حکایت شبه قهرمان منزوی تک افتاده
یا
چگونه یاد بگیریم اسراییل را دوست داشته باشیم! (3)
فیلم های کم شانس تر نیز همان تم را دارند
بروکلین
Brooklyn
در فیلم "بروکلین"، شبه قهرمان منزوی، دختری مهاجر است که علیرغم همه مخالفت ها و سرزنش ها و تنهایی ها، زندگی در سرزمین به اصطلاح فرصت ها یعنی آمریکا را به وطنش ترجیح داده و از همین روی یک فیلم ساده نه چندان خوش ساخت را به فهرست نامزدهای اسکار سال 2016 وارد می کند.
"بروکلین" مانند فیلم "دره من چه سرسبز بود" جان فورد، ایرلند را مکانی عقب افتاده و ناامن و بدون آینده تصویر می کند که در آن خانواده ها در حال فروپاشی است و آرزوها و امیدها پرپر شده و از بین می رود و در مقابل، آمریکا جایی است که علیرغم دلتنگی های دوری از وطن و خانواده می توان شغل و عشق و تحصیل را بدست آورد و حتی خانواده های جدید و محکم و پایدار از آدم های مهاجری بوجود می آورد که از سرزمین درحال اضمحلال خود گریخته و در آنجا عشق و وفاداری را یکجا بدست می آورند و البته همه اینها را جان کراولی (نویسنده و کارگردان) با قصه ای تقریبا کلیشه ای و تصاویری شعاری نشان می دهد!
ایلیش در وطنش یعنی ایرلند هیچ آینده ای برای خود متصور نیست ولی در آمریکا همه چیز بدست می آورد حتی محبت و مهربانی و ...و دروازه ای از نور که هنگام ورود به آمریکا به رویش گشوده می شود، از گل درشت ترین تصاویر مجموعه این شعر و شعار به نظر می رسد! یا چهره مهربان کشیش مهاجر در کلیسای بروکلین در مقابل صورت سنگی و خشک مادرش در ایرلند، بخشی دیگر از این شعر و شعارهاست!!
خواهر ایلیش با همه امید و آرزو، در ایرلند به بیماری مرموزی فوت می کند و همشهریان دیگرش یا با تحقیر و به هم ریختن زندگی دیگران یا با حسادت و یا غبطه و تقلیدهای کورکورانه زندگی می گذرانند. برعکس بروکلین آمریکا که همه به یکدیگر کمک می کنند!! "بروکلین" حتی سایه ای از آن غم غربت فیلم "دره من چه سرسبز بود" را نیز نمی تواند نشان دهد و در مقابل فیلم دیگر جان فورد درباره ایرلند یعنی "مرد آرام" (که در قسمتی از فیلم نیز مورد اشاره قرار می گیرد) ، اثری کاملا از دست رفته و نخ نما شده به نظر می رسد که تنها همان تصویر سرزمین رویاها از آمریکا به دادش رسیده و در زمره نامزدهای جایزه اسکار بهترین فیلم قرارش می دهد!!
هشت نفرت انگیز
Hateful Eight
در تازه ترین و یکی از کثیف ترین فیلم های کویینتین تارانتینو به نام "هشت نفرت انگیز"( یکی از دلائل اطلاق نفرت انگیز از سوی تارانتینو به فیلم تازه اش، نفرتی بوده که از هشتمین فیلم بلند داستانی خود داشته است!) وظیفه "شبه قهرمان منزوی تک افتاده" بر عهده سرگرد مارکیز وارن (با بازی سمیوئل ال جکسون) است که به عنوان یکی از افسران سواره نظام وظیفه دارد تا مرده و زنده گروهی از یاغیان را در قبال جایزه، تحویل کلانتر جدید بدهد. اما در کولاک برف جاده وایومینگ با جایزه بگیر دیگری به نام جان روث (کورت راسل) برخورد می کند که یک زندانی به نام دیزی دامرگ (جنیفر جیسون لی) را برای اعدام به شهر می برد و در همین اثنا با کلانتر جدید شهر و یاغی قدیمی، کریس مانیکس (والتر گاگینز) هم برخورد می کنند و همه آنها از شر طوفان به فروشگاه "مینی هابر داشری" پناه می برند.
فروشگاهی که قبل از آمدنشان، توسط برادر دیزی و دار و دسته اش، باب مکزیکی (دمین بیچیر) که موقتاً آنجا رامی گرداند، اسووالدو میوبری (تیم راث) که مدعی است مسئولیت اعدام را برعهده دارد، جو گاج (مایکل مدسن)، مردی کم حرف؛ و همچنین قهرمان جنوبی جنگ های انفصال، ژنرال سندی اسمیترز (بروس درن) اشغال شده ولی با صحنه چینی و تغییر صورت، هریک از این افراد به گونه ای دیگر نمایانده می شوند تا بتوانند در فرصتی، دیزی را نجات دهند. در این میان و با کشته شدن جان روث، سرگرد وارن تنها مانده و یک تنه علیه دار و دسته دیزی و برادرش می جنگد. در اواخر کار است که کلانتر نژادپرست یعنی مانیکس نیز همراه او می شود.
جوی
Joy
جنیفر لارنس در فیلم "جوی" تازه ترین ساخته دیوید او راسل (که در سالهای قبل، فیلم هایی مانند "حقه بازهای آمریکایی"، "کتاب بارقه امید" و "جنگجو" را در زمره نامزدهای اسکار داشت) نیز تقریبا همین نقش را برعهده دارد. او که در میان یک خانواده آشفته زندگی می کند؛ پدری به نام رودی (با بازی رابرت دونیرو) که طلاق گرفته و دنبال شریک زندگی اینترنتی است و عاقبت او را به نام ترودی پیدا می کند، مادری مطلقه که تمام عمر را به تماشای سریال های تلویزیونی دنباله دار می گذراند و بالاخره با یک لوله کش ساختمان هم پیمان می شود! ، شوهری طلاق گرفته و دو بچه بازیگوش و خواهری حسود که همه این افراد نیز در خانه جوی زندگی می کنند!! اما او برای اداره زندگیش، همه راهها را می رود و مانند "ارین براکوویچ" (استیون سودربرگ) سعی می کند در دنیایی به شدت مردانه، خودش را به اثبات برساند درحالی که هیچ یک از افراد خانواده اش وی را همراهی نکرده و زمانی همگی وی را تنها می گذارند.
ولی او با پافشاری و اصرار و به خرج دادن شجاعت و هوشمندی، سرانجام خود را در دنیای بی رحم تجارت و تبلیغات اثبات می کند و اگرچه در دنیایی نه چندان واقعی (همه ماجرا را مادربزرگ مرده جوی روایت می کند و آخر قصه اش نیز که جوی در تمامی امور موفق می شود، به نوعی در آینده می گذرد) اما سرانجام نه تنها اختراع خود را در سطح و رقم بالایی به فروش می رساند بلکه موسسه ای با قدرت مالی تاسیس کرده که به سایر مخترعین نوپا و بی پول و مستاصل کمک می کند!!
استیو جابز
Steve jobs
آنچه دنی بویل (فیلمساز انگلیسی و اسکاری فیلم "میلیونر زاغه سگی") از استیو جابز نابغه کامپیوتر در فیلمی به همین نام ارائه می دهد نیز با تاکید بر همان نقش "تک افتادگی شبه قهرمان" و پیروزی و موفقیت نهایی وی با همراهی مرحله آخر رفیقان نیمه راهش است. در فیلم یاد شده، زندگی استیو جابز در 3 مقطع تاریخی 1984 (سالی که جابز رایانه مکینتاش را عرضه کرد)، 1988 (سالی که محصول کمپانی شخصی استیو جابز یعنی Next Cube رونمایی شد) و 1998 (که جابز به کمپانی اپل بازگشت و از محصول جدیدش IMac پرده برداشت) و همچنین 3 لوکیشن محدود روایت می شود که او را در مواجهه با مشکلات و معضلات متعددی از جمله شناساندن محصولاتش، عدم استقبال علاقمندان و دوستدارانش، وجود متخصصان رقیب و همچنین مسائل خانوادگی و به خصوص ارتباط با دخترش لیزا نشان می دهد.
دنی بویل در این 3 مقطع نشان می دهد که جابز تا چه اندازه در پیشبرد پروژه های علمی اش تنهاست، پروژه هایی که به موفقیت و موقعیت سازنده آنها در آینده اطمینان دارد اما شرکاء و روسایش ایده هایش را بر نمی تابند. دنی بویل تماشاگر را در 3 مقطع زمانی متفاوت با 3 موقعیت دراماتیک مشابه مواجه می سازد. در هر 3 زمان، جابز در حال رونمایی از یک پروژه تکنیکال رایانه ای است اما در 2 زمان از 3 موقعیت، به دلیل ناهمراهی رفیقان نیمه راه با شکست مواجه می شود تا اینکه در موقعیت و زمان سوم (اگرچه حتی تنها همراه سالهای گذشته اش یعنی جوانا هافمن با بازی کیت وینسلت نیز وی را به ترک کردن تهدید می کند) می تواند ایده های خود را به منصه ظهور برساند، آن هم در زمانی که با خانواده اش و به خصوص یعنی دخترش نیز به تفاهم رسیده و فیلم استیو جابز در اوج و تشویق طرفدارانش به پایان می رسد.
اما در فیلم دنی بویل، استیو جابز برخلاف آنچه هوادارانش انتظار دارند، فردی متکبر و خود رای و کاسبکار و حتی شارلاتان می نمایاند که سعی می کند با انواع و اقسام ترفندها و فریب کاری ها، خود را در مقابل رقبایش پیروز جلوه داده و آنها را از میدان به در کند و این مسئله برایش از هرگونه پیشرفت علمی اهمیت بیشتری دارد. شاید از همین روی بود که کمپانی اپل و برخی از طرفداران جابز با تهیه کنندگان فیلم ، اختلاف پیدا کرده و کار به فحاشی و شکایت و دعوا هم کشیده شد!!
نژادپرستی ؛ تم جدا نشدنی اسکار
نمی توان از نژادپرستی جاری در فیلم های اسکاری امسال گذشت که از فیلم "هشت نفرت انگیز" گرفته تا فیلم "از گور برخاسته" و "مکس دیوانه : جاده خشم" و "اتاق" و ... جاری بوده و به طرز گل درشتی و بیش از هر سال خود را نشان می دهد.
شاید از همین روست که حتی یک بازیگر سیاه پوست در جمع 20 نامزد بازیگری اسکار به چشم نمی خورد تا آن حد که سر و صدای برخی هنرپیشگان مشهور سیاه پوست و سفید پوست مانند جرج کلونی درآمد و حتی کار به آستانه تحریم اسکار از سوی سیاه پوستان و جنبش های ضد نژادپرستی نیز رسیده است.
از راست: بنیامین نتانیاهو ( نخست وزیر رژیم صهیونیستی) ، آرنون میلچان (تهیه کننده فیلم های "از گوربرخاسته" و "The Big Short") و شیمون پرز (رییس سابق رژیم صهیونیستی)
حاکمیت علنی اسراییلی ها
اما اینکه این "شبه قهرمان منزوی تک افتاده" که با هوشمندی و پایداری راه مبارزه با دشمن تاریخی خود را یافته و به تنهایی به مقابله برخاسته و سپس همراهان جامانده را با خود همراه می سازد، چه وجه تسمیه ای در سیاست ها و راهبردهای امروز و فردای غرب و نظام سلطه جهانی (که در واقع بر هالیوود و سینمای آمریکا حاکم است) دارد، بایستی از برخی نکات کلیدی آثار مهم و محوری کاندیدا شده و لیست های برگزیدگان بهره جست.
در یک نگاه اجمالی به اولین کلیدواژه و نخستین نام مهم و تعیین کننده ای که برخورد می کنیم، شخصی به اسم آرنون میلچان است. چرا آرنون میلچان مهم است؟
فیلم های آرنون میلچان در طی دو سال گذشته به عنوان بهترین فیلم اسکار و برترین فیلم سال انتخاب شده و در صدر لیست برگزیدگان تقریبا اکثر مراسم اهدای جوایز و انتخاب های نشریات و انجمن های نقد فیلم قرار گرفته اند. دو فیلم "12 سال بردگی" ساخته استیو مک کویین و "مرد پرنده" ساخته آلخاندرو گونزالس ایناریتو که هر دو توسط آرنون میلچان و کمپانی اش یعنی "نیو ریجنسی" تهیه شده بودند، به ترتیب در سالهای 2014 و 2015 از سوی مراسم اهدای جوایز آکادمی اسکار و همچنین قریب به اتفاق حلقات پیرامونی آن، به عنوان بهترین فیلم سال برگزیده شدند.
دو فیلم امسال آرنون میلچان، یعنی "از گور برخاسته" و The Big Short"" هر دو بیشترین نامزدها و همچنین بالاترین شانس برنده شدن را در میان تمام لیست ها و فهرست های مختلف اسکار و حلقات پیرامونی آن دارا بودند. از یک طرف فیلم "از گوربرخاسته"، مهمترین جوایز سینمایی از جمله گلدن گلوب و بافتا و منتخب بسیاری از مجامع نقد فیلم را به خود اختصاص داد و از طرف دیگر The Big Short ضمن نامزدی 70 جایزه و بردن 25 تای آنها مانند AFI و منتقدان اوهایو و شیکاگو و دنور و فلوریدا و جورجیا و کانزاس و لس آنجلس و اوکلاهما و کارولینای شمالی و همچنین جوایز فیلم هالیوود، جایزه بهترین فیلم اتحادیه تهیه کنندگان که مهمترین پارامتر در دستیابی به اسکار بهترین فیلم سال به شمار می رود را نیز دریافت کرد. در واقع می توان میلچان را در فصل جوایز سال 2016 ، حاکم و سلطان بلامنازع به حساب آورد.
اما آرنون میلچان کیست؟ میلچان مدیر کمپانی معروف ریجنسی است که تاکنون بیش از 120 فیلم در سینمای هالیوود ساخته است، آثار معروفی مانند "محرمانه لس آنجلس" (کرتیس هنسن-1997)، "باشگاه مبارزه" (دیوید فینچر-1999)، "بی وفا" (ادرین لین- 2002) ، "آقا و خانم اسمیت" (دوگ لیمن – 2005) ، "چشمه" (دارن آرنوفسکی – 2006) و ...
سخنان شیمون پرز (رییس سابق رژیم صهیونیستی) درباره آرنون میلچان(تهیه کننده فیلم های "از گور برخاسته" و "The Big Short")
اما فراتر از این، در نوامبر 2013 اعترافات آرنون میلچان مبنی برجاسوسی برای اسراییل و دست داشتن در معاملات سلاح و پایه گذاری برنامه هسته ای اسراییل (که با افتخار از آن یاد می کند) در نشریات معتبری همچون گاردین و وب سایت CBS News به چاپ رسید. آرنون ملیچان این اعتراف را در یک فیلم مستند اسراییلی به نام Uvda انجام داد که 25 نوامبر 2013 از Channel 2 پخش شد.
در آن فیلم گفته می شود که آرنون در اسراییل متولد شد و در جوانی به عنوان یک تاجر از سوی شیمون پرز (رییس جمهوری سابق اسراییل) به استخدام دایره ارتباطات علمی اسراییل درآمد. مرکزی که از 1960 برای برنامه های سری تولید سلاح در اسراییل فعالیت می کرده است. شیمون پرز در سال 2010 درباره آرنون میلچان گفت:
"...آرنون یک مرد استثنایی است. من او را استخدام کردم ..وقتی که وزیر جنگ بودم . آرنون درگیر تعداد بسیاری فعالیت های تدارکاتی در رابطه با جنگ و عملیات اطلاعاتی شد. فعالیت های او، منافع عظیم استراتژیک، دیپلماتیک وتکنولوژیک به ما داد ..."
در فیلم مستند Uvda آمده است:
"میلچان که اینک رییس کمپانی نیو ریجنسی (New Regency Productions) است از 1970 بیش از 120 فیلم تولید کرده و بسیاری از مشاهیر هالیوود مانند رابرت دو نیرو، مارتین اسکورسیزی، رومن پولانسکی، الیور استون، راسل کرو و بن افلک از دوستان وی به شمار می آیند."
مثلا رابرت دو نیرو در این فیلم مستند درباره اش می گوید:
"...به خاطر می آورم که از آرنون راجع به برخی نقاط آن مسئله (جاسوسی برای اسراییل و معامله سلاح های جنگی و طراحی برنامه هسته ای) سوال کردم. ما دوست بودیم و من فقط می خواستم بدانم. او گفت بله، من انجام دادم. من اسراییلی هستم. آن کشور من است..."
همینطور بن افلک درباره اش می گوید :
"...میلچان یک چهره خوش آب و رنگ و اسرارآمیز در هالیوود است..."
"مه یر دارون" ماهها وقت صرف کرد تا برای کتابی که 3 سال پیش درباره رازهای تهیه کننده هالیوود نوشت، با وی مصاحبه انجام دهد. دارون به کارتر ایونز از CBS News گفت که میلچان تصدیق کرده که وی یک جاسوس بوده است. دارون گفت:
"...او به طور اساسی از یک عملیات محرمانه برای ما سخن گفت که برای رژیم اسراییل کار کرده تا اینکه مواد ، اطلاعات ، ابزار و وسایل مورد نیاز را برای برنامه هسته ای اسراییل فراهم آورد..."
در مقاله 30 نوامبر 2013 وب سایت CBS News آمده است در سال 2000 میلچان به برنامه "60 دقیقه" گفت که:
"... او از برنامه توسعه سلاح هسته ای اسراییل، جدایی ناپذیر بوده است...."
در مستند اسراییلی Uvda او ادعا می کند که حتی تلاش کرده تا یک دانشمند اصلی هسته ای آمریکا را از طریق دعوت و ملاقات در منزل هنرپیشه معروف هالیوود، ریچارد درایفوس ، استخدام کند.
استیون اسپیلبرگ (فیلمساز) دست در دست شیمون پرز ( رییس سابق رژیم صهیونیستی)
اسکار 2016 و مانور اسراییلی ها
از طرف دیگر فیلم "پل جاسوسان" ساخته استیون اسپیبرگ (صهیونیست دیگر هالیوود که پاسپورت اسراییلی اش را مهم تر می داند) نیز از دیگر فیلم های برگزیده امسال است که در زمره پر نامزدترین فیلم های اسکار 2016 و شانس های حتمی اسکار رشته های مختلف به نظر می رسد.
قسمت جدید "جنگ های ستاره ای" به نام "نیرو بیدار شده" که نامزد 5 جایزه اسکار شده و در اغلب لیست های برگزیدگان دیگر نیز حضور دارد، توسط دو اسراییلی دیگر ساخته شده؛ جی جی آبراهامز به عنوان کارگردان و کاتلین کندی به عنوان تهیه کننده !
برای دومین سال، یک فیلم هولوکاستی، شانس نخست اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان است. فیلم "پسر شائول" درباره حکایتی است که مهمترین و محوری ترین زمینه و علت برپایی رژیم اسراییل عنوان شده است.
این اسامی و عناوین، حکایت از حضور علنی رژیم صهیونیستی در عرصه تولید فیلم و جوایز امسال اسکار و حلقات پیرامونی آن دارد. البته ورای آنچه در مدیریت کمپانی های تولید و پخش و موسسات و مراکز مختلف رسانه ای و سینمایی وجود دارد که قریب به اتفاق آنها توسط کانون های صهیونیستی و عوامل رژیم اسراییل هدایت می شوند.
تک افتادگی شبه قهرمانی که اسراییل امروز را تداعی می کند!
اما آنچه امسال برخلاف سالهای پیشین در علنی تر شدن حضور اسراییلی ها و صهیونیست ها در عرصه تولید فیلم و جوایز اسکار معنی می دهد، سمت و سوی این تولیدات است در مسیر آنچه اسراییل در طول یکی دو سال اخیر و ایضا آینده درگیرش بوده و خواهد بود. در این باب شاید مهمترین موضوع را بتوان برنامه هسته ای ایران دانست که در طول یکی دو سال اخیر، ظاهرا علیرغم تمامی هشدارهای اسراییل مبنی بر عدم سازش غرب با آن، به نقطه مذاکره و تفاهم رسید! گویا در این زمینه بالاخره اسراییلی ها تنها مانده و هشدارهایشان جدی گرفته نشد!! (اگرچه تمامی شواهد و قرائن تاریخی و سیاسی نشان از حضور فعال صهیونیسم بین الملل در پشت همین توافق انجام شده دارد)
این موضوع از چنان اهمیتی برخوردار بوده که برخلاف معمول و حضور پشت صحنه ای صهیونیست ها و اسراییلی ها ، این بار خود راسا به میدان آمده و با تابلویی علنی در مقام تهیه کننده و سرمایه گذار و طراح و سازنده فیلم های خاص که از قضا اغلب بیشترین تعداد نامزدی و برگزیدگان جوایز را داشته اند، حضورشان را رسمیت بخشیده اند.
آیا نمی توان "شبه قهرمان منزوی تک افتاده" (که در اغلب فیلم های سال جاری هالیوود و برگزیدگان مراسم اهدای جوایز و دیگر انتخاب های برترین های سینمای سال، نقش محوری و اساسی دارد) را مصداق و نمادی از همین نقش جاری و آینده اسراییل دانست که ظاهرا با هوشمندی و درایت و عملکرد درست! در مقابل دشمن تاریخی خود ایستاده و سرانجام سایر رفیقان نیمه راه را نیز با خود همراه کرده تا آن دشمن را نابود سازند؟!!
آیا حضور رسمی و علنی تولیدکنندگان و فیلمسازان اسراییلی در اغلب فیلم های مهم و برگزیده سال 2015 ، حکایت از ارتباط تم یاد شده با نقش سیاسی و انزوای ظاهری اخیر اسراییل در عرصه جهانی ندارد؟ آیا انتخاب این نوع تم و جایزه دادن به آن (که می تواند تاثیر بسزایی در افکار عمومی جهانیان برای توجه به تئوری ها و نظریه های اسراییلی داشته باشد) ناشی از همین نقش جاری اسراییل نمی شود؟
برای کمک به اثبات این مدعا، بایستی به خاطر آورد که در دوران اولیه حضور یهودی های صهیونیست در آمریکا که اهالی مقیم آن کشور با نگاهی غریبه گونه به این مهاجرین تازه وارد نگریسته و برخورد می کردند، برخی تولیدات هالیوود در قهرمان سازی از غریبه ها در فیلم های مشهوری که بعضا جوایز اصلی اسکار و حلقات و مراسم پیرامونی آن را نیز دریافت کردند، به آماده سازی ذهنی آمریکاییان برای قبول غریبه های تازه وارد یاری رساند. فیلم هایی همچون فیلم "در یک شب اتفاق افتاد" (فرانک کاپرا-1934) که همه جوایز اصلی اسکار آن سال را به خود اختصاص داد یا فیلم "بانوی زیبای من" (جرج کیوکر-1961) که آن هم جوایز اصلی اسکار سال مربوطه را دریافت کرد.
پرداختن سوپر قهرمان هایی مانند "سوپرمن" توسط یهودیان صهیونیستی مانند "جو شوستر" و "جری سیگل" در اوایل دهه 1930 در جهت همین جلب مردم ایالات متحده به یهودیان مهاجر به عنوان غریبه های تازه وارد بود. "سوپرمن" در واقع نشانه رویاهای آمریکای جدید بود که توسط اشراف یهود شکل می گرفت و به جامعه سنتی آمریکا القاء می شد که آنها نیاز به قهرمانانی از خارج از اجتماع خود دارند. قهرمانانی که از دنیای دیگر آمده اند.
شاید امروز نمایش حقانیت "شبه قهرمان منزوی تک افتاده" در فیلم های اسکاری، در جهت القاء صحت مسیری باشد که اسراییل و اعوان و انصارش ظاهرا به تنهایی دنبال می کنند.
شاید عدم توفیق کامل (علیرغم نامزدی در چند رشته محدود) فیلم هایی مانند "اکس ماشینا" (الکس گارلند) و "جوانی" (پال سورنتینو) به دلیل عدم رعایت همین خطی مشی بوده باشد. اگرچه در فیلم "اکس ماشینا"، همان فرمول همیشگی حمایت یهودیان و منجی گری موطلایی های چشم آبی وجود دارد (همچنانکه در ارباب حلقه ها و نارنیا و ... وجود داشت).
یکی از شخصیت های اصلی به نام "ناتان" که اساس شرکت سازنده هوش مصنوعی و ربات های آن را طراحی و ساخته است، یک یهودی تیپیکال (با سر کم مو و ریش انبوه) است. اما وی در استعداد و مخلوقات خود، غرق شده و نمی تواند نقش آن "شبه قهرمان منزوی تک افتاده" را به درستی ایفا نماید درحالی که شخصیت کیلب (با موی طلایی و چشمان آبی) که همان کاراکتر تیپیکال منجی آمریکایی است و باید تحت حمایت "ناتان" یهودی باشد، هوشمندتر و آگاه تر می نماید!
همچنین در فیلم "جوانی" که دنیای به آخر رسیده گروهی از هنرمندان مشهور دنیا را در هتلی دورافتاده در سوییس به تصویر می کشد، اگرچه همه آن هنرمندان، نمونه ای از "شبه قهرمان منزوی تک افتاده" به نظر می رسند اما همگی به نوعی به آخر خط رسیده و نمی توانند نقش آن قهرمان خیالی را ایفا نمایند.