آنها فقط مشتی برده سیاه بودند!
در صحنه ای از فیلم آمیستاد (استیون اسپیلبرگ-1997) که درباره ربودن و بردن سیاهان آفریقا به قاره آمریکا و به برده کشاندن آنهاست، در دادگاهی که به اتهام یکی از سیاهپوستان به اتهام شورش در کشتی موسوم به آمیستاد تشکیل شده، موضوع قاچاق و به دریا ریخته شدن گروهی از آنها متوجه یکی از تاجران برده می شود و اینکه چرا با به زنجیر کشیدن دسته جمعی آن سیاهان ، موجب غرق شدن همگی شان شده است. وی در پاسخ دادگاه یاد شده، تنها یک جمله می گوید :
"آنها فقط مشتی برده سیاه بودند!"
در روزهای اخیر نیز که ماجرای اسف انگیز و جنایت بارانه حمله ارتش نیجریه به شیعیان این کشور رخ داد و موجب جان باختن صدها تن از مسلمانان شیعه گردید، بازهم آن سوال تاریخی این بار از محافل به اصطلاح حقوق بشری و مدعی آزادی پرسیده شد که چرا هیچ موضع و عکس العمل و اعتراضی نسبت به جنایت فوق نشان ندادند؟! اگرچه پاسخی از سوی این محافل شنیده نشد اما گویا همان جواب تاجر برده دادگاه آمیستاد در قرن هیجدهم به گوش رسید که :
"آنها فقط مشتی برده سیاه بودند!"
واقعا آن عملکرد مشترک و این پاسخ یکسان از کدام تفکر و اندیشه و ایدئولوژی منشاء می گیرد؟ کدام زمینه تاریخی ، چنین کارنامه همسانی را در میان نمایندگان جماعت اشراف یک سرزمین با فاصله 3 قرن، باقی می گذارد؟ چه عناصر فکری در طول 400-300 سال همچنان حاکمیت گروهی بر کشوری را با خصوصیات غیر انسانی واحد و یکسان موجب گردیده است؟ بایستی نقبی به تاریخ 3-4 قرن اخیر زد:
هنوز آوازه رنسانس و جنبش روشنگری و علم گرایی و نهضت به اصطلاح اصلاح دینی ، اروپای قرون شانزده و هفده را در نوردیده بود که نخستین تهاجمات کشورهای مدعی رنسانس همچون انگلیس و پرتغال و هلند و ... به سرزمین های دیگر از شرق آسیا گرفته تا شمال آفریقا و غرب آمریکای لاتین، آغاز شد و درپی آن برده داری و تجارت برده اوج گرفت. تجارتی که در واقع و در اصل مسلمانان را هدف قرار داده بود که جمعیت بخش مهمی از قاره سیاه را تشکیل می دادند. هنوز در کشورهایی مانند سنگال و شهرهایی همچون داکار در قلب قاره سیاه، آثار تاسف برانگیز و تکان دهنده آن روزهای تاریک باقی مانده است. تجارتی که بنا بر برخی مکتوبات و اسناد تاریخی تا 200 میلیون قربانی برای آفریقا باقی گذارد و به عنوان لکه ننگی در تاریخ غرب جدید و در کنار ادعاهای رنسانسی آنها ثبت شد.
طرفه آنکه اصلی ترین تجار برده و برده داران از جماعت اشراف یهود و خاندان های معروف این اشراف مانند روچیلدها و ساسون ها و مونتاگ ها و ... بودند و اصلی ترین قربانیان آن، سیاهان مسلمان بودند.تجارت خبیثانه ای که در پی دیگر تحرکات ضد اسلامی غرب پس از رنسانس نضج گرفت مانند لشکر کشی های امثال آلبوکرک و جنایات فاجعه بار او و افرادش در جنوب غربی آسیا و در همین ساحل جنوبی سرزمین خودمان و قتل عام های امپراتریس روسیه تزاری در عثمانی و ایران و قاچاق الماس و تریاک و ...
ریشه های فکری جریان رنسانس
به گواهی تاریخ و مکتوبات و مستندات منابع غربی ، سردمداران و بانیان و معاریف رنسانس و جنبش روشنگری و نهضت به اصطلاح خرد گرایی، در اوج نوشتن کتب عقل گرایانه خویش برای زندگی بهتر بشری و تدوین اولین اعلامیه حقوق شهروندی و برابری و برادری انسان ها، هیچگاه نتوانستند اندیشه های نژادپرستانه خویش را پنهان نموده و ناگزیر در همان مکتوبات به اصطلاح آزادیخواهانه نیز بدان اشاره نمودند و این نه به دلیل شرایط و فضای جاری و مصالح روز بود بلکه اساسا خاستگاه تاریخی و ایدئولوژیک این حضرات از تفکر و اندیشه ای نشات می گرفت که از دیرباز ماهیتا نژادپرست و سرمایه سالار و ضد بشر نشان می داد. عضویت اغلب سرکردگان به اصطلاح علم گرا و خردگرای جنبش روشنگری در تشکیلات مخوف فراماسونری، به خوبی وابستگی فکری و ایدئولوژیک آنها را نشان می داد. امثال اسحاق نیوتن و فرانسیس بیکن و ژان ژاک روسو و جان میلتون و لئوناردو داوینچی و ...همگی عضو انجمن فراماسونری آکادمی علوم طبیعی سلطنتی انگلیس بودند که بعدا به کالج نامریی (Invisible Collage) تغییر نام داد.
مثلا جان میلتون ، نویسنده و شاعر معروف قرن هفدهم میلادی در کتاب"بهشت بازگردانده شده"، به طور صریح و رک، بهشت مورد نظرش را با "اسراییل" مقایسه می کند و در قصیده ای مشهور از بازگرداندن اسراییل به قوم یهود سخن می گوید. میلتون در بخشی از قصیده ای مذکور چنین می نویسد:
"...شاید خداوند که زمان مناسب را خوب می داند، نوادگان ابراهیم را به یاد خواهد آورد و آنها را پشیمان و درستکار بازخواهد گرداند و همانگونه که دریای سرخ و رود اردن را وقتی پدرانشان به سرزمین موعود بازمی گشتند، شکافت، برای آنها نیز که سریع و شتابان به وطنشان بازمی گردند ، دریا را بشکافد...من آنها را به عنایت و توجه خدا و زمانی که انتخاب می کند، ترک می کنم..."
این اظهار علاقه به برپایی اسراییل در دورانی ابراز می شد که جنبش پیورتانیسم و مسیحیت صهیونیستی اروپا را فراگرفته بود. جنبشی که نشات گرفته از پروتستانتیزم ، خود را مکلف به زمینه سازی بازگشت مسیح برپایه دو شرط کوچاندن قوم یهود به سرزمین فلسطین / برپایی اسراییل بزرگ و تدارک جنگ آخرالزمان می دانست. در همین زمان است که کتاب های متعددی در زمینه پیوند مسیحیت پروتستانی و آرمان های صهیونی منتشر گشت. کتاب هایی که در تاسی به مارتین لوتر توسط مسیحیانی نوشته شد که در اصل وابسته به کانون های آشکار و پنهان اشراف یهود اروپا بودند. کتاب هایی همچون "آرزوی اسراییل" تالیف منسی بن اسراییل که بر صهیونیزه کردن دربار بریتانیا تاثیر شگرفی داشت.
به دنبال انتشار نظریات فوق گروهی از اندیشمندان وابسته به لژهای فراماسونی به خصوص کالج نامریی یا انجمن پادشاهی علوم طبیعی و یا سازمان مخوف ایلومیناتی در آثار و نوشته های خود از تحقق آرزوی تشکیل اسراییل سخن گفتند و به انحاء مختلف درباره اش صحبت نمودند، از جمله فرانسیس بیکن(پیشاهنگ علم گرایی پوزیویتیستی) در کتاب "آتلانتیس جدید" ،جان لاک ( واضع نظریه لیبرالیسم) در کتاب "تعلیقاتی بر نامه های قدیس پولس"، اسحاق نیوتن (کاشف قانون جاذبه) در کتاب "ملاحظاتی پیرامون پیشگویی های دانیال و رویای قدیس یوحنا"، ژان ژاک روسو (فیلسوف قراردادهای اجتماعی ) در کتاب "امیل" و ...
بلیز پاسکال نوشت :"...اسراییل همان بشارت دهنده سمبلیک مسیح موعود است..." و امانوئل کانت ، یهودیان را اهالی سرزمین فلسطین خواند که در میان ما زندگی می کنند!
تفکر مسیحیت صهیونی در ادبیات قرون هفده و هجده نیز نفوذ کرد و شاعرانی معروفی مثل لرد بایرون ، رابرت براوننگ و جرج الیوت نیز درباره بازگشت یهودیان آواره به فلسطین و برپایی اسراییل بزرگ سرودند.
برده داران حقوق بشری و دمکرات!
اما برای اینکه دریابیم نسبت نویسندگان و نظریه پردازان رنسانس اعم از دست اندرکاران جنبش روشنگری و نهضت خرد گرایی مانند اصحاب دایره المعارف فرانسه (که از تدوین گران اولین بیانیه و اعلامیه حقوق بشر هم بودند) با نژادپرستی و برده داری چه بوده، نگاهی می اندازیم به نظریات یکی از صاحب نام ترین آنها یعنی "مونتسکیو" که نویسنده یکی از محوری ترین کتاب های به اصطلاح علمی و عقلانی درباره آزادی و برادری و برابری و حقوق بشر و ... بوده به نام "روح القوانین" .
نزدیک به نیمه های سده 18 میلادی بود که مونتسکیو کتاب معروف "روح القوانین" را به پایان رسانید و در آن کتاب پیرامون حقوق طبیعی، لزوم آزادی و برابری و برادری، جدایی قوا، قانون اساسی، حکومت مشروطه و پارلمانی داد سخن داد و بدینوسیله نام خویش را در تاریخ اندیشه های نو سیاسی پایدار ساخت.
ویل و آریل دورانت آمریکایی در یک جا از قول ولتر، مونتسکیو را ضد بردگی نشان می دهند و در جای دیگر نویسندگان یاد شده خود مستقیما یا اشاره به کتاب پانزدهم ، فصل پنجم از "روح القوانین" ادعا می کنند که مونتسکیو بردگی را سخت محکوم ساخته است. دایره المعارف آمریکا هم به خوانندگان خود اینگونه می آموزد که یکی از علت های جنبش های ستیز با بردگی، نوشته ها و آموزش های فیلسوفان عصر روشنگری مانند مونتسکیو بود.
ولی به رغم آن همه سخن مونتسکیو پیرامون آزادی و حقوق بشر و به رغم آنکه ولتر و دیگران از او به عنوان دشمن بردگی یاد کرده اند، مونتسکیو نه تنها سخنان چندان درخور مقام انسانی بردگان سیاهپوست نگفته که درست به روشنی بر ضد آنها داد سخن داده است.
شگفتا که سخنان مونتسکیو در لزوم برده گیری در همان کتاب پانزدهم و فصل پنجم از کتاب "روح القوانین" درج شده که دورانت ها با استناد به آن، به خوانندگان خود در سراسر جهان به ناروا می گویند که مونتسکیو " با یک حمیت اخلاقی همراه با طعنه های تلخ، بردگی را زشت و ننگین خوانده".
حالا ببینیم مونتسکیو در همان بخش از کتاب خود چه می گوید:
"...اروپاییان پس از آنکه (بومیان) آمریکایی را ریشه کن ساختند، ناچار بودند که آفریقایی ها را به بردگی کشند تا بتوانند آن سرزمین پهناور را (برای کشت و کشاورزی) آماده سازند..."
مونتسکیو به نحوی این سخنان را جاری می سازد که خواننده، ناچاری و ناگزیری اروپاییان برای به برده کشاندن سیاهپوستان را درک نمایند، چراکه قرار بوده با نیروی آنها "کارهای پرارزش و حیاتی و بنیادی" برای کشت و کار زمین های وسیع آمریکا صورت گیرد!
سخنان مونتسکیو به همین جا پایان نمی پذیرد و مدعی می شود که :
"... اگر گیاهانی که تولید کننده شکر است، وسیله جز بردگان کشت شود، شکر بسیار گران تمام خواهد شد..."!!
او حتی برده شدن آفریقاییان را ناشی از سرشت طبیعی آنان به شمار می آورد:
"... این موجودات که یکسره به رنگ سیاه هستند با چنان بینی پهن، کمتر می توانند مورد ترحم قرار گیرند. بسیار سخت است که بدان باور شویم که خدا که موجودی خردمند است، باید در چنین اندام سیاه و زشتی، روان، بویژه روانی پاک دمیده باشد..."!!! (مونتسکیو- روح القوانین- جلد 15 – فصل 5- صفحه 258 و 259)
مونتسکیو سپس برای اثبات دعاوی خود مثل دیگر هم پالکی هایش از مسیحیت تحریف شده نیز کمک گرفته و در همانجا می نویسد:
"...برای ما محال است که فرض کنیم که این موجودات، انسان هستند، زیر اگر آنان را انسان بدانیم، این سوء ظن پدید می آید که پس ما دودمان مسیحی نیستیم..."!!!!
اینگونه بهره کشی سرمایه داران و استعمارگران از مردم مظلوم و زحمتکش را از روشنگری و آزادی و برادری و برابری انسان ها جدا دانستند و توجیه جنایات استعمارگران در غارت مادی و معنوی سرزمین های دیگر را مشروع به حساب آوردن، تنها از ویژگی های مونتسکیو نبود، تفکر نژادپرستانه (که فقط به سیاهپوستان منحصر نشده و سایر ملل غیر غربی را نیز دربر می گرفت) در بسیاری دیگر از معروفترین روشنگران نیمه دوم قرن 18 فرانسه به خصوص اصحاب دایره المعارف فرانسه مانند دیدرو و دالامبر و ولتر نیز وجود داشته و در تاریخ به ثبت رسیده است.
دالامبر نویسنده پرآوازه دایره المعارف فرانسه و ریاضی دان نخبه، با ماهیانه صد هزار فرانک فرانسه از سوی کاترین، امپراتور جلاد و خونخوار روسیه به استخدام آکادمی پترزبورگ درآمد. دیدرو، دیگر نویسنده دایره المعارف فرانسه و از اندیشمندانی که در زمینه آزادیخواهی و ستیز با استبداد معروف است، نیز از دوستان صمیمی امپراتور مستبد و استعمارگرروس به شمار می آمد تا جایی که سالهای 1187 تا 1188 و 1773 تا 1774 را نزد وی در پترزبورگ گذارند. یعنی در همان سالهایی که تهاجمات سخت حکومت کاترین به عثمانیان، اوج گرفته بود. حتی برخی نویسندگان مدعی هستند که دیدرو می کوشید که کاترین را به اصول دمکراسی آشنا سازد!!
ویل دورانت در جلد نهم از تاریخ تمدن خود از قول دیدرو درباره کاترین می نویسد:
"...حکمرانی مانند کاترین را با فیلسوفی بسان دیدرو متحد سازید تا شهریاری کامل بدست آورید..." (ویل دورانت- تاریخ تمدن- جلد نهم – صفحه 665)
ولتر، یکی دیگر از اندیشه گران مشهور عصر روشنگری اروپاست که وی را نماینده به حق این عصر به شمار می آورند. مکتوبات وی که به 99 جلد کتاب می رسد به قول یکی از نویسندگان:
"در هر صفحه ای روشنی و فایده تازه ای دارد ... و هر چه اندیشیده است، ارزش گفتن داشته و آنچه را گفته بی نهایت خوب گفته است..." (ویل دورانت- تاریخ فلسفه- ترجمه عباس زریاب خویی – تهران – 1357- صفحه 276)
ولتر کسی بود که وقتی درگذشت، برروی تابوت او نوشتند:
" او ذهن بشر را تکان داد و برای ما آزادی تهیه کرد" (همان – صفحه 347)
اما واقعیت این بود که ولتر در گردآوری پول و دارایی نیز استاد بود و با داد و ستدهای گوناگون از جمله ربا خواری و قمار میلیونر شد و از کاترین کمک های بسیاری دریافت داشت. (ویل دورانت- تاریخ تمدن- جلد نهم – صفحات 37 و 38 و 361 و 265 و همچنین کتاب کاترین دوم از هنری والتوتون – پاریس – 1955 – صفحه 287)
ولتر در نامه ای که در تاریخ 23 ژانویه 1771 (در زمانی که مسلمانان عثمانی به عنوان انسان های درجه دو و برده توسط قوای روسیه تزاری کشتار می شدند) به کاترین نوشت و آن را با شعری آغاز کرد، چنین می آورد:
"...جهان، جشن ها و شادمانی های شما را می ستاید و فرانسویان به خاطر آن شادمانی ها در شگفتی فرو رفته اند. من نیز آن شادمانی ها را که زاییده پیروزی های شما (در کارزار با ترکان عثمانی) است، ستایش می کنم... چنین شادمانی و جشنی با چنین نظم، شکوه و شرافتمندی همراه با نبوغ هرگز تا کنون در گمان کسی نگنجیده است... " (ولتر – کلیات آثار – جلد 43- صفحات 232 و 233)
آدام اسمیت از فیلسوفان و اندیشمندان عصر روشنگری انگلیس که در زمینه مبارزه با بردگی و استعمار، معروف شد، بردگان را با چهارپایان می سنجید و می گفت همان گونه که سود بردن و کامیابی در کشت و کاری که به وسیله چهارپایان انجام می گرفته ، با اداره درست و منظم امور آنها بستگی داشته ، سود بردن و کامیابی در کاری که بردگان می کنند نیز باید با شیوه اداره درست و منظم امور بردگان بستگی داشته باشد!
پس دور از انتظار نبود که اخلاف این به اصطلاح روشنگران و آزادیخواهان و قانون گذاران حقوق بشر و شهروندی، در طی قرون بعد فجیع ترین جنایات تاریخ بشر را در اقصی نقاط جهان مرتکب شوند و بر آن مهر حقوق بشر بزنند! چه زمانی که با بمب ناپالم ، توکیو را به آتش کشیدند و صدها هزارتن را در آتش سوزاندند، چه زمانی که با فاکتور نارنجی ، هر نوع زندگی را در روستاها و شهرهای ویتنام نابود ساختند تا امروز نتیجه آن سبوعیت تاریخی، بچه های ناقص الخلقه و معلول باشد، چه زمان دیگری که با کودتاهای نظامی پی در پی به سرکوب مردم کشورهای دیگر پرداختند و چه وقتی که با اشغال سرزمین فلسطین ، نطفه مهیب ترین تروریسم تاریخ را بنیاد نهادند و ... و چه امروز که با حمایت و پشتیبانی و لجستیک تروریست های اجاره ای، وحشیانه ترین جنایات تاریخ معاصر را مرتکب می شوند.
دور از انتظار نبود که زمانی در اواخر دهه 60 میلادی ، عنصر تبهکاری همچون اشرف پهلوی ، رییس کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل می شود و زمان دیگر جنایتکارانی مانند مناخیم بگین و اسحاق رابین و ...جایزه صلح نوبل می گیرند و زمان دیگر قصابی و نسل کشی مسلمانان در میانمار توسط به اصطلاح صلح طلبان بودایی، مبارزه آرام و غیر خشونت آمیز لقب می گیرد!!!
و کشتار شیعیان نیجریه یکی از همین جنایات وحشیانه اخیر است که بازهم توسط تروریست های اجاره ای (این بار با نام ارتش این کشور) صورت می گیرد. طرفه آنکه اخلاف همان روشنگران رنسانسی و اصحاب دایره المعارف فرانسه و تدوین گران اعلامیه حقوق بشر در سازمان ملل، در حالی که شیعیان مظلوم نیجریه به فجیع ترین وضع سلاخی شده اند ، با صدور قطعنامه ای، نقض حقوق بشر را در ایران محکوم می کنند! به قول آن شعر و مثل معروف ایرانی :
گنه کرد در بلخ آهنگری، به شوشتر زدند گردن مسگری!!
سکوت مرگبار جامعه به اصطلاح جهانی دربرابر جنایت نیجریه آنقدر ابلهانه و حماقت بار بود که حتی صدای برخی رسانه های غربی را هم درآورد که آیا سیاهپوستان مسلمان نیجریه، حقوقی نداشتند یا اساسا بشر نبودند؟!
اگر به نوشته های مونتسکیو در کتاب معروف "روح القوانین" بازگردیم متوجه می شویم که گزینه دوم صحیح است. مونتسکیو ، بومیان آمریکا و سیاهان آفریقا را وحشیانی می دانست که از انسانیت و بشریت دور بوده و اساسا اگر به چنین هیبتی آفریده شده اند، از آن رو بوده که مغضوب خداوند قرار گرفته اند!!
این نگاه قرون وسطایی و نژادپرستانه در عمق تفکر غربی و سیستم سیاسی و فرهنگی غرب جدید تنیده شده ، به طوریکه اجزاء و ابعاد مختلف این سیستم و اخلاف و نمایندگان آن، به هیچوجه قدرت رهایی از آن را ندارند!!
یادمان باشد که جان لاک (از طراحان جامعه مدنی و تدوین گران قانون اساسی آمریکا به عنوان مصداق عملی آزادی و حقوق بشر) خود از برده داران و سرمایه داران بزرگ بود و آدام اسمیت از فیلسوفانی که برای اولین بار تجارت استعمارگرانه را مورد انتقاد قرار داد و در کتاب "ثروت ملل"، بارها و بارها بر ضد بردگی و استعمار سرزمین های آن سوی دریاها، سخن راند اما در کتاب "خشم ملت ها" ، مردم سراسر سرزمین های جهان نو یعنی قاره آمریکا را "وحشیان برهنه و نکبت بار" خواند!!
از همین روست که ترور ناجوانمردانه مبارز نستوه ، سمیر قنطار توسط تروریسم افسار گسیخته صهیونی را ترور به شمار نمی آورند اما دفاع مشروع ملتی از سرزمینش را ترور محسوب می کنند. از همین روی سردسته تروریست های اجاره ای و تکفیری امروز یعنی سلمان سعودی ، قتل عام شیعیان نیجریه را تایید می کند و از همین روی ایران که تاکنون حتی یک نفر در میان تروریست های داعش نداشته (در مقابل هزاران انگلیسی و فرانسوی و هلندی و ایتالیایی و اهالی دیگر کشور های اروپایی در میان داعشیان) در جمع کشورهایی قرار می گیرد که سفر به آن خطرناک توصیف می گردد!!
نیازی به توضیح بیشتری نیست که وقایع اتفاقیه امروز و دیروز جهان ، خلق الساعه و تصادفی نبوده است. سکوت مجامع به اصطلاح حقوق بشری در برابر جنایات صهیونیست ها و عوامل آنها در گوشه گوشه این کره خاکی ، فقط یک بی توجهی و سیاست بازی و به دلیل امثال این الفاظ نیست بلکه از یک تفکر و اندیشه ایدئولوژیک نشات می گیرد که از از پدران رنسانسی (همچون مونتسکیو و دیدرو و آدام اسمیت و فرامسیس بیکن و ...) به غرب امروز ارث رسیده و از دیرباز در فقرات سیاست و فرهنگ و اقتصاد و نظامی گری غرب جدید وجود داشته است. این همان مبنای دشمنی غرب با اسلام و انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی است. چراکه آنها، این اسلام و انقلاب و نظام را برهم زننده و نابود کننده آن نظم نوین کذایی و حقوق به اصطلاح بشری و برابری و برادری ماسونی می دانند. چراکه فرمانده نهایی این انقلاب، انشاالله همه بساط ظلم و بیداشان را برهم خواهد زد. همان فرمانده ای که امروز سالگرد آغاز امامتش است و عمری است که در انتظارش به سر می بریم.
سالگرد آغاز امامت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف بر همه مظلومان تاریخ مبارک باد.