سینمای دولتی چیست ؟
فیلم سفارشی کجاست؟!
یکی از موضوعاتی که همواره به عنوان عامل اصلی رکود و عقب ماندگی و بی رمقی سینمای ایران مطرح شده (و امسال هم از جمله بحث های محوری گروهی از روشنفکران و شبه روشنفکران بود و متاسفانه گریبان تحلیل های برخی از منتقدین مستقل را نیز گرفته بود ) بحث سینمای سفارشی و دولتی بوده و هست که گفته می شود مانند خوره سینمای اصیل و استاندارد را نابود ساخته و به جای آن سینمایی بی خاصیت و خنثی و غیراستاندارد و حکومتی یا ایدئولوژیک و شعاری برجای می گذارد. به نظر می آید این بحثی اساسی است که متاسفانه برخی نظریه پردازان و منتقدان و کارشناسان و حتی بعضی مسئولین و مدیران این سینما را به بیراهه برده و به اصطلاح به آنان آدرس غلط می دهد.
برای دریافت بهتر مطلبی که به دنبال می آید، در ابتدا بایستی سینمای سفارشی و دولتی را معنی کرد. متاسفانه بسیاری از مفاهیم و معانی که معمولا توسط گفتمان شبه روشنفکری مطرح می گردد ، گرفتار تعابیر و تفاسیر فرامتنی و فراواقعی است. یعنی پیش از آنکه مخاطب با عقل و منطق و براساس ادله علمی برروی مفهوم ذکر شده تعمق و تدبر کند با یک سری شعار و شعر و استفاده از احساسات و تعصباتی که طی این 140-150 ساله به این ملت القاء شده ، تحت تاثیر قرار گرفته و پیشاپیش قضاوت و نظریاتی بر وی تحمیل می شود.
یکی از مفاهیم چالش برانگیز ، همین مفهوم سینمای سفارشی و دولتی است که بدون هرگونه تبیین و تحقیق ، از آن به تعبیر سینمای حکومتی و ایدئولوژیک برداشت شده و فیلم هایی که توسط معاونت سینمایی یا بنیاد فارابی و یا سازمان به اصطلاح سینمایی تامین بودجه می شوند را در برمی گیرد.
اما آیا سینمای سفارشی ما فقط همین نوع یا در نهایت سینمایی است که از چند مرکز و موسسه دولتی دیگر مانند حوزه هنری یا سازمان فرهنگی هنری شهرداری و یا بنیاد شهید و بنیاد جانبازان سفارش و بودجه می گیرد و لاغیر؟ اگر چنین است و سازمان ها و موسسات و مراکز دولتی و شبه دولتی فوق هم در جهت انقلاب و نظام اسلامی و اهداف و آرمان های آن سفارش و بودجه می دهند ، پس چرا بنا بر شواهد موجود و اظهار نظر کارشناسان و منتقدان و اعتراف خود مسئولین و مدیران این سینما ، سینمای ایران فاصله ای زیاد با گفتمان انقلاب اسلامی داشته و دارد و از باورها و اعتقادات و آرمان های مردم و انقلاب تا این اندازه دور است؟ چرا به گفته خود رییس سازمان سینمایی (در مراسم اختتامیه سی امین جشنواره فیلم فجر)، مردمی که در راهپیمایی 22 بهمن شرکت کرده بودند یعنی آنان که سمبل آرمان ها و اهداف انقلاب و نظام اسلامی هستند ، جایی در این سینما نداشته و ندارند؟ چرا به قول دبیر همان دوره سی ام جشنواره فیلم فجر ، جایی برای جانبازان یعنی یکی از صاحیان اصلی این انقلاب در سینمای ایران وجود ندارد؟ پس آن سینمای ایدئولوژیک و حکومتی کجاست؟ آیا همین سینمایی است که طی سال های گذشته بزرگترین چالش را برای جامعه ایرانی ایجاد کرده و با مجموعه ای از فیلم های درباره خیانت و مهاجرت و فروپاشی خانواده و تزریق بحران به جامعه و بر ضد عقاید و ارزش های دینی و عرفی مردم ، اکثریت قریب به اتفاق ملت ایران را از خود رانده و اقشار مختلف مردم مسلمان و ائمه جمعه و جماعات و نمایندگان مجلس را برعلیه خود شورانده است؟
آیا فیلم هایی مانند آسمان محبوب ، فرزند صبح ، زمهریر ، خانه پدری ، یک خانواده محترم ، استرداد ، عقاب صحرا ، برلین منفی هفت و ...و دهها فیلم به اصطلاح فاخر و پرهزینه دیگر که همه حیثیت انقلاب و ایران و ارزش های اسلامی و باورهای مردم را زیر علامت سوال برده و متاسفانه جملگی توسط همان نهادها و ارگان های دولتی حمایت مالی و معنوی شده اند ، در زمره همین سینمای سفارشی به شمار می آیند؟!
براستی چرا در این سینمای سفارشی و دولتی همه حیثیت دینی و ملی جامعه زیر علامت سوال می رود و کلیت ارزش های ایدئولوژیک نظام جمهوری اسلامی ، با تمسخر و مضحکه و تناقض مواجه می گردد؟ چرا این همه فیلم برعلیه حکم قرآنی قصاص ساخته می شود؟ چرا این تعداد فیلم بر علیه نهاد مقدس خانواده و اصل ازدواج که از سوی حضرت رسول (ص) به جد توصیه شده است، جلوی دوربین می رود؟ چرا این همه فیلم بر ضد دفاع مقدسی که 8 سال همه دنیا با ملت ایران جنگیدند، تولید می شود؟ چرا این تعداد فیلم در دفاع از فتنه ای که مردم ایران حیثیت خود و انقلاب را پای آن هزینه کردند و رهبر معظم انقلاب بارها و بارها از آن به عنوان یکی از نقاط تلخ تاریخ انقلاب یاد نمودند ، ساخته می شوند؟
چرا هزینه ای بالغ بر 20 میلیارد تومان صرف ساخت فیلمی می شود تا تصویری ناقص الخلقه از هویت باختگی و شیفتگی نسبت به مظاهر به اصطلاح تجدد و تمدن در قالب شوی مبتذل یک زن رالی باز ، تحت عنوان زن امروز ایرانی با نام "لاله" یا "راننده" توسط تولیدکنندگانی معلوم الحال و با حمایت مالی معاونت سینمایی وزارت ارشاد جلوی دوربین برود؟ چرا فیلم دولتی و سفارشی "استرداد" ، پس از گذشت 34 سال از پیروزی انقلاب ، هنوز بر طبل دفاع از شاه و ارتش شاهی می کوبد؟ چرا فیلم سفارشی "حوض نقاشی" که با بودجه دولتی ساخته شده تا حدی مردم ایران را تحقیر می کند که نسخه عقب افتادگی و بی خیالی را برای خلاصی این مردم از مشکلات زندگی می پیچد؟ چرا تنها نگاه فیلم ایدئولوژیک و دولتی و به اصطلاح فاخر به تاریخ صدر اسلام یعنی "عقاب صحرا" ، روایت یک عشق مثلثی و ماجرایی تروریستی است؟ چرا تنها حکایت سینمای دولتی و سفارشی ایران از پناهندگان و مهاجران به کشورهای غربی یعنی "برلین منفی هفت" ، تصویر یک محیط امن و آرام از کشورهایی است که خود عامل اصلی ناآرامی و طغیان و تنش برای این مهاجران و پناهندگان بودند؟ چرا و چرا و چرا ؟
به نظر می آید برای رفع پارادوکس هایی که از سوالات فوق و واقعیت های طرح شده در آنها حاصل می شود، باید نگاه تازه ای به سینمای سفارشی و دولتی داشت؟ که آیا سفارش فیلم ، تنها در این زمان و از همین چند مرکز محدود دولتی است؟ آیا واقعا این مراکز علاوه بر بودجه ، سفارش خود را هم به فیلمساز می دهند یا اینکه بر یکی از خواسته ها و یا پیشنهادات وی صحه گذارده و تایید آن را سفارش خود به شمار می آورند؟ آیا این مراکز با همان حساسیتی که بودجه در اختیار فیلمسازان می گذارند ، با همان حساسیت هم بر نحوه اجرای کار و نتایج آن نظارت دارند؟ آیا این نظارت کلیت کار را در نظر دارد یا اینکه تنها به صحنه و جمله پایانی معطوف است؟ مثلا فیلمی تمام و کمال در نمایش چهره ای مثبت از زندگی بی بندبارانه و ضد خانواده است و ناگهان در صحنه آخر و جمله انتهایی ، فقط یکی از مظاهر آن سبک زندگی با چالش مواجه می شود. چرا نظارت دولتی تنها به همان یک صحنه و یک جمله بسنده می کند؟ متاسفانه این اتفاق بارها افتاده ، فیلمی که به دلیل محتوا ، با عدم صدور پروانه نمایش مواجه بوده ، تنها و تنها با تغییر یک جمله و یا اضافه نمودن جمله ای دیگر ، پروانه نمایش دریافت داشته است!!!
ریشه های سینمای سفارشی
با نگاهی به تاریخ سینمای ایران و نحوه شکل گیری و توسعه و گسترش کمپانی ها و سینماها و ساخت فیلم ها ( که به طور مفصل از سوی نگارنده با اسناد ومدارک، پیش از این و در دفعات مختلف مورد تبیین و تشریح قرار گرفته ) روشن می شود که اساسا شکل گیری سینما در ایران، سفارشی و دولتی بوده ، منتها نه از سوی دولت ایران و به سفارش آن!
یک جریان سینمای ایران توسط آوانس اوگانیانس (مهاجر ارمنی روسی تبار) و فراماسونرهایی مثل سعید نفیسی و علی وکیلی و با مشارکت "فدراسیون بین المللی مجمع تحقیقات علمی "(که تقریبا با روی کار آمدن رضا خان فعالیتش را در ایران رسمیت بخشیده بود) شکل گرفت که در آن موسساتی همچون بنیاد صهیونیستی کارنگی و افرادی مانند سیسیل . ب. دومیل (از سرکرده های یهودی الاصل هالیوود) و آدولف زوکر (موسس کمپانی آمریکایی پارامونت) حضور داشتند.
جریان دیگر به سفارش اردشیر جی ریپورتر ( سرجاسوس بریتانیا ، موسس تشکیلات فراماسونری در ایران ، از مرتبطین امپراتوری روچیلد ) و توسط انجمن اکابر پارسیان هند (از موسسات و انجمن های وابسته به امپراتوری روچیلد) با نام عبدالحسین سپنتا و اردشیر ایرانی در کمپانی امپریال فیلم هند آغاز شد.
و بالاخره جریان سوم و دوره دوم سینمای ایران توسط دکتر اسماعیل کوشان (از باند سه نفره بهرام شاهرخ عامل اصلی MI6 در جریانات سیاسی پس از کودتای 28 مرداد 32 ) و به توصیه برادران رشیدیان ( عوامل پیشانی سفید سفارت بریتانیا در کودتای 28 مرداد) در استودیوهایی مانند میترا فیلم ( با سرمایه گذاری روسای کلوپ های ماسونی روتاری مانند اسفندیار یگانگی و طاهر ضیایی ) و پارس فیلم (با سرمایه گذاری یهودیان صهیونیستی مثل سلیم سومیخ و شرکایش یعنی سلمان هوگی ، ملهب ، جدا و همچنین یهودیان مصری مثل کریم بلاط ، گرجی عبادیا و صهیونیست دیگری به نام "عنادیان" که بعدها همگی به اسرائیل مهاجرت کردند) بوجود آمد. سینمای مبتذل فیلمفارسی از درون همین جریانات بیرون آمد که هیچکدام به دولت وقت ایران وابسته نبودند و از دولت و حاکمیت بزرگتری تغذیه شده و سفارش می گرفتند که در تعیین سیاست های سلطه جهانی دو سه قرن اخیر نقش اصلی را ایفا کرده است. دولت و حاکمیتی که چندان با مرزها و نام ها محدود نشده و وابسته به کانون های پنهان جهان وطن مانند امپراتوری روچیلد بوده و هست.
جریان به اصطلاح موج نو و سینمای شبه روشنفکری ایران نیز توسط اشخاصی مانند فرخ غفاری و به خصوص ابراهیم گلستان پایه گذاری شد که اساسا وابسته به کنسرسیوم نفتی و شرکت های آن مانند رویال داچ شل (متعلق به همان امپراتوری روچیلد) بود و سینمایش را با پول و هزینه و سفارش آنها ، رونق داده و استودیویش را با سرمایه روچیلدها تاسیس نمود.
آن سینمای سفارشی بیش از هر موضوعی وظیفه دین زدایی و ستیز با هویت ملی و اسلامی مردم ایران را داشت که زیر لوای داستان ها و قصه های گوناگون به ترویج ارزش های سکولار و اندیشه اومانیستی و سبک زندگی غربی ، بی بند و بارانه و لاابالی گرایانه ، تمسخر ارزش های دینی و ناکارآمد جلوه دادن احکام و قوانین اسلامی و ...می پرداخت.
متاسفانه این بیماری شبه روشنفکرانه و تفکر ماسونی ، پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم علیرغم کوتاه شدن دست تشکیلات فراماسونری و موسسات وابسته به کانون های پنهان جهان وطن ، دست از سر هنر و سینمای ایران برنداشت و با تحلیل و برداشت نادرست متولیان این سینما از مقوله هنر هفتم و تاریخ آن ، همچنان در گوشه ها و لایه های مختلف سینمای پس از انقلاب باقی ماند . در واقع سینمای ایران درگیر سفارشی بوده و هست از سوی اشخاص و کانون هایی که بیش از 100 سال پیش سینمای ایران را بنیاد گذارده و طی این سالها ، آن را به سوی مطلوب خود که اساسا با مطلوب مردم و انقلاب اسلامی ایران متضاد است ، هدایت می کردند. فقط پول و سرمایه اش را از جیب ملت و بیت المال و کیسه مردم ، هزینه می کردند.
این نوع سفارش دیرین محافل استعماری در دورانی خاص و پس از جنگ دوم جهانی بوسیله بعضی سرویس های اطلاعاتی و جاسوسی غرب ، تئوریزه شد. همکاری نیروهای نظامی، سرویس های جاسوسی و اطلاعاتی و استودیوهای فیلمسازی پس از جنگ جهانی دوم و مواجهه با خطر کمونیسم از یک سو و بسط ایدئولوژی آمریکایی در جهان از سوی دیگر باعث شد تا عبارتی تحت عنوان "جنگ صلیبی برای آزادی" یا Crusade for Freedom در محافل آمریکایی مطرح شود. عبارتی که پیش از هر موضوعی یک مبارزه فوق محرمانه از جانب پنتاگون ، نیروی دریایی ، شورای امنیت ملی و دفنر هماهنگی عملیاتی وابسته به سازمان CIA را طراحی می نمود تا به اصطلاح پیام آزادی را در بطن فیلم های آمریکایی درج نماید.
تئوری "جنگ صلیبی برای آزادی" متشکل از پارامترهایی بود که در یک دفترچه تدوین شده و در اختیار فیلمسازان هالیوود قرار گرفت. در واقع سینماگران هالیوود براساس دستورات و توصیه های همان دفترچه ، فیلم های خود را جلوی دوربین می بردند، از طریق همان فیلم ها که در سایر کشورهای جهان نیز در سطح وسیع به نمایش در می آمد، تئوری"جنگ صلیبی برای آزادی" را ترویج کرده و به نوعی سینمای کشورهای دیگر را نیز با همان تئوری شکل دادند. در واقع سینمای کشورهای میزبان فیلم های هالیوودی به طور ناخودآگاه توسط همان تئوری شکل گرفت که سینمای هالیوود را سمت و سو داده بود. یعنی سینمای دیگر کشورهای به نوعی سفارش غیر مستقیم سرویس های جاسوسی و امنیتی آمریکا به شمار می آمدند که تئوری "جنگ صلیبی برای آزادی" را ارائه کرده بودند.
جان فورد ، فیلمساز معروف آمریکایی به دستور ویلیام داناوان (رییس سرویس اطلاعاتی جاسوسی OSS) کمپانی فیلمسازی خویش را به نام سینمای آرگوسی دایر نمود. فرانسیس ساندرس نویسنده، روزنامه نگار و پژوهشگر معروف آمریکایی در کتاب "جنگ سرد فرهنگی: سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر "درباره این استودیوی فیلمسازی فورد می نویسد :
"...جان فورد در سال 1946 ، کمپانی فیلمسازی خود را دایر نمود . در این کار ، سرمایه گذاران اصلی علاوه بر فورد و مریان سی کوپر ، کلیه متصدیان سرویس اطلاعاتی / جاسوسی OSS ( که در آن زمان توسط ترومن منحل شد) بودند ... فورد کاملا با این ایده موافق بود که سرویس های اطلاعاتی همچون OSS یا CIA باید برای مخاطبان هالیوود پیام القاء نمایند و از آنها خواست تا تعداد متنابهی نسخه از کتابچه "جنگ صلیبی برای آزادی" را در اختیارش قرار دهند تا بتواند آنها را به فیلمنامه نویس ها بدهد و آنان را با اصطلاحات و مفاهیم مورد نظر سرویس های اطلاعاتی آشنا نمایند. علاوه براین وی پیشنهاد کرد که نماینده ای از ستاد مشترک ارتش سر صحنه فیلم "بال های عقاب "حاضر باشد تا عناصر و اجزای تئوری"جنگ صلیبی برای آزادی" را با کمک آنها در فیلم ها وارد نمایند."
روزجمعه 16 دسامبر 1955 یک مجمع سری توسط ستاد مشترک ارتش آمریکا برگزار شد تا در این زمینه بحث کند که چطور می تواند از ایده "جنگ صلیبی برای آزادی" بهره برداری کند.
در یک گزارش فوق محرمانه از ستاد مشترک ارتش آمریکا به فرماندهی عملیات دریایی در معرفی "آزاداندیشی نظامی" که در 16 دسامبر 1955 ارائه شده بود، "جنگ صلیبی برای آزادی" چنین تعریف شده بود:
"... جنگ صلیبی برای آزادی برای این منظور طراحی شده بود تا اصولی که روش زندگی آمریکایی براساس آن در مقابل سیستم ضدآمریکایی قرار می گیرد را توضیح دهد و غربی ها را برای فهم و درک مخاطره ای که دنیای آنان را تهدید می کند ، بیدار نماید و انگیزه و محرکی برای مبارزه با این تهدید در آنها ایجاد نماید..."
در واقع سبک و روش زندگی آمریکایی نوعی سفارش سرویس های اطلاعاتی و نظامی ایالات متحده آمریکا بود که از حدود 60 سال پیش به مراکز سینمایی جهان ارائه شد و سینماگران خواسته یا ناخواسته ، از آن پیروی کرده و با نمایش سبک زندگی آمریکایی در مقابل تحقیر و مضحکه سیستم ها و سبک های ضد آمریکایی ، نا خودآگاه به سفارش آنها عمل نموده اند. بنابراین فیلم هایی همچون "قاعده تصادف" ، "سعادت آباد" ، "من مادر هستم" ، "گشت ارشاد" ، "برف روی کاج ها" ، "بی خود و بی جهت" ، "جدایی نادر از سیمین" و ...به گونه ای خود آگاه یا ناخودآگاه ، آثاری سفارشی لقب می گیرند که البته سفارش آنها از حداقل 60 سال قبل داده شده است.
تجلیل مراکز سیاسی غرب مانند کاخ سفید و وزارت امورخارجه آمریکا از برخی این فیلم ها مثل"جدایی نادر از سیمین" ، نشانگر عملی شدن سفارش دیروز و امروز این کانون های امپریالیستی است که حتی نتوانستند ذوق زدگی خود را پنهان کرده تا اینکه برای اولین بار در طول تاریخ خود و سینمای جهان ، به طور علنی برای یک فیلم بیانیه تشویقی صادر نمودند.
در کنار این سفارش کهن و پنهان ، سفارش دیگری هم وجود داشت که از سوی برخی مراکز دیگر وابسته به همان محافل پنهان ، تشویق مالی هم می شد و آن جشنواره های خارجی بودند که برای پذیرفتن فیلم های ایرانی و اهداء جایزه به آنها ، به سفارش ساخت یک سری فیلم پرداختند. حضور و جایزه ای که با تبلیغات فراوان در نظر سینماگران و مسئولان سینمایی افتخاری بزرگ جلوه کرده بود ولو به قیمت تحقیر خود و ملت ایران باشد .
از همین روی ، سینمای ایران گرفتار بیماری دیگری شد که هنوز گریبان آن را سخت گرفته و سفارشات دولتی دیگری را پذیرفت که هیچ ربطی با دولت ایران نداشتند. آثاری که براساس این سفارشات ساخته شده و برپرده رفتند جز به تحقیر ملت ایران و سیاه نمایی از جامعه ایرانی نپرداختند.این نوع سفارش حتی پیش از ساخت فیلم ها ، برایشان جایزه درنظر گرفت (مثل جایزه اتحادیه اروپا برای فیلم ساخته نشده اصغر فرهادی که امسال در بخش مسابقه جشنواره فیلم کن حضور داشته و احتمال دریافت جایزه آن بسیار بالاست ) و آنها را علنی تر به سمت و سوی خود کشانید.
در این زمینه برخی سفارشات مراکز استراتژیک غرب و آمریکا هم جای تامل دارد. به برخی از آنها که توسط خود استراتژیست های آمریکایی افشاء شده ، توجه نمایید :
مایکل لدین از مدیران بنیاد آمریکن اینترپرایز پس از نمایش قسمتی از سریال 24 که در آن یک بازیگر ایرانی نقش تروریست ایرانی را بازی می کرد ، گفت :
"... ما باید این فیلم ها را به دنیا نشان بدهیم ، از تمام کارشناسان سینمای هالیوود می خواهم که شاگردان خودشان را در ایران هرچه زودتر آماده کنند..."
ریک سنتروم سناتور آمریکایی نیز پس از تماشای برخی فیلم های ایرانی که در جشنواره های آمریکایی و اروپایی جایزه گرفته بودند ، اظهار داشت :
"...اهداف سینماگرانی اینچنین برای ما ارزشمند است. چون می توانند ارزش ها و فرهنگ ما را وارد کشورهای دیگر کنند ، به شکلی که شهروندان این مناطق ، تغییر فرهنگ خود را متوجه نشوند..."
مایکل لدین از مدیران بنیاد آمریکن اینترپرایز نیز پس از توفیق برخی از فیلم های ایرانی در جشنواره های اروپایی و آمریکایی گفت :
"...ما باید به سینماگران ایرانی کمک کنیم و دست به دست هم بدهیم تا فرهنگ و دمکراسی غربی را به ایران صادر کنیم تا بتوانیم سیستم حکومتی را تغییر بدهیم..."
به نظر می آید با در نظر گرفتن واقعیات فوق و اسناد وشواهدی که مشاهده نمودید ، بتوان تعریف دقیق تر و واقعی تری از سینمای سفارشی و دولتی داد ، به نوعی که برای رهایی سینمای ایران از سرطان اصلی اش یعنی سینمای شبه روشنفکری که در واقع همان سینمای دولتی و سفارشی اصیل است ، راهکاری یافت.