا که به نظرم فیلم ایستوود نیست. او علیرغم اینکه گفته می شود از زمان ژنرال آیزنهاور عضو حزب جمهوری خواه بوده ولی در زمان نیکسون منتقد جدی رسوایی واترگیت و جنگ ویتنام شد. او با حضور امریکا در جنگ کره و افغانستان مخالف و حتی از اشغال عراق ناراضی بوده و این نارضایتی را بارها اعلام نموده است. شاید از همین روست که صحنه های به شدت آماتوری و پیش پا افتاده را در فیلم "تک تیرانداز آمریکایی" را شاهد هستیم. ( آن هم از فیلمسازی که آثار قوی مانند "نامه هایی از ایووجیما" و "محبوب میلیون دلاری" و "جی ادگار" دارد) از شخصیت پردازی کارتونی کریس کایل که خصوصا با آن نمایش بازو و هیکل ورزشی، کاراکترهای انیمیشن "باورنکردنی ها" را به خاطر می آورد! تا مثلا دادگاهی که برای رسیدگی به شکایات عراقی ها برپا شده تا کاراکتر قصاب که با دریل مغز قربانیانش را سوراخ می کند و بازهم یک شخصیت کارتونی به نام بوریس در انیمیشن "راکی و بولوینکل" را به ذهن می آورد و تا صحنه تماشای 11 سپتامبر در تلویزیون توسط کریس و همسرش که نوع نشان دادن احساسات آنها ، تماشاگر پی گیر سینما و تلویزیون را به یاد سریال های آبکی تلویزیون می اندازد!

از همین روست که به نظر نمی آید چنین آش درهم جوشی، دستپخت فیلمساز کارکشته ای همچون کلینت ایستوود باشد. اما به هرحال به اسم او سند زده شده و همه نژادپرستی و پروپاگاندا (که تماشاگر را به یاد فیلم های جنگی روسی در زمان شوروی سابق می اندازد!) و توجبه کشتار زنان و کودکان و ...به نام وی ثبت می شود حتی اگر براساس کتاب خاطرات کریس کایل باشد که گویا خیلی بیش از این حاوی شعر و شعارهای کلیشه ای و سطحی است.

او در فیلم شخصیتی را به تصویر می کشد که مانند والت کوالسکی در فیلم "گرن تورینو"، نژاد پرست است اما مانند او تغییر نمی کند. کریس کایل ایستوود همان کوالسکی است که تا آخر داستان ، یک نژادپرست خشک مغز باقی می ماند! او بی محابا زنان و کودکان و آدم های غیر نظامی را با اتهام تروریست و تهدید نیروهای آمریکایی به گلوله می بندد و از این عمل غیر انسانی دفاع می کند. او می گوید ناچارم افرادی که هموطنان و همرزمانم را مورد تهدید قرار می دهند بکشم وگرنه آنها، ما را خواهند کشت! ولی به این مسئله پاسخ نمی دهد که آن هموطنان و همرزمان در خانه و شهر و وطن آن افراد که هزاران مایل دور از خانه و شهر و وطن خودشان است ، چه می کنند؟!

علیرغم همه این نمایش میلیتاریسم خشن ، فیلم "تیرانداز آمریکایی" مانند فیلم "محفظه رنج" (کاترین بیگلو) یک فیلم صرفا جنگی نیست که در عراق بگذرد. در این فیلم مجموعه ای از سبک زندگی آمریکایی به نمایش درمی آید که به فیلم هایی مانند "شکارچی گوزن" (فیلم اسکاری مایکل چیمینو در سال 1975) راه می برد. حتی مانند شروع فیلم شکارچی گوزن که شروع آن ، صحنه ای از شکارکردن قهرمان اصلی فیلم ،مایکل ( با بازی رابرت دونیرو) در جنگل های پنسیلوانیا است ، کریس کایل نیز در آغاز فیلم "تک تیرانداز آمریکایی" نشان داده می شود که در سنین نوجوانی شکارچی بوده است. در واقع از همان نخستین صحنه فیلم که دستان کریس کایل برروی ماشه است تا به سوی یک زن و پسربچه عراقی حامل نانجک دستی شلیک کند، کلینت ایستوود ، تماشاگرش را به دوران کودکی و نوجوانی کریس می برد که در کنار پدرش مشغول شکار است و از سوی پدر و در خانواده ای میهن پرست و معتقد، تربیت می شود. کریس کایل یک آمریکایی خانواده دوست، اهل کلیسای یکشنبه ها (البته نه مثل فرانکی دان فیلم "محبوب میلیون دلاری" که از سر تکلیف به کلیسا می رفت)  و البته اهل همه علائق یک وسترنر از کافه و بار و متعلقاتش گرفته تا سرگرمی های آن و ...که همگی به نوعی در زمره سبک زندگی ایدئولوژیک آمریکایی متعلق به نواحی مرکزی ایالات متحده قرار می گیرند. کریس کایل که در واقع به گاوچرانی و زندگی کابوی علاقه مند بود (و در همان فلاش بک ها شاهد رام کردن اسب ها و گاوهای وحشی توسط او هستیم ) به دلیل عرق میهن پرستی که در خانواده و از پدرش آموخته، روانه خاورمیانه و عراق می شود تا با تخصصش در زمینه تیراندازی با کشتن ناغافل عراقی ها (که وی آنان را وحشی خطاب می کند) ، تفنگداران آمریکایی در عراق را حمایت کند.

براساس آنچه به ثبت رسیده کریس کایل حدود 160 نفر را با تیر مستقیم می کشد. 160 نفری که زنان و کودکان نیز در زمره آنها هستند. در واقع کلینت ایستوود با فیلم "تک تیرانداز آمریکایی" برای جنایات آمریکا در عراق که بسیاری از خط قرمز های خود آنها را نیز زیرپا گذارده ، لایحه دفاعیه تنظیم کرده است. اگر سینمای هالیوود در سال 2010 با فیلم "غیر قابل تصور" (گرگور جردن) جواز شکنجه های وحشیانه برروی مسلمانان را صادر کرد (چراکه توجیه می کرد اگر چنین نکنند ، آنها با بمب اتمی ، آمریکا را نابود می کنند !!) اینک نیز با فیلم "تک تیرانداز آمریکایی" مجوز کشتار زنان و کودکان را می دهد!!!  و برای واقعی نمایاندن توهم حقانیت این کشتار در مقابل کریس کایل ، یک تک تیرانداز عراقی به نام مصطفی قرار می دهد که قهرمان تیراندازی المپیک بوده و عکسی که از وی برروی سکوی قهرمانی المپیک نشان داده می شود ، در کنارش قهرمانی با پرچم ایران نیز حضور دارد!!!! و در صحنه دوئل نهایی ، به سبک فیلم های وسترن، این کریس کایل است که بالاخره او را از راه دور شکار می کند.

در واقع می توان فیلم "تک تیرانداز آمریکایی" را یک وسترن جنگی دانست که به اندازه همان وسترن های معروف تاریخ سینما ، نژادپرستانه است با این تفاوت که در آن وسترن ها ، سرخپوست ها ، وحشی تلقی می شدند و در این یکی مسلمانان عراقی!

 

 

 

ویپلش

Whiplash

 

 شاید بتوان گفت فیلم "ویپلش" ، در میان نامزدهای بهترین فیلم اسکار 2015، غافلگیرکننده ترین فیلم بود. دیمین چزل ، نویسنده و کارگردان فیلم اگرچه پیش از این فیلمنامه "پیانوی بزرگ" را هم نوشته بود اما تنها تجربه کارگردانی اش، فیلم گمنام "گای و مادلین برروی یک نیمکت پارک" در سال 2009 است که در آن فیلم نیز به یک ترومپت نواز جوان و مسائل زندگی اش می پرداخت مانند همین فیلم "ویپلش" که ماجرای یک جوان علاقه مند (اندرو) به درام جاز است و در یک هنرستان موسیقی تحصیل می کند. اینک او قصد دارد در ارکستر آکادمی پذیرفته شود، ارکستری که رهبرش یک موزیسین سخت گیر به نام فلچر  با بازی جی کی سیمونز که برنده اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شد) است.

ویپلش نام قطعه ای از قطعاتی است که مرتبا در حین پروسه تمرین و انتخاب نوازندگان ارکستر ، نواخته می شود. پروسه ای که کم کم به یک نبرد حماسی تبدیل می گردد. همه مشکل این ارکستر بر سر انتخاب درام نواز آن است که کاندیداهایش نمی توانند ضرب و ریتم مورد نظر فلچر را تامین کنند. از همین روی مدام تعویض می شوند. زمانی اندرو در حالی که فقط وظیفه ورق زدن برگه های نت را برای درام نواز اصلی دارد، به سادگی جانشین او می شود و زمانی دیگر به بهانه ای دیگر، فرد دیگری جانشین اندرو می گردد.( از این جهت فیلم "همه چیز درباره ایو" ساخته جوزف ال منکیه ویتس برنده اسکار بهترین فیلم سال 1950 به خاطر می آید که ماجرای جانشینی یک خدمتکار صحنه به نام مارگو برای یک ستاره تئاتر و سینما به نام ایو را روایت می کند که زمانی دیگر توسط خدمتکاری دیگر تعویض می شود!)

اما "ویپلش" فراتر از اینها به حضور موسیقی جاز در زندگی آمریکایی مانند یک عنصر ضروری می پردازد. جاز همواره بخشی از سبک زندگی آمریکایی بوده که در فیلم های متعددی مورد توجه قرار گرفته ، از "نشویل" و "کانزاس سیتی" رابرت آلتمن تا مستند جرج هریسون مارتین اسکورسیزی و تا فیلمی که در باره فرانک سیناترا خواهد ساخت تا فیلم "ری" به کارگردانی تیلور هکفورد درباره ری چارلز تا موزیکال باب فاسی در سال 1979 به نام  All That Jazz  و تا همین فیلم "پسران جرسی" ساخته کلینت ایستوود.

آنچه از نگاه امثال اندرو و معلمش فلچر به موسیقی جاز در فیلم "ویپلش" به تصویر کشیده می شود، نگاه به یک زندگی تمام عیار است که در آن می توان دل بست ، کار کرد ، حسادت ورزید ، تلاش کرد ، نفرت ایجاد کرد ، تقلب در آورد و حتی جان خود را به خطر انداخت. در صحنه ای که اندرو برای رسیدن سر وقت به برنامه ارکستر، در یک تصادف وحشتناک اتومبیل تا آستانه مرگ پیش می رود ولی پس از تصادف بازهم سعی می کند افتان و خیزان خود را به برنامه برساند و با دستان و سر و وضع خون آلود جاز بزند، حکایت همین ماجراست.

آنها حتی در هنگامه نواختن موسیقی جاز ، دوئل هم می کنند ؛ در یکی از آخرین صحنه های فیلم که اندرو پس از مدتی کناره گیری و پس از اخراج فلچر از آکادمی موسیقی ، دوباره و طی ملاقاتی اتفاقی ، مجددا توسط وی به ارکستر دعوت شده و در یک اجرای رسمی ، عمدا توسط فلچر ، دست انداخته شده و مضحکه می شود، گویی در یک دوئل قدیمی انتقام پس داده و دوباره برای دوئلی دیگر روی سن رفته ، با قدرت، صحنه را از چنگ فلچر درآورده و خود از همان روی درام ، به رهبری ارکستر می پردازد.

در واقع می توان اغلب عناصر فرهنگ و ایدئولوژی و سبک زندگی آمریکایی را در فیلم "ویپلش" مشاهده کرد و شاید از همین روی فیلمی از فیلمسازی با این رزومه بدون سابقه و بدون تهیه کننده شناخته شده ، مورد حمایت کمپانی سونی پیکچرز قرار می گیرد تا بتواند به جمع اسکاری ها اضافه شود.

 

ادامه دارد ...

پخش مجموعه ای درباره تمدن اسلامی از رسانه ملی آغاز شد

$
0
0

 

 تمدن آسمانی در ایام مبعث رسول خاتم

 

 مجموعه مستند "تمدن آسمانی" تازه ترین ساخته نگارنده با تهیه کنندگی رضا جعفریان (که در طول این 10سال و 15 مجموعه مستندی که تولید کردیم ، همواره علاوه بر تهیه کنندگی به عنوان دوست و رفیق همراه بوده است) سرانجام پس از حدود 4 سال تولید و یک ماراتن 9 ماهه مونتاژ و مراحل تدوین به مرحله پخش رسید و قسمت های اول و دوم آن در آستانه عید مبارک مبعث روی آنتن شبکه خبر رفت. قسمت سوم آن نیز قرار است فردا و در سالروز خجسته بعثت پیامبر اعظم از همین شبکه پخش شود. شاید این یکی از طولانی ترین پروسه های تولید مجموعه مستند در تاریخ رسانه ملی باشد که حاصلش 30 قسمت 27 دقیقه ای شده است.

مجموعه "تمدن آسمانی" تاریخ تمدن اسلامی از زمان بعثت حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و همچنین دوران ائمه اطهار (علیهم السلام) تا امروز و از شرق سرزمین های اسلامی در هند و چین  تا کشورهای آسیای مرکزی مانند تاجیکستان و ترکمنستان تا خاورمیانه اسلامی (ترکیه و سوریه و عراق و ...) تا شمال آفریقا (مصر و مراکش و تونس و ...) و تا جنوب اروپا و تا آندلس در غرب این قاره را دربر گرفته و شامل می شود. همچنین نمود و حضور فرهنگ و تفکر و اندیشه ها و باورهای اسلامی در زندگی و هنر و علم برآمده از این تمدن مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد.

تولید مجموعه فوق در آبان ماه 1390 با یک سفر تحقیقاتی_تولیدی به ترکیه کلید خورد و در بیش از 50 شهر و شهرستان و روستا در داخل و خارج کشور و مکاتبه و تعامل با نزدیک به 60 مرکز آکادمیک و پژوهشی داخلی و خارجی، تصویر برداری آن ادامه یافت. نزدیک به 90 استاد حوزه و دانشگاه و پژوهشگر و کارشناس از 11کشور جهان ، 46 دانشگاه و مرکز آکادمیک و موزه و کتابخانه و انستیتو و موسسه علمی –فرهنگی در مجموعه مستند "تمدن آسمانی" به اظهار نظر و ایراد سخن درباره ابعاد مختلف تئوریک و عملی تمدن اسلامی پرداخته اند که در کنار کلکسیونی از تصاویر ، اسناد و فیلم های منحصر به فرد از آثار و پدیده های دیدنی ، مجموعه ای قابل تامل برای هر علاقمند به اسلام و ایران خواهد بود.

این نخستین تلاش تلویزیونی و تصویری در کشور ما برای نمایش تمدنی است که از عمق باورها و اعتقادات ما برخاست و والاترین جایگاههای مادی و معنوی را در طول تاریخ برایمان رقم زد. مجموعه ای از ایمان و اندیشه و علم و هنر و سبک زندگی اسلامی که در طول تاریخ، امت اسلام را در میان سایر ملت ها، سرافراز ساخته و حدود 10 قرن آن را بر منطقه وسیعی از عالم،حاکم کرد. تمدنی که همین امروز، چشم انداز تمامی حرکات انقلابی و انتظارگرایانه و مهدوی طلبانه ملت ما و همه امت اسلام شده است.

این درحالی است که خیلی زودتر از ما، دیگر کشورها و ملل مسلمان دست به کار شده و طرح نمایش تصویری تاریخ تمدن اسلامی را به مرحله تولید رساندند (که البته بدون تحریفات قومی و نژادی نیز نبوده است) از جمله در ترکیه که بنیاد و مرکزی برای آن تاسیس کردند، شبکه تلویزیونی عظیمی برای تولید برنامه هایش، راه اندازی و بودجه کلانی در نظر گرفته شد و حتی از آمریکا و هالیوود برای ساخت فیلم هایش، کارگردان (جان میلیوس) به استخدام درآوردند.

بنابراین نمی توان از مساعدت و تصمیم گیری فراتر از معمول برخی مدیران وقت شبکه خبر به خصوص آقای شیخ اکبری (مدیر وقت گروه سیاسی) که در تمام دوران سخت تولید این مجموعه ، پای آن ایستاد و با راهنمایی ها و حمایت هایش ما را یاری رساند ، گذشت که "من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق".

انشاالله این مجموعه بتواند بخش کوچکی از میراث عظیمی که نبی مکرم اسلام پس از بعثت برای بشریت به ودیعه گذاردند و بارقه ای از حاصل رسالتی که خداوند تبارک و تعالی بر دوش ایشان نهاده بود را بازنماید که در قرآن مجید خطاب به رسول گرامیش فرموده :

و َما اَرْسَلْناکَ اِلّا رَحْمَةً لِلعالَمینَ

نگاهی به فیلم های اسکار 2015 - بخش چهارم

$
0
0

 

سینما - آپارتاید

 

هتل بزرگ بوداپست

The Grand Budapest Hotel

 

فیلمی دیگر از وس اندرسون با همان شلوغی و پربازیگری فیلم هایی همچون "خانواده سلطنتی تننبام" ، "شرکت دارجیلینگ با مسئولیت محدود" و "قلمرو مهتاب "که سالهای گذشته ساخته اما هیچکدام به چنین موفقیتی در میان جوایز اسکار و حلقات پیرامونی اش دست نیافته بودند. فیلم "هتل بزرگ بوداپست" تقریبا همان تم سایر آثار وس اندرسون را دارد اگرچه از کتاب نویسنده معروف اتریشی اشتفان تسوایگ اقتباش شده اما بیشتر به یک برداشت آزاد شبیه است تا یک اقتباس نعل به نعل و در واقع همان عناصر محتوایی مورد علاقه وس اندرسون که بیشتر در تحقیر و مضحکه سنت های اشرافی و سبک زندگی اشرافیت در مقابل فرهنگ بی خیالی و کول آمریکایی هستند ، خود را نشان می دهند.

همواره در سینمای آمریکا و هالیوود برای ارائه سبک زندگی ایدئولوژیک و نمایش قهرمان آمریکایی، ویژگی های فردگرایی و بی خیالی و نوعی بی نظمی و بی قاعدگی او در مقابل نظم و نسق خشک اروپایی خصوصا طبقه اشراف آن نمایش داده شده است. از مهمترین فیلم هایی که می توان برای نمایش این تقابل مثال زد ، ساخته دیوید لین به نام "پل رودخانه کوای" است که در آن نظم خشک انگلیسی تا آنجا پیش می رود که درخدمت ارتش ژاپن قرار گرفته و در نهایت برای حفظ آن نظم، حتی قصد برهم زدن نقشه تخریب راههای مواصلاتی ژاپنی ها از سوی پارتیزان های آمریکایی را می کند! در آن فیلم، کاراکتر فرد گرا ، بی نظم و بی خیال ویلیام هولدن در مقابل شخصیت خشک و اشراف منش و منظم فرمانده انگلیسی با بازی الک گینس ، نمونه قابل توجه همان تقابل دو نوع سبک زندگی است که در برخی دیگر فیلم های هالیوودی با زبان طنز و بیان کمدی نشانه داده شده است.

در فیلم "هتل بزرگ بوداپست" نیز چنین تقابلی دیده می شود. گوستاو سر پیشخدمت هتلی مجلل در یک کشور شرقی خیالی که همواره پذیرای اشراف اروپای شرقی است ، مهمانی به نام مادام دی (با بازی و گریم متفاوت تیلدا سویینتن) دارد که به گوستاو علاقمند شده است. داستان گوستاو و مادام دی که در یک روایت فلاش بک به تصویر کشیده می شود به مرگ مادام و وصیت وی مبنی بر اهدای تابلوی گرانقیمتی به گوستاو می رسد که خشم بازماندگان مادام دی را برمی انگیزد و در صدد قتل گوستاو و دوستانش و بدست آوردن تابلوی سرقت شده بر می آیند. در این میان گوستاو هم که به اتهام قتل مادام دستگیر شده با گروهی دیگر از زندان می گریزد و البته در تمامی این جریانات، راوی داستان که در آن زمان پیشخدمت جزء هتل بوده ، نوجوانی مصری به نام مصطفی در کنار گوستاو حضور دارد و گریز او را از میان اشرافیت دست و پاگیر و خشن و این بار تروریست اروپایی همراهی می کند.

اگرچه فیلم "هتل بزرگ بوداپست "که در لحظاتی به یک گروتسک افسارگسیخته و مفرح تبدیل می شود ، به طور علنی و مستقیم چیزی از سبک زندگی آمریکایی نشان نمی دهد  اما همه آن عصیان و شورش گوستاو علیه کلیت اشرافیت میان تهی اروپای شرقی که در عین ادعای نظم و آداب و آیین رسمی در آن سوی سکه خود تروریسمی خشن را به نمایش می گذارد، می تواند نمایش یک نوع سبک زندگی باشد که اساسا با آن نوع نظم افراطی و نمایشی در تضاد است. گوستاو نوعی سبک زندگی را به نمایش می گذارد که همه قوانین و قواعد اشرافیت و نظم احمقانه اشرافی را به هم می ریزد. نظمی که از یک هتل اشرافی آغاز شده و هنگامی به آن باز می گردد که آن هتل یا بهتر بگوییم اشرافیت آن در حال اضمحلال و فروپاشی است درحالی که مالک آن یک عرب مصری مهاجر شده است. این پایان خود می تواند علاوه بر مهر تاییدی بر تحلیل فوق، نشان دیگری از حضور پایدار تفکر نژادپرستی در سینمای هالیوود باشد حتی در یک نگاه ضد اشرافی از نوع وس اندرسونی !!

 

 سلما

Selma

 

هنوز این علامت سوال بزرگ در مقابل برخی مراسم سینمایی و جشنواره ها باقی است که چگونه فیلم هایی که در رشته های اصلی سینما مانند فیلمنامه نویسی و کارگردانی حتی در زمره نامزدها هم قرار نگرفته اند، می توانند نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم شوند؟! مگر چه عناصری می تواند برتری یک فیلم را ثابت کند؟!! مگر بالاتر از تاثیر فیلمنامه و کارگردانی هم در مطلوبیت یک فیلم، عنصر دیگری وجود دارد؟!! آیا مثلا برتری ترانه یک فیلم می تواند تعیین کننده برتری آن فیلم نسبت به دیگر فیلم ها باشد؟ پس فیلمبرداری و تدوین و بازیگری و سایر عناصر ساختاری چه می شود؟ پیش از این تصور می کردیم که چنین اتفاق های غیر تخصصی تنها در جشنواره هایی مثل جشنواره فیلم فجر می افتد! امااینک می بینیم که مراسم اسکار به قول معروف یکی دو گل هم در این فقره به جشنواره فیلم فجر زده و فیلمی را نامزد اسکار بهترین فیلم سال کرده که نه در کارگردانی و نه در فیلمنامه و نه حتی در فیلمبرداری و تدوین و بازیگری و سایر نکات فنی بلکه فقط در رشته بسیار حاشیه ای ترانه فیلم ، نامزد جایزه اسکار بوده که آن را هم دریافت داشته و دیگر هیچ!!!

اما آنچه باعث شده فیلم "سلما"به کارگردانی فیلمسازی گمنام به نام آوا دوورنی که تا پیش از این از عوامل پشت صحنه بوده ( اگرچه دو فیلم ناشناخته هم در کارنامه فیلمسازی اش به ثبت رسیده) توسط کمپانی پارامونت حمایت شود و در لیست اسکار بهترین فیلم سال قرار بگیرد، ظاهرا موضوع ضد نژادپرستی آن بوده است. ماجرای 3 ماه از زندگی دکتر مارتین لوتر کینگ رهبر سیاه پوستان آمریکا در سال 1965 که برای کسب حق رای سیاهپوستان در مقابل لیندون جانسون(رییس جمهوری) و جرج والاس (فرماندار آلاباما) ایستاد و تلاش کرد و سرانجام با به راه انداختن یک راهپیمایی بزرگ از سلما تا مونتگمری در آلاباما، حرف خود را به کرسی نشاند.

اما فیلم "سلما" مانند دیگر فیلم های به اصطلاح ضد نژادپرستانه اسکاری ( مانند فیلم "12 سال یک برده" و "لینکلن") همچنان سیاه پوستان را آدم های درجه دومی نشان می دهد که چندان لایق آزادی نیستند ولی بالاخره به همت و بخشش سفیدپوستان عدالت طلب این آزادی را به دست می آورند. سازندگان فیلم "سلما" ، مارتین لوتر کینگ را فردی نشان می دهند که سعی دارد مبارزات خود را نه با تکیه برنیروی هم نژادانش بلکه با زد و بندهای سیاسی با قدرتمندان سفیدپوست پیش ببرد. ( آنچه امروزه در صحنه جهانی مذاکرات نیز القاء می شود!). در فیلم "سلما" لوترکینگ زندگی شخصی موفقی ندارد، از تزلزل شخصیتی شدیدی برخوردار است و حتی به راحتی به همسرش نیز خیانت می کند!

به این ترتیب فیلم "سلما" علاوه بر اینکه بازهم سفیدپوستان را درمقام منجی سیاه پوستان قرار می دهد ( اگرچه برخی آنها که بدنام ترند مثل لیندون جانسون را به شکلی افراطی نژادپرست جلوه می دهد و همه گناه نژادپرستی آمریکایی را بر سر وی خراب می کند!!) شخصیت تاریخی مارتین لوتر کینگ را نیز به شدت تخریب کرده و تقریبا از وی یک انسان حقیر ، سست عنصر و مصلحت طلب ارائه می کند که حتی آزادی رای دادن سیاه پوستان را نیز در خدمت منافع سفید پوستان می طلبد!!

 

 6 قهرمان بزرگ

Big Hero 6

 

کارتون برگزیده امسال مراسم اسکار ساخته کریس ویلیامز و دان هال بود که پیش از این انیمیشن هایی همچون "بولت"و "وینی د پو" را ساخته و فیلمنامه هایی مانند "مولان" ، "لباس جدید امپراتور" ، "برادر خرس" ، "تارزان"، "خانه ای برروی پرچین" ، "ملاقات با خانواده رابینسون" و "شاهزاده و قورباغه" را نوشته اند.

"6 قهرمان بزرگ" داستان گروهی نابغه و دانشمند است که برای یک موسسه تحقیقاتی بزرگ ، اختراعات شگفت انگیز انجام می دهند. شخصیت اصلی داستان پسر بچه ای به اسم هیرو نام دارد که سازنده ربات های پیشرفته است و از این طریق در بازی های محلی ، با اراذل و اوباش مسابقه می دهد و به اصطلاح حالشان  را می گیرد. اما برادر هیرو به نام تاداشی وی را به همان موسسه تحقیقاتی جلب کرده و سعی می کند او را از خیابان ها و کل کل با اوباش نجات داده در کنار دوستانش به کارهای علمی صحیح وادارد. ولی یک حادثه آتش سوزی،  رییس آن موسسه تحقیقاتی و تاداشی را از بین می برد. هیرو که آخرین اختراعش ، انقلابی در عالم ربات ها توصیف شده ، با یافتن نشانه هایی از آنها ( که گویا همگی در حادثه آتش سوزی نابود شده بودند) متوجه می شود که آن حادثه یک اتفاق نبوده بلکه برای دستیابی به اختراع وی برای تسلط بر دنیا بوده است. او به همراه دوستان تاداشی در قالب 6 سوپر قهرمان به همراه یک روبات امدادگر ساخته برادرش به نام بیمکس به دنبال یافتن فردی که از ربات های هیرو اینک ارتشی برای خود ساخته و قاتل اصلی برادر هیرو نیز هست ، می روند.

انیمیشن "6 قهرمان بزرگ" برخلاف دیگر نامزدهای دریافت اسکار بهترین انیمیشن مانند "فیلم لگو" (که اساس سوپر قهرمانی را حاصل یک تلقین فکری می دانست ) و "باکس ترولز" ( که حاشیه نشینان را به قهرمان مبدل می ساخت ) بازهم به سوپر قهرمانان و منجی ها برای نجات جهان متوسل می شود. اما این بار منجی یک نفر مثل سوپر من یا بت من یا اسپایدرمن و یا کاپیتان آمریکا نیست بلکه جمعی از دانشمندان و نخبگان علمی هستند که نه از طریق نیروی ماورایی بلکه از طریق دانش و علم خود به سوپر هیرو تبدیل شده اند. این تفاوت اصلی قهرمانان کارتون "6 قهرمان بزرگ" با دیگر فیلم ها و کارتون های مشابه است. به این معنی که هر یک از آن دانشمندان و نخبگان علمی می توانند به یک سوپر هیرو بدل شوند و این ناشی از بخشی دیگر از سبک زندگی آمریکایی و عناصر قدرت نرم آن است که به وجه علمی معروف گردیده. وجهی که مانند دیگر اجزاء قدرت نرم یادشده از سبک زندگی ایدئولوژیک امروز جامعه غربی و به خصوص آمریکایی ، جدایی ناپذیر است.

کشانده شدن هیرو از کنار خیابان و مسابقه دادن با اوباش به موسسات علمی و تحقیقاتی همان است که امروزه به عنوان یکی از ابزار جلب نخبگان دیگر کشورها و ملت ها تبلیغ می شود. موسساتی که به شکل رویایی و با امکانات خارق العاده برای ملل دیگر تصویر می شوند. موسساتی که بنا به آنچه در "6 قهرمان بزرگ" نمایش داده می شود گویا می توانند سوپر هیروهای حقیقی را در واقعیت بوجود آورند!

 

 آیدا

Ida

فیلم برگزیده بخش اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان ، اثر دیگری درباره ادعای مظلومیت یهودیان و هلوکاست آنان در طی جنگ دوم جهانی است. موضوعی که از خط قرمز های ایدئولوژی آمریکایی محسوب شده و حضور و یاد و خاطره اش در هریک از مراسم سینمایی و غیر سینمایی آمریکا لازم و ضروری به نظر می رسد!  فیلم "آیدا" با وجود ساختار ضعیف و روایت کشدار و کسالت بار و تکراری که در مقابل دیگر نامزدهای این بخش خصوصا دو فیلم "لیواتان" از روسیه و "تیمبوکتو" از موریتانی به هیچ وجه حرفی برای گفتن نداشت و این از هیجان آمیخته به سخنان پاول پاولیکوفسکی ، کارگردان فیلم به هنگام دریافت جایزه اسکار و برروی سن این مراسم حس می شد.

آیدا راهبه ای که قرار است در مراسمی، سوگند زندگی در دیر مسیحیان را بخورد برای مشورت و کسب اجازه نزد تنها فامیلش که خاله او عنوان شده، فرستاده می شود. او که می داند پدر و مادرش را از دست داده متوجه می شود به یک خانواده یهودی تعلق داشته و پدر و مادرش را به همین جرم در طی جنگ دوم جهانی ، با تبر به قتل رسانده و در مکانی  دور به خاک سپرده اند و وی را هم برای نجات از مرگ به دیر مسیحیان داده اند. آیدا و خاله اش سرانجام مکان دفن پدر و مادرش را از طریق قاتل آنها که اینک در منزل سابقشان ساکن شده ، یافته و بقایای اجساد آنان را بیرون کشیده و در گورستان خانوادگی خود دفن می کنند. آیدا کم کم به راهبه شدن شک کرده و حتی لحظاتی زندگی بی بند و بارانه خاله اش را تجربه می کند ولی سرانجام به دیر باز می گردد.

پاولیکوفسکی سعی داشته با کم حرف نشان دادن آیدا و تشریح طریق مرگ پدر و مادرش و خصوصا با صحنه نبش قبر آنها و در آوردن بقایای اجسادشان ، ترحم مخاطب را نسبت به مظلومیت یهودیان در طول جنگ دوم جهانی برانگیزد اما کمتر به این امر موفق شده است.

 

ادامه دارد ...

چهارمین قسمت مجموعه تمدن آسمانی

$
0
0

 

تمدنی که در قلب آندلس نشست

 

 

 

چهارمین قسمت از مجموعه مستند "تمدن آسمانی" تحت عنوان "در قلب آندلس"، جمعه اول خرداد از شبکه خبر پخش می شود. "در قلب آندلس" ، ماجرای یکی از نخستین پیشرفت های جغرافیایی اسلام را در قرن دوم هجری به تصویر می کشد که باعث شد مسلمانان در همان اوان ظهور اسلام درغرب تا اسپانیا و آندلس پیش رفته و اولین حکومت های اسلامی را در آن سرزمین ها برپا سازند. حکومت هایی که تمدن و علم و هنر و اندیشه را به اروپای قرون وسطی برد. اروپایی که در جهل و سیاهی و عقب افتادگی می سوخت و حضور مسلمانان باعث تغییرات شگرفی در زندگی خشک و متعصبانه اروپاییان قرون وسطی گردید.

به نوشته منابع غربی ، مسلمانان با حضورشان در آندلس و اروپا ، سبک زندگی خود  که برگرفته از اصول و احکام الهی و سیره پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار (ع) بود را رواج دادند و برخی از مظاهر تمدن امروزی که غربی ها به آن می بالند را برای اولین بار به اجرا درآوردند ، مانند:فرهنگ روا داری ، احترام به مذاهب الهی به طوری که پیروان ادیان الهی (بنا به همان اولین قانون اساسی بشریت که در مدینه النبی توسط پیامبر اکرم وضع گردید) تنها تحت حاکمیت اسلام می توانستند آزادانه و بدون فشار و مزاحمت زندگی کرده و آیین های خود را به جای آورند، آزاد اندیشی و همچنین سنت های اسلامی از قبیل پاکیزگی که حمام و مسواک و عطر را برای اروپاییان به ارمغان برد ، کمک به همنوع و برابر دانستن همه مسلمانان با هر رنگ و نژاد و جنس ، عدالت طلبی و ظلم ستیزی ، رعایت اخلاق الهی و ...و همه آنچه در کلام الله مجید آمده بود و حضرت رسول اکرم(ص) و ائمه اطهار (ع) بدان ها سفارش کرده بودند.

در تواریخ آمده است که در زمان پایتختی قرطبه یا کوردوبا ، این شهر تمدن اسلامی ، 500 هزار جمعیت داشت ، 700 مسجد ، 300 حمام عمومی ، 7 دروازه و 70 کتابخانه عمومی .

بنا به نوشته آدام متز ، مورخ و خاورشناس معروف آلمانی ، در آن دوره ، تنها در کتابخانه شهر کوردوبا (قرطبه آن روز) 400 هزار جلد کتاب وجود داشت، این در شرایطی بود که در همان زمان در کل اروپا (آن هم فقط در کلیساها) حدود 200-300 جلد کتاب بیشتر ثبت نشده است!

در این قسمت اساتید و کارشناسانی مانند دکتر مهدی گلشنی (مدیر گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف) ، پرفسور خلیل اینالجیک (رییس مرکز تحقیقات تاریخی دانشگاه بیل کنت) ، دکتر جان رنارد (استاد دانشگاه سنت لوییس) ، پرفسور فوآد سزگین (رییس انستیتو و موزه علوم اسلامی دانشگاه گوته فرانکفورت)، دکتر مایکل سلز (استاد کالج هاورفورد)، پرفسور یوسف زیدان (رییس بخش کتاب های خطی کتابخانه اسکندریه)، دکتر کارول هیلن برند ( استاد دانشگاه ادینبورو)، دکتر شیلا بلیر (استاد کالج بوستون) ، دکتر محمد باغستانی (عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی) و دکتر ایمان زکریایی کرمانی (استاد دانشگاه هنر اصفهان) حضور دارند.

مجموعه "تمدن آسمانی" درباره تاریخ تمدن اسلامی به نویسندگی وکارگردانی سعید مستغاثی و تهیه کنندگی رضا جعفریان در 30 قسمت توسط گروه مستند شبکه خبر تولید شده که قرار است روزهای جمعه از این شبکه پخش شود.

 

به بهانه جشنواره کن و حضور سینمای ایران

$
0
0

 

جذابیت پنهان جشنواره کن!  

 

یا

 

این میل مبهم بازار کن !!

 

دوره ای دیگر از جشنواره فیلم کن به پایان رسید و کاروان عریض و طویل سینمای ایران مانند هر سال با یک جایزه جنبی در یک بخش جنبی این جشنواره و البته طبق معمول همراه کارنامه ای مبهم و نامشخص از حضور در  بازار آن ، به وطن بازمی گردند. (یاد زمانی می افتیم که ورزش ایران مانند امروز در اوج نبود و مثلا همراه یک تیم 3-4 نفره وزنه برداری ، یک هیئت 30-40 نفره همراه می شد!)

 کارنامه ای که سالهاست همچنان در ابهام به سر می برد. یعنی از حدود 30 سال پیش وقتی برای نخستین بار نمایندگان بنیاد سینمایی فارابی در بازار فیلم کن سال 1985 شرکت کردند. از آن تاریخ تا به امروز علیرغم حضور پر و پیمانهیئت های نمایندگی از موسسات و نهادهای مختلف دولتی و خصوصی سینمایی در بازار کن و دیگر غرفه های خرید و فروش جشنواره های مشابه ، اما دریغ از یک گزارش یا بیلان و یا ارائه میزان فروش فیلم های ایرانی که گویا در این بازارها توسط طرف های ایرانی عرضه می شوند!  چه در آن زمان که تنها بنیاد فارابی بود که یکه و تنها شرکت می کرد و چه در سالهای بعد که آن حضور و شرکت محدود تبدیل به کاروان شد و بعد شکل پاویون گرفت و کم کم آن قدر گسترده شد که اینک از آن به چتر سینمای ایران تعبیر می شود!!!

 طرفه آنکه همین به اصطلاح چتر سینمای ایران که گویا با هزینه چند صد هزار یورویی از کیسه ملت و جیب بیت االمال برپا می شود، در 3-4 روز ابتدای بازار کن امسال (که معمولا اصلی ترین روزهای یک بازار محسوب می شود) از نمایندگان این سینما خالی بوده و خاک و ماسه های سواحل کوزوات فرانسه را نوش جان می کرده است؟! گویا اعضا و مسئولین و شرکت کننده های غرفه های موسسات سینمایی و رسانه ای ایرانی آنقدر سرگرم تماشای فیلم ها شدند که بازار و ماموریتی را که به خاطرش عازم کن شده بوده اند را پاک فراموش کردند! ای کاش چنین شور و شوقی برای بخش بین الملل جشنواره فیلم فجر  که همین ماه پیش در تهران برگزار شد هم وجود داشت تا سالن های آن جشنواره خالی از تماشاگر ، خاک نخورد!!

به هر حال در طول این سالها ، دریغ از یک برگ یا ورقی که در آن روشن شود این غرفه ها و بازارها چه دستاوردی برای سینمای ایران داشته اند؟ معلوم نیست چه اتفاقاتی می افتد، چه مذاکراتی و با کدام موسسات و کمپانی ها و استودیوها انجام می پذیرد؟! کدام فیلم ها فروش می رود و کدام فیلم ها خواستار ندارند؟ کدام غرفه ها موفق هستند و کدام نیستند؟! این چه راز سر به مهری است که حدود 30 سال است، حتی اهالی سینمای ایران از دانستنش محروم هستند؟! این چه مذاکراتی است که حتی فکت شیت های رایج هم برایش منتشر نمی شود؟!! اگر موفقیتی در این مذاکرات حاصل می شود، چرا سخنی از این موفقیت ها به میان نمی آید و اگر توفیقی حاصل نمی شود (که براساس شواهد و قرائن موجود این فرض دومی به یقین نزدیکتر می نماید) پس دیگر این کاروان کشی هر ساله چه صیغه ای است؟!!!

چه جذابیت پنهانی در این جشنواره سواحل کوزوات فرانسه وجود دارد؟ در این ایامی که سینمای ایران در افول شدیدی به سر می برد و به اعتراف تقریبا قریب به اتفاق اهالی خودش ، یکی از ضعیف ترین جشنواره های فجر تاریخ خود را سپری کرد و در اکران نوروزی هم با افت چشمگیر مخاطب حتی نسبت به سال گذشته مواجه بود، چه توجیهی برای این مسافرت ها و چتربازی ها و جشنواره دیدن ها وجود دارد؟

اصلا در شرایطی که یکی از مهمترین کمبود ها و کاستی های سینمای ایران ، دور افتادگی آن  از مردم و انقلاب و آرمان ها و ارزش هایش تلقی می شود، شرکت در جشنواره ای که هیچ قرابتی با آن آرمان ها و باورهای مردمی ندارد، چه معنایی دارد؟ برای اینکه فاصله جشنواره فوق را با چشم اندازی که حداقل هر سال از سوی مسئولین سینمایی برای آینده سینمای ایران ترسیم شده و در آن اندیشه و باورها و ارزش های اسلام و ایران و انقلاب اسلامی اولویت نخست محسوب می گردد، روشن تر شود ، نگاهی اجمالی به آنچه در کن 2015 افتاد می اندازیم:

شصت و هشتمین دوره جشنواره فیلم کن که یکشنبه شب با اعلام برگزیدگانش به پایان راه خود رسید را برخلاف تبلیغات رایج و البته مانیفست خود جشنواره که قرار بود حامی سینمایی مستقل و هنری در مقابل غول هالیوود و سینمای آمریکا باشد اما می توان در واقع آمریکایی ترین دوره جشنواره فوق دانست. گو اینکه براساس آمار ، در طول تمامی این شصت و هشت دوره،  فیلم های آمریکایی با فاصله ای زیاد نسبت به رقبا و با  19 بار ، بیشترین سهم را در کسب نخل طلا و جایزه بزرگ جشنواره کن را داشته اند و پس از آن ایتالیا با 12 بار  و فرانسه با 11 بار در رتبه های بعدی قرار دارند و اگرچه همه ساله این هنرپیشگان و دست اندرکاران فیلم های آمریکایی هستند که برروی فرش قرمز، بیشترین توجه را به خود جلب کرده و بازار کمپانی های مد و لباس و لوازم آرایش (گردانندگان اصلی جشنواره) را داغ می کنند ( از بازیگران فیلم "جنگ های ستاره ای" گرفته تا "شرک" و روبرتو رودریگز و اژدهای دست آموز و ... و اگرچه سال گذشته هنرپیشگان قسمت سوم فیلم "بی مصرف ها" ( همچون سیلوستر استالون و آرنولد شوارتزنگر و بروس ویلیس و هریسون فورد و ... ) با تانک برروی همین فرش قرمز رفته و همه حیثیت و اعتبار هنری جشنواره کن را به مضحکه گرفتند و البته قبل از آن بسیاری از مخاطبان جشنواره ، جلوی هتل همین حضرات تجمع کرده بودند و در انتظار عکس و امضاء لحظه شماری می کردند!!

اما در کن شصت و هشتم اگرچه نام های گوناگون از کشورهای مختلف را در میان کارگردان ها رویت می کردیم ، اما تقریبا 70 درصد فیلم های حاضر در بخش مسابقه اصلی جشنواره را یا فیلمسازان آمریکایی یا کمپانی های آمریکایی ساخته بودند و یا بازیگران معروف آمریکایی در آن بازی می کردند. به جز فیلم های "کارول" و "دریای درختان" که به طور مستقیم ساخته کارگردانان آمریکایی همچون تاد هینز و گاس ون سنت بودند، بسیاری از فیلم ها را کمپانی های آمریکایی همچون واینشتاین ، وایلد بانچ ، لاینز گیت ، رود شاو ، فیلم فور ، سلکت ساندنس و ... حمایت می کردند. بازیگرانی مانند ریچل وایز ، جین فاندا ، مایکل کین ، هاروی کایتل ، کالین فارل ، امیلی برانت ، جاش برولین ، بنسیو دل تورو ، جان تورتورو ، مایکل فاسبیندر ، جسی آیزنبرگ ، گابریل بایرن ، سلما هایک و تیم روث حتی در فیلم های ظاهرا ایتالیایی یا فرانسوی و یا بلژیکی و مکزیکی بازی داشتند و بعضا تهیه کننده فیلم های مربوطه بودند.

اما برگزار کنندگان جشنواره کن به نمایش همین بازیگران برروی فرش قرمز هم رضایت ندادند و به بهانه های مختلف دیگر هنرپیشگان و عوامل فیلم های آمریکایی را به روی این فرش محبوب! کشاندند ، از جولیان مور (که گویا سال گذشته جایزه اش را دریافت نکرده بود)  تا روبی ویلیامز و اندی مک داول و تا پدر مایکل جکسن که حضور بی دلیلش باعث شگفتی بسیاری از خبرنگاران و حاضران در جشنواره شد!!!

به جز اینها تبلیغات اصلی رسانه ها و خود جشنواره از جمله برروی فرش قرمز ، بیشتر پیرامون فیلم های پرهزینه آمریکایی مانند "مکس دیوانه: جاده خشم" ساخته جرج میلر و "خارج داخل" ساخته پیت داکتر متمرکز بود که اگرچه در بخش خارج از مسابقه جشنواره شرکت داشتند اما حتی بالاترین امتیازات را از منتقدین دریافت کردند. به علاوه فیلم های وودی آلن و مارک آزبورن و باربه شرودر و بالاخره فیلم پر سر و صدا و اسراییلی ناتالی پورتمن (هنرپیشه معروف که خود نیز اسراییلی است!) درباره تاریخ اسراییل براساس خاطرات آموس از اسراییلی!!

و نکته جالب اینکه علیرغم چند سال گذشته بازهم برخلاف قوانین جاری جشنواره که  تا قبل از نمایش در جشنواره کن ، فیلم های بخش مسابقه نبایستی در هیچ جشنواره و نمایشی اکران شده باشند، ولی بازهم این قانون مهم جشنواره های گروه A ، توسط آمریکایی ها وتو شد و به سیاق سالهای گذشته چند فیلمی که توسط کمپانی های آمریکایی حمایت شده و یا توسط بازیگران و هنرپیشه های مشهور هالیوود تهیه شده بودند، علیرغم اکران قبلی در بخش اصلی مسابقه جشنواره کن به نمایش گذارده شدند. مانند فیلم "قصه قصه ها" که با بازی و تهیه کنندگی سلما هایک همزمان با نمایش در کن ، به اکران عمومی هم درآمد یا فیلم "مادر من" ساخته نانی مورتی که با بازی و تهیه کنندگی جان تورتورو و حمایت کمپانی الکمی آمریکا حدود یکماه پیش از جشنواره در برخی سینماها به نمایش عمومی درآمده بود اما بازهم در بخش مسابقه جشنواره کن پذیرفته شد!

ضمن اینکه فیلم جنجالی "مکس دیوانه : جاده خشم" که به اصطلاح گل سرسبد کن امسال بود ، همزمان با نمایش در یک سالن این جشنواره در 70 کشور و صدها سالن سینما در سراسر دنیا به نمایش عمومی درآمد! در حالی که از یک هفته قبل از آن در لس آنجلس و بلژیک و جاماییکا اکران عمومی شده بود!!

برای اولین بار دو آمریکایی یهودی یعنی برادران کوئن ریاست هیئت داوران را برعهده داشتند که در کنارشان گیلرمو دل توروی مکزیکی (که البته در هالیوود فیلم می سازد) و سینا میلر (هنرپیشه فیلم هایی مثل "فاکس کچر") ، جیک جیننهال (دیگر بازیگر معروف آمریکایی) هم حضور داشتند. یعنی اکثریت هیئت داوران را آمریکایی ها تشکیل می دادند و در مقابل آنها سوفی مارسوی فرانسوی و رزی دی پالمای اسپانیایی و خاویر دولان کانادایی و روکی ترائوره (آهنگساز مالیایی) چندان تاثیر نداشتند. از همین روی اگرچه نخل طلا را را به ژاک اودیار فرانسوی دادند که به هر حال یکی از کمپانی های رابرت ردفورد یعنی "ساندنس سلکت" آن را حمایت کرده ولی جایزه بزرگ جشنواره (که در حد همان نخل طلا به حساب می آید) براساس اغلب پیش بینی ها به فیلم هلوکاستی "پسر شائول" رسید که پیش از این چند نمونه مشابه در سینمای هالیوود داشته است. ضمن اینکه جوایز فیلم همجنس گرایانه "کارول" از تاد هینز ، همچنین "کرونیک" مایکل فرانکو با شرکت تیم روث از کمپانی برادران واینشتاین (جایزه بهترین فیلمنامه)، "خرچنگ" فیلم آخرالزمانی یورگوس لانتیموس با بازی ریچل وایز و و کالین فارل (جایزه هیئت داوران) ، "قاتل" از هسیائو هسین هو (بهترین کارگردانی) ، تقریبا 90 درصد پیش بینی ها را تحقق بخشید.

انتخاب فیلم "ناهید" که از ضعیف ترین فیلم های جشنواره فیلم فجر سال گذشته ارزیابی شد و اغلب منتقدین و اهالی سینما بر سر این موضوع متفق القول بودند (از همین روی نام آن در هیچکدام از انتخاب های و برگزیدگان در هیئت های مختلف داوری و نشریات گوناگون سینمایی نیامد) ، از میان فیلم هایی مانند "رخ دیوانه" ، "من دیه گو مارادونا هستم" ، "در دنیای تو ساعت چند است؟" ، "روباه" ، "مزار شریف" و ... که از نظر بسیاری از منتقدان و کارشناسان ، فیلم های شاخص جشنواره سال گذشته به شمار آمدند ، در خوش بینانه ترین نگاه ، یک کج سلیقگی از سوی مدیران و هیئت انتخاب جشنواره کن بود که مجددا نشان داد در انتخاب فیلم ها ، چندان وجه هنری و سینمایی فیلم ها اهمیت ندارد! گو اینکه سالهاست این خصوصیت غیر سینمایی و غیر هنری جشنواره فیلم کن روشن شده است.

یکی از تاریخی ترین شرمندگی های جشنواره کن که به قول یکی از منتقدین تا ابد گریبانش را رها نخواهد ساخت ، این است که نخل طلا  یا جایزه بزرگ و یا جایزه ویژه هیئت داورانش در طول این سالها هرگز به فیلمی از اینگمار برگمان (یکی از هنری ترین فیلمسازان تاریخ سینما) تعلق نگرفت و هنگامی که مدیران جشنواره در پنجاهمین سالگرد این جشنواره خواستند شرمندگی تاریخی خود را جبران کرده و جایزه "نخل طلای نخل طلاها" را به برگمان اهداء نمایند، فیلمساز فقید سوئدی نپذیرفت و عطای کن را به لقایش بخشید. همچنانکه نخل طلا و یا جایزه بزرگ این جشنواره به اساتید تاریخ هنر سینما مانند روبر برسون، ژان رنوار ، یاساجیرو ازو ،کارل تئودور درایر ، ساتیا جیت رای ، کنجی میزوگوچی، چارلز چاپلین ، رنه کلر ، ژان پی یر ملویل، فرانسوا تروفو ،ژان کوکتو ، آندری تارکوفسکی ، کریستف کیسلوفسکی و ...خیلی های دیگر  هم نرسید. اما نه آنها که نخل طلا و یا جوایز دیگر  جشنواره کن را در طول این شصت و هشت دوره دریافت کرده اند به این اعتبار در پانتئون سینما و اساتید آن جای می گیرند و نه امثال فیلمسازان مهمی که نامشان برده شد و هرگز نخل طلا و یا جایزه بزرگ کن را دریافت نکردند ، نامشان از پانتئون اساتید تاریخ سینما بیرون می آید. به قول معروف آنکه غربال در دست دارد از پس کاروان می آید...

 

بعد التحریر:

فیلم "ناهید" آنقدر حتی در میان مدیران و برگزار کنندگان جشنواره کن محجور و ناآشنا بوده که هنوز برروی وب سایت رسمی جشنواره ، در ذیل عکس سرکار خانم ساره بیات(هنرپیشه فیلم) نوشته شده : آیدا پناهنده !! گویا برگزار کنندگان جشنواره آنقدر درگیر قوانین حاشیه ای مانند پوشیدن اجباری کفش پاشنه بلند برای خانم ها جهت عبور از فرش قرمز یا لزوم زدن کراوات یا پاپیون برای مردان جهت حضور در سالن اصلی یا ممنوعیت عکس سلفی و یا ... بوده اند که حتی به خود زحمت نداده اند نام صحیح شرکت کنندگان در بخش های مختلف جشنواره شان را سوال کنند!!!

 

قسمت پنجم مجموعه مستند تمدن آسمانی

$
0
0

 

 دوران نهضت ترجمه


 

پنجمین قسمت مجموعه مستند "تمدن آسمانی" ضمن بررسی تکامل و توسعه تمدن اسلامی طی دوران امامت ائمه اطهار از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام تا حضرات عسکریین علیهم السلام  به نقش این ائمه هدی در تعمیق تمدن اسلامی می پردازد و اینکه اساسا  این تمدن در نزدیکی و نسبت آن با ولایت ائمه معصومین علیهم السلام تعریف می شود. از جمله به حضور پربرکت حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه السلام در ایران اشاره می شود که نقش عمده در شکوفایی تمدن اسلامی در سرزمین ایران داشتند و همچنین ورود امامزادگان و علماء و صلحاء به این مرز و بوم که هر یک در نقطه ای از این آب و خاک چشمه ای از زلال معارف و ارزش های اسلامی را جاری ساختند تا پایه و بنیاد تمدن اسلامی گردد.

اما از ویژگی های این دوران ، رونق علم آموزی و یادگیری بود که از روزگار حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و همچنین امامان معصوم آغاز شده و در دوران امامت حضرات امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهم السلام به اوج خود رسیده بود. این شوق و اشتیاق به علم و دانش و کمبود منابع علمی اصیل ، موجب روی آوردن طلاب و محققین و جویندگان علم به سمت کتب و مآخذ و منابعی شد که از عهد یونان و مصر و هند باستان باقی مانده بود و با تلاش شبانه روزی مترجمین مسلمان، این کتب و نوشته ها از زبان های مختلف به عربی ترجمه شد تا برای دانشمندان و فضلای اسلامی مورد استفاده باشد. بعدها این هجوم علمی مترجمین مسلمان به برگرداندن کتب دیگر به زبان عربی را نهضت ترجمه نامیدند که اساسا موجب حفظ و انتقال دانش مردم باستان به خصوص یونان به قرن های جدیدتر گردید و به نظر بسیاری از مورخین و کارشناسان غربی ، اگر آن نهضت ترجمه وجود نمی داشت ، اساسا دوران شکوفایی علم و هنر موسوم به رنسانس در اروپا شکل نمی گرفت. اما برخی دیگر از محققین و پژوهشگران تاریخی ، نهضت ترجمه را اگرچه موجب انتقال دانش و تجارب علمی به تمدن اسلامی و دوران بعدتر به شمار می آورند اما عمده کردن آن و روی آوردن به ترجمه صرف آثار گذشته را موجب دور شدن از نهضت تولید علمی محسوب می کنند که طی یکی دو قرن پیش از آن در جهان اسلام به راه افتاده بود.

در این قسمت اساتید و کارشناسان و پژوهشگرانی همچون استاد رحیم پور ازغدی (عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی) ، دکتر مجتبی مطهری (استاد حوزه و دانشگاه) ، دکتر مهدی محمد زاده (رییس دانشکده هنرهای اسلامی تبریز) ، پرفسور یوسف زیدان (رییس بخش نسخه های خطی کتابخانه اسکندریه) ، پرفسور خلیل اینالجیک (رییس مرکز تحقیقات تاریخی دانشگاه بیل کنت) و دکتر ایمان زکریایی کرمانی (مدیر گروه صنایع دستی دانشگاه هنر اصفهان) به بحث و بررسی درباره موضوعات فوق می پردازند.

قسمت پنجم مجموعه "تمدن آسمانی" روز جمعه 8 خرداد در ساعات 08/30 صبح ، 15/15 بعد از ظهر و 20 دقیقه نیمه شب از شبکه خبر پخش خواهد شد.

مجموعه مستند "تمدن آسمانی" درباره تاریخ تمدن اسلامی به نویسندگی و کارگردانی سعید مستغاثی و تهیه کنندگی رضا جعفریان در 30 قسمت توسط گروه مستند شبکه خبر تولید شده است.


نگاهی به فیلم های اسکار 2015-بخش پنجم

$
0
0

 

 

اسکاری های ناکام

 

فاکس کچر

Foxcatcher

 

بنت میلر پس از دو فیلم واقع گرایانه "کاپوتی" و "مانی بال" که هر دو به ترتیب در سالهای 2005 و 2011 نامزد دریافت جایزه اسکار بودند ، فیلم "فاکس کچر" را نیز براساس داستانی واقعی جلوی دوربین برده است. فیلمی درباره سرنوشت تراژیک دو قهرمان کشتی آمریکا به نام های دیوید و مارک شولتز که بعضا حریف کشتی گیران ایرانی نیز در سالهای اواخر دهه 80 میلادی قرار گرفتند.

مارک شولتز ، برنده مدال طلای المپیک لس آنجلس و قهرمانی جهان در سال 1985 توسط یک سرمایه دار با نفوذ به نام جان دو پان دعوت می شود تا به تیم کشتی او به نام فاکس کچر بپیوندد و با امکانات نامحدودی که وی در اختیارش می گذارد ، زندگی جدیدی آغاز کرده و افتخارات دیگری برای ایالات متحده آمریکا کسب کند. مارک دعوت دوپان را قبول می کند ولی موفق نمی شود برادرش دیوید که هم مربی و هم تنها حریف تمرینی اش است را نیز به امپراتوری دوپان بکشاند. او در تیم کشتی فاکس کچر ، شبانه روز تمرین می کند تا اینکه مدال طلای قهرمانی جهان در سال 1987 را هم می گیرد و بنا به تصمیم دوپان از یکسال قبل خود را برای المپیک 1988 سئول آماده می سازد.

مارک در یک زندگی اشرافی با تمام امکانات تمرین می کند اما دوپان که تحت نفوذ تصمیمات مادرش ( با بازی ونسا رد گریو ) و عاصی کلافه  از خیل اسب های او در مزرعه فاکس کچر ، سالها خود را تحقیر شده دیده ، سعی می کند تا با تسلط هر چه بیشتر بر تیم کشتی و دستورات وقت و بی وقت خود ، موقعیتش را در مقابل مادر دیکتاتورش تثبیت کند و به وی بقبولاند که او دیگر بزرگ شده و می تواند خوب را از بد تشخیص دهد. مجموع این فشارهای روانی باعث می شود تا در یک کش و قوس با مارک ، او را تحقیر نموده و همین باعث سرخوردگی مارک شده بطوریکه دیگر به طور منظم در تمرینات شرکت نکرده و سرانجام در طی المپیک سئول نیز موقعیت قهرمانی اش در معرض خطر قرار می گیرد.

دو پان از دیوید استمداد می طلبد و او را به فاکس کچر می کشاند و به مربی گری تیم کشتی آن منسوبش می کند. با تلاش دیوید ، مارک به مسابقات برگشته اما سرانجام دوپان را ترک می کند ولی دیوید همچنان می ماند و تیم کشتی فاکس کچر را هدایت می کند تا پس از مرگ مادر دوپان که باعث می شود وی خود را در اراضی بزرگ فاکس کچر بی رقیب ببیند ، در یک تنش روحی دوپان توسط او به قتل می رسد و سرنوشتی تراژیک برای شولتزها برجای می گذارد ...

فیلم "فاکس کچر" آشکارا بخشی از سبک زندگی آمریکایی به خصوص جنبه سرمایه داری و زرق و برق های آن را به چالش می کشاند. جان دو پان زندگی افسانه ای دارد و همین زندگی را به مارک شولتز پیشنهاد می دهد ، با هلیکوپتر به این سو و آن سو می رود ، با مقامات سیاسی و نظامی ارتباط دارد و هر اسلحه ای که بخواهد اعم از تانک و موشک تهیه می کند ( احتمالا از مالکان کارخانه های اسلحه سازی است ) و از طرف دیگر دچار چالش جدی با مادرش است و برای اثبات شخصیتش( علیرغم کم اطلاعی از کشتی ) خود را به عنوان مربی و سرپرست تیم کشتی جا می زند و سعی دارد دستورات و تصمیمات غیر حرفه ای خود را به قهرمانان کشتی بقبولاند. از آنان مصاحبه تلویزیونی می گیرد تا اعتراف کنند که چه تاثیر مهمی در آماده سازی آنها داشته و همچون پدر برایشان امکانات فراهم آورده است!

اما مارک شولتز که زرق و برق زندگی دوپان مسحورش کرده و از زندگی محقرانه خود نیز به تنگ آمده ، تمامی هویت خود و خانواده اش را نادیده گرفته و با سر و پا به قلمرو افسانه ای او می شتابد . همین انتخاب ناهمگون است که زندگی خانوادگی و حرفه ای اش را به نابود کرده و حتی برادرش را از بین می برد. شاید میلر قصد داشته با روایت تراژیک زندگی مارک شولتز ، حکایت غم انگیز دورافتادن از هویت اصلی خود و جدایی از سبک زندگی اصیل آمریکایی را موجب به هم ریختن زندگی او نشان دهد اما این تحلیل ناگزیر در بطن حقیقت سرمایه داری به آنچه نباید اشاره کند ، می رسد.

بنت میلر همچنان با استفاده از گره های داستانی پیش بینی نشده ( علیرغم اینکه ماجرا واقعی است ) و ساختاری مناسب، فیلم را پیش می برد. بازی هنرپیشگان خصوصا استیو کارل در یک نقش نامتعارف و با گریمی نامتعارف تر علیرغم نادیده گرفته شدن کلیت فیلم نتوانست چشم آکادمی نشینان را به خود جلب نکند و ناچارا وی را کاندیدای دریافت اسکار بازیگر مرد کردند، ولی جایزه ای به وی تعلق نگرفت.

 

 

شبگرد

Nightcrawler

 

 اولین فیلم دن گیلروی که در اصل فیلمنامه نویس بوده و فیلمنامه آخرین بخش مجموعه فیلم های جیسن بورن به نام "میراث بورن" به کارگردانی برادرش تونی گیلروی در سال 2012 را نوشته، یک غافلگیری در عرصه فیلمنامه و کارگردانی سینمای امروز به نظر می رسد. فیلمی به نام "شبگرد" که محورش موضوع رسانه ها و به خصوص رسانه های خبری در جهان امروز قرار است. رسانه هایی که امروزه از اساسی ترین محورهای سبک زندگی ایدئولوژیک آمریکایی هستند ، از آنجا که هم سبک زندگی القاء می کنند، هم سبک زندگی می سازند و هم عناصر آن را در فرهنگ ملت ها وارد می کنند. به قول یک جامعه شناس رسانه ها در غرب، وسیله ارتباط جمعی نیستند بلکه وسیله ارتباط صاحبان آنها (یعنی همان سرمایه داران مالک کمپانی های اسلحه سازی و بانک ها و مراکز استراتژیک سیاسی) با مردم هستند. از همین روی اهمیت فوق العاده ای برای سیستم ایدئولوژیک غرب دارا بوده و به همین دلیل در زمره محوری ترین عناصر سبک زندگی آمریکایی قرار می گیرند. در آن حد که بدون آنها زندگی آمریکایی معنی و مفهومی نمی یابد. رادیو و تلویزیون، جدایی ناپذیر ترین وسایل زندگی هر آمریکایی به شمار آمده و همه آنچه که روسای اصلی آمریکا و غرب می خواهند به مردم القاء نموده تا بتوانند سلطه خود را هر چه بیشتر و بیشتر به آنها تحمیل نمایند ، از طریق همین رسانه ها صورت می گیرد.( بنابر آمار در خانه هر آمریکایی به طور متوسط 2 تا 3 دستگاه تلویزیون وجود دارد ولی 2-3 جلد کتاب به چشم نمی خورد!!)

اما فیلم "شبگرد" ، تقریبا این جایگاه تردید ناپذیر رسانه در جامعه غرب و آمریکا را دچار خدشه می سازد. لوییس بلوم (با بازی متفاوت جیک جینلهال) جوان بیکاره ای است که از راه دزدی و فروش تابلوها و فنس های فلزی جاده ها ، روزگار می گذراند. او در یک ماجرای تصادفی با گروهی فیلمبردار برخورد می کند که از صحنه های دلخراش یک حادثه جاده ای برای بخش خبری کانال های تلویزیونی فیلمبرداری می کنند. آنها از طریق شنود مکالمات پلیس ، از حوادث باخبر شده و با فروش فیلم های بکر از آن حوادث به پول های قابل توجهی می رسند. هرچه که این فیلم ها دلخراش تر و از صحنه های خونین تری تصویربرداری شده باشد ، پول بیشتری بابتش پرداخت می شود، چون مخاطبان شبکه های تلویزیونی و اخبار آن ، طالب این نوع فیلم ها هستند!  لو بلوم هم پس از خرید دوربین و یک گیرنده بی سیم پلیس ، همین کار را شروع کرده  و به تدریج و با کسب تجربه و استخدام یک دستیار، فیلم های بسیار نابی برای شبکه های خبری تهیه کرده و از بابت آنها هزاران دلار کاسبی می کند. کار به جایی می رسد که برای پیروزی بر رقبا ناچار می شود که خودش، حوادث را کارگردانی کند و ردیابی و لو دادن گروهی خلافکار به پلیس را برای مکان و زمانی قرار دهد که بتواند در آن ، بهترین فیلم خبری را بگیرد حتی اگر درگیری خونینی اتفاق بیفتد و انسان های بی گناه کشته شوند. ادامه ماجرا باعث می شود که بلوم برای برداشتن فیلم از صحنه های قتل و غارت، حتی دستیارش را عمدا به کشتن دهد و برای هیجان انگیز تر شدن فیلم خبری اش، از صحنه مرگ وی تصویر بگیرد. تصاویری که بیش از 100 هزار دلار به فروش می رساند.

 فیلم "شبگرد" به لحاظ اینکه رسانه ها را در انعکاس اخبار قتل و کشت و کشتار برای جلب مخاطب به چالش می کشد،   به فیلم "شیکاگو" راب مارشال (که در سال 2002 اسکار بهترین فیلم را گرفت) شبیه است که در آن فیلم نیز رسانه ها به دنبال خونین ترین حوادث جستجو می کردند و مادام که خونین تر از آن حادثه بوجود نیامده بود، هنوز حادثه قبلی در تیتر اولشان قرار داشت ولی پس از آن، ماجرایی که خونریزی بیشتری در آن وجود داشت به تیتر اول بدل می شد. به قول بیلی فلین در آن فیلم : اینجا شیکاگو است و مردم در شیکاگو خون می خواهند!

از طرف دیگر فیلم "شبگرد" از جهت تبدیل شدن شوق فیلمبرداری از صحنه های قتل به یک کار سادیستی ، به فیلم "15 دقیقه" ( جان هرتزفیلد – 2001) شبیه است که در آن دو خلافکار اهل چک درگیر ماجرایی در آمریکا می شوند در حالی که یکی از آنها به فیلمبرداری از صحنه های مختلف از جمله قتل هایی که انجام می دهند بسیار علاقه مند  بوده  و این فیلم ها را در اختیار شبکه های تلویزیونی قرار می دهد. شوق سادیستیک او به فیلمبرداری از صحنه های قتل و آدم کشی به آنجا می رسد که در آخر حتی از صحنه قتل خود نیز قبل از مرگ، فیلم می گیرد!!

ایجاد فضای تراژیک درون یک ماجرایی که به فانتزی هم تنه می زند با حفظ حد و حدود هر دو مقوله و عدم اختلاط آنها ، کار دشواری بوده و دن گیلروی به خوبی از پس آن برآمده ، ضمن اینکه در این فضا، تعلیق و هیجان و کشش مناسبی ، آن را از یک اثر صرفا روایت گر فراتر می برد.

اما واقعیت تلخی که فیلم "شبگرد" از ورای اینها نشان می دهد ، این است که سرمایه داری و سبک زندگی ناشی از آن هر گونه صداقتی ولو در سطح انعکاس اخبار مربوط به جان انسان ها را می بلعد و درون اصل حرص و سود خود ، هضم می کند.

 

 

شکست ناپذیر

Unbroken

 

فیلم دوم آنجلینا جولی به نام "شکست ناپذیر"( بازهم اگر خودش واقعا کارگردانی کرده باشد ) پس از فیلم "سرزمینی از خون و عسل" که درباره مصائب مردم بوسنی در جنگ بالکان بود، بازهم یک فیلم واقع گرا و تاریخی و این بار بیوگرافیک است درباره اسارت و مقاومت یکی از قهرمانان ورزشی ایالات متحده به نام لوییس زمپرینی ( قهرمان دو میدانی ) که پس از جنگ دوم جهانی ، نشان قهرمان جنگ رانیز دریافت کرد.

آنجلینا جولی که فیلمش را براساس خاطرات لوییس زمپرینی و با فیلمنامه ای از برادران کوئن ساخته است ، سعی کرده  شمایلی تمام قهرمان از زمپرینی بسازد. نمونه ای از یک قهرمان کامل که علاوه بر مقاومت و رشادت های بی حد و حصر، حتی هم رزمانش که در بند هستند را نیز از نظر دور نداشته و علیرغم همه سختی هایی که تحمل می کند برای آسایش  آنها نیز خود را فدا کرده و در معرض شکنجه و ضرب و شتم قرار می دهد تا آنها آسوده تر زندگی در اسارتگاه را بگذرانند.

فیلم با صحنه ای خوش پرداخت از هجوم هواپیماهای بمب افکن آمریکایی به جزایر ژاپن در طی جنگ جهانی دوم آغاز می شود. زمپرینی و همراهانش درون یکی از بمب افکن ها مشغول انجام ماموریت هستند و این سکانس با کارگردانی بسیار قوی در یک محیط محدود داخل هواپیمای بمب افکن و جملاتی که مابین 4-5 نفر سرنشین آن رد و بدل شده ، بدل یه یکی از ماندنی ترین صحنه های فیلم می شود. صحنه ای که در میان خیل فیلم جنگی که از همین جنگ جهانی دوم و یا دیگر جنگ ها در زمینه حمله هوایی یا بمباران هوایی به خاطر داریم ، بی سابقه به نظر می رسد.

از همین صحنه است که با یک فلاش بک به گذشته زمپرینی ، از سوابق ورزشی و قهرمانی های او در کمترین زمان و با بیشترین اطلاعات و با جذاب ترین بیان سینمایی مطلع می شویم. فصل نسبتا طولانی زندگی 50 روزه زمپرینی و دو تن دیگر از دوستانش پس از سقوط هواپیمایشان ( که آن صحنه نیز با ساختاری نو و جدید تصویر شده) برروی آب های اقیانوس درون یک قایق کوچک، علیرغم زمانی که به خود اختصاص می دهد، اما کشدار و خسته کننده به نظر نمی رسد و هر لحظه با واقعه ای مرتبط ، تماشاگر را به خود جلب می کند. پس از آن به فصل اصلی اسارت زمپرینی ودوستانش در اردوگاه های ژاپنی ها می رسیم که شاید شعاری ترین بخش فیلم ، همین قسمت ها باشد. رفتار خشن فرمانده ژاپنی ، تحمل بالای اسرا و رنج جانفرسایی که تحمل می کنند و صحنه های مختلفی که معمولا در این گونه فیلم ها بسیار دیده شده (که بازهم ماندنی ترین آنها ، فیلم "پل رودخانه کوای" ساخته دیوید لین در سال 1957 است) افت چشمگیری در روند روایتی فیلم ایجاد می کند اما همچنان مخاطب را پای فیلم نگه می دارد.

اما علیرغم همه نقاط قوتی که گفته شد که مهمترین آن نمایش همه اسرای آمریکایی در شمایل قهرمانانی واقعا شکست ناپذیر است، باعث نمی شود تا فیلم آنجلینا جولی بتواند به کوچکترین موفقیتی در مراسم اسکار دست یابد و تنها 3 نامزدی اسکار بهترین فیلمبرداری و میکس صدا و تدوین صدا برایش می ماند. به نظرم  دلیل آن کاملا روشن و واضح است ، قهرمانی که در فیلم "شکست ناپذیر" تصویر می شود اصلیت آمریکایی ندارد و ایتالیایی تبار است. پدر و مادر زمپرینی هر دو  اهل ورنای ایتالیا در شمال این کشور بودند که در سال 1919 به آمریکا مهاجرت کردند و به تبعیت این کشور درآمدند. آنها در طول اقامت خود در آمریکا و به هنگام تربیت فرزندان خود از جمله لوییس ، کاملا هویت ایتالیایی خود را حفظ نموده و گفته شده که پدر لوییس برای محافظت وی در مقابل آمریکاییان به وی ورزش بوکس را برای دفاع از خود آموخت. در خاطرات زمپرینی آمده است که وی در همان دوران، هر کسی که قصد اذیت آنها را به عنوان خارجی داشت را با بوکس از میدان به در می کرده است.

بنابراین به نظرم در اینجا برادران کوئن و آنجلینا جولی ، به یک اشتباه اساسی دست زده اند؛ قهرمانی که آنها برای شخصیت اصلی فیلمشان انتخاب کرده اند یک ایتالیایی است که با سبک زندگی ایتالیایی بزرگ شده و نمایش فداکاری چنین کاراکتری به عنوان قهرمان جنگ  برای دفاع از آمریکا و اسرایش در اردوگاههای دشمن ، آنچنان با سبک زندگی و ایدئولوژی آمریکایی که همواره آمریکاییان را منجی نشان می دهد ، سازگار نیست!!

 

 

بین ستاره ای

Interstellar

 

 تازه ترین فیلم کریستوفر نولان ، پس از عبور از فیلم "شوالیه تاریکی برمی خیزد" (2012) بازگشت دوباره او به فضای فیلم های تلقین(2010) و دومین فیلمش یعنی یادگاری (2001) است. این به آن مفهوم است که بت من سازی هنوز بارقه های استعداد کریس نولان را نابود نساخته اگرچه هالیوود استاد استعداد کشی در فیلمسازان با هوش است همچنانکه مارک فورستر "بمان" و "عجیب تر از داستان" را با جیمزباند سازی نابود کرد!

در آخرالزمانی که همه غذا و آذوقه سیاره زمین روبه پایان است، دانشمندان به ریاست پرفسور برند (با بازی مایکل کین) افرادی را به کرات دیگر اعزام کرده اند تا سیاره ای دیگر برای ادامه زیست بشر بیابند. یکی از این مسافران فضا ، کوپر (با بازی متیو مکاناهی) است که دختری هم به نام مورف دارد. دانشمندان و پرفسور برند به این نتیجه رسیده اند که تا هزاران سال نوری سیاره ای مناسب زندگی بشر در نزدیکی زمین وجود ندارد و بایستی به فضاهای دور دست بروند و این جز از طریق کرم چاله ها امکان پذیر نیست. کوپر و دوستانش که دختر پروفسور برند هم جزو آنهاست از طریق یکی از این کرم چاله ها به سیاره ای می رسند که هر ساعت آن برابر با 7 سال زمین است .بنابراین در یک رفت و برگشت 3 ساعته به سیاره فوق، 21 سال زمینی را از دست می دهند. پیام های متعدد دختر کوپر که اینک سنش از 30 سال گذشته ، نمی تواند پاسخ داشته باشد. گروه کوپر در آخرین تلاششان به سیاره ای می رسند که پیش از آنها یکی از فضانوردان به نام دکتر مان پیغام داده که برای زندگی بشر مناسب است اما وقتی به سیاره فوق می رسند متوجه می شوند که همه حرف های دکتر مان دروغ بوده و وی برای نجات خود این پیغام را فرستاده بوده است. در همان جا درمی یابند پرفسور برند بر اثر کهولت مرده و زمین نیز در شرایط اضطراری قرار گرفته است. در یک کشمکش مابین دکتر مان و کوپر و دختر پرفسور برند ، مان کشته شده و کوپر و برند برای گذران آخرین سوخت خود راهی حاشیه سیاه چاله ای می شوند تا شاید از طریق آن بتوانند راهی برای نجات پیدا کنند. کوپر داخل سیاه چاله شده و از طریق آن خود را در زمان گذشته زمین می بیند، در زمانی که هنوز به این سفر فضایی نیامده بوده و دخترش هنوز در سنین نوجوانی است. او متوجه می شود همه وقایعی که در آن زمان وقوعش غیر قابل توضیح به نظر می آمده از ورای آن دنیا و توسط خودش در آینده رخ می داده است . کوپر سعی می کند این موضوع را به نوجوانی دخترش برساند تا راهی برای نجات جهان پیدا کنند.

شاید بتوان اثرات برخی از معروفترین فیلم های به اصطلاح علمی تخیلی را در فیلم "بین ستاره ای" یافت. از فیلم "ترمیناتور" جمز کامرون گرفته که مامورانی از آینده برای تغییر در گذشته فرستاده می شوند تا کمدی "بازگشت به آینده" رابرت زمه کیس تا "2001 : یک اودیسه فضایی" استانلی کوبریک که سفر گروهی از فضانوردان در بی نهایت به دنیایی مثالی و تولد ستاره بچه و انسان برتر نیچه می انجامد و حتی تا فیلم "هری پاتر و زندانی آزکابان" که در صحنه ای از آن ، هری و رون و هرمیون به گذشته می روند تا بفهمند چه کسی در کنار دریاچه هری را نجات داده است. مسئله بعد یافتن زمان مانند طول و عرض و ارتفاع که در تئوری ها به آن بعد چهارم گفته می شود ( اگرچه در فیلم "بین ستاره ای" گرانش نیز به عنوان بعد پنجم مطرح می شود ) و بالاخره فیلم "تلقین" خود کریس نولان که جهان های موازی یا نسبت زمان های مختلف را در لایه های خواب مطرح می کند که مثلا هر ساعت در یک لایه حدود 7 ساعت در لایه دیگر را شامل می شود.

علیرغم تمامی تبلیغاتی که بر علمی بودن مباحث مطرح شده در فیلم "بین ستاره ای" صورت گرفت، از جمله اینکه پرفسور کیب تورن (از کارشناسان فضایی مرکز Caltech) به عنوان کارشناس علمی فیلم حضور داشته و یا جاناتان نولان (از نویسندگان فیلمنامه) پیش از نوشتن فیلمنامه ، یک دوره درس نظریه نسبیت را در انستیتو تکنولوژی کالیفرنیا گذرانده اما دانشمندان و کارشناسان مختلف ، ایرادات مختلفی به فیلم وارد آوردند و اول از همه خود پرفسور کیب تورن اظهار داشت با وجود همه حساسیت ها و دقت هایی که در مشاورت فیلمنامه به کار برده و شرط و شروط هایی که با سازندگان فیلم گذارده بوده (از جمله اینکه هیچ فردی در فیلم با سرعت نور حرکت نکند و یا اینکه فراز و نشیب های فیلمنامه را براساس ذهنیت های خود قرار نداده و روایت های فیلم را بر فرضیه های علمی بنا کنند) اما این سازندگان برخلاف مشاورت ها و تاکیدات وی ، بازهم گاف های علمی متعددی در فیلم داشته اند ؛ از جمله اینکه ابرهای یخی هیچگاه نمی توانند برفراز سیاره ای که دارای نیروی جاذبه بوده و به دلیل شباهت با زمین برای زندگی انتخاب شده ، معلق بمانند!

دانشمندان دیگر هم اشکالات مختلف علمی فیلم را در مصاحبه های گوناگون متذکر شدند مانند پرفسور نیل تایسون که به طور مرتب برنامه ای علمی به نام "کیهان" را اجرا می کند، در مصاحبه ای با تلویزیون CBS با نگاهی طنز آمیز و تمسخر گونه ، مطالب به اصطلاح علمی طرح شده در فیلم "بین ستاره ای" را مورد نقد قرار داد و مثلا به اینکه شخصیت های فیلم از طریق کرم چاله می توانند از سویی در کهکشان به سوی دیگر آن بروند، پوزخند زده و استدلال می کند که اساسا کرم چاله یک پدیده ناپایدار فرض شده و نمی تواند شیء یا موجوداتی را از خود عبور دهد یا یک سیاهچاله مجال برگشت به اشیاء بلعیده شده را نمی دهد و اصلا چگونه سیاره ای در حاشیه آن می تواند از خود نور بدهد!! تنها توجیهی که پرفسور تایسون در اینجا دارد ، این است که "بین ستاره ای" به هرحال یک فیلم علمی تخیلی است!!!

همچنین پرفسور دیوید گرینسپون، اخترزیست‌شناس، اشاره کرد که حتی اگر آتشک‌ها (همان آفتی که به سرعت محصولات کشاورزی در فیلم را رو به نابودی می برد) بسیار گرسنه و زیاد باشند، میلیون‌ها سال طول می‌کشد تا اکسیژن جو زمین را از بین ببرند.

و افزون بر همه این ها ، هواداران پر و پا قرص ابعاد به اصطلاح علمی فیلم بین ستاره ای شاید فراموش کرده اند که تقریبا اغلب آنچه در این فیلم به عنوان مباحث علمی مطرح شده ، فراتر از فرضیه نبوده و برخی از آنها بارها و بارها عوض و حتی نقض شده است. فی المثل استیون هاوکینگ که خود از جمله نظریه پردازان حیطه سیاهچاله هاست و کتاب بسیار مهم و پرفروشی نیز در این زمینه به نام "تاریخچه مختصر زمان" منتشر کرده ، در سال 2013 در مقاله ای تحت عنوان "بقای اطلاعات و پیش بینی آب و هوا در سیاهچاله ها" نظریات پیشین خود را نقض کرد و سیاهچاله را خاکستری چاله نامید که در آن به جای افق رویداد ، افق آشکار وجود دارد. پدیده‌ای که به صورت موقتی ماده و انرژی را در خود نگه داشته و آنها را به تدریج و در نهایت آشفتگی آزاد می‌کند. هاوکینگ در نظریه تازه خود که باعث گیجی و بهت برخی دانشمندان فیزیک شد گفت در نظریه کلاسیک هیچ راه فراری از چنگال سیاه‌چاله‌ها متصور نیست، با این‌حال نظریه کوانتوم به انرژی و اطلاعات مجال فرار از چنگال سیاه‌چاله را می‌دهد.

مسائلی مانند توقف گذر عمر شخصیت ها یا امواج بلند آب که در سیاره ای به سوی کاراکترهای فیلم می آید و یا عبور از زمان در سیاهچاله، از جمله مواردی بوده که مورد اشکال پرفسور تایسون و برخی دیگر از دانشمندان واقع شده و باعث گردید که فیلم "بین ستاره ای" از آن قداست علمی خود خارج شود. قداستی که در مورد فیلم هایی همچون "2001 : یک ادیسه فضایی" کمتر خدشه دار شد و نقل است که پس از ساخت فیلم یاد شده ، آرتور سی کلارک (نویسنده داستان) اظهار داشت که از ساخته استنلی کوبریک بسیار آموخته و آموزه هایش را در چاپ جدید کتاب لحاظ خواهد نمود.

اما علیرغم همه این اشکالات و شباهت های تردید ناپذیر و برخی موضوعات تکراری، پیچیدگی فیلم "بین ستاره ای" تصویری ناامید کننده از آینده جهان امروز بشر به نمایش می گذارد که در آن علاوه بر آنچه جهان صنعتی در نابودی حیات برروی کره زمین انجام داده،تلاش کاسبکارانه دانشمندان علیرغم اطمینان از ناتوانی برای نجات نسل بشر  به دروغی می انجامد تا گروهی را با فریب پیدا کردن سیاره ای مناسب برای زیستن به فضا بفرستند در حالی که خود آن دانشمندان به سرکردگی پرفسور برند نیز مطمئن هستند سیاره ای را نمی توانند برای زیست بشر پیدا کنند و این نسل بشر نابود خواهد شد بنابراین نقشه دومی را طراحی کرده اند که در آن نسل جدیدی از طریق مصنوعی بازسازی خواهند شد.

اگرچه در پایان فیلم خود آدم های معمولی از طریق ارتباط با آینده می توانند راه نجاتشان را بیابند و در انتها در یک ایستگاه فضایی نسل بشر را حفظ می کنند. این در حالی است که کوپر هنوز در میانسالی سر می کند ولی دخترش در سنین کهولت دیگر قدرت حرکت ندارد!!

این نمایش کاسبکاری دانشمندانه و دروغ و فریب بشریت و ارائه تصویری سیاه از آینده که در آن هیچ منجی ایدئولوژیک آمریکایی وجود ندارد تا افسانه وار بشر را نجات دهد ، با آنچه در ایدئولوژی آمریکایی مطرح شده ، تضادهای اساسی دارد و از همین روی مورد پسند اکادمی نشینان قرار نمی گیرد.

اگرچه براین باورم که آنها نتوانسته اند از ورای پیچیدگی فیلم ، این موضوع را درک کنند! و از همین روی اساسا آن را کنار گذاشته اند،  به جز موسیقی شنیدنی و عناصر فنی آن مانند جلوه های تصویری که هر تماشاگر عادی نیز می تواست قوت آنها را تشخیص دهد!!

 

ادامه دارد ...

مقدمه ای بر یک گفت گوی صریح و بی پرده

$
0
0

 

پرده ای دیگر از مدعیان مهدویت

 

 

هارون یحیی یا عدنان اکتار ، چهره ناآشنایی در عرصه کتاب و نظریه های سیاسی و فرهنگی به خصوص در زمینه فراماسونری و کابالا و فرقه های صهیونی نیست. اگرچه پیش از آنکه در حیطه تئوری های ماسونی در ایران شناخته شود با یک سری کتاب های دینی و مذهبی در عرصه کتاب کودک این سرزمین ظهور کرده بود. هر 14 کتابی که هارون یحیی در زمینه کودکان تالیف کرده ، در ایران ترجمه و توسط ناشران مختلف چاپ و توزیع گردیده است. "شکوه و عظمت آسمان‌ها"، "دنیای شگفت‌انگیز زنبور عسل"، "دنیای شگفت‌انگیز مورچه‌ها" و "سگ‌های آبی، سدسازان ماهر"‌ هر چهار کتاب توسط انتشارات سروش به چاپ رسیده ؛ "دنیای حیوانات"، "دنیای شگفت‌انگیز بدن ما"، "دنیای شگفت‌انگیز اطراف ما" و "اسرار آفرینش"راهی به سوی خداشناسی که هر چهار کتاب توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده ؛ و "شگفتی‌های خلقت جانوران"در چهار جلد، "قدرت تفکر"، "الگوبرداری از طبیعت"، "معجزات قرآن کریم(چاپ دوازدهم)"، "معجزه آفرینش انسان" و "جلوه های آفرینش" از انتشارات موسسه فرهنگی منادی تربیت است.

اما تقریبا دو دهه است که هارون یحیی یا همان عدنان اکتار به عنوان یکی از افشاگران و مورخین ضد فراماسونری و تئوری پردازان این حیطه در محافل و مراکز مطالعاتی و پژوهشی ایران نیز مطرح شده است. یکی از معروفترین کتاب های او در این زمینه ، کتاب "فراماسونری جهانی" است که به اسامی مختلف ترجمه و توسط موسسات و ناشران گوناگون ، به چاپ رسید. از جمله در سال 1384 با همین نام "فراماسونری جهانی" توسط دکتر سید داوود میرترابی ترجمه و توسط انتشارات الشمس به چاپ رسید که در سال 1386 ، چاپ دوم آن روانه بازار گردید. همچنین در همان سال 1386 ، ترجمه ای دیگر از این کتاب تحت عنوان "شوالیه های معبد ؛ مبانی فراماسونری جهانی" توسط انتشارات هلال وابسته به موسسه فرهنگی هنری موعود به چاپ رسید.

کتاب دیگری که در عرصه پژوهش درباره فراماسونری از هارون یحیی در ایران شهرت یافت ، کتاب "فراماسونری و یهود" بود که در سال 1369 توسط انتشارات علمی به چاپ رسید. این کتاب در سال 1376 با ترجمه جعفر سعیدی و توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی به اسم "مبانی فراماسونری" منتشر شد که تا سال 1391 به چاپ ششم رسید. البته روی جلد این کتاب به عنوان مولف ، عنوان "گروه تحقیقات علمی ترکیه" نقش بسته بود ولی در داخل کتاب و در داخل پرانتزی که پس از گروه تحقیقات علمی ترکیه باز شده بود ، نام هارون یحیی نیز آمده بود. در واقع گروه تحقیقات علمی ترکیه نیز ، مجموعه ای است که گویا توسط هارون یحیی تاسیس شد و گفته می شود که هزینه های آن توسط گروهی از بازرگانان مسلمان ترکیه تامین شده و گروهی از محققان و پژوهشگران نیز در آن مشغول به کار هستند. در واقع مجموعه کتاب های هارون یحیی که بیش از 250 عنوان را در بر می گیرد و موضوعات بسیار متفاوتی از داروینیسم و کمونیسم گرفته تا کابالا و هلوکاست و همچنین کتب دینی و مذهبی و حتی کتاب هایی درباره حضرت حجت (عج) را شامل می شود ، توسط همین گروه تالیف شده و به نام هارون یحیی منتشر گردیده است.

کتاب های دیگری نیز از هارون یحیی در ایران منتشر شد و مقبولیت ایشان تا آن حد پیش رفت که همیشه به عنوان یکی از مبارزان ضد ماسونی شناخته می شد. کار به آنجا رسید که چند سال پیش دو نفر از نمایندگان هارون یحیی از طرف گروه تحقیقات علمی ترکیه برای همایش دکترین مهدویت (که هر سال در نیمه شعبان و سالروز ولادت حضرت مهدی صاحب الزمان برگزار می شود) به ایران آمده و در این همایش شرکت کردند.

با مطالعه مکتوبات و نوشته های هارون یحیی و همچنین فیلم های ویدئویی اش ، ضمن اینکه بسیاری تحلیل ها و تحقیقاتش را در منابع دیگر نیز سراغ داشتیم اما در میان همه اظهارات ضد ماسونی هارون یحیی، یک موضوع برای من سوال برانگیز بود که چرا او فقط به نشانه ها و نمادهای ماسونی و آیین ها و مراسمشان اشاره می کند و چیزی از اندیشه و تفکرشان نمی گوید. در حالی که در طول تاریخ همین مملکت چه بسیار افرادی (حتی ظاهر الصلاح) بوده اند که هیچ نماد یا نشانه ماسونی نداشته و حتی عضو هیچ لژ فراماسونری نبوده اند اما خواسته یا ناخواسته، همان اندیشه ها و تفکرات ماسونی ( با عناصر ایدئولوژیکی همچون سکولاریسم ، اومانیسم ، لیبرالیسم ، تسامح و تساهل در قبال ارزش ها و اصول دینی و ...) را نشر داده و به نوعی به این تشکیلات و سازمان کمک رسانده اند (لطفا این نکته را داشته باشید ، در انتهای این مطلب مجددا به آن بازگشت خواهیم داشت ).

یک سفرنامه اکتشافی

روزگار گذشت تا اینکه سرانجام برای تحقیقات و تصویربرداری و گفت و گو با کارشناسان مربوط به پروژه ای تحت عنوان "تمدن آسمانی" که به ریشه ها و تاریخ تمدن اسلامی در سرزمین های مختلف می پرداخت در آبان ماه 1390 عازم برخی کشورهای خارجی از جمله ترکیه شدیم. برای سفر به ترکیه ضمن اینکه با رایزنان فرهنگی ایران در استانبول و آنکارا مذاکره کرده بودیم تا تدارک گفت و گو با کارشناسان و اساتید این حوزه را هماهنگ کنند . قرار شد با ضمن بازدید از موسسه تحقیقات علمی ترکیه ، ملاقاتی نیز با هارون یحیی و دوستانش داشته باشیم. (پروژه یاد شده اینک پس از طی زمانی حدود 4 سال در حالی که آخرین مراحل تدوین و مراحل فنی را می گذراند، به طور همزمان روزهای جمعه و دیگر ایام تعطیل در حال پخش از شبکه خبر است)

دیدار و ملاقات ما با هارون یحیی و دوستانش در استودیوی شبکه ای ماهواره ای هم به نام A9  صورت گرفت که متعلق به خودشان است و برنامه ها و مصاحبه های هارون یحیی با افراد مختلف را به طور زنده پخش  می کند.

قرار شد مصاحبه ما ضمن اینکه بوسیله دوربین های خودمان ضبط می شود ، از این شبکه نیز پخش شود اما پیش از آغاز مصاحبه، صحبت های مختلفی رد و بدل شد که از میان آن صحبت ها،  اظهار ارادت هارون یحیی و دوستانش به حضرت صاحب الزمان علیه السلام حیرت انگیز بود و نکته جالب اینکه در این مورد کتابی هم منتشر کرده بودند و خود را از منتظران امام زمان (عج) معرفی می کردند! در طول مصاحبه هم ، هارون یحیی به کرات از اعتقادش به حضرت صاحب الزمان (عج) گفت و اینکه چقدر در آرزوی ظهورش هستند و باور دارند که با ظهور حضرت تمامی مشکلات جهان حل خواهد شد. اما آنچه تحت عنوان این ادعا ، مطرح می کردند (و در متن مصاحبه خواهد آمد) مطالب و مسائلی بود که اساسا با اهداف ظهور و رویکرد قیام حضرت مهدی صاحب الزمان (ع) در تضاد به نظر آمد.

اگرچه ما به عنوان مصاحبه با یک کارشناس و متخصص ضد فراماسونری ، اقدام به مصاحبه با هارون یحیی کردیم اما در طی گفت و گویمان، با جملات عجیب و غریبی از وی برخورد کردیم که حیرت انگیز بود و اصلا انتظارش را نداشتیم. او به جای پاسخ به سوالات ما درباره فراماسونری جدید و اشکال تازه این تشکیلات مخوف ، به طریقی حرف هایش را می پیچاند و جواب های سربالا می داد. او فراماسونری را از تمهیدات خداوند برای به حرکت درآوردن مسلمانان معرفی کرد! و در میان تعجب ما از فراماسونری خدا پرست و فراماسونری کافر نام برد و ادعا کرد که فراماسون های خداپرست می توانند به ما کمک کنند.!! او در مقابل شگفتی ما ، از وهابیت در کنار تشیع و تسنن به عنوان یکی از مذاهب اسلامی نام برد و استدلال های ما را مبنی بر صهیونیستی بودن وهابیت نپذیرفت!!!

به نظرم بهتر است تا خودتان متن آن مصاحبه را بخوانید که البته در همان زمان با تحریف برروی وب سایت هارون یحیی هم قرار گرفت. جالب اینکه یحیی در گفت و گویش با اسماعیل حاج حیدری که 4 ماه پس از مصاحبه با ما صورت گرفت (او برای تصویربرداری مجموعه مستند فرقه های سری به ترکیه مسافرت کرده بود)، از فرقه صهیونی کابالا دفاع کرده و آن را اساسا نوعی تمرین ذهن دانسته است. او در آن مصاحبه از ملاقاتش با یهودا برگر، رهبر کابالیست ها سخن گفته و در کمال حیرت وی را در راه حضرت مهدی(عج) دانسته است! هارون یحیی در مصاحبه یاد شده اظهار داشت که کابالیست ها خیلی می توانند به اسلام و ظهور حضرت مهدی (عج) کمک کند!!

همه اینها برای ما سوالات متعددی ایجاد کرده بود که چه اتفاقی برای هارون یحیی افتاده است؟ آیا از مواضع روشن و آشکار ضد ماسونی قبلی اش ، کوتاه آمده است؟ آیا تهدید شده و تحت فشار است؟ آیا یک موضع تاکتیکی گرفته است؟

پس از آن مصاحبه، علیرغم تماس های ای میلی و غیر ای میلی موسسه تحقیقات علمی ترکیه ، دیگر هارون یحیی و افرادش را ملاقات نکردیم و حتی به درخواست هایشان نیز پاسخی ندادیم. اما از آن سال همچنان این سوال در ذهنمان سنگینی می کرد که چه اتفاقی برای هارون یحیی افتاده و البته این موضوع را از کارشناسان و اساتید در داخل کشور و حتی آنهایی که اقدام به ترجمه و چاپ آثار وی در ایران نموده بودند هم بارها پرسیدیم ولی جوابی قانع کننده نیافتیم. اغلب آنها اساسا از این موضوعات خبر نداشتند و هارون یحیی را همچنان یک استاد بلامنازع ضد ماسونی می دانستند و به احتمال زیاد تا زمان چاپ و خواندن این مطلب نیز همچنان بر آن باور هستند!

معما چو حل گشت ....

تا اینکه در زمستان گذشته و در طی گشت و گذارهای اینترنتی معمول ، به طور ناخودآگاه به تازه ترین مصاحبه هارون یحیی با یک شبکه تلویزیونی اسراییلی به نام خبر i24  به تاریخ 20 فوریه 2014 (اول اسفند 1392) برخوردم که در آن وی کاملا مواضع ضد صهیونیستی و ضد فراماسونری قبلی خویش را نفی کرده بود به گونه ای که خبرنگاران اسراییلی با شگفتی، صحبت هایش را کاملا مغایر با آنچه که وی طی 20 سال گذشته گفته و نوشته، تلقی کردند! هارون یحیی در آن مصاحبه علت این تغییر مواضع را طبیعی دانسته و آن را ناشی از تغییر و تحول آدم ها که نشانه تکامل آنهاست معرفی کرده بود!!

هارون یحیی در آن مصاحبه رژیم صهیونیستی را کاملا مشروع اعلام کرده و اظهار داشته بود براساس آیات قرآن و سایر کتب آسمانی ، سرزمین مقدس فلسطین به یهودیان و صهیونیست ها تعلق دارد!!! ( این مصاحبه را هم در همین پرونده  باید خودتان بخوانید تا متوجه عمق فاجعه شوید).

به نظر نمی آید این دگردیسی مواضع هارون یحیی (که البته نمونه های آن در طول تاریخ انقلاب خودمان هم کم نبوده) خلق الساعه و ناگهانی بوده باشد. شاید به نظر بیاید در واقع برای این دگر دیسی، پروسه ای طی شده که سیر آن را می توان برروی وب سایت شخصی وی و در طی مصاحبه هایش در طول این سالها ملاحظه نمود. بخشی از این پروسه (که خود ما مستقیما شاهدش بودیم) از زمان مصاحبه ما با وی در آبان 1390 آغاز شد و بیش از 2 سال بعد در اسفند 1392 خود را در مصاحبه با یک شبکه تلویزیونی اسراییلی نشان داد و بعد هم مطلبی در وب سایتش انتشار یافت که هارون یحیی در مصاحبه اش با فراماسون های آمریکا ، حتی خود را یک ماسون درجه 33 و عضو لژهای ماسونی معرفی کرده است!

اینک هارون یحیی علنا می گوید و می نویسد:

"... مردم اسراییل به سرزمین و صلح نیاز دارند.ما باید با همه مردم با زبان محبت و عشق رفتار کنیم. با اسلحه هیچ مشکلی حل نمی شود. در آنجا مردم بی گناه در هر دو طرف هستند..."

چقدر این جملات برای آنها که طی سالها، تفکرات و مواضع ظاهرا لیبرالی ماسون ها را تعقیب کرده اند، آشناست. نمایندگان موسسه تحقیقات علمی ترکیه، هیچ نشان ماسونی با خود حمل نمی کنند و سالها در یک موسسه ظاهرا ضد ماسونی فعالیت کرده و به شدت از انتظار برای ظهور امام زمان (عج) دم می زنند اما همه جملاتشان، نشان از عمق تفکر ضد مهدوی و ماسونی در ذهن آنها دارد. جملاتی که امروز، آن هم پس از جنایت جنگی صهیونیست ها در غزه که همه سازمان های وابسته بین المللی هم به آن اعتراف کردند، حتی برای کودکان هم خنده دار و مضحک است. آیا این جملات را از زبان و قلم برخی شبه روشنفکران داخلی و یا گفتار یکی از اعضای ارشد دولت اصول گرای سابق، به خاطر دارید؟

اما وقتی کمی در افشاگری های هارون یحیی نسبت به فراماسونری دقیق تر می شویم، یک حلقه مفقوده مشاهده می کنیم. (در اینجا باید برگردم به آن نکته ای در اوایل این مطلب تذکر دادم در ذهنتان نگاه دارید تا در پایان به آن برسیم.) هارون یحیی در تمامی مکتوبات و مصاحبه ها و افشاگری هایش، کوچکترین اشاره به نوع تفکر و عناصر اندیشه ماسونی نداشته و فقط نمادها و نشانه ها و آیین ها را توضیح داده و تبیین کرده است. او همواره از تاریخی گفته که دیری است کهنه شده و از دسترس خارج است و انگار که دیگر هیچ نمودی در جهان امروز نداشته و به پایان رسیده است. از طرف دیگر تبار ماسون ها را به حضرت آدم و هابیل و قابیل رساند و ادعاهای بسیار گزافی درباره آنان ارائه کرد که بعضا با عقل و منطق جور در نمی آمدند.

درحالی که شواهد تاریخی نشانگر آن است، بسیاری از عناصر ماسونی، بی نام و نشان و نماد و تنها با تفکر و اندیشه در دل توحیدی اصیل ترین اندیشه ها پیش رفته و از خود ردپایی هم برجای نگذاشته اند. جمله معروف میرزا ملکم خان که از معروفترین فراماسون های اولیه تاریخ ایران است  را به خاطر آورید که گفت برای از بین بردن دین باید از قالب دین استفاده کرد. او اگرچه فراموشخانه و فراماسونری را در ایران تاسیس کرد اما کمتر نشانه و نمادی از خود باقی گذاشت. در این مسیر می توان به برخی افراد ظاهر الصلاح در طول تاریخ معاصر ایران اشاره کرد که بدون دارا بودن نماد یا نشانه و یا انجام آیین خاص ، ماسون بودند امثال میرزا نصرالله خان بهشتی معروف به ملک المتکلمین یا شیخ ابراهیم زنجانی که صادر کننده حکم اعدام شیخ فضل الله نوری بود.

و اضافه کنید بسیاری از نوکران بی جیره و مواجب فراماسونری و صهیونیسم که بدون نماد و نشانه و یا حتی عضویت در تشکیلات فراماسونری، همان تفکرات و اندیشه های ماسونی را نشر دادند که از مهمتر سکولاریسم و اومانیسم و در درجه بعدی تسامح و تساهل در قبال اصول و ارزش های دینی بود. آنچه همین امروز نیز وجود دارد و  متاسفانه در جامعه ما و به خصوص در میان قشر شبه روشنفکر و یا آنان که تلاش می کنند به نحوی خود را به شبه روشنفکران بچسبانند ، در جریان است.

امان از اطلاعات سوخته !

می توان گفت این نوع افشاگری های نمادگرایانه سالهاست که از سوی خود مراکز فراماسونری شروع شده و ادامه دارد . نوعی افشاگری که به اصطلاح اطلاعات سوخته را برای رد گم کردن ، بارها و بارها تکرار می کنند. از فیلم هایی مانند "چشمان باز بسته"( استنلی کوبریک) و "جمجمه ها" (راب کوهن) و "چوپان خوب" (رابرت دو نیرو) و "گنجینه ملی" (یان ترتل تاپ) گرفته تا رمان های "رمز داوینچی" و "فرشتگان و شیاطین" و "نماد گمشده" نوشته دن براون که توسط ران هاوارد و مارک رومانک ، حداقل طی یکی دو دهه اخیر همه زیر و بم تشکیلات فراماسونری با همه نمادها و نشانه ها و آیین هایش به نمایش گذارده و گوشه های پنهان تاریخش را به تصویر کشیده و بسیاری از توطئه های انجام شده و نشده را به اسمش سند زده اند. به جز این، دهها کتاب و مقاله در نشریات مختلف خارجی چاپ شده اند که بعضا با همین رویکرد ، حتی از سوی خود انجمن های ماسونی به افشای توطئه های فراماسون ها پرداخته اند. چندین مستند درباره رمان های دن براون و شوالیه های معبد و دیر رازلین و ...ساخته شده که درجه های بالای فراماسونی در مقابل دوربین قرار گرفته و به افشای رازهای مگوی این تشکیلات کهنه کار پرداخته اند و حتی همه این افشاگری ها در فیلمی مستند از شبکه تلویزیونی صدای آمریکا (VOA) پخش شد!

چرا؟ چرا چنین اتفاقی افتاده است؟ به نظرم دیگر هر آدم ساده لوحی هم باید متوجه شود وقتی تشکیلات ماسونی ، این گونه رازهای خود را برملا می سازد ، لابد کلیت تشکیلات تغییر کرده و آن سازماندهی سابق وجود ندارد. در واقع این رازها ، مشتی اطلاعات سوخته بیش نیستند که تاریخ مصرف آنها دیری است که سپری شده است. در حالی که همین اطلاعات می تواند برخی ساده لوحان را فریب دهد که گویا امروز نیز فراماسونری به همان سبک و سیاق قدیم عمل کرده و با همان چارتر تشکیلاتی عمل می نماید.

 اما آنچه در تمامی این افشاگری ها و به اصطلاح روشنگری ها همچنان ناگفته می ماند ، اندیشه های ماسونی است که در عمق جوامع و فرهنگ نفوذ کرده و بدون هیچ نام و نشانی ، آنها را به سمت و سوی خود می گردانند. به این مفهوم که اندیشه های سکولار را در زیرین ترین لایه های فرهنگی یک جامعه رسوخ می دهند تا معتقدترین آدم ها هم دچار نوعی سکولاریسم پنهان شده و در مقابل مدیریت دین در ابعاد مختلف یک جامعه بایستند، تا اینکه حتی اصولی ترین نیروها هم در مقابل نفی احکام و محکمات دینی ، بی تفاوت شوند، تا اینکه حتی با ایمان ترین اشخاص نیز دین خود را بیرون از اتاق و محل کارشان جا بگذارند و با منش و سبک و سیاق غیر دینی، پشت میزشان قرار بگیرند.

برای چنین استحاله های فرهنگی (که امروزه رویکرد اول محافل و مراکز استعماری از جمله تشکیلات فراماسونری محسوب می شود و به معنای همان جنگ نرم یا تهاجم فرهنگی است) نیازی به نمادها و نشانه ها و آیین های خاص نیست ، نیاز نیست که با علامت گونیا و پرگار به میدان بیایند ، نیاز نیست با شمعدان هفت شاخه و ستاره داوود در عرصه حاضر شوند، نیازی به اعداد 33 و یا مضارب آن ندارند!! امروز این تفکر را (اگر بصیرت لازم موجود نباشد) در هر لباس و فرد و گروهی ولو با ظاهرالصلاح ترین شکل هم می توان جاری ساخت ، همانطور که شیخ ابراهیم زنجانی در ظاهر یک روحانی به این شبکه پیوست ، همانگونه که امام جمعه تهران در زمان طاغوت یعنی حسن امامی عضویت این تشکیلات را داشت ، همانگونه در فتنه سالهای 78 و 88، بسیاری از آنهایی که در دام فتنه افتادند، اساسا هیچ ارتباطی با شبکه فراماسونری نداشتند ولی دقیقا همان برنامه ها و طرح های آنها را اجرا کردند و بالاخره همانگونه که طی این سالها کتاب هایی نوشته و چاپ شد، فیلم هایی ساخته و اکران شد که ارزش های اسلامی و احکام دین را به سخره گرفته و مورد هجوم قرار دادند در حالی که سازندگان آنها بعضا، زمانی هم فیلم دفاع مقدس ساخته بودند و هنوز خود را بچه جنگ می دانند اما همان عملکردی را داشتند که تفکرات ماسونی القاء می کردند، سبک زندگی اسلامی ایرانی را به مضحکه گرفتند و سبک زندگی غربی را تبلیغ کردند و منش سکولار را فریاد زدند بی آنکه بفهمند همان تفکرات ماسونی را بدون هیچ جیره و مواجبی منتشر می سازند.

کتاب های هارون یحیی (که البته بسیاری از آنها نوشته خودش نبود و توسط محققان و پژوهشگران موسسه اش تالیف می شد و یا از منابع و مکتوبات دیگر اقتباس می گردید!) در زمانی به افشای فراماسونری در سطح جهانی و به خصوص کشورهای اسلامی و از جمله ایران پرداختند که این تشکیلات مخوف پوست انداخته و به کلی تغییر سازمان داده بود. کتاب های امثال هارون یحیی اگرچه در زمینه بازکردن تاریخ این تشکیلات و همچنین نمادها و نشانه ها و آیین های آن، پر بیراه نرفتند اما اطلاعات تاریخ گذشته را با عنوان افشاگری های دست اول به خورد مخاطبانشان دادند و آنها را در همان سطح متوقف ساختند تا این مخاطبان پرشور و در جستجوی حقیقت از دریافت سازماندهی جدید و اصل تفکرات فراماسونری بازبمانند. و متاسفانه برخی افشاگران داخلی نیز چنین کردند و هارون یحیی وطنی شدند. با طرح افراطی نمادها و نشانه ها و محدود ساختن فراماسونری و صهیونیسم در سطح همان نشانه ها ، بدون آنکه به اندیشه و عمق تفکر آنها نقب بزنند، نوعی کشف رمز سطحی به مخاطبان  خود ارائه دادند تا آنها با یک نگاه شابلونی و کلیشه ای، هرکس که این نشانه و نمادها را داشت، فراماسون بدانند و هرکس نداشت، منزه و پاک معرفی شود. از همین روی بعضی که هیچ نشانه ای نداشتند ولی تفکرات ماسونی را یدک می کشیدند در حاشیه امن ماندند و برخی دیگر هم این تفکرات را از آنجا که از سوی افراد بی نشانه صادر می شد، پذیرفتند بدون آنکه بدانند و بفهمند در خدمت تشکیلاتی قرار گرفته اند که مخالف آن بوده و سالها آرزوی مبارزه با آن را داشتند. تفکراتی مانند مکتب ایرانی (به عنوان یکی از طرح های کهن فراماسون ها برای سرزمین ما) در مقابل مکتب اسلام ، تضعیف احکام دینی ماند حکم قرآنی قصاص ، طرح اندیشه هایی مانند هنر برای هنر یا علم برای علم و ...همه و همه از جمله تفکرات ماسونی بودند که در طی این سالها از سوی بسیاری افراد بی نشانه و بدون نماد و حتی معتقد و با ایمان ( اما بی بصیرت) در سطوح مختلف عنوان شد.

همه اینها دلیل آن نیست که تمامی محتویات کتاب هایی که به نام هارون یحیی چاپ شده را مغایر با حقیقت بدانیم، چراکه بسیاری از آن مطالب در کتب تاریخی مختلف و از سوی پژوهشگران گوناگون نقل شده و به تعبیری، خود هارون یحیی نیز از آنها برداشت کرده یا به عبارت صحیح تر، سرقت نموده است. فی المثل یکی از فیلم هایی که هارون یحیی تحت عنوان محصول موسسه اش به ما هدیه داد، تصاویری بود از یک فیلم مستند شبکه PBS و گاردنر به نام "امپراتوری ایمان" محصول سال 2000 که درباره تمدن اسلامی ساخته بودند. در واقع تنها کاری که موسسه هارون یحیی انجام داده بود، این بود که در ابتدا  و انتهای این تصاویر، یک مجری ترک قرار داده  و هر از چند گاه هم در پایین تصاویر یاد شده، عنوان "فیلمی از هارون یحیی" نقش می بست و تصاویری را که اصلش ساخته گروه دیگری بود را به نام خود نمایش می داد!  به نظر می آید مانند چنین سرقتی در زمینه کتاب های منتشره هارون یحیی هم صورت گرفته باشد ، چنانچه بسیاری از مطالب این کتاب ها را در کتب معتبر دیگر می توان یافت. (پاسخ هایی که او در جواب سوالات ما، در همان مصاحبه اش داد ، به شدت حکایت از بی سوادی وی داشت!)

اما آنچه از قرائن، شواهد و مستندات بر می آید،آن است که تشکیلات فراماسونری امروزه در قالب فرقه های نوپدید و عرفان ها و معنویت های سکولار مشغول فعالیت است و از این جهت دهها و صدها فرقه به اسامی مختلف تحت عنوان دین نوین و معنویت نوظهور ایجاد نموده تا خیل جوانان خام ذهن و ساده لوح را جذب خود نماید ، از طرف دیگر در ابعاد مختلف دست به تبلیغات وسیع علیه کارآمدی دین در عرصه اجتماع و هنر و علم و سیاست و حتی عبادات شخصی زده تا ادیان توحیدی به خصوص اسلام و به ویژه تشیع را بی اعتبار ساخته و شبه معنویت های ساختگی خود را جانشین آن نماید تا به قول شیمون پرز (رییس رژیم صهیونیستی) بتوانند سلطه خود را برقرار سازند. اینک با به چالش کشاندن ارزش ها و اصول و سبک زندگی اسلامی، در صدد القای همان اندیشه های ماسونی هستند که فقرات آن را سکولاریسم و اومانیسم و نتیجه سیاسی آن را لیبرالیسم تشکیل می دهد.

آنها حتی ابایی ندارند که به حضرت ولی عصر(عج) متمسک شده و زیر نام آن حضرت، عقاید انحرافی خویش را عرضه دارند که کاملا با ارزش ها و اندیشه های مهدوی متضاد و مغایر است و در طول تاریخ کم نبودند افراد و جریان هایی که چنین کردند؛ امثال انجمن ضد بهاییت(حجتیه) و یا برخی فرقه های به اصطلاح صوفی گری.

پس برای یافتن فراماسونی جدید، تنها به دنبال نشانه ها و نمادها گشتن و تاریخ آن را مرور کردن بدون آنکه مصادیق امروزی را دریابیم، جز سرگرم شدن، عنوان دیگری نمی تواند داشته باشد، اینک تفکرات و اندیشه های ماسونی قوی تر و با نفوذتر از همه آن نشانه ها، سعی دارند در همه ابعاد زندگی ما نفوذ کرده و ما را نسبت به آموزه ها و ارزش ها و فرهنگ اسلامی دچار تردید نمایند. این تفکرات و اندیشه ها از زبان و قلم هرفرد و گروهی می توانند خارج شوند. کسانی که شاید هیچ نشانه و نماد ماسونی هم نداشته باشند و عضو هیچ لژ ماسونی یا سازمان های صهیونیستی هم نباشند، اما یا مزدورند و یا بصیرت لازم را کسب نکرده اند.

گفت و گویی که در پی این مقدمه خواهد آمد، مثالی بارز از چنین عناصری است. همان عناصری که سالها مخاطبان خود را در سطح نشانه و تاریخ گذشتگان نگاه داشته و مانع از دستیابی شان به عمق ماهیت تفکرات و اندیشه های ماسونی شده اند.

 

ادامه دارد...

3 قسمت مجموعه مستند تمدن آسمانی در روزهای پایانی هفته

$
0
0

 

سالهای اوج تمدن اسلامی


 

 

"تولید علم" ، "بنیادهای تمدن امروز" و "از آسیای میانه تا بالکان" عناوین قسمت های ششم ، هفتم و هشتم مجموعه "تمدن آسمانی" است که به ترتیب روزهای 13 ، 14 و 15 خرداد از شبکه خبر پخش می شود.

در قسمت های فوق از مجموعه مستند "تمدن آسمانی" به یکی از دوران اوج تاریخ تمدن اسلامی طی قرون 4و 5 هجری پرداخته می شود که طی آن، این تمدن با ایجاد مراکز علمی و نهضت های اندیشه ای و تربیت دانشمندان و افاضل و حکیمان بسیار ، دنیای آن روز را با شور و وجد وصف ناپذیری همراه ساخته بود.

جرج سارتن، پژوهشگر و مورخ معتبر که به پدر تاریخ علم معروف است در کتاب "مقدمه ای بر تاریخ علم" ، نیمه اول قرن یازدهم میلادی(نیمه دوم قرن چهارم هجری) را به عصر ابوریحان بیرونی ملقب ساخته و می نویسد:

"...بهتر است به اسلام بپردازیم. درست مثل این است که از سایه به زیر آفتاب یا از جهانی خفته به دنیایی سخت فعال وارد می شویم..."

قرون 4 و 5 هجری را بسیاری از مورخین و کارشناسان تاریخ علم مانند آدام متز، دوران طلایی تمدن اسلامی نامیده اند ، دورانی که حکومت های سامانی و آل بویه را شامل شده ، شهرهایی همچون بغداد و ری و شیراز مراکز تمدنی آن بودند و دانشمندانی همچون ابوریحان بیرونی و ابن سینا و ابن هیثم و زکریای رازی و ...فصلی جدید از تاریخ تمدن اسلامی را گشودند.

در بخش "بنیادهای تمدن امروز" از مجموعه "تمدن آسمانی" شاهد خواهیم بود که چگونه علم و حکمت تولید شده در جهان اسلام به دیگر سرزمین ها از جمله اروپا انتقال یافت و  نهضت های ترجمه این بار در اروپا و برای ترجمه کتب عربی به زبان های دیگر برپا شد.

سارتن نیمه اول قرن دهم را به نام عصر مسعودی می نامد و می نویسد:

"...تفوق سرشار فرهنگ اسلامی در سده دهم (نیمه نخست قرن چهارم هجری) نیز ادامه یافت. البته این تفوق بیش از هر زمانی احساس می شد و این نه فقط از آن رو بود که بزرگترین رجال علم از مسلمین بودند ...در اوایل قرن یا به هرحال در اواسط آن ، تجلی دانش اسلامی حتی در غرب چنان بود که هر اثر عربی تازه، تا حدودی از اعتبار برخوردار می شد که مجموع این آثار کسب کرده بودند...مسلمانان وظیفه اصلی بشریت را ایفا کردند، بزرگترین فیلسوف یعنی فارابی مسلمان بود، بزرگترین ریاضی دان یعنی ابوکامل و ابراهیم بن سنان مسلمان بودند، بزرگترین جغرافی دان و جامع العلوم یعنی مسعودی مسلمان بود و بزرگترین مورخ یعنی طبری هم مسلمان بود..."

در این بخش می بینیم که بسیاری از علوم امروز در تمدن اسلامی شکل گرفتند از جمله نجوم که دانشمندانی مانند خواجه نصیر الدین طوسی و بتانی و ابن شاطر پایه گذار نگرش نوین آن بودند ، نگرشی که قرن ها بعد توسط امثال کپلر و کپرنیک منجر به تولد نجوم مدرن گردید.

در بخش "از آسیای میانه تا بالکان" از مجموعه "تمدن آسمانی" به حضور تمدن اسلامی در دیگر مناطق اروپا و آسیا پرداخته می شود. اینکه نجوم و طب اسلامی بیش از هر علم دیگری در دنیای آن روز باعث و موجب شکل گیری نهضت های علمی و کشف ها و اختراعات تازه شد، از جمله در سرزمین های آسیای میانه که صدها دانشمند به عرصه آمدند و پس از سقوط آندلس نیز نوبت منطقه آناطولی و عثمانی بود که تمدن اسلامی را تا آستانه دروازه های وین پیش برد.

در این قسمت ها، دانشمندان و پژوهشگرانی همچون دکتر مهدی گلشنی (مدیر گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف) ، پرفسور سیمون شفر (استاد دانشگاه کمبریج) ، دکتر علی اکبر ولایتی (کارشناس تاریخ تمدن اسلامی) ، دکتر جاناتان بلوم (استاد کالج بوستون آمریکا)، استاد رحیم پور ازغدی (عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی)، پرفسور جرج سالیبا (استاد دانشگاه کلمبیا)، دکتر مجتبی مطهری (استاد دانشگاه و پژوهشگر)، پرفسور خلیل اینالجیک (رییس مرکز تحقیقات تاریخی دانشگاه بیل کنت)، دکتر محمد حسین ریاحی (پژوهشگر و استاد دانشگاه اصفهان)، پرفسور فوآد سزگین (مدیر انستیتو و موزه علوم اسلامی دانشگاه گوته فرانکفورت)، دکتر امرالدین بدری مرادف (رییس آکادمی تکنولوژی ازبکستان)، آیت الله مومنی (مدرس حوزه و امام جماعت مسجد صاحب بن عباد اصفهان)، پرفسور بهرام عبدالحلیم اف (رییس انستیتو کتب خطی ازبکستان)، دکتر شهریار شکر پور (استاد دانشگاه هنر اسلامی تبریز)، پرفسور یوسف خلج اوغلو (مشاور عالی ریاست دانشگاه غازی آنکارا و مدیر سابق بنیاد تاریخ ترکیه)، پرفسور اکمل الدین احسان اوغلو (دبیر کل اسبق سازمان کنفرانس اسلامی)، دکتر علی اصغر ترابی ( کارشناس خانه فرهنگ ایران در آنکارا)، پرفسور حجابی قرلانقلیچ (رییس دانشکده زبان و تاریخ دانشگاه آنکارا) ، دکتر شیلا بلیر (استاد کالج بوستون آمریکا) و دکتر احمد کارا مصطفی ( استاد دانشگاه جرج واشینگتن) حضور داشته و به ابراز نظر درباره موضوعات مورد بحث خواهند پرداخت.

 مجموعه "تمدن آسمانی" در ساعات 30/08 صبح ، 15/15 بعداز ظهر و 20/00 بامداد از شبکه خبر پخش می شود. این مجموعه مستند در 30 قسمت 27 دقیقه ای به نویسندگی و کارگردانی سعید مستغاثی و تهیه کنندگی رضا جعفریان در گروه مستند شبکه خبر تولید شده است.

گفت و گوی صریح با هارون یحیی یا عدنان اکتار

$
0
0

 

پرده ای دیگر از مدعیان مهدویت - بخش دوم

 

حلقه های مفقوده یک افشاگری !

 

 

 

برای یافتن فراماسونی جدید، تنها به دنبال نشانه ها و نمادها گشتن و تاریخ آن را مرور کردن بدون آنکه مصادیق امروزی را دریابیم، جز سرگرم شدن، عنوان دیگری نمی تواند داشته باشد، در حالی که تفکرات و اندیشه های ماسونی قوی تر و با نفوذتر از همه آن نشانه ها، سعی دارند در همه ابعاد زندگی ما نفوذ کرده و ما را نسبت به آموزه ها و ارزش ها و فرهنگ اسلامی دچار تردید نمایند. این تفکرات و اندیشه ها از زبان و قلم هرفرد و گروهی می توانند خارج شوند. کسانی که شاید هیچ نشانه و نماد ماسونی هم نداشته باشند و عضو هیچ لژ ماسونی یا سازمان های صهیونیستی هم نباشند، اما یا مزدورند و یا بصیرت لازم را کسب نکرده اند.

گفت و گوی زیر مثالی بارز از چنین عناصری است. همان عناصری که سالها مخاطبان خود را در سطح نشانه و تاریخ گذشتگان نگاه داشته و مانع از دستیابی شان به عمق ماهیت تفکرات و اندیشه های ماسونی شده اند. به پاسخ های هارون یحیی و بحث های ما با او دقت نمایید ، ببینید کسی که حداقل تا آن زمان از دیدگاه بسیاری از اندیشمندان و محققان و پژوهشگران داخلی و خارجی، پیشتاز افشاگری و روشنگری درباره فراماسونری بوده و هیچ نشانه و نمادی از تشکیلات ماسونی هم ندارد ، چگونه در پاسخ هایش ، اندیشه ها و تفکرات ماسونی را القاء می نماید. یعنی پیش از آنکه خودش در مصاحبه با فراماسون های آمریکایی ، اعتراف به عضویتش در لژهای ماسونی بکند ، می توان از فحوای کلامش ، اندیشه های ماسونی را از ورای یک چهره ظاهرا ضد ماسونی بیرون کشید.

 مستغاثی: سوال اول من این است که وقتی ما تاریخ اسلام و تاریخ خودمان را نگاه می‌کنیم، می‌توانیم یک حلقة بادوام را ببینیم. حلقه‌ای که 10 قرن دوام آورد و البته امروز نیز در حال سربرآوردن است. ایدولوژی آن، تمدن آن و فرهنگ آن، توانست سراسر جهان آن روزگار را تسخیر نماید، اما این حلقه از صفحات تاریخ پاک شده است. به نظر می آید کسانی که این حلقه را از تاریخ پاک کردند ، همان تاریخ پردازان فراماسون بودند که در طول تاریخ به خصوص در سرزمین ما ، تحریف وقایع گذشته و وارونه نمایی آنها، از جمله مهمترین وظایفشان به شمار رفته است. چرا فراماسونرها می‌خواهند این حلقه را از صفحات تاریخ پاک کنند؟

یحیی: خداوند تغییر دهنده طالع است. او ماسون‌ها را وسیله قرار می‌دهد. اگر چنین افرادی در تاریخ دخالت نداشته باشند، مسلمان‌ها بی‌هدف باقی خواهند ماند و عزمی برای مبارزه و جدل نخواهند داشت. خداوند دجالیت را به دست انسان‌ها به وجود می‌آورد و با این وسیله انسان‌ها را بیدار می‌کند و دجالیت لازمه مهدویت است و اگر نباشد، نه اسلام خواهد بود، نه [حضرت]‌ مهدی‌ خواهد آمد و نه بازگشت عیسی مسیح اتفاق خواهد افتاد. ماسون‌ها، ماسون‌های ملحد وظیفه تنظیم و برقراری توازن دجالیت را بر عهده دارند و این وظیفه بر عهده آن‌هاست. آن‌ها دجالیت را در مقابل ما قرار می‌دهند. دجالیت، مسلمان‌ها را هیجان‌زده و ترغیب می‌کند و مسلمان‌ها را در یک مجادله بزرگ قرار می‌دهد و در نهایت پیروزها به بهشت و شکست خوردگان به جهنم خواهند رفت. «ماسون‌های ملحد» گروهی هستند که «ماسون‌های معتقد» نیز آن‌ها را رقیب و دشمن خود می‌دانند و با آن‌ها درگیر هستند، اما ماسون‌های ملحد همیشه قدرتمندتر بوده‌اند. در این صد سال اخیر، ماسون‌هایی که به خدا معتقد هستند با ماسون‌هایی که به خدا معتقد نیستند وارد یک مبارزه شده‌اند و از حالت‌ها و اسلوب ماسون‌های معتقد به خدا می‌توان برداشت کرد که در صف حضرت عیسی قرار خواهند گرفت یا در صف حضرت مهدی و به وضوح این درک می‌شود که ماسون‌های ملحد در صف دجال خواهند بود.

جبرائیلی: سوال من این است که شما درباره ماسون‌ها گفته‌اید که آن‌ها می‌خواهند یک دولت ماتریالیستی و یک جهانی ماتریالیستی تأسیس کنند. اگر نگاهی به کشورهای غربی بیاندازید می‌بینید که آن‌ها حکومت‌هایی سکولار ایجاد کرده‌اند که در آن خدا را از زندگی روزمره غربی حذف کرده و سعی می‌کنند این نوع از حکومت را به جهان اسلام نیز انتقال دهند. آنچه که آن‌ها می‌خواهند، حذف خداست، حذف اعتقاد به خدا از جامعه، از حکومت، از قوانین و از هر چیزی که در زندگی اجتماعی وجود دارد. شما این مسئله را در کشورهای غربی چگونه می‌بینید؟ آیا معتقدید که آنچه که شکل حکومت و دولت را در جهان غرب می‌سازد بر پایه ایده‌ها و اعتقادات فراماسونری بنا شده است؟ آن‌ها که در ساختن چنین حکومت‌هایی در غرب موفق بوده‌اند، آیا اکنون تلاش می‌کنند که در جهان اسلام نیز این شکل از حکومت را برپا کنند؟

یحیی: ماسونی یک سیستم الهی است و برای این شکل گرفته که اسلام را بر جهان حاکم کند. اگر ماسون نباشد دجالیت نیز نخواهد بود و بنابراین اسلام نخواهد بود. اگر انرژی منفی‌ای وجود نداشته باشد، خدا انرژی مثبت را بر جهان حاکم نمی‌کند. همان‌‌طور که شیطان به صورت خاص برای آزمایش آفریده شده، ماسون هم به صورت خاص آفریده شده و البته ماسون‌های منکر خدا می‌دانند که مغلوب و شکست خورده خواهند بود و به هر شکل معلوم است که ماسون‌های منکر خدا بر جهان حاکم نخواهند شد و هر‌کس که عقل داشته باشد این را می‌داند و کسانی که خلاف این عمل کنند بی‌شعور هستند، اما ماسون‌های دیگر به این معتقد هستند. یعنی اکثریتشان می‌دانند که حضرت مسیح باز خواهد گشت و در مورد [حضرت] مهدی نیز همین اعتقاد را دارند. من یقیناً می‌دانم که ماسون‌ها اطلاع دارند که اسلام بر جهان حاکم خواهد شد چون من با ماسون‌های رده بالا در تماس و دیدار هستم، اما ماسون‌های منکر خدا این را درک نمی‌کنند. یعنی آن‌ها با بی‌شعوری، بی‌دینی و انکار خدا، از خود دفاع می‌کنند و به فلاکتی که به وقوع خواهد پیوست فکر نمی‌کنند، اما فلاکتی به وقوع نخواهد پیوست زیرا ماسون‌ها به صورت خاص از طرف خدا به وجود آمده اند. ماسون‌های منکر خدا در فرانسه و انگلیس متمرکز و محدود شده‌اند، اما آنهایی که معتقد به خدا هستند از این مرزها فراتر رفته‌اند.

جبرائیلی: ببخشید، از شما می‌خواهم کمی شفاف‌تر باشید. منظورم این است که مسئله را با ذکر مثال روشن کنید. مثال در مورد اینکه جنگ بین اسلام و فراماسونری چیست؟ در این جنگ، نمایندگان اسلام چه کسانی هستند و نمایندگان فراماسونری چه افرادی هستند؟ منظورم این است که در دوران کنونی، کدام حکومت‌ها بر پایه فراماسونری تشکیل شده‌اند؟ کدام کشورها و کدام دانشمندان فراماسون هستند و قصد دارند چه کار کنند؟ کجاها موفق بوده‌اند و کجا شکست خورده‌اند؟ به ما یک توصیف روشنی از جهان کنونی بدهید. یک توصیف شفاف. بازوی اجرایی فراماسونری کیست؟ چه کسی قوانین خاص ماسون‌ها را اجرا می‌کند؟

یحیی: به عنوان مثال، هم داروین و هم پدرش ماسون بودند. لنین ماسون بود، کارل مارکس هم ماسون بود. این‌ها ماسون‌های منکر خدا هستند که نماینده دجالیت به حساب می آیند. دجالیت با یک سیستم فکری‌ به منصه ظهور می‌رسد و مهدویت نیز همین‌طور. در حال حاضر دجالیت در مقابل مهدویت ضعیف و عاجز است. این واقعه «بهار عربی» از پیروزی مهدویت نشأت گرفته است. ماسون‌ها در کشورهای عربی مثل مصر حاکم بوده‌اند. انور سادات ماسون بود و خیلی از سیاستمداران دیگر هم ماسون‌های ملحد بودند. در مراکش، تونس، الجزایر و لیبی هم همین‌طور، اما آن‌ها اضمحلال تفکر داروین و مادی‌گرایی را دیدند و در حال حاضر در هم‌اندیشی‌ها و جلسات ماسون‌ها، دیگر تفکر داروین به عنوان یک تئوری قابل قبول مطرح نیست و از طرح آن خجالت می‌کشند. حقیقتاً به مرگ و تهی بودن این تئوری اعتقاد دارند چون از منابع موثق این‌طور برداشت می‌شود و به همین دلیل و به خاطر انسانی بودن احساساتشان، از طرح آن خجالت می‌کشند. در جایی‌که تئوری داروین نباشد، ماسون‌های منکر خدا وجود نخواهند داشت. طبیعتاً ماسون‌های منکر خدا با در خود فرو رفتن و طرح تئوری‌های غیردموکراتیک و به انزوا کشاندن ماسون‌های معتقد و از تخت پایین کشاندن آن‌ها، در یک چالش و تنش به سر می‌برند و ما این مسئله را از نزدیک دنبال می‌کنیم و به هیچ وجه آن‌ها قادر به کسب نتایج مدنظرشان نخواهند بود. ضدها را خدا می‌آفریند. مثلاً حضرت خضر در زمانی که باید منافع خاصی را برای اسلام به دست آورد، یک حادثه را ایجاد می‌کند. مثلاً یک کشتی را خراب می‌کند تا به دست طرف مقابل نیفتد. ماسون‌ هم زمانی است که حضرت خضر دست به کار می‌شود و تحت کنترل‌ حضرت خضر است و طبیعتاً یک سیستم مستقل که دارای قدرت زیاد باشد نیست. مانند حضرت خضر تنها تا زمانی دارای قدرت خواهد بود که خداوند آن قدرت را بدهد و الان این کار را انجام داده‌اند و دنیا را به دجالیت و مبارزه وارد کرده‌اند و این‌ها همه در تقدیر ما و آن‌ها بوده است. بنابراین ماسونی آنچه که در تقدیر بوده است را به منصه ظهور رسانده است. جنگ‌های بزرگی بوده و در انجیل، احادیث و تورات آمده و آن‌ها این جنگ‌ها را محقق کرده‌اند. تمام آنچه که در احادیث بوده را محقق نمودند، اما با علم، این را انجام نمی‌دهند بلکه با هدایت خدا. همان‌طور که خدا خضر را هدایت می‌کرد (که مثلاً کشتی را خراب کند تا به دست دشمن نیفتد) این‌ها را هم هدایت می‌کند و البته این یک سرّ است و من آن را زیاد باز نمی‌کنم. کسی که بخواهد بفهمد، می‌فهمد.

مستغاثی: در قرن 16 میلادی ، صهیونیست‌ها ایدئولوژی جدیدی را ایجاد کردند که فقرات آن را سکولاریسم و اومانسیم تشکیل می داد. این‌ها دو روی یک سکه هستند و در بسیاری از سازمان‌ها و تفکرات غربی به منصه ظهور رسیده اند.  در علم جدید، در فرهنگ جدید و هر جای دیگر. این ایدئولوژی، در طول این 4 قرن ، یک غرب جدید ساخته است. قبل از شکل‌گیری این دو جهان‌بینی، یک ایدئولوژی دیگر توسط صهیونیست‌ها ساخته و پرداخته شده بود که جهان‌بینی آپوکالیپتیک (آخر الزمانی) نام داشت و انسانی را به تصویر می‌کشید که می‌تواند جهان را نجات دهد. این جهان‌بینی از قرن 16 تا به حال ادامه داشته است. با این ایدئولوژی یک فراماسونری جدید متولد شد که شکل جدیدی دارد و این شکل جدید، ساختار قدیمی ماسونی را کنار می زند. ما امروز این شکل جدید از نئوفراماسونری را به عینه می‌بینیم. سوال من از آقای اکتار (هارون یحیی) این است که آیا ممکن است این شکل جدید از فراماسونری ـ که در بسیاری از مراکز قدرت، فرهنگ، علم، سیاست، اقتصاد و... نفوذ کرده است ـ را برای ما توصیف کنند؟

یحیی: آنهااگر این‌کار را نمی‌کردند، دجالیت به وجود نمی‌آمد. انجام آن یک الزام بوده است. اگر به کارهای کلاسیک خود ادامه می‌دادند، در آن صورت ذاتاً ماسون‌ها وظایف خود را به انجام نرسانده بودند. دجال نیاید، مهدی هم نخواهد آمد. مهدی هم نیاید، اسلام بر دنیا حاکم نخواهد شد. خداوند در قضا و قدرش به شکل یک سلسله و به شکل فوق العاده‌ای آن را خلق کرده و انسان‌ها را مسحور می‌کند و البته در نهایت بر آن‌ها فائق می‌آید. در حال حاضر ماسونی به مرحله رکود و ناتوانی رسیده و ماسون‌های منکر خدا به ماسون‌های معتقد حمله می‌کنند زیرا علم و دلایل مهدویت بیانگر افول آن‌هاست. ماسون‌های ملحد در مقابل مهدویت ناتوان، ضعیف و شکست‌ خورده هستند چون قدرت خود را به شکل قابل توجهی از دست داده‌اند. مهدویت قدم به قدم در حال پیشرفت و حرکت به جلو می‌باشد.

مستغاثی: منظورم این بود که فراماسونری در طی قرن‌های اخیر در اشکال بسیاری نمود پیدا کرده است. گاهی در قالب یک آکادمی علمی به نام کالج نامرئی در انگلستان قرن شانزدهم، یعنی یک کالج علمی که دانشمندان زیادی مانند فرانسیس بیکن، جان لاک، ژان ژاک روسو و جان میلتون و... عضو آن بودند. گاهی به شکل فرقه یا خرده فرقه‌هایی مانند بهائیت، بابیت و تصوف ظاهر شده است. امروزه نیز فرقه‌های نوپدیدی مانند گروه اشو ، اکنکار ، سای بابا و ادبیاتی همانند رمان های پائولو کوئیلو و... نیز جلوه فراماسونری هستند. سوالم این است که چه رابطه‌ای میان این فرقه‌ها و اشکال جدید فراماسونری با ساختار و فرهنگی قدیمی آن (مثلاً لژ بزرگ اوریان یا لژ اسکاتلند) وجود دارد؟ آیا پس از چهار قرن، هنوز ساختاری از آن مدل وجود دارد؟

مترجم یحیی: منظورتان این است که آیا آن‌ها چنین چیزهایی را ساخته‌اند و رابطه این‌ها چیست؟

مستغاثی: بله، می‌پرسم که چه عاملی در طی این 4 قرن باعث شد که شکل‌های قدیمی جای خود را به اشکال امروزی بدهند؟ این قالب‌های مختلف که در فرهنگ، رمان‌نویسی، دین، علوم مختلف و سایر پدیده‌های دیده می‌شود. ، چه رابطه‌ای با فراماسونری کهن و نوین دارند؟ میان گذشته و حال؟ نسل جدید نیاز دارند که درباره قالب‌های جدید فراماسونری آگاهی داشته باشند. به نظر من این برای جوانان یک نیاز است. برای دانش‌آموزان و دانشجویان و نسل امروز.

یحیی: فراماسونری در تحلیل نهایی در کنترل خداست، اما توسط انسان‌های ناتوان شکل گرفته است. دیگران ممکن است فکر کنند که ماسون‌ها طبق نقشه‌های خود عمل می‌کنند، اما در حقیقت فراماسونری یک مجموعه است که طبق برنامه تنظیم شده توسط خدا عمل می‌کند. شیطان هم در حیطه دانش خدا و محدودیت‌های تعیین شده توسط خدا عمل می‌کند. همیشه به یک ضد احتیاج است. فرعون ماسون است و موسی در مقابل آن. موسی به دلیل وسیله قرار دادن فرعون، موسی شد و گر‌ نه این اتفاق نمی‌افتاد. نمرود هم همین‌طور بود؛‌ وسیله‌ای بود برای نشان دادن حضرت ابراهیم. در زمان پیامبر هم ماسون‌ها بودند و با تمام قدرت در مقابل ایشان ظاهر شدند، اما صبر و استقامت مسلمان‌ها باعث قوی شدن آن‌ها و باقی ماندنشان شد. اگر این صبر نبود، مسلمان‌ها عاطل و باطل می‌ماندند. مثال دیگر عراق است. عراق اشغال شد و مسلمانان هیجان‌زده شدند یا افغانستان اشغال شد و مسلمان‌ها حیرت‌زده شدند. اگر این رفتار نباشد، مسلمان‌ها به بیچارگی، رکود و بی‌میلی به حاکمیت اسلام دچار خواهند شد. پس برای بوجود آمدن این مسئله، خداوند ماسون‌ها را ایجاد می‌کند و نقش خضر را به آن‌ها می‌دهد.

مستغاثی: نسل جدید چگونه این را تشخیص دهند؟ آیا می‌توانیم بگوییم که حمایت صهیونیسم و امپریالیسم از این فرقه‌ها و ایدئولوژی‌ها می‌تواند به ما سرنخی برای شناسایی فراماسونری جدید دهد؟

جبرائیلی: فکر می‌کنم منظور آقای مستغاثی این است که شکل نسخه جدید فراماسونری چگونه است؟ چطور می‌توانیم بفهمیم که آیا یک سیر اندیشه‌ای خاص به فراماسونری مرتبط است یا نه؟

مستغاثی: به زبان ساده، آیا می‌توانیم بگوییم حمایت امپریالیسم؛ مثل آمریکا،حمایت صهیونیسم، از این علوم، فرقه‌ها و... می‌تواند به ما کلیدی برای شناخت فراماسونری جدید بدهد؟

جبرائیلی: در تکمیل سوال آقای مستغاثی می‌گویم، ما یک فرمول ساده می‌خواهیم تا با استفاده از آن بفهمیم امروز چه کسی فراماسون است؟ دشمن امروز اسلام کیست و وظیفه مسلمانان در قبال او چیست؟

یحیی: مسلمانان باید با هم متحد باشند. در مقابل وحدت آن‌ها در داخل عواملی وجود دارند که در جهت اختلاف افکنی کار می‌کنند. مثل تفکیک بین شیعه، سنی،‌ وهابی و... و سعی می‌شود کسانی که این تفکیک‌ها را قائل هستند را بارزتر و پیشرو نشان دهند. این فتنه است؛ باید تفکیک بین شیعه و سنی و وهابی را برداشت. رفتار درست همین است. در اصل ماسون‌ها قدرتی ندارند اما موضوع، تنبلی و بی‌بصیرتی برخی مسلمان‌هاست. پس اگر آن‌ها متحد شوند، نه ماسون‌ها و نه کاپیتالیست‌ها و نه شیطان قدرتی نخواهند داشت و ماسون‌های ملحد از بین خواهند رفت و در عوض راه برای ماسون‌های معتقد باز می‌شود. طبیعتاً مسلمانان باید حول شکل‌گیری مهدویت، جدیت بیشتری داشته باشند. خداوند فتنه و دردسرهایی که ماسون‌ها می‌توانند برای ما در دنیا ایجاد کنند را نشان داده است و چگونگی حل آن‌ها را هم بیان کرده است. خداوند جمع شدن حول حضرت مهدی را به ما نشان داده است و این باید انجام شود. مسیحیان نیز باید حول حضرت عیسی جمع شوند. اگر [حضرت] مهدی را به عنوان خیال و وهم و غیرواقعی ببینیم، در اصل به ماسون‌ها ایمان آورده‌ایم و مستحق بلا خواهیم بود، اما اگر به سخنان پیامبر ایمان داشته باشیم و حول مهدویت گردآییم، سریعاً اسلام بر جهان حاکم می‌شود و باران رحت می‌بارد و ماسون‌ها و صهیونیست‌ها نیز خوشحال شده و به اسلام خواهند گروید. باید سرکردگان مسلمانان جلو بیایند و با هم متحد شوند. شیعی، جعفری، وهابی و... در زمینه مهدویت اتفاق نظر داشته باشند و در آن روز است که ماسون‌ها به اتمام رسیده و کاپیتالیسم وحشی و دجالیت به پایان می‌رسد. اگر مسلمانان این کار را انجام ندهند، دجالیت باقی خواهند ماند و مسلمانان حرفی برای گفتن در مقابل دجالیت نخواهند داشت و دجالیت آن‌ها را نابود می‌کند، اما تقدیر خداوند بر انسان‌ها ترحم کرده است و مسلمانان با وجود اینکه تنبل هستند حاکم خواهند بود و همچنین مهدویت حاکم می‌شود، اما باید به یک چیزی متمسک شد و آن این است که شیعه و سنی و وهابی ، مسلمانان صادق و عاقل و اهل بحث، خدا ترس و ضد نفاق دور هم جمع شوند. از احادیث پیامبر این برمی‌آید که وقت غیبت [حضرت] مهدی به پایان رسیده است. علائم همگی اتفاق افتاده و باید متحد شده و به دنبال حضرت مهدی بگردیم. اتحاد اسلام را ایجاد کنیم تا دنیا و حتی ماسون‌ها هم نجات یابند.

مستغاثی: شما در میان سخنانتان از وهابیون گفتید که باید در وحدت اسلامی با شیعیان و اهل تسنن همراه شوند!اما وهابیت فرقه‌ای است که توسط صهیونیست‌ها ایجاد شده. چه رابطه‌ای میان وهابیت با شیعه و سنی می تواند وجود داشته باشد!؟ من فکر نمی‌کنم رابطه‌ای میان تشیع و تسنن با وهابیت وجود داشته باشد. وهابیت ساخته و پرداخته صهیونیسم است برخلاف تشیع و تسنن که به اسلام تعلق دارند.

مترجم هارون یحیی: آیا منظورتان این است که وهابی‌ها از صهیونیست‌ها دستور می‌گیرند؟

مستغاثی: اساسا براساس تمام اسناد و مدارک موجود ، وهابیت توسط صهیونیسم ایجاد شده است.

یحیی: نه این‌طور نیست. وهابی‌ها هم افراد قدرتمند و معتقدی دارند که باید آن‌ها را پیدا کرد. در خاندان سلطنتی سعودی افرادی هستند که نسبت به [حضرت] مهدی بسیار صادق و مخلص هستند. اصولاً اگر ترکیه، ایران و مثلاً پاکستان متحد شوند، وهابی‌ها این امر را می‌پذیرند و تسلیم می‌شوند. مصر، ترکیه، پاکستان و ایران کشورهای بزرگی هستند که اگر به مسئله‌ای آری بگویند، همه چیز حل می‌شود.

مستغاثی: اما مدارک و مستندات زیادی وجود دارد که اساسا ایدئولوژی وهابیت توسط «محمد بن عبد الوهاب» و مِستِر همفر ـ جاسوس معروف بریتانیایی ـ در قرن هیجدهم میلادی شکل گرفت. ایدئولوژی وهابی توسط این افراد ایجاد شد و توسط جریاناتی مانند «آل سعود» که از طرف صهیونیست‌هایی مانند  «سر توماس لارنس» روی کار آمدند، اشاعه پیدا کرد. مدارک و اسناد و کتابهای متعددی در این باره منتشر شده که وهابیت یک ایدئولوژی صهیونیستی است، البته شاید زمانی که طرفداران این ایدئولوژی حضرت مهدی(عج) را ببینند، وارد اسلام واقعی شوند، اما قبل از آن، ایدئولوژی وهابی یک جهان‌بینی صهیونیستی است.

مترجم یحیی: شما مدارک مستند در این باره دارید؟

مستغاثی: نه فقط من بلکه این اسناد تا به حال در کتاب‌های زیادی ذکر شده‌اند.

جبرائیلی: این مدارک برای همه هستند.

مستغاثی: خاطرات آقای همفر تبدیل به کتاب شده و منتشر گردیده است که در آن شرح می دهد چگونه با عبدالوهاب برخورد کرده و در شکل و شمایل یک فرد عرب ، او را فریب داده و تحریک می کند تا برای خود قواعدی وضع نماید که به وهابیت معروف می شود. ماموریت همفر بنا به آنچه خود اعتراف کرده ، ریشه کن کردن اسلام در سرزمین های اسلامی بوده است. خاطرات سر توماس لارنس معروف به لارنس عربستان موجود است و حتی فیلم معروفی در این باره ساخته شد که خیلی ها آن را دیده اند. برخی از معتبرترین مورخین حتی یهودی که کتاب های تایید کننده ای درباره اسراییل دارند مانند سر مارتین گیلبرت ، علنا در کتاب خود اعتراف کرده که لارنس یک صهیونیست بوده و در به حاکمیت رساندن آل سعود نقش اول را داشته و یا اسناد منتشره وزارت امور خارجه انگلیس در سال 2000و نظر برخی محققین و پژوهشگران، در اینکه لارنس، عامل شبکه جاسوسی صهیونیسم بین الملل بوده، تردیدی باقی نمی گذارند. در این اسناد آمده که رونالد استورس یهودی ، او را با شبکه جاسوسی نیلی به ریاست آرونسون مرتبط کرد که در تاریخ معاصر از معروف ترین شبکه های صهیونیستی به شمار آمده است. همچنین اسنادی که از کتابخانه سعودی به سرقت رفت و منتشر شد، نشان می دهد که ریشه های خاندان آل سعود در یکی از قبیله های ساکن نجد عربستان نبوده و  بنا به اعتراف شجره نویسان سعودی ، اصل و نسب این خاندان به یک فرد یهودی به نام ابراهیم موشه می رسد. در قرن نهم هجری مطابق با قرن پانزدهم میلادی ، شخصی به نام مانع احسایی(جد اول خاندان آل سعود) از قبیله یهودی "عنیزه"، زمینی را در نجد عربستان به دست آورده و بعد از او نوه پسری اش به نام موسی با جنگ و کشتار و غارت ، املاک بسیاری را برآن افزود. ابراهیم موسی یا ابراهیم موشه پسر موسی نقش مهمی در شکل گیری آل سعود داشت که نوه اش به نام مقرن سعود ، راس این خاندان به شمار می آید. مردخای ابراهیم موشه و فرزندانش با تغییر نام و انتخاب اسامی عربی ، خود را در میان مسلمانان جا زدند. از جمله اینکه با پرداخت مبلغ سی و پنج هزار جنیه مصری به محمد امین تمیمی ، مدیر کتابخانه های کشور سعودی در سال 1322 ، آل سعود و آل عبدالوهاب را به نبی اکرم (ص) منسوب کردند!

جبرائیلی: همفر در عربستان سعودی یک جاسوس بود و در خاطراتش ذکر می‌کند که ایده ایجاد وهابیت از جانب صهیونیسم ارائه شده بود.

مستغاثی: بله و رابطه میان توماس لارنس و آل سعود نیز در این کتاب آشکار شده است.

یحیی: رژیم عربستان سعودی شبیه به یک برج است که از کارتن (کاغذ) ساخته شده و با یک فوت از هم می‌پاشد. بی‌قدرت‌ترین رژیم در منطقه همین رژیم است که مسئول وهابیت است،‌ اما در وهابیت افرادی وجود دارند که متعلق به خاندان سلطنتی هستند و انسان‌هایی معقول هستند و در مقابل مهدویت موضع‌گیری نمی‌کنند. آن‌ها فقط می‌خواهند قدرتی را ببینند که بتوانند آن را باور کنند. من می‌دانم که اگر آن‌ها این قدرت را ببینند، به آن روی خواهند آورد.

اگر فقط ایران و ترکیه روی مسئله مهدویت اتفاق نظر داشته باشند، مسئله حل خواهد شد و احتیاجی به مصر و پاکستان نخواهد بود. در تمام دنیا آشتی و برادری خواهد آمد و صهیونیست‌ها هم در دوران مهدویت راحت خواهند بود و زجر نمی‌کشند. در احادیث هم آمده است که حضرت مهدی با توراتِ اصلی یهودی‌ها را و با انجیلِ اصلی مسیحیان را هدایت خواهد نمود. اصل ماجرا در باور به مهدویت است. اگر واقعاً معتقد نباشیم، خداوند درد، بیماری و ناراحتی به ما می‌دهد و مسلمان‌ها به جان هم می‌افتند و جماعت‌ها از هم جدا می‌شوند و این جدایی پیوسته ادامه پیدا می‌کند. خداوند از ما خواسته که تابع شخصی به نام مهدی باشیم و به عقل و خرد او اطمینان کنیم. او به ما می‌گوید که اگر شما از او اطاعت کنید، من به شما آسایش و صلح خواهم داد. بیایید به جای اینکه سوال کنیم «آیا این اتفاق خواهد افتاد؟»، مطمئن باشیم که اتفاق خواهد افتاد. بیایید با هم جمع شویم و صحبت کنیم و آن‌ وقت خواهید دید که اتفاق خواهد افتاد یا خیر. این اتفاقی است که حتماً به وقوع خواهد پیوست. این موضوع پیچیده‌ای نیست. ضعف در ایمان به دنبال خود ضعف در عقل خواهد آورد و ضعفِ عقل به ناتوانی منجر خواهد شد. اگر مسلمان‌ها به خدا و پیغمبر اعتماد داشته باشند و تابع مهدویت شوند، اتحاد ترکیه و ایران کافی خواهد بود و مسئله حل خواهد شد و دنیا نجات پیدا خواهد کرد. این موضوع کاملاً واضح است.

ممکن است کسی بپرسد که اگر اتفاق نیفتاد چه؟ برادر من مگر چنین چیزی قابل قبول است؟ اگر کسی چنین چیزی بگوید، در انتهای راه به کجا خواهد رسید؟ اگر من می‌گویم که [حضرت] مهدی آمده است، به خاطر این است که واقعاً آمده است. آخر الزمان فرا رسیده است. اگر من در این‌باره اطمینان نداشتم چنین حرفی نمی‌زدم.

جبرائیلی: در روایات و احادیث هست که اگر کسی از ارتباط با حضرت صاحب الزمان یا ظهور قریب الوقوع ایشان سخن گفت،نپذیرید! شما در مورد حکومت‌های اسلامی در جهان پس از ظهور حضرت مهدی صحبت کردید. در جاهای دیگر کتابتان نیز گفته‌اید که ما مسلمانان باید تلاش کنیم که بفهمیم حضرت مهدی(عج) از ما چه می‌خواهد. اسلام از ما چه می‌خواهد و در زندگی به چیزی برسیم که مطابق با آموزه‌های اسلام است، اما افرادی وجود دارند که نمی‌خواهند ببینند که اسلام در زندگی‌های ما اجرا می‌شود. به عنوان مثال در ایران، رئیس جمهور اسبق، گفته بود که مردم حتی از حضرت مهدی نیز نباید اطاعت کنند. حکومت باید توسط مردم انتخاب شود، بدون در نظر گرفتن چیز خاصی. فقط اکثریت باید رأی بدهند و حکومت را انتخاب کنند و در این میان، حضرت مهدی فقط یک آموزگار خواهد بود نه یک حاکم. نظر شما در مورد این اظهارات چیست؟ آیا فکر می‌کنید که حضرت مهدی حاکم خواهد بود؟ آیا باید سعی کنیم که اسلام را در زندگی خود اجرا کنیم؟ یا اینکه نه، حضرت مهدی حاکم نخواهد بود، ما نباید از او اطاعت کنیم و فقط باید از چیزی تبعیت کنیم که اکثریت مردم می‌گویند. نظر شما در این‌باره چیست؟

یحیی: البته که [حضرت] مهدی در حکومت‌ها دخالت نخواهد کرد. او وقت این کار را ندارد. [حضرت] مهدی مانند پدری می‌ماند که ایده‌هایش برای ما سودمند خواهد بود، مردم عاشق او خواهند بود، تمام جامعه او را دوست خواهند داشت. او به جامعه روح خواهد داد، عشق و درک و زیبایی خواهد داد. پس چیزی که او می‌گوید درست است.

جبرائیلی: پس اینکه رییس جمهور اسبق می‌گوید هیچ‌کس نباید از حضرت مهدی اطاعت کند درست است؟

یحیی: در چنین موضوعی، مسلمانان به معنای عام اهمیت دارند. اساتید و مردم زیادی مانند آن رییس جمهور در کشور ما نیز وجود دارند. منظورم این است که عده‌ای هستند که عقاید اهل سنت را قبول نمی‌کنند. عقاید جعفری و سنی را نیز نمی‌پذیرند. افراد زیادی از این دست وجود دارند. اما [حضرت] مهدی از کسی مشاوره نمی‌گیرد. او کسی است که به دیگران مشاوره می‌دهد. هیچ‌کس نمی‌تواند با مشاوره دادن به [حضرت] مهدی او را هدایت کند. [حضرت] مهدی کسی است که با رهنمودهایش دیگران را راهنمایی می‌کند. نظر غالب مسلمانان واضح است. مردم کاملاً از سیستم [حضرت] مهدی تبعیت خواهند کرد.‌ اما حکومت موضوع دیگری است. [حضرت] مهدی شکل صحیح مکاتبی مانند حنفی، حنبلی و شافعی است و انتظار کشیدن برای آمدن او در حال حاضر بسیار زیاد است زیرا جهان به دنبال منجی می‌گردد.

قسمت هشتم مجموعه "تمدن آسمانی"

$
0
0

 

آیا نیوتن ، قانون جاذبه را کشف کرد؟

 

قسمت هشتم مجموعه مستند "تمدن آسمانی" تحت عنوان از "آسیای میانه تا بالکان" به طیف وسیع دانشمندان و علمای اسلامی در طی قرون 5 و 6 هجری می پردازد که از آندلس و جنوب اروپا تا آناطولی و بالکان و تا سرزمین های آسیای میانه را در گستره فعالیت های علمی خود قرار داده بودند. دانشمندان و عالمانی که بسیاری از مسائل و قوانین علمی را کشف و تئوریزه کردند. قوانین و مسائلی که قرن ها بعد و در کتبی که از سوی برخی مراکز غربی منتشر شد ، به نام افراد و اشخاص اروپایی ثبت گردید! از جمله این مسائل و پدیده های علمی مسئله جاذبه یا گرانش است که بنا به نوشته جرج سارتن (ملقب به پدر تاریخ علم) در قرون وسطی و در کتب دانشمندان اسلامی (همچون عبدالرحمن خاذنی ، ابن ملکا ، ابوریحان بیرونی و ...) آمده بوده ولی بعدا به نام اسحاق نیوتن ثبت گردید. یا قوانین حرکت که در کتب امثال اخوان الصفا ، ابن سینا ، بهمنیار بن مرزبان ، ابن هیثم ، فخرالدین رازی و ابن ملکای بغدادی آمده بوده ، به نام قوانین نیوتن تئوریزه شد!

در این قسمت از مجموعه مستند "تمدن آسمانی" ، با استفاده از نظرات و اظهارات اساتید و کارشناسانی مانند استاد رحیم پور ازغدی (عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی)، دکتر مجتبی مطهری (استاد دانشگاه و پژوهشگر)، پرفسور خلیل اینالجیک (رییس مرکز تحقیقات تاریخی دانشگاه بیل کنت)، پرفسور فوآد سزگین (مدیر انستیتو و موزه علوم اسلامی دانشگاه گوته فرانکفورت)، دکتر امرالدین بدری مرادف (رییس آکادمی تکنولوژی ازبکستان)، پرفسور بهرام عبدالحلیم اف (رییس انستیتو کتب خطی ازبکستان)، پرفسور یوسف خلج اوغلو (مشاور عالی ریاست دانشگاه غازی آنکارا و مدیر سابق بنیاد تاریخ ترکیه)، پرفسور اکمل الدین احسان اوغلو (دبیر کل اسبق سازمان کنفرانس اسلامی)، دکتر علی اصغر ترابی (کارشناس خانه فرهنگ ایران در آنکارا) ، پرفسور حجابی قرلانقلیچ (رییس دانشکده زبان و تاریخ دانشگاه آنکارا) و همچنین از طریق اسناد و مکتوبات تاریخی ، برخی از واقعیات تاریخ علم مورد بازخوانی و بازنمایی قرار می گیرد.

مثلا از قول پرنس چارلز، ولیعهد ولز که دانش آموخته مردم شناسی و باستان شناسی از کالج کمبریج است ، درباره تمدن اسلامی و آنچه که از طریق این تمدن به اروپای قرون وسطی راه یافت، این گونه می شنویم و می بینیم:

"... دیپلماسی، تجارت آزاد، مرزهای باز، فنون تحقیق علمی انسان شناسی، آداب معاشرت، مد، طب جایگزین و  بیمارستان ها، همگی از این بزرگ ترین شهر(بغداد) در میان شهرها آمد. اسلام قرون وسطی در زمان خود دین تساهل و رواداری قابل توجه بود که به ادیان مختلف اجازه می داد مطابق رسوم دینی خود عمل کنند و نمونه مثالی بود که متاسفانه تا قرن ها بعد غرب از آن الگوبرداری نکرد. اما نکته قابل توجه در این میان این است که اسلام مدت مدیدی بخشی از اروپا بوده است، ابتدا در اسپانیا، سپس شبه جزیره بالکان و سهم بزرگی در تمدن آن داشته است؛ تمدنی که اکثر ما اغلب به اشتباه گمان می کنیم تماماً غربی است. اسلام در تمام حوزه های تلاش بشری، بخشی از گذشته و حال حاضر ماست. اسلام به ساخت و ایجاد اروپای مدرن کمک کرده است. اسلام بخشی از میراث ماست و چیزی جدای از آن نیست. .."

مجموعه تمدن آسمانی که در 30 قسمت به نویسندگی و کارگردانی سعید مستغاثی و تهیه کنندگی رضا جعفریان در گروه مستند شبکه خبر تولید شده ، روزهای جمعه در ساعات 30/08 صبح ، 15/15 و 20/00 نیمه شب از این شبکه پخش می شود.

به بهانه تشییع پیکر غواصان شهید

$
0
0

 

 دلواپس نیستم اما ذوق زده نشویم !

 

 

 

آنها که در شرایط اشغال هزاران کیلومتر مربع از خاک میهن، دفاع را نادرست می دانستند، گفتند که ادامه دهندگان جنگ مقصر هستند! آنان که روزی دل در گرو صدام و اعوان و انصارش داشتند و امروز سر در توبره حامیان آن روز صدام دارند، می گویند که عراقی ها مقصرند، آنها بچه های شما را کشتند و حالا هم دارید کمکشان می کنید! گروهی هم اشتباهات فرماندهی جنگ را عنوان می کنند که علیرغم تردید در لو رفتن عملیات اما به هر دلیلی آن را ادامه داد. منظورم طریقه شهادت غواصان رشیدی است که دیروز مردم قدر شناس ادر تهران به وداع با آنها رفتند. نحوه شهادت این رزمندگان شهید بسیار تکان دهنده بود و قلب هر ایرانی و مسلمان و انسان آزاده را به درد آورد.

اما با وجود همه آنچه عنوان می شود و می گویند و شایع است، در یک موضوع به هیچوجه نمی توان تردید کرد. در یکی از صحنه های پایانی فیلم "از کرخه تا راین" (ابراهیم حاتمی کیا-1371) که گروهی از خبرنگاران خارجی به مصاحبه با مجروحان شیمیایی مشغولند، یکی از این مجروحین (که نقش وی را مرحوم ابراهیم اصغر زاده ایفا می کند) در پاسخ یکی از همان خبرنگاران که درباره جنایت صدام می پرسد، می گوید ، گناه صدام هر چه باشد، گناه آنهایی که به وی کمک کردند ،سلاح شیمیایی دراختیارش گذاردند و تقویتش کردند ، بیشتر است.( نقل به مضمون)

گفته می شود اغلب غواصان شهیدی که دیروز در تهران تشییع شدند، در عملیات کربلای 4 به شهادت رسیدند و گفته شده عملیات کربلای 4 پیش از شروع لو رفته بوده است. دیوید کریست "مورخ ارشد" و مشاور سابق وزارت دفاع ایالات متحده، در مرداد ۱۳۹۲ در مصاحبه ای با بی بی سی فارسی تایید کرد که ایالات متحده با ارائه اطلاعات عملیات کربلای ۴ به عراقی ها، باعث شکست این عملیات شده است. کریست اضافه کرد که به طور کلی آمریکا، حداقل از حدود دو سال قبل از عملیات کربلای ۴ تصمیم به حمایت اطلاعاتی از حکومت عراق گرفته بود. مطابق یک سند از طبقه بندی خارج شده، در سال ۱۹۸۴ رونالد ریگان در دستوری دولت آمریکا را موظف به جلوگیری از سقوط صدام در مقابله با جمهوری اسلامی ایران کرده بود. دستوری که در سال های بعد، به کمک های اطلاعاتی موثر واشنگتن به بغداد انجامید.

شاید اگر همین امروز هم به آرشیوهای خبری آن روزهای جنگ مراجعه کنیم  خبر پرواز آواکس های آمریکایی از پایگاههای عربستانی و ارسال اخبار آرایش جنگی ایران برای عراقی ها جزو گزارشات مکرر و روزمره آنها رویت شود.

اگرچه امروز دیگر حمایت و وادار کردن یا چراغ سبز دادن آمریکا و غرب به صدام برای تجاوز به ایران، موضوعی تازه محسوب نشده و با افشای دهها سند و مدرک معتبر (به جز آنچه در طول جنگ 8 ساله از سوی ایالات متحده در حمایت عملی از صدام و رژیمش صورت گرفت) در این باره ، هر فردی با کمی مطالعه می تواند آن را دریابد. از جمله اینکه :

1-    وقتی کودتای نوژه در تیرماه 1359 شکست خورد در اعترافات سران کودتا و اسناد دیگری که از منابع مختلف فاش شد، روشن گردید که آمریکا برای به شکست کشاندن انقلاب اسلامی دو طرح عاجل کودتای نظامی و جنگ را در نظر گرفته و کودتای نظامی را در اولویت نخست خود قرار داده است. دوستانی که سن و سالشان قد نمی دهد، می توانند به روزنامه ها و جراید ان روزها و اعترافات سران کودتای نوژه مراجعه کنند.

2-    با شکست کودتای نوژه، تقدم دوم طرح توطئه علیه نظام جمهوری اسلامی یعنی جنگ تحمیلی صدام در دستور کار قرار گرفت. روزنامه "ایت دیز" در 11 اکتبر 1980 (حدود 3 هفته پس از تجاوز صدام به خاک ایران) درباره تحرکات سیاسی پیش از آغاز جنگ نوشت :

"...برژینسکی (مشاور امنیتی جیمی کارتر) برای آماده سازی و اطلاع از وضع عراق برای شروع جنگ ، سفرهای محرمانه مکرری به بغداد کرد، به طوری که مجله ژورنال استریت مورخ 8 فوریه 1980(هفت ماه و دو روز پیش از آغاز تجاوز صدام)  یکی از این سفرهای محرمانه را فاش ساخت و تایمز لندن مورخ 17 ژوئن 1980(حدود 2 ماه قبل از شروع جنگ تحمیلی)  به ملاقات برژینسکی و صدام اشاره کرد.."

3-    فیلم مستندی که از ملاقات دونالد رامسفیلد به عنوان فرستاده ویژه ریگان با صدام در سال 1983 (3 سال پس از آغاز جنگ) وجود دارد را می توان گفت تقریبا هر فرد پیگیر آثار مستند تاریخی ، دیده است.

4-    در ۳۰ فروردین ۱۳۶۷ ایالات متحده به نفت‌کش‌ها و سکوهای نفتی غیرنظامی ایران در خلیج فارس حمله کرد. تنها دو روز پیش از آن و در روزهای ۲۸ و ۲۹ فروردین، عراق برای بازپس گیری شبه جزیره فاو شروع به بمباران شیمیائی و به‌کارگیری آتش بسیار سنگین توپخانه علیه مواضع ایران نموده بود. در جریان این حمله بالگردهای آمریکایی به نفع نیروهای عراقی مستقیماً وارد جنگ با ایران در فاو شدند.

5-    در 12 تیرماه 1367 ناو جنگی وینسنس به هواپیمای مسافربری ایرانی حمله موشکی کرد که در جریان این حمله همه 290 مسافر و خدمه هواپیما کشته شدند. آمریکا نه تنها از این جنایت بزرگ عذر خواهی نکرد بلکه چندی بعد به آدمیرال ویلیام راجرز (فرمانده ناو وینسنس) مدال شجاعت اعطا نمود!! نکته قابل توجه اینکه رونالد ریگان در ۳۱ شهریور ۱۳۶۶ در سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل متحد، ایران را رسماً تهدید کرد که اگر به قطعنامه ۵۹۸ پاسخ منفی بدهد، چاره‌ای جز یک «اقدام عملی» باقی نمی‌ماند!!!

حمایت های آمریکا و غرب از صدام حتی صدای برخی فیلمسازان آمریکایی را هم درآورد:

1-    جرج لوکاس فیلمساز معروف آمریکایی و سازنده سری فیلم های جنگ های ستاره ای در کنفرانس خبری پس از نمایش فیلم "جنگ های ستاره ای : انتقام سیث" در جشنواره کن سال 2004 (یکسال و نیم پس از دستگیری صدام) خطاب به خبرنگاران گفت:

"ما خودمان به صدام پول دادیم و او را مجهز به سلاح‌های کشتار جمعی کردیم، اما هرگز فکر نمی‌کردیم که صدام روزی قرار است دشمن ما شود. ما به جنگ با ایران رفتیم و از صدام به عنوان نماینده خودمان استفاده کردیم. وقتی من در پایان جنگ ویتنام و در دوران نیکسن داستان نخستین «جنگ‌های ستاره‌ای» را می‌نوشتم، بیشتر می‌خواستم موضوع تبدیل شدن دموکراسی به دیکتاتوری را به چالش بکشم. در آن دوران هنوز چیزی به اسم جنگ آمریکا و عراق وجود نداشت... اما تطابق آنچه ما در جنگ با ویتنام و عراق انجام دادیم واقعاً غیرقابل باور است».

فیلمساز مشهور آمریکایی از احساس ناخوشایند خود نسبت به خطر از دست رفتن ایده‌آل‌های دموکراسی آمریکایی گفت و افزود: «آنچه امروز در ایالات متحده رخ می‌دهد، درست شبیه وقایع درون فیلم است. البته گمان نمی‌کنم اوضاع به این زودی‌ها درست شود و امیدوارم کشور ما دچار سرنوشت داستان فیلم من نشود».

2-    اما صحبت کنایه آمیز در این باره مربوط به مایکل مور (مستند ساز معروف آمریکایی) به هنگام دستگیری صدام در 13 دسامبر 2003 بود. چنین صحبت‌هایی می‌تواند حداقل برای برخی روشنفکران ما جالب باشد؛ روشنفکرانی که این روزها، عجیب از قطار روشنفکری دنیا جا مانده‌اند و بیشتر زمزمه‌گر باورهای کهنه گذشته هستند. اگرچه این اولین بار نبود که یک روشنفکر آمریکایی از واقعیات و حقایق جاری در دنیا می‌گفت، مایکل مور به هنگام دستگیری صدام در مقاله‌ای تحت عنوان "بالاخره هیولای فرانکشتاین‌مان را دستگیر کردیم" نوشت:

"آمریکا دوست صدام بود. ما عاشق صدام بودیم. ما او را مسلح کردیم. ما به او کمک کردیم که ایرانی‌ها را با گاز شیمیایی نابود کند... این اولین بار نبود که ما از یک رژیم جنایتکار حمایت می‌کردیم. اصولاً ما دوست داریم نقش فرانکشتاین داشته باشیم. هیولاهای زیادی درست کرده‌ایم: شاه ایران، سوموزای نیکاراگوئه، پینوشه شیلی و... و موقعی که دیوانه‌وار به جان مردم افتاده‌اند، بی‌تفاوت شده و یا خود را حیرت‌زده نشان داده‌ایم... ما صدام را دوست داشتیم چون حاضر شد به جنگ آیت‌الله برود. اطمینان حاصل کردیم که میلیون‌ها دلاری که برای خرید اسلحه لازم داشت به دست آورد؛ سلاح‌های تخریب همگانی. درست خواندید، او به این سلاح‌ها مجهز بود. ما خوب می‌دانیم چون خودمان به او داده بودیم!!...».

هوش سرشاری نمی خواهد که در عمق جنایت وحشیانه ای که در مورد غواصان شهید رخ داده، حضور تمام قد ایالات متحده آمریکا را رویت کنیم و نه فقط در این فقره که در تمامی جنایاتی که صدام و رژیمش در طول 8 سال جنگ تحمیلی انجام دادند، نقش آمریکا ملموس است. دونالد رامسفلد که در سال 1983 به عنوان نماینده مخصوص ریگان با صدام دیدار کرد در کتاب خاطراتش به نام "دانسته ها و نادانسته ها"، علت حمایت آمریکا از صدام را دشمنی وی با ایران و سوریه (دو دشمن ایالات متحده) می داند!

اگرچه در آن روزها در واقع همه دنیا به صدام و رژیمش کمک می رساند؛ از فرانسه مهد دمکراسی که سوپر اتاندارد و موشک های اگزوسه می داد تا شوروی که موشک های اسکادش را تقدیم صدام می کرد تا آلمان که سلاح های شیمیایی در اختیارش می گذاشت (و امروز روشن شده که آلمانی ها از بررسی نتیجه آزمایشات و معالجات مجروحین شیمیایی ایران، در اصلاح و قدرتمندتر کردن آثار سلاح های شیمیایی بعدی خود که برای صدام می فرستادند بهره می گرفتند! آیا موجوداتی سبوع تر و وحشی تر از این جانوران سراغ دارید؟!) تا مرتجعین عرب امثال آل سعود و ملک حسین اردنی و ملک حسن مراکشی و ... که چک های میلیادری می کشیدند و سرباز می فرستادند. بنا برآمار اعلام شده از 15 کشور از جمله سودان، سومالی، تونس، مراکش ، اردن ، موریتانی و...  در میان ارتش صدام ، سرباز وجود داشت که بعدا در میان اسرای عراقی نامشان نوشته شد.(جنگی که علیه ایران به راه افتاده بود ، یک جنگ جهانی بود).

در اینکه صدام موجودی وحشی و ددمنش بود و اعوان و انصارش از او وحشی تر و دیوانه تر شکی نیست. همین دیوانه زنجیری ، مردم عراق را با انواع و اقسام تهدیدات و تمهیدات به جنگ با ایران می فرستاد. از همین روی بود که در طول جنگ تحمیلی حدود 10 هزار نفر از اسرای عراقی به ایران پناهنده شدند و گروه زیادی از آنان به همراه سربازان فراری ارتش بعث، در مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق و سپاه بدر گرد آمدند و علیه رژیم صدام جنگیدند. سپاه بدر که امروز نیز نیروی اصلی رزمنده علیه تروریست های داعش محسوب می شود.

بنابر آنچه آمد ، نسبت دادن شهادت رزمندگان غواص عملیات کربلای 4 و 5 به مردم عراق، جز ساده اندیشی نبوده و در نگاهی خوش بینانه ناشی از کمبود معلومات و سواد تاریخی و سیاسی به نظر می آید. مانند آن است که بدون شناخت و رسیدگی و درمان سرطانی که فرد بیماری را مورد هجوم قرار داده و فی المثل باعث لق شدن برخی دندان های وی  شده (از سرطان های رایج) به دندان پزشک مراجعه کرده و به کشیدن آن دندان ها مشغول شویم! و به راستی کدام سرطان تاریخی است که همچون انگلیس در 3-4 قرن گذشته و مانند آمریکا در 50-60 سال سپری شده ، در هر نقطه از این کره خاکی که جنایت و قتل و غارتی صورت گرفته، حضور نداشته است. نیازی به فهرست کردن نیست که امروزه خود مورخین غربی بهتر و رساتر، نوشته  و گفته اند اما متاسفانه معلوم نیست که چرا برخی دوستان آن را نمی بینند یا نمی خواهند ببینند!

اگر خالی کردن 75 میلیون گالن مواد شیمیایی حاوی فاکتور نارنجی  بر سر مردم ویتنام (که حرث و نسل سرزمینی را تا قرن ها نابود می سازد) و قتل عام 30 هزار نفر در استادیوم سانتیاگو شیلی پس از کودتای پینوشه و چشم بستن به روی 60 سال نسل کشی اسراییل در فلسطین، موضوعاتی قدیمی و تاریخ گذشته به شمار آیند اما کشتن بیش از 5/1 میلیون نفر انسان در عراق ( براساس آمارهای معتبر از جمله نشریه معروف لنست بریتانیا ) در طول 10 سال اشغال یعنی چندین برابر آنچه صدام در طول 25 سال حاکمیتش انجام داد.، قدیمی نیست. یعنی ماهیت امپریالیسم آمریکا به هیچوجه تغییر که نیافته بلکه درنده خوتر و سبوع تر شده است و البته غیر قابل اعتماد تر.

اگر ایالات متحده در اوج اعتماد دکتر مصدق، مشغول طراحی عملیات آژاکس برای همراهی عملیات چکمه انگلیسی ها جهت کودتا علیه همان دکتر مصدق بود، اگر او شاه دست نشانده اش را حتی حاضر نشد در کشورش اسکان دهد، اگر او زندگی و دوران مبارک ها و نامبارک ها را به پشیزی نگرفت، اگر او حتی به قول مایکل مور به هیولای فرانکشتاین خود یعنی صدام هم رحم نکرد (اگرچه یکبار در زمان جنگ اول خلیج فارس بازهم به او میدان داد) اگر او به سهولت نوکران خود در عربستان را یکی یکی قربانی می کند تا به عنصر مورد اطمینانش برسد، اگر ...

اما همین ایالات متحده در جریان قرارداد الجزایر پس از آزادی گروگان ها در سال 1981، نشان داد که به هیچ عهد و پیمانی پایبند نیست چنانچه بر خلاف آن تعهد نامه نه تنها مطالبات و اموال بلوکه شده ایران را پس نداد بلکه بازهم برخلاف مفاد صریح بیانیه الجزایر، بارها و بارها (براساس مکتوبات و اعترافات مقامات آمریکایی) به مداخله مستقیم سیاسی و نظامی در امور ایران پرداخت.

اینک باید بگویم که شخصا در مورد مذاکرات جاری ایران و گروه 1+5 دلواپس نیستم اما بنا به فرمایشات رهبر معظم انقلاب دغدغه مند و نگرانیم. ایشان در بیانات خود در دیدار با اعضای مجلس خبرگان رهبری به تاریخ 21 اسفند 1393 فرمودند:

"...این تیمی و هیئتی که رئیس جمهور محترم برای مذاکرات هسته‌ای گذاشته‌اند، مردمان امین و مردمان خوبی هستند. بعضی را ما از نزدیک می‌شناسیم و واقعاً مورد قبولند، بعضی را هم از حرفهایشان و از کارهایشان دورادور می‌شناسیم؛ هم امینند، هم دلسوزند؛ دارند تلاش میکنند کار میکنند؛ این را ما لازم است که منصفانه بیان کنیم. البتّه بااینکه این دوستان و این برادران، برادران خوبی هستند، برادران امینی هستند و میدانیم که دارند برای صلاح کشور تلاش میکنند، درعین‌حال من نگرانم؛ چون طرف مقابل، طرف حیله‌گری است. از جمله‌ی چیزهایی که غالباً پنهان میماند از چشمها، حیله‌گری اشخاص یا جهاتی است که دارای ظاهر بزرگ و فربهی هستند؛ آدم فکر نمیکند که اینها هم حیله‌گر باشند. خب امروز آمریکا ظاهر فربهی دارد؛ قدرت مالی، قدرت اقتصادی، قدرت سیاسی، قدرت نظامی، قدرت امنیّتی، و غفلت میشود از اینکه همین دستگاه صاحب قدرت، اهل موذی‌گری‌های آدمهای ضعیف هم باشد، ولی هست؛ اهل حیله‌گری است، اهل خدعه است، اهل خنجر از پشت زدن است؛ این‌جوری است..."

ایشان همچنین در بیانات خویش و در دیدار با مداحان اهل بیت علیهم السلام در تاریخ 20 فروردین 1394 فرمودند:

"... بنده به مجریان امر اعتماد دارم؛ این را شما بدانید؛ این آقایانی که مشغول کار هستند، اینها افرادی هستند مورد اعتماد ما، من در مورد آنها هیچ تردیدی [ندارم]؛ در آنچه تا حالا بودند، ان‌شاءالله بعد از این هم تردیدی به‌وجود نخواهد آمد؛ هیچ تردیدی نسبت به آنها ندارم. لکن درعین‌حال جدّاً دغدغه دارم؛ این دغدغه ناشی از آن است که طرف مقابل بشدّت اهل فریب و دروغ و نقض‌عهد و حرکت در خلاف جهت صحیح است؛ طرف مقابل این‌جوری است..."

شاید دلواپسان را بتوان مصداق مارگزیده دانست(متاسفانه  این کلمه از جانب برخی معترضین دلواپسی، آنقدر به طور افراطی مورد استهزاء قرار گرفته که به قول مرحوم علی حاتمی دیگر ریشش درآمده!)  و البته نمی توان تا حدودی حق را به دلواپسان نداد که به هر حال از ریسمان سیاه و سفید بترسند اما در مقابل، آنهایی که به اصطلاح ذوق زده شده اند، به چه دلخوش داشته اند؟! آنهایی را می گویم که هنوز آمریکا اولین قسط پول وعده داده شده (طبق توافق ژنو) را نپرداخته، پیشاپیش در روزنامه شان نوشتند که اولین قسط پرداخت شد!! ( انگار نه انگار که این پول هایی است که از ما دزدیده شده و فقط بخش ناچیزی از آن را به ما مرحمت می فرمایند! گویی به اصطلاح از کیسه خلیفه صدقه می دهند!!) مقصودم آنهایی است که در توهم دشمنی اسراییل و آمریکا به سر می برند!! همانها که در ذهنشان برای مذاکره ایران و آمریکا فرش قرمز پهن کرده و در آرزوی بدست آوردن دل آمریکاییان در این مذاکرات، سر به سوی آسمان دارند! همانها که امثال اوباما و کری را منجی به شمار آورده و مانند جرج کلونی و لئوناردو دی کاپریو در فیلم های آمریکایی فرضشان می کنند!!! (غافل از آنکه همان جرج کلونی و دی کاپریو هم در بیرون فیلم ها ، آتش بیار معرکه های بسیاری هستند!) آنهایی که برای برقراری ارتباط با آمریکا بال بال می زنند و در این خیال سیر می کنند که بلافاصله پس از توافق در مذاکرات، سیر دلارهای آمریکایی به سوی این کشور روانه شده و یک هواپیمای دربست هم برایشان می فرستند تا در نیویورک یا لس آنجلس و یا حتی لاس وگاس به استقبالشان بروند!! آنهایی را می گویم که تصور می کنند پس از توافقنامه یاد شده ، بنزین دوباره 100 تومان می شود و نان سنگگ 150 تومان و دلار به قیمت 7 تومان بازمی گردد و می توانند با 4800 تومان ، دو هفته در لندن زندگی کنند!! آنان که در این توهم به سر می برند که پس از امضای توافقنامه، دیگر زندگی شان مملو از برندهای خارجی با قیمت ارزان می شود و می توانند با اورآل و آدیداس و نینا ریچی و پومای اصل زندگی کنند و ...

به نظرم اگر کمی مطالعه کنیم، تاریخ بخوانیم (کمی ،فقط کمی) واقعیات را به دور از احساسات و تعصب درک کنیم ، کمتر ذوق زده شده و از درون پیله توهمات و تصورات خود بیرون می آییم. تاریخ را بخوانیم تا بدانیم که  براساس آمارهای "سالنامه آمار کشور" از انتشارات سازمان برنامه و بودجه در سال 1356 (که در کتاب معروف "ایران بین دو انقلاب" یرواند آبراهامیان نیز به چاپ رسید)، علیرغم همه آنچه تحت عنوان بالارفتن قیمت نفت و سرازیر شدن کالاهای خارجی به کشور طی سالهای دهه 50 صورت گرفت و در حالی که ایران در واقع به صورت پایگاه آمریکا و ژاندارم منطقه عمل می کرد، میزان رشد تورم در سالهای 1353 ، 1354 و 1355 به ترتیب  26 ، 60 و 90 درصد ثبت شده و در سال 1356 که به قول سران رژیم شاه و البته اربابان آمریکایی اش ، ایران گویا به دروازه های تمدن بزرگ رسیده بود، تورم فوق، رقم بی سابقه 120 درصد را تجربه کرد!

این رشد تورم به نوبه خود به رشد اقتصادی واقعی آسیب های جدی رساند چنانچه به نوشته مارک گازیوروسکی در کتاب "سیاست خارجی آمریکا و شاه" :

"...میانگین رشد اقتصادی در دوره بین سالهای  1976 و 1978 ( یعنی در اوج تمدن بزرگی که شاه و آمریکا برای این ملت ایجاد کرده بودند!! ) سالانه منفی 5/3 درصد بود..."!!

به این معنا که اگرچه دیگر ایران هرگز به آن درجه از وابستگی به آمریکا نخواهد رسید ولی برفرض محال هم اگر کپی درجه دومی از آن دوران شود، آش دهان سوزی نصیبش نمی شود. با این تفاوت که استعمار و امپریالیسم همواره با نگاهی برده دارانه به نوکران و اقمار خود نگریسته اند. فیلم های برده داری را یادتان هست؟ مثل فیلم "12 سال بردگی" ساخته استیو مک کویین که سال گذشته اسکار بهترین فیلم را دریافت کرد. برده ای که بدون اجازه ارباب عملی انجام دهد حتی اگر از سر ناچاری بخشیده شود، به سختی تنبیه خواهد شد و وای به آن روزی که برده فوق فرار کند!!

اینک آمریکایی ها و غرب به ایران و ایرانی همچون برده سابق خود نگاه می کنند که نه تنها از فرمان ارباب سرپیچانده، بلکه فرار کرده و از همه مصیبت بار تر، بارها و بارها ارباب سابق را به بدترین وجه تحقیر کرده است و این گناه نابخشودنی به حساب می آید!! غرب و ایالات متحده آمریکا در بدترین شرایط اگر حتی (خدای ناکرده) مجددا موفق شوند ایران و ایرانی را به بردگی بگیرند، هرگز او را نخواهند بخشید و انتقام سختی خواهند گرفت  تا تاوان همه آن تحقیرهای تاریخی را بگیرند. این سنت استعمار و استعمارگری بوده و هست.

با این شهدای تسلیم ناپذیری که حتی پس از گذشت 30 سال پیام خود را می دهند و اثر لازم را بر جامعه می گذارند و آن مردمی که قدرشان را می دانند و رهبری که مانند دیده بانی بصیر همواره و در تمامی بزنگاهها و پیچ های تاریخی امروز این ملت حضور دارد، به نظرم جایی برای دلواپس شدن نیست  اما ذوق زده شدن هم نشان از ساده اندیشی و کم اطلاعی دارد!

حلول ماه مبارک رمضان خجسته باد


قسمت دهم مجموعه مستند تمدن آسمانی

$
0
0

 

معماری اسلامی

 

 

"معماری اسلامی" عنوان قسمت دهم از مجموعه مستند "تمدن آسمانی" است که در ادامه موضوع "سبک زندگی اسلامی" (قسمت نهم) می آید و به حضور اندیشه و تفکر اسلامی در عناصر و شیوه ساخت و ساختار معماری دوران پس از اسلام می پردازد. نحوه کار هنرمندان مسلمان و تفسیر و تبیین هنرهای اسلامی براساس باورهای دینی و نمایش مصادیق آن در مساجد و بازارها و باغ ها و خانه ها و نحوه شکل گیری و قرار گرفتن عناصر تفکر اسلامی در گوشه گوشه ساختار این ابنیه از جمله نمودهای این نوع معماری بوده که با استفاده از تصاویر و فیلم های مستند و اظهار نظر کارشناسان داخلی و خارجی به نمایش در می آید.

دکتر کریم میرزایی ( پژوهشگر و استاد دانشگاه هنر اسلامی تبریز) ، دکتر اسدالله شفیع زاده (رییس دانشکده فنی و مهندسی دانشگاه آزاد اسلامی اهر) ، پرفسور ابوالفضل ذابح (استاد هنرهای اسلامی) ، پرفسور فوآد سزگین ( مدیر انستیتو و موزه علوم اسلامی دانشگاه گوته فرانکفورت) ، دکتر ایمان زکریایی کرمانی (مدیر گروه صنایع دستی دانشگاه هنر اصفهان) ، دکتر مهدی محمد زاده (رییس دانشکده هنرهای اسلامی دانشگاه هنر اسلامی تبریز ) ، دکتر شهریار شکر پور (استاد هنر دانشکده هنرهای اسلامی دانشگاه تبریز)  و پرفسور جاناتان بلوم (استاد کالج بوستن آمریکا) از جمله اساتید و کارشناسانی هستند که در این قسمت به ابراز نظر پرداخته اند.

مجموعه "تمدن آسمانی" به نویسندگی و کارگردانی سعید مستغاثی و تهیه کنندگی رضا جعفریان در 30 قسمت  برای گروه مستند شبکه خبر  تولید شده و روزهای جمعه در ساعات 30/08 صبح ، 15/15 بعد از ظهر و 00/20 نیمه شب از این شبکه پخش می شود.

قسمت یازدهم مجموعه مستند تمدن آسمانی

$
0
0

 

 باغ دل


 

"باغ دل" عنوان یازدهمین قسمت مجموعه "تمدن آسمانی" است که جمعه 5 تیرماه از شبکه خبر پخش می شود. در این قسمت به نقش مهم عناصری همچون نور و آب در معماری اسلامی و چگونگی بازتاب اندیشه های اسلامی از این طریق و تاثیر آنها در سبک زندگی مردم پرداخته شده و مصادیق آن در نمونه هایی از این نوع معماری در مناطق مختلف سرزمین های اسلامی در طول تاریخ تمدن اسلامی به نمایش درمی آید.

یکی از مهمترین مصادیق حضور تعیین کننده و جهت دهنده عناصری مانند نور و آب در معماری و سبک زندگی اسلامی را می توان در باغ های ایرانی-اسلامی مشاهده کرد که اساس آن بر رهنمون ساختن دل ها به سوی مبداء هستی و ذات حق تعالی بوده است و در واقع به قول مولوی ، اصل آن باغ را در دل ها پدید می آورد، آنجه که قصه صوفی و دوستانش را در باغی نقل می کند که یکی از آنها به وی نهیب می زند چرا از نظر در آثار زیبای آن باغ غافل مانده و صوفی چنین پاسخش می دهد :

گفت آثارش دلست ای بوالهوس                                آن برون آثار آثارست و بس

باغها و سبزه ها در عین جان                                   بر برون عکسش چو در آب روان

آن خیال باغ باشد اندر آب                                        که کند از لطف آب آن اضطراب

باغها و میوه ها اندر دلست                                     عکس لطف آن برین آب و گلست

 

در این قسمت همچنین به نشر و بسط تفکرات و اندیشه های اسلامی از طریق صنایع دستی نیز اشاره می شود.

در این قسمت از مجموعه مستند "تمدن آسمان"ی اساتید و کارشناسانی مانند دکتر مهدی محمد زاده (رییس دانشکده هنرهای اسلامی تبریز) ، دکتر ایمان زکریایی کرمانی (مدیر گروه صنایع دستی دانشگاه هنر اصفهان) ، دکتر اسدالله شفیع زاده(رییس دانشکده فنی و مهندسی دانشگاه آزاد اسلامی اهر) ، دکتر باربارا هلوینگ (کارشناس انستیتو باستان شناسی آلمان) ، دکتر عبدالله جبل عاملی (استاد تاریخ معماری اسلامی دانشگاه هنر اصفهان) ، دکتر کریم میرزایی (مدرس دانشگاه هنر و پژوهشگر) ، دکتر شهریار شکر پور (استاد هنر دانشکده هنرهای اسلامی دانشگاه تبریز)، نسیم رشتی (کارشناس موزه ادب و عرفان اهر) و دکتر کارول هیلن برند (استاد دانشگاه ادینبورو) حضور داشته و به ابراز نظر درباره موضوعات مربوطه می پردازند.

مجموعه مستند "تمدن آسمانی" در 30 قسمت به نویسندگی و کارگردانی سعید مستغاثی و تهیه کنندگی رضا جعفریان برای گروه مستند شبکه خبر تهیه شده و روزهای جمعه در ساعات 30/08 صبح ، 15/15 بعد از ظهر و 20/00 نیمه شب از این شبکه پخش می شود.

به بهانه روز مبارزه با سلاح های شیمیایی و میکروبی

$
0
0

 

اورانیوم ضعیف شده در آب و زمین و هوا


 

پیش توضیح : با پوزش و عذر خواهی از کاربران گرامی به دلیل تصاویر دلخراشی که برای مستند شدن مقاله در این مطلب قرار داده شده است.

ساعت 15/16 روز هفتم تیرماه 1366 درحالی که مردم شهر کوچک سردشت واقع در شمال غربی ایران ، در حال زندگی معمولی خود به سر می بردند، 4 فروند هواپیمای رژیم صدام به این شهر ، حومه و روستاهای اطراف آن حمله کرده و 6 بمب شیمیایی دو قلو حاوی 550 تن گاز خردل ارسینیک دار معروف به گاز خردل کثیف  . این نخستین حمله با سلاح های کشتار جمعی به یک شهر، پس از فاجعه اتمی هیروشیما و ناکازاکی بود که در سال 1945 توسط ارتش ایالات متحده آمریکا اتفاق افتاد.

در بمباران شیمیایی سردشت از مواد شیمیایی مانند گاز خردل که تخریب کنده اعصاب است و حداقل 50 سال در محیط باقی می ماند در ترکیب با گاز ارسنیک استفاده شد که ضایعات ریوی و تاول های شدید پوستی ایجاد می کند. بیش از 8000 شهید و مجروح از بمباران شیمیایی سردشت باقی ماند که جراحت های فوق العاده سخت و دلخراشی برداشتند.

اما در کمال شگفتی این جنایت صدام در سردشت همانند جنایات بیشمارش در حق مردم ایران در به اصطلاح دادگاهی که برای وی تشکیل دادند، هیچگاه مورد رسیدگی قرار نگرفت. تنها موردی که در آن به اصطلاح دادگاه به بمباران شیمیایی سردشت اشاره شد، پخش نواری از مکالمات علی حسن المجید، پسر عموی صدام (معروف به علی شیمیایی) با صدام بود درباره بمباران سردشت و در آن نوار، صدای علی شیمیایی شنیده می شود که به صدام می گوید :

"... چه کسی می خواهد حرف بزند؟ جامعه جهانی ؟ ...با سلاح شیمیایی همه را خواهیم کشت..."

و بعد صدایی که گفته شد متعلق به صدام است، می گوید :

"... بله موثر است ، مخصوصا در مورد کسانی که ماسک نمی زنند ..."

پس از آن صدای علی شیمیایی می آید که می گوید : "... با سلاح شیمیایی همه آنها را خواهیم کشت..."

اما پس از فاجعه بمباران شیمیایی سردشت که بعد از بمباران اتمی هروشیما و ناکازاکی بیسابقه به شمار آمد، صدایی از هیچیک از اعضای به اصطلاح جامعه جهانی درنیامد! از سوی شورای امنیت و یا مجمع عمومی سازمان ملل حتی یک صدای اعتراض برنخواست!!  گویا علی شیمیایی از پیش می دانست که این به اصطلاح  جامعه جهانی سخنی نخواهد گفت و اعتراضی نخواهد کرد. این همان جامعه ای است که در طی سالهای اخیر با صدور بیانیه و اعلامیه و قطعنامه بارها و بارها ایران را به خاطر رعایت به اصطلاح آزادی همجنس گرایان و بهاییان متهم به نقض حقوق بشر کرده است. این همان جامعه ای است که امروز امثال داعش و تکفیری ها را مجهز و تسلیح می کند و فضای رسانه ای در اختیارشان می گذارد (درحالی که به راحتی کمپین های مخالفت با صهیونیست ها و یا حمایت از امام را حذف می کند). این همان جامعه ای است که به سهولت، نفت غصبی را از داعشی ها می خرد، با نفت کش هایش به بنادر اروپایی می برد و پول آن را نقد و تمام و کمال به تروریست های وحشی اجاره ای می پردازد در حالی که ایران حتی نمی تواند یک سنت از پول نفت فروخته شده اش را دریافت دارد!!!

بله در آن سال و طبق روال معمول، سازمان ملل و شورای امنیت و جامعه به اصطلاح جهانی در قبال کاربرد خشن ترین سلاح های کشتار جمعی از سوی صدام علیه مردم بیگناه و بی پناه سردشت، هیچ قطعنامه و یا بیانیه ای صادر نکرد.

اما چند سال بعد با افشای اسناد مراکز تامین سلاح های شیمیایی و کشتار جمعی برای صدام، پاسخ سوال های متعدد از مجامع به اصطلاح جهانی داده شد. براساس اسناد یاد شده، کشورهای هلند، آلمان، سوئد، اسپانیا، انگلیس، فرانسه (از اعضای اصلی اتحادیه اروپا) و همچنین ژاپن  از طریق 445 شرکت خود، در تجهیز ارتش صدام به سلاح های شیمیایی و کشتار جمعی نقش عمده ای داشتند.

همچنین در برخی دیگر اسناد منتشر شده، از مشارکت ۸۵ شرکت آلمانی، ۱۹ شرکت فرانسوی، ۱۸ شرکت بریتانیایی و ۱۸ شرکت امریکایی با رژیم بعث عراق در زمینه ساخت و تولید سلاح های شیمیایی پرده برداشته شده است.

اما در همان سالها و پس از آن، برخی مجروحان شیمیایی ایران به همین کشورها اعزام شده و در آنجا مورد معالجه و درمان قرار گرفتند! این چه پارادوکسی است که هم با ارسال بمب های شیمیایی اقدام به کشتار و قتل و جراحت کنند و هم مجروحین را به معالجه فرا خوانند!! اما برخی اخبار، مصاحبه های انجام شده و اسنادی  که طی سالهای بعد منتشر گردید، این پارادوکس را نیز حل کرد. ضمن اینکه از برخی تلاش ها و اقدامات پزشکان و کادر پزشکی در کشورهای یاد شده نمی توان گذشت و سپاسگزار نبود اما قطعا آنها هم نمی دانستند که گزارشات پزشکی شان از میزان و کیفیت جراحت مجروحین شیمیایی ایران، در اختیار کارشناسان و متخصصین همان شرکت ها و کارخانجات سازنده مواد و بمب های شیمیایی قرار می گیرد تا عملکرد و تاثیر گذاری سلاح های خود را تصحیح و بهبود بخشند!

توحید اصغر زاده از کارشناسان و پژوهشگران در این مورد می گوید:

"...کشورهایی مانند آلمان، هلند، بلژیک و اسپانیا، این سلاح ها را در اختیار صدام قرار دادند اما ظاهرا در پذیرش مصدومین شیمیایی ما و معالجه آنها، چهره انسان دوستانه ای به خود گرفتند. من در ارتباط با مصدومینی که به اسپانیا بردند به سندی دسترسی پیدا کردم که نوشته یکی از مصدومین کرد است. او با نهایت انصاف می گوید که در آنجا به ما خیلی محبت کردند اما البته سودی که از تحقیقاتی که روی ما انجام می دادند، بسیار بیشتر از اینها بود. من در تحقیقاتی که کردم به این نتیجه رسیدم که در این واقعه فرآیندی پنهان وجود دارد. به این شکل که این کشورها سلاح های شیمیایی را در اختیار صدام قرار می دادند تا مردم ما را بکشند و مصدوم کنند و سپس تحت عنوان درمان، تحقیقات خود را انجام دادند و چندان برایشان مهم نبود که فرد مورد مطالعه، کرد ایرانی باشد یا نباشد. برای آنها، همه فقط یک مورد مطالعاتی بودند..."

یعنی ماجرای کمک های شیمیایی کشورهای اروپایی و آمریکایی به صدام علاوه بر اهداف سیاسی و نظامی، یک میدان آزمایش انواع و اقسام سلاح های شیمیایی و کشتار جمعی هم بود. در واقع مردم ایران برای غربی ها و کمپانی هایشان، حکم موش آزمایشگاهی را داشتند!!!

حقیقتا چه عنوانی درخور نام نهادن بر چنین موجودانی است که حتی اطلاق نام حیوان و جانور نیز جفا به حیوانات و جانوران است که هرگز در حق هم نوع خود چنین توحشی به خرج نمی دهند.

کارشناسان می گویند از طریق جست وجو در گورهای دسته جمعی و جمع آوری نمونه هایی از گاز خردل با استفاده از تکنولوژی تجزیه مولکولی و تطبیق آن با محصولات شرکت هایی که روی مواد شیمیایی متمرکز هستند، رد پای تولیدکنندگان گاز خردل را بدست آورده اند. با چنین بررسی هایی توانستند دریابند کدام کشور و حتی کدام کارخانه، مواد شیمیایی اولیه لازم برای گاز خردل را به عراق داده است.

شرکت های فنوک ، هام ماماتسو ، فوتو نیکز کی کی ، نک ، اوزاکا و وایدا در ژاپن از جمله شرکت های اصلی تجهیز کننده صدام بودند.

در هلند شرکت های کی اس بی هلند ، دلف اینستر متزان در برنامه تسلیحاتی شیمیایی و لجستیک نظامی و ساخت آزمایشگاههای نظامی وزارت جنگ صدام نقش عمده ای داشتند.

شرکت "مل کمی" آلمان به گفته "آبا وزند" از مدیران ارشد آن ، تنها در سال 1984 (یعنی 1363 در اوج جنگ تحمیلی صدام علیه ایران) معادل 10 میلیون دلار مواد شیمیایی را به عراق صادر کرد. طبق اسناد دفاتر این شرکت، در فهرست سفارش خرید عراق، هزار تن کلرور نیونیل، بیست تن فلوئور هیدروژنه پتاسیم، شصت تن اکسی کلرور فسفر، پنج تن اسید فلئوریدریک و صد و پنجاه تن الکل ایزو پروپیل به چشم می خورد. اسناد دادگاه آلمان نشان می دهد که همه این موارد به مجتمع "سامرا" ارسال شده و در تولید گاز خفه کننده مورد استفاده قرار گرفته است.

در همان دوره در جستجویی در آلمان غربی سابق، دفاتر ۱۲ شرکت این کشور را که متهم به فروش تسلیحات شیمیایی به عراق بودند بررسی شد که در جریان این بررسی‌ها مدارک و شواهد فراوانی به‌دست آمد که این شواهد و مدارک در هزار پرونده مجزا ثبت شد.

در کشور سوئد نیز شرکت "ساب اسکانیا" در برنامه موشکی و شرکت "آی بی بی" در زمینه تسلیحات کشتار دسته جمعی صدام را یاری کردند. همچنین شرکت اسپانیایی "آلاوساس یاکس پال" برای ماشه های الکترونیکی مخصوص انفجار بمب، ساخت فیوزها را برعهده داشته است.

در کشور بلژیک شرکت های بازرگانی "کرافت مرکانتایل" و "پترولیوم فیلیپس" در زمینه تسلیحات شیمیایی و همچنین شرکت "اوئیپ اینسترومت" در زمینه لجستیک نظامی و ساخت آزمایشگاههای نظامی برای وزارت جنگ صدام همکاری داشتند.

"گری ملهولین" استاد حقوق دانشگاه ویسکانسین آمریکا و مدیر پروژه ای به همین نام در 22 مارس 2000 اعلام کرد که عراق مجموعه ای از کلیدهای اضافی برای پرتاب بمب های شیمیایی را که برروی دستگاههای سنگ شکن کلیه نصب می شود به شرکت نظامی – الکترونیکی "تامسون لی اس اف"  سفارش داد. همچنین شرکت "اکسپال" در سال 1982 یک میلیارد ESP اسلحه به عراق صادر کرد.

طبق گزارشی که در سال 1986 (1365) تهیه شده، یک فروند کشتی حامل 68 تن بمب شیمیایی متعلق به شرکت "اکسپال" هنگام بارگیری در بندر سانتاندر در اسپانیا متوقف شد ولی بعد به راه خود ادامه داد.این در حالی بود که در آوریل 1985 در پی یک حادثه هواپیمایی در یک پایگاه نظامی ناتو نزدیکی مادرید، هواپیمای بویینگ حامل بمب ناپالم و گاز خردل دچار سانحه شد (و از این جهت خبرش به خارج درج کرد). در پی این حادثه مشخص شد که شرکت "اکسپال" این سلاح های را تهیه کرده تا به عراق تحویل دهد.

در فقره ای دیگر، پس از آنکه یک کشتی عراقی در بندر نرماندی فرانسه توقیف و ۳۵۰۰۰ تن دی‌متیل تسنوتات که از بندر لیورپول انگلیس به مقصد کویت برای تحویل به عراق توسط این کشتی حمل می‌شد، توقیف و ضبط شد، دولت انگلیس در ادعایی مضحک اعلام کرد که این مواد شیمیایی تنها برای تولید حشره‌کش! به عراق ارسال شده است!!

از دیگر شریک جرم های صدام در به کارگیری سلاح های کشتار جمعی علیه ایران ، شرکت های چند ملیتی "گامسا" (تحت عناوین مکانوسا و تورنوسا) و "مارکینا –بیداسیا"  و همچنین شرکتی به نام "تکنولوژی بین المللی" بوده است.

یک وجه مشترک تمامی این شرکت ها عضویتشان در مجموعه ای به نام ERT (مجمع سرمایه داران و صاحبان صنایع و کمپانی های بزرگ اروپایی) بود که در سال 1993  اتحادیه اروپا را بنیان گذاردند و پس از آن نیز اداره کننده واقعی این اتحادیه شدند.

در سال 2012 دو مستند ساز جوان به اسامی فریدریش ماوزر و متیو لیتارت فیلم مستندی ساختند به نام "تجارت بروکسل: چه کسانی اتحادیه اروپا را اداره می کنند؟" و در آن با تکیه بر اسناد و فیلم های حیرت انگیزی که زیر پوشش خبر رساتی تهیه شده بود ، از هویت گروه مالی و اقتصادی ERT به عنوان اداره کنندگان واقعی اتحادیه اروپا ، پرده برداشتند.

اما وجه مشترک دیگر کمپانی هایی که از آنها نام برده شد، حضور سرمایه داران و سرمایه گذاران بزرگ آمریکایی و یا نمایندگان آنها در هیئت مدیره، ریاست و یا بنیانگذاری آنها بوده است. شاید این موضوع بتواند پاسخ این سوال را هم بدهد در شرایطی که ظاهرا جامعه جهانی در برابر تجاوز عراق به ایران ابراز بی طرفی کرده بود! چگونه به طور همزمان و یکپارچه تقریبا مهمترین کمپانی های سازنده سلاح و مواد شیمیایی در غرب (که تقریبا اغلب آنها در تیول کمپانی های بزرگتر آمریکایی هستند) بعد از آزاد سازی خرمشهر ، به ارسال سلاح و تجهیز تسلیحاتی صدام اقدام کردند. درست پس از زمانی که تئوری معروف هنری کیسینجر (سیاستمدار کهنه کار آمریکایی) مبنی بر جلوگیری از پیروزی ایران در جنگ مطرح شد و کار تا آنجا پیش رفت که ناوگان پنجم آمریکا در خلیج فارس به طور علنی با ایران درگیر جنگ شد.

در حالی که سیل سلاح های کشتار جمعی از سوی غرب ، اروپا و آمریکا به عراق سرازیر بود، ناوگان آمریکا در خلیج فارس ضمن حمایت از حملات مکرر عراق به جزیره خارک و پایانه های نفتی ایران، از صدور حتی یک قطره نفت ایران جلوگیری می کردند. چنانچه حتی دکل های نفتی ایران را مورد تهاجم قرار دادند و ناوهای ایران را غرق کردند. درست مثل امروز که اموال بانکی و مالی ایران در بانک های غربی بلوکه شده اما گردش مالی گروهک تروریستی داعش در سراسر جهان به خوبی صورت می پذیرد!!

واقعا براساس کدام توافقنامه ، معاهده ، کنوانسیون و یا قرارداد بین المللی چنین هجمه جهانی از سوی کشورهای مدعی آزادی و حقوق بشر برای یاری رساندن به موجود وحشی به نام صدام علیه مردم مظلوم ایران صورت گرفت. در کدام پیمان بین المللی یا تعهدات جهانی و یا بیانیه حقوق بشری (که به کررات و دائما از سوی رسانه های وابسته غربی در بوق می شود) چنین جنایات بی سابقه ای مجاز شمرده شده است؟ آیا دیگر برای هیچیک از این معاهدات و قراردادها و کنوانسیون ها، پشیزی ارزش می توان قائل شد؟

اما در کمال تاسف و تاثر ، امروز برای گوشه چشم نشان دادن از سوی چنین موجوداتی، برخی سر از پا نمی شناسند، یقه چاک می کنند و چنان ذوق زده شده اند که گویی قرار است از محبت انسان هایی متعالی بهره مند شویم. امروز برخی ذوق زدگان آنچنان در مدح و ستایش این موجودات خبیث می نویسند و می سرایند و می گویند که انگار با فرشتگانی آسمانی مواجه هستیم!!

بعضی از این ذوق زدگان حتی از خود این موجودات نیز در به کرسی نشاندن مقاصد و مقصودشان بی تاب تر هستند و خود را به در و دیوار می کوبند که هر آنچه آنها می خواهند بپذیریم تا بلکه به ما رحم کنند و صدقه ای به ما بدهند!!!

نمی دانم اگر دوستان ذوق زده کمی گذشته و تاریخ همین چند دهه کشور خود را مرور کرده و این همه دنائت و پستی و شرارت را در حق هموطنانشان بخوانند و بشنوند، آیا بازهم به مدیحه سرایی درباره آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و رعایت اخلاقیات و ... در جوامعی که شریرترین موجودات عالم هم از سیاستشان احساس شرم می کنند، می پردازند؟

واقعا اگر حوصله ندارید که به تاریخ معاصر نگاهی بیندازید و وقایع کشور و سرزمین خودتان را مرور کنید، لااقل اخبار رویدادهای یک دهه اخیر را البته از کانال های مختلف و معتبر مرور کنید، اتفاقاتی که در همین همسایگی و در کشورهای مجاورتان گذشت ...

اگر آمریکائی ها بمب اتمی را ساختند و به اندازۀ یک حبه قند از اورانیوم در یک چهارم ثانیه، انرژی  فوق العاده ای آزاد شد که 60000 نفر را مردم ژاپن را یکجا به قتل رساند (رکوردی که ناسیونال سوسیالیست نازی هرگز به آن نرسید، ولی دموکراسی بخوبی از عهدۀ آن بر آمد) امروزه همین آمریکاییان در جبهه جدید جنگی خود از اورانیوم ضعیف شده در بمب ها و گلوله ها استفاده می کنند تا به قول خود از میدان جنگ خود با دشمن ، یک زمین سوخته به دست آورند!! آنها این رویکرد سبوعانه را در جنگ بالکان در دهه 90 نیز تجربه کرده بودند.

استفاده از اورانیوم ضعیف شده علاوه بر موثرتر کردن نفوذ گلوله های مختلف سلاح هایی از قبیل تفنگ و تانک و توپ، به عنوان گیرنده های قوی اورانیوم در بدن قربانیان نیز عمل کرده تا همچون عملکرد بمب اتمی در کوتاه مدت، این بار در یک فاصله زمانی طولانی، حرث و نسل یک سرزمین و ملت را از بین برده و زمین سوخته حاصل آورند.

در اینجا بخش هایی از فیلم مستندی به نام "زمین سوخته" که تصاویر تکان دهنده ای از بمباران هواپیماهای آمریکایی حین جنگ بالکان در دهه 90 و اشغال عراق در طول 10 سال اخیر نشان می دهد را عینا از روی تصاویر نقل می کنم:

 

"...گامی که با اورانیوم ضعیف شده برداشته شد، فوق العاده بود، زیرا جدارۀ زره را می شکافت و علاوه بر این به دلیل اصطکاک، فلز به حال گداخته و مذاب در می آید و خدمۀ داخل تانک زیر باران مذاب قرار می گرفتند و به همین ترتیب تمام تجهیزات و مهمات موجود زیر باران فلز گداخته منفجر می شد...

(فیلم دقیقۀ 20 و 9 ثانیه منفجر شدن تانک عراقی را نشان می دهد) چند ثانیه پس از اصابت گلولۀ اورانیوم ضعیف شده، تانک از درون منفجر می شود. خدمۀ تانک حتی فرصت خارج شدن هم نخواهند داشت، تصویری هست که خدمۀ یک تانک عراقی را نشان می دهد که کاملا سوخته و تا نیم تنه از برجک تانک بیرون خزیده، ولی برای او کار تمام شده بود، و نیم تنۀ جزغاله اش تنها روی برجک باقی می ماند.

(تصویر دقیقۀ 20 و 22 ثانیه) کاپیتان ارتش آمریکا "دوگ راکی" توضیح می دهد :

"... اورانیوم در لحظۀ اصابت راه خود را در ماده می پیماید و در داخل تانک در حالت التهاب و ذوب منفجر می شود، تحت چنین شرایطی هر چه که داخل تانک وجود داشته باشد می سوزد و یا در اصابت به مهمات موجب انفجار گلوله ها می شود، و تمام ساکنان تانک می میرند..."

(تصویر دقیقۀ 21 و 2 ثانیه) یک گروهبان آمریکائی، "کارول پیکو" می گوید :

"... در جنگ عراق من رانندۀ کامیون بودم، در اطراف باقیماندۀ تانک و کامیون های عراقی را می دیدم که زغال شده بودند، هنگامی عبور ما، از لاستیک چرخ ماشین ها هنوز دود بر می خاست. کاروان ما مجبور شد بین تمام ابزارهای نظامی که در حال سوختن بود، بیش از دو ساعت توقف کند. به همین علت از کامیون خارج شدم تا از صحنۀ دهشتناکی که می دیدم عکس بگیرم، آن چه می دیدم واقعا وحشتناک بود. نمی توانستم بفهمم چگونه تانکها به این شکل زغال شده اند؟ چرا؟ چرا تا این اندازه ذوب شده اند؟ (کارول آلبوم عکس هایش را نشان می دهد) ببینید، تانک زغال شده، ساختمان زغال شده، باقیماندۀ بدن، باز هم در این جا اجساد زغال شده را می بینید..."

(دقیقۀ 22 و 42 ثانیه) در نتیجه اسلحۀ برتر، ببینید این شکل اورانیوم ضعیف شده با نوک نفوذ گر است.وقتی تعداد زیادی اورانیوم ضعیف شده پرتاب می شود، آنهایی که به هدف اصابت نکرده اند، زمین را آلوده می کنند، و بمب هائی که به هدف اصابت کرده اند، گرد و غبار اورانیوم تولید می کنند و هوا از مواد رادیو اکتیو اشباع می شود، سربازهائی که در منطقۀ بمباران شده بوده اند و یا آنهائی که از آنجا عبور کرده اند، عناصر اورانیوم را تنفس کرده اند.

(تصویر دقیقۀ 23 و 48 ثانیه) کاپیتان ارتش آمریکا دوگ راکی" توضیح می دهد :

"در این تصویر گروه اورانیوم ضعیف شده را با یک تانک  ام یک در عربستان سعودی می بینید. تانک را می بایستی به ایالات متحده بازگردانیم، من را در وسط گروه می بینید...تمام افرادی که در این تصویر می بینید، همه یا مرده اند و یا بیمار هستند. اطلاعاتی که دولت ایالات متحده در پاسخ به پرسش هایی مطرح کرده است، به ما می گفتند که هیچ خطری متوجه ما نیست، آنها تأیید کرده بودند که ذرات در هوا معلق نخواهند شد و اکسیدها به اندازه ای سنگین هستند که خطر تنفس کردن آن وجود ندارد. ولی تمام اکیپ یا مردند، یا بیمار شدند، و نتیجۀ این وضعیت از هم پاشیده شدن  خانواده ها بود."

(تصویر دقیقۀ 24 و 23 ثانیه) "این تانک با گلولۀ 120 میلیمتری منهدم شده است، غباری که روی دیاپوزیتیو می بینید، گرد و غبار اورانیوم است. اکسید اورانیوم است. این موضوع کاملاً ثابت می کند که غبار اورانیوم می تواند به حالت معلق در هوا پراکنده شود و در نتیجه خطر بلعیدن آن از طریق تنفس هوا کاملا وجود دارد و وقتی بلعیده شود، برای چهار میلیارد و نیم سال آینده باقی خواهد ماند. به همین علت برای همه خطرناک است، نظامی و غیر نظامی. در این جا شما لباس مخصوص محافظتی را می بینید. در واقع هر فردی که بخواهد به فاصلۀ 25 متری کامیون و تانک و هر شیء دیگری که به اورانیوم ضعیف شده آلوده شده، نزدیک شود، باید آن را بپوشد.

(تصویر یک سرباز آمریکائی روی یک تانک تخریب شدۀ عراقی دقیقۀ 25 و 37 ثانیه) این سربازی که روی تانک عراقی می بینید از اورانیوم ضعیف شده چیزی  نمی دانسته است، و نشان می دهد هیچ هشداری در این زمینه به سربازان داده نشده بوده است. این سرباز امروز بیمار است و مشکل تنفسی دارد، اختلالات نورولوژیک مثل دیگران. این فردی که در تصویر می بینید در اثر ابتلا به سرطان مرده است، ایالات متحده از درمان او خود داری کرده است."

 

از دیدگاه ارتش آمریکا، سلاح های مجهز به اورانیوم ضعیف شده ، به اندازه ای مفید و مؤثر بود که با وجود تمام مخاطرات آن را به کار برد. برخی گمان می کنند که گویا اسرائیلی ها نیز به این سلاح مجهز بوده اند، و در جنگ 1973 آن را به کار برده اند، ولی با قطع نظر از این حدس و گمان، اورانیوم ضعیف شده برای نخستین بار در جنگ اول خلیج (خلیج فارس) در عراق و سپس در صربستان به کار برده شد. در افغانستان نیز این سلاح را به کار بردند و در سال 2003 دوباره  اورانیوم ضعیف شده را در عراق به کار بستند.

(دقیقۀ 27) "تصاویر جنگ عراق و کوزوو برای تبلیغ در بازار اسلحه به نمایش گذاشته می شود تا نشان دهند که این سلاح ها، آزمایشات خود را در جنگ های واقعی پشت سر گذاشته اند. بمب هایی که در جنگ خلیج (خلیج فارس) به کار برده شده اند، برای تجار اسلحه مرجع تجارتی و تبلیغاتی به حساب می آیند." (در این فیلم می بینیم که یکی از نمایندگان فروش اسلحه در مورد مزیت های یک بمب اورانیوم ضعیف شده تبلیغ می کند. وقتی از نمایندۀ فروش اسلحه می پرسند که آیا این بمب، اخیراً مورد استفاده قرار گرفته، می گوید آری ولی نمی گوید در کجا و مشخصاً می گوید "این را به شما نخواهم گفت."ولی مفسر خبری می گوید این بمب مطمئناً در بالکان به کار برده شده، در بوسنی 1995، در صربستان و کوزوو سال 1999 به عنوان جنگ های نوین جراحی کننده. مأمور اصلی اورانیوم ضعیف شده در کوزوو، هواپیماهای A 10 بوده اند که مسلسل آن تنها گلوله های اورانیوم ضعیف شده شلیک می کند.

این نوع هواپیما در طول جنگ کوزوو دائماً توسط ارتش آمریکا به کار برده شده است. رد دودی که در پرواز این هواپیما می بینید، به این دلیل است که در حال تیراندازی با حجم آتش 3800 گلولۀ اورانیوم ضعیف شده در دقیقه کار می کند. امروز در محل حوادث یاد شده ، ابهامات بسیار زیادی وجود دارد. مأموران صلیب سرخ نمی دانند به مردم چه باید بگویند.

(دقیقۀ 28 دقیقه و 49) "سمت چپ تانکی را می بینید که منفجر شده و معلوم نیست با چه نوع سلاحی مورد اصابت قرار گرفته است. مطمئناً در این جا برای قدم زدن روی چمن ها پیاده نخواهیم نشد. گلوله های اورانیوم رادیو آکتیو هستند. باید پنجرۀ اتومبیل را ببندیم چون که ممکن است گرد و غبار اورانیومی که در هوا پراکنده شده وارد شش هایمان شود. مردم در اینجا خیلی نگران هستند، و می دانند که از این نوع سلاح ها در اینجا به کار برده شده است."

ونسان رنوآر ، روزنامه نگار فرانسوی در کنفرانسی که فیلم یاد شده ( زمین سوخته) به نمایش درآمد،  درباره سلاح های کشتار جمعی و کاربرد اورانیوم ضعیف شده به عنوان یکی از این سلاح ها گفت:

"... اورانیوم ضعیف شده، چیزی فراتر از یک اسلحه است. اسلحۀ ترسناک که مستقیما از جهنم بیرون آمده است. سلاح اورانیوم ضعیف شده کاربست یک فلسفه، یک اندیشۀ کاملا مشخص است. فلسفۀ "برادر بزرگ" (BIG BROTHER) که همۀ ما را تهدید می کند. به همین علت برخی وقتی این تصاویر را می بینند، شانه بالا می اندازند و می گویند اهمیتی ندارد، اینها عرب هستند. ولی به این برخی ها باید گفت : احمق بیچاره! امروز عرب ها دچار این مصیبت شده اند، فردا شما خواهید بود... جنگ متوقف نمی شود، موضوع به همه مربوط می شود. دموکراسی، جنگ ابدی را اختراع کرده است. البته با انگیزۀ صلح ابدی. حدود بیست سال پیش یک کتابی آمریکائی منتشر شد به نام "جنگ ابدی برای صلح ابدی"

این بار ما هستیم که این تصاویر را در اختیار داریم، باید این جنایت را افشا کنیم. جنایتکار واقعی آنها هستند، جنایتکار هستند نه به این علت که بوش جنایتکار است یا تونی بلر جنایتکار است، بلکه می بایستی تا منتها درجه، فلسفۀ ترومن و چرچیل و روزولت را توسعه می دادند، منشأ اصلی در این جاست. نه این که تنها بیاییم و بگوییم اینهائی که اورانیوم ضعیف شده به کار برده اند جنایتکارهستند. چون که پیش از اینها، دیگرانی وجود داشته اند. شهامت افشای چنین جنایتی را پیدا نمی کنند چون که می ترسند از آن نتیجه گیری کنند. نتیجه ای که آنها را به جنگ دوم جهانی باز می گرداند..."

 

بدین سان، همانگونه که در "گزارش جهانی 2000: چشم انداز جهانی بدون آینده" می خوانیم، سلاح های حاوی اورانیوم ضعیف شده که درسطح منطقه ای به کارگرفته می شوند، اهداف «شورای امنیت ملی» آمریکا را محقق می سازند. این گزارش بر "جمعیت زدایی" در کشورهای جهان سوم به عنوان الزامی برای تحقق اهداف اربابان قدرت و همچنین، امنیت تامین مواد کانی و دیگر منابع استراتژیک، تاکید دارد.

پیامد آلودگی کلی هوا به غبار اورانیوم ضعیف شده جز جمعیت زدایی انبوه درسطح جهانی نیست. بدینگونه، با افزایش نرخ مرگ و میر و کاهش نرخ زاد و ولد، می توان بیش از دو میلیارد تن از جمعیت جهان کاست. اورانیوم ضعیف شده تحفه نظم نوین جهانی و سلاحی ایده آل برای کاستن از جمعیت جهان است و ظرف تنها چند دهه کره زمین را به "سیاره ای مرده" مبدل خواهد ساخت.

روزنامه "لوموند" فرانسوی در 8 اوت 1945 تخریب آنی و کامل "هیروشیما" را "انقلابی در علم" توصیف کرد!  نابودی دو شهر ژاپنی و دودشدن ساکنان آنها (یکصد هزارتن در هیروشیما و 50 هزار تن در ناگازاکی) تا مدت ها "درد و رنجی لازم و گریز ناپذیر" برای پایان بخشیدن به دومین جنگ جهانی توصیف می شد. امروز حتی برخی مطبوعات صنعتی مانند "نوول ابسرواتور" فرانسوی اعتراف دارند که این "جنایات علیه بشریت" بیهوده و در راستای منافع آمریکا (که هدفش خنثی کردن اتحاد شوروی و آغاز «جنگ سرد» بوده) به وقوع پیوسته است. در واقع، دو بمباران فوق به آمریکا اجازه داد بمب های هسته ای مختلف خود را که حاوی اورانیوم و پلوتونیوم بودند، آزمایش و قدرت این کشور را به جهانیان بنمایاند.

سلاح های "جمعیت زدا"ی اربابان حاکم بر جهان، پیوسته همه جا، در آسمان، مواد غذایی، واکسن ها، روندهای پزشکی، آب آشامیدنی، زمین و حتی در بدن ها وجود دارند تا به نسل های آینده انتقال یابند. و آنچه دراین طرح شیطانی حائز اهمیت و درعین حال مضحک می نماید، این است که مردم این میان هیچگاه درجریان هیچ چیز و هیچ تصمیمی قرار نمی گیرند.

به عنوان مثال، سلاح های میکروبی از دیرباز به منظور کنترل جمعیت آزمایش و تولید گردیده است. عقیم سازی اجباری به عنوان ابزاری برای کنترل جمعیت ها، محرمانه پای به کشورهای جهان سوم گذارده و از طریق تزریق واکسن های اجباری به زنان سبب تولد "نوزادان مرده" گردیده است. این فاجعه را "بی بی سی"در فیلمی مستند پیرامون زنان فیلیپینی و مکزیکی که به منظور آزمایش واکسنی جدید علیه بارداری همانند خوکچه های آزمایشگاهی مورد استفاده قرارگرفته بودند، افشا کرد.

درگزارش های دیگری فاش شده است که نوزادان سیاهپوست که از والدینی کاملاً سالم متولد شده بودند، پیش از ترک بیمارستان در آفریقای جنوبی واکسنی دریافت کردند که جملگی این طفلان را به بیماری مهلک ایدز مبتلا می ساخت. در بسیاری از قبابل هند، تا 80 درصد زنان این قبایل عقیم هستند.

دراین حال، درگزارش دکتر"ایگناسیو شاپلا" مکزیکی می خوانیم که ذرتی "سپرم کش" توسط شرکت های تولید کننده مواد مخدر برروی مردم آزمایش گردیده است."سیلویا ریبیرو" که مدیریت دفاتر گروه "ای. تی. سی" را در مکزیک برعهده دارد، با اشاره به عقیم سازی اجباری مردم بومی، فاش ساخت که شرکت"اپیسیت کورپوریشن" درکالیفرنیا نوعی ذرت "اسپرم کش" تولید کرده است که به عنوان یک سلاح میکروبی از توانایی بسیار بالایی برخوردار است.

به یاد فیلم "دکتر استرنج لاو" و آن تئوری دیوانه وار جنگ جهانی سوم و قتل عام مردم دنیا و نجات گروهی اندک با عنوان نخبه می افتم که چگونه استانلی کوبریک با لحنی طنز و مطایبه آمیز اما به گونه ای تکان دهنده ، آن را به تصویر کشید. ولع جنگ و کشتار و نسل کشی در غرب، همان فریادی است که در صحنه انتهایی فیلم یاد شده ، آن خلبان هواپیمای B-52 آمریکایی با کلاه گاوچرانی سوار بر یک بمب اتمی سر می دهد تا همراه آن بر سر مردم فرود آید! ا

این حقیقت تمامی ادعاهای ریز و درشتی است که می توان مشاهده و درک کرد و اگر اندکی، فقط اندکی تاریخ بخوانیم و مطالعه کنیم، واقعا برای درک و فهم این مطالب هوش سرشاری نمی طلبد و دیگر با یک فوت مصنوعی به خیال نسیم  هم ذوق زده نمی شویم.

قسمت دوازدهم مجموعه مستند"تمدن آسمانی"

$
0
0

 

 روزگاری که بغداد عروس شهرهای جهان بود

 

 یک مسجد در مرکز و محور ، مدرسه و کتابخانه ای در کنارش ، حمام آن سوتر و یک بازار سرپوشیده سوی دیگر ، اساس و بنیاد یک شهر اسلامی را در قرون طلایی تمدن اسلامی تشکیل می داد، یعنی مجموعه ای از دین و علم و تجارت و بهداشت تحت یک ساختار معماری توحیدی و وحدت گرا که در کلیت از نوع سبک زندگی اسلامی و اندیشه و باورهای دینی نشات می گرفت. درست برعکس اساس یک شهر غربی که یک بار یا کافه ، هتل ، بانک و کلانتر،  اصل و محور آن را تشکیل می داد، مجموعه ای که از سبک زندگی مادی، بی بندو بارانه، سرمایه سالارانه و شرارت آمیز غرب وحشی وحشی (عنوانی که خود بر ریشه های های مدنیت غرب امروز نهاده اند) ناشی می شد.

"شهر اسلامی" عنوان دوازدهمین قسمت مجموعه مستند "تمدن آسمانی" است که قرار است جمعه 12 تیرماه از شبکه خبر پخش شود. در این قسمت نشان داده می شود که چگونه براساس اندیشه و تفکرات و باورهای اسلامی، عناصر اصلی و محوری یک شهر اسلامی (آنچنانکه در بالا آمد) شکل گرفته و در کنار هم قرار می گیرد.

مسجد جامع  در اصلی ترین محور و در کنارش مدرسه و مکان آموزش و تعلیم و در کنار آنها کتابخانه و حمام و بازار بوجود آمد و محلات در کنارشان شکل گرفت و شهر اسلامی نمایان گردید. این الگو در تمام سرزمین های اسلامی از شرق تا غرب یکسان بود.

در این قسمت از مجموعه "تمدن آسمانی" ، نمونه ها و مصادیق این سبک مدنیت اسلامی را در شهرهای گرانادا، سمرقند، بغداد، میبد قدیم، سلیمانیه، نیشابور قدیم  و اصفهان مشاهده کرده و عناصر مختلف آن ضمن نمایش تصویری مورد تحلیل و تبیین قرار می گیرند.

یکی از جهانگردان اروپایی در سفر به بغداد قرن چهارم و پنجم هجری مشاهدات و ملاحظات خویش از این شهر مرکزی تمدن اسلامی را چنین روایت می کند:

"...تمامی این نواحی به طرز مطبوع و دقیقی پوشیده از باغ و بستان و خانه های ییلاقی و تفرجگاههای زیبا بود و در تمام این اماکن ، بازار ، مسجد و حمام هم وجود داشت. آنها برای مایل ها هر دو طرف رودخانه ها را درخشان کرده بودند. اما آنچه این شهر را بزرگترین شهر دنیا کرده ، تنها این مناظر زیبا نبودند، بلکه دانشمندانی هستند که جواهر دنیا به حساب می آیند..."

در ادامه با بررسی حمام ، به عنوان یکی از عناصر مدنیت اسلامی و نقش آن در سبک زندگی اسلامی آشنا می شویم که نمونه هایش در حمام فین کاشان، حمام علی قلی آقای اصفهان و حمام وکیل شیراز به نمایش درمی آید.

همچنین در معرفی بازار، به عنوان یکی دیگر از عناصر شهرسازی اسلامی ، بازار اصفهان از میدان عتیق تا میدان نقش جهان ، بازار تبریز و بازار وکیل شیراز در قاب دوربین مجموعه "تمدن آسمانی" قرار می گیرد.

در این قسمت از مجموعه مستند "تمدن آسمانی" ، اساتید و کارشناسانی همچون دکتر مهدی محمد زاده (رییس دانشکده هنرهای اسلامی تبریز)، دکتر اسدالله شفیع زاده (رییس دانشکده فنی و مهندسی دانشگاه آزاد اسلامی اهر)،  دکتر ایمان زکریایی کرمانی (مدیر گروه صنایع دستی دانشگاه هنر اصفهان) ، دکتر عبدالله جبل عاملی (استاد تاریخ معماری اسلامی دانشگاه هنر اصفهان)، صادق اسماعیل (استاد زیلو بافی در میبد)، عبدالعظیم پویا (محقق و کارشناس تاریخ تمدن) و عباس مهری (کارشناس تاریخ ) حضور دارند.

مجموعه مستند "تمدن آسمانی" به نویسندگی و کارگردانی سعید مستغاثی و تهیه کنندگی رضا جعفریان در 30 قسمت برای گروه مستند شبکه خبر تولید شده و روزهای جمعه در ساعات 30/08 صبح ، 15/15 بعد از ظهر و 20/00 نیمه شب از این شبکه پخش می شود.

به بهانه سالگرد حمله موشکی آمریکا به هواپیمای مسافربری ایران

$
0
0

 

 تصویر حقوق بشر بر آب های خلیج فارس!

 

 

در ساعت 22/10 صبح روز یکشنبه 12 تیرماه 1367 درحالی که ناو هواپیمابر یو اس وینسنس وارد آب های ایران در خلیج فارس شده بود ، هواپیمای ایرباس مسافربری ایران که در سال 15/10 از فرودگاه بندرعباس به مقصد دوبی برخاسته بود و اینک به ارتفاع 14 هزارپایی رسیده بود را با دو فروند موشک زمین به هوا هدف قرار داد. هواپیمای یاد شده در چشم برهم زدنی از صفحه رادار محو شد و لحظاتی بعد جسد 290 مسافر و خدمه پرواز (که 66 کودک زیر 13 سال و 53 زن و 46 تبعه کشورهای خارجی جزو آنها بودند) به طرز دلخراشی بر پهنه آب های خلیج فارس شناور شد.

مقامات آمریکایی ابتدا مدعی شدند که یک فروند هواپیمای جنگی اف-14 ایران را مورد اصابت موشک قرار داده اند! (مگر با ایران در جنگ بودند؟!!) و پس از مشخص شدن نوع هواپیما، اعلام کردند که هواپیمای ایرباس ایرانی از مسیر خود خارج شده بوده و اخطارهای مکرر ناو آمریکایی را نادیده گرفته است! (پس آن را آنهم نه در کنار مرزهای آمریکا، بلکه هزاران فرسنگ دور از مرزهای آمریکا و درون آب های ایران باید هدف موشک قرار می دادند!!!) .

بعدا در گزارش های ایکائو (سازمان بین المللی هواپیمایی کشوری) مشخص شد که تقریبا تمامی اخطارهای مورد ادعای آمریکاییان برروی فرکانس هایی بوده که اساسا شنیدن آن برای تجهیزات هواپیماهای مسافربری غیر ممکن بوده  و از طرف دیگر معمولا هواپیماهای جنگی به خصوص اف-14 در آن ارتفاع پرواز نمی کنند، علاوه بر آن هواپیماهای مسافربری به طور مدام از خود علائمی مبنی بر غیر نظامی بودن ارسال می کنند و ضمن اینکه سرعت برخاستن و اوج گیری یک هواپیمای مسافربری کاملا با یک هواپیمای جنگی متفاوت است و کارشناسان نظامی حتی به صورت چشمی نیز می توانند آن را تشخیص دهند. اما گویا خدمه و کارشناسان و متخصصین ناو هواپیمابر یو اس وینسنس حتی با پیشرفته ترین وسایل دیده بانی و راداری نیز نتوانسته بودند، تفاوت های هواپیمای ایرباس مسافربری را با هواپیمای جنگی اف-14 تشخیص دهند!!!

دریادار بازنشسته یوجین کارول از مرکز اطلاعات دفاعی آمریکا در همان زمان با اشاره به ماموریت ناو وینسنس گفت:

"... ناو وینسنس اصولاً نمی‌بایست برای عملیات به خلیج فارس اعزام می‌شد. ما در حال جنگ با ایران نبودیم و هیچ اعلان جنگی میان دو کشور وجود نداشت. هواپیمای ایرانی در یک محدوده هوافضای بین‌المللی بر فراز آب‌های بین‌المللی بود و آمریکا حق نداشت آن را برای هر هواپیمای مشکوک یا غیرمشکوک منطقه جنگی اعلام کند، زیرا رسماً با ایران در حال جنگ نبود. دلیلی هم وجود نداشت که ایرباس ایرانی به پیام‌های هشدار ما پاسخ دهد...."

لس آسپین نماینده دمکرات ایالت ویسکانسین و رییس کمیته نیروهای مسلح کنگرهُ ایالات متحده آمریکا در نوامبر ۱۹۸۸ براساس اطلاعات ذخیره شده بر روی ناو جنگی مستقر در خلیج فارس در مصاحبه‌ای با روزنامه نیویورک تایمز گفت:

"... هیچکدام از ۹ مونیتور ناو هواپیمابر وینسنس ، هواپیمایی را در حالت حمله نشان نمی‌دهند. در هیچکدام از نوارها اثری از سیگنال مود ۲، مورد استفاده هواپیماهای نظامی، وجود ندارد. همه دستگاه‌ها در حال نشان دادن یک فروند هواپیمای ایرباس در حال اوج گیری هستند..."

ایالات متحده آمریکا اگرچه تحت فشارهای بین المللی بخشی از خسارات قربانیان حادثه حمله به سقوط ایرباس ایرانی را (تحت عنوان کمک بلاعوض!) پرداخت اما هیچگاه اشتباه خود را به گردن نگرفت و عذر خواهی نکرد. در حالی که در مقابل، به جنایتکاران این حادثه مدال لیاقت و شجاعت و مبارزه اعطاء کرد!!

در سال 1990(دو سال پس از سرنگونی هواپیمای ایرباس ایرانی)، آدمیرال ویلیام راجرز فرمانده ناو وینسنس به خاطر انجام خدمات برجسته به ایالات متحده آمریکا از دستان جرج بوش پدر، مدال لژیون لیاقت دریافت کرد و خدمه ناو یاد شده، مدال مبارزه گرفتند که به گفته شبکه تلویزیونی History Channel  این مدال به افرادی داده می شود که بتوانند "...با دقت و سرعت آتش بگشایند..."!!

نکته جالب این بود که وقتی در پاسخ به درخواست ایران، در 25 تیرماه جلسه شورای امنیت تشکیل شد، جرج بوش پدر به عنوان نماینده آمریکا اعلام کرد که مشکل اصلی در خلیج فارس، ایران است که به قطعنامه های شورای امنیت پاسخ نمی دهد! و تقریبا بقیه اعضای شورای امنیت نیز این سخن بوش را تایید کرده و آن را علت اصلی حمله موشکی آمریکا به هواپیمای مسافربری ایران دانستند!!!

در قطعنامه ای که در پایان جلسه فوق الذکر صادر شد ، ضمن ابراز تاسف از سقوط هواپیمای مسافربری ایران و کشته شدن 290 نفر مسافرین و خدمه آن، با بازماندگان این حادثه اظهار همدردی شده بود! از تصمیم ایکائو مبنی بر اعزام گروه حقیقت یاب حمایت کرده و از اعضای کنوانسیون 1944 شیکاگو درخواست شده بود قوانین هوانوردی را رعایت کنند!! و بالاخره اینکه در پایان قطعنامه خواستار پذیرفتن قطعنامه 598 از سوی ایران شده بود!!!!

پس حقوق بشر؟ 290 انسان بیگناه؟ حمله موشکی به هواپیمای مسافربری؟ حضور ناوهای آمریکایی در آب های خلیج فارس؟ برای ایجاد آرامش و صلح؟! آیا حمله موشکی فوق به هواپیمای مسافربری ایران یک اشتباه بود؟ پس اعطای مدال های لیاقت و مبارزه و ... به فرمانده و خدمه ناو مذکور چه صیغه ای بود؟!!

آیا این اولین و آخرین اشتباه آمریکاییان بود؟ مثل بمب های اتمی هیروشیما و ناکازاکی؟ مثل میلیون ها تن بمبی که بر سر مردم ویتنام ریختند؟ مثل 75 میلیون گالن مواد شیمیایی فاکتور نارنجی که در آسیای جنوب شرقی فرو ریختند؟ مثل یک و نیم میلیون نفری که در عراق به کشتن دادند؟ یا مثل همین اورانیوم ضعیف شده ای که در گلوله هایشان به کار می برند و دیروز در بالکان و امروز در عراق، در حال بوجود آوردن نسخه وحشتناک تری از هیروشیما و ناکازاکی هستند؟ واقعا در کجای منشور حقوق بشر چنین قواعد و اصولی نوشته شده؟ چگونه می توان چنین صحنه ها و نقاط تاریک تاریخ را به فراموشی سپرد؟ چگونه می توان نادیده گرفت و در خیال و توهم سیر کرد؟ چطور می توان خود را به ندانستن و نفهمیدن زد و بعد ادعای روشنفکری و تخصص و تفکر و اندیشه داشت؟!

Viewing all 1209 articles
Browse latest View live