جنگ جهانی، کره و ویتنام در هالیوود
اگرچه جنگ دوم جهانی در دوم سپتامبر 1945 با تسلیم ژاپن پس از بمباران های اتمی هیروشیما و ناکازاکی پایان یافت اما حکایت آن همچنان برپرده سینما و در فیلم های هالیوودی باقی ماند. فیلم های بسیاری درمورد ابعاد مختلف آن جنگ جهانی در سالهای مختلف ، با هزینه های گزاف و با تمام امکانات هالیوود ساخته شدند، فروش فراوان کردند و جوایز متعدد اسکار گرفتند. همچون :
"بهترین سالهای زندگی ما" (ویلیام وایلر-1946) درباره زندگی سربازانی که از جبهه باز می گردند که در همان سال برنده اسکار بهترین فیلم شد.
"از اینجا تا ابدیت" ساخته فرد زینه مان در سال 1953، قصه ای درباره حمله به بندر پرل هاربر و ورود آمریکا به جنگ دوم جهانی که 8 جایزه اسکار از جمله اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را دریافت کرد.
"پل رودخانه کوای" ساخته دیوید لین در سال 1957 درباره حضور فعال آمریکا در ناکام گذاردن ارتش ژاپن در جبهه شرقی جنگ جهانی دوم که 7 جایزه اسکار شامل اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را از آن خود نمود.
"محاکمه در نورمبرگ" ساخته استنلی کریمر در سال 1961 درباره محاکمه سران آلمان نازی در دادگاه نورمبرگ، اسکار فیلمنامه و بازیگر مرد را دریافت کرد.
موزیکال "اشکها و لبخندها" ساخته رابرت وایز در سال 1962 درباره خانواده ای اتریشی که در آغاز جنگ دوم جهانی علیه سلطه آلمان نازی وارد مبارزه شده و ناگزیر از مهاجرت می شوند که 5 جایزه اسکار را به خود اختصاص داد.
6 جایزه اسکار به فیلم "پاتون" ساخته فرانکلین جی شافنر در سال 1970 درباره ژنرال جرج اس پاتون ، یکی از فرماندهان نیروهای آمریکایی در جنگ جهانی دوم.
"بیمار انگلیسی" ساخته آنتونی مینگلا، در سال 1996 که ماجراهایی ملودرام در طی جنگ جهانی دوم در شمال آفریقا را روایت می کرد و 10 جایزه اسکار شامل اسکار بهترین فیلم و کارگردانی را به خود اختصاص داد.
"نجات سرباز وظیفه رایان" ساخته استیون اسپیلبرگ در سال 1998،درباره پسر سوم خانواده ای در جنگ دوم جهانی که دو پسر دیگرشان کشته شده اند، 7 جایزه اسکار را بدست آورد. فیلم، درباره حضور منجی گرایانه ارتش ایالات متحده در اواخر جنگ دوم و ورود به سواحل نرماندی و نبرد اوماها بود که پیش از این دو فیلم مهم دیگر درباره اش ساخته شده بود؛
یکی در سال 1962 به نام "طولانی ترین روز" با هزینه بالا و به کارگردانی 5 فیلمساز معروف هالیوود (کن آناکین، اندرو مارتون، برنارد ویکی، جرد اوسوالد و داریل زانوک) که 2 جایزه اسکار را از آن خود کرد
و دومی به نام "پلی در دور دست" به کارگردانی ریچارد آتن بورو در سال 1977 و با ایفای نقش یک دوجین هنرپیشه معروف از جمله درک بوگارد، جیمز کان، مایکل کین، شان کانری، ادوارد فاکس، الیوت گولد، جین هاکمن، آنتونی هاپکینز، هاردی کروگر، لارنس اولیویر، رایان اونیل، رابرت ردفورد، ماکسیمیلیان شل، لیو اولمان و ...
در همان سال 1998 که فیلم "نجات سرباز وظیفه راین" جوایز اسکار را درو کرد، فیلم طولانی "خط باریک قرمز" ساخته ترنس مالیک، فیلمساز گزیده کار آمریکایی درباره جنگ گوادال کانال در طی جنگ جهانی دوم، سر و صدای بیشتری در مراسم اسکار برپا ساخته و خیلی ها او را برای دریافت جایزه اسکار به جای فیلم "نجات سرباز وظیفه رایان" محق دانستند.
"پیانیست" ساخته رومن پولانسکی در سال 2002 درباره افسانه یهودی ستیزی در طی جنگ جهانی دوم که نامزد دریافت 7 جایزه اسکار بود و 3 جایزه اسکار بهترین کارگردانی ، بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر نقش اول مرد را دریافت کرد.
در سال 2007 دو فیلم "نامه هایی از ایوجیما" و "پرچم های پدران ما" ساخته کلینت ایستوود و به تهیه کنندگی استیون اسپیلبرگ، درباره جنگ جزیره سوریباچی ژاپن در طی جنگ دوم جهانی ساخته و در در مراسم اسکار مطرح شدند.
جنگ کره
دخالت ایالات متحده و جنگ تجاوزکارانه آمریکا در کره از دیگر مواردی است که هالیوود همواره سعی کرده به گونه ای تحریف گرانه و وارونه آن را آزادیبخش و نجات دهنده تصویر کرده و مانند دیگر جنگ های تجاوزکارانه آمریکا، آن را در زمره فداکاری های ایالات متحده برای نجات جهان به نمایش درآورد.
از جمله جان فورد که تجاوزات دیگر آمریکا را هم نیز با دوربینش ثبت و مورد تجلیل قرار داده بود، در فیلم مستند"اینجا کره است" فیلمی درباره عملیات تفنگداران نیروی دریایی آمریکا در کره ساخت. ساخت فیلم یاد شده به اوایل دهه 50 برمی گردد. سالهایی که جان فورد به دستور ویلیام داناوان (رییس سرویس اطلاعاتی جاسوسی OSS) کمپانی فیلمسازی خویش را به نام سینمای آرگوسی دایر نموده بود.
فرانسیس ساندرس نویسنده ، روزنامه نگار و پژوهشگر معروف آمریکایی در کتاب "جنگ سرد فرهنگی: سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر "درباره این استودیوی فیلمسازی فورد می نویسد :
"...جان فورد در سال 1946، کمپانی فیلمسازی خود را دایر نمود. در این کار، سرمایه گذاران اصلی علاوه بر فورد و مریان سی کوپر، کلیه متصدیان سرویس اطلاعاتی / جاسوسی OSS (که در آن زمان توسط ترومن منحل شد) بودند که شامل ویلیام داناوان، اولی دورینگ (که یکی از اعضای شرکت حقوقی وال استریت داناوان بود)، دیوید بروس و ویلیام وندر بیلت می شدند. فورد کاملا با این ایده موافق بود که سرویس های اطلاعاتی همچون OSS یا CIA باید برای مخاطبان هالیوود پیام القاء نمایند و از آنها خواست تا تعداد متنابهی نسخه از کتابچه "جنگ صلیبی برای آزادی" را در اختیارش قرار دهند تا بتواند آنها را به فیلمنامه نویس ها بدهد و آنان را با اصطلاحات و مفاهیم مورد نظر سرویس های اطلاعاتی آشنا نمایند. علاوه براین وی پیشنهاد کرد که نماینده ای از ستاد مشترک ارتش سر صحنه فیلم "بال های عقاب"حاضر باشد تا عناصر و اجزای تئوری"جنگ صلیبی برای آزادی" را با کمک آنها در فیلم ها وارد نمایند."
از جمله مهمترین فیلم های دیگری که با همین رویکرد منجی آمریکایی درباره جنگ کره ساخته شد، می توان به آثار زیر اشاره کرد:
فیلم "سرنیزه های استوار" ساخته ساموئل فولر در سال 1951 قتل عام یک جوخه نظامی آمریکایی در جنگ کره را توسط کره ای ها روایت می کرد که سرجوخه آن گروه به نام دنو (با بازی ریچارد بیسهارت) با برعهده گرفتن مسئولیت فرماندهی ، بقیه را نجات می دهد،
"پل هایی در توکو ری" ساخته مارک رابسون در سال 1954، ماجرای یک خلبان جنگی آمریکا را در جنگ کره روایت می کرد که برای پرتاب بمب خود بر یک پل دفاعی بزرگ در کره مردد است اما سرانجام پس از اینکه درمی یابد چنین عملی به نفع بشریت است، تردید را کنار می گذارد و قهرمان جنگ می شود!،
"مردان در جنگ" ساخته آنتونی مان در سال 1957 حرکت ناگزیر و خطرناک یک جوخه آمریکایی در منطقه کره ای ها را به طرف تپه نجات تصویر می کرد در حالی که هر لحظه امکان حمله کره ای ها و قلع و قمع نیروهای آمریکایی وجود داشت،
در فیلم "کاندیدای منچوری" ساخته جان فرانکن هایمر در سال 1962، دشمن آمریکا (یعنی کره شمالی) موجوداتی مرموز و شبه جادوگر نشان داده می شدند که با در اختیار گرفتن ذهن سربازان آمریکایی، آنها را وادار به نفوذ در میان سیاستمداران ایالات متحده تا حد در اختیار گرفتن کاخ سفید می کردند،
"مش" ساخته رابرت آلتمن در سال 1970 که با نگاهی طنز آمیز حضور ارتش آمریکا در جنگ کره را در قاب تصویر قرار می داد،
فیلم دیگری به نام "مک آرتور" در سال 1977 با بازی گریگوری پک در نقش ژنرال مک آرتور، زندگی و دوران این جنایتکار جنگی از جمله در جنگ کره را به تصویر کشید و وی را یک قهرمان ملی برای آمریکا جلوه داد،
"اینچئون" ساخته ترنس یانگ در سال 1981 عملیات به اصطلاح قهرمانانه ژنرال دوگلاس مک آرتور را در هنگام تسخیر این شهر به تصویر می کشید. ژنرال مک آرتوری که سر لارنس اولیویر در سنین پیری نقش وی را بازی کرد.
جنگ ویتنام ، تجاوزکارانه ترین جنگ تاریخ
دخالت در ویتنام و تجاوز نظامی به این کشور یکی از چالش برانگیزترین جنگ هایی بود که ایالات متحده را چنان درگیر خود ساخت که تنها راه خلاصی اش پس از 10 سال، خروج با خفت و خواری از ویتنام بود.
ایالات متحده آمریکا در مارس 1965 به بهانه واهی حمله قایق های ویتنام شمالی به ناوهای آمریکایی (که واقعیت نداشت)، نخستین گروه سربازانش را به ویتنام اعزام کرد و در حالی که از اواخر دهه 50 به طور غیر علنی با حمایت های مختلف نظامی و اقتصادی و سیاسی از حکومت دست نشانده ویتنام جنوبی به سرکردگی دیکتاتور وابسته آن یعنی "نگو دین دیم" در جنگ میان شمال و جنوب این کشور حضور داشت اما از ماه مارس 1965 به طور مستقیم درگیر جنگ در این سرزمین شد.
جنگی که 10 هزار روز به طول انجامید، 5 میلیون تن بمب (چند برابر همه بمب هایی که در جنگ های اول و دوم جهانی مورد استفاده قرار گرفتند) بر سر مردم ویتنام ریخت و 3 میلیون نفر از مردم ویتنام را قربانی گرفت، 75 میلیون گالن مواد شیمیایی مرگ زای همراه فاکتور های نارنجی و آبی را بر سرزمین ویتنام فروریخت که تا دهها و بلکه صدها سال حرث و نسل آن سرزمین را از بین می برد و از طرف دیگر 45 هزار کشته و 300 هزار زخمی و 150 میلیارد دلار هزینه به مردم آمریکا تحمیل کرد .
جنایات بی حد و حصر نیروهای آمریکایی در حق مردم ویتنام و تصاویری که از این جنایات منتشر می شد، باعث گردید که مخالفت های با جنگ در آمریکا اوج گرفته و برهمین اساس جنبش های ضد جنگ در این کشور شکل بگیرد. همین قضیه موجب گردید که انگیزه بالقوه ای برای فیلمسازان و سینماگران غربی و آمریکایی بوجود آمده تا این موضوع دخالت آمریکا در ویتنام را به چالش جدی بکشانند.
از طرف دیگر برخلاف تجاوز آمریکا به عراق و افغانستان که خبرنگاران و عکاسان نمی توانستند بدون هماهنگی با ارتش وارد منطقه شده و عکس و خبر تهیه نمایند، در جنگ ویتنام، ژورنالیست های آمریکایی مجزای از نیروهای ارتشی به مناطق مختلف ویتنام رفته و گزارش تهیه می کردند که از جمله جین فاندا و اوریانا فالاچی از همه معروفتر بودند و این آخری براساس مشاهداتش در جنگ ویتنام، کتاب "زندگی جنگ و دیگر هیچ" را نوشت.
به همین دلیل بود که سینمای جنگ ویتنام در طول سالهایی که آمریکا به تجاوزاتش در ویتنام ادامه می داد، از صحنه غائب بود و در واقع 3 سال پس از اتمام جنگ و خروج نیروهای آمریکایی از ویتنام، نخستین فیلم هایی که درباره جنگ یاد شده ساخته شدند، برپرده سینماها نقش بستند ؛ فیلم هایی مانند:
"شکارچی گوزن" (مایکل چیمینو)، "بازگشت به خانه"(هال اشبی) و "اینک آخرالزمان"(فرانسیس فورد کوپولا) که در سالهای 1978 و 1979 به اکران عمومی راه پیدا کردند و معروفترین این دسته آثار که سه گانه الیور استون (یعنی "جوخه" و "متولد چهارم ژوییه" و "زمین و آسمان") و همچنین "غلاف تمام فلزی" استنلی کوبریک بودند که نزدیک به دو دهه بعد بر پرده سینماها رفتند.
اگرچه در اغلب فیلم هایی که درباره تجاوز آمریکا به ویتنام ساخته شد، بخشی از جنایات آمریکا و مظلومیت مردم ویتنام به تصویر کشیده می شد ولی به سبک و سیاق فیلم های هالیوودی، در نهایت اگر حتی قهرمان بازی آمریکایی ها به سبک رمبو در میان آن آتش و خون نمایش داده نمی شد، ولو در میانه میدان قلع و قمع ویتنامی ها، بازهم این آمریکاییان بودند که ترحم می کردند و در صدد نجات آنها برمی آمدند (مانند فیلم "تلفات جنگ" ساخته براین دی پالما) و یا آنقدر ویتنامی ها وحشی و بربر نشان داده می شدند که تماشاگر، بازهم آمریکاییان را علیرغم همه جنایاتشان می پسندید (مثل فیلم "شکارچی گوزن" ساخته مایکل چیمینو). یعنی به هر حال بازهم وجه مشترک این فیلم ها، قهرمان سازی از آمریکاییان بود.
در این میان سه گانه الیور استون بیش از سایرین مورد بحث قرار گرفت اما استون تقریبا در هر 3 فیلم، همچنان مردم ستم دیده ویتنام را در سایه و حاشیه و بلکه در تاریکی قرار داد و آنچه بیشتر در کادر دوربین و سینمایش واقع شد، همانا چالش های روحی سربازان آمریکایی در مواجهه با جنگ و دوری از وطن بود، در حالی که قهرمانی و حماسه سرایی برای همین کاراکترهای پرچالش را نیز از خاطر نبرد.
الیور استون در نخستین فیلم از سه گانه ویتنام خود یعنی فیلم "جوخه"(1986)، درگیری های بین سربازان یک جوخه رزمی آمریکایی در ویتنام را به تصویر کشید که در جریان نبردهای طولانی و طاقت فرسا با ویت کنگ ها، دچار تزلزل و تنش های روحی شده اند. گروهی جوان آمریکایی که از دل تمدن غرب و رفاه و آسایش آمده اند ، حالا در میان جنگل های تاریک و خوفناک ویتنام، هر لحظه در وحشت هجوم ویت کنگ هایی قرار گرفته اند که چون شبح بر سرشان فرود می آیند و نفر به نفرشان را قتل عام می کنند، در حالی که به جز یک صحنه قتل عام مردم در یک دهکده ویتنامی (آنهم در پاسخ به حملات ویت کنگ ها) صحنه دیگری از کشتار ویتنامی ها نشان داده نمی شود!
در دومین فیلم از سه گانه فوق، یعنی فیلم "متولد چهارم ژوییه" (الیور استون-1989)، ران کوویک آمریکایی علیرغم ناقض العضو شدن و عنوان قهرمان جنگ اما بتدریج متوجه حضور نامشروع و جنگ بی حاصل و نامربوط آمریکا در ویتنام شده و با مخالفان جنگ همراه گردیده و به معترضان می پیوندد. اما اعتراض آنها نه به خاطر جنایات بی حد و حصر آمریکاییان در ویتنام بلکه بیشتر به دلیل کشاندن گروهی وسیع از جوانان آمریکایی به ویتنام و کشته و ناقص العضو شدن بسیاری از آنان است و بازهم این آمریکاییان هستند که برای جلوگیری از ادامه دخالت نامشروع دولتشان در ویتنام اقدام می کنند. در فیلم "متولد چهارم ژوییه"، تصویر چندانی از وحشی گری ها و سبوعیت های ارتش آمریکا مشاهده نمی کنیم. همه دغدغه و عذاب وجدان ران کوویک که وی را در بازگشت از ویتنام رنج می دهد و حتی از عوامل اصلی تغییر دیدگاه وی درباره حضور آمریکا در جنگ ویتنام است، نه قتل عام زن و مرد و کودک ویتنامی بلکه کشتن اشتباهی یکی از دوستانش در صحنه درگیری با ویت کنگ هاست که حالا به عنوان قهرمان جنگ بایستی به پدر و مادر آن سرباز اعتراف کند که پسرشان نه در طی نبردی قهرمانانه بلکه اشتباها از سوی او هدف گلوله قرار گرفته و کشته شده است!
در فیلم "زمین و آسمان" که الیور استون در سال 1993 به عنوان سومین قسمت از سه گانه ویتنامش کارگردانی کرد، ماجرای بلاتکلیفی و بی هویتی یک دختر ویتنامی روایت می شود که در برزخ جنگ ویتنام ، نه از سوی نیروهای اشغالگر آمریکایی بلکه از طرف خود ویتنامی ها دچار سرگشتگی و گمگشتگی شده تا اینکه یک سرباز آمریکایی وی را از آن برزخ نجات داده و به آمریکا می برد و اگرچه سرباز آمریکایی خودکشی کرده و زن ویتنامی همچنان در میان هویت ویتنامی و آمریکایی سرگردان است اما بالاخره از باتلاق ویتنام نجات می یابد!
در دیگر فیلم های مطرح هالیوود درباره ویتنام نیز کم و بیش مشابه چنین تصاویری از قهرمان نمایی آمریکایی ها و وحشی گری ویتنامی ها یا آنانی که به سوی آنها گرایش می یابند، مشهود است. مثلا در فیلم "اینک آخرالزمان" فرانسیس فورد کوپولا در سال 1979، یک سرهنگ آمریکایی به نام کورتز (با بازی مالون براندو) که به عنوان مخالف حضور آمریکا در جنوب شرقی آسیا گروهی را تشکیل داده، همراه سربازان ویتنامی و کامبوجی و لائوسی خود همچون موجوداتی وحشی نشان داده می شوند که سبوعانه آدم ها و حیوانات را سلاخی کرده و در میان خون و جسد و کثافت زندگی می کنند. از همین روی هنگامی که ستوان ویلارد در انتهای ماموریت خود، سرهنگ کورتز را به فجیع ترین وجه به قتل می رساند، نه تنها ترحم مخاطب برانگیخته نمی شود بلکه از این قتل به نوعی احساس رضایت هم پیدا می کند!
همچنین در فیلم "شکارچی گوزن" ساخته مایکل چیمینو (که به لحاظ ساختار روایتی، فیلم "تک تیرانداز آمریکایی"، شباهت های انکار ناپذیری با آن دارد) هم گروهی جوان داوطلب حضور در ویتنام، زندگی راحت و آسایش خود در آمریکا را رها کرده و به جهنمی که فیلمساز از ویتنام تصویر کرده، می روند. آنها اسیر ویت کنگ ها شده و به سختی مورد شکنجه روحی و جسمی قرار می گیرند و در همین مسیر در یک بازی خشن رولت روسی شرکت داده می شوند. سرانجام آنها از باتلاق ویتنام می گریزند در حالی که یکی از آنان پایش را از دست داده و یکی (کریستوفر والکن) هم در ویتنام باقی می ماند و به بازی رولت روسی تا سر حد مرگ ادامه می دهد!
صحنه پایانی فیلم ، نمایش تجمع بازماندگان همان گروه جوانانی است که به ویتنام رفته بودند در حالی که سرود ایالات متحده آمریکا را با غرور زمزمه می کنند!!
ادامه دارد ...