در یکشب اتفاق نیفتاد
پس از گذشت 35 سال، اینک سینمای ایران به یکی از مهمترین برهه های تاریخ معاصر این سرزمین پرداخته که با سوء استفاده تاریخ پردازان فرمایشی و سفارشی از آن سوی آب ها، در رسانه های وابسته و در برخی اذهان به تدریج به کیفرخواستی علیه انقلاب و نظام اسلامی و همچنین ملت ایران و سربازان گمنامش تبدیل شد و مجرمان آن روزگار کم کم به مظلومان آن کیفرخواست بدل گردیدند! این در حالی است که سینمای غرب برای آمریکا مدام تاریخ و قهرمان و منجی می تراشد، اما متاسفانه سینمای ما تاریخ قهرمانی ها و رشادت ها و مظلومیت های این مردم و انقلاب را نادیده گرفته و بعضا آن را تحریف کرده است!!
اما فیلمساز جوانی به نام محمد حسین مهدویان که پیش از این، سریال تلویزیونی "آخرین روزهای زمستان" (درباره سردار شهید حسن باقری) و فیلم سینمایی"ایستاده در غبار" (درباره سردار جاوید الاثر احمد متوسلیان) را ساخته بود اینک دوربین خود را به روی مقطعی از تاریخ ایران باز کرده که در آن مهیب ترین تجربه تروریستی تاریخ خود و بلکه جهان را پشت سر گذارد. روزگاری که مردم در جبهه ای گسترده با صدام و حامیان جهانی اش (که هزاران کیلومتر مربع از خاک این کشور را اشغال کرده و مردم را با بمب و موشک تکه تکه می کردند)، درگیر بودند و گروهک تروریستی مجاهدین خلق با پشتیبانی اربابان غربی خود، در این سوی جبهه هم بر روی زن و مرد و بچه، آتش گشود و آنها را از این طرف خاکریز نیز به خاک و خون کشید. در آن شرایط سخت، گروهی گمنام و پاکباز میان نبرد رو در رو و مستقیم در جبهه علیه دشمن بعثی با جنگ دشوار و حساس در کوچه و پس کوچه های تهران علیه دشمن منافق ، دومی را انتخاب کرده و در شرایطی که دشمن داخلی تا بیخ گوش امن ترین نقاط شهر و در میان امین ترین نیروها، نفوذ کرده بود، به مقابله ای نابرابر و به جنگ در یک میدان نامشخص رفتند.
این اساس ماجرایی است که مهدویان و همکارانش در فیلم "ماجرای نیمروز" با ساختاری تاثیر گذار و جذاب، برای نسل امروز و دیروز روایت می کنند تا اگر با پول و هزینه های وهابیون و حامیان بین المللی تروریسم و در تبلیغات رسانه های غربی، همان گروهک تروریستی مخوف به شورایی صلح طلب و آزادیخواه بدل شده، این نسل و همچنین مردم جهان روایتی جدید برپرده سینما مشاهده کنند و پس زمینه های تاریخی این گروهک را در قاب تصویر ببینند.
مهدویان و همکاران فیلمنامه نویسش در فیلم "ماجرای نیمروز"، از مقطع 30 خرداد 1360 (آغاز جنگ مسلحانه مجاهدین خلق علیه ملت ایران) تا 19 بهمن همان سال (کشته شدن موسی خیابانی و برخی رهبران مجاهدین خلق) را در فرازهایی به تصویر کشیده، فرازهایی که هرکدام بخشی مهم از تاریخ این سرزمین محسوب شده و این ملت طی آن برخی از رشیدترین فرزندان خود را از دست داد. فرازهایی که به روایت خود فیلم و البته اسناد و شواهد معتبر، قرار بود کار انقلاب و نظام اسلامی تمام شود. ماههایی که گویا سالها و سده ها براین ملت گذشت اما شاید هیچ کس در آن روزگار و در تمام دنیا عمقش را درک نکرد به جز خود این مردم.
مهدویان ساختار این روایت را به درستی و دقت می چیند. او دوربینش را در سمت همان سربازان گمنام قرار داده و تروریست ها را به جز یک مورد (آن هم برای نفوذ یکی از اعضای تیم) در کادر نردیکش قرار نمی دهد. علاوه بر این، تیمی که گروه ضربت مقابله با تروریسم مجاهدین خلق را تشکیل داده از شخصیت های دوست داشتنی و سمپاتیکی شکل گرفته، از مسئول گروه به نام رحیم (با بازی متفاوت احمد مهرانفر) تا مسئول تحقیق و بازجویی به نام مسعود(مهدی زمین پرداز که در سریال "آخرین روزهای زمستان" نقش سردار شهید حسن باقری را ایفا می کرد) تا صادق که مسئولیت تیم های گشت را برعهده دارد (با بازی جواد عزتی) و بالاخره کمال (با بازی هادی حجازی فر همان احمد متوسلیان فیلم "ایستاده در غبار") که از همه عمل گراتر به نظر می رسد و رحیم او را از عمق عملیات و قله های "بازی دراز" به شهر کشانده تا در گروهش علیه تروریسمی که هر زمان مردم و انقلاب آنها را نشانه رفته، مبارزه کنند.
فیلم از یک سوی تلاش بی وقفه و خستگی ناپذیر تیم ضربت رحیم را در شناسایی و دستگیری تروریست ها نشان می دهد و از سوی دیگر جنایات بدون وقفه گروهک تروریستی مجاهدین خلق در ترور مردم کوچه و بازار و سران مملکت و به خصوص زنان و بچه ها که در دو صحنه خاص به گونه ای تاثیر گذار، سعی دارد عمق ددمنشی و سبوعیت این گروهک تروریستی را به تصویر کشیده و انواع برخوردهای نرم یا سخت با آنها را جا بیندازد. این نوع تصویرگری باعث می شود که مخاطب حتی در زمان برخوردهای ظاهرا تند و خارج از قاعده کمال، طرف او را بگیرد. خصوصا زمانی که در مقابل نبرد جوانمردانه گروه رحیم و حتی نوعی علقه یکی از اعضای گروه به نام حامد (با بازی مهرداد صدیقیان) به یکی از دوستانش (که اینک از رده های مهم مجاهدین خلق شده)، ناجوانمردی آنها را به نمایش می گذارد، چه در شلیک همان دوست به حامد، چه در کشته شدن یکی از توابین توسط خواهر خود با نارنجک در حالی که تواب یاد شده حتی خواهرش را به اصطلاح لو هم نداده بود و چه در اعتماد رحیم به عباس (نفوذی در میان تیم ضربت) و سوء استفاده او از این اعتماد.
مهدویان و فیلمنامه نویسانش به بسیاری از نکات ریز و جزییات ماجرا توجه داشته و علاوه بر دقت تحسین برانگیز به طراحی صحنه و لباس و حتی نوع رفتارها، به مسائلی مانند ناتمام ماندن پرونده انفجار 8 شهریور (اگرچه گذرا و در حد یکی دو جمله)، نفوذ منافقین در ایست و بازرسی ها یا در همان تیم ضربت، نحوه کشف خانه های تیمی سران مجاهدین خلق در تهران،شیوه تعقیب و مراقبت و ... نیز می پردازد.
همچنان و مانند فیلم های قبلی، مهدویان برای القاء حس و استناد زمانی، از طریق تصویر از نگاتیو و دوربین 16 میلیمتری و همچنین زوایایی نامعمول دوربین (از ورای میله ها و موانع و پنجره ها و میزها و درون اتومبیل و ...) و قاب های متحرک و روی دست بهره گرفته تا مخاطب به گونه ای سهل تر بتواند درون ماجرا و قصه قرار گرفته و از آن فاصله پیدا نکند. از همین روی حتی در هنگام مهمترین عملیات علیه لانه موسی خیابانی، دوربین، تماشاگر را با اعضای تیم همراه کرده و به هیچ وجه تصویری ورای این همراهی مثلا بوسیله هلی شات یا از زاویه بالاتر (مانند آثار هالیوودی) و یا نزدیکتر به تروریست ها ارائه نمی دهد. دوربین مهدویان هیچگاه تماشاگر را به درون خانه های تیمی نمی برد و از همین روی مانند برخی مدعیان که به اصطلاح می خواهند روایتی بی طرفانه داشته باشند! از این نوع افه های شبه روشنفکری که نهایت به درهم آمیختن حق و باطل می شود، فاصله می گیرد.
اما فیلمساز تلاش داشته به تناسب و برای دراماتیزه و سینمایی تر کردن ماجرا برخی قصه ها یا وقایع دیرتر یا زودتر را نیز به فیلم بیافزاید مثل همان علاقه قبلی حامد و یکی از اعضای گروه (که شاید چندان در متن این ماجرا ضرورتی نداشت) یا جنایت تکان دهنده مجاهدین خلق در شکنجه و سوزاندن 3 پاسدار کمیته انقلاب اسلامی که مربوط به سال1361 و پس از ضربات دیگر به خانه های تیمی مرکزیت مجاهدین خلق اتفاق افتاد و در فیلم، یکی از آن پاسداران، برادر مسعود از اعضای تیم ضربت است که همواره معتقد به برخورد نرم و عمیق با بازداشت شدگان بود.
گفتنی است که فیلم 120 دقیقه ای "ماجرای نیمروز"در میانه های خود و در زمان رفت و آمدهای تحقیقاتی و گشت زنی های مداوم گروه، تاحدودی از نفس و ریتم می افتد که با بازسازی برخی عملیات و ضربات دیگر علیه مجاهدین خلق (مانند عملیات اواخر مرداد 1360 که چند مرکز مهم فرماندهی آنها را نابود کرد) می توانست این مشکل حل شود.
اما آنچه برایم مبهم است حذف تیم های ضربت دادستانی انقلاب مرکز (تهران) به مسئولیت شهید لاجوردی از عملیات 19 بهمن 1360 و انهدام خانه تیمی موسی خیابانی بود که در مکتوبات و اسناد منتشره از جمله کتاب 3 جلدی "سازمان مجاهدین خلق"(از معتبرترین منابع در این زمینه) توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ثبت شده و اینکه شعبه ها و تیم های ضربت این دادستانی نقش عمده ای در شناسایی و عملیات علیه مهمترین خانه های تیمی کادر مرکزی مجاهدین خلق در آن سال ها داشتند. به جز اینکه نسل ما هنوز آن روز 19 بهمن را به خاطر دارد که در تصاویر تلویزیونی، شهید لاجوردی، بچه رجوی را در آغوش گرفته (در فیلم "ماجرای نیمروز"،کمال این عمل را انجام می دهد) و بالای سر جنازه موسی خیابانی به تشریح عملیات یاد شده پرداخت.