Quantcast
Channel: مستغاثی دات کام
Viewing all 1209 articles
Browse latest View live

به بهانه حضور فابیوس در ایران

$
0
0

 

هفتمین جنایتکار جنگی در تهران؟

 

از منظر حقوق بین الملل، جنایتکار جنگی کسی است که در زمان وقوع جنگ مابین دو نیروی متخاصم (صرف نظر از عادلانه یا ناعادلانه بودن آن) ، قواعد انسانی جنگ مانند عدم تعرض به بیماران و غیر نظامیان و عدم استفاده از سلاح های کشتار جمعی و ... را رعایت نکرده و از روش های غیر انسانی و به اصطلاح ناجوانمردانه مانند شایع نمودن بیماری های کشنده و ایجاد قحطی و استفاده از سلاح های زجر دهنده و شکنجه و آزار اسیران و ... برای غلبه در جنگ استفاده کند.

از این منظر فی المثل امثال هیتلر و صدام و ترومن (رییس جمهوری آمریکا در زمان استفاده از بمب اتمی علیه هیروشیما و ناکازاکی) جنایتکار جنگی به شمار می آیند. جنایتکارانی که بعضا در دادگاههای بین المللی نیز مجرم شناخته شدند و بعضا مانند ترومن (که خود از تشکیل دهندگان همان دادگاهها بودند) اگرچه هیچگاه در دادگاهی محاکمه نشدند اما در افکار عمومی جهانیان و در دادگاه تاریخ، جنایتکار جنگی به شمار آمدند.

به جز ترومن، جنایتکاران دیگر جنگی نیز وجود دارند که هیچگاه در دادگاههای مشابه محاکمه و محکوم نشدند مانند ریچارد نیکسون (که با ادامه جنگ ویتنام فقط در یک فقره جنایت، 75 میلیون گالن عامل شیمیایی فاکتور نارنجی را بر سر مردم ویتنام ریخت) ، موشه دایان (که در مقام فرماندهی کل ارتش اسراییل صدها مرد و زن و کودک بیگناه را قتل عام کرد) ، گلدامایر (که مدت 5 سال در مقام نخست وزیری رژیم صهیونیستی جنایات بیشماری انجام داد از جمله دستور ترور همه رهبران مخالف یا حمله به هواپیمای لیبیایی و کشتار 107 مسافر بیگناه آن)، جوزف استالین (که در جریان جنگ با روس های سفید، تنها در یک فقره با ایجاد قحطی مصنوعی، حدود 10 میلیون اوکراینی را قتل عام کرد) و یا ژنرال مک نامارا (از عوامل اصلی ارتش آمریکا در جنگ جهانی دوم و وزیر دفاع آمریکا در جنگ ویتنام که خودش در فیلم "غبار جنگ" به دلیل بمباران ناپالمی توکیو در جنگ دوم، خود و دیگر سران آمریکا را جنایتکار جنگی خواند!) و لیندون جانسون (رییس جمهوری اسبق ایالات متحده آمریکا که دستور یورش وحشیانه آمریکا به مردم ویتنام و هزاران جنایت جنگی در آنجا از جمله فروریختن هزاران تن بمب ناپالم و شیمیایی بر سر مردم آن سرزمین را صادر کرد) و ...

 بعضا این جنایتکاران جنگی جایزه صلح هم دریافت کردند امثال مناخیم بگین (که در گروه تروریستی ایرگون صدها زن و کودک را از جمله در دهکده دیریاسین سلاخی کرده بود)، اسحاق رابین (عضو گروه تروریستی هاگانا و فرمانده کل ارتش اسراییل که صدها فلسطینی را قتل عام کرد)، هنری کیسینجر (وزیر امور خارجه نیکسون و یکی از مجرمین اصلی در جنایات آمریکا در ویتنام، بمباران مخفیانه مردم کامبوج و کودتاهای دهه 70 ایالات متحده در آمریکای لاتین مانند شیلی که منجر به قتل عام و مفقود الاثر شدن هزاران نفر گردید) و ...

اگرچه هیتلر هرگز به تهران مسافرت نکرد و ترومن و کیسینجر نیز علیرغم روابط نزدیک و دوستانه با شاه، هیچگاه برای دیدارش به تهران نیامدند اما از میان این جنایتکاران جنگی در مقام رسمی برخی در دوران شاه به ایران آمدند و با شاه ملاقات و دیدار و مذاکره داشتند؛ بعضی پیش از اینکه دست به جنایت جنگی بزنند و برخی پس از اینکه جنایتکار جنگی شناخته شدند.

مثلا صدام در سال 1355 به عنوان معاون رییس جمهوری عراق به دعوت هویدا نخست وزیر شاه، به ایران آمد و با شاه هم ملاقات داشت. در زمان این حضور و دیدار، اگرچه صدام به عنوان یکی از سران حزب بعث و رژیم عفلقی، در حق شیعیان و کردهای عراقی جنایات متعددی مرتکب شده بود ولی هنوز در مقام رییس حزب بعث و رییس جمهوری عراق به جنایات دوران جنگ تحمیلی و کشتار دسته جمعی کردها نرسیده بود.

ریچارد نیکسون نیز دوبار به ایران سفر کرد، یک بار در آذرماه 1332 و به عنوان معاون رییس جمهوری ایالات متحده که حدود 4 ماه بعد از کودتای 28 مرداد اتفاق افتادو موجب تظاهرات دانشجویان و برخورد پلیس شاه و شهادت 3 دانشجوی مبارز در 16 آذرماه 1332 شد که امروزه به روز دانشجو معروف است. این در زمانی بود که ریچارد نیکسون علیرغم شرکت در جنایات متعدد، هنوز دستانش به خون مردم ویتنام آلوده نشده بود.

بار دوم نیکسون در خرداد 1351 (در اوج جنگ ویتنام) و به عنوان ریاست جمهوری آمریکا به تهران آمد که بازهم با تظاهرات مردم و دانشجویان مبارز ایرانی مواجه شد و حتی در مسر عبور اتومبیل وی علیرغم همه تمهیدات امنیتی و پلیسی ، مورد سنگباران تظاهرکنندگان قرار گرفت.   

لیندون جانسون نیز پیش از اینکه به عنوان جنایتکار جنگی در کشتار مردم ویتنام شناخته شود (با اینکه از مسئولین حضور سربازان آمریکایی در همان زمان در ویتنام بود) به عنوان معاون کندی، رییس جمهوری وقت آمریکا در 4 شهریور 1341 به تهران آمد و با شاه ملاقات کرد.

اما جوزف استالین به عنوان یک جنایتکار جنگی از 6 تا 9 آذرماه 1322 در تهران بود. ولی او به دعوت شاه و یا دیگر مقامات حکومتی وقت به ایران نیامده بود، بلکه به عنوان یکی از سران دولت های اشغالگر خاک ایران برای شرکت در یک کنفرانس مهم با روزولت و چرچیل در تهران حضور داشت و به جز یک دیدار دوستانه در کاخ مرمر آن هم با خواهش و التماس احمد علی سپهر (مورخ الدوله) که از مسئولین سفارت شوروی در تهران بود، هیچ ملاقات رسمی با شاه ایران نداشت!

موشه دایان و گلدمایر هر دو به طور مخفیانه به تهران آمدند و با مقامات رژیم طاغوت از جمله شاه دیدار داشتند. موشه دایان به عنوان وزیر کشاورزی اسراییل در حالی که از فرماندهان ارتش اسراییل هم به شمار می رفت، 27 شهریور تا 5 مهرماه 1341 در تهران بود. گلدامایر هم به عنوان نخست وزیر رژیم صهیونیستی 29 اردیبهشت 1351 در تهران بود و مدت 3 ساعت در فرودگاه مهرآباد با شاه دیدار و مذاکره داشت.

حتما در دوران طاغوت، جنایتکاران جنگی دیگری هم به تهران رفت و آمد داشتند؛ از جمله نظامیان اسراییلی و آمریکایی یا مسئولین اطلاعاتی و امنیتی CIA و MI6 و موساد و یا سران ارتش های اشغالگر و ... اما یا نامشان به ثبت نرسیده یا مقام رسمی نبوده اند، یا به نقاط دیگر ایران به جز تهران رفت و آمد داشته اند(مانند اشغالگران انگلیسی و روسی در طی جنگ جهانی اول) و یا از حیطه پژوهش های نگارنده به دور مانده اند که انشاءالله دوستان در این مورد به ذهن بنده یاری خواهند رساند و البته پیشاپیش از مساعدت این دوستان سپاسگزارم.

اما تازه ترین و منحصر به فردترین و حیرت برانگیز ترین حضور یک جنایتکار جنگی در تهران به سالهای پس از انقلاب اسلامی و همین روزهای اخیر برمی گردد. حضوری شگفت آور و سوال برانگیز!

شاید از آن روی که وی در دادگاهی مجرم شناخته نشده است اگرچه برخلاف بسیاری از جنایتکاران جنگی یاد شده، در دادگاه محاکمه شد و روند دادگاههای او و دوستانش نزدیک به 10 سال به طول انجامید.

شاید هم از آن روی که وی ظاهرا در هیچ جنگ رسمی درگیر نبوده است! و یا شاید از آن روی که وی در دادگاههای یاد شده که توسط هم پالکی هایش برگزار شد، علیرغم وجود تمامی دلائل متقن، محکوم شناخته نشد. دلائلی که بعدا نشریات و ژورنال های غربی و به خصوص فرانسوی بسیار درموردشان نوشتند و منتشر کردند.

روزنامه لوموند در همان زمان نوشت که از 15 نفر اعضای دیوان عالی دادگستری که محاکمه فابیوس و همکارانش را به عهده داشتند، 12 تن آنها از اعضای پارلمان و هم حزبی های فابیوس بوده اند و فرانسیس آوتن یکی از همان اعضا در سال 2000 گفت که تبرئه فابیوس در آن دادگاه با انگیزه سیاسی بوده است!!

بله سخن از لوران فابیوس، وزیر امور خارجه فرانسه است که این روزها در تهران به سر می برد. اما آیا می توان به وی عنوان "جنایتکار جنگی" را اطلاق کرد؟

لوران فابیوس در طول سالهای 1363 تا 1366 یعنی 3 سال در بحبوحه دوران جنگ تحمیلی رژیم صدام علیه ایران، نخست وزیر دولت فرانسوا میتران بود. در طی این دوران مهم، فرانسه از اصلی ترین متحدان و تامین کنندگان سلاح برای صدام بود؛ از جمله هواپیماهای جنگی و فوق پیشرفته سوپراتاندارد، موشک های اگزوسه و سلاح های شیمیایی.

یعنی در واقع فرانسه در کنار صدام و دیگر متحدان وی به طور رسمی با ایران در حال جنگ بود و سلاح های ارسالی وی نه تنها رزمندگان ایرانی بلکه هر روز و هر شب ، مردم بیگناه شهرها و روستاهای این سرزمین را به خاک و خون می کشید. تا اینجای کار اشکالی دیده نمی شود. به هر حال دولت فرانسه دل چندان خوشی از انقلاب اسلامی ایران نداشت و تهاجم صدام به ایران را فرصت مناسبی برای خالی کردن نفرت و کینه اش دانسته و وارد جنگ با ایران شد. اما کار از آنجایی اشکال پیدا می کند که فرانسه از "میدان جنگ" وارد عرصه "جنایت جنگی" می شود.

کاربرد سلاح های شیمیایی از سوی صدام از مصادیق آشکار جنایت جنگی محسوب شد که موجب شهادت و جراحت و نقص عضو صدها هزار ایرانی گردید و ضایعات آن هنوز در گوشه و کنار این مملکت در برابر چشمان ما قرار دارد و شاهدان آن به عنوان مجروحان شیمیایی، هر لحظه چون شمع آب می شوند.

در این صورت فرانسه (به عنوان یکی از اصلی ترین کشورهای صادرکننده سلاح شیمیایی برای صدام) و دولت آن و شخص لوران فابیوس که نخست وزیر آن دولت بود، بالتبع جنایتکار جنگی به حساب می آیند. به خاطر داشته باشیم در ایامی فابیوس پای برگه های ارسال سلاح های شیمیایی برای صدام را امضاء می کرد که صدام در وسیع ترین شکل به کاربرد سلاح شیمیایی پرداخته بود و فاجعه شیمیایی در شهرهایی مانند سردشت و شهادت و جراحت حدود 8000 ایرانی در این شهر ، بوسیله همین بمباران های شیمیایی اتفاق افتاد.

اما این، همه پرونده سیاه فابیوس به عنوان جنایتکار جنگی نیست. ناجوانمردانه ترین و خباثت آمیزترین عمل دولت فابیوس در دوران جنگ تحمیلی صدام، ارسال خون های آلوده به ویروس HIV (ویروس ایدز) به عنوان فاکتورهای خونی به ایران بود. شاید سابقه چنین جنایتی تنها در دوران جنگ جهانی اول و تهاجم انگلیسی ها به شیراز و بوشهر به ثبت رسیده باشد که ارتش انگلیس وقتی دریافت که امکان پیروزی بر عشایر غیور و مردم مسلمان ایران وجود ندارد با شیوع ویروس "آنفولانزای اسپانیایی" (که بسیار مرگ آور و خطرناک بود) در میان مردم استان فارس و جلوگیری از رسیدن واکسن و سرم مداوای آن، هزاران تن از مردم آن دیار را به سوی مرگ فرستاد و مقاومت را در آن خطه شکست.

اسنادی که از سوی روزنامه ها و نشریات فرانسوی منتشر شد، نشان می دهد خون هایی که از افراد معتاد و همجنس باز برای آزمایشگاهها گرفته شده بوده به دستور شخص لوران فابیوس به عنوان فاکتورهای خونی بیماران هموفیلی به ایران و چند کشور دیگر مانند آرژانتین و یونان و تونس فرستاده شده و هزاران نفر را به ویروس HIV و بیماری مرگبار ایدز دچار ساخت.

سند دیگری که در فوریه 1994 توسط یک روزنامه فرانسوی فاش گردید، نشان می دهد که فابیوس در اواخر سال 1993 از توزیع یک تست HIV برای آزمایش خون های آلوده جلوگیری کرده و در این مورد فرانسیس گروس، مشاور علمی وی طی نامه ای در 4 ژانویه هشدار داده بود که در این صورت خون های آلوده به بازار راه پیدا خواهند کرد.

فابیوس و ادموند هروه (وزیر سلامت) و ژرژینا دوفوا (وزیر امور اجتماعی) در سال 1990 در دیوان عالی دادگستری فرانسه (که تنها مرجع رسیدگی به تخلفات مسئولین دولت های پیشین است) محاکمه شدند. این به غیر از محاکمه 4 مقام مرکز ملی انتقال خون و بانک خون فرانسه بود که طی آن  مایکل گارتا از بانک خون به 4 سال و ژان پیر آلن به دو سال و دو نفر دیگر به حبس‌های تعلیقی محکوم شدند.

در دادگاه دوم، تنها اموند هروه به جرم قتل مقصر شناخته شد ولی تا امروز مجازاتی برایش در نظر گرفته نشده است! و فابیوس حتی یک عذرخواهی ساده هم از قربانیان این فاجعه نکرد. اما علیرغم همه سیاست بازی هایی که برای تبرئه فابیوس انجام شد، بدنامی شدیدی که گریبان وی را گرفت مانع از آن شد تا پس از میتران به عنوان "میتران دوم" به ریاست جمهوری انتخاب شود و نفرت مردم فرانسه از او و هم پالکی هایش، موجب شکست مفتضحانه حزب سوسیالیست در انتخابات و برکناری فابیوس از دبیر کلی آن شد.

به هرحال پرونده خون های آلوده به HIV و جنایت فابیوس و دار و دسته اش، همچنان نزد مردم ما و ملت های آزاده و مستقل جهان باز است و صدها انسانی که در ایران از این طریق به ایدز مبتلا شدند، قربانی و شاکی این پرونده و تمامی ملت ایران، خونخواه آنها هستند.

 

بعد التحریر:

این مطلب بعد از این وبلاگ، در صفحه خودم در وب سایت خبرآنلاین نیز قرار گرفته بود که پس از چند ساعت نه تنها از آن صفحه حذف شد (علت حذف مطلب را مغایرت محتوای آن با سیاست های خبرآنلاین و منافع ملی ذکر کردند!) بلکه صفحه بنده به کلی مسدود  شد و عضویت من در وبلاگ آن سایت به حالت تعلیق درآمد!! این هم تراوشی دیگر از آزاد منشی شبه روشنفکری که در میان خیل مطالب و اخباری که "به به" و "چه چه" می کنند و مجیز می گویند و ذوق زده اند ، حتی یک صدای متفاوت درحد چند سطر ناقابل را هم برنمی تابند!!!

سخن از این نیست که چرا با یک جنایتکار جنگی مذاکره شد، ما پیش از این حتی با جنایتکاری همچون صدام نیز نامه رد و بدل کردیم تا بتوانیم آزادگان اسیرمان را باز پس بگیریم. برای منافع ملت با جنایتکار جنگی هم باید مذاکره کرد. مگر امثال کری و شرمن و دیگر طرف های غربی، از فابیوس سالم تر بودند؟! اما سخن اینجاست که چرا نباید از جنایات او سخن به میان آورد تا نکند که مثلا به روح حساس ایشان بربخورد و قهر کنند؟!!

چرا باید همه ساکت شوند و فضا به گونه ای جلوه داده شود که اگر مذاکره می کنیم، هیچکس دیگر حتی یک نشریه نباید جنایات طرف مقابل را یادآور شود و باید به او بدهکار هم جلوه کنیم و سپاسگزار باشیم که قدم رنجه فرمودند و منزل ما را مزین کردند؟!! مگر همین حضرات در کشور خودشان مورد اعتراض و انتقاد قرار نمی گیرند؟ فابیوس در خود فرانسه برای قضیه حمایت از صدام و صدور سلاح شیمیایی و خون های آلوده و وابستگی به رژیم صهیونیستی،مورد شدیدترین اعتراضات و انتقادات واقع شد. پس چرا ما که بیشترین ضرر را از جانب او و همپالکی هایش متحمل شده ایم، حق کوچکترین اعتراض و انتقادی به وی را نداشته و انتقاد و اعتراض به او، از جانب همین شبه روشنفکران علاوه بر اینکه مغایر منافع خودشان تلقی می شود، به مناقع ملی هم گره می خورد؟!! جل الخالق!! اصلا در کجای تاریخ این سرزمین و در کدام زمان از برهه های انقلاب اسلامی سراغ دارید که منافع ملی با منافع شبه روشنفکری در یک راستا بوده است؟! واقعا اگر نمونه ای سراغ دارید، مثال بیاورید.

در جنگ های ایران و روس که با دسیسه انگلیس و همراهی اسلاف همین شبه روشنفکران، قراردادهای خفت بار گلستان و ترکمانچای را به ایران تحمیل شد یا در دوران اشغال ایران توسط انگلیس که همراه اشغالگران بر علیه دلیران تنگستان و مدافعین کشور وارد جنگ شدند یا وقتی با رشوه و دسیسه بازی در جریان قراردادهای رویتر و رژی، کشور را به بیگانه فروختند یا در دوران مشروطه که از دیگ پلوی سفارت انگلیس بیرون آمدند یا در جریان کودتای سیاه رضاخانی که تحت عنوان "دیکتاتوری منور" با رضا میرپنج همراه شدند و یا در طول حکومت پهلوی که همواره مواجب بگیر بودند و سر در آخور موسسات و نهادهای وابسته به دربار و دفتر فرح و امثال آن داشتند و یا پس از پیروزی انقلاب که در هر گوشه و کناری که توطئه ای بر علیه انقلاب جریان داشت حضور فعال پیدا می کردند؛ از جریان خلقی های کردستان و ترکمن صحرا برای تجزیه ایران گرفته تا حمایت از گروهک های ضد انقلاب تا انتشار خیل نشریات وابسته و تا بر طبل صلح تحمیلی کوبیدن در اوج دفاع مقدس،در حالی که هزاران کیلومتر مربع از خاک ایران در اشغال دشمن بود و تا حضور فعال در فتنه های 1378 و 1388 و تا ...

متاسفانه این خودباختگی شبه روشنفکری مختص امروز و دیروز نیست، سر دراز دارد و سابقه ای 180 ساله، از همان زمان میرزا ملکم خان (که هنوز این دوستان شبه روشنفکر به طور علنی او را پدر معنوی خود می خوانند!) و تقی زاده ( که می خواست از نوک پا تا فرق سر انگلیسی شود) و تا حسین خان سپهسالار (که باعث و بانی قرارداد رویتر بود ولی از جانب حضرات شبه روشنفکر دولت ترقی و قانون نام گرفت) و تا ...

... و بیراه نیست که یکی از اسطوره های این جریان در طی سفر فابیوس به ایران  مترجم و دیلماج جناب وزیر مختار گردید!

کجاست مرحوم جلال آل احمد که بیش از 50 سال پیش در کتاب "در خدمت و خیانت روشنفکران" نوشت که این جماعت روشنفکر در نهایت دیلماجان اربابان غربی هستند و از خود چیزی ندارند؟!! کجاست که حالا بیاید و ببیند آن سخن نیم قرن پیش او اگر در آن روز با حفظ ظاهر و تظاهر به استقلال، بروز بیرونی نداشت اما امروز حتی در شکل ظاهر هم مصداق پیدا کرده است!! و عملا بزرگان جریان شبه روشنفکری به نهایت خود رسیده و همان دیلماج اربابان غربی شده اند!!!


قسمت بیست و سوم مجموعه مستند تمدن آسمانی

$
0
0

 

وقتی مغول ها متمدن می شوند

 

 

"از خاکستر مغول" عنوان بیست و سومین قسمت از مجموعه مستند "تمدن آسمانی" است که قرار است از شبکه خبر پخش شود. در این قسمت به تغییر و تحول شگرفی که نوادگان چنگیز با عنوان ایلخانان دچارش شدند و حل شدن فرهنگ مهاجم آنها در فرهنگ و تمدن اسلامی پرداخته می شود. در واقع  همان کاری که تمدن اسلامی با دیگر فرهنگ ها از جمله فرهنگ اشرافی و طبقاتی ایران باستان انجام داد و آن را در خود مستحیل ساخت با مهاجمان وحشی مغول نیز همان کرد و قومی که به جز اسب و جنگ، به موضوع دیگری فکر نمی کردند را به جایی رسانید که از درونشان، دانشمندان و فرهیختگانی مثل الغ بیک بیرون آمدند و امپراتوری های اسلامی در نقاطی مانند هندوستان برقرار شد و یادگارهای دینی مانند مسجد گوهر شاد و هنرهای شگرف و ماندگاری همچون گنبد سلطانیه و محراب اولجایتو برجای گذاردند.

حتی فردی جنگجویی مانند تیمور جهاانگشای ، هنرمندان و معماران مسلمان ایرانی را به شهر و پایتخت خودش سمرقند برد تا براساس معماری اسلامی این شهر را بازسازی کنند.

بسیاری از ادیبان و دانشمندان بزرگ اسلامی در همین دوره ظاهر شدند و هرکدام توانستند در احیای فرهنگ و تمدن اسلامی سهم عمده ای را ایفا نمایند که از آن جمله می توان به مولوی، سعدی، حافظ، عطاملک جوینی و خواجه نصیرالدین طوسی اشاره کرد. در همین زمان فرهنگ و تمدن اسلامی و ایرانی به چین نیز راه یافت.

نقش خواجه نصیرالدین طوسی، در برکشیدن مجدد تمدن اسلامی از زیر خاکستر یورش مغول، بسیار جای تامل دارد. وی در دو بعد سیاسی و فرهنگی در رشد و حفظ تمدن اسلامی در یکی از سیاهترین دوران تاریخ ایران و اسلام، فعالیت چشمگیری به خرج داد. او که آوازه شخصیت علمی و فرهنگی اش تا قلب سرزمین چین و خاقان آن رسیده بود بنا به علاقه خاقان به دانش و علم و سوادش، توانست در دربار مغولان نفوذ کرده و بخشی از میراث انسانی و معنوی تمدن اسلامی را از یورش آنها در امان نگاه دارد. با درایت او حکومت جور و ظلم عباسی به دست مغولان ساقط شد و امور مراکز علمی و فرهنگی مانند بغداد در اختیار فضلا  دانشمندان قرار گرفت.

او مسئول امور موقوفات بغداد شد و اداره مدارس و مراکز علمی را به دست گرفت. همچنین یک مرکز بزرگ علمی در شهر مراغه تاسیس کرد و در کنار آن رصد خانه ای بنیان نمود که صدها دانشمند و عالم که زندگی شان در اثر حمله مغول از هم پاشیده شده بود را به خود جلب نمود و در یک مکان علمی تجمیع کرد. کتابخانه مراغه بنا به نقل شماری از مورخان دارای 400 هزار مجلد کتاب بود و همین نشان می دهد که در آنجا یک دانشگاه به تمام معنا ایجاد شده بود. خواجه نصیرالدین طوسی که در چندین رشته علمی مانند ریاضیات و هندسه تبحر داشت ، فیلسوفی پیرو مکتب اهل بیت علیهم السلام بود و در نضج و بسط فرهنگ اهل بیت تلاش بسیار مبذول داشت اما هر گز در حوزه های درسی خود از ورود دیگر مذاهب اسلامی جلوگیری نکرد.

در این قسمت از مجموعه مستند "تمدن آسمانی"، اساتید و کارشناسانی مانند دکتر عبدالله جبل عاملی (استاد تاریخ معماری اسلامی دانشگاه هنر اصفهان)، دکتر مجتبی مطهری (استاد دانشگاه)، عباس مهری (کارشناس تاریخ تمدن اسلامی)، مهندس حسن باقر پور (رییس سازمان میراٍث فرهنگی اهر)، دکتر مهدی گلشنی (مدیر گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف)، دکتر  محمد باغستانی (عضو هیئت علمی دانشگاه فردوسی مشهد) حضور دارند و درباره موضوع این قسمت به اظهار نظر می پردازند.

مجموعه مستند "تمدن آسمانی" به نویسندگی و کارگردانی سعید مستغاثی و تهیه کنندگی رضا جعفریان در 30 قسمت برای گروه مستند شبکه خبر تولید شده که جمعه ها در ساعات 30/08 صبح از این شبکه پخش می شود.

 

لینک مشاهده و دانلود قسمت 23

قسمت بیست و پنجم مجموعه مستند تمدن آسمانی

$
0
0

 

حسرت اروپاییان از ایران دوران صفویه

 

 "خیزش دوباره" عنوان بیست و پنجمین قسمت از مجموعه مستند "تمدن آسمانی" بود که جمعه 16 مرداد از شبکه خبر پخش شد. در این قسمت به شکل گیری دوباره تمدن اسلامی پس از جنگ های صلیبی و غائله مغول و سقوط آندلس پرداخته می شود که این بار با متحد کردن سرزمین های وسیع و از میان بردن دولت ها و حکومت های محلی و برپایی حکومت و امپراتوری مرکزی تحت عنوان صفویه، پس از قرن ها مجددا کشور ایران را بر صفحه روزگار پدیدار ساخت.

با شکل گیری سلسله صفویه و رسمیت یافتن مذهب شیعه برای نخستین بار علاوه بر یکپارچه شدن ایران اسلامی پس از گذشت حدود 900 سال غلبه حکومت های ملوک الطوایفی و کوچک و بزرگ، علماء و فضلاء وفقهای شیعه پس از قرن ها، این بار فرصت یافتند تا با آزادی بیشتر و با استفاده از فرصتی که دوستداران آنها در حکومت صفویه ایجاد کرده بودند، به بسط و ترویج سیره و سنت رسول اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) پرداخته و تمدن اسلامی  را گسترش و تکامل بخشند.

به شهادت تاریخ، همچنین نوشته ها و خاطرات و سفرنامه های اروپاییانی که در آن دوران به ایران سفرکرده و حتی مدتی را در این سرزمین سپری کرده بودند (امثال شاردن و تاورنیه) براثر همین آزادی فعالیت و محدوده عمل علماء و اعاظم شیعه، پس از چند سال حاصل کار، چنان کشور و امپراتوری بود که به لحاظ قدرت و فرهنگ و تمدن، حیرت همان اروپاییان را (که تازه از سیاهی قرون وسطی رها شده بودند ) برانگیخت و آنها با حسرت در همان سفرنامه هایشان، شکوه و جلال ایران اسلامی صفویه را به رخ اروپاییان کشیدند.

رونق حوزه های علمیه، برپایی کتابخانه ها و مدارس دینی علمی، شکوفایی فرهنگ و هنر اسلامی به خصوص در زمینه معماری و ...از ویژگی های این دوره در ایران بود.

از مهمترین مراکز این امپراتوری عظیم، شهر اصفهان بود که پایتخت آن نیز به حساب می آمد و شاهان صفوی، دستگاه حکومتی خود را در آن شهر بنا ساخته بودند. از همین روی پیش از سفر به اصفهان، از معماران و هنرمندان و دانشمندان خواستند تا طرح جامعی برای اصفهان در نظر بگیرند. در این زمینه شیخ بهایی اصلی ترین مشاور و طراح اصلی شهر بود و بسیاری از مهندسان و معماران و هنرمندان مسلمان آن روزگار در بازسازی و طراحی نوین شهر اصفهان به عنوان پایتخت امپراتوری اسلامی مشارکت داشتند.

پرفسور چارلز ملویل، استاد دانشگاه کمبریج در این باره می گوید:

"... در این دوره که ایران در اوج موفقیت های جهانی بود، پایتخت شاه عباس یعنی اصفهان رقیبی برای پاریس و لندن به شمار می آمد. مستندات زیادی گواهی می دهند که بسیاری از اروپاییانی که به ایران می آمدند، اعتقاد داشتند که شاه ایران و کشورش در سطحی بالاتر از کشورهای اروپایی قرار دارد..."

در این قسمت از مجموعه مستند "تمدن آسمانی"، اساتید و کارشناسانی مانند :

دکتر محمد حسین ریاحی (پژوهشگر و مدرس دانشگاه اصفهان)، دکتر عبدالله جبل عاملی (استاد تاریخ معماری اسلامی دانشگاه هنر اصفهان)، دکتر شیلا کنبی (معاون بخش آثار مشرق زمین موزه بریتانیا)، دکتر اسین اتیل (مورخ هنر اسلامی)، دکتر ویکتوریا هالبروک (استاد دانشگاه ایالت اوهایو)، عباس مهری (کارشناس تاریخ تمدن اسلامی)، پرفسور اندرو جی نیومن (استاد دانشگاه ادینبورو)، پرفسور رابرت هیلن برند (استاد معماری اسلامی دانشگاه ادینبورو)، حجت الاسلام رسول ملکیان (استاد فلسفه و منطق و عرفان حوزه علمیه اصفهان) و حجت الاسلام والمسلمین رضا مختاری (رییس موسسه کتاب شناسی شیعه) حضور داشتند.

مجموعه مستند "تمدن آسمانی" به نویسندگی و کارگردانی سعید مستغاثی و تهیه کنندگی رضاجعفریان در 30 قسمت برای گروه مستند شبکه خبر تهیه شده و جمعه ها ساعت 30/08 صبح از این شبکه پخش می شود.

 

لینک مشاهده و دانلود قسمت 25

به بهانه سالگرد بمباران اتمی هیروشیما

$
0
0

 

یک سکانس از فیلم "هیروشیما عشق من"

 

خاطرات سوخته و تسلی ناپذیر

 

 

مقدمه:

فیلم "هیروشیما ، عشق من" که در سال 1959 توسط فیلمساز فرانسوی ، آلن رنه براساس رمانی از مارگریت دوراس(نویسنده معروف رمان نو) و با فیلمنامه ای از خود او ساخته شد، امسال 55 ساله شد. بسیاری از منتقدان و کارشناسان سینمایی تحولی را که فیلم "هیروشیما ، عشق من" نخستین فیلم بلند سینمایی آلن رنه ،در عالم سینما به وجود آورد ، با بدعت های "همشهری کین" اورسن ولز مقایسه کرده و آن را نقطه عطفی در تاریخ سینمای مدرن می شناسند .

 اگرچه فیلم "هیروشیما ، عشق من" در زمره آثار موج نوی سینمای فرانسه به شمار آمده ولی به نحو روشنی با آن سینما فاصله دارد. آلن رنه در فیلم" هیروشما، عشق من" برای نخستین بار امکانات بیانی رمان نو در ترسیم جریان سیال ذهن را به دنیای سینما آورد و جهانی تازه به روی عرصه فیلمسازی گشود. با این فیلم ، دیگر سینما برای تشریح و توصیف یک عکس العمل روحی – روانی مثل قبل نیازی به قصه پردازی و داستان سازی نداشت. دیالکتیک فراموش کردن و به خاطر آوردن همراه  جریان سیال ذهن که موضوع اصلی فیلم "هیروشیما ، عشق من" را تشکیل می دهد در فیلم بعدی آلن رنه  یعنی "سال گذشته در مارین باد" تکامل بخشیده شد.

از طرف دیگر موضوع خاطرات و فراموش کردن یا به یاد داشتن آنها ، همواره  از سوژه های مورد علاقه رنه بوده که حتی در تمامی فیلم های مستندش با جستجویی هوشیارانه در گذشته و تاریخ ، آن را لحاظ کرده است. 

 "هیروشیما ، عشق من" درباره زنی فرانسوی است که در اوت  سال 1957 برای بازی در فیلمی درباره فاجعه اتمی هیروشیما به آن شهر ژاپن می رود.گویا  او در زمان رخ دادن فاجعه نیز در هیروشیما بوده است.  فاجعه ای که در سال 1945 و روزهای پایانی جنگ دوم جهانی توسط آمریکا ایجاد شد و تا امروز تنها تجربه جنایت بار و مرگبار بشریت در استفاده از سلاح اتمی به شمار می آید. تجربه ای که همواره آمریکاییان در تبلیغاتشان سعی در به فراموشی سپردنش در ذهن جهانیان داشته اند ولی روشنفکران و آزادیخواهان جهان در آثارشان مانند همین فیلم "هیروشیما ، عشق من" همه تلاش خود را به خرج داده اند تا خاطره آن بزرگترین جنایت علیه بشریت ، هیچگاه در حافظه تاریخ فراموش نشود. تا آمریکاییان نتوانند با زدودن آن خاطره از اذهان ، به  لباس میش درآمده و فریاد دروغین مقابله شان با گسترش سلاح های اتمی ، دل های ساده را فریب دهد.

همه تاکید مارگریت دوراس و آلن رنه در "هیروشیما ، عشق من" بر حفظ همین خاطره و عدم فراموشی آن ولو در یک رابطه انسانی  و با اسم گذاری  عناوین فجایعی همچون هیروشیما بر آدم های  زنده باشد.

در فیلم "هیروشیما ، عشق من" زن فرانسوی که برای بازی در فیلمی راجع به بمباران اتمی هیروشیما به ژاپن رفته با یک آرشیتکت ژاپنی آشنا می شود و سعی می کند خاطرات خود از فاجعه هیروشیما و دیگر فجایع متفقین در فرانسه را با او مرور نماید ، حتی اگر به باورش ننشیند. و سرانجام برای به یاد ماندن آن خاطرات ، نام هیروشیما را بر آرشیتکت ژاپنی می گذارد و اسم یکی از شهرهایی که سمبل جنایات متفقین پس از جنگ بود (به نام نورس) را بر خودش .

در سکانس نخست فیلم ، با حدیث نفس زن فرانسوی همراه می شویم و مرور خاطرات دردناکش که با صحنه هایی از اخبار هفتگی در مورد فاجعه اتمی آمیخته است.

در این سکانس  که در اتاق یک هتل در هیروشیما می گذرد امانوئل ریوا به نقش زن فرانسوی (که نام مشخصی ندارد) و ایجی اوکادا در نقش آرشیتکت ژاپنی (که او هم اسمی ندارد) بازی کرده اند و موسیقی آرام جیووانی فوسکو و ژرژ دلور با پیانو به گوش می رسد.

سکانس اول فیلم را به صورت "فیلم نوشت" از نظرتان می گذرانیم ، به نظرم خواندن جملات آن و تصویر زنده ای که قلم  مارگریت دوراس از فاجعه اتمی هیروشیما نشان می دهد، برای هر خواننده ای می تواند تکان دهنده باشد.

 

"هیروشیما ، عشق من" – سکانس اول

اتاق هتلی در هیروشیما- روز – داخلی

 

مرد: تو هیچ چیز در هیروشیما ندیده ای ، هیچ چیز.

زن :همه چیز را دیده ام . همه چیز را...بیمارستان را که دیده ام ، مطمئنم. بیمارستان در هیروشیما . چطور امکان داشت که من بتوانم از تماشای بیمارستان چشم پوشی کنم؟

(تصاویری از موزه هیروشیما ، تابلوهای آموزش دهنده ، دلایلی برای بمباران ، مدل شهر ، خطوط راه آهن ویران ، تکه های پوست بدن ، موهای نیم سوخته در موم و...)

زن: چهار بار در موزه ...

مرد:چه موزه ای ؟ در هیروشیما؟

زن: چهار بار در موزه هیروشیما . من مردمی را در آنجا دیده ام که به هر طرف می گشتند. مردم در آنجا در حالی که به فکر فرو رفته بودند در بین عکس ها و مدل های ساخته شده می گشتند. چون هیچ چیز دیگری در انجا نیست ، هیچ توضیحی داده نمی شود. چهار بار در موزه هیروشیما . من متوجه مردم بودم ، در حالی که به فکر فرو رفته بودم ، آهن را تماشا می کردم ، آهنی که سقوط کرده بود ، آهنی که شکسته بود ، آهنی که همچون گوشت زخم برمی دارد. ظرف هایی را دیده ام که به صورت دسته های گل به هم بسته شده بود. چه کسی ممکن بود به فکرش رسیده باشد؟ قطعات پوست انسان دردانگیز ، زنده و با همه رنج هایی که متحمل شده است ، هنوز تازه . سنگ ها . سنگ های سوخته. سنگ های شکسته . گیسوان بی نامی که صبحگاه از آسمان سقوط کرده است و زنان هیروشیما که به هنگام بیدار شدن از خواب آنها را پیدا کرده اند.

در میدان صلح بسیار گرمم شده است. ده هزار درجه حرارت در میدان صلح. من این را می دانم. گرمای گلوله خورشید در میدان صلح. چطور ممکن است من این موضوع را ندانم؟...

مرد:تو هیچ چیز در هیروشیما ندیده ای. هیچ چیز.

(کماکان تصویر موزه عبور می کند . سپس تصویر یک مجسمه سوخته شده بر روی تصویر میدان صلح می افتد. ویترین مغازه ها با عروسکان مومی به شکل انسان های سوخته شده. صحنه هایی از فیلم های ژاپنی درباره حوادث هیروشیما . مردی بدون پوست سر. زنی از درون ویرانی ها سر بیرون می کشد و دیگران نیز.)

زن : چیزهایی که از روی اصلشان ساخته شده آنقدر مطمئن و درست است که بهتر از آن امکان ندارد.فیلم ها آنقدر قابل اطمینانند که بهتر از آن برداشت نشده . تخیلی که درباره آن مدتهاست صحبت می کنند، آنقدر کامل است که توریست ها را به گریه می اندازد...من همیشه به سرنوشت هیروشیما گریسته ام. همیشه.

(تصویری از هیروشیمای پس از بمب ، صحرایی تازه و بدون هرگونه شباهت به صحراهای دیگر دنیا. )

مرد: نه ، تو برای چه گریه کردی؟

(تصویر میدان صلح که در زیر نور درخشان خورشید خالیست و آفتاب ، بمب را به خاطر می آورد، عبور می کند.مردم در میدان خالی اینطرف و آنطرف می روند. در حدود ساعت 13 فیلم اخبار هفته که پس از 6 اوت 1945 برداشته شده است ، مورچه ها و کرم ها را نشان می دهد که در روی خاک می خزند ...)

زن: من فیلم اخبار هفته را دیده ام. از روز دوم به بعد ، تاریخ اینطور می گوید ، از روز دوم به بعد انواع مخصوص جانوران از اعماق زمین و خاکستر به بیرون خزیده اند. تصاویر سگ ها به کمک دوربین عکاسی محفوظ مانده است.  برای همیشه. من آنها را دیده ام. من فیلم اخبار روز را دیده ام ، من آنها را دیده ام ، فیلم اخبار روز اول را ، فیلم اخبار روز دوم را ، فیلم اخبار روز سوم را ...

مرد :(حرف او را قطع می کند) تو هیچ چیز در هیروشیما ندیده ای. هیچ چیز.

(تصاویری از سگ های چلاق ، مردم ، کودکان ، زخم ها ، کودکان سوخته ، فریاد کنان)

زن : ...و اخبار روز پانزدهم را . هیروشیما از گل پوشیده می شد. در هیچ جا جز گل های گندم و گلایول که از خاکستر روییده بودند ، چیزی دیده نمی شد ؛ گل هایی با نیروی فوق العاده و غیرعادی.

مرد: تو همه چیز را از خودت ساخته ای .

زن: من هیچ چیز را از خودم نساخته ام . هیچ چیز را . همانطور که در عشق تصور جنون آمیز وجود دارد که انسان هرگز نخواهد توانست آین جنون را فراموش کند، من هم با دیدن هیروشیما دستخوش جنون شده بودم ، من هرگز فراموش نخواهم کرد . درست همانطور که عشق را.

(پنس های جراحی به یک چشم نزدیک می شوند تا آن را بیرون بیاورند. فیلم اخبار روز ادامه دارد.)

زن : من همچنین آنهایی را دیده ام که جان سالم به در برده اند و آنهایی را دیده ام که در شکم زنان هیروشیما بوده اند.

(کودک زیبایی رویش را بخ سوی مادر بر می گرداند ، متوجه می شویم که یک چشم بیشتر ندارد. دخترک جوان سوخته ای خودش را در آینه تماشا می کند. دخترک جوان دیگری ، کور ، با دست های غیر طبیعی خود سیتار می نوازد. زنی در کنار فرزندان خود که در بستر مرگ هستند ، نماز می گذارد. مردی از این که سالهاست نتوانسته است بخوابد ، می میرد.)

زن:من بردباری ، ناشکیبایی و ملاطفت آشکار کسانی را دیده ام که موقتا از هیروشیما جان سالم به در برده اند و سرنوشت خود را تحمل کرده اند. سرنوشتی آنچنان به ناحق که نیروی تصور که به طور معمول آنقدر ثمر بخش بود ، در برابرش از حرکت باز می ایستد.

(تصویر ابر اتمی ، مردم در خیابان در زیر باران اتمی حرکت می کنند ، ماهیگیرانی که دستخوش رادیو اکتیو شده اند ، هزاران ماهی غیر قابل استفاده دفن می شوند.)

زن: برای زن ها این خطر وجود دارد که با کودکان نامطلوب خود بمیرند ، با فرزندان ناقص الخلقه ، اما این هم می گذرد. برای مردها این خطر وجود دارد که قدرت تولید مثل خود را از دست بدهند ، اما این هم می گذرد. باران ایجاد وحشت می کند . باران خاکستر برروی آبهای اقیانوس آرام. آبهای اقیانوس آرام کشنده است. ماهیگیران اقیانوس آرام مرده اند. آذوقه ایجاد وحشت می کند . آذوقه یک شهر را به دور می ریزند. آذوقه یک شهر را مدفون می کنند. یک شهر خشمگین می شود. تمام شهرها خشمگین می شوند.

(فیلم اخبار هفته :میتینگ و تظاهرات )

زن: این خشم شهرها علیه کیست؟ آنها چه بخواهند و چه نخواهند، خشم تمام شهرها علیه کشورهایی است که عدم تساوی را به عنوان اصول اساسی خود علیه برخی از کشورها قرار داده اند ، علیه عدم تساوی است که به عنوان اصول اساسی از طرف برخی نژادها علیه نژادهای دیگر اعمال می شود ، علیه عدم تساوی که از طرف بعضی طبقات علیه طبقات دیگر صورت می گیرد.

(عبور جمعیت ، تظاهرات ، سخنرانی های نامفهوم در بلند گوها)

زن : (به آهستگی) من هم مثل تو فراموشی را می شناسم.

مرد: نه ، تو فراموشی را نمی شناسی .

زن: من هم مثل تو از نظر خاطرات آدم با استعدادی هستم . من فراموشی را می شناسم.

مرد:نه ، تو از نظر خاطرات آدم بااستعدادی نیستی.

زن:من هم مثل تو سعی کردم با تمام نیروهایم علیه فراموشی مبارزه کنم. من هم مثل تو فراموش کرده ام. من هم مثل تو آرزوی یک به خاطر آوردن تسلی ناپذیر را داشته ام ، خاطره ای از سنگ و از سایه.

(سایه عکاسی شده یک غروب برروی یک سنگ در هیروشیما.)

زن: من با تمام قوایم ، تا آنجا که به من مربوط می شود ، علیه وحشت مبارزه کرده ام ، وحشت درک نکردن چرای یک خاطره . من هم مانند تو فراموش کرده ام ...

(غرفه هایی که در آنها صدها مدل "کاخ صنعت" دیده می شود. تنها کاخی که پس از بمب ستون های داخلیش برپا ماند و از آن پس در این شکل کنونی باقیمانده است. غرفه متروک ، اتوبوسی با توریست های ژاپنی ، توریست ها در میدان صلح ، گربه ای از میدان صلح عبور می کند. )

زن: چرا باید احتیاج مبرم به خاطر آوردن را انکار کرد ؟...

(این جمله همراه تصاویر ستون های داخلی کاخ صنعت به طور موزون ادا می شود)

زن: به من گوش کن . من بیش از اینها می دانم . دوباره شروع می شود، دویست هزار کشته ، هشتاد هزار مجروح ، در 9 ثانیه ، ارقام رسمی است ، دوباره شروع می شود.

 (تصاویر درختان ، کلیسا ، تالار اسب سواری ، هیروشیمای دوباره ساخته شده ، کار روزانه .)

 زن: حرارت روی زمین ده هزار درجه خواهد بود.خواهند گفت ده هزار خورشید ، آسفالت شعله ور خواهد شد .

 (تصویر کلیسا و کلام های ژاپنی.)

زن: هرج و مرج حکمفرما خواهد شد. یک شهر به طور کامل از پایه به هوا پرتاب خواهد شد.و به صورت خاکستر سقوط خواهد کرد...

 (تصاویر شن ، یک بسته سیگار صلح ، گیاهان خاردار مانند عنکبوت ها در روی شن گسترش پیدا می کنند)

 زن: انواع جدید گیاهان از شن می روید...

 (چهار دانشجو در ساحل رودخانه با یکدیگر درد دل می کنند ، رودخانه ، جذر و مد ، خلیج همیشگی در هیروشیما دوباره بنا شده.)

 زن: ...چهار دانشجو به انتظار مرگی برادر وار و افسانه آمیز هستند . هفت شعبه از دلتای رودخانه" اوتا" در ساعات معین پر و خالی می شود، درست سر ساعت معین با آب تازه و پر ماهی به رنگ خاکستری یا آبی به نسبت ساعات فصول. مردم دیگر در جهت سراشیبی گل آلود نگاه نمی کنند و به بالا آمدن سیل در هفت شعبه دلتای رودخانه "اوتا" توجهی ندارند.

(تصاویر خیابان های هیروشیما ، پل ها ، پاساژها ، حومه شهر ، خطوط راه آهن و چیزهای روزمره مثل همه جا.)

قسمت بیست و چهارم از مجموعه مستند تمدن آسمانی

$
0
0

 

 چکمه های کریستف کلمب بر خاکستر آندلس

 

"سقوط غم انگیز" عنوان بیست و چهارمین قسمت از مجموعه مستند "تمدن آسمانی" است که چهارشنبه 21 مرداد از شبکه خبر پخش شد. در این قسمت از مجموعه "تمدن آسمانی" به واقعه سقوط آندلس و حکومت 800 ساله مسلمانان در آن دیار پرداخته شده بود. سقوطی که چند ماه پس از آن و با سرمایه های همان کانون هایی که هزینه صلیبیون فاتح آندلس را پرداخته بودند ، کریستف کلمب و افرادش قدم بر خاک قاره نو گذاردند.

مجموعه عواملی که باعث سقوط حکومت 8 قرنی مسلمانان در آندلس گردید ، بسیار آشنا و عبرت آموز به نظر می آیند.عواملی که امروزه و در فرهنگ سیاسی امروز جهان به "عناصر جنگ نرم" شناخته می شوند.

رواج بی بند و باری و فساد ، ترویج شراب خواری در میان مسلمانان ، گرایش به اشرافی گری  در بین حاکمان و مصرف گرایی و رفاه زدگی در میان مردم و ... از جمله این عوامل بودند.

یکی دیگر از نقشه های صلیبیون در آندلس ، توهین به مقدسات مسلمانان بود تا در صورت برخورد مسلمانان ، مظلوم نمایی کرده و در عین حال حساسیت جوانان مسلمان نسبت به این گونه توهین ها را کمرنگ سازند. مشاهده می شود که امروز نیز از این ترفندها به کررات استفاده شده و می شود.

از طرف دیگر در مسیر پیاده کردن اهداف فرهنگی مهاجمان مسیحی ، دارالترجمه ای که در قرن ششم در طلیطله توسط آنها راه اندازی شده بود، وسیله خوبی بود به ویژه که در قبال استفاده از تمدن اسلامی، افکار سکولار وملحدانه و مغرضانه مسیحی را دربین مسلمانان رواج می دادند. افکار التقاطی که در این دوران توسط آنها رایج شد و متاسفانه انفعال مسلمانان در برابرآن باعث شد این افکار بسیاری از مبانی فکری مسلمانان را مخدوش کرده و زمینه را برای هجوم های بعدی فراهم کند.

در همان زمان در قرطبه یا کوردوبای امروز ، صلیبیون تحت عنوان مدارس مسیحی ، ، یک مدرسه مجهز و بزرگ راه اندازی کردند و آن را به آموزش دانشجویان مسلمان اختصاص دادند. آن هم به طور رایگان! و در  واقع علاوه بر القاء تسامح و تساهل دینی ، به رواج مسیحیت به عنوان یک دین روامدار در میان مسلمانان پرداختند ، آنچه که امروز نیز در جوامع اسلامی از جمله ایران رواج پیدا کرده است.

خروج مسلمانان از آندلس و رفتار ناجوانمردانه و وحشیانه اروپاییان  با آنها، بسیار شبیه رفتار امروز صهیونیست ها با فلسطینیان بوده است. غرناطه یا گرانادای امروز ، تحت سلطه مالی و نظامی کانون های پنهان صهیونی ، شاهد خروج اندوهبار مسلمانان در اواخر قرن نهم هجری بود. این شهر شاهد کشتار بی رحمانه و فجیع مسلمانان توسط صلیبیونی بود که امروزه خود را از ازل صلح طلب می دانند.کشتاری که تاریخ کمتر به چشم دیده است.

در این قسمت اساتید و کارشناسانی مانند :

دکتر مجتبی مطهری (استاد دانشگاه)، حجت الاسلام والمسلمین خسرو پناه (رییس موسسه حکمت و فلسفه)، دکتر فتح الله طیبی (رییس دانشگاه علمی کاربردی استانداری تهران)، پروفسور چارلز برنت (استاد دانشگاه وربورگ انگلیس)، دکتر آبراهام لاوسون (پژوهشگر فلسفه ادیان دانشگاه لندن)، دکتر کریس لویی (نویسنده کتاب دنیای ناپدید شده)، دکتر جفری کینگ (استاد دانشگاه لندن)، پروفسور مصطفی کمال (استاد دانشگاه ایلینویز) و دکتر برایان کاتلوس (استاد دانشگاه کالیفرنیا) حضور داشته و درباره مباحث مربوطه صحبت می کنند.

مجموعه "تمدن آسمانی" به نویسندگی و کارگردانی سعید مستغاثی و تهیه کنندگی رضا جعفریان در 30 قسمت برای گروه مستند شبکه خبر تولید شده که روزهای جمعه و ایام تعطیل از این شبکه پخش می شود.

 

لینک مشاهده و دانلود قسمت 24

قسمت بیست و هشتم مجموعه مستند تمدن آسمانی

$
0
0

 

صلیبیون جدید علیه 3 تمدن قرون میانه

 

"جنگ نرم صلیبی" عنوان بیست و هشتمین قسمت از مجموعه مستند "تمدن آسمانی" بود که جمعه 30 مرداد از شبکه خبر پخش شد.

در این قسمت به هجوم فرهنگی-سیاسی غرب صلیبی/صهیونی در طی قرون 16-17 میلادی به 3 تمدن اسلامی حاکم برجهان آن روز پرداخته شد. تمدن صفویه در ایران با تضعیف حوزه های علمیه و تهی شدن آنها از علوم تجربی و دقیقه و مسائل سیاسی و فلسفی(حاکمیت اخباریون) و در نتیجه خروج علمای جامع العلوم و در مقابل ورود مستشاران غربی به سوی اضمحلال رفت تا پس از سلسله های افشاریه و زندیه (حدود 80 سال) در دوران قاجار با ورود فراماسون ها، تشکیل مدارس جدیده و تغییر لباس و سبک زندگی و کشف حجاب و ...نزول کامل تمدن اسلامی را در سرزمین ایران شاهد باشد.

تمدن عثمانی با تجزیه به کشورهای کوچکتر، تغییر خط و زبان و دین رسمی و آداب و رسوم و آیین ها و ...تغییر ماهیت داد و به طور کامل تسلیم غرب صلیبی/صهیونی گردید.

و تمدن اسلامی در شبه قاره هند نیز با تصاحب زمین ها و شهرها توسط کمپانی انگلیسی هند شرقی و همچنین تغییر خط و زبان و آیین ها و از رسمیت انداختن دین اسلام و گسترش فرقه های شرک آمیز و سبک زندگی مبتنی بر آن، به جایی رسید که جوانانش طی سالهای جنگ اول و دوم به گوشت دم توپ ارتش انگلیس بدل شدند که هر کجا ارتش امپراتوری بریتانیا برای اشغال قدم می گذاشت، در ابتدا این سربازان هندی بودند که فدا می شدند تا راه برای افسران انگلیسی هموار شود.

علیرغم همه این واقعیت تراژیک اما سالهای بعد در همین 3 سرزمین (ایران و ترکیه و هند) دیده شد که اسلام و تمدن اسلامی از بین نرفته و عشق به دین و آیین پیامبر خاتم همچنان در قلوب مردم آن دیارها موج می زند. از همین روی بارقه های تمدن اسلامی بازهم از درون خانه ها و کوچه پس کوچه های کشورهای یاد شده شعله کشید تا نشان دهد که زمینه های شکوفایی تمدن اسلامی تا چه اندازه قوی و پایدار است.

در این قسمت از مجموعه "تمدن آسمانی" ، اساتید و کارشناسانی مانند :

پروفسور یوسف خلج اوغلو (مشاور ریاست دانشگاه غازی و رییس سابق بنیاد تاریخ تمدن در ترکیه)، دکتر مهدی گلشنی (مدیر گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف)، حجت الاسلام والمسلمین خسرو پناه (رییس موسسه حکمت و فلسفه)، دکتر مهدی محمد زاده (رییس دانشکده هنرهای اسلامی تبریز)، پرفسور حجابی قرلاننقلیج (رییس دانشکده زبان و تاریخ و جغرافیای دانشگاه آنکارا و استاد زبان فارسی)، استاد حسن چلبی (استاد خط و خوشنویسی جهان اسلام) و ... حضور داشتند و درمورد مسائل مربوطه سخن گفتند.

مجموعه "تمدن آسمانی" به نویسندگی و کارگردانی سعید مستغاثی و تهیه کنندگی رضا جعفریان در 30 قسمت برای گروه مستند شبکه خبر تولید شده که جمعه ها و ایام تعطیل از این شبکه پخش می شود.

به بهانه فیلم محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله)

$
0
0

 

حسی از یک رشحه شاعرانه

 

شاید نتوان دو فیلم "پیام" ساخته مرحوم مصطفی عقاد (که در سال 1358 در ایران با عنوان "محمد رسول الله" به نمایش درآمد و پس از آن نیز بارها از تلویزیون پخش شد) را با فیلم "محمد رسول الله" (صلی الله علیه و آله) ساخته مجید مجیدی (که اینک برپرده سینماهاست) مقایسه کرد. هم از آن رو که اساسا هریک از دو فیلم یاد  شده به مقطعی از زندگی پربرکت پیامبر بزرگوار اسلام می پردازد و هم از این جهت که اصلا نوع ساختار سینمای دو فیلم با یکدیگر متفاوت است.

اما به نظر می رسد که مجیدی با امری خطیرتر و دشوارتر مواجه بوده است. زیرا دورانی که در فیلم عقاد به تصویر کشیده شد (از بعثت پیامبر تا زمان رحلت ایشان) به دلیل وجود فراز و نشیب های متعدد تاریخی همانند جنگ ها (که دو جنگ بدر و احد بخش مهمی از فیلم "پیام"را به خود اختصاص داده) پتانسیل بیشتری برای ایجاد جذابیت های روایتی دارد. اما روزگار تولد تا 12 سالگی حضرت رسول حداقل به لحاظ دراماتیک، قابلیت های روایی دوران پس از بعثت حضرت را ندارد، خصوصا که روایات و حکایاتی که از روزگار کودکی ایشان برجای مانده، حتی به جهت کمیت نیز در حد  ماجراهایی که پس از مبعوث شدن و به ویژه بعد از هجرت به مدینه  بر ایشان و اسلام گذشت، نیست.

اما مجیدی از دوران کودکی و نوجوانی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که از جهت روایتی شاید در نظر اول جذابیت های دوران رسالت ایشان را نداشته باشد، حکایاتی بسیار جذاب و شنیدنی و دیدنی روایت کرده و تصاویر تاثیر گذاری به نمایش در می آورد که می تواند زمینه ها و ریشه های وقایع سالیان نبوت ایشان را تداعی نماید.

فیلمساز حتی پا فراتر گذاشته و براساس روایات موثق، بخش هایی از ایام کودکی و نوجوانی حضرت رسول را به تصویر می کشد که در هر بخش، می توان جلوه ای از یکی از پیامبران اولوالعزم الهی را مشاهده کرد. چنانچه وقتی محمد نوجوان در آن روستای قحطی زده و خرافاتی بر بالای صخره ای در پی گشودن غل و زنجیرها از دست و پای زن و کودکانی است که برای قربانی شدن در مقابل خدای دریاها آماده شده اند، بت بزرگی که کنارشان قرار دارد ناگهان در هم شکسته و فرو می ریزد. در اینجاست که وجود پیامبر بت شکنی همچون حضرت ابراهیم (علیه السلام) در وجود محمد نوجوان دیده می شود. یا در صحنه ای که محمد خردسال، حلیمه در حال احتضار را از زیر یوغ طلسم ها و جادوها به در آورده و زنده می گرداند و همچنین همان وقتی که از دریا بر قوم قحطی زده، انبوه ماهیان را همچون مائده آسمانی به ارمغان می آورد، حضرت عیسی مسیح (علیه السلام) را تداعی می کند و در هنگامی که در بالای همان تخته سنگ در مقابل امواج خروشان دریا، گویی آنها را می شکافد، حضرت موسی (علیه السلام) و شکافتن امواج دریای نیل را به خاطر می آورد.

حکایت هایی که در فیلم محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) از دوران کودکی و نوجوانی پیامبر اکرم نقل می شود، ریشه های ابعاد مختلف رسالت ایشان را در سالهای بعد تصویر می کند. سالهایی که پیامبر همانقدر در برابر مومنین و دوستان رئوف و مهربان هستند که در برابر دشمنان به مصداق آیه قرآنی "اشداء علی الکفار"، سخت گیر و شدید و در این سخت گیری و مقابله با دشمنان، در واقع این خداست که مقابله می کند براساس همان آیه قرآنی "... و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی".

شاید بتوان این مقابله شدید را از همان نخستین صحنه های فلاش بک فیلم یعنی زمان حمله سپاه ابرهه به مکه در سال تولد پیامبر (عام الفیل) و برخورد شدید پرندگان ابابیل که از سوی خداوند مامور سنگ باران سپاه ابرهه بودند، مشاهده کرد که آن سپاه را از فرط تلاشی بنا به فرمایش قرآن به برگ های جویده شده شبیه ساختند.

محبت و همدردی ایشان با بردگان و محرومین که از صدای خوردن شلاق بربدن آنها، خود تکان می خورند و در همان سنین خردی، به شلاق خوردگان و ستمدیدگان یاری می رسانند، دخترانی که در آستانه زنده به گور شدن هستند را نجات داده و از بیماران و جذامیان استمالت می کنند، به گرسنگان و دردمندان رسیدگی نموده و ...

و از همین روی به محمد امین و درستکار مشهور می شوند تا جایی که حتی دیدنشان برای زن عموی کینه توز ایشان، یک آرزو و حسدی تازه می گردد. و چه گویاست هنگامی که غل و زنجیر از دست و پای قربانیان رنج دیده آن روستای قحطی زده بر می دارد گویا مصداق آیه 157 سوه اعراف از کلام الله مجید را نشان می دهد که "... پیامبر آمد تا آنها را امر به هر نیکویی و نهی از هر زشتی کند و بر آنان هر طعام پاکیزه و مطبوع را حلال و هر پلید منفور را حرام ‌گرداند و غل و زنجیرهایی که به گردن آنان نهاده شده بود از آنان بردارد..."

آیه ای که خداوند در ابتدایش می فرماید "این همان پیامبری است که صفاتش در تورات و انجیل آمده است" و آن کشیش دیر بحیرا برهمین اساس است که نبوت را در وجود پسر نوجوانی می بیند که همراه کاروان ابوطالب به شهر وی آمده است.

از طرف دیگر توطئه هایی که از همان نخستین لحظات تولد ایشان، جان گرامی پیامبر را تهدید می کند، تهدید دائمی گروهی از یهودیان و ... و حتی شتری که دوان دوان همه بازار مکه و کوچه های اطراف را طی می کند تا در خانه آمنه و پای گهواره محمد شیرخواره آرام بگیرد و حلیمه را به عنوان دایه به او برساند، همه و همه نشان و نمادهایی است از آنچه در سالهای پس از برعهده گرفتن رسالت اتفاق می افتد. گویی دوران خردسالی و نوجوانی حضرتش نیز بخشی از روزگار نبوت است همچنانکه در بخشی از روایت آن خاخام یهودی گفته می شود این روحی است که از ازل در عرش برای آخرین رسول الهی وجود داشته و اینکه در کالبد انسانی حلول یافته است.

اما از سوی دیگر فیلم "محمد رسول الله" (صلی الله علیه و آله) فیلم کاملا به روز و از دل روایتی تاریخی، گویی زبان حال است. فیلم، هوشمندانه با وقایع شعب ابوطالب و مسئله تحریم آغاز می شود. مقوله ای که دیری است برای مردم ما، آشناست. مسلمانان براساس عهدنامه ای میان سران مشرک قریش در تحریم قرار دارند و هرگونه معامله و خرید و فروش با آنان منع شده است. بسیاری از دیالوگ هایی که از زبان سران قریش و به خصوص ابوسفیان بیان می شود به آنچه امروز سرکرده های استکبار جهانی می گویند، شباهت دارد و حتی تهدید به جنگ که پس از کارگر نیفتادن تطمیع حضرت  ابوطالب از سوی ابوسفیان بیان شده و کارگاههای ساخت ابزار جنگ را به رخ ایشان می کشد، تفاوت چندانی با آنچه امروز از گزینه های روی میز گفته می شود، ندارد! ابوسفیان ، حضرت ابوطالب و مسلمانان را دعوت به سازش می کند و می گوید کاری به خدایان آنها نداشته باشند تا آنها هم کاری به مسلمانان نداشته باشند و در نهایت می گوید پیرامون پیامبر را خالی کنند تا درهای نعمت و فراوانی را به سویشان سرازیر نمایند. اما حضرت ابوطالب و مسلمانان هیچ یک از وعده های ابوسفیان را باور نداشته و بر سر پیمان خویش با رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) می ایستند تا بازهم خداوند به یاریشان آمده و موریانه های را مامور کند تا عهد نامه تحریم را بپوسانند که وعده الهی برحق و حتمی است.

نمی توان از دیگر نشانه های روشن و گویای فیلم گذشت که علائق و دلبستگی و ارادت  فیلمساز را به اهل بیت (علیهم السلام) می رساند. از تشنگی و گرسنگی محمد شیرخواره که حضرت علی اصغر در ظهر عاشورا را به خاطر می آورد تا دور شدن آمنه از نوزادش که به قول یکی از دوستان، انگار روضه حضرت رباب را می خوانند، تا ورود محمد نوجوان به دیر بحیرا در میان آن نور و روشنی، که گویی تداعی ظهور مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و تا جایی که در همان روستای قحطی زده، ابوطالب از همراهانش می خواهد که آذوقه شان را در میان مردم گرسنه تقسیم کنند به جز مقداری که کاروانشان را تا "غدیر"برساند.

و کلام آخر اینکه فیلم "محمد رسول الله" (صلی الله علیه و آله) برخلاف فیلم "پیام" که در واقع یک فیلم تاریخی بود، یک اثر کاملا دینی است و نگاه دینی در کلیت ساختار روایتی و سینمایی آن به چشم می خورد و در آن تنیده شده است. در کنار این نگاه دینی، زبان شاعرانه مجیدی نیز به یاری آمده و تاثیر گذارتر از صحنه های باشکوهی همچون حمله ابابیل به سپاه ابرهه، یا نورباران مکه یا شکافتن امواج دریا و باران ماهی ها و یا ... ، صحنه های شاعرانه پرحس و حال خود را در فصل های آرام اما پر محتوای برخورد افراد مختلف با محمد کودک و یا نوجوان و حیرت و شگفتی آنها، برپا ساخته است. صحنه هایی که با رنگ آمیزی ویتوریو استورارو و موسیقی الله رحمان، مخاطبش را در فضایی معنوی سیر می دهد تا بلکه بتوانند رشحاتی از حس مواجهه با عزیزترین و عظیم ترین شخصیت تاریخ انسانیت را درک کند.

به بهانه سالگرد واقعه 11 سپتامبر

$
0
0

 

در هالیوود زودتر اتفاق افتاد!

 

هنوز زمان زیادی از آغاز قرن بیست و یکم و هزاره سوم میلادی نگذشته بود که در یازدهمین روز از نهمین ماه سال 2001 حادثه ای در نیویورک اتفاق افتاد که گویی همه آنچه در فیلم های آخرالزمانی تا آن هنگام تصویر شده بود را عینیت می بخشید. گویی عملیات تروریستی فیلم هایی همچون "محاصره" ساخته ادوارد زوییک در سال1998 و"جاده ارلینگتن" به کارگردانی مارک پلینگتن در سال 1999 تحقق عینی پیدا کرده بود ، انگار پیش بینی های فیلم "مردی که فردا را می دید" از رابرت ژونه محصول 1981 درباره پیش گویی های نوسترآداموس جامه عمل می پوشانید. فیلمی که 2 سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی بر روی پرده رفت و در آن به وضوح نشان داده می شد که موشک مسلمانان ، برج های دوقلوی نیویورکی را به دو نیم می سازد!!

به جز این ها طی سالهای پیش از 2001 ، حداقل در حدود 30 فیلم و کارتون دیگر به نوعی نابودی برج های دوقلوی تجارت جهانی در نیویورک به تصویر کشیده شد و در واقع نیویورک (که در فرهنگ پیوریتن ها و اوانجلیست ها "یهودیه" هم نامیده شده) یک شهر آخرالزمانی نمایش داده شد. فی المثل :

-در صحنه ای از فیلم "هکرز"(ین سافتلی-1995) که در تاریکی شب برج های دوقلو نشان داده می شوند ، چراغ اتاق های این دو برج به ترتیبی روشن هستند که از آن عبارت: اصابت کردن و سوزاندن (Crash and Burn) خوانده می شود.

-در صحنه ای ازفیلم"ترمیناتور2:روز داوری" ساخته جیمز کامرون در سال 1991 که مرد جیوه ای درکامیون درحال تعقیب T-800وجان کانرز برروی موتورسیکلت درون کانالی دیده می شود، در حال عبور از یکی از زیر گذرها که سرانجام کامیون براثر برخورد با آن منفجر می شود، پیش از برخورد این کلمات برروی سردر آن زیر گذر قابل خواندن است: Causion 9-11 یعنی اخطار 11-9 (اشاره به تاریخ 11 سپتامبر)

-در فیلم "برادران سوپر ماریو" (1993) در دو صحنه پیاپی ، برج های دوقلوی نیویورکی مورد تهاجم اشیاء نورانی قرار می گیرند.

- یک گفت و گو از سکانس مهمی در فیلم "بوسه طولانی شب بخیر" (رنی هارلین -1996).فیلمی درباره یک مامور زن امنیتی سابق  که دچار فراموشی شده  و درموقعیت یک خانم خانه دار، به تدریج وضعیت سابقش را به خاطر می آورد. آن گفت و گو مابین دو مامور امنیتی صورت می گیرد:

 

"...مرد اول : بمب گذاری مرکز تجارت جهانی را در سال 1993 یادتون میاد؟ ( در آن تاریخ اعلام شد که فردی به نام رمزی یوسف، بمبی را در طبقه پنجم زیر زمین برج های یاد شده منفجر کرده است)

مرد دوم : می خوای بگی تو می خوای یک عملیات تروریستی دروغین راه بندازی تا بتونی از کنگره پول و بودجه بکشی بیرون ؟

مرد اول : بنابراین مجبوریم عملیات تروریستی رو به طور واقعی انجام بدیم و طبعا مسلمان ها رو مقصر اعلام می کنیم..."

-در پوستر اولیه فیلم "جان سخت" به کارگردانی جان مک تیرنان محصول 1988 برج های مرکز تجارت جهانی در نیویورک در حال انفجار هستند! این تصویر بعدا از روی پوستر حذف شد!!

اما یک سال پیش از رخداد حادثه 11 سپتامبر 2001 و  دقیقا در 22 سپتامبر 2000 فیلم "جن گیر" ساخته ویلیام فرید کین که 27 سال قبل در 1973 اکران شده بود تحت عنوان نسخه ویژه کارگردان و اینکه صحنه های تازه ای نسبت به نسخه اصلی در آن گنجانده شده  با نام "جن گیر 2000"  در آمریکا اکران شد و تا یکماه پیش از واقعه برج های دو قلوی نیویورکی در 26 کشور جهان به نمایش عمومی در آمد که آخرین آن در 16 اوت 2001 در اسراییل بود!! یعنی  حدود یک ماه پیش از حمله به برج های مرکز تجارت جهانی!

 در آستانه هزاره سوم و حادثه 11 سپتامبر ، نمایش فیلم "جن گیر" می توانست واجد پیام های ویژه ای برای مخاطبانش باشد. در فیلم، روح شیطانی و شرور از درون سرزمین عراق و با صدای اذان به آمریکا و جرج تاون آمده و در وجود دختر نوجوانی فرو می رود. عراق سرزمین شیطان و شرارت جلوه می کند و این همان فحوای کلام جرج دبلیو بوش در آستانه حمله نظامی به افغانستان و عراق پس از ماجرای 11 سپتامبر 2001 بود که اینک آمریکا و جهان با یک محور شرارت و قدرت شیطانی مواجه اند که اگر آن را در خود مرکز شر (یعنی عراق و خاورمیانه و در اصل کشورهای اسلامی)سرکوب نکند، در آمریکا به سراغشان خواهد آمد! به این ترتیب یک فیلم شیطانی آرشیوی در خدمت میلیتاریسم نوین غرب قرار گرفت و به قول یکی از کارشناسان سیاسی ، دیپلماسی آخرالزمانی غرب را کلید زد.

دیگر فیلم هایی که سالهای پیش از  2001 در هالیوود ساخته شدند و در هریک نشانی از 11 سپتامبر یا همان 11/9 به چشم می خورد ، به شرح زیر هستند:

1- فیلم "آرماگدون" (1998) : برج های دو قلوی نیویورکی مورد حمله قرار گرفته و در حال سوختن

2- "تماس مدوزا" (1978) : هواپیما به یکی از برج ها برخورد می کند

3-"شهاب سنگ" (1979) : یک شهاب سنگ به برج های نیویورکی برخورد می کند و آنها را نابود می کند. ما همان صحنه هایی که دود از برج ها بلند شده بود و در تصاویر هوایی مستند یازده سپتامبر به کررات دیدیم را عینا در این فیلم می توانیم مشاهده کنیم.

4-" اغتشاش " ( 1997) : یک هواپیمای جمبو جت به طبقه فوقانی یک برج برخورد می کند

5- "سیمپسون ها " (1997) به نام  "شهر نیویورک برعلیه خانه سیمپسون ها " : مجله ای را خانم سیمپسون نشان می دهد که عبارت 9/11 برروی آن به شکل گرافیکی نقش بسته است.

6-"گرمینز 2" ( 1990) : برروی نشان میکروفن خبرنگاری که درباره حادثه اصلی فیلم از پلیس سوال می کند ، طرح گرافیکی 9/11 به چشم می خورد.

7-"روگرات ها در پاریس " (2000) : پرواز هواپیما در صحنه ای تماشاگر را به سوی برج های دو قلو هدایت کرده و در پشت آن پنهان می شود.

8-"ماتریکس " (1999): برروی کارت شناسایی نیو به اسم اندرسون تاریخ تولد او 11 سپتامبر 2001 نوشته شده است.

9-    "پلیس بورلی هیلز 2" (1987) : برروی صفحه کامپیوتری که اسناد پنهان یک خرابکاری درج شده ، همه تاریخ ها 11 سپتامبر است.

10-"تغییر چهره" ( 1997) : در زیر ترمینالی که برخورد انجام می شود ، شمایلی از برج های نیویورکی وجود دارد.

11-" بچه های پر دردسر 2" (1991) : برروی صندوق پست فانتزی منزل ، شماره 9/11  دیده می شود.

12-"ترافیک "(2000) : شماره روی جعبه های قاچاق 9/11 است. همان شماره ای که دور سیگار قهرمان داستان بوده.

13-"مکعب" ( 1997 ) : به کررات شماره 911دیده می شود.

14-"دهیمن پادشاهی" ( 2000) :  وقتی قهرمان غول آسا از درون شهر نیویورک در حال گذر است ، برج های دوقلو فرو می ریزند.

15-"پرل هاربر " ( 2001) : در صحنه هایی شماره پروازهای 77 و 93 ( شماره پرواز هواپیماهایی که به برج های نیویورکی برخورد کردند ) دیده می شود.

و در کارتون های :

1-    قصه های اردک ناشناخته (1990-1997)

2-    قسمت های 2 و 3 و 4 سریال کارتونی X-Force

3-    قسمت 16 سریال کارتونی مرد عنکبوتی به نام "خرابکاری " (1991)

4-    مسابقات عادلانه در ایالات متحده ( جولای 1990)

5-    کارتون های کاراگاهی – شماره 551: بتمن ( 1985 )

6-    ضربه مرگ 3 : نابودگر (1992)

7-    سریال کارتونی کنترل خسارات  (1989 )

8-    ترانسفورمرز ( 1990)

سیاری از تصاویر ، عکس ها و یا نشانه هایی که در فیلم های یاد شده مربوط به 11 سپتامبر 2001 می گردد (مانند تصاویر برج های دوقلو تجارت نیویورک ، عدد 11/9 و ...) ممکن است که چندان به هنگام تماشای فیلم های یاد شده در خاطر ما نماند اما تصویر و سینما ، تاثیر دیگری نیز دارد که به نظر ناخودآگاه است اما بسیار عمیق تر از تاثیر لحظه ای و آنی قبلی است که به هنگام دیدن فیلم یا حتی در لحظات پس از آن ، مخاطب را متاثر می سازد. روانشناسان به آن Hidden Education  (آموزش پنهان) یا Hidden Effects (تاثیرات پنهان) می گویند که بر ضمیر ناخودآگاه مخاطب اثر می گذارد. در واقع برخی نشانه های تصویری در ذهن مخاطب Encode می شود تا در زمان مشابه دیگری Decode شود و آن هنگام شاید مخاطب تصور کند آنچه اینک به صورت تصاویر آشنا Decode  می شود ، یافته های ذهنی اوست ، اما در واقع این بازیافت ذهنی ، همان تصاویر Encode شده سابق هستند که در ذهن ناخودآگاه او جای گرفته بوده اند.

در این زمینه فرانسوی ها ، آزمایش معروفی دارند که در دهه 50 میلادی ، فیلمی را برای تماشاگران یک سالن نشان دادند که در یک فریم از  هر 24 فریم ( معادل یک ثانیه تصویری) یک تصویر از کوکاکولا قرار دادند ، در پایان با اینکه فیلم یاد شده اساسا ربطی به کوکاکولا نداشت اما اکثریت تماشاگران آن سالن کوکاکولا طلب کردند. این همان تاثیرات پنهان تصویر متحرک و به خصوص سینماست که سالهای سال است بر ما اثر گذاشته که بسیاری از اوقات این تاثیرات را به خاطر نداریم . شاید از معدود موارد آین تاثیرات ، اثری است که فیلم های وسترن آن هم از معروفترین فیلمسازان تاریخ سینما مانند جان فورد و هاوارد هاکس و ادوارد دیمیتریک و ... برما گذاشتند که سرخپوست خوب ، سرخپوست مرده است!!

اما اینکه چرا بدینگونه برای 11 سپتامبر زمینه سازی شد ، دو دلیل می تواند داشته باشد ، اولا وقتی حادثه برج های دوقلوی نیویورکی اتفاق می افتد ، افکار عمومی پیش زمینه ذهنی برای باعث و بانیان آن داشته باشند ، چنانچه در اغلب فیلم های یاد شده ، یک نوع درگیری آخرالزمانی مابین منجی ها ( که اکثرا آمریکایی بوده یا خصوصیات قهرمان آمریکایی را دارا هستند ) و قطب شر ( که به جایی ماورای آمریکا یا خارج از ارزش ها و ایدئولوژی آمریکایی نسبت داده می شود و یا نیروها و ابزار و تکنولوژی هستند که از کنترل آمریکایی ها خارج شده اند ) وجود دارد . حتی وقتی این فیلم ها در قالب فانتزی نمایش داده می شوند ، درگیری های فوق در شکل و شمایل همان فانتزی نمود پیدا می کنند.( مانند بچه های پردردسر).

وجه دیگر این زمینه سازی ذهنی ، ماهیت خود تاریخ 11 سپتامبر 2001 یا همان 11/9 است که می تواند مانند بسیاری از تاریخ های دیگر که به عنوان پایان جهان اعلام شده و می شود ( مثل 21 دسامبر 2011 یا 11 نوامبر 2011 و یا ...) یک وجه آخرالزمانی داشته باشد که تکرارش در فیلم های مختلف ، باعث شود این تاریخ و زمان معین در ذهن مخاطبان جای گرفته و در ضمیر ناخودآگاهشان بنشیند. چنانچه این تاریخ و زمان را زمان پایان دانسته و خود را برای جنگ آخرالزمان آمده سازند ، جنگی که قرار بود پس از آن با لشکر کشی آمریکا و هم پیمانانش به عراق و افغانستان (چند سال پیش وسلی کلارک، فرمانده سابق سازمان پیمان آتلانتیک شمالی(ناتو) در یک برنامه تلویزیونی گفت: آمریکا سال ۲۰۰۱ میلادی تصمیم گرفته بود به عراق، سوریه، لبنان، لیبی، سومالی، سودان و ایران حمله کند و قرار بود طی ۵ سال این کشورها اشغال شوند) شروع شده و به نتیجه ای که قرن ها بود ، مدنظر تئوریسین های غرب صلیبی صهیونی قرار داشت ،ختم شود.


به بهانه حضور سازمان مجاهدین خلق در قلب امپریالیسم!

$
0
0

چه کسی از امپریالیسم می ترسد ؟

 

 

می گفتند ما ضد امپریالیست ترین نیروی مبارز تاریخ ایران هستیم و هیچکس جز ما نمی تواند مبارزه ای عمیقا ضد امپریالیستی را پیش ببرد.

می گفتند انقلاب اسلامی یک جنبش خرده بورژوازی است و به هیچوجه توانایی نبردی پی گیر و نهایی را با امپریالیسم ندارد .

می گفتند سرانجام نظام جمهوری اسلامی ، سازش با امپریالیست هاست و همه درگیری و ضدیت با این نظام ، به خاطر همین مسئله است که نظام اسلامی آیت الله خمینی ، نمی تواند مبارزه ضد امپریالیستی را تا انتها پیش ببرد.

این حرف ها و ادعاها و شعارهای سازمان مجاهدین خلق بود که در ابتدای پیروزی انقلاب مدعی شدند به دلیل 14 سال مبارزه ضد امپریالیستی !  و گذر از میادین خون و شکنجه !! بایستی صاحب انقلاب به شمار آمده و تنها این سازمان است که می تواند ایران را گور امپریالیسم کند!!! ( شعار "ایران را گور امپریالیسم کنیم " از شعارهای بسیار رایج مجاهدین خلق و برخی گروهک های مارکسیستی همچون فداییان خلق بود که در ابتدای انقلاب با فریاد آن ، گوش فلک را کر کرده بودند )

هنوز برخی اشخاص، سرودهای مجاهدین خلق را به خاطر دارند که در همان روزهای آغازین پیروزی انقلاب چگونه با شعارهایی همچون " جز اسارت و نبرد راه دیگری مجو "، رابطه خود و امپریالیسم آمریکا را تشریح کرده و خیل جوانان و نوجوانان ساده لوح را فریب می دادند.

بی مناسبت نیست که اصل این ادعاها را از زبان خود سران مجاهدین خلق بخوانیم :

از سخنرانی موسی خیابانی ( از رهبران سازمان مجاهدین خلق ) در اجتماع ضد امپریالیستی دانشگاه تهران به تاریخ 23 اسفند ماه 1357 :

"...در یکی از مقدماتی ترین آموزش های مجاهدین که در همان بدو تاسیس سازمان در سال 1344 تنظیم شده بود ، امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا ، ضمن این که بزرگترین سد و مانع تکامل در دوران ما و اصلی ترین و بزرگترین دشمن خلقها در زمان ما معرفی شده با خصوصیات زیر توصیف شده است . اولا امپریالیسم خصلت و خوی جهانخواری دارد. ثانیا هیچ رابطه مسالمت آمیز و انسانی بین امپریالیسم و خلقها وجود ندارد . آنچه هست یا اسارت است و یا نبرد. ..آزادی و رها بودن هر خلقی در نبرد بی امان با امپریالیسم تجلی می کند. بنابراین تمام خلقهای آزاد و آزادیخواه جهان باید تمام امکانات خود را در جهت مبارزه با امپریالیسم  بسیج کنند ..." (روزنامه کیهان - پنجشنبه 24 اسفند 1357 )

از برنامه حداقل مجاهدین خلق درباره رفراندوم و انتظارات مرحله ای از جمهوری اسلامی :

"...بنابراین مضمون برنامه حداقل یک سازمان مسلح به ایدئولوژی اسلام و جهان بینی توحید ، دقیقا ملازم با نفی همه جانبه آثار سیاسی ، اقتصادی ، نظامی و فرهنگی امپریالیزم جهانی به سردمداری آمریکا ست. همان قدرت شیطانی ، طاغوتی و کفرآمیزی که غدارترین نیروی تاراج گر تاریخ جهان را تشکیل می دهد. همان قدرتی که همراه با سایر شرکاء تمام خلقهای زیر سلطه جهان را در چنگال اهریمنی خود دارد...کما اینکه در تاریخ جدید ایران از مشروطه به این طرف امپریالیستها پیوسته حامی و ارباب هر جنایت و پلیدی سفاکان بوده اند. همانها که رضا پالانی قلدر را برما گماشتند و برایمان 28 مرداد ، ساواک ، 17 شهریور ، سینما رکس و چماقدار و رستاخیز و ... به ارمغان آوردند. همانها که کاپیتولاسیون سیاسی خود را به تمام ابعاد زندگی اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ما تعمیم دادند. از این نظر به صراحت اعلام می کنیم که هر گونه ابهام و تردید در تشخیص امپریالیزم غدار زمان به مثابه مانع ، بت و تضاد اصلی این مرحله از تاریخ از جانب هر فرد و مقام و گروه ، بی تردید در این میهن فاجعه ها به بار خواهد آورد...اعلام می کنیم که بدون درگیری قاطع انقلابی با تمام مظاهر این قدرت شیطانی هیچ مجالی برای سعادت خلق و رضای خالق و معرفی چهره راستین اسلام و گام برداشتن به جانب توحید و یگانگی اجتماعی باقی نخواهد ماند ..." (روزنامه کیهان – دوشنبه 28 اسفند ماه 1357)

 

اما دیری نپایید که همه این شعر و شعارها رنگ باختند. ایستادن مجاهدین خلق در مقابل انقلاب اسلامی ، خیلی زود ، نقاب از چهره آنها برداشت و علاوه بر روکردن سبوعیت و ددمنشی افسار گسیخته شان در اقدامات ضد بشری ، وابستگی آنان را به امپریالیسم آمریکا علنی ساخت. توجه بفرمایید:

از پیام تبریک مسعود رجوی به رییس جمهور آمریکا به مناسبت پیروزی در انتخابات :

"...با خوشوقتی بسیار ...پیروزی شما  را که برحسب آرمانها و اهداف اعلام شده تان یک پیروزی برای دمکراسی و حقوق بشر در دنیای امروز به شمار می رود ، تبریک می گویم . از آنجا که طی مبارزات انتخاباتی مستمرا بر روی دمکراسی و حقوق بشر در نقاط مختلف دنیا تاکید نموده اید ، بسیار طبیعی است که امروز تمامی نیروهای دمکراتیک و مدافعان و مبارزان حقوق بشر از پیروزی شما خرسند شده و در آن احساس اشتراک کنند..."(نشریه مجاهد – شماره 294- آبان ماه 1371)

از رادیو صدای مجاهد به تاریخ 29 دی ماه 1371 :

"...هیئت مقاومت ایران به سرپرستی مسوول روابط بین المللی مجاهدین در جلساتی که به مناسبت آغاز دوران ریاست جمهوری آقای بیل کلینتون برگزار شده بود ، شرکت نموده و با شماری از وزراء و مقامات دولت جدید آمریکا و شخصیتهای سیاسی ، نمایندگان پارلمان و سنای آمریکا دیدار و گفت و گو نمود. در این دیدار ...آقای گارنولد جوردن رییس تیم انتقال قدرت به دولت جدید آمریکا از هیئت مقاومت ایران خواست ، سلام های گرم او را به مسوول شورای ملی مقاومت برادر مجاهد مسعود رجوی ابلاغ نماید..."

از نشریه مجاهد شماره 294:

"...روز سه شنبه 17 آذر هیاتی از مقاومت ایران به سرپرستی برادر مجاهد محمد سید المحدثین مسوول روابط بین المللی مجاهدین در اجلاس مشترک شورای رهبری حزب دمکرات آمریکا در واشنگتن شرکت نمود. در این اجلاس که به افتخار رییس جمهور منتخب آمریکا آقای بیل کلینتون و معاون وی آقای آلبرت گور ، ترتیب داده شده بود  و پنج ساعت ادامه داشت ... مسوول روابط بین المللی مجاهدین با رییس جمهور آمریکا آقای بیل کلینتون دیدار و گفت و گو نمود ..."

 

اینک آنها کجایند و انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی کجاست؟ پیش از اینکه خبر حذف نام مجاهدین خلق از لیست سازمان های تروریستی وزارت امور خارجه آمریکا انتشار یابد ، این خبر را داشتیم که بقایای اعضای این سازمان در پایگاه اشرف به یک پایگاه ارتش آمریکا به نام لیبرتی منتقل شده و تحت حمایت آنها در آمده اند ، ضمن اینکه سیمور هرش»  در مقاله‌ای افشاگرانه گزارش داد که تا اواخر سال 2007 نیروهای ویژه آمریکا افراد این گروه را در پایگاهی سری در نوادا آموزش می‌دادند. این افراد آموزش‌هایی را در خصوص سلاح و تجهیزات ارتباطاتی و عملیات‌های سیاه می‌دیدند تا از آنها در فعالیت‌های علیه نظام ایران در داخل کشور استفاده کنند. همچنین روزنامه گاردین به نقل از یک منبع سری اسرائیلی که از وزرای ارشد سابق دولتی و افسر نیروهای دفاعی این رژیم است، نوشت: موساد در طی سال‌ها از مجاهدین خلق برای افشای اسناد رسمی دولت ایران و همچنین انجام عملیات‌های خرابکارانه علیه چهره‌های کلیدی دولت ایران استفاده کرده است.

راستی در طول این سالها چه اتفاقی افتاده که چهره امپریالیسم آمریکا را نزد این حضرات تغییر داده و از یک جانور درنده خو به فرشته ای صلح طلب و انسان دوست بدل ساخته است؟ روح تجاوز کاری و اشغالگری اش کاهش یافته است؟

براساس آمار منتشره، از سال 1980 ایالات متحده آمریکا به 16 کشور حمله نظامی کرده است. و "لئون پانتا" وزیر دفاع سابق ایالات متحده در گفتگو با فارین پالیسی اعلام کرد که آمریکا برای مقابله با تظاهرات ضد آمریکایی در کشورهای مختلف در 17 و یا 18 نقطه جهان  که برای پنتاگون (وزارت دفاع آمریکا) اهمیت کلیدی دارند نیرو مستقر می کند. یعنی در واقع به 18 نقطه جهان ، لشکر کشی می کند.

بخشی از واقعیات انکار ناپذیر چهره امروز امپریالیسم آمریکا هم در مقاله مایکل شوارتز استاد جامعه‌شناسی و مدیر هیأت علمی دانشکده‌ی مطالعات جهانی در دانشگاه استونی بروک در شماره ژوئن 2007 مجله معتبر "آلترنت" تحت عنوان "آمریکا هر ماه ده‌هزار عراقی را می‌کشد؟ یا بیشتر؟" منعکس شده بود. او نوشت :

"...مجله‌ی لنست (معتبرترین نشریه‌ی پزشکی بریتانیا) در شماره‌ی دوازدهم اکتبر ۲۰۰۶ خود تحقیقی سنجیده را منتشر کرد که در خاتمه نتیجه‌گیری کرده بود – از سال گذشته – ششصدهزار عراقی به خاطر جنگ در عراق به شیوه‌ای خشونت‌آمیز کشته شده‌اند. یعنی میزان مرگ و میر عراقی‌ها در ۳۹ ماه نخست جنگ حدود پانزده هزار نفر در ماه بوده است... محققان معتبر تقریباً بدون هیچ مخالفتی قبول دارند که نتایج لَنْسِت معتبر هستند. خوان کول،‌ مطرح‌ترین محقق آمریکایی خاورمیانه، این موضوع را در اظهار نظری بسیار روشن خلاصه کرده است: «ماجراجویی‌های مصیبت‌بار آمریکا در عراق [ظرف مدتی بیش از سه سال] باعث کشته شدن آن عده غیرنظامی شده است که صدام در ظرف ۲۵ سال نتوانسته بود مرتکب این همه قتل شود"...

این آمار تکان‌دهنده زمانی هول‌آورتر می‌شوند که می‌بینیم در میان ششصدهزار نفر قربانی خشونت‌های جنگ عراق (یا حتی بیش از این تعداد)، بیشتر قربانیان توسط نظامیان آمریکایی به قتل رسیده‌اند و نه توسط بمب‌های جاده‌ای یا جوخه‌های مرگ یا مجرمان خشن – یا حتی مجموع این گروه‌ها... برای تلفاتی که خانواده‌های قربانیان می‌دانستند مقصر چه کسی است ، نیروهای آمریکایی (یا  متحدانشان ) مسئول ۵۶ درصد این تلفات بودند.  یعنی می‌توان با اطمینان گفت که نیروهای ائتلاف تا نیمه‌ی سال ۲۰۰۶ حداقل بیش از سیصدوسی هزار عراقی را کشته‌اند... حتی اگر با رقم پایین‌تر تأیید شده‌ی صدوهشتاد هزار نفر تلفات عراقی کار کنیم که نتیجه‌ی آتشِ نیروهای ائتلافی‌ست، به رقم ماهانه‌ی پنج هزار نفر تلفات عراقی می‌رسیم که توسط نیروهای آمریکایی و متحدانِش از زمان آغاز جنگ کشته شده‌اند. و این را هم باید به یاد داشته باشیم که میزان تلفات دو برابر میزان تلفات میانگین سال ۲۰۰۶ بود؛ به این معنا که میانگین آمار آمریکایی‌ها در سال ۲۰۰۶ خیلی بالاتر از ده هزار نفر در ماه یا چیزی بیش از سیصد عراقی در روز بود ، که شامل روزهای یک‌شنبه هم می‌شد. با افزایش نیروهای آمریکایی که در سال ۲۰۰۷ آغاز شد، رقم فعلی احتمالاً افزایش بیشتری هم خواهد داشت...

این ارقام برای خیلی از آمریکایی‌ها محال به نظر می‌رسند. یقیناً کشته شدن سیصد نفر عراقی در روز به دست آمریکایی‌ها ، بارها و بارها خبرسازتر به نظر می رسد. با این‌حال، رسانه‌های الکترونیک و چاپی خیلی راحت به ما نمی‌گویند که آمریکا باعث کشته شدن تمام این افراد می‌شود. ما خبرهای زیادی درباره‌ی خودروهای بمب‌گذاری شده و جوخه‌های مرگ می شنویم،‌ اما اخباری درباره‌ی کشته شدن عراقی‌ها به دست آمریکایی‌ها نمی‌شنویم مگر درباره‌ی اخبار پراکنده‌ی تروریستی یا فجایع پراکنده‌ی دیگر. پس آمریکا چگونه این قتل عام را انجام می‌دهد و چرا این وضعیت ارزش خبری ندارد؟

پاسخ این سؤال در آمار حیرت‌آور دیگری نهفته است: این آمار را نیروهای نظامی آمریکا منتشر کرده و توسط مؤسسه‌ی فوق‌العاده معتبر بروکینگز گزارش شده است: در چهار سال گذشته، نیروهای نظامی آمریکا روزانه بیش از هزار نیروی گشت‌زنی را به محله‌های دشمن می‌فرستد که به دنبال دستگیری یا کشتن شورشیان و تروریست‌هاست. (اگر سربازان عراقی را نیز که در میان نیروهای آمریکایی حضور دارند به شمار آوریم، از ماه فوریه، این تعداد به حدود پنج هزار نیروی گشت در روز رسیده است)

این هزاران نیروی گشت مرتباً باعث مرگ هزاران عراقی می‌شوند؛ چون این‌ها بر خلاف چیزی که اول به ذهن می‌آید، فقط کارشان «راه رفتن زیر آفتاب» نیست. در واقع، همان‌طور که "نیر روزن"، یک روزنامه‌نگار مستقل، در کتاب بسیار خواندنی‌اش، «در درون پرنده‌ی سبز»، به روشنی و به شیوه‌ای دردناک توصیف کرده است، این گشت‌زنی‌ها ، وحشی‌گری‌های پرزوری را در بر می‌گیرد که فقط گهگاهی توسط یک روزنامه‌نگار مستقل از جریان کلی رسانه‌های آمریکا گزارش می‌شود. وقتی که هدف و روند کار این گشت‌ها را درک کنیم، این توحش کاملاً منطقی می‌نماید. سربازان و تفنگداران دریایی آمریکا به میان جامعه‌ فرستاده می‌شوند درحالی که  کل جمعیت ،  پشتیبان نیروهای شورشی‌ست. این‌ها اغلب فهرستی از نشانی مظنونین دارند و کارشان بازجویی، دستگیری یا کشتن افراد مظنون، و جست‌وجوی خانه‌ها به دنبال مدارک مجرمانه، به ویژه اسلحه و مهمات، و همچنین مطالب، تجهیزات ویدیویی و سایر مواردی‌ست که نیروهای شورشی برای فعالیت‌های سیاسی یا نظامی به آن‌ها نیاز دارند. این افراد وقتی فهرستی از مظنونین در دست نداشته باشند، جست‌وجوی «خانه به خانه» را آغاز می‌کنند و به دنبال رفتارهای مشکوک، افراد یا مدارک مشکوک می‌گردند.با این چهارچوب، هر مردی که در سن جنگ باشد، نه تنها مظنون است بلکه بالقوه یک دشمن خطرناک به حساب می‌آید. به سربازان ما می‌گویند که خطر نکنند: مثلاً در بسیاری از موارد ، نفس در زدن ممکن است باعث شلیک گلوله به در شود. در نتیجه به آن‌ها دستور داده شده که هر وقت با وضعیتی ظاهراً خطرناک روبه‌رو هستند، غافلگیرانه عمل کنند – درها را بشکنند، به هر چیز مشکوکی شلیک کنند، و درون هر اتاق یا خانه‌ای که احتمال مقاومت در آن‌ها باشد نارنجک بیندازند. اگر با مقاومت محسوسی روبه‌رو شوند، به جای این‌که سعی کنند به ساختمان حمله کنند، می‌توانند از توپخانه یا نیروهای هوایی پشتیبانی بخواهند..."

آمار امروز حکایت فاجعه بارتری است و رقم دهشت بار مرگ یک میلیون و نیم انسان بی گناه در عراق به دست نیروهای آمریکایی را روایت می کند. آنچه که حتی درصدی کم از آن در جریان اشغالگری آمریکا در ویتنام اتفاق نیفتاد.

چنین آماری به گونه ای وحشتناک تر در افغانستان نقل شده است.

امروزه قضیه زندان های مخفی CIA و شکنجه های وحشیانه در آنها زبانزد همه است و حتی فیلم های هالیوود (مانند : "انتقال سری" و "خانه امن" ) علنا تصاویر مستند و غیر مستند از آن را برپرده می برند. موضوعی که در ایام ضد امپریالیست بازی مجاهدین خلق ، فقط در حد خبر و حرف و سخن بود و هیچ مستنداتی از جنایات مزدوران آمریکا در شیلی و بولیوی و آرژانتین و اروگوئه و ...وجود نداشت.

اگر در آن روزها ، دیکتاتورهایی مانند پینوشه و باتیستا و موسی چومبه و سالازار و ....توسط کودتاچیان آمریکایی حمایت می شدند ، امروز هم همچنان انواع و اقسام رژیم های دیکتاتوری و قرون وسطایی همچون آل سعود و عبدالله اردنی و آل خلیفه بحرین و شیخک های قطر و امارات و ...تحت حمایت های بی دریغ سران کاخ سفید هستند و همچنان دست های خونین واشنگینتن را پشت پرده نسل کشی های مسلمانان در بوسنی و میانمار و ...شاهدیم.

به راستی در چه زمانی به بی پردگی امروز، امپریالیسم آمریکا تمام قد برای حفظ موجودیت نامشروع رژیم صهیونیستی ایستاده و با تمام قوا از این رژیم ضد بشری حمایت می کرد ؟ تا جایی که چندی قبل ، 16 سرویس اطلاعاتی ایالات متحده درباره این حمایت بی قید و شرط به سران آمریکا هشدار داده و آن را در نهایت مغایر با منافع ملی این کشور دانستند. آنچه که در طول تاریخ ایالات متحده آمریکا ، بی سابقه بوده است.

امروز دیگر آش آنچنان شور شده که حتی خان هم فهمیده و به خاطر همین عملکرد و کارنامه سیاه بود که نانسی پلوسی (رییس کنگره آمریکا)دو سال پیش در دیدار با نظامیان آمریکایی در عراق گفت که ما (آمریکا) دیگر نمی توانیم در جهان مدعی دمکراسی و حقوق بشر باشیم!!

 

به نظر می آید آنچه امروز تغییر کرده، نه خوی امپریالیستی آمریکا و اعوان و انصارش ، بلکه سر و وضع گروهک های مدعی است که در واقع پوچی و توخالی بودن همه آن داد و بیدادها و جیغ و فریادهایشان ، برهمگان روشن شده است.

امروز مدعیان چند قبضه انقلابی گری و مبارزه با امپریالیسم همچون علی کشتگر و فرخ نگهدار که زمانی در مقام رهبری سازمان چریک های فدایی خلق ، در مقابل دوربین تلویزیون ایران پس از انقلاب ، پشت به مردم می نشستند تا نکند عوامل امپریالیسم ، آنها را شناسایی کنند ! اینک تمام قد در مقابل دوربین امپریالیست ها همچون BBC و VOA می نشینند ( یا در وب سایت های این رسانه ها به التماس می افتند ) و از بدنام ترین سران ایالات متحده همچون جرج بوش ، برای نجات مردم ایران از چنگ جمهوری اسلامی کمک و یاری می طلبند!!  و نگران رابطه دیگر کشورهای با سمبل دمکراسی و حقوق بشر یعنی آمریکا هستند!!

بی جهت نبود که چندی پیش کنت تیمرمن رئیس و مدیر عامل بنیاد دموکراسی برای ایران ( که در آمریکا مسئول طراحی بسیاری از طرح و توطئه ها علیه ایران است ) فاش ساخت ، "ریچارد پرل"، کارمند سابق پنتاگون ، معاون وزیر دفاع در زمان ریگان و یک نومحافظه کار افراطی و ضد ایرانی که به بسیاری از ضد انقلابیون ایران کمک کرد تا به آمریکا آمده و جا و مکانی بیایند ، به او گفته که "از همه آنها (اپوزیسیون ایران)  بیزار است".

کنت تیمرمن ادامه می دهد به نظر ریچارد پرل، ایرانیانی که تبعید می شوند کارهایی می کنند که روی رومانیایی ها، مجارها و دیگر پناهندگان جنگ سرد را سفید می کنند. پرل اخیرا از همراهی هیئت مشورتی "ایرانین اینترپرایز اینستیتو" که توسط برخی ضد انقلابیون ایران بنیان گذاری شده بود استعفا داد."

اما از سوی دیگر ، گروهی هم علیرغم تمامی درنده خویی امپریالیسم آمریکا ، خارج کردن فرقه خطرناک و مهیبی همچون مجاهدین خلق از لیست تروریست ها را عملی دیوانه وار خوانده اند. چرا که حتی اگر ددمنشی مجاهدین خلق در کشتار وحشیانه بیش از 12 هزار ایرانی نادیده گرفته شود ( و خیانت های مشمئز کننده شان در همکاری با صدام برعلیه ملت ایران در طول سالهای دفاع مقدس  به حساب نیاید )، از دید مجامع بین المللی که سنگ حقوق بشر به سینه می زنند ، مشارکت آنان در جنایات جنگی صدام ( از جمله قتل عام 25 هزار کرد عراقی ) غیر قابل چشم پوشی است و اگر صدام به خاطر جنایات جنگی اش محاکمه و اعدام شد ، همین سرنوشت بایستی در انتظار مجاهدین خلق باشد.

اما گویا همه ادعاهای حقوق بشری ، فقط و فقط موقعی اعتبار می یابند که منافع همان امپریالیست ها را تامین کنند! مهم نیست ، این را سالیان دراز است که بارها و بارها تکرار کرده و اثبات نموده اند. فقط تاسف از بابت کسانی است که علیرغم همه ادعای دینداری و وطن دوستی و میهن پرستی و مقابله با دشمنان این آب و خاک و یقه دراندن برای "چو ایران نباشد تن من مباد" و .... وقتی پای مبارزه بر علیه دشمنان تاریخی و دیرین ایران پیش می آید و این مبارزه هزینه می طلبد و جان و مال می خواهد و ایستادگی ، آن وقت دیگر همان دشمنان ددمنش ، دوست می شوند و مهربان و دمکرات!

عجیب هم نیست ! بالاخره جرات می خواهد. مبارزه واقعی با امپریالیسم ، دل و جرات زیادی می خواهد که به وقت عمل ، خیلی از مدعیان را از پای می اندازد. هراس و وحشت ، همان است که امپریالیست ها در دل ملت ها می اندازند تا بتوانند سلطه جهنمی شان را برقرار سازند. و همین ترس است که بسیار بیشتر و بیشتر از انبوه سلاح ها و زرادخانه ها ، موثر می افتد. در این صورت نوکری ، آسان ترین راه است. آنها هم همین را می طلبند که نوکر باشیم وگرنه باید هزینه داد.

و دم آن نفسی گرم باد که با اتکال به خداوند متعال و نیروی لایزال او، از هیچ یک از این عربده کشی ها نمی ترسد و پارس کردن های مداوم اسراییلی ها را به هیچ می گیرد و یک کلام می گوید که جمهوری اسلامی ایران به برکت حضور مردم در صحنه، حرف هیچ ابرقدرتی را قبول نمی کند و تنها بر اساس مصلحت کشور و ملت تصمیم می گیرد ولو اینکه همه ابرقدرتها از این تصمیم خشمگین شوند.

به بهانه ناقص شدن برخی وبلاگ های پرشین بلاگ

$
0
0

 

 عذر خواهی از دوستان و مخاطبان وبلاگ مستغاثی دات کام

 

اگرچه این عذر خواهی را مدیریت مجموعه پرشین بلاگ به همه کاربران این مجموعه بدهکار است، نه به خاطر اشکالات فنی آن که به هر حال در هر مجموعه ای اتفاق می افتد بلکه به دلیل پروسه ای طولانی که برای رفع آن اتفاق افتاد و هنوز این اشکالات در مورد بسیاری از وبلاگ ها از جمله همین وبلاگ وجود دارد.

متاسفانه علیرغم نامه نگاری های متعدد (ارسال ای میل های مختلف) به همان آدرسی که مدیریت پرشین بلاگ ارائه کرده بود، در طی این مدت یکماه و نیمه، نه تنها هیچ تغییری در ارائه خدمات این مجموعه اتفاق نیفتاد بلکه پس از آنچه رفع اشکالات فنی خواندند، بازهم اشکالات حداقل در وبلاگ هایی مانند وبلاگ حقیر پابرجا بود! یعنی مطالب 2 سال آرشیو این وبلاگ که مجموعه ای از تحقیقات و پژوهش های نگارنده و جمعی از محققان و اساتید حوزه های مختلف این سرزمین بود، همینطور بدون تعارف ناپدید شد!! و بازهم کسی پاسگوی ای میل ها نبود!!! همچنان امکان رویت مطالب جدید نبود. همچنان "ادامه مطلب" نمایش داده نمی شد و همچنان این مطالب از تاریخ شهریور 1394 به قبل نیز به صورت ناقصی نشان داده می شد.

کار دشواری نبود چمدان خود را بستن و از این مجموعه به دیگر مجموعه های وبلاگ نویسی کوچ کردن (همچنانکه زمانی با هک شدن وب سایتی که در اوایل دهه 80 داشتم ناگزیر به این مجموعه آمدم) اما در آن صورت تقریبا تمام آرشیو این 12-13 سال وبلاگ مستغاثی دات کام در پرشین بلاگ از دست می رفت.

به هر حال با راهنمایی برخی دوستان (و نه مدیریت و کارشناسان فنی مجموعه پرشین بلاگ!) با تغییر چندباره قالب وبلاگ لااقل توانستم به صفحه کنونی برسم که بتوانم مطلبی جدید قرار دهم و بتوان آرشیو قبل از شهریور 1394 را رویت کرد! اگرچه همان بخش مهم آرشیو مربوط به شهریور 1394 تا تیرماه 1396 از بین رفت!!

سعیم براین است که مطالب فوق را به نحوی بازیابی کنم و با استفاده از آرشیو شخصی خودم ، مجددا آنها را به مناسبت هایی در وبلاگ قرار دهم.

به نظر می آید در شرایطی که جماعت فضای وب از وبلاگ نویسی دور شده و به سوی کانال ها و شبکه های اجتماعی رانده شده اند (که البته جایگاه خود را در حال و هوای روزمره گی دارد) و در واقع نیروی عظیمی به جای نوشتن و خواندن مطالب جدی تر و پژوهشی تر که بتواند در فضای وب ماندگار شود، در فضایی روزانه و گذرا با بحث های نه چندان قابل تامل و جدی (متاسفانه مطالب کانال ها و شبکه های اجتماعی در فضای وب آرشیو نشده و هیچ موتور جستجویی نمی تواند ردّی از آنها بگیرد!) حفظ وبلاگ ها و سایت های اینترنتی می تواند به ارائه و اشاعه مطالب و بحث های جدی و ماندگار و قابل پی گیری کمک نماید.

به آن امید که دوستان شبکه های اجتماعی با حفظ موقعیت های خود، مجددا به فضای وبلاگ ها و وب سایت ها بازگردند.

لینک آرشیو گمشده

$
0
0

آدرس اینترنتی آرشیو مطالب 2 سال گذشته

 

خوشبختانه متوجه شدم علیرغم حذف آرشیو مطالب دو سال گذشته از وبلاگ، اما برخی وب سایت های دیگر این مطالب را به طور کامل و با عکس و تفصیلات ذخیره کرده اند. برای دسترسی علاقمندان به بخشی از آرشیو یاد شده، آدرس اینترنتی یا لینک آنها را به تفکیک تاریخ در زیر قرار می دهم:

http://dowsabels1.rssing.com/chan-2848548/all_p19.html

(از 9 بهمن 1395 تا 17 خرداد 1396)

http://dowsabels1.rssing.com/chan-2848548/all_p18.html

(از 2 آذر 1395 تا 30 دی 1395)

http://dowsabels1.rssing.com/chan-2848548/all_p17.html

(از 20 مهرماه 1395 تا اول آذرماه 1395)

http://dowsabels1.rssing.com/chan-2848548/all_p16.html

(از 25 مرداد 1395 تا 19 مهرماه 1395)

http://dowsabels1.rssing.com/chan-2848548/all_p15.html

(از اول خرداد 1395 تا 20 مرداد 1395)

http://dowsabels1.rssing.com/chan-2848548/all_p14.html

(از 20 بهمن 1394 تا اول خرداد 1395)

http://dowsabels1.rssing.com/chan-2848548/all_p13.html

(از اول آبان 1394 تا 20 بهمن 1394)

http://dowsabels1.rssing.com/chan-2848548/all_p12.html

(از 14 تیرماه 1394 تا 30 مهرماه 1394)

به جز کپی آدرس ها، با کلیک برروی هر بازه تاریخی نیز می توانید به آرشیو آن زمان دست پیدا کنید.

 

"حکایت سینماتوگراف" منتشر شد

$
0
0

 

... و اما روایان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار...

چنین حکایت کنند که ...

 

"روز  پنجشنبه 12 ذی الحجه 1317 برابر با 13 آوریل1900 و 24 فروردین 1279، مظفرالدین شاه قاجار برای نخستین سفرش به فرنگ، به همراه گروهی از اطرافیان خود از جمله علی خان ظهیرالدوله، تهران را به قصد اروپا ترک کرد. این سفر با توصیه و همراهی فراماسون هایی همچون علی خان ظهیرالدوله و پول هایی که میرزا علی اصغر خان اتابک به حساب جیب ملت از روسیه قرض گرفته بود،صورت گرفت.در همین مسافرت بودکه شاه برای اولین باردستگاه سینماتوگراف را رویت کرد و دستور ابتیاع آن را به صنیع السطنه و پسرش میرزا ابراهیم خان عکاسباشی داد تا در برگشت به ایران، آن را همراه بیاورند تا خودش با این دستگاه به فیلمبرداری و فیلمسازی مشغول شود. درواقع شاه قاجار را می توان اولین کارگردان تاریخ سینمای ایران به شمار آورد!"

با این جملات است که کتاب «حکایت سینماتوگراف» آغاز می شود. کتابی که دفتر اول «واکاوی تاریخ سینمای ایران» محسوب شده و به قلم نگارنده، روایاتی ناگفته از سالهای ابتدایی ورود سینما به ایران تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی دربر دارد.

تاکنون کتاب‌ها و فرهنگنامه‌های متعددی درباره تاریخ سینمای ایران منتشر شده و به چاپ رسیده است اما آنچه «حکایت سینماتوگراف» را از آن کتاب‌ها متمایز می‌نماید، پرداختن به لایه‌های پنهان و ناگفته‌های این تاریخ است که برای نخستین بار براساس اسناد و شواهد معتبر مورد بررسی و بازخوانی قرار گرفته است.

نگارنده که خود دستی در تهیه آثار مستند تصویری داشته است در کتاب «حکایت سینماتوگراف»، با رویکردی محققانه علاوه بر ارائه روایتی از فراز و فرود تاریخی سینمای ایران، شناخت و آشنایی با ماهیت و پس‌زمینه فرهنگی، سیاسی و تاریخی اشخاص و جریانات مختلف سینمای ایران را از لحظه پاگیری تا دوران رشد و گسترش مد نظر داشته است. اشخاص و جریاناتی که بیش از همه بر محتوا و ساختار این سینما تاثیر گذارده و بخش مهمی از آنچه به نام «سینمای ایران» معروف شد را پایه‌ریزی کردند.

از جمله بخش‌های این کتاب می‌توان به سرفصل‌های زیر اشاره کرد:

«هشدار شهید مدرس درباره ورود سینما به ایران»، «دوره اول سینمای ایران و مهاجری از روسیه»، «فعالیت اداره اطلاعات آمریکا برای سینمای ایران»، «اشغالگران ایران فیلم نمایش می دهند»، «پرونده باز نشده دکتر کوشان»، «تولید انبوه فیلمفارسی»، «سینما در سالهای پس از کودتا»، « قیصر قیصر که می گفتن، این بود؟!»، «سینمای موج نو یا شبه روشنفکری»، «استودیو گلستان با سرمایه کنسرسیوم نفتی»، «چای ریخت، فیلم توقیف شد!»، «سینمایی که مقبول نیفتاد!» و ...

برخی از اسناد و تصاویر منحصر به فرد و همچنین شواهد مکتوب مورد اشاره در متن کتاب نیز در فصل پایانی آن ضمیمه شده است. کتاب «حکایت سینماتوگراف» در 300 صفحه و به بهای 18000 تومان در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته است.

گفتنی است، جلد دوم «واکاوی تاریخ سینمای ایران» با روایت و تحلیل سینمای پس از انقلاب اسلامی نیز در آینده‌ای نزدیک به قلم نگارنده منتشر خواهد شد.

به بهانه سالگرد مشروطیت

$
0
0

مشروطه ای که از دیگ پلوی سفارت انگلیس بیرون آمد!

 

دیگ های پلو به سوی سفارت انگلیس روان هستند!

 

یکی از تعیین کننده ترین و چالش برانگیزترین وقایع مشروطه ، تحصنی است که از سوی برخی تجار تهران در سفارت انگیس صورت گرفت و عده زیادی به آن پیوستند که بعضا جمعیت متحصن را بالغ بر 11 تا 13 هزار نفر دانسته اند.

قضیه از این قرار بود که پس از حمله به تحصن علماء در مسجد شاه که خواستار عدالت خانه بودند ، آنها دست به مهاجرت کبرا به قم زدند که همین موضوع ، شاه را وحشت زده کرد تا به آنها تلگرام بزند و علماء و روحانیون مهاجر نیز در پاسخ آن تلگراف برای نخستین بار تقاضای مجلس مشورتی حکومتی را بکنند . همزمان با مهاجرت علماء به قم ، عده ای از تجار به سرکردگی محمد تقی بنکدار نیز از ترس جانشان با هدایت برخی از کارکنان ایرانی سفارت انگلیس مانند حسینقلی خان نواب ، به این سفارت پناهنده شدند و مدت زمانی به طول نینجامید که حیاط سفارت انگلیس مملو از این گونه افراد شد، چادرهای اصناف برپا گردید، دیگ های پلو بار گذارده شد و خروارها قند و چای توزیع گردید تا به قول یحیی دولت آبادی که گویا در خفا با سفارت در تماس بود، اجزای سفارت هر چه بیشتر بتوانند از واردین دلربایی کنند تا اینکه ناگهان در خواست مردم و سران تحصن از مجلس عدالت یا مشورت به مشروطه خواهی تبدیل گردید.

از قول مرحوم ضیاءالدین دری درباره تاثیر سفارت انگلیس در تغییر خواست مردم در کتاب "مجموعه ای از مکتوبات و اعلامیه ها... و چند گزارش پیرامون نقش شیخ شهید فضل الله نوری در مشروطیت" آمده است :

"... تا این وقت (در تحصن) سخن از مشروطه در میان نبود و این کلمه را کسی نمی دانست. لفظ مشروطه را به مردم تهران ، اهل سفارت القاء کردند...یک روز طرف عصر ، بنده با سه نفر از معممین درب سفارت ایستاده بودم . درشکه شارژ دافر سفارت از قلهک وارد شد. همین که درشکه به محاذات ما رسید ، ایستاد. بعد خانم شارژ دافر از درشکه پیاده شد ، با نهایت خنده رویی و تغمز به نزد ما آمد ، گفت : آقایان ! شما برای چه اینجا آمده اید؟ یک نفر روضه خوان ...گفت : ما آمده ایم اینجا یک مجلس عدالت می خواهیم. گفت: نمی دانم مجلس عدالت چیست ! گفت: پس شما یقین مشروطه می خواهید. این اولین دفعه بود که ما لفظ مشروطه از دهان خانم انگلیسی شنیدیم. گفت نه،شما مشروطه نگویید. ما که مشروطه شدیم ، کشیش هایمان را کشتیم . سلاطینمان را کشتیم تا مشروطه شدیم...آخوند مخاطب گفت : ما هم می کشیم ، هر کس که مخالفت کند و اگر چه امام زمانمان باشد...بعد طولی نکشید که شنیدیم یکی فریاد می کرد : ما می خواهیم . یکی فریاد می کرد : ما شرطه می خواهیم. آخوند فریاد مشربه می کرد : بگویید آنچه را خانم گفت ! ما مشروطه می خواهیم ..."

درشکه شارژ دافر انگلیس  و همسرش

 

اما آنچه در تواریخ درباره ماجرای تحصن آمده ، بیشتر به ظاهر قضیه پرداخته و از شرح مقدمات آن که نشان می دهد ، کلیت ماجرا، از تصمیم ناگهانی عده ای تاجر به سرکردگی محمد تقی بنکدار بسیار فراتر بوده و اسناد و شواهد و قرائن مستند متعدد،حکایت از برنامه ای به غایت حساب شده و طراحی شده، دارد که حتی تا حدود یک سال و نیم قبل از اعتراض علماء و تحصن در حضرت عبدالعظیم برای مجلس عدالتخانه جریان داشته است. برخی از این شواهد به قرار زیر است:

 

1- مهدیقلی هدایت (مخبرالسلطنه) که خود و برادرش (صنیع الدوله) از صحنه گردانان مشروطه بود ، در کتاب "خاطرات و خطرات" خود نوشته است:

"... کاشف به عمل آمد که قبلا عده ای مبال (مستراح) در سفارت تدارک شده بود. حاج محمد تقی بنکدار با مقداری دیگ و دیگ بر و ملزومات دیگر و اسباب پخت و پز، وارد سفارت شد. امتیاز درستی هم بین متحصنین و تماشاچی داده نمی شد. عنوان، تقاضای عدالتخانه است؛ باغ مصفا، آش و پلو مهیا، مشتری بسیار، انگشت ها در کار. شبی صنیع الدوله، حاجی محمد تقی شاهرودی و نگارنده به سفارت رفتیم. در زاویه پله جنوبی ، درویشی پرده فقر کشیده بودو عنکبوت مانند پشت پرده خزیده، برخاست و از پشت پرده بیرون آمد. مردی مسن بود، سیه چرده، ریش سفید و گیسوی پریشان با خاطری مجموع،گفت این ها حرف می زنند ما مشروطه می خواهیم؟ باقی معلوم است. مخارج آن بساط از کجا می رسید، معلوم نشد. همه قسم حدس می شود زد، دم خروس هم پیداست..."

 

2- مرحوم استاد محیط طباطبایی در مجله وزین محیط (سال اول ، شماره اول ، رجب 1361 هجری قمری برابر با شهریور 1321 هجری شمسی) در مقاله ای تحت عنوان "فرمان مشروطه از کیست؟" اظهارات مهم و تکان دهنده ای دارد. او نوشته است:

"...مرحوم پدرم (سید ابراهیم فنا طباطبایی) که یکی از متحصنین آن زمان بود، نقل می کرد که نخستین بار کلمه "شرطه" و "مشروطه" در مقابل فرمان عدالتخانه، از بستگان سفارت به خصوص شارژ دافر شنیده شد و پیش از آن در گفتن و نوشتن، ابدا کسی این لفظ را به کار نمی برد و پیدایش آن مربوط به همان ایام تحصن سفارت انگلیس است. باز همان مرحوم در وجیزه ای که به سال 1350 هجری قمری راجع به سرگذشت زندگانی خود برای اینجانب نوشته، اظهار می دارد: ...مخفی نماناد که در اول ورود ملت ایران به سفارت، همه بی خبر از عنوان مشروطه بودیم، فقط معدلتخانه عظمی یا عدالت خانه کبری و شبه ذالک از دولت خواهان بودیم. رفته رفته به واسطه شب نامه های بسیار که نفوس مطلعه در سفارتخانه انداختند و خوانده شد، دانسته و فهمیده شد که عنوان مرام، مشروطه است. گرچه از شب نامه ها معلوم می شد ولی صراحتا از شارژدافر و نایب سفارت به ملت، سری تلقین و تفهیم گردید...

مرحوم محیط پس از نقل عبارت فوق چنین بیان کرده است:

"...این شهادت کسی است که در دوره عمر خویش ، حتی برای مصلحت هم حاضر به گفتن یک کلمه خلاف واقع نشد و در نتیجه مجبور به گوشه نشینی و انزوا در روستای زواره گشت..."

 

دیگ های پلو در سفارت انگلیس

 

3-شمس الدین رشدیه، فرزند میرزا حسن رشدیه مشهور (بانی نخستین مدارس جدیده در ایران) با اشاره به تحولات صدر مشروطه، در کتاب "سوانح عمر" ، صفحات 109 و 110، درباره زمینه چینی های تحصن در سفارت انگلیس ، نوشته قابل تاملی دارد:

"...در اواخر سال 1322 هجری قمری در قسمت شمال باغ سفارت انگلیس، نزدیک دیوار، دو سه چاهی زدند و رها کردند. پس از شش ماه، مجاور دیوار شمالی، دالانی به عرض دو و نیم متر ساختند و به فاصله یک متر چاله هایی کندند و به چاه بزرگ مربوط کردند و رها کردند. شش ماه بعد، بین چاله ها دیوار کشیدند. آن دالان به اتاق های کوچک چاله دار تقسیم شد. درهایی هم در جنوب شهر ، بازار نجاران ساخته و پرداخته شد. روزی هم درها را به آنجا انتقال داده و به اتاق ها گذاشتند. البته بناها، هر دفعه هم غیر از بناهای دفعه پیش بودند. در روزهای تحصن مردم در سفارت، این اتاق ها ، مستراح حضرات شد. چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار! فاعتبروا یا اولی الالباب ! ..."

لازم به ذکر است چنین طرحی برای تعبیه تعدادی توالت ایرانی در باغ سفارت انگلیس که بعدا مکان تحصن بازاریان شده و مورد استفاده آنها قرار گرفت، تقریبا حدود 2 سال پیش از آغاز ماجرای تحصن در سفارت انگلیس (27 جمادی الثانی 1324) و به همین میزان قبل از مهاجرت کبرای علماء به قم (23 جمادی الثانی همان سال( شروع شد! یعنی حضرات نزدیک به دو سال قبل از اینکه ناگهان تعدادی از بازاریان روی به سفارت آورده و تقاضای تحصن کنند و تقاضای آنان پس از بررسی و از سر انسان دوستی توسط جناب شارژ دافر پذیرفته شود! جهت رفاه حالشان حتی دستشویی ها و توالت هایی را از قبل تعبیه کرده بودند!!! (لابد با علم غیب یا آینده بینی، پیش بینی شده بود که در آینده، واقعه اعتراض و مهاجرت و تحصنی اتفاق خواهد افتاد و بازاریانی از سفارت انگلیس تقاضای تحصن خواهند نمود!!)  

چنین پیش بینی حتی قبل از همه وقایعی که منجر به اعتراضات اولیه شد، انجام گرفته بود، یعنی درحالی که هنوز اولین جرقه ها هم برای انجام حرکاتی که منجر به اعتراضات اولیه و تقاضای عدالتخانه گردید، زده نشده بود!!! حضرات انگلیسی شروع به ساخت مستراح برای افرادی کردند که یک سال و نیم پس از آن اعتراضات و مهاجرت صغری و تحصن علماء ، تصادفا به سفارت متوسل خواهند شد!!!!

وقایعی که منجر به شروع نهضت عدالتخانه شد مانند : واقعه پوشیدن لباس روحانیت توسط موسیو نوز بلژیکی در محرم 1323 هجری قمری، واقعه فلک کردن مجتهد کرمان در محرم و صفر 1323 هجری قمری، واقعه فلک شدن تجار قند در روز دوشنبه 14 شوال 1323 هجری قمری و ...که همه اینها منجر به مهاجرت صغری و بست نشینی در حرم عبدالعظیم علیه السلام در 16 شوال 1323 هجری قمری تا 16 ذیقعده همان سال شد یعنی نخستین تحرکات ابتدایی نهضت عدالتخانه که بعدها مشروطه نام گرفت ، از شش ماه تا یک سال و نیم پس از طراحی توالت های ایرانی سفارت انگلیس اتفاق افتادند!!!!

 

4- مرحوم آیت الله حاج سید حسین بدلا ، حکایت عبرت انگیزی از مقدمه چینی تحصن در سفارت انگلیس دارد که موید مطلب فوق است. مرحوم آیت الله بدلا که از اساتید معظم حوزه علمیه قم بودند ، همواره در این حوزه به حسن سابقه و صفای نفس و صدق کلام شهرت داشتند. ایشان در مطلبی خاطره ای از دوران مشروطه نقل کرده اند، که به نقل از مرحوم شیخ علی ابوالحسنی (منذر) در کتاب "در مشروطه چه گذشت" ، آمده است:

"در تهران پیرمردی 60-70 ساله (ظاهرا تهرانی الاصل و دارای قدی رشید و متدین) موسوم به"بابا"می زیست که "جعفری" به او می گفتند و از یاران فداییان اسلام و مرحوم شهید نواب صفوی محسوب می شد. بابا ، مدت ها پس از شهادت فداییان ، زنده بود و آشنایی من با او نیز به همان مناسبت ارتباطم با فداییان اسلام اولیه، خصوصا با عموزاده پدرم، مرحوم شهید آقا سید عبدالحسین واحدی، صورت گرفت. بابا، در همان زمان ها برای ما چنین نقل کرد:

من در صدر مشروطه ، حدودا مقابل سفارت انگلیس در  تهران دکان داشتم. یک وقت از ترددهایی که به داخل سفارت می شد، احساس کردم در سفارت انگلیس دارد جریانات عجیب و غیر معمولی اتفاق می افتد. در تاریک شبی که در دکان مانده و مشغول رسیدگی به حساب دخل و خرج سالیانه بودم، متوجه شدم شترهایی با بار به درون سفارت می روند! از لای در به دقت ملاحظه کردم و در تاریکی از روی صدا و نیز قیافه افراد، دو تن از شتردارها را شناسایی نمودم. فردا، روی کنجکاوی آنها را پیدا کردم و قضیه را جویا شدم...

آقای بدلا توضیح دادند که آن روزها وسایط نقلیه کنونی وجود نداشت. وسیله بزرگ حمل ونقل، شتر بود و وسیله کوچکتر، الاغ و جدای از این دو، حمال ها که بارها را بردوش گرفته و این سو و آن سو می بردند...

...بابا می گفت: از یکی از آن دو تن پرسیدم هان بگو ببینم تو دیشب، در آن وقت شب در سفارت انگلیس چه می کردی؟ شتر دار مزبور ابتدا قضیه را منکر شد، گویی به او سپرده بودند که چیزی نگوید. ولی بعد اصرار من را که دید، گفت سر پامنار (جایگاه قبلی سفارت روس) انبار آقایان رزازها (برنج فروشها) است که از مازندران با قاطر برنج بار کرده و از آنجا به دکان های رزازی انتقال می دهند. از سفارت انگلیس نزد من آمدند و مرا پیش رزازها بردند که برنج را از آنها تحویل بگیرم و شبانه به سفارت ببرم...

محل‌ تامین‌ مخارج‌ تاکنون‌ جز اسرار مانده‌ است. آنهایی‌ که‌ تصور می‌ کنند حاج‌ محمدتقی‌ معروف‌ به‌ سفارتی‌ و حاج ‌محمدحسین‌ بنکدار که‌ ناظر خرج‌ بودند یا حاج‌ امین ‌الضرب‌ و سایر تجار یا رجالی‌ که‌ با عین‌ الدوله‌ مخالفت‌ داشتند به ویژه‌ میرزا علی ‌اصغرخان‌ امین ‌السلطان،‌ که‌ داعیه‌ تجدید صدارت‌ خود را داشت و طرفداران‌ او، تحمل‌ این‌ مخارج‌ گزاف‌ را می‌ کردند، تصور می‌ شود در اشتباه‌ باشند. 

یحیی دولت ‌آبادی‌ کتاب‌ «حیات‌ یحیی»، محل‌ خرج‌ را مجهول‌ دانسته‌ و متذکر شده‌ است:«بعضی‌ معتقدند دست‌ سیاست‌ خارجی‌ کمک ‌های‌ مادی‌ می ‌نماید، تا چه‌ اندازه‌ صحیح‌ باشد.»

همچنین‌ در صفحه‌ ۱۲۴ جلد اول‌ حیات‌ یحیی‌ مندرج‌ است‌ که‌ انجمن‌ اتحاد اسلامی اسلامبول‌ که‌ علیه‌ دستگاه‌ استبدادی‌ تجهیز و فعالیت‌ می‌ کرد، نامه‌ های‌ سری‌ خود را توسط‌ برادر میرزا شیخ‌ علی،‌ منشی‌ اول‌ سفارت‌ انگلیس‌ در تهران‌ که‌ در سلک‌ تجار بود جزو مکاتبات‌ رسمی سفارت‌ به‌ وسیله‌ غلام‌ مخصوص‌ سفارت‌ می‌ فرستاده است!

متحصنین در سفارت انگلیس

 

آنچه‌ آمد اشاراتی‌ نوعاً کوتاه‌ و فشرده‌ درباره‌ پشت‌ صحنه‌ تحصن‌ در سفارت انگلیس از زبان‌ شاهدان‌ عینی‌ بود. تایید این‌ امر را در منابع‌ خارجی‌ (روسی و انگلیسی) نیز می ‌توان‌ دریافت. مسیو ب. نیکیتین، عضو کنسولگری‌ روسیه‌ در رشت‌، تبریز و... (در مشروطه‌ دوم) درباره‌ تحصن‌ کلام‌ جالبی‌ دارد:

«انقلابیون‌ ایران،‌ یعنی‌ کسانی‌ که‌ بر ضد سلطنت‌ استبدادی‌ قاجار نهضت‌ کرده‌ بودند، موقتاً‌ در این‌ پارک‌ (پارک‌ سفارت‌ انگلیس) پناهنده‌ شده بودند و با دیگ ‌های‌ پلو پذیرایی‌ می‌ شدند و ماژور (= ظاهرا کلنل اسمارت بعدی است)، آتاشه‌ نظامی سفارت،‌ هم‌ در میان‌ پناهندگان‌ می‌گردید و از آنها می ‌پرسید: آیا شما مشروطه‌ می ‌خواهید؟ چنین‌ نیست؟ خلاصه‌ اسم‌ شب‌ این‌ طور بود و به زودی‌ هواخواهان‌ مشروطیت‌ را به‌ دور آن‌ جمع‌ کرد.»

حتی‌ در منابع‌ انگلیسی‌ نیز (به رغم‌ تلاشی‌ که‌ برای‌ سرپوش‌ نهادن‌ بر تحرکات‌ پشت‌ صحنه‌ تحصن‌ وجود دارد) جای‌ جای‌ اشاراتی‌ تامل ‌برانگیز به‌ این‌ امر شده است که پژوهندگان‌ تیزبین‌ را به‌ تامل‌ فرامی ‌خواند.

تصویری که در تاریخ ماندگار شد

$
0
0

شهید محسن حججی در اسارت تروریست داعشی که خنجر به پهلوی وی گذارده است؛ با چشمانی نافذ، چهره ای آرام و اراده ای غیر قابل وصف در مقابل تروریست داعشی که مانند یزیدیان 1400 سال پیش، در حال هلهله جاهلی است. دو روز بعد تروریست ها با جدا کردن سر از بدن محسن حججی، او را به شهادت رساندند

 

به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر

فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر

قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر

نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر

سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند می‌روم با سر

هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»

همان سری که "یحب الجمال" محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر

سری که با خودش آورد بهترین‌ها را
که یک به یک، همه بودن سروران را سر

زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر

سپس به معرکه عابس، " أجنّنی"گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر

بنازم " أم وهب" را، به پاره تن گفت
برو به معرکه با سر ولی میا با سر

خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر

چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید
به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر

در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر

همان که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود، پا تا سر

پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر

میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر

حروف اطهر قرآن و نعل تازه‌ی اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدن‌ها سر

تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر

جدا شده است و سر از نیزه‌ها درآورده است
جدا شده است و نیفتاده است از پا سر

صدای آیه کهف الرقیم می‌آید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر

بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر

عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر

دلم هوای حرم کرده است می‌دانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر

 

سید حمید رضا برقعی

به بهانه نسل کشی در میانمار و بی اعتباری جایزه نوبل

$
0
0

زمینه چینی هالیوود برای جلاد میانمار

 

مطلبی که در پی می آید حدود 5 سال پیش به مناسبت نمایش فیلم "بانو" که لوک بسون (فیلمساز شناخته شده فرانسوی مقیم هالیوود) درباره آنگ سان سوچی، رهبر آن زمان مخالفان میانمار (و رهبر امروز این کشور) ساخته بود، در نشریه "سینما رسانه" و سپس در همین وبلاگ منتشر شد. فیلم "بانو" زمانی ساخته شد که کشتار و قتل عام مسلمانان میانمار هنوز چندان گسترش نیافته یود. این فیلم،  آنگ سان سوچی و پیروانش را آنچنان مظلوم و مبارز و آزادیخواه نشان می داد که در پایان فیلم، مخاطب و تماشاگر بی خبر از همه جا، نه تنها جایزه نوبل را شایسته وی دانسته بلکه هرگونه مخالفتی با وی را عین مخالفت با آزادی و کرامت بشریت به حساب می آورد!

فیلم "بانو"، از جنایاتی که پیروان سوچی و حامیانشان نسبت به  مسلمانان انجام می دهند، صحنه ای را نشان نمی دهد و از آتش زدن ها و سربریدن ها و تجاوزات و جنایاتی که گروهی از بوداییان به ظاهر آرام و بی آزار در حق مسلمانان روهنگیا روا می دارند، تصویری به نمایش نمی گذارد.

 "بانو"  نمونه ای دیگر از زمینه چینی های فکری و فرهنگی است که هالیوود برای یکی دیگر از جنایات علیه بشریت انجام داده است. حال که پس از گذشت 5 سال از آن تاریخ، جنایات فوق بی پرده تر و عیان تر شده تا جایی که بالاخره صدای محافل به اصطلاح حقوق بشری را هم درآورده، بی مناسبت نیست نقد فیلم "بانو" که در همان زمان نوشته شده را بار دیگر از نظر بگذرانیم تا حداقل تصویر مجعول و واژگونه ای که هالیوود با به کارگیری فیلمسازان ظاهرا خوش نام برای زمینه سازی جنایات سردمداران خود و مزدورانشان نمایش می دهد را مرور کرده باشیم:

شاید اگر نام لوک بسون در تیتراژ فیلم "بانو" درج نشده بود ، تشخیص اینکه سازنده آن، کارگردان آثاری مانند "لئون: حرفه ای" یا "عنصر پنجم" و یا "پیغام آور: داستان ژاندارک" است ، امر محالی به نظر می رسید. چون هیچ نشانی از عناصر آشنای سینمای لوک بسون را نمی توان در این فیلم رویت کرد. آیا بسون هم همچون تارانتینو و کریستوفر نولان و گای ریچی و مارک فورستر و ...سرانجام به آخر تاریخ مصرف خود برای هالیوود رسیده و قربانی سینمای ایدئولوژیک آن شده است؟

اما به نظر می آید سیاستمداران حاکم بر هالیوود به نحو وحشتناکتر و تاسف بارتری ، تنها برای هزینه بخش کوچک یکی از اقدامات امپریالیستی خویش، فاتحه فیلمساز ظاهرا ساختار شکن خود را خواندند. آنها اگر تارانتینو را با یک فیلم هولوکاستی ولی نه چندان بد ساخت به نام " حرامزاده های لعنتی " حرام کردند و کریستوفر نولان را به بتمن سازی آن هم از نوع آخرالزمانی اش کشاندند و مارک فورستر خوش قریحه را خرج جیمزباند کردند و گای ریچی غیر قابل مهار را هم با شرلوک هلمز لگام زدند ( که به هرحال فیلم غیر قابل تحملی نیود ) اما ساختن فیلمی تبلیغاتی و پروپاگاندا برای یکی از مشکوک ترین رهبران دست نشانده انقلابات مخملی یکی دو دهه اخیر ، آن هم در این سطح و ساختار آماتوری ، از فیلمسازی همچون لوک بسون بسیار بعید بود. اگرچه بسون ، نخستین فیلمش را درباره یک موضوع آخرالزمانی به نام"آخرین نبرد"ساخت و این موضوع را در برخی آثار بعدی همچون "عنصر پنجم" رها نکرد. همچنین علیرغم اینکه در فیلم هایی مانند "لئون: حرفه ای" و "پیغام آور: داستان ژاندارک" به سینمای ایدئولوژیک غرب وفادار بود اما ساختار سینمایی آثارش را هرگز فدای تبلیغات برای موضوع فیلم نکرد و سعی اش براین بود تا از طریق فرم و ساختار قوی سینمایی به پیام مورد نظر برسد.

آنچه از فیلم "بانو" و مقایسه اش با سایر آثار لوک بسون برمی آید ، این است که فیلم یاد شده،  آشکارا نشانی از سینمای بسون نداشته و حتی از سطح آثار پروپاگاندایی امثال ریچارد آتن بورو و ریدلی اسکات و مایکل بی نیز نازل تر به نظر می رسد.

فیلم با صحنه ای سانتیمانتال و احساساتی از دوران کودکی شخصیت اصلی قصه شروع شده که در آغوش پدرش بازی می کند و بلافاصله در صحنه بعد شاهد قتل فجیع پدر (عامل دست نشانده استعمار بریتانیا پس از استقلال اعطایی به برمه در سال 1947) هستیم که گویا در جریان یک کودتای نظامی به قتل می رسد. فیلمساز با همین دو صحنه ، با کلیشه ای ترین فرم ، سعی در جلب احساسات تماشاگر می کند. اما این سانتیمانتالیزم افراطی در همین صحنه خلاصه نشده و تقریبا در سراسر فیلم "بانو" جاری می شود.

در صحنه بعد شاهدیم که آن کودک 3-4 ساله، بزرگ شده و پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه آکسفورد و ازدواج با استاد خویش به نام مایکل آریس ( استاد مطالعات مشرق زمین و آفریقا ) به شکل یک شهروند انگلیسی به نام آنگ سان سوچی همراه 2 فرزندش ، خانواده ای 4 نفره را تشکیل می دهد که خبر سرکوب یک تظاهرات دانشجویی در برمه و ناخوشی مادرش وی را پس از سالها دوری در سال 1988 مجددا به برمه می کشاند. (نقش او با بازی میشل یه ئو ، هنرپیشه کنار گذاشته شده چینی که زمانی در فیلم هایی همچون "ببر خیزان، اژدهای پنهان"  و "خاطرات یک گیشا" بازی کرده بود ولی چند سالی است که از بازی در فیلم های درج اول هالیوود کنار گذاشته شده ، بسیار نچسب و خشک به نظر رسید که به جز مدل موهای روی پیشانی اش، دیگر هیچ شباهتی به سوچی نداشت!)

آنگ سان سوچی در برمه شاهد سرکوبی مردم و تظاهرات دانشجویی است و در همین اثنا به طور مبهم و نامعلومی از سوی بعضی مردم به رهبری جنبش دعوت می شود! و درحالی که کوچکترین تجربه و سابقه سیاسی و مبارزاتی ندارد ، حزبی را با عنوان "اتحادیه ملی دمکراسی" تاسیس    می کند!! عنقریب شوهر و بچه هایش نیز به او می پیوندند و درحالی که به قول خودش حتی در عمرش به اندازه 5 کلمه در مقابل کسی سخنرانی نکرده با یک خطابه آتشین و طولانی در برابر معبد "شوداگون پاگوندا" ( مهمترین معبد بودایی ها در رانگون ) موجودیت جنبش خود را در مقابل حاکمیت نظامیان اعلام می دارد!!!

از این پس شاهد صحنه ها و سکانس های فوق احساسی از مبارزات و به اصطلاح فداکاری های خانم آنگ سان سوچی برای آزادی ملت برمه هستیم. از بغض خوشحالی مایکل آریس پس از اولین سخنرانی همسرش در مقابل معبد بودایی ها گرفته تا عبور بدون هراس سوچی از میان سربازان مسلحی که حامیان وی را نشانه رفته بودند تا ترک خانواده به خاطر ملت برمه و رد پیشنهاد نظامیان حاکم مبنی بر بازگشت به انگلستان ، تا اعتصاب غذایی که برای آزادی دوستانش انجام داد و وی را تا سر حد مرگ پیش برد تا دریافت جایزه نوبل و تا نواختن آهنگی با پیانو که بعدا در مراسم نوبل توسط گروه موزیک نواخته می شود و سوچی در تبعیدگاه خویش در رانگون ، همراه آن پیانو می زند.

لوک بسون سعی کرده ( برخلاف سبک سینمایی اش ) همه قواعد قدیمی و  کهنه هالیوود را دقیقا به کار بندد. از همین رو مخالفان و حاکمان نظامی میانمار را همانند ژاپنی ها و چینی های فیلم های دهه 40 و 50 ، به صورتی کاریکاتوری خشن و عصبی و با حرکات اغراق آمیز نشان داده و در مقابل آنگ سان سوچی و یارانش عین رافت و مهربانی و آرامش و صلح طلبی نمایش داده می شوند.

از این رو فیلم "بانو " به شدت فیلم های سفارشی دوران جنگ سرد را تداعی می کند اگرچه خود لوک بسون در نامه احساساتی که هنگام نمایش فیلم "بانو " ظاهرا برای آنگ سان سوچی نوشته ، ضمن تقدیس و بالابردن وی تا یک شخصیت افسانه ای ، از روش فیلمسازی اش می گوید که :

"حس کردم اشاره های آشکار ، فیلم را نابود می کنند. هیچ وقت فکر نکرده ام سینما باید اشاره های آشکاری به سیاست داشته باشد. نشانه های واضحی که به محض دیدن شان تماشاگر لبخندی روی لب بیاورد ، واقعا دشمن سینما هستند "

اما بسون برخلاف آنچه در نامه اش آورده ، گویا آنچنان تحت تاثیر سوچی میانماری قرار داشته (یا بهتر بگوییم تحت تسلط سفارش ساخت فیلم قرار داشته ) که نه تنها اشاره های واضح و آشکاری به سیاست های جاری مورد نظر سلطه گران جهانی می کند بلکه آشکارا به تحریف تاریخ پرداخته و آشکارتر دیدگاههای نژادپرستانه حاکم بر هالیوود را در برابر دوربینش قرار می دهد.

در فیلم "بانو" ، انگلیسی ها و هرآن کس که تابع و دنباله رو سیاست های آنان است ، انسان های متمدن و مهربان و صلح دوست به شمار آمده ( درست مانند وسترنرهای فیلم های هالیوودی ) و هر فردی که در مقابل سیاست ها و روش های آنان مخالفت نماید ، وحشی و بربر و خشونت طلب جلوه می کند( مثل سرخپوست های فیلم های وسترن هالیوودی )!

از همین رو در صحنه ای به شدت شعاری از فیلم "بانو" در حالی که آنگ سان سوچی در محاصره نیروهای نظامی مشغول نواختن پیانو است، فرمانده نیروهای محاصره کننده منزل او ، مشکوک شده و متعجب و هراسناک از صدایی که از داخل خانه می آید ، به سوی شوهر سوچی یعنی مایکل آریس که در کمال خونسردی مشغول آفتاب گرفتن است ، می رود که در این موقع آریس از موضعی متکبرانه و با نگاهی تحقیر آمیز خطاب به نظامی برمه ای می گوید :

"...این یک موسیقی است ..."

و در اینجا لوک بسون نشان می دهد ، نظامی یاد شده که انگار از میان قبایل وحشی استوایی بیرون آمده و هیچ کاری به جز کشتن نمی داند! و گویا تا کنون اصلا موسیقی به گوشش نخورده است !!  متوجه می شود که آنچه به گوش می رسد ، یک قطعه موسیقیایی است!!!

البته این نوع نگرش نژادپرستانه انگلیسی ، تقریبا از همان صحنه های نخستین فیلم نیز وجود دارد و از همان اولین صحنه های فیلم ، به طور بارزی انگلیس و بریتانیا در اشکال مختلف به عنوان سمبل تمدن نمایانده شده و جبهه مقابل نماد توحش و بربریت به چشم می آید. از همان جا که مایکل آریس ( با آن چهره کلیشه ای مهربان و انسان دوست ) سوچی را روانه برمه می کند تا به مادر بیمارش رسیدگی کند و بعد هم با ماندن او در برمه علیرغم تمامی خطراتی که وی را تهدید می نماید، برای به ثمر نشاندن انقلاب برمه موافقت می کند و حتی در صحنه ای که سفارت برمه در انگلستان وی را دعوت کرده تا همسرش را به انگلیس فرا بخواند ، با خشم و ناراحتی تمام ، اتاق سفیر را به نشانه اعتراض ترک می کند.

لوک بسون حتی ابایی از اینکه نشان دهد سفارت بریتانیا به طور رسمی وارد مبارزات آنگ سان سوچی و دوستانش علیه نظامیان حاکم شده و علاوه برحمایت های مختلف ، حتی اعلامیه ها و بیانیه های آنها را چاپ و منتشر می کند،ندارد. در واقع آنچنان که بسون در فیلم "بانو "نشان می دهد ، سفارت بریتانیا در برمه حامی اصلی انقلاب مخملی این کشور بوده و اگر حمایت های این سفارتخانه نبود ، اساسا چنان جنبش و انقلابی در برمه یا میانمار اتفاق نمی افتاد! ( در چنین زمانی که بیش از هرزمانی کوس رسوایی انگلیس و بریتانیا به هوا رفته و چهره زشت و دغل این امپراتوری فریب برهمه جهانیان روشن شده ، این تبلیغ تهوع آور لوک بسون برای روباه پیر، نشان از بی خاصیت بودن همه شعر و شعارهای سینمایی مبنی بر "هنر برای هنر" و "سینما سرگرمی " دارد و مشاهده می شود که برای تنفس مصنوعی به یک مرده سیاسی،چگونه حتی بکرترین سرمایه های سینمایی و هنری شان را هزینه کرده و آخرین ذخیره  نیروهایشان را به میدان می کشانند!!

ظاهرا به نظر می رسد که لوک بسون براساس فیلمنامه ربکا فرین ، به نحو موکدی نسبت به تاریخ وفادار بوده است اما گویا این وفاداری در جهت همان تبلیغات غربی هایی سمت و سو گرفته که در طول این سالها و در رقابت با چینی ها ، سعی داشته اند برمه یا میانمار را به عنوان یکی از کشورهای سوق الجیشی منطقه خاور دور در اختیار بگیرند. مثلا از همان نخستین صحنه های فیلم ، آنگ سان ( عامل دست نشانده بریتانیا در جریان استقلال ظاهری برمه ) یعنی همان پدر سوچی ، به عنوان شخصیت مثبت فیلم نمایانده می شود. فردی که در صحنه بعد به وضوح مشاهده می کنیم بر پرچم استقلالش نیز نقش بریتانیا و انگلیس آشکارا به چشم می خورد. وی به عنوان پتانسیل اصلی ماجرا ( هم داستان اصلی برمه و میانمار و هم فیلمنامه "بانو" ) در همان صحنه مورد سوء قصد نظامیان شورشی ( از جناح مقابل متمایل به چین ) قرار گرفته و کشته می شود اما نقطه قوتی   می شود تا 40 سال بعد ، دخترش را از انگلیس آورده و به عنوان رهبر قیام مردم برمه معرفی کنند. آنچه در فیلم هم به کررات مشاهده می کنیم  که پدر سوچی به عنوان پدر جنبش دمکراسی خواهی برمه نشان داده شده و به وضوح نقش اصلی یکی از مهمترین عناصر استقلال برمه به نام "او نو" (که گرایش چندانی به بریتانیا نداشت ) و در کودتای 1949 کمونیست ها ، هدف اصلی بود ، نادیده گرفته می شود. گویی طبق برنامه ای از پیش طراحی شده قرار است ، پس از گذشت بیش از 40 سال ، دختر او ( که در انگلیس رشد کرده و پرورش یافته و همسر یک استراتژیست انگلیسی در دانشگاه آکسفورد است ) با سر و صدا و زیر تبلیغات و پروپاگاندای گسترده رسانه ای غرب ، به برمه آورده شده و به عنوان رهبر انقلاب مخملی این کشور معرفی شود. این رهبری ناگهانی و بدون پیش زمینه منطقی و تاریخی و اجتماعی ( آنچنان که در واقع نیز روی داده بود ) در طول نزدیک به 20 سال ادامه یافته تا اینکه در کوران به اصطلاح انقلابات مخملی ، مجددا پرونده اش به جریان افتاد و میانمار نیز به طور رسمی در طرح اندیشکده های آمریکایی واقع شد.

در سال 2007، اعتراضات مردم برمه با پیوستن ناگهانی راهبان بودایی ( که هرگز جز در معابد خود حضور فعال نداشتند ) به تظاهرات کنندگان گسترش یافت. این انقلاب، انقلاب زعفرانی نامیده شد . این در شرایطی بود که واشنگتن دیگر نمی توانست شرایط حاکم در میانمار تحمل کند و می خواست از میانمار برای فشار بر چین که صاحب منافع زیادی در میانمار است، استفاده کند(چین در میانمار پایگاه اطلاعاتی الکترونیکی و خط نفتی دارد). بنابر این انحراف افکار عمومی در میانمار از واقعیت موجود یک ضرورت بود. ایالات متحده که از حدود دو دهه پیش فردی به نام آنگ سان سوچی را به اصطلاح در آب نمک خوابانده بود ، سعی کرد با تاکید برهویت بودایی وی و با استفاده از رسانه های مختلف دیجیتالی و مجازی ، سوچی را مجددا در برمه یا میانمار مطرح سازد. در اینجا سرهنگ رابرت هلوی، از کارشناسان مهم CIA در برمه نقش مهمی ایفا نمود. ابتدا فضای مجازی را دراختیار گرفتند. پس عکس ها و فیلم های موبایلی در یوتیوب ظهور یافتند، آنها ناشناس بودند، غیرقابل بررسی و بدون متن. بی اعتباری فیلم ها و عکس های قرار گرفته در یوتیوب به واشنگتن این فرصت را داد تا تفسیر مورد نظر خود را به این فیلم ها و عکس ها اضافه کند. و پس از آن تلویزیون و سینما به کمک آمدند ، خیل خبرها ، فیلم های مستند و گزارشات تصویری درباره آنگ سان سوچی و تراشیدن انواع و اقسام صفات و خصایل سیاسی و مبارزاتی برای وی و پدرش و سرانجام سینما تیر خلاص را زد و فیلم "بانو" درباره این رهبر سازی واشینگتن روی پرده رفت.

در انتهای فیلم "بانو" همراه با برداشته شدن حصر آنگ سان سوچی ، تظاهرات راهبان بودایی را شاهدیم که در حمایت از سوچی در خیابان های رانگون حرکت می کنند. راهبانی با لباس نارنجی ناگهان به بهانه گران شدن سوخت ( در حالی که اغلب چندان نیازی به استفاده از وسایل بنزینی و سوختی نداشتند ! ) خیابان های رانگون را پر کردند و انقلاب یا بهتر بگوییم کودتای مخملی برمه را رقم زدند و به دلیل رنگ لباس هایشان ، آن را به انقلاب زعفرانی معروف کردند.

آنچه که در واقع براساس یک طرح برنامه ریزی شده توسط تینک تانک های آمریکایی شکل گرفت. در فوریه 1990، دکتر جین شارپ، پایه گذار مؤسسه آلبرت انیشتین و مشهورترین نظریه پرداز کودتاهای مخملی جهان، کنفرانسی را پیرامون «عدم خشونت» در ایالات متحده برگزار کرد که 185 کارشناس از 16 کشور جهان در آن حضور داشتند، یکی از اهداف این سمینار، گسترش اندیشه تغییرات غیرخشونت آمیز در کشورهایی بود که حکومت های ناسازگار با ایالات متحده داشتند. از این زمان است که می توان ردپای شارپ را در سیاست بین المللی آمریکا برای ایجاد تغییرات ژئوپولیتیک در جهان دید که آخرین نمونه آن (قبل از جنبش به اصطلاح سبز ایران) انقلاب زعفرانی در برمه (میانمار) بود. شارپ، تظاهرات شورشیان و راهبان بودایی در این کشور را مستقیما هدایت کرد و از پشتیبانی رسانه هایی چون رادیو دموکراسی برمه و مجله عصر جدید که با بودجه بنیاد ملی برای دموکراسی (NED) راه اندازی شده بودند، بهره مند شد.

دستیار ارشد جین شارپ از سال 1989، یک سرهنگ بازنشسته ارتش آمریکا، با سی سال سابقه خدمت در نیروی دریایی بود که رابرت ال. هلوی نام دارد. او سال ها به عنوان مامور ویژه سازمان CIA و وابسته نظامی آمریکا در رانگون کار می کرد و یکی از آخرین پروژه هایش، نظارت بر انقلاب زعفرانی برمه (میانمار) بود.

و از همین رو لوک بسون ناچار می شود یک حفره بزرگ فیلمنامه ای را در فیلمش بپذیرد که با هیچ منطق ساختاری و سینمایی نمی خواند: یک انگلیسی برمه ای الاصل پس از 40 سال و بدون هیچگونه تجربه سیاسی و اجتماعی و حتی فرهنگی به کشورش بازمی گردد و در عرض مدتی کوتاه به رهبری جنبش مردمی یک کشور برگزیده می شود! در اینجا واقعا بیماری مادر سوچی از آن دلائل آبکی و سردستی است که معمولا در فیلم های هندی قدیمی رایج است اما انگار که جناب فیلمساز مولف و عصیانگر فرانسوی ، این بار از سینمای عامه پسند 60 سال قبل هند هم عقب تر رفته و برای پیشبرد فیلمنامه ، در یکی از مهمترین فرازهای آن از غیرقابل باورترین دلیل بهره می جوید. کافیست این بخش را مقایسه کنید مثلا با صحنه آشنایی و پیوند ماتیلدا و لئون در فیلم " حرفه ای " که در چه شرایط بحرانی و خاص و نفس گیر از فیلم ، این اتصال صورت می گیرد. اتصالی که مایه اصلی پیشرفت بقیه فیلم و فیلمنامه قرار می گیرد. اما مایه اصلی تداوم فیلمنامه "بانو" برمحور اصلی خود یعنی حضور آنگ سان سوچی در برمه ، یک عامل بسیار دم دستی و سطحی است که به هیچوجه پتانسیل پیشبرد بقیه ماجرا و قصه را نداشته و تنها با یک برچسب ناچسب به بخش های دیگر وصل می شود. انگار که به جای یک لوکوموتیو پرقدرت برای کشیدن مجموعه واگن های ماجراهای فیلم ، یک ارابه در هم شکسته وصل کرده باشند!!

اوج سانتیمانتالیزم و در عین حال پارادوکس شخصیت پردازی لوک بسون در فیلم "بانو " در صحنه اعطای جایزه نوبل اتفاق می افتد. آنگ سان سوچی که تا آن لحظه بی اعتنا به اینگونه تجلیل و تحسین ها و تنها در فکر آزادی مردم برمه نشان داده شده بود، ناگهان به طور هیستریک ، در پی شنیدن نام خویش در مراسم نوبل ، پس از خاموشی برق ، به دنبال روشن کردن رادیویی ترانزیستوری نشان داده می شود!! او و خدمتکارش ، همه چیز را در خانه به هم می ریزند تا مراسم را به طور مستقیم از رادیوی BBC گوش دهند. ( تاکید بسون بر اینکه ایستگاه پخش کننده مراسم اعطای جایزه نوبل در اوج حصر و تنگنای شرایط و خفقان و دیکتاتوری نظامیان ، رادیوی BBC است هم از آن تبلیغات آشکار فیلمساز سفارشی ساز برای رسانه ای است که آن هم دیگر امروزه اعتبار و آبرویی در میان جهان ارتباطات جهان آزاد و مستقل ندارد !!)

سکانس نمایش مراسم جایزه به اصطلاح صلح نوبل با آن سبک و سیاق اشراف منشی و ظاهر دمکراتیک هم باز در زمره سیاسی کاری های گل درشت سازندگان فیلم به نظر می رسد که باعث شده تا لوک بسون همه حیثیت خود را برای ساخت این فیلم زیر پا بگذارد. چنانچه دیری است جایزه صلح نوبل به دلیل تعلق گرفتن به جنایتکارانی همچون مناخیم بگین و شیمون پرز و اسحاق رابین و ...از سکه افتاده و اگر کسانی همچنان جوایز علمی نوبل را ارج می نهند اما هرگز اعتبار خویش را برای حمایت از جایزه به اصطلاح صلح نوبل ضایع نمی سازند.

نکته پارادوکس جایزه صلح نوبل ، نامیدن آن به نام یک از بانیان سلاح های کشتار جمعی یعنی آلفرد نوبل است. فردی که دینامیت را به عنوان یکی از مواد "شدیدا منفجره " اختراع کرد تنها به خاطر اینکه ماده منفجره دیگر به نام "نیترو گلیسیرین" بیش و پیش از اهدافش برای استفاده کننده اش خطرناک بود!! آلفرد نوبل فرزند امانوئل نوبل از عوامل وابسته امپراتوری روچیلد بود که از همین رو همه امتیاز نفت بادکوبه را در اختیار داشتند. وی از سال 1894 تا 1896( یعنی سال مرگش ) صاحب یکی از بزرگترین کارخانه های ساخت توپخانه جنگی بود و تامین سلاح برای زرادخانه متفقین را جهت زمینه سازی جنگ جهانی اول را برعهده داشت. وقتی مرد ، یکی از نشریات فرانسوی نوشت :

"... فرشته مرگ مرده‌است، دکتر آلفرد نوبل، فردی که برای ایجاد راهی برای کشتن افراد بیشتر در زمان کمتر ثروتمند شده بود؛ دیروز فوت کرد..."

پس بی جهت نیست که این جایزه به اصطلاح صلح به عاملان و عناصر ضد بشر و ضد انسانیت داده می شود!

فیلم "بانو " تقریبا حدود یک سال پس از رفع حصر آنگ سان سوچی روی پرده رفت ، در شرایطی که در طول همین یک سال معاملاتی مابین حاکمان برمه و غرب در جریان بود. در نوامبر 2010 سوچی از حصر رها شد و آزادانه به سخنرانی و ادامه فعالیت های حزبی پرداخت که حدود دو دهه از آن منع شده بود. او در انتخابات شرکت کرد و حزبش برنده آن شد . نشریات و کتاب هایش را آزادانه منتشر ساخت و میتینگ ها و تظاهرات را در میان حفاظت نیروهای ارتش و پلیس برپا ساخت. او حتی از ارتشی که زمانی جنبش وی را سرکوب کرده بود ، برای برگزاری آزادانه انتخابات کمک خواست!!

در مقابل، غرب یعنی اتحادیه اروپا و آمریکا نیز همه تحریم های خود را بر میانمار برداشته و سران غرب در مسافرت های متعدد خود به این کشور ، از تداوم اصلاحات حمایت کردند. این درحالی بوده و هست که در هیئت حاکمه میانمار یا همان برمه ، هیچ تغییری رخ نداد. سفر مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا و یان کی مون ، دبیر کل سازمان ملل متحد و هیلاری کلینتون ، وزیر امور خارجه ایالات متحده آمریکا به میانمار نشانه ای دیگر بر انجام معامله ای سنگین مابین غرب و حاکمان نظامی برمه بود.

اما به راستی چه اتفاقی افتاده بود که تمامی آن خصومت و دشمنی های چندین دهه ، ناگهان جای خود را به حمایت و رفاقت و دوستی داد؟ آنها بر سر چه موضوع مهمی توافق کرده بودند که تمامی اختلافات استراتژیک چندین و چند سال خود را به کناری نهاده و اتحاد و همکاری متقابل پیشه کرده بودند؟

پاسخ این سوال می تواند ، جواب علت ساخت فیلمی توسط لوک بسون درباره آنگ سان سوچی و برمه و میانمار و انقلاب زعفرانی آن نیز باشد.

اگرچه سالها بود که اقلیت مسلمان میانمار تحت فشارها و آزارهای نژادپرستانه بوداییان قرار داشتند اما از حدود یک سال پیش یعنی همزمان با توافقات غرب و نظامیان حاکم بر این کشور و البته نمایش فیلم " بانو " ، این فشارها فزونی گرفت تا اینکه پس از مسافرت اخیر هیلاری کلینتون به برمه ، به شکل افسارگسیخته ای همه هست و نیست و زندگی مردم مسلمان این سرزمین را مورد تهدید قرار داد.

اینک همان بودایی هایی که در فیلم لوک بسون، صلح طلب و آزادیخواه و ضد خشونت نمایانده شدند و از همین روی رهبرشان یعنی بانو آنگ سان سوچی جایزه صلح نوبل را در سال 1991 دریافت کرد، آزادانه به قتل و غارت مسلمانان پرداخته و شنیع ترین رفتارهای خشونت طلبانه را در حق اقلیت مسلمان میانمار روا می دارند که عکس های مخابره شده از این فجایع دل هر انسانی را به درد می آورد، اما همان سازمان های بین المللی و حقوق بشری که مثلا برای کشته شدن یک راهب بودایی در تظاهرات اکتبر 2007 راهبان بودایی، غوغا به پا کردند، شورای امنیت تشکیل جلسه داد و رئیس جمهوری آمریکا از تشدید تحریم ها سخن گفت، اینک لب فرو بسته و حتی سخنی برزبان نمی آورند، در حالی که براساس اخبار و آمارهای تایید شده تا کنون، بیش از 52 هزار نفر کشته شده اند و به بیش از 5000 زن مسلمان تجاوز شده و کودکان معصوم زنده زنده کباب می شوند و منازل آنان و بیش از 22 مسجد سوخته و ویران شده است. به جز این کشته ها، براساس آخرین آمار سازمان ملل متحد ، بیش از نیم میلیون مسلمان میانماری آواره گشته و حدود 30 هزار نفر ربوده شده اند که ظاهرا پس از چند روزی شکنجه، فرجامی جز گورهای دسته جمعی -مانند آنچه در بوسنی اتفاق افتاد!- یا سوختن در آتش و ... برای آنها نمی شود تصور کرد.

به راستی اینک آن انسان دوستی های پرسوز و گداز خانم آنگ سان سوچی که در فیلم «بانو» لوک بسون مشاهده می کنیم تا آن حد که حتی خانواده اش را به خاطر وطن ترک می کند، کجا رفته است؟ آیا این مسلمانان قتل عام شده، هموطنان این بانوی صلح طلب و ضد خشونت نبودند؟! آیا حداقل انسان نیستند تا بازهم بانوی به اصطلاح پولادین برمه، اعتصاب غذا کند و زندگی اش را برای مردمش به خطر اندازد؟ نکته مهم اینکه این بانوی به اصطلاح انسان دوست کلمه ای درباره قتل عام فجیع بیش از 50 هزار انسان برزبان نیاورده و هنگام دریافت جایزه صلح نوبل سال 1991 خود که در مراسم مربوطه حضور نداشت، سخنی از این فاجعه بشری در حق هموطنانش نگفت و حتی در یکی از مصاحبه هایش ، بی شرمانه اظهار داشت که آنها هموطن او نیستند!!

به راستی جایزه نوبل و دستمزدهای همراه آن چقدر ارزش دارد که همه عزت و شرافت و ماهیت انسانی را زیر پا گذارده و برای ابراز هر سخن ، منتظر اجازه ارباب باشند؟

با توجه به این واقعیات، به نظر می رسد آنچه در فیلم «بانو» توسط امثال لوک بسون از مبارزات و انقلاب و رهبران آن در برمه به تصویر کشیده شد، جز زمینه سازی برای نسل کشی فوق نبود که پس از گذشت بیش از 20 سال از شروع مبارزات فوق، در آستانه کشتار و قتل عام مسلمانان میانمار برپرده سینماها رفت تا بار دیگر هالیوود به عنوان پیش قراول و خط مقدم جبهه صلیبیون امروز غرب، زمینه افکار عمومی را برای انتقام تاریخی از مسلمانان فراهم آورد.

 


به مناسب فرارسیدن عاشورای حسینی

$
0
0

طرح های آمریکایی برای مراسم عاشورا

 "...ان‌الحیاة عقیده و جهاد. سخنم را با گفته‌ای از مولاحسین شهید بزرگ خلق‌های خاورمیانه آغاز می‌کنم. من که یک مارکسیست-لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم... از اسلام سخنم را آغاز کردم اسلام حقیقی در ایران همواره دین خود را به جنبش‌های رهایی‌بخش ایران پرداخته است... زندگی مولاحسین نمودار زندگی کنونی ماست که جان بر کف برای خلق‌های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می‌شویم. او در اقلیت بود و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد هر چند یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد ولی آن‌چه که در تداوم تاریخ تکرار شد راه مولا حسین و پایداری او بود، ‌نه حکومت یزید. آن‌چه را خلق‌ها تکرار کردند و می‌کنند راه مولا حسین است..."

این بخشی از دفاعیات خسرو گلسرخی (از مبارزین دوران طاغوت) در بیدادگاههای رژیم شاه است که علیرغم اعتقاد به مارکسیسم ، نمی تواند به حقانیت حماسه جاودان حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) در عاشورای سال 61 هجری قمری اعتراف نکند و آن حماسه انکار ناپذیر را الگو و الهام بخش مبارزات آزادیبخش طول تاریخ انقلابات بشریت نداند. اینچنین است که نام مبارک و مقدس حسین بن علی (ع) به عنوان سالار شهیدان و سرور آزادگان جهان بر تارک برگ برگ صفحات تاریخ ظلم ستیزی و عدالت خواهی می درخشد.

تحسین و تعظیم در مقابل حماسه حسینی قرن هاست که مرزها و سرزمین ها را درنوردیده و به قلب های تمامی انسان های مبارز و آزاده راه یافته است ، گویا که این سخن حضرت حسین بن علی (ع) در دل و جان همه آنها نفوذ کرده بود که :"اگر دین ندارید ، آزاده باشید"

چنین نفوذ عمیقی موجب شد ، موتور محرک و مغز متفکر امروز هسته مرکزی غرب صهیونی  ( با محوریت آمریکا )  که رویکردی بنیادگرایانه برای پایان تاریخ در پیش گرفته ، در مقابل جریان خیزش اسلامی ( با محوریت قیام کربلا) سر بلند نماید

انقلاب اسلامی ایران رویکردی اصول‌گرایانه ،متکی به سنّت شیعی و با توجه به آخرالزّمان و پایان تاریخ ارائه کرد ، به طوری که این انقلاب را مقدمه ظهور مهدی موعود دانست و نسیم حیات بخشی بود که برپاکنندگانش ، پیش از آنکه شعار "رهبر ما خمینی است" را سر دهند ، فریاد برمی آوردند که "نهضت ما حسینی است".  

از همین رو عاشورا و حماسة پر شکوه آن از جمله بنیادهای تردید ناپذیر این نسیم حیات بخش شیعی بوده و هست. پدیده‌ای که همواره رمز و راز نیروی پنهان و آشکار شیعیان و آزادی خواهان به شمار آمده. قدرت این رمز و راز آن چنان است که دشمنان اسلام را همیشه در حیرت و شگفتی و سردرگمی فرو برده است. از همین رو، این دشمنان، به ویژه کانون های جهان وطن صهیونیستی بر آنند تا با شبیه‌سازی و بهره‌گیری از آن واقعه، برای دنیای پوشالی و خیالی خود، جلوه‌های مقدّس و آسمانی بیافرینند. عمق نفوذ این تفکر و شور حسینی در میان ملت های استعمار زده و تحت ستم جهان را می توان از عکس العمل و تقابل نظام جهانی سلطه با آن ، پی برد.

چند سال پیش در امریکا کتابی با عنوان "A Plan to Divide and Desolate Theology " یا "طرح تفرقه و منزوی کردن دین" منتشر شد. در بخشی از این کتاب، مصاحبه ای از دکتر مایکل برانت (Michael Brant) به چاپ رسید که وی در این مصاحبه از اقدامات سازمان سیا برای مبارزه با تشیع پرده برداشته بود. مایکل برانت از کارشناسان برجسته دفتر شیعه شناسی سازمان سیا و معاون باب وودواردز (Bob Woodwords) از مقامات سابق سیا بوده است.

در بخشی از این مصاحبه آمده است:

"...با ماجرای گروگان گیری در سفارت امریکا در ایران، ‌حادثه طبس، رشد فزاینده انقلاب اسلامی و نمود آثار و پیامدهای آن در کشورهایی از قبیل عراق، کویت، لبنان و پاکستان، مقامات سیا به این نتیجه رسیدند که انقلاب اسلامی ایران فقط نتیجه واکنش طبیعی ایرانی ها به سیاستهای شاه نبوده است بلکه عوامل و واقعیت های دیگری نیز در این زمینه مطرح هستند. مهمترین عاملی که در این میان ایفای نقش می کند، جمع عنصر رهبری سیاسی ایران و مرجعیت دینی و شهادت (امام) حسین نوه پیامبر اسلام در 1400 سال پیش است.شیعیان از قرن ها پیش با اقامه عزا و ذکر مصیبت، با غم و اندوه یاد وی را گرامی داشته اند..."

سازمان سیا پس از تحقیقات مفصل به این نتیجه رسید که مرجعیت شیعه سرچشمه اصلی قدرت شیعه است که با پافشاری بر اصول و اعتقادات محکم، از دین و تفکرات شیعی دفاع می کند. شیعیان در طول تاریخ هیچگاه با حاکمان غیراسلامی بیعت نکرده اند. انگلیس فقط با فتوای یک مرجع تقلید (آیت الله میرزای شیرازی و فتوای تحریم استعمال تنباکو) نتوانست وارد ایران شود. در عراق نیز صدام حسین با تمام توان و سعی خود نتوانست مرکز علمی تشیع و حوزه نجف را با خود همراه کند و مجبور شد این حوزه را تعطیل کند. حال آنکه مراکز علمی جهان همیشه با حاکمان وقت همراه شده اند. در قم نیز مرکز مرجعیت تشیع، تاج و تخت نظام ستمشاهی را برچید و در برابر ابرقدرت امریکا نیز قد علم کرد و به مبارزه برخاست.

در بخشی از این مصاحبه به تلاش های فرقه ضاله بهائیت برای بدنام کردن روحانیت پرداخته شده است. مایکل برانت می گوید پس از بررسی های مفصل به این نتیجه رسیدیم که برخورد مستقیم و رودررو با تشیع، ضرر زیادی دارد و امکان پیروزی در آن کم است. به همین خاطر تصمیم بر آن شد که با رویکرد "پشت پرده" در این خصوص وارد عمل شویم. بر همین اساس، از اصل قدیمی انگلیسی یعنی "تفرقه بینداز و حکومت کن" بهره گرفتیم یعنی به این نتیجه رسیدیم که باید برضد شیعه منظم و مستحکم از رویکرد تفرقه افکنی استفاده کنیم. برهمین اساس تصمیم گرفته شد که شایعه کافر بودن شیعیان گسترش پیدا کند و با تبلیغات منفی برضد این گروه، تشیع از دیگر جوامع اسلامی جدا شود. تصمیم گرفته شد که مطالب نفرت انگیز برضد شیعیان نوشته شود و افرادی برای این کار اجیر شوند. یکی دیگر از تصمیمات اتخاذ شده این بود که افراد کم سواد و بی سواد برضد شیعه تقویت شوند. تصمیم دیگر، ایجاد و تقویت یک جبهه تمام عیار برای مقابله با مرجعیت شیعه بود تا با عنوان ستون پنجم چهره شیعیان را مخدوش و در واقع مسخ کند. در برنامه ریزی های سازمان سیا قرار شد شیعیان به عنوان گروهی جاهل و خشونت طلب معرفی شوند که در میان توده های مردم مشکل آفرینی می کنند. مبالغی برای از هم پاشیدن جریانهای شیعی اختصاص یافت. افرادی اجیر شدند تا به گونه ای سخن بگویند که شیعه دینی غیرمنطقی جلوه داده شود.

 

براساس گفته های مایکل برانت، سازمان سیا 900 میلیون دلار برای سازماندهی جریان های تخریب و نابودی تشیع اختصاص داده بود. گفتنی است این سازمان در اقدامی هدفمند به فیلتر کردن مطالب بیان شده از سوی این کارشناس سابق خود مبادرت کرد ، به طوری که یافتن مطالب مصاحبه وی در شبکه جهانی اینترنت که غرب مدعی جریان آزاد اطلاعات در آن است، بسیار دشوار می نمایاند و با جستجوهای گسترده و سنجیده در این خصوص تنها  می توان مطالبی را به صورت پراکنده یافت. بخشهایی از این مصاحبه که از منابع مختلف در اینترنت جمع اوری شده به قرار ذیل است. مایکل برانت می گوید:

"... پروژه شیعه ستیزی در سازمان CIA با اختصاص 40 میلیون دلار آغاز شد. در گردهمایی بزرگ مقامات این سازمان تصویب شد که برای مطالعه مذهب تشیع در اسلام و برنامه ریزی برای هدف قرار دادن آن، گروهی ویژه با عنوان دفترشیعه شناسی در این سازمان آغاز به کار کند و برای شروع کار این دفتر 40 میلیون دلار اختصاص یافت..."

دکتر مایکل برانت در بخش دیگری از اظهارات خود تصریح می کند:

"...پیروزی انقلاب ایران در سال 1979 به منزله زمین لرزه ای در مسیر تلاش های سازمانCIA  بود که این طرح بلند مدت این سازمان که از سالها پیش آغاز شده بود و هدف نهایی آن تسلط برکشورهای اسلامی بود را از هم پاشید. غرب می خواست بر جهان اسلام حاکمیت پیدا کند و ارزشهای مدنظر خود را بر این کشورها تحمیل نماید. در ابتدای امر تصور می شد که انقلاب ایران بخاطر سرکوبگری های شاه است. ظاهراً افراد و شخصیت های مذهبی و دینی ایران یعنی علما از این وضعیت به نفع خود بهره برداری می کردند. با پیروزی انقلاب اسلامی، نفرت از غرب در کشورهای مختلف از قبیل لبنان و پاکستان افزایش یافت و شیعه قوی تر شد. انقلاب سال 1979ضربه های اساسی به خط مشی مورد نظر امریکا برای حاکمیت بر کشورهای اسلامی وارد کرد. بعد از از ناکامی غرب در چند سال اول پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران ، برای کنترل این انقلاب و رشد فزاینده بیداری اسلامی و گسترش دامنه نفرت از غرب و ظهور اثرات جوش و خروش انقلابی در شیعیان کشورهای مختلف بویژه عراق، لبنان، کویت، بحرین و پاکستان، مقامات بلندپایه CIA  دورهم جمع شدند. در سال 1983 کنفرانسی تشکیل شد که در آن مقامات بلندپایهCIA  شرکت داشتند. در این جلسات، نماینده دستگاه اطلاعات مخفی انگلیس مشهور به "ام آی 6" (MI6) نیز حضور داشت زیرا انگلیس تجربه زیادی در مطالعه برروی کشورهای اسلامی دارد. در این نشست ها بود که شرکت کنندگان به این نتیجه رسیدند انقلاب ایران فقط نتیجه طبیعی سیاست های شاه نبود بلکه واقعیتهای پشت پرده دیگری نیز مطرح است که همان جایگاه مرجعیت شیعی و شهادت (امام) حسین است..."

مایکل برانت در این مصاحبه مراحل مختلف اجرای طرح سازمان سیا برای نابودی تشیع را در 3 مرحله "جمع آوری اطلاعات"، "اهداف کوتاه مدت" و "اهداف بلند مدت" توصیف می کند.

در مرحله اول که جمع آوری اطلاعات بود، پژوهشگرانی به کشورهای مختلف جهان برای جمع آوری اطلاعات فرستاده شدند. 6 نفر از این افراد به پاکستان رفتند. (نام این افراد در اصل مقاله ذکر شده است اما در جستجوهای اینترنتی بخاطر فیلترینگ سازمان سیا امکان یافتن اسامی همه این افراد وجود نداشت). از جمله این افراد دکتر "ساموئل" در پاکستان بود. وی در خصوص عزاداری های شیعیان در پاکستان تحقیق می کرد. وی مدرک دکترای خود را نیز در همین زمینه اخذ کرده است. یک خانم ژاپنی به نام "نکومه" هم در کویته پاکستان درباره قوم هزاره و شیعیان این خطه تحقیقات مفصلی انجام داد و رساله دکترای خود را نیز در همین حوزه ارائه کرد. دکتر "شومی وِیل" (Whale) تحقیقاتی در کراچی پاکستان انجام داد و رساله دکترای خود را نیز در همین زمینه تکمیل کرد. وی برای انجام این تحقیق در خانه یکی از شیعیان در مناطق شیعه نشین کراچی اقامت گزید.

در تحقیقات اولیه سؤالات اساسی ذیل با هدف تهیه نقشه جامع شیعیان جهان مطرح بود:

الف) شیعیان در چه نقاطی از جهان ساکن هستند و میزان تراکم جمعیتی آنها در نقاط مختلف چقدر است؟

ب) وضعیت اجتماعی و اقتصادی شیعیان چگونه است و چه تفاوتهایی میان آنها وجود دارد؟

ج) با چه شیوه هایی می توان منازعات داخلی و اختلافهای موجود میان شیعیان را تشدید کرد؟

د) چگونه می توان به اختلافات موجود میان دو فرقه اساسی اسلام یعنی تشیع و تسنن دامن زد و آن را تقویت کرد؟

ه‍ ) چرا سنی ها از شیعیان می ترسند؟

 

در بخش دیگری از این مصاحبه آمده است: اهداف کوتاه مدت با تبلیغات برضد تشیع، راه اندازی آشوب و ایجاد تفرقه میان شیعه و سنی آغاز شد. هدف از این تفرقه افکنی این بود که اکثریت سنی با اقلیت شیعه درگیر شود تا توجه آنها از امریکا منحرف شود.

مرحله سوم و اهداف بلند مدت نیز پایان کار تشیع بر اساس اهداف دراز مدت بود.

پس از جمع آوری اطلاعات و تحقیقات میدانی درباره شیعیان جهان در کشورهای مختلف، نتایج زیر به دست آمد:

مرجعیت شیعی قدرت واقعی مکتب شیعه جعفری است که از تشیع در همه شرایط به هر قیمتی که باشد پاسداری می کند. مراجع شیعه در اعتقاد به اصول و باورهای خود بسیار قوی هستند. در طول تاریخ تشیع، مراجع هرگز با حاکمانی که به فرامین اسلامی عمل نمی کنند، بیعیت نکرده اند. فتوای آیت الله شیرازی مانع از ورود انگلیس به ایران شد. در عراق نیز بزرگترین مرکز تعلیم آموزه های اسلامی برای مکتب شیعه جعفری در نجف است. صدام حسین تلاش کرد تا حوزه علمیه نجف را با رشوه بخرد و کنترل کند اما نتوانست این کار را انجام بدهد، در نهایت تصمیم گرفت این حوزه را تعطیل کند. حوزه علمیه قم نیروی اصلی حرکت گسترده مردمی ایران بود که به سرنگونی شاه منجر شد. مرجعیت شیعه با امریکای ابرقدرت، به زورآزمایی پرداخت و دربرابر آن قد علم کرد. در لبنان نیز آیت الله موسی صدر نیروهای نظامی امریکا، فرانسه و انگلیس را وادار کرد، از این کشور عقب نشینی کنند و خارج شوند. از زمانی که اسرائیل موجودیت پیدا کرد، آیت الله موسی صدر بزرگترین تهدید برای اسرائیل بود. در حال حاضر نیز حزب الله این مانع بزرگ در برابر اسرائیل است.

مایکل برانت در ادامه تصریح کرد: پس از گفتگوها و بررسی های گسترده این نتیجه حاصل شد که رویارویی مستقیم با شیعیان بجای اینکه موفقیت آمیز داشته باشد، زیانبار است و به همین خاطر باید به اقدامات پشت پرده و اجرای اصل انگلیسی تفرقه افکنی متوسل شد.

 

این مقام سابق سیا در ادامه، برنامه های سازمان جاسوسی و اطلاعات امریکا را برای براندازی تشیع به شرح ذیل بیان می کند:

1-       بهره گیری از کسانی که برضد شیعه نگرشهای تعصبی دارند و با آن خصومت دارند.

2-      حمایت و ستودن افراد فوق به منظور تقویت آنها در جریان سازی برضد شیعیان.

3-      استفاده از تبلیغات منفی برضد شیعیان برای منزوی کردن آنها در جهان اسلام.

4-       انتشار مطالبی که ترویج کننده خصومت با شیعیان است.

5-       به موازات افزایش شمار افراد متعصب مذکور، باید از آنها به عنوان حربه ای برضد شیعیان استفاده شود. طالبان و سپاه صحابه از جمله این گروهها هستند.

 

 ترویج اطلاعات غلط علیه علمای شیعی. این اقدام سبب باز شدن باب دیگری برای توطئه می شود. بدین ترتیب ستون پنجمی در میان شیعیان ایجاد می شود تا محبوبیت مراجع شیعی در میان شیعیان از بین برود و شیعیان از علمای خود متنفر شوند. باید چهره تشیع منسوخ شود

مایکل برانت در بخش دیگری از این گفتگو به اهمیت موضوع عزاداری برای امام حسین (علیه السلام) و عاشورا در تعالیم شیعی پرداخته است.

به گفته این مقام سابق سازمان سیا، عزادارای برای امام حسین سبب می شود احساسات شیعیان به شدت تحریک شود. شیعیان گردهم جمع می شوند تا یاد (امام) حسین را گرامی بدارند و به یاد واقعه کربلا باشند. در این تجمع یک نفر درباره این فاجعه سخنرانی می کند و چهره ای روشن از واقعه کربلا ارائه می کند. در این مراسم، همه مردم اعم از پیر و جوان برای (امام) حسین و خاندان وی عزاداری و گریه می کنند. سخنران این مراسم و کسانی که در این مراسم حضور پیدا می کنند، اهمیت خاصی دارند و باید به آنها توجه شود. بخاطر همین تجمع و سخنرانی، احساسات شیعیان به گونه ای تحریک می شود که آنها آماده می شوند تا برای دفاع از حق و راستی بر ضد ناراستی و بدی قیام کنند حتی اگر این اقدام به بهای از دست رفتن زندگی شان تمام شود. بنابراین، باید میلیاردها دلار هزینه شود تا نه تنها این سخنرانان بلکه توده های شیعی ربوده شوند(!)

مایکل برانت در ادامه می گوید که در این راستا طرح های ذیل مطرح شد:

"...1) در وهله نخست باید شیعیانی که مادی‌گراتر هستند و عقایدشان ضعیف‌تر است، شناسایی شوند. این افراد باید کسانی باشند که تاحدودی مشهور باشند و بتوان از آنها به عنوان منبع مورد رجوع استفاده کرد.از این افرادبرای تأثیرگذاری در شیعیان استفاده می شود.

2) شناسایی و حمایت از سخنران و نوحه سرایانی که اطلاعات درستی درباره عاشورا و اسلام شیعی ندارند.

3) جستجو برای یافتن و شناسایی شیعیانی که به کمکهای مالی یا مادی نیاز دارند و استفاده از آنها برای مبارزه با مذهب تشیع به منظور تضعیف پایه های تشیع و انداختن تقصیر این کار به گردن علما و مراجع شیعی.

4)ترویج شیوه هایی در عزاداری برای (امام) حسین که با عقاید واقعی شیعی منطبق نیست و ترویج شیوه های جدید عزاداری که برضد آموزه های شیعی است.

5) باید عزاداری های شیعیان به گونه ای مطرح شود که تصور شود شیعیان افرادی جاهل و خشونت طلب هستند که می خواهند میان توده های مردم ناآرامی و هرج و مرج بوجود بیاورند.

6) مبالغ هنگفتی برای حمایت از این جریانها هزینه شود و از سخنران هایی حمایت شود که به گونه ای سخن می گویند که شیعیان را افرادی غیرمنطقی جلوه می دهند. با این اقدامات، تشیع مبتنی بر صورت مکتب فکری منطقی، به گونه ای مطرح می شود که فاقد منطق و خرافاتی است. این اقدامات سبب می شود میان شیعیان ناآرامی و هرج و مرج بوجود بیاید و شیعه از درون خالی شود.

7) در نهایت با اقدامی ضعیف به شیعیان حمله شود..."

این مقام سابق سازمان سیا در بخش دیگری از اظهاراتش به کارهای فکری برضد جریان تشیع می پردازد و تصریح می کند که برای نیل به این اهداف باید اقدامات ذیل صورت پذیرد.

1-     تحقیق و جمع آوری اطلاعات برضد علمای شیعه و ارائه این اطلاعات به نویسندگان ناشناس.

2-     هزینه کردن مبالغ هنگفتی برای تبلیغ این اطلاعات انحرافی.

3-     ترویج مطالب (خرافی و تحریفی) میان مردم و سخنرانان مذکور

در این راستا، در مرحله نهایی اقدامات برضد شیعیان، ضربه نهایی برای نابودی تشیع وارد می شود که از هم پاشیدن قدرت مرکزی آن یعنی مرجعیت است که شیعیان فتاوای خود را از آن می گیرند. بدین ترتیب، قدرت علمای اسلامی که می توانند برضد حاکمان غیرمتعهد به اسلام قیام کنند، تضعیف می شود و شیعیان خودشان قدرت علمای اسلامی را نابود می کنند.

در بخشی از این مصاحبه تصریح شده است برای انجام این ماموریتهای محرمانه، مبالغ حاصل از قاچاق مواد مخدر در کلمبیا و افغانستان در نظر گرفته شد.

دکتر مایکل برانت در انتهای این مصاحبه افشاگرانه می افزاید بخشی از این برنامه ها اجرا شده و برنامه های دیگری باقیمانده است که باید در آینده عملیاتی شود.

به نظر می آید چنین برنامه و طرح منسجم و سیستماتیکی که صدها میلیون دلار برایش هزینه و سرمایه پیش بینی شده است (و چنین میزان هزینه و سرمایه ای در مجموعه بودجه های محرمانه سازمان CIA بی سابقه می نمایاند) ، نشان از قدرت نفوذ و تاثیر حماسه جاودان عاشورای حسینی پس از گذشت قریب به 1400 سال در میان توده ها و ملت های آزادیخواه و عدالت طلب دارد. و چنین نیروی عظیم معنوی که در این حد و اندازه شگرف ، غرب صلیبی / صهیونی را آشفته و هراسان ساخته است ، قطعا از مایه های فوق العاده و حیرت آوری برای قرار گرفتن در قاب تصویر و تاثیر گذاری هنری را داراست. اگرچه هیچگاه هیچ قاب و چارچوب هنری نخواهد توانست ، عمق این حماسه را به تصویر بکشد اما می تواند حداقل جرعه ای از آن اقیانوس بی پایان عشق و ایثار را نمایش دهد.

در دورانی که بسیاری از اسطوره های خیالی و جعلی برپرده سینما می تواند ، میلیونها ذهن و فکر را مسحور خود گردانده و تفکرات مخرب صهیونی را به افکار عمومی دنیا ، القاء نماید ، حتی تابش شعاعی هرچند باریک از حقیقت خورشید تاریخ افروز بشریت که خونش در صحرای تفتیده کربلا به تمامی دشت های انسانیت جاری گشت ، می تواند تمامی آن جادوهای خیالی را بسوزاند و واقعیت را به چشمان نابینای ره گم کردگان ، بنمایاند.

این تاثیر را می توان از نتیجه تلاش معدودی از فیلمسازان متعهد در قالب نمایش برخی  فیلم ها و سریال های دینی و تاریخی در دیگر کشورها و سرزمین ها و شیفتگی مردم آن دیارها به بارقه هایی از حقایق الهی که در این آثار نمایانده می شوند ، دریافت.

 

پس چگونه است ، درحالی که حماسه سرور آزادگان و سالار شهیدان ، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) ، پس از گذر 1400 سال ، هر زمان شعله ورتر از قبل ، جان های شیفتگانش را می سوزاند ،انقلابیون و مبارزان آزادیخواه را شگفت زده و مفتون خویش ساخته و سران و اذناب نیروهای شیطانی را مضطرب و وحشت زده می کند ، سینمای ما ایرانیان به عنوان ملتی که بیش از سایر ملل ، ادعای پیروی از حسین بن علی (ع) دارد ، در هر جشن و سوگی ، به صحرای کربلا گریز می زند و نام مبارک فرزند زهرای اطهر(س) در هر صبح و شام ، زینت بخش حرف و نقلش است ، در برابر چنین حقیقتی ، خاموش و ساکت مانده است؟

چگونه است در حالی که مردم جهان ، خسته و ملول از غوغای سرسام آور رسانه ها ، به راستی تشنه شنیدن و دیدن حقایق جهان اسلام هستند و هرزمان علیرغم فتنه های بی شمار ساحران حاکم بر دنیا ، تمایل بیشتری نسبت به این دین رهایی بخش نشان می دهند ، اما اثری در این باب از سوی فیلمسازان ایرانی ارائه نمی شود؟

اگربنابر آن حدیث معروف براین باور هستیم که حسین بن علی (ع) مصباح هدایت و سفینه نجات برای همه بشریت است ، بایستی اطمینان داشته باشیم که به خواست خدا ، بازگویی قیام و حماسه باشکوه کربلای حسینی با هرزبانی ازجمله تصویر ، تنها راه رساندن پیام عاشورا به مردم ستمدیده همه سرزمین هاست که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا

اگرچه ایمان داریم که خداوند خودش حافظ و نگاهدارنده و گسترش دهنده نهضت های الهی است .

قسمت بیست و هشتم مجموعه مستند تمدن آسمانی

$
0
0

 

صلیبیون جدید علیه 3 تمدن قرون میانه

 

"جنگ نرم صلیبی" عنوان بیست و هشتمین قسمت از مجموعه مستند "تمدن آسمانی" بود که جمعه 30 مرداد از شبکه خبر پخش شد.

در این قسمت به هجوم فرهنگی-سیاسی غرب صلیبی/صهیونی در طی قرون 16-17 میلادی به 3 تمدن اسلامی حاکم برجهان آن روز پرداخته شد. تمدن صفویه در ایران با تضعیف حوزه های علمیه و تهی شدن آنها از علوم تجربی و دقیقه و مسائل سیاسی و فلسفی(حاکمیت اخباریون) و در نتیجه خروج علمای جامع العلوم و در مقابل ورود مستشاران غربی به سوی اضمحلال رفت تا پس از سلسله های افشاریه و زندیه (حدود 80 سال) در دوران قاجار با ورود فراماسون ها، تشکیل مدارس جدیده و تغییر لباس و سبک زندگی و کشف حجاب و ...نزول کامل تمدن اسلامی را در سرزمین ایران شاهد باشد.

تمدن عثمانی با تجزیه به کشورهای کوچکتر، تغییر خط و زبان و دین رسمی و آداب و رسوم و آیین ها و ...تغییر ماهیت داد و به طور کامل تسلیم غرب صلیبی/صهیونی گردید.

و تمدن اسلامی در شبه قاره هند نیز با تصاحب زمین ها و شهرها توسط کمپانی انگلیسی هند شرقی و همچنین تغییر خط و زبان و آیین ها و از رسمیت انداختن دین اسلام و گسترش فرقه های شرک آمیز و سبک زندگی مبتنی بر آن، به جایی رسید که جوانانش طی سالهای جنگ اول و دوم به گوشت دم توپ ارتش انگلیس بدل شدند که هر کجا ارتش امپراتوری بریتانیا برای اشغال قدم می گذاشت، در ابتدا این سربازان هندی بودند که فدا می شدند تا راه برای افسران انگلیسی هموار شود.

علیرغم همه این واقعیت تراژیک اما سالهای بعد در همین 3 سرزمین (ایران و ترکیه و هند) دیده شد که اسلام و تمدن اسلامی از بین نرفته و عشق به دین و آیین پیامبر خاتم همچنان در قلوب مردم آن دیارها موج می زند. از همین روی بارقه های تمدن اسلامی بازهم از درون خانه ها و کوچه پس کوچه های کشورهای یاد شده شعله کشید تا نشان دهد که زمینه های شکوفایی تمدن اسلامی تا چه اندازه قوی و پایدار است.

در این قسمت از مجموعه "تمدن آسمانی" ، اساتید و کارشناسانی مانند :

پروفسور یوسف خلج اوغلو (مشاور ریاست دانشگاه غازی و رییس سابق بنیاد تاریخ تمدن در ترکیه)، دکتر مهدی گلشنی (مدیر گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف)، حجت الاسلام والمسلمین خسرو پناه (رییس موسسه حکمت و فلسفه)، دکتر مهدی محمد زاده (رییس دانشکده هنرهای اسلامی تبریز)، پرفسور حجابی قرلاننقلیج (رییس دانشکده زبان و تاریخ و جغرافیای دانشگاه آنکارا و استاد زبان فارسی)، استاد حسن چلبی (استاد خط و خوشنویسی جهان اسلام) و ... حضور داشتند و درمورد مسائل مربوطه سخن گفتند.

مجموعه "تمدن آسمانی" به نویسندگی و کارگردانی سعید مستغاثی و تهیه کنندگی رضا جعفریان در 30 قسمت برای گروه مستند شبکه خبر تولید شده که جمعه ها و ایام تعطیل از این شبکه پخش می شود.

به مناسب فرارسیدن عاشورای حسینی

$
0
0

طرح های آمریکایی برای مراسم عاشورا

 "...ان‌الحیاة عقیده و جهاد. سخنم را با گفته‌ای از مولاحسین شهید بزرگ خلق‌های خاورمیانه آغاز می‌کنم. من که یک مارکسیست-لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم... از اسلام سخنم را آغاز کردم اسلام حقیقی در ایران همواره دین خود را به جنبش‌های رهایی‌بخش ایران پرداخته است... زندگی مولاحسین نمودار زندگی کنونی ماست که جان بر کف برای خلق‌های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می‌شویم. او در اقلیت بود و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد هر چند یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد ولی آن‌چه که در تداوم تاریخ تکرار شد راه مولا حسین و پایداری او بود، ‌نه حکومت یزید. آن‌چه را خلق‌ها تکرار کردند و می‌کنند راه مولا حسین است..."

این بخشی از دفاعیات خسرو گلسرخی (از مبارزین دوران طاغوت) در بیدادگاههای رژیم شاه است که علیرغم اعتقاد به مارکسیسم ، نمی تواند به حقانیت حماسه جاودان حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) در عاشورای سال 61 هجری قمری اعتراف نکند و آن حماسه انکار ناپذیر را الگو و الهام بخش مبارزات آزادیبخش طول تاریخ انقلابات بشریت نداند. اینچنین است که نام مبارک و مقدس حسین بن علی (ع) به عنوان سالار شهیدان و سرور آزادگان جهان بر تارک برگ برگ صفحات تاریخ ظلم ستیزی و عدالت خواهی می درخشد.

تحسین و تعظیم در مقابل حماسه حسینی قرن هاست که مرزها و سرزمین ها را درنوردیده و به قلب های تمامی انسان های مبارز و آزاده راه یافته است ، گویا که این سخن حضرت حسین بن علی (ع) در دل و جان همه آنها نفوذ کرده بود که :"اگر دین ندارید ، آزاده باشید"

چنین نفوذ عمیقی موجب شد ، موتور محرک و مغز متفکر امروز هسته مرکزی غرب صهیونی  ( با محوریت آمریکا )  که رویکردی بنیادگرایانه برای پایان تاریخ در پیش گرفته ، در مقابل جریان خیزش اسلامی ( با محوریت قیام کربلا) سر بلند نماید

انقلاب اسلامی ایران رویکردی اصول‌گرایانه ،متکی به سنّت شیعی و با توجه به آخرالزّمان و پایان تاریخ ارائه کرد ، به طوری که این انقلاب را مقدمه ظهور مهدی موعود دانست و نسیم حیات بخشی بود که برپاکنندگانش ، پیش از آنکه شعار "رهبر ما خمینی است" را سر دهند ، فریاد برمی آوردند که "نهضت ما حسینی است".  

از همین رو عاشورا و حماسة پر شکوه آن از جمله بنیادهای تردید ناپذیر این نسیم حیات بخش شیعی بوده و هست. پدیده‌ای که همواره رمز و راز نیروی پنهان و آشکار شیعیان و آزادی خواهان به شمار آمده. قدرت این رمز و راز آن چنان است که دشمنان اسلام را همیشه در حیرت و شگفتی و سردرگمی فرو برده است. از همین رو، این دشمنان، به ویژه کانون های جهان وطن صهیونیستی بر آنند تا با شبیه‌سازی و بهره‌گیری از آن واقعه، برای دنیای پوشالی و خیالی خود، جلوه‌های مقدّس و آسمانی بیافرینند. عمق نفوذ این تفکر و شور حسینی در میان ملت های استعمار زده و تحت ستم جهان را می توان از عکس العمل و تقابل نظام جهانی سلطه با آن ، پی برد.

چند سال پیش در امریکا کتابی با عنوان "A Plan to Divide and Desolate Theology " یا "طرح تفرقه و منزوی کردن دین" منتشر شد. در بخشی از این کتاب، مصاحبه ای از دکتر مایکل برانت (Michael Brant) به چاپ رسید که وی در این مصاحبه از اقدامات سازمان سیا برای مبارزه با تشیع پرده برداشته بود. مایکل برانت از کارشناسان برجسته دفتر شیعه شناسی سازمان سیا و معاون باب وودواردز (Bob Woodwords) از مقامات سابق سیا بوده است.

در بخشی از این مصاحبه آمده است:

"...با ماجرای گروگان گیری در سفارت امریکا در ایران، ‌حادثه طبس، رشد فزاینده انقلاب اسلامی و نمود آثار و پیامدهای آن در کشورهایی از قبیل عراق، کویت، لبنان و پاکستان، مقامات سیا به این نتیجه رسیدند که انقلاب اسلامی ایران فقط نتیجه واکنش طبیعی ایرانی ها به سیاستهای شاه نبوده است بلکه عوامل و واقعیت های دیگری نیز در این زمینه مطرح هستند. مهمترین عاملی که در این میان ایفای نقش می کند، جمع عنصر رهبری سیاسی ایران و مرجعیت دینی و شهادت (امام) حسین نوه پیامبر اسلام در 1400 سال پیش است.شیعیان از قرن ها پیش با اقامه عزا و ذکر مصیبت، با غم و اندوه یاد وی را گرامی داشته اند..."

سازمان سیا پس از تحقیقات مفصل به این نتیجه رسید که مرجعیت شیعه سرچشمه اصلی قدرت شیعه است که با پافشاری بر اصول و اعتقادات محکم، از دین و تفکرات شیعی دفاع می کند. شیعیان در طول تاریخ هیچگاه با حاکمان غیراسلامی بیعت نکرده اند. انگلیس فقط با فتوای یک مرجع تقلید (آیت الله میرزای شیرازی و فتوای تحریم استعمال تنباکو) نتوانست وارد ایران شود. در عراق نیز صدام حسین با تمام توان و سعی خود نتوانست مرکز علمی تشیع و حوزه نجف را با خود همراه کند و مجبور شد این حوزه را تعطیل کند. حال آنکه مراکز علمی جهان همیشه با حاکمان وقت همراه شده اند. در قم نیز مرکز مرجعیت تشیع، تاج و تخت نظام ستمشاهی را برچید و در برابر ابرقدرت امریکا نیز قد علم کرد و به مبارزه برخاست.

در بخشی از این مصاحبه به تلاش های فرقه ضاله بهائیت برای بدنام کردن روحانیت پرداخته شده است. مایکل برانت می گوید پس از بررسی های مفصل به این نتیجه رسیدیم که برخورد مستقیم و رودررو با تشیع، ضرر زیادی دارد و امکان پیروزی در آن کم است. به همین خاطر تصمیم بر آن شد که با رویکرد "پشت پرده" در این خصوص وارد عمل شویم. بر همین اساس، از اصل قدیمی انگلیسی یعنی "تفرقه بینداز و حکومت کن" بهره گرفتیم یعنی به این نتیجه رسیدیم که باید برضد شیعه منظم و مستحکم از رویکرد تفرقه افکنی استفاده کنیم. برهمین اساس تصمیم گرفته شد که شایعه کافر بودن شیعیان گسترش پیدا کند و با تبلیغات منفی برضد این گروه، تشیع از دیگر جوامع اسلامی جدا شود. تصمیم گرفته شد که مطالب نفرت انگیز برضد شیعیان نوشته شود و افرادی برای این کار اجیر شوند. یکی دیگر از تصمیمات اتخاذ شده این بود که افراد کم سواد و بی سواد برضد شیعه تقویت شوند. تصمیم دیگر، ایجاد و تقویت یک جبهه تمام عیار برای مقابله با مرجعیت شیعه بود تا با عنوان ستون پنجم چهره شیعیان را مخدوش و در واقع مسخ کند. در برنامه ریزی های سازمان سیا قرار شد شیعیان به عنوان گروهی جاهل و خشونت طلب معرفی شوند که در میان توده های مردم مشکل آفرینی می کنند. مبالغی برای از هم پاشیدن جریانهای شیعی اختصاص یافت. افرادی اجیر شدند تا به گونه ای سخن بگویند که شیعه دینی غیرمنطقی جلوه داده شود.

 

براساس گفته های مایکل برانت، سازمان سیا 900 میلیون دلار برای سازماندهی جریان های تخریب و نابودی تشیع اختصاص داده بود. گفتنی است این سازمان در اقدامی هدفمند به فیلتر کردن مطالب بیان شده از سوی این کارشناس سابق خود مبادرت کرد ، به طوری که یافتن مطالب مصاحبه وی در شبکه جهانی اینترنت که غرب مدعی جریان آزاد اطلاعات در آن است، بسیار دشوار می نمایاند و با جستجوهای گسترده و سنجیده در این خصوص تنها  می توان مطالبی را به صورت پراکنده یافت. بخشهایی از این مصاحبه که از منابع مختلف در اینترنت جمع اوری شده به قرار ذیل است. مایکل برانت می گوید:

"... پروژه شیعه ستیزی در سازمان CIA با اختصاص 40 میلیون دلار آغاز شد. در گردهمایی بزرگ مقامات این سازمان تصویب شد که برای مطالعه مذهب تشیع در اسلام و برنامه ریزی برای هدف قرار دادن آن، گروهی ویژه با عنوان دفترشیعه شناسی در این سازمان آغاز به کار کند و برای شروع کار این دفتر 40 میلیون دلار اختصاص یافت..."

دکتر مایکل برانت در بخش دیگری از اظهارات خود تصریح می کند:

"...پیروزی انقلاب ایران در سال 1979 به منزله زمین لرزه ای در مسیر تلاش های سازمانCIA  بود که این طرح بلند مدت این سازمان که از سالها پیش آغاز شده بود و هدف نهایی آن تسلط برکشورهای اسلامی بود را از هم پاشید. غرب می خواست بر جهان اسلام حاکمیت پیدا کند و ارزشهای مدنظر خود را بر این کشورها تحمیل نماید. در ابتدای امر تصور می شد که انقلاب ایران بخاطر سرکوبگری های شاه است. ظاهراً افراد و شخصیت های مذهبی و دینی ایران یعنی علما از این وضعیت به نفع خود بهره برداری می کردند. با پیروزی انقلاب اسلامی، نفرت از غرب در کشورهای مختلف از قبیل لبنان و پاکستان افزایش یافت و شیعه قوی تر شد. انقلاب سال 1979ضربه های اساسی به خط مشی مورد نظر امریکا برای حاکمیت بر کشورهای اسلامی وارد کرد. بعد از از ناکامی غرب در چند سال اول پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران ، برای کنترل این انقلاب و رشد فزاینده بیداری اسلامی و گسترش دامنه نفرت از غرب و ظهور اثرات جوش و خروش انقلابی در شیعیان کشورهای مختلف بویژه عراق، لبنان، کویت، بحرین و پاکستان، مقامات بلندپایه CIA  دورهم جمع شدند. در سال 1983 کنفرانسی تشکیل شد که در آن مقامات بلندپایهCIA  شرکت داشتند. در این جلسات، نماینده دستگاه اطلاعات مخفی انگلیس مشهور به "ام آی 6" (MI6) نیز حضور داشت زیرا انگلیس تجربه زیادی در مطالعه برروی کشورهای اسلامی دارد. در این نشست ها بود که شرکت کنندگان به این نتیجه رسیدند انقلاب ایران فقط نتیجه طبیعی سیاست های شاه نبود بلکه واقعیتهای پشت پرده دیگری نیز مطرح است که همان جایگاه مرجعیت شیعی و شهادت (امام) حسین است..."

مایکل برانت در این مصاحبه مراحل مختلف اجرای طرح سازمان سیا برای نابودی تشیع را در 3 مرحله "جمع آوری اطلاعات"، "اهداف کوتاه مدت" و "اهداف بلند مدت" توصیف می کند.

در مرحله اول که جمع آوری اطلاعات بود، پژوهشگرانی به کشورهای مختلف جهان برای جمع آوری اطلاعات فرستاده شدند. 6 نفر از این افراد به پاکستان رفتند. (نام این افراد در اصل مقاله ذکر شده است اما در جستجوهای اینترنتی بخاطر فیلترینگ سازمان سیا امکان یافتن اسامی همه این افراد وجود نداشت). از جمله این افراد دکتر "ساموئل" در پاکستان بود. وی در خصوص عزاداری های شیعیان در پاکستان تحقیق می کرد. وی مدرک دکترای خود را نیز در همین زمینه اخذ کرده است. یک خانم ژاپنی به نام "نکومه" هم در کویته پاکستان درباره قوم هزاره و شیعیان این خطه تحقیقات مفصلی انجام داد و رساله دکترای خود را نیز در همین حوزه ارائه کرد. دکتر "شومی وِیل" (Whale) تحقیقاتی در کراچی پاکستان انجام داد و رساله دکترای خود را نیز در همین زمینه تکمیل کرد. وی برای انجام این تحقیق در خانه یکی از شیعیان در مناطق شیعه نشین کراچی اقامت گزید.

در تحقیقات اولیه سؤالات اساسی ذیل با هدف تهیه نقشه جامع شیعیان جهان مطرح بود:

الف) شیعیان در چه نقاطی از جهان ساکن هستند و میزان تراکم جمعیتی آنها در نقاط مختلف چقدر است؟

ب) وضعیت اجتماعی و اقتصادی شیعیان چگونه است و چه تفاوتهایی میان آنها وجود دارد؟

ج) با چه شیوه هایی می توان منازعات داخلی و اختلافهای موجود میان شیعیان را تشدید کرد؟

د) چگونه می توان به اختلافات موجود میان دو فرقه اساسی اسلام یعنی تشیع و تسنن دامن زد و آن را تقویت کرد؟

ه‍ ) چرا سنی ها از شیعیان می ترسند؟

 

در بخش دیگری از این مصاحبه آمده است: اهداف کوتاه مدت با تبلیغات برضد تشیع، راه اندازی آشوب و ایجاد تفرقه میان شیعه و سنی آغاز شد. هدف از این تفرقه افکنی این بود که اکثریت سنی با اقلیت شیعه درگیر شود تا توجه آنها از امریکا منحرف شود.

مرحله سوم و اهداف بلند مدت نیز پایان کار تشیع بر اساس اهداف دراز مدت بود.

پس از جمع آوری اطلاعات و تحقیقات میدانی درباره شیعیان جهان در کشورهای مختلف، نتایج زیر به دست آمد:

مرجعیت شیعی قدرت واقعی مکتب شیعه جعفری است که از تشیع در همه شرایط به هر قیمتی که باشد پاسداری می کند. مراجع شیعه در اعتقاد به اصول و باورهای خود بسیار قوی هستند. در طول تاریخ تشیع، مراجع هرگز با حاکمانی که به فرامین اسلامی عمل نمی کنند، بیعیت نکرده اند. فتوای آیت الله شیرازی مانع از ورود انگلیس به ایران شد. در عراق نیز بزرگترین مرکز تعلیم آموزه های اسلامی برای مکتب شیعه جعفری در نجف است. صدام حسین تلاش کرد تا حوزه علمیه نجف را با رشوه بخرد و کنترل کند اما نتوانست این کار را انجام بدهد، در نهایت تصمیم گرفت این حوزه را تعطیل کند. حوزه علمیه قم نیروی اصلی حرکت گسترده مردمی ایران بود که به سرنگونی شاه منجر شد. مرجعیت شیعه با امریکای ابرقدرت، به زورآزمایی پرداخت و دربرابر آن قد علم کرد. در لبنان نیز آیت الله موسی صدر نیروهای نظامی امریکا، فرانسه و انگلیس را وادار کرد، از این کشور عقب نشینی کنند و خارج شوند. از زمانی که اسرائیل موجودیت پیدا کرد، آیت الله موسی صدر بزرگترین تهدید برای اسرائیل بود. در حال حاضر نیز حزب الله این مانع بزرگ در برابر اسرائیل است.

مایکل برانت در ادامه تصریح کرد: پس از گفتگوها و بررسی های گسترده این نتیجه حاصل شد که رویارویی مستقیم با شیعیان بجای اینکه موفقیت آمیز داشته باشد، زیانبار است و به همین خاطر باید به اقدامات پشت پرده و اجرای اصل انگلیسی تفرقه افکنی متوسل شد.

 

این مقام سابق سیا در ادامه، برنامه های سازمان جاسوسی و اطلاعات امریکا را برای براندازی تشیع به شرح ذیل بیان می کند:

1-       بهره گیری از کسانی که برضد شیعه نگرشهای تعصبی دارند و با آن خصومت دارند.

2-      حمایت و ستودن افراد فوق به منظور تقویت آنها در جریان سازی برضد شیعیان.

3-      استفاده از تبلیغات منفی برضد شیعیان برای منزوی کردن آنها در جهان اسلام.

4-       انتشار مطالبی که ترویج کننده خصومت با شیعیان است.

5-       به موازات افزایش شمار افراد متعصب مذکور، باید از آنها به عنوان حربه ای برضد شیعیان استفاده شود. طالبان و سپاه صحابه از جمله این گروهها هستند.

 

 ترویج اطلاعات غلط علیه علمای شیعی. این اقدام سبب باز شدن باب دیگری برای توطئه می شود. بدین ترتیب ستون پنجمی در میان شیعیان ایجاد می شود تا محبوبیت مراجع شیعی در میان شیعیان از بین برود و شیعیان از علمای خود متنفر شوند. باید چهره تشیع منسوخ شود

مایکل برانت در بخش دیگری از این گفتگو به اهمیت موضوع عزاداری برای امام حسین (علیه السلام) و عاشورا در تعالیم شیعی پرداخته است.

به گفته این مقام سابق سازمان سیا، عزادارای برای امام حسین سبب می شود احساسات شیعیان به شدت تحریک شود. شیعیان گردهم جمع می شوند تا یاد (امام) حسین را گرامی بدارند و به یاد واقعه کربلا باشند. در این تجمع یک نفر درباره این فاجعه سخنرانی می کند و چهره ای روشن از واقعه کربلا ارائه می کند. در این مراسم، همه مردم اعم از پیر و جوان برای (امام) حسین و خاندان وی عزاداری و گریه می کنند. سخنران این مراسم و کسانی که در این مراسم حضور پیدا می کنند، اهمیت خاصی دارند و باید به آنها توجه شود. بخاطر همین تجمع و سخنرانی، احساسات شیعیان به گونه ای تحریک می شود که آنها آماده می شوند تا برای دفاع از حق و راستی بر ضد ناراستی و بدی قیام کنند حتی اگر این اقدام به بهای از دست رفتن زندگی شان تمام شود. بنابراین، باید میلیاردها دلار هزینه شود تا نه تنها این سخنرانان بلکه توده های شیعی ربوده شوند(!)

مایکل برانت در ادامه می گوید که در این راستا طرح های ذیل مطرح شد:

"...1) در وهله نخست باید شیعیانی که مادی‌گراتر هستند و عقایدشان ضعیف‌تر است، شناسایی شوند. این افراد باید کسانی باشند که تاحدودی مشهور باشند و بتوان از آنها به عنوان منبع مورد رجوع استفاده کرد.از این افرادبرای تأثیرگذاری در شیعیان استفاده می شود.

2) شناسایی و حمایت از سخنران و نوحه سرایانی که اطلاعات درستی درباره عاشورا و اسلام شیعی ندارند.

3) جستجو برای یافتن و شناسایی شیعیانی که به کمکهای مالی یا مادی نیاز دارند و استفاده از آنها برای مبارزه با مذهب تشیع به منظور تضعیف پایه های تشیع و انداختن تقصیر این کار به گردن علما و مراجع شیعی.

4)ترویج شیوه هایی در عزاداری برای (امام) حسین که با عقاید واقعی شیعی منطبق نیست و ترویج شیوه های جدید عزاداری که برضد آموزه های شیعی است.

5) باید عزاداری های شیعیان به گونه ای مطرح شود که تصور شود شیعیان افرادی جاهل و خشونت طلب هستند که می خواهند میان توده های مردم ناآرامی و هرج و مرج بوجود بیاورند.

6) مبالغ هنگفتی برای حمایت از این جریانها هزینه شود و از سخنران هایی حمایت شود که به گونه ای سخن می گویند که شیعیان را افرادی غیرمنطقی جلوه می دهند. با این اقدامات، تشیع مبتنی بر صورت مکتب فکری منطقی، به گونه ای مطرح می شود که فاقد منطق و خرافاتی است. این اقدامات سبب می شود میان شیعیان ناآرامی و هرج و مرج بوجود بیاید و شیعه از درون خالی شود.

7) در نهایت با اقدامی ضعیف به شیعیان حمله شود..."

این مقام سابق سازمان سیا در بخش دیگری از اظهاراتش به کارهای فکری برضد جریان تشیع می پردازد و تصریح می کند که برای نیل به این اهداف باید اقدامات ذیل صورت پذیرد.

1-     تحقیق و جمع آوری اطلاعات برضد علمای شیعه و ارائه این اطلاعات به نویسندگان ناشناس.

2-     هزینه کردن مبالغ هنگفتی برای تبلیغ این اطلاعات انحرافی.

3-     ترویج مطالب (خرافی و تحریفی) میان مردم و سخنرانان مذکور

در این راستا، در مرحله نهایی اقدامات برضد شیعیان، ضربه نهایی برای نابودی تشیع وارد می شود که از هم پاشیدن قدرت مرکزی آن یعنی مرجعیت است که شیعیان فتاوای خود را از آن می گیرند. بدین ترتیب، قدرت علمای اسلامی که می توانند برضد حاکمان غیرمتعهد به اسلام قیام کنند، تضعیف می شود و شیعیان خودشان قدرت علمای اسلامی را نابود می کنند.

در بخشی از این مصاحبه تصریح شده است برای انجام این ماموریتهای محرمانه، مبالغ حاصل از قاچاق مواد مخدر در کلمبیا و افغانستان در نظر گرفته شد.

دکتر مایکل برانت در انتهای این مصاحبه افشاگرانه می افزاید بخشی از این برنامه ها اجرا شده و برنامه های دیگری باقیمانده است که باید در آینده عملیاتی شود.

به نظر می آید چنین برنامه و طرح منسجم و سیستماتیکی که صدها میلیون دلار برایش هزینه و سرمایه پیش بینی شده است (و چنین میزان هزینه و سرمایه ای در مجموعه بودجه های محرمانه سازمان CIA بی سابقه می نمایاند) ، نشان از قدرت نفوذ و تاثیر حماسه جاودان عاشورای حسینی پس از گذشت قریب به 1400 سال در میان توده ها و ملت های آزادیخواه و عدالت طلب دارد. و چنین نیروی عظیم معنوی که در این حد و اندازه شگرف ، غرب صلیبی / صهیونی را آشفته و هراسان ساخته است ، قطعا از مایه های فوق العاده و حیرت آوری برای قرار گرفتن در قاب تصویر و تاثیر گذاری هنری را داراست. اگرچه هیچگاه هیچ قاب و چارچوب هنری نخواهد توانست ، عمق این حماسه را به تصویر بکشد اما می تواند حداقل جرعه ای از آن اقیانوس بی پایان عشق و ایثار را نمایش دهد.

در دورانی که بسیاری از اسطوره های خیالی و جعلی برپرده سینما می تواند ، میلیونها ذهن و فکر را مسحور خود گردانده و تفکرات مخرب صهیونی را به افکار عمومی دنیا ، القاء نماید ، حتی تابش شعاعی هرچند باریک از حقیقت خورشید تاریخ افروز بشریت که خونش در صحرای تفتیده کربلا به تمامی دشت های انسانیت جاری گشت ، می تواند تمامی آن جادوهای خیالی را بسوزاند و واقعیت را به چشمان نابینای ره گم کردگان ، بنمایاند.

این تاثیر را می توان از نتیجه تلاش معدودی از فیلمسازان متعهد در قالب نمایش برخی  فیلم ها و سریال های دینی و تاریخی در دیگر کشورها و سرزمین ها و شیفتگی مردم آن دیارها به بارقه هایی از حقایق الهی که در این آثار نمایانده می شوند ، دریافت.

 

پس چگونه است ، درحالی که حماسه سرور آزادگان و سالار شهیدان ، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) ، پس از گذر 1400 سال ، هر زمان شعله ورتر از قبل ، جان های شیفتگانش را می سوزاند ،انقلابیون و مبارزان آزادیخواه را شگفت زده و مفتون خویش ساخته و سران و اذناب نیروهای شیطانی را مضطرب و وحشت زده می کند ، سینمای ما ایرانیان به عنوان ملتی که بیش از سایر ملل ، ادعای پیروی از حسین بن علی (ع) دارد ، در هر جشن و سوگی ، به صحرای کربلا گریز می زند و نام مبارک فرزند زهرای اطهر(س) در هر صبح و شام ، زینت بخش حرف و نقلش است ، در برابر چنین حقیقتی ، خاموش و ساکت مانده است؟

چگونه است در حالی که مردم جهان ، خسته و ملول از غوغای سرسام آور رسانه ها ، به راستی تشنه شنیدن و دیدن حقایق جهان اسلام هستند و هرزمان علیرغم فتنه های بی شمار ساحران حاکم بر دنیا ، تمایل بیشتری نسبت به این دین رهایی بخش نشان می دهند ، اما اثری در این باب از سوی فیلمسازان ایرانی ارائه نمی شود؟

اگربنابر آن حدیث معروف براین باور هستیم که حسین بن علی (ع) مصباح هدایت و سفینه نجات برای همه بشریت است ، بایستی اطمینان داشته باشیم که به خواست خدا ، بازگویی قیام و حماسه باشکوه کربلای حسینی با هرزبانی ازجمله تصویر ، تنها راه رساندن پیام عاشورا به مردم ستمدیده همه سرزمین هاست که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا

اگرچه ایمان داریم که خداوند خودش حافظ و نگاهدارنده و گسترش دهنده نهضت های الهی است .

به بهانه رسوایی های اخیر هالیوود

$
0
0

 

نگاهی به فیلم کوکب سیاه ساخته براین دی پالما

 

هالیوود در خانه های بدنام متولد شد ...

 

رسوایی های اخیر هالیوود که بیش از هر زمان رسانه ای شد و افشای ماجرای تعرضات جنسی امثال هاروی واینشتاین و بن افلک و الیور استون و ... این سوال را برای مخاطب این کارخانه به اصطلاح رویا سازی پیش آورد که آیا اینها فقط نمونه های معدود بوده است؟ چرا با یک افشاگری درباره مثلا رسوایی جنسی یک تهیه کننده، پرده های دیگر هم برافتاد؟ ایا بازهم نمونه های دیگری ممکن است موجود باشد؟

این درحالی است که در زمان های متعدد، بازهم هنرپیشگان و عوامل فیلم های هالیوود، مکررا به فساد در این بزرگترین مرکز فیلمسازی دنیا اشاره کرده اند از جمله چندماه پیش که جین فاندا، هنرپیشه معروف، پرده از تعرضات جنسی نسبت به خود در زمان کودکی و در مورد مادرش برداشت که مورد اخیر موجب خودکشی مادر وی شده بود.

خود فیلمسازان هالیوود بعضا به مسئله فساد جنسی در این مهد سینمای غرب پرداخته و البته جسارتشان نیز بی پاسخ نمانده است که از جمله آنها، براین دی پالما با فیلم "کوکب سیاه"  بود که تقریبا بیش از یک دهه قبل این موضوع را مورد توجه قرار داد و همانطور که گفته شد، این افشاگری اش بی جواب نماند و مورد غضب هالیوود قرار گرفت و او که یکی از پنج غول هالیوود نوین محسوب می شد با فیلم بعدی اش یعنی Redacted تیر خلاص را به خود زد و برای همیشه از خانه خود اخراج شد.

مطلب زیر نقدی است که نگارنده حدود 11 سال پیش به مناسبت نمایش فیلم "کوکب سیاه" در ماهنامه "فیلم نگار" نوشت و در همین وبلاگ نیز انتشار داد. به بهانه رسوایی های اخیر هالیوود، بازخوانی آن مقاله بی مناسبت نیست:

نمی دانم آیا می توان فیلم "کوکب سیاه" را از جمله آثاری دانست که به ریشه های پیدایش و رشد پدیده ای که جندین دهه است ، تحت عنوان "هالیوود" بر سینمای دنیا حاکم شده ، می پردازد؟ همچنانکه فرضا مارتین اسکورسیزی در مجموعه آثارش درباره نیویورک ، علی الخصوص فیلم "دار و دسته نیویورکی" به زمینه و پس زمینه های شکل گیری و توسعه شهری پرداخت که امروزه آن را در هیبت کلان شهر بی در و پیکری با نام "نیویورک" می شناسیم.

فیلم های متعددی در تاریخ سینما حتی توسط خود کمپانی های هالیوود ساخته شده که دوربین را برگردانده اند و به نوعی سرگذشت خویش را در قاب آن قرار داده اند. از "سانست بولوارد" بیلی وایلدر در 1950 تا "بد وزیبا"ی وینسنت مینه لی  در 1953 که هالیوود را عریان و به دور از زرق و برق همیشگی آن سالها ، همچون چشم اندازی از انحطاط و دلمردگی نشان می داد تا دنباله همین فیلم به نام "دو هفته در شهری دیگر" در سال 1962 که حمله ای تند به نظام فیلمسازی هالیوود و تصویری سیاه از تلخ کامی های آن بود و تا "مالهالند درایو" دیوید لینچ در سال 2001 که نمایی تکان دهنده از سیستم مسخ کننده و مخوف تولید در این مرکز سینمای غرب  را خصوصا برای آنها که هوای ستاره شدن در سر دارند و داشتند ، برپرده سینما برد

نمی دانم آیا جیمز الروی (نویسنده قصه جذاب "محرمانه لس آنجلس") برای نوشتن داستان "کوکب سیاه" تحت تاثیر فیلم یا رمان "کوکب آبی" بوده که توسط ریموند چندلر نوشته شد و در سال 1946 ، جرج مارشال آن را ساخت تا به عنوان یکی از مطرح ترین فیلم نوآرهای تاریخ سینما به ثبت برسد یا اثر مرگ  مادرش بود که چند سال پس از کشته شدن فجیع "الیزابت شورت" مانند وی  به قتل رسید. زنی که مثل الیزابت عاشق بازیگری و ستاره شدن بود. الیزابتی که با جسد مثله شده اش به کوکب سیاه مشهور شد . کوکب سیاهی که موضوع اصلی تازه ترین فیلم "براین دی پالما" (ازفیلمسازان  نسل نو سینمای هالیوود در دهه 70 ) گردیده است . موضوعی که پس از گذشت حدود 60 سال ، هنوز به مثابه سیاه ترین واقعه رازآمیز هالیوود بر جبین آن حک شده و همچنان نامکشوف باقی مانده است.

به نظر نمی آید همه این فیلمنامه ای که با دقت و ظرافت از رمان جیمز الروی اقتباس شده را جاش فریدمن (که قبلا از او فقط فیلمنامه نه چندان قابل قبول "جنگ دنیاها" بیرون آمده) نوشته باشد و قطعا خود براین دی پالما در نوشتن آن دخالت داشته ، چراکه بسیاری از فراز و فرودهای  فیلمنامه ناشی از همان عناصر همیشگی سینمای دی پالماست که در فیلم های قبلی اش نیز تکرار شده است. درواقع جدای از علاقه و تمایل براین دی پالما به فیلم نوآر و آلفرد هیچکاک، به وضوح می توان موضوع اصلی فیلم قبلی او یعنی "زن فتنه گر" را به عنوان یکی از درونمایه های اصلی "کوکب سیاه" دانست ، همچنین می توان فضای سیاه و مخوف "چشمان مار" یا "بدشانسی" را در تمام صحنه های "هالیوود لند" مشاهده کرد و حتی پارامترهای روایتی صحنه درگیری ایستگاه راه آهن فیلم "تسخیرناپذیران" را در فصل تلاش افسر پلیس"باکی بلیکهرت" برای نجات دوستش گروهبان "لی بلنچارد" کاملا درک نمود.

به هرحال دیری است که براین دی پالما نسبت به هالیوود بدبین شده ، همان هالیوودی که زمانی همراه اسپیلبرگ و کاپولا و جرج لوکاس و مارتین اسکورسیزی ، نونوارش کردند ولی اینک تقریبا قریب به اتفاق آن پنج نفر ، مغضوب جریان فیلمسازی آن شده اند به طوریکه کاپولایش ، دیری است ویوفایندر کارگردانی را به میخ اتاقش آویزان کرده ، لوکاس  مبتکرش ، حتی با قابل قبول ترین قسمت "جنگ ستارگان" تحویل گرفته نشد و جایزه تمشک طلایی هم از بیخ گوشش پرید ، اسکورسیزی جان سخت را هم که سالهاست  بی نتیجه به سالن اسکار می برند و دست خالی بیرون می فرستند و اسپیلبرگ محبوبشان را هم که سال گذشته دربرابر خیلی از نوکیسه های عالم فیلمسازی ، سکه یک پول کردند!!

اما فیلم  "کوکب سیاه" خط و نشانی بسیار جدی بود که دی پالما برای هالیوود کشید  ، به طوریکه عکس العمل شدید آن را به همراه داشت : سالن های سینمای فیلم در عرض 4 هفته به طور بیسابقه ای از حدود 3000 سالن به 300 کاهش یافت ! و نام "کوکب سیاه" از همه جداول فروش هفتگی و ماهانه ، حذف گردید !! امروز اگر به شانس های احتمالی اسکار که در وب سایت "اسکار واچ" به تعداد زیاد و در تمامی رشته ها پیش بینی می شوند ، نگاهی بیندازید ، نام "کوکب سیاه" و عوامل و دست اندرکاران آن را در هیچ یک از پیش بینی ها ملاحظه نمی کنید!!!

از این حواشی که بگذریم ، قصه فیلم "کوکب سیاه" ،  به ماجراهای پیرامون قضیه بسیار بدنام قتل فجیع دختری 22 ساله به نام "الیزابت شورت" می پردازد که به عشق بازیگری و ستاره شدن از سواحل شرقی آمریکا به لس آنجلس آمد ولی طی حادثه مشکوکی در زمین بایری نزدیکی پارکی در جنوب این شهر کشته و قطعه قطعه شد. دو پلیس بخش جنایی لس آنجلس به اسامی دوایت (باکی) بلیکهرت (بابازی جاش هارتنت) و للاند(لی) بلنچارد ( با ایفای نقش ارون اکهارت) به دنبال تغییر و تحولاتی در اداره پلیس این شهر ، مامور پی گیری این قتل شدند ، در حالی که پای دو زن مشکوک و فریبنده دیگر به اسامی "کی لیک" (اسکارلت جوهانسن) که دوست نزدیک "لی بلنچارد" معرفی می شود و "مادلین لینزکوت" (هیلاری سوانک) که سرراه "باکی بلیکهرت" قرار می گیرد. اما هیچیک از این دو زن بی ارتباط با ماجرای قتل "الیزابت شورت" نیستند.

"کوکب سیاه" یک فیلم نوآر کلاسیک به نظر می آید که به شدت آثار برجسته این ژانر در اواخر دهه 40 و اوایل دهه 50 مانند دو فیلم درخشان بیلی وایلدر یعنی "غرامت مضاعف" و "سانست بولوارد" را تداعی می نماید. همه عناصر اصلی نوآر در فیلم رویت می شوند ، اعم از "زن فتنه گر" ، "فضاهای خشن و عبوس" ، "حاکمیت باندهای جنایتکار " ، "پلیس فاسد" و حتی "نریشن پایان ناپذیر" بلیکهرت از ابتدا تا انتهای فیلم که گویی خطاب به دوست و همکار از دست رفته اش ، "لی بلنچارت" است. خصوصا که گویا یکی از منابع الهام جیمز الروی ، رمان ریموند چندلر (یکی از دو پلیسی نویسی که اساسا پدیده رمان و فیلم نوآر را وابسته به آثار آنها می دانند)بوده است.  اما آنچه "کوکب سیاه" را نسبت به سایر نوآرهای کلاسیک برتر می سازد و در واقع می توان گفت آنچه جیمز الروی و جاش فریدمن و براین دی پالما به ژانر نوآر افزوده اند ، نگاهی است که فیلم به پایان تراژیک و تلخ دلباختگان   سینما  و دنیای ستارگان در هالیوود دارد. بسیار فراتر از در هم ریختگی زندگی "نورما دزموند" در "سانست بولوارد" ، غم انگیزتر از مرگ در انزوای امثال "دانلد اوکانر" و "مری پیکفورد" و "جودی گارلند" و تکان دهنده تر از راز قتل های نامکشوف "مریلین مونرو" و "بروس لی"  و ...

به واقع تراژدی "الیزابت شورت" (یکی از هزاران عشق بازیگری که به سراب معروفیت و ستاره شدن ، راهی سرزمین به اصطلاح رویاها شد) سیاه تر از همه آنها می نمایاند.البته  نه آن تراژدی که در جسد تکه تکه شده اش ، روح آدمی را خراش می دهد ، بلکه آن قطعه فیلم های ظاهرا تست بازیگری که قدم به قدم ویران شدن وی را به تصویر می کشند و کنیبالیسم فردی که پشت دوربین گویی روح و جسم قربانی روبرویش را می بلعد ، القاء می کنند. پس بی جهت نیست که "لی بلنچارت" نمی تواند آنها را تحمل کند و با خشونت اتاق نمایش این فیلم ها را ترک می کند و یا در آخرین صحنه رویارویی "باکی بلیکهرت" با "مادلین" ، علیرغم همه تمایل و علاقه اش به وی ، با یک گلوله خلاصش می کند.

ترتیب قرار گرفتن فیلم های تست بازیگری "الیزابت شورت" ، در میان سایر فصل های فیلم "کوکب سیاه" ، کاملا با هوشمندی و در جهت خط سیر ویرانگرانه قصه پیش می رود ، آنچنانکه بقیه کاراکترهای اصلی نیز اینچنین جلو کشیده می شوند : لی" آنچنان در مسئله قتل "الیزابت" غرق شده که قضیه حق السکوت بگیری اش از "امت لینزکوت" (پدر مادلین و از سردمداران پشت پرده هالیوود) برای کتمان سرنخ های قتل کوکب سیاه ، را کاملا برای خود توجیه کرده تا اینکه در یک سرازیری اخلاقی به آن میدان معامله  برسد و بر روی حوض مرگ ، سقوط آزاد نماید . یا مسیری که "باکی" حداقل برای نابودی آمال و آرزوهایش طی می کند و همینطور "رامونا" همسر روانپریش "امت لینزکوت" که سرانجام در حضور شوهر و دخترش و تهدیدات "باکی"، به آسانی و با یک خداحافظی فانتزی ، بوسیله شلیک یک گلوله  مغز خود را به روی پرده های گرانقیمت سالن ورودی قصر لینزکوت می پاشد و...

در نخستین حلقه های فیلم های تست بازیگری الیزابت شورت، وی ازعلائقش می گوید و به وضوح سعی دارد خود را خوشحال و راضی نشان دهد ، در حالی که در عمق صورتش ، غم پنهانی هویداست. در حلقه های بعدی ، شاهدیم که به به نحوه بیان دیالوگ هایش ایراد گرفته می شود و سپس او را به عنوان آزمایش شخصیتی ، به عجز و لابه و التماس در مقابل دوربین وامی دارند ...در آخرین حلقه های فیلمی که از تست بازیگری الیزابت شورت رویت می شود (در حالی که باکی  با تاسف مشغول تماشای آنهاست) ، ویران شدن کامل الیزابت را مشاهده می کنیم که زانوانش را در بغل گرفته در حالی که پارگی جوراب هایش کاملا مشخص است (به نشانه گسیخته  شدن روح و روانش  ؟)و در موقعیتی که رد اشک های خاموش او  بر صورتش پیداست ،  از عشق و آرزوهایش می گوید و انتظاری که همچنان برای بازگشت تنها امیدش تحمل می کند. در حالی که آن امید و عشق  در یک حادثه هواپیما در سالهای جنگ ، سوخته است!

اما حلقه ای دیگر از این فیلم ها وجود دارد که گوشه های پنهان و مخوف هالیوود را در مقابل چشمان پلیس جنایی لس آنجلس و البته ما می گشاید. در یکی از این حلقه ها ، الیزابت را مجبور می کنند تا در مقابل دوربین سینما ، در فیلمی پورنو ، ایفای نقش کند و ما تنها چهره له شده وی را به عنوان نشانه ای از  روح خرد شده و تحقیر گشته اش می بینیم.

در واقع در اینجا "کوکب سیاه" از نوآر کلاسیک عبور کرده و به نوعی نئو نوآر می رسد که شاید پرداختن به آن در زمان چندلر و وایلدر و هاکس و امثال آنها امکان پذیر نبوده است. همچنانکه گفته می شود کمپانی پارامونت آخر همان فیلم "کوکب آبی" را هم تغییر داد تا قاتل روانی فیلم ، یک تفنگدار نیروی دریایی آمریکا جلوه ننماید!

از فصل یاد شده، فیلم به باب دیگری از  سیاهی هایی که تا آن لحظه نشان داده بود، وارد می شود . ورطه ای که شاید اصلی ترین مسئله مورد نظر دی پالما بوده و آن را مهم ترازقضیه کوکب سیاه و ورای آنچه جیمز الروی و جاش فریدمن ، عمده می کند ، دانسته است.

براین دی پالما ، در ریشه های تولد تولید فیلم در هالیوود ، به صنعت فیلم پورنو اشاره می نماید که همواره یکی از دهشتناک ترین گرداب های نابودی روح انسان معاصر  به شمار آمده و دی پالما و فیلمنامه نویسش در "کوکب سیاه" آن را به غایت تاثیرگذار و تکان دهنده به تصویر کشیده اند. تکان دهنده تر از آنچه جوئل شوماخر در فیلم "هشت میلیمتری" نشان داده بود.

پدیده رشد و توسعه تولید فیلم پورنو در هالیوود (که براساس آمارهای ثبت  شده، سالانه میلیاردها دلار به جیب سردمداران کمپانی های فیلمسازی در آمریکا وارد می کند) از آن قسم سوژه هایی به نظر می آید  که به ندرت در فیلم های غربی مورد توجه واقع شده است. و در موارد معدودی از این نوع سوژه ها که در کادر دوربین قرار گرفته است ، به شکلی رندانه توسط مافیای پخش فیلم در آمریکا که نبض هزاران سالن نمایش فیلم در این کشور  را در دست دارد ، از چرخه اکران حذف شده است!! از جمله اتفاقی که در مورد نمایش عمومی همین فیلم "کوکب سیاه" افتاد.

در فیلم "کوکب سیاه"، یک اشراف زاده اسکاتلندی به نام "امت لینزکوت" که از بنیانگذاران و قدرتمندان پشت پرده هالیوود به حساب می آید ، سرنخ تولید فیلم های پورنو را در دست دارد. وی که به قول خودش قدمای سینما همچون  "مک سنت" را به هالیوود معرفی کرده ، در زمینی کنار "لانگ بیچ" کالیفرنیا و در زیر تابلوی معروف هالیوود ، "هالیوود لند" را بنیان می گذارد که مرکز معرفی هنرپیشه ها و ستاره های جدید به عالم سینماست. به این ترتیب جوانان بسیاری که از گوشه و کنار آمریکا به سودای ستاره شدن راهی "هالیوود لند" شدند ،  در باتلاق صنعت فیلم های پورنو گرفتار آمدند. چنانچه همین امروز عکس ها و فیلم های پورنوی متعددی از هنرپیشه ها و ستارگان مشهور و به ظاهر اخلاقی امروز هالیوود در سطح دنیا و حتی برروی وب سایت های اینترنتی موجود است که نشانه ای دیگر از عمق دنائت و سقوط اخلاقی گردانندگان این به ظاهر آرمان شهر سینمایی دنیاست. این درحالی است که علیرغم تمامی پرده

دری های انسانی ، هنوز تولید و خرید و فروش اینگونه آثار در آمریکا ، ممنوعیت قانونی داشته و جزای آن جریمه و زندان است ولی هر سال میلیونها حلقه سی دی و دی وی دی از این نوع فیلم ها در شهرهای آمریکا به فرورش می رسد و به سایر کشورها نیز صادر می شود. جالب است که صنعت فیلم پورنو را سومین صنعت آمریکا (پس از صنایع اسلحه سازی و فیلمسازی) به لحاظ درآمد خالص توصیف کرده اند.

در فیلم "کوکب سیاه"  نام "امت لینزکوت" با  عنوان تشکر ویژه در تیتراژ پایانی فیلم های غیراخلاقی  به چشم می خورد و از همین جاست که "باکی" به وی شک می کند ، خصوصا که "مادلین" پیش از این گفته بود ، پدرش باعث و بانی" هالیوود لند" بوده و این آدرس ،  "باکی" را به کلبه ها و خانه های متروک "هالیوود لند" در "لانگ بیچ"     می کشاند تا دکور صحنه هایی که در فیلم های پورنو "الیزابت شورت"  وجود داشت را به عینه مشاهده نماید.وجود خون بر در و دیوار و تخت های اتاق های متروک "هالیوود لند" ، آن مکان را بیش از آنچه به نظر می رسید ، مخوف و به مانند شکنجه گاههای قرون وسطایی تصویر می کند.

"کوکب سیاه" علاوه بر عناصر ژانر نوآر از ساختاری معمایی هم برخوردار است. از همان ابتدا قتل "الیزابت شورت" در پرده ای از ابهام قرار می گیرد. پازلی پیچیده در برابر تماشاگر و البته پلیس جنایی لس آنجلس باز می شود که از میان زوج "باکی" و "لی" ، این آخری زودتر قضیه را گرفته و در می یابد که سرنخ ماجرا به "امت لینزکوت" و دار و دسته اش می رسد. همین ماجرا ،  وی را که از عمق فساد در پلیس لس آنجلس باخبر است ، وادار می سازد تا به جای اعلام خبر کشف ماجرا به اداره پلیس ، شروع به باج گیری از"امت" نماید. اما باکی قدم به قدم به دنبال کشف ماجرا است . در واقع او در اینجا گویی کاراگاه"فیلیپ مارلو"ی چندلر است که  از "خواب بزرگ" هاوارد هاکس به میان ماجرا می آید تا از کشاکش شرایط نابسامان جامعه لس آنجلس و فساد پلیس شهر و هالیوودی که علاقمندانش را به مسلخ می برد ، نه تنها راز قتل "الیزابت شورت" که اسرار خانه "امت لینزکوت" و "هالیوود لند" را برملا سازد .

فساد پلیس در فصل های مختلف فیلم خودنمایی می کند ، از همان اوایل قصه که انحرافات شغلی  رییس اداره پلیس باعث می شود تا مدتی "باکی" از کار در اداره به حالت تعلیق درآید و سپس خود "باکی" در مهمانی شب سال نو ، "لی" را در کنار یکی از روسای باند قاچاق شهر می بیند و بعد متوجه رابطه" لی" با "باکستر فیچ" (یکی دیگر از خلافکاران) می گردد که در آن جنگ و جدال سخت و کشته شدن چند نفر از جمله باکستر و  دوست دخترش ، سود خویش برده و تا اینکه سرانجام  پول های مشکوک را در خانه "کی لیک" و زیر سینک ظرفشویی اش می یابد. البته پول هایی که نتیجه بند و بست پلیس با باکستر نبوده بلکه بابت حق السکوت "امت لینزکوت" به خانه مشترک" لی" و "کی" راه یافته است تا به قول "لی" فقط با آن خانه ای بزرگتر تهیه کنند!!

اما "کی لیک" مرموز ترین شخصیت ماجرای کوکب سیاه است. شخصیتی که حتی تا پایان فیلم مکشوف نمی شود. کاراکتری که همان خصوصیات ظاهری زن فتنه گر آثار نوآر کلاسیک را دارا است: موهای بلوند ، ظاهری فریبنده و پول ...اما رفتارش بسیار با حرکات ظاهری زنان فتنه گر فیلم های معروف نوآر مانند "باربرا استانویک" در "غرامت مضاعف" و یا "نورما دزموند" در "سانست بولوارد" متفاوت است به این معنی که از فریبکاری و فتنه گری ظاهری آنها نشانی ندارد و حتی بسیار از آن سلوک متکبرانه آنان دور است. اما برعکس وی" مادلین لینزکوت" اگرچه موی بلوند ندارد ولی بیشتر به امثال "استانویک" نزدیک می نمایاند و خصوصا که مانند "نورما دزموند" عامل قتل "لی بلنچارد" هم هست . از ارتباط این دو چیزی نشان داده نمی شود مگر انکه وقتی "کی" به اصطلاح مچ "باکی" را در خانه "مادلین" گرفته ، در حالی که به مادلین اشاره می کند در جمله ای خطاب به "باکی"  می گوید :" او شبیه همان دختر مرده است. چقدر تو بیماری؟!"

محتوای جمله فوق حکایت از رابطه ای مابین "کی" و "مادلین" دارد ، خصوصا که در ماجرای قرار مرگ "لی بلنچارت" ، هم "بابی دوایت" مورد علاقه " کی" ، حاضر است و هم "جرجی تیلدن" ،  دستیار و دوست  همیشگی "امت لینزکوت" که در جریان قتل الیزابت شورت هم دست داشته است.

ولی در حالی که همه اسرار "مادلین" را "باکی بلیکهرت" در سکانس ماقبل آخر بیرون می ریزد ، اما راز "کی لیک" همچنان سربه مهرمی ماند ، حتی برای خود "باکی". اگرچه می داند او رابطه بسیار نزدیک و مشکوکی با "بابی دوایت" (خلافکار  با سابقه دیگری در لس آنجلس) داشته ، به طوریکه حروف اول اسمش را بر پوست "کی" خالکوبی کرده است و خود "کی" هم گویا هنوز چنان  دلبستگی به "بابی دوایت" دارد که "باکی بلیکهرت" را به اسم "دوایت" (یکی از اسامی دوران کودکی اش) می خواند. اما هیچ نشانه ای مبنی بر دست داشتن "کی لیک" در هیچکدام از آن خلافکاری های دیده نمی شود به جز همان کتمان نمودن پولی که "لی بلنچارت" از امت لینزکوت باج گرفته بود. مگر در  آخرین سکانس فیلم که باکی به هنگام ورود به خانه کی (همان که در آخرین نریشن خود می گوید ، تنها تکیه گاهش است ) ناگهان در نظرش ، جسد قطعه قطعه شده الیزابت شورت را برروی محوطه چمن مقابل خانه می بیند. آیا دی پالما می خواهد با این نشانه ، تماشاگرش را به راز کی لیک هم آگاه سازد؟ (همچنانکه پل ورهافن در صحنه آخر فیلم عریزه اصلی نویسنده داستان های جنایی اش را افشاء می کند.)

اما لس آنجلس جیمز الروی و جاش فریدمن و براین دی پالما در کوکب سیاه هم شهری پر از جنحه و جنایت است و آکنده از فساد و تباهی . شروع فیلم با صحنه برخورد خشونت آمیز پلیس و سربازان نیروی دریایی با مردان  شورشی لس آنجلس است که تمام شهر را تا کوچه پس کوچه هایش دربر گرفته است. سپس به مسابقات مشت زنی کشیده می شویم که "لی بلنچارت" و "باکی بلیکهرت" تحت عناوین آقای فایر و آقای آیس دو رقیب سرسخت در این مسابقات عنوان می شوند. خشونت عریان این فصل در صحنه ای  عیان تر است  که با مشت سهمگین آقای فایر ، در نمایی درشت دندان ها  و خون دهان آقای آیس برروی کاغذ حاوی نام دو مسابقه دهنده ،  پاشیده می شود. پس از آن موضوع فردی به میان می آید که کودکان را مورد تجاوز قرار می داده و سپس به قتل می رسانده و البته ماجرای وی در خلافکاری دیگری که هر دو پلیس بخش جنایی لس آنجلس ، درگیرش شده اند ، گم می شود . دوربین ویلموش زیگموند (فیلمبردار کهنه کار سینما که سالها بود از عرصه فیلمبرداری کنار بود) از روی کمینی که دو افسر پلیس مذکور برای خلافکاران گذاشته اند و ساختمان هایی در جنوب لس آنجلس ،  کرین آپ می کند و در عمق خود در حاشیه پارکی ، زنی را نشان می دهد که در حال دویدن ، فریاد کمک سر داده است و سپس در برگشت دوربین به سمت دیگر محله فوق ، "باکستر فیچ"از سردمداران قاچاق در لس آنجلس را می بینیم که همراه دوستش ، به آرامی وارد کمین پلیس شده و سپس در درگیری مسلحانه ، هر دو نفر به قتل می رسند. در همان صحنه است که طرف دیگرش جسد مثله شده الیزابت شورت افتاده و پلیس و خبرنگاران به طرفش هجوم می برند و...

به راستی چه تصویری گویا تر از آنچه در بالا آمد ، در عرض چند دقیقه می تواند لس آنجلس اواخر دهه 40 را اینچنین خوفناک و آلوده نشان دهد . حتی آلوده تر از شیکاگوی دهه 20 و 30 که "الیوت نس" در هر کوی و برزنش با مافیای "آل کاپون" و"تونی کامونته" و "سزار ریکو"  رودررو بود .

در حالی که در گوشه و کنار شهر ، کودکان و زنان بیگناه به قتل می رسند، هراس گذر از قصر" امت لینزکوت" نیز کمتر از خانه های متروک و ترسناک هالیوود لند نیست . در بدو ورود "باکی" به این خانه  ، با هشدار نامفهوم مادلین مواجه هستیم و سپس  با جسم تاکسیدرمی شده پلوتو (همان سگ محبوب کارتون های دیزنی؟) که با گلوله "امت" و یا دوست نزدیکش کشته شده است . صحبت های مشکوک "امت" ، ظاهر نمایی "مادلین" ، چهره زیرکانه خواهرش و حرکات عصبی "رامونا لینزکوت" ، همه و همه بر آن فضای مشکوک هراسناک می افزایند. خانه ای که مکان طرح ریزی برای قربانی کردن  داوطلبان بازیگری و ستاره شدن در سینما است و نقشه کشیدن برای قتل آنها که در مقابل این سیاهکاری ، معترضند . خانه ای که با آن خانه های فساد و فحشاء "هالیوود لند" تنها در شکل ظاهری متفاوت است. خانه ای که ستون ها و لوسترهایش برای اعتراف به گناه فرو می ریزند . گناهانی که همه افراد آن خانه اشرافی را در برگرفته از بانویی که با دوست شوهرش رابطه نامشروع داشته و تنها دختر خانه یعنی" مادلین" نتیجه همان رابطه است تا  شوهری که در قبال آن رابطه نامشروع همسرش ، از دوست خود امتیازاتی در تولید فیلم پورنو دریافت داشته  و تا خودکشی شوک آوری که در کنار تمامی این گناهان انجام می گیرد . اما همه این فجایع بردامن  اهالی آن شهر گناه ، گردی نمی نشاند ،همچون  زلزله ای که در صحنه ای از فیلم رویت می شود و انگار برای اهالی اش عادی و معمولی است ، آنچنانکه " لی "در پاسخ دوستی که در حال مکالمه تلفنی با وی است ، می گوید :" چیزی نبود ، فقط یک زلزله بود!!"

هالیوود در سالهای پس از جنگ در  چنین شهر ناهمگون و پریشان و  خانه های بدنامی پا گرفت و رشد کرد. اگر اسکورسیزی در فیلم "دار و دسته نیویورکی" می گوید که "نیویورک در خیابان ها متولد شد" ، شاید دی پالما و همکاران فیلمنامه نویسش نیز در "کوکب سیاه" خواسته اند بگویند که "هالیوود در  خانه ها و محله های بدنام متولد شد!!"

به بهانه خودکشی دو دختر نوجوان در بازی چالش نهنگ آبی

$
0
0

 

آنقدر بازی کن تا بمیری !

 

بازی رایانه ای چالش "نهنگ آبی" که به خودکشی دلخراش دو دختر نوجوان در اصفهان انجامید، بار دیگر جامعه ما را در مقابل تاثیر این دسته از بازی های کامپیوتری یا ویدئوگیم دچار بهت و حیرت کرد. بهت و حیرتی که نتیجه عدم توجه متولیان امر و البته خانواده های مربوطه به ابعاد دهشتناک روحی و روانی این گونه بازی ها برروی نسل جوان و نوجوان است. 11 سال پیش فیلمی ساخته و برپرده سینماهای جهان رفت به نام زنده بمان یا Still Alive که در آن گروهی از جوانان به نوعی درگیر یک بازی آنلاین کامپیوتری می شدند که  براساس قصه ای که آن بازی دنبال می کرد، به ترتیب هریک به کام مرگ فرو رفته و گریزی از آن نداشتند. در همان روزها (30 آبان 1385) نقدی براین فیلم در روزنامه همشهری منتشر کردم که در 4 آذرماه همان سال در همین وبلاگ نیز درج شد با عنوان "آنقدر بازی کن تا بمیری!"

 آن نقد براساس برخی بازی هایی که در آن روزها رایج شده بود و همچنین برخی اسناد منتشره به مخرب بودن بازی های فوق و بعضا بازی تا سرحد مرگ پرداخته بود. خطرناک بودن برخی از بازی های یاد شده در آن حد بود که بعضا شعارها و نوشته های روی جلد سی دی آنها، کاربرانش را  به مرگ  در انتهای بازی فرمی خواند. ترکیب این بازی ها با بازی های تهیه شده در ارتش آمریکا که بازیگران خود را به حضور در این ارتش و جنگ و اشغال عراق و افغانستان دعوت می کردند، ملغمه ای از مرگ و نیستی و کشتار در مجموعه این ویدئوگیم ها ایجاد می کرد که به صورت هشداری در مطلب یاد شده، مورد اشاره قرار گرفت. بی مناسبت نیست در این روزها که بازهم اذهان درگیر بازی های واقعی و مرگبار شده، نگاهی به آن مطلب بیاندازیم.

از جمله وسائل سرگرمی امروز بازی های کامپیوتری یا به قولی ویدئو گیم است  که به طور عجیبی بسیاری از خانه ها و اتاق های کودکان و نوجوانان و کافی نت ها و کامپیوترهایشان را به تسخیر خود درآورده است.

 بازی هایی که اغلب از آن سوی آب ها می آید و تبلیغ بی واسطه فرهنگ خشونت و تجاوز برای جهان سومی هاست. بازی هایی اکثرا با موضوعات جنگی و جنایی آن هم از نوع آمریکایی که  کاراکترهایش برای تسخیر مکان ها و سرزمین های مختلف به پیش می تازند و می کشند و غارت می کنند.متاسفانه کاربران این نوع بازی ها در کشورهایی مانند کشور ما ، بی محابا سرنخ این بازی ها را توسط دسته ها و یا اهرم های کامپیوتری در اختیار می گیرند ( یا  در واقع ، سرنخ و اختیار ذهن خویش را بدست آنها می سپارند؟!) و خود را در امواج آن گرفتار می کنند تا هر آنجا که طراحانش خواسته اند ، کشانده شوند. نگاهی به موضوع برخی از این بازی ها برای اثبات ادعای فوق ، جالب توجه است :

1-"سلول متلاشی شده : مامور دو جانبه ": درباره اعمال جاسوسی و ضد تروریستی (مامور مخفی سازمان امنیت ملی آمریکا در گروههای به اصطلاح تروریستی نفوذ می کند  و...) ،  2- "رنگین کمان شش" : درباره جاسوسی و اقدامات علیه تروریست ها،  3-"ایندیانا جونز": برگرفته از سری فیلم های معروف با همین نام ، 4-"ابزار جنگ" : درباره عملیات نظامی جاسوسی آمریکا در سرزمین های دیگر ، 5- "برادران در ارتش" : درباره عملیات نظامی آمریکا در جنگ دو م جهانی ، 6- "فریاد وجدان" : راجع به اقدامات ارتش آمریکا بر علیه متفقین ، 7- "مدال افتخار" : درباره نبرد یک گروه کماندویی آمریکا علیه مخالفین! ، 8-"قلمرو دشمن : لرزه جنگ ها" : تصویری از نبردهای آینده ارتش آمریکا علیه دشمنان!! ، 9- "حمله به ایران" : درباره هجوم نیروهای نظامی آمریکا و اشغال ایران!!!( انجمن هنرهای تجسمی انقلاب و دفاع مقدس هم در مقابل،  نرم افزار یک بازی کامپیوتری را طراحی کرده که در آن امکان حمله به ناوهای آمریکایی در خلیج فارس و چگونگی بستن تنگه هرمز وجود دارد)

براستی دلیل طراحی و ساخت این تعداد انبوه بازی های جنگی چیست ؟

وب سایت بخش فارسی رادیو بی بی سی طی گزارشی در ماه سپتامبر از واشنگتن نوشت که :" آمریکا بازیهای کامپیوتری را در ارتش رواج می دهد"

در این گزارش آمده بود ارتش آمریکا به ویژه نیروی زمینی آن در سال های اخیر با مشکل کاهش تعداد افراد دواطلب خدمت روبرو بوده و حتی پرداخت 5000 دلار به شرکت های خصوصی برای ثبت نام هر سرباز نیز دردی را از کمبود سالانه 80 هزار سرباز این ارتش ، دوا نکرده است . از همین رو ارتش آمریکا ،  برای جذب سربازان جدید از بازی های ویدیویی استفاده می کند.در ادامه این گزارش با تکیه به اخبار موثق از منابع نظامی آمده است :" نیروی زمینی از سال ۲۰۰۲ برای جذب سرباز به تولید و پخش رایگان بازی های کامپیوتری روی آورده است."

"کوین براون" کارشناس امور نظامی درباره این اقدام ارتش می گوید:"بازهای ویدیویی در میان نوجوانان از محبوبیت زیادی برخوردار است. میلیون ها نوجوان و جوان هر روز با این برنامه های کامپیوتری بازی می کنند. به همین خاطر ارتش تلاش می کند از طریق این بازی ها با نسل جوان ارتباط برقرار و آنها را تشویق به خدمت در ارتش آمریکا و حضور در جنگ ها کند . "

بازی ویدیویی "ارتش آمریکا" یکی از پر طرفدارترین این بازی هاست.طراحان آن می گویند که این بازی شرایط واقعی خدمت سربازان نیروی زمینی و میدان جنگ را به ویژه در عراق و افغانستان به نمایش میگذارد.در این بازی شخص به عنوان سرباز در یک پادگان نظامی تخیلی دوره آموزش های مقدماتی و تخصصی را تمام می کند، سپس به میدان جنگ اعزام شود و با دشمن فرضی می جنگد.

گروهبان" اریک ویدو" که ثبت نام داوطلبان به خدمت در ارتش را بر عهده دارد، می گوید:"این برنامه، هم جنبه سرگرمی دارد و هم نوجوانان را با ارزشها و هنجارهای نظامی آشنا می کند. هدف این بازی کامپیوتری فقط از بین بردن دشمن نیست. مقررات و قوانین رسمی جنگ بر این بازی حاکم است. بنابرین اگر سربازی این ضوابط را رعایت نکند ،  نمی تواند به بازی ادامه دهد و مجازات خواهد شد."

اما برخی نگرانند که این بازی های  ویدئویی نه تنها خشونت را ترویج می کند بلکه همچنین بر جوانب منفی جنگ مانند قتل غیرنظامیان بی گناه و مشکلات جسمی و روحی سربازان، پرده می افکند. به نظر "کوین براون" یک چنین وسایل تبلیغاتی در بلندمدت به نفع ارتش آمریکا نیست:"این سربازان سرانجام از عراق و افغانسان باز خواهند گشت و واقعیت را درباره سختی ها و  ماهیت جنگ به سایر جوانان خواهند گفت. آنها خواهند گفت که جنگ با بازی کامپیوتری فرق دارد و در آن افراد اعضای بدن و حتی جان خود را از دست می دهند."

متاسفانه ما هم در این سوی آب ها تقریبا کودکان و نوجوانان خود را در مقابل این هجوم بازی های بیگانه ، بی دفاع گذارده ایم. همچنانکه فیلم "زنده بمان" ساخته "ویلیام برنت بل" و محصول 2006 آمریکا ، در باره همین جوانان  بی دفاع در خود آمریکاست . بی دفاع در برابر بازی هایی که از منابع مشکوک وارد بازار شده و ناگهان (بدون آنکه منبع تهیه و توزیعش  مشخص باشد) در سطح وسیعی عرضه می شود. داستان فیلم درباره گروهی از جوانان است که به قول معروف خوره بازی های کامپیوتری هستند . آنها  درگیر بازی مشکوکی به نام "زنده بمان"می شوند که در جریان آن ، کاراکتر درون بازی هرکدام که طی درگیری ها کشته می شود ، خود آن شخص نیز در عالم واقع به همان شکلی که داخل بازی به قتل رسیده بود ، می میرد. این  بازی کاملا شبیه بازی هایی است که به طور معمول و در گوشه و کنار ، همه روزه مشاهده می کنیم که عده ای از بچه ها و نوجوانان و جوانان مشغول سر و کله زدن با آن هستند و به اصطلاح اوقات خود را با آنها سپری می نمایند. اما بازی آرام آرام قربانی های خود را می گیرد . پس از انجام  3 قتل که دامنه اش به کاراگاههای دیرباور پلیس  هم کشیده می شود ، بقیه به فکر کشف راز ماجرا می افتند و درمی یابند که قضیه از کشته شدن کنتسی در قرن 17 آب می خورد و این کنتس که مانند پدر هملت ، به ناحق و ناگهانی در اثر یک خیانت به قتل رسیده ، حالا در صدد انتقام است. بالاخره در کشاکشی نفس گیر ، 3 تن از جوانان فوق به خانه ای می رسند که بر بقایای قصر آن کنتس بنا شده و گورستان قدیمی آن نیز به نحو غریبی در زمین پشتی آن خانه مخفی گردیده است . سرانجام آنها با جسد فاسد نشده کنتس مواجه می شوند  و مانند جسد دراکولا ، او را با وسائل مخصوصی نابود می کنند. اما فردای آن روز در تمام فروشگاههای بازی های کامپیوتری ،  بازی "زنده بمان" در سطح وسیعی توزیع می گردد!!

به قتل رسیدن بازیگران بازی "زنده بمان" در فیلم مزبور شاید کنایه از  کشته شدن روحی و ذهنی کاربران اینگونه  بازی ها در جریان آن باشد. روانشناسان براین باورند که استفاده کنندگان از بازی ها کامپیوتری ، در جریان بازی به طور کامل روح و ذهن خویش را در اختیار دنیای مجازی آن قرار می دهند و با واقع شدن هر عملی در آن دنیا ، گویا خود آن را در حقیقت  تجربه می کنند. از همین رو کشته شدن بازیگران" زنده بمان" با همان شیوه ای که در بازی به وفوع   می پیونددد ، در واقع تمهید هوشمندانه ای است که "ویلیام  برنت بل" همراه فیلمنامه نویس همکارش یعنی" متیو پیترمن" برای ملموس تر کردن فیلم "زنده بمان" اندیشیده اند. سازندگان فیلم اگرچه در اجرای بسیاری از عناصر سینمای وحشت از فیلم هایی همچون "جیغ" ، "طالع نحس" ، "مقصد نهایی" ، " افسانه های شهری" و"می دانم تابستان گذشته چه کردی" بهره جسته اند اما در به کارگیری سوژه ای نو  متناسب با نیازهای سینما و نسل امروز ، درایت و بدعت قابل توجهی نشان داده اند. گویا آنها به خوبی سندرم ویدئو گیم را در عصر امروز درک کرده اند  که مرگ استفاده کنندگانش را آنچنان فجیع و دلخراش به تصویر کشیده اند و یا صاحب آن فروشگاه بازی های کامپیوتری را با چهره ای مسخ شده ، نشان داده اند .

سازندگان فیلم  الینه شدن بخشی از آدم های جامعه امروز در سرگرمی های ظاهرا بی خطر و در واقع مخوفی همچون "زنده بمان" را به خوبی در کادر دوربین قرار داده اند. که مثلا آن مسئول اداره جوان اول فیلم ،  همه جریمه و تنبیه  دیرکرد 100 ساعته وی در بخش خود را با یک بازی کامپیوتری معامله می کند ، بازی که به مرگش منتهی می شود. کسی باور نمی کند که یک ویدئوگیم ،  اینچنین بازیکن هایش را به قربانگاه ببرد ، حتی پلیس آن را یک شوخیبچه گانه به حساب می آورد ولی آنگاه که دامن خودش را هم می گیرد ، دیگر رهایی از خطر غیر ممکن است.

شاید آن جوانان آمریکایی هم که با بازی" ارتش آمریکا" فریب خورده و راهی میادین جنگ در عراق یا افغانستان شدند و جز جنازه هایشان به میهن بازنگشت ، همین گونه بازی کامپیوتری فوق را فقط یک شوخی و سرگرمی پنداشته بودند ، در حالی که هشدارها داده شده بود. مثل شعارهای این فیلم و ویدئو گیم هم نام آن که در پوسترهای تبلیغاتی اش هم آمده  :" این یک بازی مرگ و زندگی است ..." ،" اگر بازی کنید ، هرگز نور روز را نخواهید دید" ، "شما در این بازی می میرید ، شما برای حقیقت می میرید"  ، بازی کن تا بمیری" ، "تنها چیزی که در این بازی از دست می دهید ، زندگیتان است "

به نظر می آید حالا برای شما که اهل بازی های کامپیوتری و به قول خودتان ویدئو گیم هستید ، بهتر است  از این پس هشدارهایی مانند جملات فوق را  جدی بگیرید!

Viewing all 1209 articles
Browse latest View live




Latest Images