قیصریسم یا لمپنیسم؟!
در این فیلم ها "علی بی غم" مردی از جنوب شهر بود که اگرچه در خانه ای کوچک و با زندگی محقری روزگار را سر می کرد ولی به شدت قانع به آنچه بود که داشت و نیازی نمی دید برای بدست آوردن پول و یا امکانات بیشتر، حتی زحمت بیشتری بکشد. در طرف مقابل او، قارون های شمال شهری نشان داده می شدند در خانه های بزرگ و مجلل و اشرافی که دو مدل بودند، دسته ای اززندگی اشرافی خود خسته شده و به دنبال سر سوزن شرافتی می گشتند (مانند قارون) و دسته دیگر همچنان در جستجوی پول وپله و مقام بیشتر خود را به آب و آتش (مثل فرامرز فیلم گنج قارون) می زدند.
عباس شباویز از تهیه کنندگان مهم سینمای پیش از انقلاب که با استودیو "آریانا فیلم"، فیلم هایی مانند "قیصر" را تولید کرد و از محورهای سینمای به اصطلاح موج نو به حساب آمد، خود در فیلم "گنج قارون" بازی کرده و نقش منفی فیلم را در مقابل علی بی غم و قارون برعهده داشت.
وی درباره فیلم یاد شده در گفت و گویی با نگارنده گفت:
"... در دهه دوم «گنج قارونیسم» حکومت کرد که من هم در این فیلم بازی کردم، اما سینمایی بود که از نظر محتوا غلط بود و مردم را به نشستن و یک لقمه نان و پیاز و آبگوشت خوردن تشویق و ترغیب میکرد و هر نوع حرکت را به فراموشی میسپرد و در زمینههای سیاسی و اقتصادی هم همین تفکر از طرق دیگر تبلیغ و ترویج میشد..." [1]
اگرچه مضحکه این طبقه، اساس طنز و کمدی فیلم را تشکیل می داد ولی در آخر به هرحال نوعی تفاهم بین قارون و علی بی غم ایجاد می شد و در پایان "گنج قارون"، بالاخره علی بی غم پذیرفت پسر قارون باشد و یا در "سلطان قلبها" خود، یک پا قارون شد. به هر حال تا اواخر دهه 40 پدیده قارونیسم، مفاهمه ای بین شمال و جنوب شهر (البته در فیلمفارسی) برقرار کرد تا زمینه های فکری اختلاف طبقاتی و معضلات و نابسامانی های ناشی از آن و از همه مهمتر عدالت اجتماعی را لابلای رویاها و خیالبافی های خود پنهان سازد.
سینمای فیلمفارسی آکنده از رقاصی های تهوع آور و زد و خوردهای اعصاب خرد کن شده بود و در این میان شعور و فهم مخاطب در پایین ترین سطح پارامترهای ساخت یک فیلم قرار می گرفت. درباره سطحی نگری و عوام فریبی پدیده فیلمفارسی، نقل قول جالبی از هویدا، نخست وزیر معدوم رژیم شاه [2]وجود دارد که در سال 1347 در روزنامه آیندگان به چاپ رسید. هویدا درباره فیلمفارسی می گوید :
"...به شخصه ایرادی بر فیلم فارسی دارم. نکات تاریخی در فیلم های ما کم است. در فیلم های ما همیشه صحنه های زد و خورد در کافه ها می بینیم. ولی پلیس چنین گزارشی نمی دهد. این زد و خوردها را از کدام کشور فیلمبرداری می کنید؟..."[3]
به خاطر دارم در گفت و گویی با رضا صفایی(یکی از فیلمفارسی سازان پرکار)، وی ماجرای ساخت یکی از فیلم هایش به نام "لوطی قرن بیستم" در طول یک هفته را چنین تعریف می کرد:
"...از دفتر تهیه کننده که بیرون آمدیم، در حال قدم زدن، طرح قصه را با بهمن مفید که یکی از بازیگران اصلی بود، تمام کردیم. بعد از آن با هنرپیشه ها و سیاهی لشکرهایی که انتخاب کرده بودیم، به اصفهان رفتیم که لوکیشن های خوبی داشت و ارزان هم بود. یک شب در کافه همه زد و خوردها را گرفتیم و یک شب هم رقص و آوازها را فیلمبرداری کردیم،یک روز هم دیالوگ ها وصحبت های دو نفره را گرفتیم و کار تمام شد. می خواستیم برگردیم که ترسیدیم بگویند این چه فیلمی بوده که 3 روزه تمام شده! دو سه روزی هم گفتیم که همه بروند برای خودشان گردش کنند!! بعد از یک هفته به تهران برگشتیم و دو سه روز هم کار مونتاژ و صدا گذاری شد و با تمام شدن مراحل فنی ، فیلم در عرض 2 هفته آماده نمایش شد..."!![4]
پدیده قیصریسم ؛ عصیانگری یا لمپنیسم؟!
اما از اواخر دهه 40 با فیلم "قیصر" در واقع جغرافیای داستان های فیلمفارسی تغییر کرد و محلات پایین و جنوب شهر مکان اصلی این فیلم ها شدند. اگرچه خرده ای عدالت خواهی توسط همان تیپ به اصطلاح جاهل و لوطی محل وارد میدان گردید و برخلاف آن به اصطلاح جوانمرد قضا و قدری جنوب شهری در "لات جوانمرد" و "گنج قارون"، قیصر در مقابل ظلم و زور ایستاد و بعدها و در اوایل دهه 50 در فیلمی مانند "گوزنها" ته مایه ای هم رنگ سیاسی گرفت (اگرچه فیلم "گوزنها" با تهیه کنندگی مهدی میثاقیه بهایی و هماهنگی کامل ساواک و نیروهای شهربانی شاه ساخته شد و برآن بود که مبارزان ضد شاه را در مشتی آدم تریاکی و معتاد مانند سید و یا نقشی که فنی زاده ایفا می کرد و همچنین افراد به بن بست رسیده همچون قدرت خلاصه نماید!).
ولی تقابل شمال و جنوب و یا بالای شهر و پایین شهر، زیر سایه درگیری ها و اختلافات کهنه جنوب شهری ها، کم رنگ شد. در واقع قیصریسم تا حدودی آن تصاویر در کنار هم شمال و جنوب شهر را از بین برد و جنوب شهری را به عنوان یک عنصر قابل محاسبه در فرهنگ عامه مطرح ساخت.
این عنصر را می توان به وضوح در فیلم های دیگر اوایل دهه 50 مثل "رضا موتوری" (مسعود کیمیایی) و "کندو" (فریدون گله) به تماشا نشست. ادامه پدیده قیصریسم به نوعی لومپنیسم منتهی شد که به تدریج سراسر بدنه سینمای ایران را فراگرفت.
میدان بازی تغییر می کند
هنگامی که طبقه تحصیکرده و روشنفکر در کشور گسترش یافت و از هر دو نوع فیلم فوق تبری جست، به نقشه ای حیله گرانه تر و استحماری تر روی آوردند. فیلم های شبه روشنفکری با مایه های اجتماعی و به ظاهر معترضانه با فضایی سیاه و تلخ، نسخه پشت پرده نشینان سینمای ایران برای قشر به اصطلاح روشنفکر جامعه بود. نسخه ای که برخلاف فیلمفارسی، دقیقا و تحقیقا، هم ساختار و هم محتوایش را از محافل و مراکز نشر اندیشه های استعماری در آن سوی آب ها می گرفت.
این موج نو عمدتا از نحله فکری که پیرامون فرح دیبا (همسر شاه) با گرایشات به اصطلاح چپ شکل گرفته بود، بر می خاست و آن روی سکه و حتی می توان گفت روی خطرناک تر القائات فرهنگی رژیم دست نشانده شاه به شمار می آمد. این موج به محافل ادبی و هنری و جشنواره های فرمایشی و سیرک واری همچون جشن هنر شیراز و جشنواره فیلم تهران کشیده شد تا چهره رژیم شاه را در انظار جهانیان، وجهه ای قابل قبول تر ببخشد.
موج نو یا سینمای درباری ؟
گروهی فیلم "قیصر" را آغاز موج نو در سینمای ایران دانستند. سینمایی که پیش از آن به قول عباس شباویز (از تهیه کنندگان و فیلمسازان مهم همان دوران) در مهوشیسم و قارونیسم غرق شده بود. در همان سال تولید فیلم "قیصر" یعنی 1348، فیلم متفاوتی توسط وزارت فرهنگ و هنر رژیم شاه تولید شد به نام "گاو" که سازنده اش جوانی تحصیل کرده از"UCLA" آمریکا بود به نام داریوش مهرجویی. [5]اگرچه فیلم اولش (الماس 33) در ردیف فیلمفارسی های معمول به شمار آمد اما گروهی هم همین فیلم یعنی "گاو" را شروع موج نو برای سینمای ایران دانستند.
ولی به نظر می آید موج نو برای سینمای ایران از سالها قبل شروع شده بود. از همان زمان که برخی عوامل داخلی رژیم پهلوی به سرکردگی فرح (که زمانی در دوران دانشجویی گرایشات چپ از خود بروز داده بود) همچنانکه روشنفکربازی های دیگرشان را در زمینه تئاتر و موسیقی و هنرهای تجسمی در جشن های فرمایشی هنر شیراز روی صحنه می بردند، رسما وارد گود سینما هم شدند و در میانه سینمای فیلمفارسی شبه خصوصی، سینمای دولتی را به میدان آوردند. پرچم دار این سینما امثال فرخ غفاری بودند و هژیر داریوش و عبدالمجید مجیدی[6]و ...و ابراهیم گلستان که اساسا پس از کودتای 28 مرداد 1332 و با کمک کنسرسیوم نفتی(که برخاکستر مبارزات مردم برای ملی شدن صنعت نفت توسط شرکت های نفتی امپریالیستی بنا گردیده بود) به خصوص رویال داچ شل وابسته به امپراتوری روچیلدها و فیلمسازی برای آنها به نان و نوای سینما رسید و گلستان فیلم را از سرمایه شل و روچیلد تاسیس کرد [7]و به جز کارمندی برای کنسرسیوم نفتی و رویال داچ شل و کارگزارشان به نام آلن پندری، به سفارش شاه و دربار، نیز آثار مستندی همچون "جواهرات سلطنتی " را ساخت. او که رفیق حمام و گرمابه هویدا بود، با حمایت و تبلیغات دولت او توانست جای خود را در میان سینمای ایران باز کند.[8]
با برنامه ریزی این افراد در وزارت فرهنگ و هنر (و نظارت مستقیم مهرداد پهلبد با اسم حقیقی عزت الله مین باشیان، شوهر دوم شمس پهلوی که از کابینه حسنعلی منصور در سال 1343 تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی، وزیر آن بود و تشکیلات اداره کل هنرهای زیبای کشور را برای در اختیار گرفتن سینما و تئاتر و موسیقی گسترش داد) نوعی سینمای روشنفکری درون سینمای ایران پاگرفت که بعدها به موج نو معروف شد. شاید بتوان فیلم های" شب قوزی" (فرخ غفاری- 1343) و"خشت و آینه"(ابراهیم گلستان- 1344) که برای ساخت و تولید از کمک های بی شائبه حلقه فرح پهلوی برخوردار بودند را سردمدار این جریان به حساب آورد. فیلم هایی که با تقلید از سینمای روشنفکری دهه 50 و 60 اروپا حتی به زعم روشنفکران داخلی هم آثار شکست خورده ای محسوب شدند. فیلم هایی که به دلیل عدم شناخت جامعه از سوی سازندگانشان، به شدت از جامعه و فرهنگ ایرانی دور بودند .
مثلا قصه فیلم "خشت و آیینه" ساخته ابراهیم گلستان که شاید از دو سه خط، فراتر نرود، از این قرار بود:
"... هاشم (با بازی زکریا هاشمی) راننده تاکسی است که زن ناشناسی (مهری مهرنیا) طفلی را به عمد در تاکسی او جا میگذارد. هاشم در به در به دنبال مادر بچه است. در این مسر دوستش (تاجی احمدی) با وی همراه میشود. زن میخواهد بچه را نگه دارد، اما هاشم راضی نمیشود و در آخر بچه را به پرورشگاهی میسپارند..."
نمایش فیلم در دی ماه 1344 یعنی حدود 3 سال بعد از آغاز تولید آن، نشان از پروسه طولانی تولید "خشت و آینه" داشت اما در اکران عمومی مورد استقبال مخاطبین قرار نگرفت و پس از دو هفته از اکران برداشته شد.
گفتههای برخی تهیهکنندگان آن زمان سینمای ایران مثل رضا کریمی (در گفت و گو با نگارنده) حاکی از آن است که فیلم "خشت و آینه" و شخص ابراهیم گلستان در طول دوران تولید و نمایش آن فیلم مورد حمایتهای علنی و پنهان وزارت فرهنگ و هنر رژیم سابق و شخص وزیر وقت که از وابستگان دربار بود قرار داشت. از جمله برای چاپ و ظهور نسخههای فیلم، توصیههای ویژهای به لابراتوارهای مربوطه شده بود که فیلم "خشت و آیینه" خارج از نوبت و براساس ارتباطات دولتی آماده نمایش و بر پرده سینماها برود.
[1] - گفت و گوی سعید مستغاثی با عباس شباویز – ماهنامه عصر اندیشه – شماره 2 – مهرماه 1393
[2] - امیرعباس هویدا عضو فرقه ضاله بهاییت ، لژهای مختلف فراماسونری و "کانون مترقی" که توسط حسنعلی منصور و براساس طرح شورای امنیت ملی آمریکا جهت پرورش سیاسیون وابسته برای حفظ منافع آمریکا در ایران ، تاسیس شد پس از ورود به ایران در دهه 30 ابتدا در وزارت امور خارجه و سپس در شرکت ملی نفت به کار گمارده شد. وی در دولت حسنعلی منصور ، وزیر دارایی بود و پس از ترور وی ، به مقام نخست وزیری رسید و به مدت 13 سال این مقام را حفظ کرد . هویدا در سال 1356 به وزارت دربار منصوب شد و سپس در سال 57 و در اوج نهضت مردم ایران ، برای فرو خواباندن خشم مردم ، به جرم فساد مالی توسط خود شاه دستگیر و به زندان انداخته شد! وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در دادگاه محاکمه و به جرم های متعدد مانند خیانت ، اقدام برعلیه امنیت ملی و استقلال کشور ، واگذاری منابع ایران به بیگانگان ، نابود ساختن کشاورزی ، رواج فساد و فحشاء در مملکت و ...مفسد فی الارض شناخته شد و به اعدام محکوم گردید.
[3] - گفت و گو با امیر عباس هویدا، نخست وزیر - روزنامه آیندگان – شماره 200 – چهارشنبه 23 مرداد 1347
[4] - گفت و گوی سعید مستغاثی با رضا صفایی –هفته نامه سینما جهان - 1381
[5] -فارغ التحصیل دانشگاه UCLA آمریکا با فیلم "الماس 33" در سال 1347 فعالیت های سینمایی اش را آغاز کرد. اما از همان ابتدا به عنوان یک فیلمساز دولتی شناخته شد، چراکه با سرمایه و امکانات دولتی فیلم هایش را می ساخت . مهرجویی اولین فیلم هایش را در وزارت فرهنگ و هنر رژیم شاه جلوی دوربین برد. فیلمی به نام "گاو" که وی را به عنوان کارگردانی متفاوت معرفی نمود و جوایز بسیار نصیبش کرد و همچنین فیلم "آقای هالو". از همین رو مهرجویی همواره با مسئولین دولتی وقت، تعامل مطلوبی برقرار می کرد. براساس اسناد موجود نخست وزیری که از سوی نهاد ریاست جمهوری انتشار یافته، فیلم "گاو" با تایید ساواک به جشنواره های مختلف ارسال گردید. وی حتی به هنگامی که فیلم "دایره مینا" با مشکل نمایش مواجه گردید، با منوچهر اقبال از وابسته ترین عناصر رژیم شاه و مدیر عامل شرکت ملی نفت، دیدار کرد تا آن مشکل را حل کند. از آن پس مهرجویی با فیلم هایی مانند "آقای هالو" ، "پستچی" ، "دایره مینا" و بعد از انقلاب هم با آثاری مثل "هامون" ، "سارا" ، "پری" ، "درخت گلابی" و ..."سنتوری" همواره از سینماگران مورد حمایت و دولتی محسوب شده است
[6] - از اعضای باند فرح دیبا که از نخستین روزهای کابینه هویدا(بهمن 1343) در آن به عنوان وزیر مشاور و رییس برنامه و بودجه حضور داشت تا روزهای پایانی یعنی 13 سال بعد در میانه تابستان 1356 که صدراعظم عصایی ، دولتش را با اتهامات فساد و رشوه و خیانت جمع می کرد ، او همواره از عناصر امین و مورد اعتماد شاه بود. از همین رو به عنوان نماینده دربار در اغلب جشنواره های فیلم و هیئت های انتخاب و داوری آنها حضور داشت و خود موجب بی اعتباری آن جشنواره ها می گشت.
[7] - جلال آل احمد – یک چاه و دو چاله – انتشارات رواق
[8] - معمای هویدا – دکتر عباس میلانی – نشر آتیه و نشر اختران – تهران – چاپ پنجم ، 1380
ادامه دارد ...