سبک زندگی از حسن کچل تا دلشدگان
"...آسمون آبیه همه جا ، اما آسمون اونوقتها آبی تر بود ، رو بوما همیشه کفتر بود ، حیاطها باغ بودن ، آدمها سر دماغ بودن ، بچه ها چاق بودن ، جوونا قلچماق بودن ، دخترا با حیا بودن ، مردما با صفا بودن ، حوض پر آبی بود ، مرد میرابی بود ، شبا مهتابی بود ، روزا آفتابی بود ، حالی بود ، حالی بود ، نونی بود ، آبی بود . چی بگم ، نون گندم مال مردم اگه بود ، نمی رفت از گلو پایین به خدا ، اگرم مشکلی بود ، آجیل مشکل گشا حلش می کرد، بچه ها بازی می کردن تو کوچه ، جمجمک برگ خزون ، حمومک مورچه داره ، بازی مرد خدا ، کو ، کجاست مرد خدا ؟ سلامی بود ، علیکی بود ، حال جواب سلامی بود ...خروسا خروس بودن ، حال آواز داشتن ، روغنا روغن بود ،...برکت داشت پولا ، پول به جون بسته نبود ، آدم از دست خودش خسته نبود..."
این بخشی از بحر طویل آغازین فیلم حسن کچل ، نخستین فیلم مرحوم علی حاتمی است که نزدیک به 25 سال پیش در نوروز 1349 برپرده سینماها نقش بست. در روزهایی که تجدد وارداتی رژیم طاغوت در ایران بیداد می کرد و زندگی سنتی ایرانی-اسلامی در زیر هجوم فرهنگ غربی در محاق قرار گرفته بود ، در ایامی که تب داغ بیتل ها و الویس پریسلی و شب ژانویه و موزیک های جاز و راک و فیلم های جیمزباند و تارزان و شزم در جامعه شهری بیداد می کرد و انواع و اقسام تزیینات غربی اعم از لوکسافلکس و کف پوش های پلاستر و پاراوان های لوردراپه و آشپزخانه های پیش ساخته و اوپن فضای خانه های آپارتمانی را در برگرفته بود و همچنین خیل مدل موهای بیگودی و توییگی و فرح فاوست و مد های ماکسی و مینی و ...جوانان را در دریایی از زرق و برق و فریب غرق کرده بود و علاوه بر همه اینها تلویزیون هم با انوع و اقسام شوها و سریال ها ، این گونه های پوشش و تزیینات و تفریح را بیش از پیش در روح و جان مردم تزریق می کردند، علی حاتمی از روزگاری می گفت که سبک زندگی سنتی ایرانی-اسلامی آدم هایی باحیا و باصفا و باحال پرورش می داد که نان حلال می خوردند و قناعت می کردند و هوای همدیگر را داشتند.
علی حاتمی تقریبا در تمامی آثارش ، زندگی سنتی و دینی را در مقابل سبک زندگی غربی قرار داد و ابعاد مختلف آن را در مسیر رشد و تعالی انسانها و یا حداقل آرامش و آسایش روحی آنها به نمایش گذارد. از همین فیلم حسن کچل گرفته تا طوقی و بابا شمل و خواستگار تا قلندر و ستارخان و سلطان صاحبقران تا قصه های مثنوی و سوته دلان و تا هزاردستان و حاجی واشنگتن و کمال الملک و جعفرخان از فرنگ برگشته و مادر و دلشدگان.
او همه ابعاد سبک زندگی ایرانی اسلامی را درآن سالهای قرعه کشی های بخت آزمایی و کورس گذاشتن با فورد موستانگ و فیلم های لاندوبوزانکا به فیلم هایش کشانید تا گوهر گرانبهای گمشده زندگی ایرانیان را به خاطرشان بیاورد که با زبان سینما بگوید آنچه را که این گونه آنان را سرگشته و عصبی و گرفتار ساخته است. او در فیلم هایی همچون بابا شمل و طوقی ، معماری باشکوه و نجیب ایرانی-اسلامی را به نمایش گذارد که پهلوانی ها و عشق های اثیری و لوطی گری ها و مردانگی ها را می پروراند ، داستان های مولوی اش ، حکایت 6 حکایت مثنوی معنوی بود که خود سرشار از حکایات رفتاری و اخلاقی است ، در سلطان صاحبقران به تاریخ قهرمان های ایرانی پرداخت چه از نوع اصلاح گرایانه اش مانند امیرکبیر مقابله اش با استعمار و فرهنگ استعماری ، نمونه ای از عزت مداری یک مسلمان ایرانی بود و چه از نوع انقلابی اش که برای نخستین بار یک روحانی پاکباز همچون میرزارضا کرمانی را به تصویر کشید که خود را مرید روحانی عالم دیگری به نام سید جمال الدین اسدآبادی می دانست ، آن هم در دورانی که نهضت روحانیت به رهبری حضرت امام خمینی رحمه الله علیه ، بتدریج مردم مسلمان ایران را به آستانه یک انقلاب اسلامی نزدیک می ساخت.
فیلم سوته دلان ، نمایشی از یک خانواده سنتی ایرانی بودند با تمامی نقاط قوت و ضعف و از خودگذشتگی برادر بزرگتر که حکم سرپرستی داشت برای حفظ قوام خانواده. خود مرحوم حاتمی براین باور بود که او در فیلم سوته دلان برای نخستین بار در تاریخ سینمای ایران ، یک فیلم را با بسم الله الرحمن الرحیم شروع کرده است. صحنه آغازین فیلم سوته دلان ، نمایی از شخصیت اصلی فیلم به نام حبیب آقا ظروفچی است که کرکره مغازه اش را بالا می کشد و در همین حین می گوید : بسم الله الرحمن الرحیم
در این صحنه و نما ، حاتمی یکی از سنت های دیرین سبک زندگی ایرانی – اسلامی را به نمایش می گذارد که همواره مسلمانان هر کاری را با یاد و نام خدا شروع می کنند و همین شروع خدایی موجب برکت و نعمت در کارشان خواهد شد.
اما اوج نمایش سبک زندگی ایرانی اسلامی سینمای علی حاتمی در سریال تلویزیونی هزار دستان ، نمود پیدا کرد و در بخش ها و صحنه های متعددی از این سریال شاهد تقابل دو فرهنگ سنتی ایرانی و اسلامی با فرهنگ به اصطلاح متجددانه وارداتی بودیم.
پاساژ تصویری از فلاش بک رضا خوشنویس درباره زمانی که رضا ، تفنگچی بود و زندگیش در تهران قدیم می گذشت با آن بازار پر سر و صدا و دود کباب و بوی ریحان و قل قل سماور قهوه خانه و کوچه های کاهگلی و ...تا به روزگار نو تهران با گراند هتل و سینما ایران و لاله زار و سربازان بیگانه ارتش متفقین که در خیابان هایش جولان می دادند و به قول خان مظفر بی بند و باری کابوی ها را در شهر می پراکندند، به خوبی شاهد این مدعاست. در واقع مرحوم علی حاتمی در "هزاردستان" به وجه اشغالگرانه تجدد وارداتی در دوران پهلوی که سبک زندگی فرنگی مآب به همراه دارد، اشاره می کند، آنگاه که نشان این تجدد را از دیدگاه رضا خوشنویس با حضور ارتش های اشغالگر در سالهای پس از شهریور 1320 در تهران به تصویر می کشد. نگاهی که به خوبی از درونش، مفاهیمی می جوشد که می تواند درونمایه باورهای سنتی ایرانیان را بروز دهد.
مدیر گراند هتل که یکی از وازده ها و شیفتگان تجدد غربی است و در طول سریال با روحیه ای بسیار متزلزل و الاکلنگی و شخصیتی نوکرمآب و در واقع ضد اخلاقی با ظاهری متین و آراسته تصویر می شود ، در مقابل اعتراض رضا خوشنویس (به عنوان کاراکتر مثبت داستان)به حضور سربازان متفقین می گوید :
"مدیر داخلی: شما می توانید تمام روز شاهد یه کارناوال باشکوه باشین. نماینده ارتش های دنیا ، با اونیفورم های جالب ، در کنار ایرانی هایی که رفته رفته شبیه اروپایی ها می شن ، چهره شهر رو شاداب تر کرده.
خوشنویس : در روزهای اشغال پایتخت ، چهره شهر شاداب تره؟!
مدیر داخلی :تصور بنده اینه که ورود ارتش های بیگانه برای مردم ایران یک توفیق اجباریه که در رویه زندگی اجتماعی اون ها تاثیر فوق العاده ای داره. خلقیات اروپایی ها ، خصوصا آمریکایی ها که باید سرمشق ملت ما باشن ، جز ار طریق برخورد میسر نبود. چون عامه مردم ، بضاعت سفرفرنگ رو که ندارن..."
اما آن سبک زندگی وارداتی، چهره واقعی خود را با صحبت های رضا خوشنویس بیشتر نشان می دهد، هنگامی که در بالکن اتاقش در گراند هتل به روزگار به اصطلاح نو تهران(یا ایران) چشم دوخته و حضور ارتش های اشغالگر را بیش از هر چیزی در آن واضح می بیند. او با حسرت می گوید:
" تهران! ...من آمدم ، سی سال دیرتر ، سی سال پیرتر . تهران! شهر اشغال شده ، موطن! مادر ! کی بزک کرد تو را به این هیئت شنیع؟ ..."
اما مرحوم علی حاتمی ، هجوم تجدد فرنگی به هویت ایرانی را تنها به اشغال فیزیکی ایران توسط قوای بیگانه منحصر نمی سازد بلکه این اشغال را به صورت نفوذ فکری و روحی نیز تصویر می کند . همان نفوذی که در معنای ادبیات سیاسی امروز و به قول جوزف نای ( نظریه پرداز آمریکایی) توسط قدرت نرم صورت می گیرد.
نهایت این نفوذ خناسانه را علی حاتمی به شکل شبه کاریکاتوری در فیلم "جعفرخان از فرنگ برگشته" تصویر می نماید و منادیان تمدن و سبک زندگی غربی را به مضحکه می کشد. جعفرخان که پسر اکبرچلویی است وقتی پس از چندین سال از تحصیل در فرنگ باز می گردد ، این گونه معرفی می شود:
…"محقق ، مورخ ، جامعه شناس ، منجم و ستاره باز ، مبتکر طرح جزع و فزع و متخصص دهان شویی جرم های فریادی ، یابنده حلقه گمشده دارویی ، کاشف نوترون همیشه بهار ، مبشر غیرت زدایی خاوری ، پرفسور چلویی ایرانی الاصل و" …
جعفرخان قرار است "جعفرآباد" را براساس یک ساختار مدرن غربی به "نیوجف" تبدیل نماید. جعفرخان به جز یک سری حرف های قلمبه و سلمبه هیچ سخن و حرف دیگری در چنته ندارد، گویی در دوران تحصیل، مغز شویی هم شده است. او مرغ داری و گاو داری و زمین های زراعی را خراب می کند و بیمارستان سلف سرویس تاسیس می نماید که در آن هرکس خود را معالجه کند! چراغ راهنمایی و رانندگی برای گوسفندان نصب می کند ، علائم راهنمایی برای پرندگان قرار می دهد ، کلاس آموزش الفبای موجودات فضایی به جای مدارس معمول به راه می اندازد ، مغازه های مک دونالد پفکی و بوتیک البسه مدرن تاسیس می کند که به همه اهالی لباس نایلونی می فروشند و آنها را در لباس فضایی آموزش نظامی می دهد!! اولین محصول تکنولوژی مدرنش هم "سوزن نخ جراحی" است که گفته می شود حاصل همکاری علمی و صنعتی بین 3 کشور بزرگ است ! سوزن ساخت کشور شوروی ، نخ از آمریکا و انسان شگرف نیوجف هم نخ کن این سوزن است!!
اما هنگامی که دیگر حنای جناب جعفرخان فرنگ زده نزد اهالی، رنگ باخته و حکم به اخراج او از جعفرآباد داده شده، طی مصاحبه ای با خبرنگاران می گوید: (لطفا این بخش را با دقت بخوانید و مقایسه کنید و ببینید تا چه حد به مصاحبه های رسانه ای برخی فرنگ رفته های امروز شباهت دارد و آنگاه به نبوغ مرحوم حاتمی درود بفرستید و فاتحه ای برای آمرزش روحش بخوانید )
"جعفر خان : خروج من اولین زنگ خطره ، فرار مغزها. مردی که قدرت تمیز نداره ، لیاقت بالا رفتن هم نداره چرا وقتی میشه برای یک سوئدی متمدن خدمت کرد، روح و جانش رو یک اندیشمند برای یک آدم نابخرد مایه بگذاره. خردمندان در جهان فراوانند و خریداران خرد ، خردمندانند..."
حاتمی به خوبی و با هوشمندی ، تناقض های پایان ناپذیر سبک زندگی غربی در زندگی انسان ایرانی را در کادر دوربینش قرار می دهد و زندگی ایرانی-اسلامی را اصلی ترین مایه حفظ هویت و ارزش های فرهنگی این ملت می داند.
قابل تامل ترین مثال در باب نگاه محوری حاتمی به سنت برای حفظ هویت و ریشه ها ، سکانس های حقنه کردن آداب و رسوم به اصطلاح متجددانه ای است که در اولین قسمت سریال "هزار دستان"، عمو نشاط (کارمند اداره احصاییه) می خواهد در روز سرشماری عمومی به برادرزاده اش نصرالله یاد بدهد. اگرچه نصرالله خان در ابتدا بسیار راغب به آموزش و یادگیری آن اصول است ولی به تدریج آنها را با اصل و هویت خانوادگی، سنن ملی و اعتقادات دینی اش در تناقض می بیند و به عمویش می گوید که به همان شغل بازار بر می گردد که شاگردی دکان پدرش ، هزار مرتبه به نوکری دیگران شرف دارد.
اما آخرین جملات نصرالله خان در باب آداب و رسوم اداره جاتی غربی شنیدنی است که حکایت از کلافگی و آشفتگی وی در برابر آنهمه قواعد و ضوابط دست و پاگیری دارد که در فرهنگ رایج آن روزگار ( و البته همین امروز در نزد برخی عوام شبه روشنفکر) اصول تمدن قلمداد شده و می شود! و از طرف دیگر رسوم و آیین های سبک زندگی غربی را در تناقض با هویت و باورهای اسلامی و ایرانی نشان می دهد.
نصرالله خان پس از ترک عمویش و بازکردن کراوات تحمیلی به خود می گوید :
"...کراوات بزن ، صورتت رو تیغ بنداز ، خم شو ، راست شو ، دروغ و دغل بگو ، حق و ناحق کن. فردا یک وجب جا ، جواب خدا ، پل صراط و تو این دنیام بشو عمو ، عملی ، اجاره نشین ، دست به دهن…"
این روایت مردمی از سنت های حیات بخش ایرانی ، در فیلم "مادر" شکل ملموس تری می یابد. خانواده ای که درون سبک زندگی فرنگی مآب امروز از یکدیگر گسسته شده ، با همت مادری که اواخر عمرش را سپری می کند از مظاهر شهرنشینی این نوع سبک زندگی وارداتی یعنی آپارتمان های تنگ و ویلاهای فراخ و آسایشگاههای روانی و خانه سالمندان و ...در خانه قدیمی و سنتی خود بار دیگر شکل و شمایل یک خانواده را به خود می گیرند. جلال و همسرش غرق در روزمره گی سبک زندگی غربی، روزانه فرصت دیدار یکدیگر را نداشته و حرف هایشان خطاب به هم را برروی نوار کاست ضبط کرده و به گوش هم می رسانند. محمد ابراهیم، زن و فرزندانش را غرق نعمت و پول کرده و همین اشرافیت موجب شده که آنها نیز از یکدیگر دور شده و هر دم مرگ همدیگر را آرزو می کنند. ماه منیر از شکست در 3 تجربه ناموفق خود در ازدواج هایش بازمی گردد و جمال که از جنوب و تبعیدگاه پدر می آید تنها فرزندی است که بوی پدر را می دهد. پدری ارتشی به نام سلطان حسینقلی خان ناصری که به دلیل نافرمانی در اجرای دستور شلیک به تظاهرات مسجد گوهر شاد علیه قانون کشف حجاب رضاخانی (از جدی ترین مواجهه های خشونت بار تجدد وارداتی علیه سنت های دینی و ملی ایرانی) تبعید شد و همان تبعید از هم پاشیدگی خانواده را به همراه آورد.
بخشی از گفت وگوی حسینقلی خان و همسرش سارا ( همان مادر فیلم) که در عین لطافت و ظرافت دیالوگ ها ، نمونه ای درخشان از عزت مداری در سبک زندگی ایرانی-اسلامی (در مقابل خود باختگی تجددگرایان) به شمار می آید ، که در اوج عسرت و تنگدستی ، عزت نفس خود را حفظ می کنند، در شبی که حسینقلی خان ناصری در راه تبعید ، برای آخرین بار به دیدار همسر و بچه هایش رفته است:
"...سارا : تو خونه ، برنج و آرد و حبوبات داشتیم ، نخواستم تدارک شام مهمانی ببینم. خواستم بدونی بچه ها چی می خورن.
حسینقلی خان: هر شب نان و سیب زمینی؟
سارا : یک شب با نعنا ، یه شب با گلپر. نمی ذارم یکنواخت شه... عهد کردم تا اتمام دوره زندان برای گذران زندگی به جز دستام ، دستی را به یاوری نگیرم. همه هستن، برادرم ، خویشاوندان شما ، حتی کسبه ، به محمد ابراهیم پیغام دادن به مادر بگو بیاد بار و بنشن ببره. ما با سلطان حساب داریم ، قبول نکردم. با چرخ این چرخ خیاطی رفتم به جنگ چرخ فلک.
و بالاخره در "دلشدگان" ، مرحوم علی حاتمی ، قهرمان های خود را به قلب تمدن و تجدد غرب برده و برای ضبط آوازهای ملی و سنتی شان ، آنها را در آب و آتش می اندازد که علیرغم قول و قرار های قبلی ، دلالان غربی به وعده های خود عمل نکرده و گروه موسیقی ایرانی در تنگنای شرایط و علیرغم همه فداکاری های مالی و جانی ، به عسر و حرج افتاده و پس از درگذشت آوازه خوان گروه یعنی طاهرخان بحر نور ، همگی در سانحه غرق شدن کشتی ، کشته می شوند.
اما در میانه این سرگذشت تراژیک ، ملاقات طاهرخان بحر نور با شاهزاده خانمی ترک مسلمان و نابینا ، گویی هسته اصلی همه این قصه است. طاهر در حالی که آوازی با شعری از حافظ می خواند به طور اتفاقی با شاهزاده خانم برخورد می کند و گویی همه گمشده هایش را پیدا می نماید. همچنانکه آن شاهزاده خانم به نام لیلا چنین نشان می دهد و آواز و شعر حافظ را فراتر از دوا و دکتر فرنگیان موجب درمان خود می داند:
"...لیلا: تا پیش از این آواز جز شب و تاریکی چیزی نبود. روشنی با این آواز آمد که مرا بیدار کرد. مال کیست؟
طاهر : عشق
لیلا: حکایت دل؟ از چه غمی صحبت می کند ؟ عیشق؟
طاهر : آشیان مرغ دل ، زلف پریشان تو باد.
لیلا: آشیان مرغ دل ، زلف پریشان اوند دور ؟ من؟ لیلا؟
طاهر : همسایه کشور من.
لیلا: اما باز هم بیگانه. من یک شاهزاده خانم ام . یک ترک مسلمان. چشمهایم دچار یک بیماری است.
طاهر : پس آمدید پاریس برای معالجه.
لیلا: پاریس مرا معالجه نکرده . خودم ، خودم را معالجه کردم . تا پیش از این آواز چیزی جز شب نبود و تاریکی . روشنی با این آواز آمد که مرا بیدار کرد..."
حاتمی در قلب تمدن غرب ، آواز و شعری ایرانی را باعث درمان شاهزاده خانمی مسلمان و ترک می داند. همان آوازی که حکایت لسان الغیب را روایت می کند:
ارعنون ساز فلک رهزن اهل هنر است-چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم
گل به جوش آمد و ازمی نزدیمش آبی-لاجرم زآتش حرمان وهوس می جوشیم
حافظ این حال عجب باکه توان گفت که- مابلبلانیم که در موسم گل خاموشیم
طاهر خان بحر نور در اوج دیالوگی عاشقانه از هویت شاهزاده خانم ترک ، به عنوان "همسایه کشور من" نام می برد و به برخوردش با او معنایی ورای فرد و شخص می بخشد و از طرف دیگر شاهزاده خانم ترک نابیناست و در دل تمدن غربی، راهی برای درمان خود نیافته و اینک با شعر و ترانه ای ایرانی، شفا پیدا کرده است.