نجات دادن آقای بنکس
Saving Mr. Banks
فیلمی دیگر در روایت چگونه نوشتن یا ساخته شدن آثار معروف ادبیات و سینما که در یکی دو دهه اخیر دو نمونه معروفش،"در جستجوی نورلند" (مارک فورستر – 2002) درباره متیو بری و قهرمان افسانه ای او یعنی پیتر پن و کودکان گمشده و هوک خبیث بود و فیلمی که سال گذشته درباره ساخته شدن فیلم "روانی" آلفرد هیچکاک دیدیم و با نام "هیچکاک" که ساکا جرواسی ساخت. اگرچه فیلم مارک فورستر نامزد 6 اسکار شد و اسکار بهترین موسیقی متن را هم گرفت ولی فیلم "هیچکاک" علیرغم فیلمنامه محکم و کارگردانی قوی و خصوصا بازی قابل توجه آنتونی هاپکینز به نقش آلفرد هیچکاک تنها در رشته چهره پردازی یا گریم نامزد دریافت اسکار بود و بس! چراکه نگاهی انتقادی و حتی اعتراضی نسبت به سینمای هالیوود و نحوه فیلمسازی در آن داشت.
فیلم "نجات دادن آقای بنکس"به کارگردانی جان لی هنکاک، ماجرای ساخته شدن فیلم "مری پاپینز" را در سال 1965 و توسط کمپانی دیزنی به تصویر می کشد. ماجرای کش و قوس والت دیزنی و خانم تراورز که نویسنده کتاب بود و همواره با نحوه اقتباس دیزنی از کتاب خود مخالفت می کرد. اما بالاخره اصرار والت دیزنی باعث شد تا خود خانم تراورز شخصا وارد میدان شده و بر نحوه نوشتن فیلمنامه و حتی سرودن اشعار و موسیقی آوازها و ترانه های فیلم (که در ابتدا حتی وجود آنها را تحمل نمی کرد) نظارت کرده و خط به خط و کلمه به کلمه آنها را تایید نماید.
فیلم "نجات دادن آقای بنکس" نشان می دهد که چگونه دیزنی از یک ماجرایی غم انگیز و تراژیک (قضیه زندگی خود خانم تراورز و پدرش که در ایام کودکی او و در اثر بیماری به گونه ای تاسف بار فوت کرد و داغش بر دل تراورز کوچک باقی ماند)، قصه و افسانه ای شاد و سر حال می سازد تا علاوه بر دیگر کودکان ، خانم تراورز نیز با نگاهی شاد و سرخوشانه با خاطرات غمگین زندگی اش مواجه شود. از این روی فیلم "نجات دادن آقای بنکس" به فیلم "در جستجوی نورلند"شباهت بیشتری دارد که در آن فیلم نیز متیو بری خالق کاراکتر افسانه ای پیتر پن، آن را از زندگی تراژیک و غمبار یک خانواده بی سرپرست گرفت که پسر بچه ای به نام پیتر، فرزند آرزومند و سرشار از امید آن خانواده با خواهر و برادرانش ، سرانجام مادر خود را به بیماری سل از دست دادند.
فیلم "نجات دادن آقای بنکس" هم دارای همان شبه قهرمان ایدئولوژیک آمریکایی فیلم های امسال مراسم اسکار است، شبه قهرمانی با همان ویژگی های منجی گرایانه و شجاعت و ریسک پذیری. قهرمان فیلم "نجات دادن آقای بنکس" ، مری پاپینز یا خانم تراورز و حتی پدرش نیست بلکه آدمی به نام والت دیزنی است که از ماجراهای غمگین، رویاهای دست نیافتنی برای آدم ها ایجاد می کرد تا آنها و حتی خود کسانی که به دروغ بودن آن رویاها اطمینان داشتند، غرق آنها شده و واقعیات زندگی را فراموش کنند. این همان فرمول آمریکایی است برای فرار از واقعیات و پنهان نمودن حقایق و بهره برداری صاحبان رسانه و سینما(که در واقع همان سرمایه داران و حاکمان اصلی ایالات متحده هستند) از خصوصی ترین زوایای زندگی سایر آدم ها و در واقع کلاه گذاردن سر آنها که بتوانند تلخی هایی تبعیض و بی عدالتی را تحمل پذیر گردانند! یعنی همان چیزی که والت دیزنی بر سر خانم تراورز آورد یا آنچه پیتر ویر در فیلم "نمایش ترومن"به تصویر کشید.
نسخه ای که هالیوود و دیزنی و فیلم "نجات دادن آقای بنکس" ، تجویز می کنند ( همچنانکه "مری پاپینز" هم همین نسخه را می پیچید)، بی خیال شدن و به قول معروف شیرجه زدن در رویاها است (رویاهایی که نتیجه اش غفلت از واقعیاتی است که بر سر آدم ها می آورند) چنانچه در همان فیلم سال 1965 رابرت استیونسون ، برت (دیک وان دایک) همان دوره گرد بی خانمان و فقیری که دوست بچه ها به نظر می رسد با اجازه مری پاپینز ( جولی اندروز) به همراه بچه های آقای بنکس، فارغ از همه سختی ها وآوارگی های های دنیای واقعی،داخل نقاشی های کف خیابان شیرجه می زنند، یا در نقش دودکش پاک کن های کثیف و چرک آلود نیز شادی می کنند و از پله های ساخته شده از دود سیاه شهر لندن بالامی روند و یا آقای بنکس اخراج شده از شغلش ، با آواز "بیایید بریم بادبادک هوا کنیم"، بی خیال همه ناملایمات زندگیش ، همراه بچه ها و همسرش به خیابان رفته و بادبادک هوا می کنند!!!
رنجر تنها
The Lone Ranger
فیلمی از گور وربینسکی و نسخه دیگری از همان مجموعه "دزدان دریای کاراییب" که 3 قسمت اول آن را ساخت و با فیلم های دیگری مانند "مکزیکی" و همچنین کارتون "رنگو" ، دلبستگی خود را به وسترن و وسترنر اثبات کرد. این بار با فیلم "رنجر تنها"، ورسیون دیگری از وسترن و وسترنر تنها ارائه می کند که حتی در عنوان فیلم نیز برآن تاکید دارد. در این میان جری بروکهایمر (تهیه کننده فیلم های پروپاگاندا و ایدئولوژیک آمریکایی مانند "صخره" و "پرل هاربر" و "گنجینه ملی" و "آرماگدون" و "سقوط شاهین سیاه" و ...) به کمکش آمده تا در واقع قسمت پنجم "دزدان دریای کاراییب"را پیش از سال 2016(که قرار است قسمت پنجم واقعی با عنوان "مرد مرده قصه نمی گوید" به نمایش درآید)جلوی دوربین ببرد. جانی دپ یعنی کاپیتان جک اسپارو در این فیلم با همان ماهیت متناقض چندگانه ضد قهرمان و قهرمان، در نقش تونتو، یک سرخپوست فانتزی فراری (مثل همان جک اسپارو که دزد دریایی فانتزی بود) در حقیقت قهرمان تنها و وسترنر داستان را که تنها بازمانده یک گروه رنجر است به نام جان رید، همراهی می کند تا بتواند شر یاغیان را از سر سرزمین مادری شان کوتاه نماید.
بعد از این داستان یک خطی، بقیه ماجرا تقریبا همان قضایای کارتونی و شبه فانتزی ویژه وربینسکی است همراه چاشنی حادثه و خشونت و ترس و درگیری و تعقیب و گریزهای بی پایان که مانند آن را در همان مجموعه "دزدان دریای کاراییب" و "مکزیکی" و "رنگو" دیده بودیم و تکرار آنها ، تنها زمان فیلم را به دو ساعت و نیم ملال آور افزایش داده ، بدون آنکه هیچ بار دراماتیک بر فیلم بیفزاید.
و ماحصل کار همان شبه قهرمان و منجی آمریکایی است با همان خصوصیات تکیه بر فردیت، کول و شجاع و عاشق پیشه و ...مثل همه قهرمان های ایدئولوژیک و به اصطلاح تنهای آمریکایی فیلم های مختلف که به زور و ضرب سینما ، به صورت الگو یا انسان برتر به دیگر ملل و آدم های روی کره زمین حقنه می شود!!
همه چیز از دست رفته
All is Lost
یک فیلم نمونه ای دیگر با یک شبه قهرمان تقریبا کامل و بی نقص آمریکایی که این بار با طبیعت و دریا می جنگد و پیروز می شود! آن هم با حضور هنرپیشه ای همچون رابرت رد فورد که این روزها همچون کلارک گیبل افسانه ای یا جان وین اسطوره آمریکایی و یا بتی دیویس و مارلین دیتریش، شمایل غیر قابل تردیدی از آن شبه قهرمان هالیوودی به شمار می آید!! (یعنی انتخاب سازندگان فیلم "همه چیز از دست رفته" برای دستیابی مخاطب به منظور و مقصودشان ، تقریبا بی نقص به نظر می رسد!!!)
فیلمی از یک کارگردان ناآشنا به نام جی سی چاندور که تقریبا اثر مهمی و شناخته شده ای در کارنامه اش ندارد ولی اینک با حضور بازیگری همچون رابرت رد فورد، اثر مهمی می شود که تا اسکار هم پیش رفته و تقریبا در تمام مراسم حلقات مختلف اسکار حضور دارد و به عنوان یک فیلم پدیده ، مورد توجه قرار گرفته است.
قایق شخصی یک فرد در حالی مشغول استراحت است، در میانه دریا دچار آسیب جدی می شود و از این پس یعنی از دقیقه 3-4 فیلم تا حدود 90 دقیقه شاهد دسته پنجه نرم کردن وی با باد و طوفان و امواج دریا و... هستیم !! اشکال ندارد، با یک بازیگر و بدون دیالوگ یا مونولوگ ولی با ساختار قوی هم می توان فیلم های قابل قبول و استاندارد ساخت (امثال رابینسون کروزوئه و Castaway ساخته رابرت زمه کیس) اما ماجرای یک خطی و ساختار نه چندان قوی فیلم "همه چیز از دست رفته"، آن را در سطح یک فیلم تجربی و آماتوری پایین آورده و مناسب فستیوال های تجربی قرار می دهد ولی به همان دلائلی که ذکر شد و براساس همان که این فیلم یکی از کامل ترین ترجمان سینمایی ایدئولوژی آمریکایی به نظر می رسد، همه هنر و حتی صنعت سینما نادیده گرفته می شود تا فیلم "همه چیز از دست رفته" در میان نامزدهای اسکار و حلقات پیرامونی آن مانند گلدن گلوب و بفتا و انجمن های منتقدان و اتحادیه های هنری و ...قرار گیرد، اگرچه جایزه ای هم دریافت نکند ولی به عنوان یک فیلم مهم ، مطرح گردد!!
هابیت: نابودی اسموگ
Hobbit: Desolation of smaug
به دنبال قسمت نخست از سه گانه هابیت یعنی "سفر غیرمنتظره"، همچنان تلاش گروه کوتوله ها(دورف ها) به سرکردگی ثورین برای رسیدن به سرزمین مادری شان در کوه اربور که اینک در تصرف اژدهایی خبیث به نام اسموگ قرار دارد به همراه یک هابیت ماجراجو به نام بیلبو بگینز و با کمک جادوگری خاکستری به نام گندالف ادامه دارد.
آنها اینک با اورک ها درگیر می شوند و در کنار این قضیه، به آرامی 9 شوالیه خبیث تاریکی زیر لوای سارون برای بدست آوردن حلقه ای که در اختیار بیلبو است، شکل می گیرند (همان حلقه ای که بعدا دستمایه و محور سه گانه "ارباب حلقه ها"می شود که قبلا توسط همین جناب پیتر جکسون و همسرشان فران والش ساخته شده است).
در این مسیر به سرزمین الف ها می رسند و از اینجا شخصیت هایی همچون لگولاس و گالاندریل که بعدا از شخصیت های محوری داستان ارباب حلقه ها به حساب می آیند، وارد ماجرا می شوند. آنها از کوتوله ها دل خوشی ندارند ولی از آنها در برابر اورک ها دفاع می کنند. سرانجام به اربور رسیده و بیلبو وارد غار و مخفیگاه اسموگ شده تا برای پس گرفتن سرزمین مادری کوتوله ها، یک گوی جادویی را از میان انبوه طلا و جواهری که زیر دست و پاس اسموگ ریخته شده، بیرون آورد. اما نه تنها گوی مزبور بدست نمی آید، بلکه اسموگ هم بیدار شده و پس از کل کل کردن با بیلبو، پرواز کرده و به سمت شهر راه می افتد تا مکانی که علیه او توطئه می کنند را نابود کند.( به نظر می آید عنوان فیلم یعنی "نابودی اسموگ" مقداری اشتباهی انتخاب شده ! ) در همین نقطه قسمت دوم به پایان می رسد تا تماشاگر در انتظار قسمت سوم( با عنوان "آنجا و برگشت دوباره" ) بماند که دسامبر 2014 به اکران عمومی در می آید و عجالتا قصه هابیت ها را تمام می کند تا زمانی دیگر که اقای جکسون و بانو شاید این بار از دست نوشته های شخصی جی آر آر تالکین، سه گانه ای دیگر بیرون بکشند!! (در سه گانه هابیت که از یک کتاب کوچک 70-80 صفحه ای از تالکین به نام هابیت، 3 فیلم 3 ساعته درآوردند!!!)
قسمت دوم هابیت یعنی "نابودی اسموگ"، برخلاف قسمت اول که کوتوله ها و بیلبو و گندالف عازم اربور می شدند، بسیار کشدار و خسته کننده است. لحظات طولانی درگیری کوتوله ها و اورک ها، به نظرم پر و پا قرص ترین طرفداران ارباب حلقه ها و تالکین و ... را به ستوه می آورد. می ماند همان داستان سرزمین موعود و گروهی که برای بازپس گیری آن، سفری ادیسه وار را می آغازند و علم کردن قهرمانی به نام بیلبو در این سفر و قصه، آن هم برای مجموعه ای که تا حالا قهرمان آنچنانی نداشت و مجموعه ای از آراگورن و فرودو و گندالف و هابیت ها و الف ها و ...قهرمان آن محسوب می شدند ولی اینک، هابیتی به نام بیلبو قهرمان آن شده تا همانند یک شبه قهرمان آمریکایی همان خصوصیات کول بودن ، فردیت ، شجاعت و تهور و ...را به نمایش بگذارد و شوی امسال اسکار را تکمیل نماید!!
فیلم "هابیت : نابودی اسموگ" در بخش بهترین جلوه های ویژه و همچنین صدا نامزد دریافت اسکار بود.
ادامه دارد...