با نگاهی به فیلم "مصاحبه"
The Interview
چه کسی از قدرت نرم می ترسد؟!
در فیلم "مصاحبه" یک شومن تلویزیونی به نام اسکای لارک (با بازی جیمز فرانکو) و تهیه کننده اش به نام آرون (با ایفای نقش سیث روگن) به دلیل ابتذال مفرط برنامه تلویزیونی شان در مقابل برنامه هایی همچون 60 دقیقه ( که مثلا موضوعات تهوع آوری مثل اعلام همجنس بازی امینم یا رابطه جنسی متیو مکناهی با یک بز از مهمترین سوژه هایشان به حساب می آید!!) سعی می کنند یک مصاحبه جدی با کیم جونگ اون (رهبر کره شمالی) انجام دهند و از این طریق وارد ماجراهای ظاهرا مضحک و طنز آمیزی می شوند که همان حکایت تحقیر نژادی دیرین ملیت ها و اقوام و نژادهای دیگر در مقابل انسان غربی و آمریکایی و به خصوص یهودی است.
در آستانه سفر زوج شومن آمریکایی به کره شمالی و مصاحبه با کیم جونگ اون ، سازمان CIA هم وارد قضیه شده و با دراختیار قرار دادن چسب کشنده ای ، از آرون و اسکای لارک می خواهند که هنگام دست دادن با دیکتاتور کره شمالی ، این چسب را به دستان وی منتقل کرده تا وی ظرف چند ساعت دچار مرگ عادی شود. اگرچه در ابتدا این موضوع مورد موافقت آرون و اسکای لارک قرار می گیرد ولی وقتی آنها وارد کره شمالی شده و با جامعه ای مرفه و شاد مواجه می شوند و خصوصا کیم جونگ اون را کاراکتری دوست داشتنی و مثبت ارزیابی می کنند ، اسکای لارک که رفاقت نزدیکتری با رهبر کره شمالی پیدا کرده ، از ترور وی منصرف شده و این کار را غیر انسانی می داند. اما وی ناگهان در یکی از جلسات امنیتی کره شمالی ، آن روی کیم جونگ اون را هم می بیند که قصد نابودی دنیا و کشتار میلیون ها نفر انسان را دارد. بعد از آن ، اسکای لارک متوجه می شود که رفاه جامعه کره شمالی هم فقط یک نمایش مصنوعی بوده و هرچه از ابتدای ورورد به کره دیده اند ، جز فریب آنها نبوده است. از این پس اسکای لارک تصمیم به نابودی کیم جونگ اون می گیرد ولی نه با قتل و کشتن و مسموم کردن بلکه با ترور شخصیتی که وی را طی همان مصاحبه مقرر ، جلوی دوربین های تلویزیونی (که به طور زنده آن مصاحبه را برای تمام دنیا پخش می کنند) و ملت کره بی اعتبار و بدنام سازند.
ابتذال فیلم آنقدر آزار دهنده و شوخی های به قول معروف پایین تنه ای آنچنان دیالوگ های فیلم را به انحصار خود درآورده اند که به نوشته یکی از منتقدان غربی ، این قسمت از بدن آدم ها را می توان پس از اسکای لارک و آرون ، شخصیت سوم فیلم به شمار آورد و حتی در برخی صحنه ها ، کاراکتر نخست فیلم محسوب نمود!!
لحن بیانی و ساختار روایتی و سینمایی فیلم بسیار ابتدایی و سطحی در سطح آثار تبلیغاتی شوروی سابق یا همین کره شمالی است. به خاطر دارم در اوایل پیروزی انقلاب که در غیاب تولیدات آمریکا و هالیوود فیلم های روسی و ژاپنی و به اصطلاح شرقی اکران می شد ، بعضا آثاری نیز از کره شمالی هم به نمایش عمومی درمی آمد از جمله فیلمی به نام "هرگز نمیر مادر" که ماجرای خانواده ای از هم گسیخته را نشان می داد که طی جنگ کره از هم دور افتاده بودند ، برخی در کره شمالی زندگی می کردند و بعضی دیگر در کره جنوبی . اما آنان که در کره شمالی بودند ، همواره شادان و خندان و سرحال نشان داده می شدند و ساکنان کره جنوبی در رنج و بدبختی و در فضایی تاریک و سیاه و بدوی زندگی می کردند! این درحالی بود که در کره شمالی همه چیز از در و دیوار و لباس ها و اتومبیل ها سفید و روشن بودند و جامعه کره جنوبی مثل ژاپن قرون وسطی ، با خانه هایی محقر و مخروبه و لباس هایی پاره و کثیف به تصویر کشیده می شد. البته این نوع سبک فیلمسازی که در شوروی سابق به رئالیسم سوسیالیستی مشهور شد اساسا برپایه شعار و تصاویر گل درشت و پروپاگاندای به اصطلاح گوبلزی یا بهتر بگوییم استالینی قرار داشت.
اما آن فیلم های مربوط به دهه های 60 و 70 میلادی و اوج تبلیغات جنگ سرد می شد ، یعنی در همان زمان حتی در فیلم های هالیوودی هم بعضا به همین سبک و سیاق بودند ؛ مثلا در فیلم های جیمزباند یا مت هلم و یا آثار مشهور به فیلم های جاسوسی اعم از جاسوسی که از سردسیر آمد (مارتین ریت) و ماجراهای هری پالمر در فیلم های "تدفین در برلین" (گای هامیلتون) و پرونده های ایپکرس (سیدنی جی فیوری) و حتی برخی فیلم های آلفرد هیچکاک مانند پرده پاره ، کشورهای شرقی به خصوص روسیه ، جوامعی عقب افتاده و رنج آور نمایش داده می شدند و آدم های این جوامع هم افرادی بی احساس و خشن و ضد بشر نشان می دادند اگرچه این فیلم ها نسبت به مشابه های کره شمالی از ساختار و فرم قابل قبول تری برخوردار بودند.
متاسفانه حالا پس از گذشت بیش از نیم قرن و تغییر و تحولات شگفت انگیز در تفکرات و نگرش ها و همچنین ساختارهای سینمایی ، گویا دراین مورد هالیوود علیرغم همه ادعاها و سر و صداها ، کوچکترین تغییری نکرده و نه تنها در همان سالها متوقف و به اصطلاح Freeze شده بلکه حتی نسبت به همان نیم قرن گذشته هم عقب گرد داشته و به سطح فیلم های کره شمالی آن زمان سقوط کرده است. چنانچه در همین فیلم مصاحبه ما هرچه بدبختی و بیچارگی و نابسامانی و تیرگی و تاریکی است در کره شمالی رویت می کنیم و غرب و آمریکا مهد رفاه و آزادی و شادی و خوشبختی به نظر می آید!
در صحنه ای اسکای لارک متوجه می شود ، فروشگاههای مواد غذایی در کره شمالی تنها یک مقوای نقاشی شده بوده و اصلا مردم این کشور غذایی برای خوردن ندارند، یا پسر بچه چاقی که دیده بود، فقط یک نمایش بوده ، از همین روی اصلی ترین سوال او از کیم جونگ اون در مصاحبه تاریخی و پس از تعریف و تعارف ها و برای به اصطلاح کله پا کردن دیکتاتور ، همین بود که چرا به مردم کره شمالی غذا نمی دهید؟!! و همزمان خانه هایی محقر نشان داده شد که خانواده های کره شمالی در رنج و بدبختی بر سر سفره های خالی نشسته اند!!!
همینطور عقب افتادگی و آی کیوی بسیار پایین ماموران کره ای حتی محافظان شخصی کیم جونگ اون که گفته می شود از بچگی مراقب و محافظ وی بوده اند ولی معلوم نیست چگونه او را تا این سن زنده نگه داشته اند!!
در عین حال فیلم ، توهینی آشکار به مردم کره شمالی است که دربند خرافاتی بدوی نان داده می شود مثلا اینکه کیم جونگ اون را خدا پنداشته و حتی براین باورند که او اصلا قضای حاجت نمی کند!!! در مقابل این باور قرون وسطایی ، مامور روابط عمومی کره شمالی توضیح می دهد که کیم جونگ اون ، آنقدر در طول شبانه روز کار می کند و فعال است که اولا غذای چندانی نمی خورد و ثانیا هر غذایی که می خورد براثر این فعالیت زیاد ، هضم شده و تبدیل به انرژی می شود.
فیلم "مصاحبه" در زمینه اعزام جاسوس در لوای هنرمند و خبرنگار و همچنین نمایش تصویری غلو آمیز از رییس جمهوری کره شمالی مشابهات مختلفی دارد ؛ مثلا در فیلم "اعترافات یک ذهن خطرناک" (جرج کلونی-2002) هم یک شومن تلویزیونی به نام چاک بریس (با بازی سام راکول) که در اصل مامور سازمان CIA است به عنوان اجرای نمایشات سرگرم کننده روانه کشورهای شرق آسیا می شود یا در انیمیشن "تیم آمریکایی:ژاندارم جهانی" (تری پارکر-2004) ، دیکتاتور کره شمالی که در آن زمان کیم جونگ ایل ( پدر کیم جونگ اون) بود ، با همکاری برخی بازیگران هالیوود سعی دارد دنیا را به خاک و خون بکشد! و در این میان بازیگری به نام گری جانستون به استخدام یک گروه تروریستی درمی آید تا نقشه آنها را خنثی نماید.
اما آنچه فیلم "مصاحبه" را نسبت به آثار یاد شده متفاوت نشان می دهد ، نحوه برخورد با جامعه عقب افتاده ودیکتاتور زده کره شمالی است. در این فیلم برخلاف فیلم "اعترافات یک ذهن خطرناک" مامور CIA عملیات جاسوسی خود را به روال معمول انجام نمی دهد یا مانند انیمیشن "تیم آمریکایی : ژاندارم جهانی" یک گروه تروریستی برای عملیات تروریستی علیه دیکتاتور کره شمالی روانه نمی شوند بلکه همه چیز با همان مجری و تهیه کننده شوی تلویزیونی "امشب با اسکای لارک" انجام می شود. یعنی با رسانه و یک مصاحبه تلویزیونی و چند سوال کاری انجام می شود که شاید با یک جنگ تمام عیار امکان پذیر نبود.
دیوید اسکای لارک در سکانس پایانی فیلم وقتی که همراه آرون از چنگ کره شمالی و دیکتاتورش گریخته و به آمریکا بازگشته ، در مراسم معرفی کتابی که از خاطرات خود در کره نوشته می گوید:
"...یک انقلاب شروع شد ، انقلابی که من و آرون شروع کردیم. البته در داستان هایی مانند این انتظار دارید یک مامور اغوا کننده و مسحور کننده سازمان CIA حضور داشته باشد ، شاید چند هواپیمای بدون سرنشین یا ماموران مخفی سازمان CIA . ولی هیچکدام از آنها نبودند ، نه، این یک انقلاب بود که فقط توسط یک دوربین و چند تا سوال شعله ور شد. سوالاتی که باعث شد یک انسان که در بین مردمش به اندازه خدا جلال و مقام داشت، به گریه بیفتد..."
به نظر می آید این ساده ترین مصداق برای پدیده ای باشد که در فرهنگ سیاسی امروز دنیا ، جنگ نرم یا Soft War نام دارد. همان پدیده ای که ژنرال دوایت آیزنهاور رییس جمهوری ایالات متحده آمریکا در سالهای اولیه جنگ سرد در توضیحش گفت :
"ما به هیچ وجه قصد نداریم که در جنگ نرم، از طریق فشار و اعمال زور بر قلمرو یا ناحیه ای مسلط گردیم. هدف ما به مراتب عمیق تر، فراگیرتر و کامل تر است. ما در تلاشیم تا جهان را از راه های مسالمت آمیز، از آن خود گردانیم...ابزارهایی که برای گسترش این واقعیت استفاده می کنیم ، به ابزارهای روانی مشهورند. اما از لحاظ این که این کلمه چه کاری قادر است انجام دهد، هیچ نگرانی به خود راه ندهید. جنگ نرم در واقع اذهان و اراده های افراد را مورد هدف قرار می دهد..."
جوزف نای (تئوریسین معروف آمریکایی) در کتابی با نام "قدرت نرم" یا "Soft Power"برای تئوری فوق، مثال هایی ذکر می کند:
"...به جوان هایی فکر کنید که پشت پرده آهنی از طریق رادیوی اروپای آزاد (سلف رادیو فردا ) به موسیقی و اخبار آمریکایی گوش می کردند و یا تظاهرات سمبلیک دانشجویان چینی را با استفاده از نمادهای آزادی در میدان تیان آن من به یاد آورید ، به افغان های تازه آزادی یافته فکر کنید که در سال 2001 یک نسخه از لیست حقوق شهروندان را از آمریکا درخواست کردند ، اینها همگی مظاهر قدرت نرم آمریکاست. "
در فیلم مصاحبه ، کیم جونگ اون کاملا شیفته و مفتون فرهنگ آمریکایی است. او در درجه نخست بیننده پر و پا قرص شوی تلویزیونی امشب با اسکای لارک است و از همین روی دعوت وی را برای مصاحبه می پذیرد. او عاشق ترانه های کیتی پری است و شعر های او را سطر به سطر به خاطر دارد و تکرار می کند و نوشیدنی های خیلی خاص آمریکایی مثل مارگاریتا می خورد ، در بازی بسکتبال ادای مایکل جوردن را درمی آورد و با برندهای غربی و بیس بال و راگبی سر می کند و حتی کادوی ویژه اش به دیوید ، یک سگ خانگی است، یعنی هرآنچه به قول جوزف نای جزو قدرت نرم فرهنگ آمریکایی محسوب می شود.
جوزف نای در همان کتاب "قدرت نرم" ، در تشریح جنگ نرم می نویسد :
"... وقتی بتوانی دیگران را وادار کنی ایده هایت را بپذیرند و آنچه را بخواهند که تو می خواهی ، در این صورت مجبور نخواهی بود برای هم جهت کردن آنها با خود ، هزینه زیادی صرف سیاست هویج و چماق کنید. اغوا همیشه موثرتر از اکراه است و ارزش های زیادی مانند دمکراسی ، حقوق بشر و فرصت های فردی وجود دارند که به شدت اغوا کننده اند..."
جوزف نای در کتاب خود ، منابع قدرت نرم آمریکایی فهرست می کند که برخی از آنها به شرح زیر است:
"...نزدیک به نیمی از 500 شرکت برتر جهان آمریکایی هستند ... از 100 مارک برتر جهانی (برند) 62 برند ، آمریکایی است...ایالات متحده صادر کننده شماره یک فیلم های سینمایی و برنامه های تلویزیونی در جهان است... از یک میلیون و ششصد هزار دانشجویی که در دانشگاههای خارج از کشورشان ثبت نام کرده اند ، 28 درصد در ایالات متحده هستند ... مسابقات بسکتبال آمریکایی برای 750 میلیون خانواده در 212 کشور و به 42 زبان پخش می شود، بازیهای لیگ بیس بال در 224 کشور...جام برتر لیگ فوتبال آمریکایی در سال 2003 بیش از 800 میلیون بیننده را جذب کرد...اقلام ساده ای مانند شلوار لی ، کوکا کولا یا مارک های برند و معروف سیگار ، ارزش هایی را در عمل به نسل جوان منتقل کرد که هویت ساز بودند ...حتی موسیقی های راک اند رول نیز نقش ایفا کردند ...یکی از دستیاران گورباچف بعدها گواهی داد که گروه موسیقی بیتلز راه آرام ما برای اعتراض به سیستم بود ...کوکا کولا صاحب بیش از 200 برند است ، مک دونالد لیست غذاهایش را براساس مناطق مختلف متنوع می سازد و شبکه تلویزیونی MTV برای کشورهای مختلف برنامه های متفاوت پخش می کند..."
در واقع در فیلم "مصاحبه" هم آمریکایی ها با استفاده از سبک زندگی خود در ذهن و زندگی عالی ترین مقام دولت مخالفشان نفوذ کرده و وی را وارد میدانی می گردانند که خود طراحی اش کرده اند و سپس با استفاده از مقوله رسانه و نمایش و پروپاگاندا ، شخصیت وی را نزد دوستان و ملت و هموطنانش ترور کرده و بی اعتبار می سازند.
در همان سکانسی که دیو اسکای لارک مشغول بیان جملات فوق الذکر است ، صحنه هایی از اوضاع کره شمالی پس از کیم جونگ اون را از تلویزیون کره می بینیم که گویا در یک انتخابات به اصطلاح آزاد ، سوک همان مامور روابط عمومی کره شمالی که در جریان پخش مصاحبه هم در مقابل ماموران امنیتی کره ایستادگی کرد ، شعار می دهد و احتمالا به ریاست جمهوری رسیده است و از طرف دیگر در یک ارتباط اینترنتی با آرون، دیگر از آن لباس های نظامی کره به در آمده و لباس غربی برتن نموده است!
فیلم "مصاحبه" و امثال آن که سال گذشته در تولیدات هالیوود زیاد بودند (مانند پسر بچگی ، هتل بزرگ بوداپست ، فیوری ، دختر گمشده ، نگهبانان کهکشان ، طلوع سیاره میمون ها و ...) نشان می دهند که امروز همه تاکید غرب و آمریکا بر قدرت نرمی است که دیری است افول آن نزد مردم جهان آغاز شده و از همین روی آنها محور اغلب آثار سینمایی و تلویزیونی خود را از موضوعاتی همچون قهرمان نمایی و سرمایه ستایی و ...برروی نمایش سبک زندگی و فرهنگ خویش متمرکز ساخته اند.
در فیلم "المپوس سقوط کرده" که به هجوم مسلحانه یک گروه تروریستی کره شمالی به کاخ سفید و گروگان گیری رییس جمهوری ایالات متحده می پرداخت ، هنگامی که با قهرمان بازی یک مامور آمریکایی همه نجات پیدا می کنند ، رییس جمهوری در سخنرانی خود می گوید:
"... آنها (تروریست ها) فقط به پرچم ما و کاخ سفید حمله نکردند ، بلکه سبک زندگی ما را مورد هجوم قرار دادند ..."
در فیلم "300 : برآمدن یک امپراتوری" نیز تمیستوکلیس (فرمانده نیروهای یونانی) در آستانه نبرد با ایرانیان به ارتشش می گوید : "...آنها با اندیشه و تفکر و سبک زندگی ما مخالف هستند..."
در فیلم "ابلیویون" ، جک (با بازی تام کروز) که مامور رسیدگی به بقایای کره زمین مخروبه در شرایط پسا آخرالزمانی است ، همه دلخوشی هایش را در مکانی مخفی جمع کرده تا در آنجا استراحت کرده و به آرامش برسد و البته آن دلخوشی ها همان مظاهر زندگی آمریکایی مانند موزیک کانتری و کلاه بیس بال و ... است .
در فیلم "طلوع سیاره میمون ها" نیز وقتی بالاخره بازماندگان انسان ها موفق می شوند تا برای بقای خود و دیگران ، سدی را برای تولید برق راه انداخته تا به قول خود تمدن مضمحل شده شان را بازسازی کنند ، اولین مظهر آن تمدن که با برقراری برق، به کار می افتد ، گرامافونی است که از آن ترانه ای آمریکایی با موسیقی جاز پخش می شود!
آزادی بیان برای آنها ، صلیب برای ما !
فیلم "مصاحبه" شباهت بسیاری به خیل تولیدات مبتذل و مستهجنی دارد که هر سال هالیوود به تعداد زیاد تولید کرده و عنوان آنها را هم کمدی های تین ایجری یا هجویه های سینمایی می گذارد!! مبتذلیاتی مانند سری "آمریکن پای" (شیرینی آمریکایی) یا سری "فیلم وحشت" و یا "وایت چیکز" که به تعداد زیاد هر سال برپرده سینماها نقش می بندند. اما آنچه "مصاحبه" را با آثار یاد شده متفاوت می سازد، هویت یهودی سازندگان آن است که نه تنها در لیست دست اندرکاران فیلم ، مورد تاکید قرار می گیرند بلکه در خود فیلم نیز مورد اشاره واقع می شوند. خصوصا که دو تن از سازندگان اصلی فیلم یعنی ایوان گلد برگ و سیث روگن از همکاران قدیمی دیگر مبتذل ساز یهودی یعنی ساشا بارون کوهن است که در سالهای اخیر با دو فیلم سخیف "بورات" و "دیکتاتور" ، ضمن به تصویر کشیدن مستهجن ترین موضوعات ، ملیت ها و فرهنگ های قزاقستان و عرب را به مضحکه کشانید و اهانت های بسیاری متوجه آنها کرد.
شاید یک مقایسه مختصر ، بتواند نمونه کوچکی از تفاوت اینگونه تحقیر و اهانت ها که امروزه تحت عنوان دمکراسی و آزادی بیان در غرب به خصوص آمریکا و اروپا انجام می شود را با شوخی و طنزهای دیگر با گروه خاص و ویژه ای در همان آمریکا و اروپا نشان دهد.
در صحنه ای از فیلم "مرد سال" ساخته بری لوینسن در سال 2006 ، تام دابز با بازی رابین ویلیامز (که چندی پیش خودکشی کرد) کمدینی است که در انتخابات به مقام ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا رسیده است. او در اولین سخنرانی پس از انتخابات خود ، بعد از اینکه به مضحکه آمیز بودن همه ابعاد سیاست ، حتی موارد وحشتناک آن اشاره می کند ، یکی از آن ماجراهای وحشیانه و در عین حال طنز آمیز را به این شرح برای حاضران نقل می نماید:
"...در زمان جنگ دوم جهانی ، دو پیرمرد یهودی برای به قتل رسانیدن هیتلر مامور شدند. آنها قرار بود راس ساعت 30/12 در حالی که بر سر راه هیتلر کمین کرده اند ، وی را هدف قرار دهند. اما ساعت 30/12 شد ، هیتلر نیامد ، 45/12 شد ، نیامد ، ساعت 13 شد ، نیامد ، 30/13 شد ، بازهم نیامد. بالاخره یکی از آن پیرمردان یهودی با نگرانی به دیگری گفت که نکند برایش اتفاقی افتاده باشد!!!"
فیلم "مرد سال" ، اثری طنز آمیز و کنایه بار درباره انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بود که همواره مابین دو حزب اصلی کشور و کاندیداهای آن چرخیده و فرد یا حزب دیگری حق ورود به آن چرخه را ندارد. ولی در فیلم "مرد سال" یک کمدین تلویزیونی به نام تام دابز با اشتباه دستگاه شمارش آراء به پست ریاست جمهوری می رسد. در اینجاست که گروه عظیمی از سازمان ها و نهادهای امنیتی و جاسوسی وارد میدان شده و سعی دارند کمدین یاد شده را از صحنه خارج کنند. بری لوینسن فیلم "مرد سال" را هنگامی ساخت که سالها بود با آثاری همچون "دمی که سگ را می جنباند" (1997) و "گوی" (1998) مورد غضب هالیوود و سردمدارانش واقع شده بود ، از همین روی با فیلم "مرد سال" و فیلمی که دو سال بعد از آن ساخت یعنی "آنچه اتفاق افتاد" (که هجویه ای درباره آزادی در هالیوود بود) به یک رانده شده واقعی بدل گردید! او که زمانی با فیلم هایی مانند "رین من" و "باگزی" مراسم اسکار را فتح می کرد ، اینک حتی یک تهیه کننده یا استودیویی برای ساخت فیلمش نمی یافت و آثارش را حلقات اصلی سالن های نمایش فیلم ، اکران نمی کردند!!
رابین ویلیامز نیز که پیش از فیلم "مرد سال" دهها بار نامزد دریافت جایزه از مراسم گوناگون شده بود و بارها آن را دریافت کرده بود از جمله اسکار بهترین بازیگر مرد را به خاطر فیلم "ویل هانتینگ خوب" اما پس از آن دیگر به ندرت در مراسمی حتی کاندیدای دریافت جایزه شد.
فراموش نکردیم لارس فون تریر فیلمساز دانمارکی و محبوب فرانسوی ها به خصوص جشنواره کن ، وقتی دو سه سال پیش در همین جشنواره یک شوخی مختصر با اسراییل کرد ، رسما و به قولی بدون هیچ ملاحظه ای با لگد از آن جشنواره بیرون انداخته شد! در حالی که حتی از آن شوخی مختصر خود عذرخواهی هم کرده بود.
چرا چنین یک بام و دو هوایی در مقوله آزادی بیان و دمکراسی غرب وجود دارد؟ چرا وقتی قضیه شوخی و استهزاء و طنز پیش می آید ، آنها با همه مقدسات ما می توانند شوخی کنند و این را نمونه ای از آزادی بیان به شمار می آورند اما هیچکس نمی تواند درباره چگونگی یک واقعه تاریخی به نام هلوکاست یهودیان در طی جنگ جهانی دوم حتی سوال کند ؟!
چند سال پیش که جیمی کارتر رییس جمهوری اسبق ایالات متحده (که اصلا باعث و بانی سازش اعراب و اسراییل و صلح کمپ دیوید بود) کتابی به نام "فلسطین ؛ صلح نه آپارتاید" نوشت که در آن کتاب، صهیونیستم را با نژاد پرستی مترادف دانسته بود. پس از چاپ کتاب فوق ، آنچنان بلایی به سر او آوردند که به قول استیون والت و جان میر شایمر (دو نویسنده معروف کتاب "لابی یهود در سیاست خارجی آمریکا") از به صلیب کشیدن عیسی مسیح بدتر بود! در همان زمان یکی از روشنفکران مقیم آمریکا در وبلاگ خود نوشت :
"... دراین مملکت شما می توانید به خداوند بد و بیراه بگویید. از پاپ بد بگویید. مسیح را نشان دهید که لخت در خیابان می رقصد و آواز می خواند! به جورج بوش و هرچه پرزیدنت ما قبل اوست، فحش بدهید. اما امان از موقعی که لب بگشایید و خدای ناکرده کلماتی بر زبان آرید که به مذاق یهودیان خوش نیاید. آن موقع بدانید که دودمانتان را بر باد داده اید! جیمی کارتر به تازگی کتابی نوشته است با عنوان "فلسطین ؛ صلح نه آپارتاید". جنجالی بر سر این کتاب در آمریکا به پا شده است که هفته ای نمی شود، یک رسانه خبری یا یک روزنامه به آن نپردازد. موضوع کتاب درباره تنش میان اعراب و اسرائیل است و بازگویی این نکته که آمریکا بیشتر اوقات به حمایت یکسویه از اسرائیل در این تنش پرداخته است. کارتر ادعا می کند که قدرت ارتباط رسانه های غرب را یهودیان طرفدار اسرائیل در آمریکا به دست گرفته اند و پرواضح است که گفتن این مسئله چه خشمی را در میان یهودیان برانگیخته است. بزرگترین ایرادی که به این کتاب می گیرند این است که کارتر واژه " آپارتاید" را در عنوان آن به کار گرفته است که به نظر یهودیان ، نژادپرستی رژیم سابق آفریقای جنوبی را در اذهان نسبت به دولت اسرائیل ایجاد می کند. از همه وحشتناک تر آن است که کارتر بر انتخاب درست واژه " آپارتاید" برای عنوان کتابش اصرار می ورزد و می گوید که سیاست های اسرائیل برای یهودی نشین کردن سرزمین های فلسطینیان و دیوار کشیدن میان بخش اسرائیلی و فلسطینی ، درستی بکارگیری این واژه را تایید می کند. یک ماه پیش چهارده نفر از مدیران دفتر مطالعات جیمی کارتر با فشار لابی های یهود در امریکا از سمت خود استعفا دادند به این بهانه که از نظر آنها جیمی کارتر ، نه تنها با دیدگاهی محدود و یکجانبه به مسئله اعراب و اسرائیل پرداخته است، بلکه از آنچه در کتابش نوشته است نیز دفاع می کند. اینک جنبشی ( از همان جنبش های میان یهودیان برای بایکوت آنتی سمایت و ضد یهود ) بر علیه کارتر به راه افتاده و برضد وی تبلیغ می شود. در بیشتر مقاله هایی هم که در روزنامه های معتبر درباره او می نویسند ، می پرسند: "واقعا مشکل کارتر با یهودیان چیست؟!!"
در اوایل سال 1387 که سناریوی نمایش فیلمی موهن و هتاک تحت عنوان "فتنه" از یک به اصطلاح نماینده پارلمان هلند به نام خیرت ویلدرس به اجرا درآمد ، محافل به اصطلاح حقوق بشری تحت عنوان آزادی بیان از لجن پراکنی وی علیه اسلام و پیامبر عظیم الشانش حمایت کردند ، اما در همان روزها خبری در برخی وب سایت های اینترنتی انتشار یافت که بطلان ادعای فوق را نشان می داد. متن خبر به شرح زیر بود:
بهنام تائبی، نمایندهی سابق شورای شهر دلفت هلند ، روز یازدهم فروردین ماه 1387 در گفت و گویی با یکی از ایستگاههای رادیویی هلند از یک راهپیمایی در هلند گزارشی ارائه کرد. او گفت :"... در هفتهی گذشته روز شنبه در شهر آمستردام تظاهراتی بود علیه راسیسم در هلند و یکی از چهرههای مشخص که در این زمینه نقش ایفا میکردند یا میکنند، آقای ویلدرس هستند. بنابراین این تظاهرات به نوعی هم به ایشان ارتباط داشت و علیه صحبتهای ایشان بود. در این تظاهرات یکی از تظاهرکنندگان صحبت آقای ویلدرس را، کاملاً همان صحبتها را، کپی کرده بود روی پلاکارد چسبانده بودند و هرجا که ایشان گفته بودند اسلام، یهودیت را گذاشته بودند. هرجا که ایشان گفته بودند مسلمان، یهودی گذاشته بودند. این شخص بلافاصله دستگیر شد در تظاهرات. چرا؟ چون پلیس معتقد بود صحبتهای ایشان اهانت به یک مذهب و اهانت به یک ملت هست..."!
همواره در غرب چنین انتقادات و پرسش هایی به بهانه آزردن یهودی ستیزی مورد هجوم فیزیکی و رسانه ای واقع شده است. اما در چنین ایامی که مجددا ابوجهل های زمان از بلندگوهای صهیونی غرب ، به لجن پراکنی و هتاکی علیه پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله روی آورده اند ، می توان به بهانه فیلم "مصاحبه" (که نمونه ای دیگر از به اصطلاح نمایش آزادمنشی غرب صلیبی/صهیونی است) به تفاوت های شوخی و استهزاء مورد قبول غرب و رسانه هایش و انتقاد و طنز و آنچه از این باب مورد قبول آنها نیست و با انواع و اقسام سلاح های سخت و نرم مورد هجمه قرار می گیرد ، پرداخت.
نکته قابل تامل اینجاست که در نظر این مدعیان دمکراسی ، اهانت و توهین به یک پیامبر الهی ، آن هم پیامبری که بیش از 5/1 میلیارد پیرو دارد و در میان 5/4 میلیارد دیگر ساکنان کره خاکی نیز مورد احترام و اقتدای بسیاری است ، از تبعات دمکراسی محسوب شده و باید آن را تحمل کرد ولی حتی تحقیق درباره واقعه ای تحت عنوان کشتار یهودیان در جنگ دوم جهانی ، با تلقی شدن جریحه دار کردن احساسات نهایتا چند میلیون یهودی (که بسیاری از آنها اساسا موضعی دربرابر واقعه فوق ندارند) جرم است و اگر کسی بگوید مثلا به جای 6 میلیون یهودی ، 5/5 میلیون در آن جنگ کشته شدند ، بایستی محاکمه شده و به زندان محکوم شود!! با این وصف که در اینجا هیچ توهینی حتی به آنها که واقعه هلوکاست را صحیح می دانند ، نشده بلکه فقط باب بحث و تحقیق درباره یک واقعه تاریخی باز شده است.
این درحالی است که در دین اسلام نه تنها کوچکترین اسائه ادب به ساحت هیچیک از پیامبران الهی جایز نبوده ، بلکه گناهی بزرگ برشمرده می شود و احترام و تکریم همه پیغمبران خدا براساس نص صریح قرآن کریم ، واجب به شمار می آید. یعنی در روش آزادیخواهی مورد ادعای آقایان ، جریحه دار کردن قلب 5/1 میلیارد مسلمان و صدها میلیون موحد و آزادیخواه دنیا ، عین دمکراسی است ولی سوال کردن درباره یک واقعه تاریخی که مورد نظر چند میلیون یهودی است ، جرم بوده و حکم زندان دارد.
جالب اینکه دیوید ایروینگ ، مورخ سرشناس بریتانیایی که در سال 2006 به جرم "انکار اتاق های گاز در آشویتس" طی سخنرانی 17 سال قبلش (در سال 1989) در حالی در انگلیس محکوم به 3 سال زندان شد که ابراز داشت در سال 1991 حرفش را پس گرفته و دیگر به آنچه درباره هلوکاست گفته ، معتقد نیست!! (به یاد انگیزاسیون و بیدادگاههای تفتیش عقائد در قرون وسطی نمی افتید؟)
اما نباید از نظر دور داشت که برخلاف آنچه فیلم های هالیوودی نشان می دهند (که همواره شکست های آمریکا و غرب را در رویاهایشان به پیروزی بدل ساخته و انواع و اقسام داستان سرایی ها و قصه پردازی ها را در ذهن و روح مخاطبشان حقنه می کنند و تاریخ دیروز و امروز را به دلخواه خود تغییر می دهند مثل پیروزی خیالی نیروی دریایی یونان بر ایران در نبرد ماراتن و در فیلم "300: برآمدن یک امپراتوری" یا کشتن هیتلر در فیلم "حرامزاده های لعنتی" و یا کشته شدن کیم جونگ اون در همین فیلم "مصاحبه" ) قدرت نرم آنها که در سبک زندگی شان مستتر است و در هر فیلمی آن را به رخ می کشند حتی نزد خود غربی ها و آمریکایی ها در حال اضمحلال است. باعث تاسف است اما واقعیت این است که برخی جامعه شناسان گرایش دور از انتظار جوانان غربی به نیروهای انحرافی همچون داعش را نتیجه همین تنفر از سبک زندگی غربی دانسته اند.
همین موضوع وظیفه و تکلیف مسلمانان واقعی و به خصوص شیعیان را صد چندان می کند. ناگفته نیست که معتبرترین تئوریسین های غربی همچون فرانسیس فوکویاما و ساموئل هانتینگتون و مایکل برانت در مکتوبات و سخنرانی ها و مصاحبه های متعدد خود ، قدرت نرم شیعه را دست نیافتنی توصیف کرده اند. فوکویاما این قدرت نرم را به پرنده ای تشبیه کرده که سقف و قدرت پروازش از تیرهای آنها بسیار بالاتر است. ( نکته جالب اینکه آمریکاییان در برخی از فیلم های خود ، همین قدرت نرم شیعه را برای خود استفاده می کنند. مثال اخیرش ، فیلم "فیوری" با بازی براد پیت است که در سکانس آخر ، به وضوح فرهنگ عاشورا طلبی را در نحوه جنگیدن دسته 5 نفره تانک فیوری در مقابل هزاران تن از سربازان دشمن نشان می دهد!)
امروز اگر این جماعت مانند اسلاف 1400 سال پیش خود ، پیامبر رحمت را مورد تهاجم قرار می دهند ، جز از سر وحشت و هراس نیست چراکه به قول همان خیرت ویلدرس هتاک ، اسلام همچون قطاری به سوی قلب اروپا در حرکت است و عنقریب همه اذهان و افکار را جذب کند ، چنانچه چند سال پیش در نشریه گاردین آمده بود که در 20 سال آینده اسلام مذهب نخست اروپا خواهد شد و همین چندی پیش موسسه مرکز کودکان بریتانیا اعلام کرد که بیشترین نام انتخابی در انگلیس برای کودکان نام مبارک محمد است و بعد از آن امثال الیور و جک و نوح و ...قرار دارند.
اینجاست که شیعیان با استفاده از قدرت نرم اسلام و اهل بیت علیهم السلام نباید اجازه استفاده امثال داعش و القاعده و تکفیری ها را از این موقعیت بدهند که اساسا آنها از همان منابعی تغذیه می شوند که روی دیگر سکه سبک زندگی آمریکایی هستند. شیعیان بایستی با استفاده از همان قدرت نرم مورد اشاره فوکویاما و دیگر تئوریسین های غربی یعنی عاشوراطلبی و مهدوی خواهی و با استفاده از زره ولایت پذیری (آنچنان که در سخنرانی سال 1985 فرانسیس فوکویاما مورد اشاره قرار گرفت) ریشه خبیث اندیشه و تفکر مادی غرب صلیبی/صهیونی را از خاک کره ارض بیرون کشیده و آن را برای ظهور و قیام حضرت حجت علیه السلام آماده سازند.