ریشه های تاریخی صهیون
محدود دانستن پدیده شیطانی صهیونیسم به اسراییل ، همانقدر ساده اندیشی است که بخواهیم تمامی عملکرد امپریالیستی ایالات متحده را ناشی از رییس جمهوری آن بدانیم. شاید ترویج این نوع نگرش به صهیونیسم از سوی کانون ها و محافل پنهان صهیونی از آن رو باشد که ساده اندیشان را اقناع کرده و از افشای همه ماهیت سیاه و تاریک این فرقه مخوف و ضد بشری مانع شوند. از همین رو بود که حضرت امام خمینی (ره) از همان نخستین اعلامیه ای که در مهرماه 1341 و در روزهای آغازین نهضت صادر کردند ، در حالی که شاه را نصیحت می کردند اما بر مقوله صهیونیسم و مبارزه با آن تاکید می ورزیدند. این در حالی بود که تا آن زمان هیچ یک از نیروهای سیاسی اعم از چپ و راست ، چنین واژه ای را به کار نبرده بودند.
در طول 4 سری و 104 قسمت از مجموعه مستند "راز آرماگدون" که طی سالهای 1387 تا 1390 از شبکه های مختلف تلویزیون پخش شد و هنوز در حال نمایش هفتگی از شبکه جهانی الکوثر است ، تلاش گردید تا براساس اسناد و مدارک و شواهد معتبر مکتوب و تصویری و صوتی از منابع مختلف خارجی و داخلی ، ریشه ها ، ماهیت و ابعاد مختلف تاریخی ، سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی پدیده صهیونیسم ارائه و توسط کارشناسان و اساتید ایرانی و خارجی تحلیل شود. شاید از همین جهت این مجموعه بازتاب های شگفت انگیزی خصوصا در میان مخاطبان خارجی یافت و هزاران وب سایت و تلویزیون اینترنتی به آن پرداختند.
بی مناسبت نیست به بهانه روز جهانی قدس ، بخش هایی از قسمت اول سری دوم این مجموعه که تحت عنوان "ارتش سایه ها" در ماه رمضان سال 1388 از شبکه خبر پخش شد و در پاییز همان سال نیز از شبکه 3 سیما تکرار گردید را در این وبلاگ بازخوانی کنیم. گفتنی است سعید مستغاثی ، نویسنده و کارگردان این مجموعه و رضا جعفریان ، تهیه کننده آن بود.
شاید باورکردن آن قدری دشوار باشد ، اما واقعیتی است که وجود دارد. این واقعیت، بعد ایدئولوژیک عملکرد امروز نظام سلطه جهانی در خاورمیانه و دیگر نقاط جهان است که در واقع ریشه در اعتقادات صهیونی دارد.شاید از همین روست که هم جرج بوش و هم وزیر خارجه اسراییل جنگ های تجاوزکارانه خود را بیش و پیش از هر عنوانی جنگ ایدئولوژیک می خوانند. ایدئولوژی که بیش از 4 قرن است به شکلی بطئی در دل آیین ها و ادیان و مذاهب الهی پیشروی و نفوذ کرده تا بتواند آنها را مسخر خود گردانیده و از آن طریق پیروان آن ادیان را برای آرمان های شوم و شیطانی خویش در تسخیر کره ارض بسیج کند. اعتقادات و باورهایی که در طول این 4 قرن با تحریف در ادیان و مذاهب ، صدها و هزاران فرقه جعلی و دست ساخته به نام معنویت و ایمان به وجود آورده تا به تدریج یکتاپرستان را همچون دوران جاهلیت به سوی شرک و بت پرستی و این بار از نوع مدرنش سوق داده که آنان را به مانند سربازان خویش در ارتشی پنهان برای در اختیار گرفتن ذهن و فکر و سپس روح و جان آدمیان به کار گرفته و نقشه های دیرین خود جهت حکومت جهانی را جامه عمل بپوشانند.
واین کهن ترین و اصلی ترین تهاجم فرهنگی سپاه کفر و شرک به جبهه توحید است که همواره محور تمامی تهاجمات و یورش ها و جنگ های ضد بشری بوده و هست. از همین جاست که اساس تهاجم فرهنگی دیروز و امروز را می توان در همان اعتقادات و باورهای صهیونی جستجو کرد و به تحلیل نشست. اما این اعتقادات و باورهای صهیونی چه بوده که در طول قرون گذشته همیشه به عنوان بیرق ارتش شیطانی و نیروی شر در مقابل آرمان های انسانی قرار گرفته است.
این کدام اندیشه و تفکر جهنمی است که در طی این قرن های سپری شده ، محور و ستون فقرات کثیف ترین اقدامات فاجعه بار ضدبشری تاریخ معاصر قرار داشته است اعم از به برده کشیدن سیاهان و قتل عام رنگین پوستان و غارت ثروت ملل و تجارت تریاک و اساسا پدیده شومی به نام استعمار که بیش از 400 سال است دنیا را به خاک و خون کشیده و جنگ های خانمان سوز و دیوانه واری را به جامعه بشری تحمیل نمود و نمونه های آن را هر روز بیشتر و بیشتر در کنار و پیرامون خود می بینیم.
این چه فکر و طرح و راهی است که اینچنین سبوعانه و وحشی بر هرگونه بارقه های انسانیت تاخته است تا بالتبع ابلیس ، اشرف مخلوقات خداوند را به سوی تباهی سوق دهد؟ و اینک به عنوان عامل اصلی هرگونه انحراف و گناه و قتل و غارت و ترور و وحشت شناخته می شود؟
در واقع می توان گفت پدیده شیطانی صهیون پس از اینکه گروهی از جادوگران فرعونی که در زمره پیروان حضرت موسی (ع) در آمده بودند تا در میان یاران آن حضرت اختلاف بیندازند، از قوم ایشان جدا شده و پیرامون سامری و گوساله معروفش تجمع کردند، شکل ابتدایی خود را یافت. آنها در آغاز دین یهود را بهانه و خاستگاه خود قرار دادهد بودند اگرچه حضرت موسی (ع) نفرینشان کرد و آنها در میان مشرکان فرعونی باقی ماندند و همواره مترصد بودند تا اقلیت بسیار اندک خود را با شرارت و اعمال شیطانی در مقابل اکثریت دیگر ادیان الهی در موضع قدرت بنشانند. از همین رو ابتدا با اختلاف اندازی و استفاده از اعتقادات دین یهود ، پیروان دیگر ادیان را به جان هم انداختند و سپس با انباشت سرمایه های نامشروع حاکمیت خویش را در بازارها و شریان های اقتصادی اروپا که نبض دربارها را نیز در دست داشت ، گسترش دادند. یکی از نخستین اقداماتشان برای برافروختن جنگ در میان پیروان ادیان توحیدی ، جنگ های صلیبی بود. آنها از همین جنگ های صلیبی برای نفوذ در میان مسیحیت که اکثریت قابل توجهی از متدینین الهی را شامل می گردید، استفاده نموده و نخستین تخم های نفاق را با به خدمت گرفتن گروهی از شوالیه های صلیبی ، تحت عنوان شوالیه های معبد سلیمان در دین عیسوی کاشتند. شوالیه های معبد خود و دست آموزانشان را تحت عنوان نگاهدارنگان راز جام مقدس و نسل حضرت عیسی مسیح(ع) در سراسر اروپا پراکندند و بنیاد فرقه های مخفی و مرموزی همچون فراماسونری و کابالا، به مثابه بازوهای سیاسی تفکر صهیونی گشتند.
تهاجم دوم و شاید سنگین ترین تهاجم فرهنگی اندیشه صهیون به مسیحیت در اوایل قرن شانزدهم تحت عنوان پروتستانتیزم شکل گرفت و یکپارچگی مسیحیت تحت تاثیر انشقاقی مهلک قرار گرفت . اندیشه های مسیحی با آموزه های صهیونی آمیخته گشت و پروتستانتیزم به عنوان شاخه تهاجمی و ریشه بسیاری از فرقه های شبه مسیحی با تفکر صهیونی حیات خود را در دل مسیحیت و با جذب دهها میلیون پیرو جدید برای اندیشه شیطانی صهیونیسم آغاز کرد. نگاهی گذرا به شکل گیری این بنیاد صهیونیسم امروزی می اندازیم:
قرن 15 میلادی: در این قرن، یهودیان از تمدن مسیحی اروپا طرد شده، مجبور شدند در مناطق محصور (گتو) زندگی کنند. کلیسای کاتولیک، سقوط اورشلیم و پراکنده شدن قوم اسرائیل را مجازاتی از جانب خداوند میدانست که به دلیل بر صلیب کشیدن مسیح بدان گرفتار شدهاند، از اینرو کوشید تا یهودیان را از اروپا بیرون براند یا آنان را از آیین یهود برگرداند که در کشورهایی مثل پرتغال و اسپانیا، این اتفاق رخ داد.
قرن 16 میلادی: در این قرن، جنبش اصلاح دینی (پروتستانیسم) جریان مسیحیت یهودی را پدید میآورد. «مارتین لوتر» مؤسس پروتستانیسم، در سال 1533 کتاب "مسیح یهودی متولد شد" را به رشته تحریر درآورد و به یهودیان به عنوان فرزند پروردگار اعتبار بخشید و عهد قدیم را مرجع والاترین اعتقادات مسیحی دانست. در سال 1538 وقتی به دستور «هنری دوم»، انگلستان از کلیسای کاتولیک جدا شد، مسیحیت یهودی همراه با جنبش اصلاح دینی در انگلستان رونق یافت.
در قرن شانزدهم، اعتقاد به طرح خداوند برای پایان تاریخ، از سوی مسیحیت یهودی وارد مناقشات مذهبی شد. براساس این اعتقاد، تاریخ خداوندی با ظهور مسیح و آغاز هزارة خوشبختی آغاز خواهد شد. در این میان کتاب دانیال نبی(عهد قدیم) و مکاشفات یوحنا (عهد جدید) مورد تفسیر جدید قرار گرفت که بر اساس آن، پیش از آمدن مسیح برای حکومت بر جهان در هزارة خوشبختی، دو گام عظیم برداشته خواهد شد:
الف ـ بازگشت یهودیان به صهیون (اورشلیم)،
ب ـ ساخت معبد سلیمان.
از این رو، انگلستان در قرن شانزدهم، این رسالت مقدس را بر عهده گرفت تا یهودیان را پیش از آمدن مسیح و حکومت بر جهان، به اورشلیم اعزام کند. این خیزش، در دوران رنسانس رونق بیشتری یافت. «جان لاک» ـ بنیانگذار لیبرالیسم ـ «روسو» ـ فیلسوف قراردادهای اجتماعی ـ «کانت» و «جان میلتون» همگی طرفدار اندیشة تأسیس اسرائیل بودند. از این رو، جنبش صهیونیزم مسیحی چند دهه پیش از صهیونیزم یهودی (1879) شکل گرفت.
در قرن 17 میلادی، با مهاجرت پیوریتنها به آمریکا، این جنبش به اوج خود رسید. آنها این تفکر را با خود به آمریکای کشف شده بردند و آن را «اسرائیل جدید» نامیدند. به زبان عبری نماز میخواندند و نام فرزندانشان را از داستانهای تورات انتخاب میکردند. اوّلین کتابی که در آمریکا منتشر کردند مزامیر داوود بود. با قتلعام سرخپوستها، یک کشور بزرگ برای جنبش مسیحیت یهودیگرا که از انگلستان شروع شده بود، پدید آمد.
در قرن هجدهم، تفکر مسیحی بنیادگرا مبتنی بر بازگشت یهود به فلسطین، برای پایان تاریخ و آغاز هزارة خوشبختی با ظهور مسیح، جایگاه ویژهای در فرهنگ آمریکایی و وجدان مردم آنجا یافت.
در قرن نوزدهم، صهیونیسم مسیحی آمریکایی در مورد اقامت یهود در فلسطین از دیگران پیشی گرفت. رهبر این حرکت «ویلیام بلاکستون» ـ مبلغ مسیحی پروتستان ـ بود که طیّ نامهای به «هریسون» ـ رئیسجمهور آمریکا ـ از وی خواست برای بازگرداندن یهودیان به فلسطین دخالت کند. موضع بلاکستون حتی شدیدتر از «هرتزل» ـ مؤسس صهیونیسم یهودی ـ بود که اندیشه ایجاد یک سرزمین قومی را برای یهودیان در قبرس یا اوگاندا پیشنهاد میکرد. بلاکستون نسخهای از تورات را که صفحاتی از آن را علامت زده بود، برای هرتزل فرستاد و به او یادآوری کرد که تورات، فلسطین را به عنوان سرزمین موعود برای قوم برگزیده تعیین کرده است.
در قرن بیستم این اندیشه در اعتقادات دینی و فرهنگ مردم آمریکا رسوخ کرد و به دولتمردان هم راه یافت. «جیمی کارتر» در مارس 1979 در پارلمان اسرائیل گفت:
"...هفت تن از رؤسای جمهور آمریکا به این حقیقت ایمان آوردهاند که روابط آمریکا و اسرائیل فراتر از یک رابطه خصوصی است. این رابطه در وجدان، اخلاق، دیانت و معتقدات مردم آمریکا ریشه دارد. ما میراث تورات را با شما تقسیم میکنیم..."
از ابتدای سال 1976، رشد و گسترش مسیحیت سیاسی بنیادگرا ـ اصطلاحاً راست مسیحی ـ شدت گرفت. به طوری که بین یک پنجم تا یک سوم آمریکاییان از نو غسل تعمید به جای آوردند که به «مسیحیان از نو متولد شده» معروفند. پیروان کلیساهای افراطی و انعطافناپذیر افزایش یافت، شبکههای تلویزیونی مذهبی (مثل CBN) و کلیساهای تلویزیونی تأسیس شد. سازمانهای راست مسیحی، گفتمان اصولگرایانهای را آغاز کردند که مضمون آن، آماده ساختن آمریکا برای بازگشت مجدّد مسیح و پایان جهان بود. بازگشت یهودیان به قدس پس از جنگ 1967، نشانهای از صحت پیشگوییهای تورات و گام ماقبل آخر بازگشت مسیح، یعنی بازسازی معبد سلیمان تلقی گردید. رونالد ریگان، نامزد حزب جمهوریخواه در سال 1980 با کشیش بیلی گراهام، رهبر سازمان اکثریت اخلاقی ائتلاف نمود و بدین ترتیب در انتخابات پیروز شد. بالاتر اینکه حزب جمهوریخواه در انتخابات مقدماتی ریاستجمهوری در سال 1988، اصلاً به یک کشیش ـ پت رابرتسون رهبر ائتلاف مسیحی ـ اجازه داد که خود را نامزد نماید. این امر در انتخابات اوّلیه ریاست جمهوری در سال 2000 نیز تکرار شد و «گریبوئر» نماینده راست مسیحی خود را نامزد کرد. کشوری سکولار که جریانات بنیادگرا در جهان اسلام را سرکوب میکند و خواستار جدایی دین از سیاست در ایران است، خود گامهایی برمیدارد که احتمالاً در دهة آتی، رئیسجمهور آمریکا یک کشیش بنیادگرا و یک مسیحی صهیونیست خواهد شد!
گرچه این کشیشها نتوانستند رأی حزب را با اکثریت کسب کنند، امّا کاندیدای حزب ـ بوش ـ که نماینده این جریان است و با کمک جنبش مسیحیت بنیادگرا و صهیونیسم رأی آورد؛ خود را سرباز مسیح میدانست و در همه اردوگاههای اشغالگران در عراق، تابلوی مسیح با حمایت تفنگداران آمریکایی نصب کرده بود.
بنابراین غرب جدید، فقط غرب فوق مدرن و سرمایهدار نیست، یک جریان قوی شبه مذهبی با اندیشههای توراتی برای پایان تاریخ است که هستة مرکزی آن ایالات متّحده و سپس انگلستان است که در حال تبلیغ این بنیادگرایی در مسیحیت کاتولیک اروپا نیز میباشد.
پروتستانتیزم در وهله نخست با نفی اندیشه کاتولیسم ، تفکر مادی و سکولار را فرا راه پیروان خویش قرار داد و حیات دنیوی را بر زندگی اخروی ارجحیت بخشید تا انسان را از اهداف والای الهی منحرف گردانده و به سوی خود یا اومانیسم و مرزهای حقیر مادی محدود و محصور نماید.
اصول و مبانى جریان اوانجلیسم این است که آمریکا را مسیح به وجود آورده تا در آخرالزمان علیه ضد مسیح (دجّال یا آنتی کرایست) در جنگ نهایى مقدس آرماگدون بجنگد. از این رو آنها همواره خواستار یک آمریکاى قدرتمند و مقتدر مى باشند و از افزایش بودجه نظامى حمایت مى کنند. آنها حضور نظامى آمریکا در مناطق مختلف جهان را ضرورى مى دانند. آنها در سخنرانیهاى دینى خود ترویج مى کنند که قدرتهاى شیطانى مى کوشند آمریکا را نابود نمایند. اوانجلیست ها با تبلیغات گسترده در دهه اخیر، احساسات عمیق را براى جنگ آرماگدون به وجود آورده اند. آنها هر کسى را که با آنها موافق نباشد ضد دین، ضد مسیح و ضد اخلاق معرفى مى کنند و به هواداران خود آموزش مى دهند که از مخالفان خود تنفر شدید داشته باشند. نمونه این تنفر را همین چندی پیش در عمل جنایتکارانه آندریاس برویک و کشتار بیش از 100 نفر از جوانان و نوجوانان نروژی (که فقط نسبت به نژادپرستی اسراییل اعتراض کرده بودند) مشاهده کردیم. برویک عضو رسمی تشکیلات ماسونی و لژ سنت جان در اسلو بود و خود را یکی از شوالیه های معبد می دانست. تفکرات او به بنیادگرایان انجیلی ( مسیحیان صهیونیست ) تعلق داشت ، همان تفکری که امروزه در اروپا توسط امثال آنگلا مرکل و نیکلاس سارکوزی رواج داده می شود. تفکری نژادپرستانه براساس آموزه های صهیونی و در ضدیت افراطی و شدید با اسلام و مسلمانان به خصوص شیعیان.
آنها اعتقاد دارند که صهیونیستهاى یهودى فلسطین اشغالى در آغاز هزاره سوم میلادى دو مسجد اقصى و صخره در بیت المقدس را منهدم خواهند نمود و به جاى آن معبد بزرگ را بنا خواهند کرد. روزى که یهودیان مسجد اقصى و مسجد صخره در بیت المقدس را منهدم کنند جنگ نهایى آرماگدون به رهبرى آمریکا و انگلستان آغاز خواهد شد.