رضاخان: چو ایران نباشد تن من مباد؟!
کاردار سفارت فرانسه در تهران، در هفدهمین سال حکومت و سیزدهمین سال سلطنت رضاشاه به تاریخ 23 اردیبهشت 1317 گزارشی به وزارت خارجه کشورش ارسال نمود و در آن دیدگاه خود را نسبت به عملکرد رضاخان بیان کرد:
"... (رضا شاه) ایران را به پنج بلیه گرفتار ساخت: مالاریا –سیفلیس –تریاک –حصبه و شبه حصبه و اسهال. من این بیماریها را بر اساس اهمیت در اینجا طبقهبندی کردهام... استعمال تریاک که خود شاه نیز سرمشقی از این بابت شد، طبقه کارگر و به ویژه زحمتکشان را فراگرفته و مشکل مهم در این نیست که هنرمندان و کارگران به استعمال آن مبتلا شدهاند، بلکه این آفت به کودکان و خردسالان نیز سرایت کرده که نرخ فوقالعاده مرگ های بچگی (70 تا 80 درصد به هنگام زایمان) ناشی از آنست..."
دکتر محمد قلی مجد ، پژوهشگر و استاد دانشگاه پنسیلوانیا براساس اسناد وزارت امور خارجه آمریکا و پژوهش های گسترده اش، درباره افسانه "بنیانگذار ایران نوین" که به رضاخان اطلاق می شود، می گوید:
"...زمانی که در سال 1941 رضا شاه ایران را ترک کرد، نود درصد جمعیت ایران بی سواد بودند. می دانید که خود رضا شاه هم بی سواد بود. سفیر آمریکا در تهران رضا شاه را در زمان سلطنتش چنین توصیف کرده است: "پسر بی سواد یک روستایی بی سواد"، مردی که "تنها مقدار ناچیزی با توحش فاصله دارد."حالا این آدم را به عنوان یک "شاه فرهنگ پرور" معرفی می کنند! در سال 1941، یعنی زمانی که سلطنت رضا شاه به پایان رسید، ایران یکی از عقب مانده ترین و یکی از فقیرترین کشورهای جهان بود. به گزارش سال 1952 بانک جهانی دربارۀ ایران استناد می کنم. ...این "ایران نو"، که "رضا شاه کبیر" معمار آن بود، یک دیکتاتوری بی رحمانه و خشن نظامی بود که در آن قانون اساسی و مجلس به شوخی شباهت داشت. این "ایران نو" یکی از فقیرترین و عقب مانده ترین کشورهای جهان زمان خود بود که نود درصد جمعیت آن بی سواد بودند از جمله خود رضا شاه. رضا شاه هر چند در زمینه بی سوادی به نود در صد مردم تحت سلطه خود شباهت داشت، ولی در یک چیز با آن ها متفاوت بود. او یکی از ثروتمندترین مردان جهان زمان خود به شمار می رفت..."
در این مطلب قصد داریم تنها به 3 مورد از کارنامه رضاخان بپردازیم که براساس اسناد منتشره در خارج کشور و توسط کارشناسان و محققین و پژوهشگران تاریخ و همچنین از طریق خاطرات نزدیکان خود پهلوی ها در مکتوبات مختلف به چاپ رسیده است. به نظر می آید اگر هر فرد منصف ، بدون تعصب و احساسات با این مطالب مواجه شود، بتواند قضاوت درستی درباره مقاطعی از تاریخ معاصر ایران داشته باشد و داوری کند که مثلا آیا معنای "چو ایران نباشد ، تن من مباد" یا "دریغ است ایران که ویران شود ، کنام پلنگان و شیران شود" ، در عملکرد رژیم رضاخانی نهفته بود؟!
رضاخان که بود؟
رضاخان میرپنج افسر دیویزیون قزاق که در سوم اسفند 1299هجری شمسی کودتا کرد و سردارسپه شد و در 1304هجری شمسی به سلطنت نشست نه ملکی داشت نه کارخانهای و نه وجوه نقدی در بانکهای خارجی ولی هنگامی که روز بیست و پنجم شهریور 1320 هجری شمسی از کشور تبعید و آواره گشت، مشخص شد وی با تملک حاصلخیزترین نقاط کشور در مازندران، گیلان، گرگان و سایر نقاط بزرگترین مالک کشور ایران بود و با در دست داشتن ذخائر نقدی در بانکهای انگلستان، آمریکا و آلمان یکی از ثروتمندترین مردان جهان به شمار میآمد.
چگونه این ثروت کلان در چنین مدت محدودی فراهم شده بود؟
غصب املاک و زمین های مردم
روزنامههای پس از شهریور 1320، مملو از اعمالی است که عوامل رضاخان برای سلب املاک مردم انجام داده بودند. یک نماینده مجلس انگلستان پس از مسافرت به ایران و مطالعه احوال ایرانیان نوشته بود:
"رضاشاه، دزدان و راهزنان را از سر راههای ایران برداشت و به افراد ملت خود فهماند که از این پس، در سرتاسر ایران فقط یک راهزن باید وجود داشته باشد."
رضا خان شش الی هفت هزار روستا را در ایران به زور تملک کرد. این املاک از فریمان در استان خراسان شروع می شد و تا لاهیجان در استان گیلان امتداد داشت و عملاً بیش تر اراضی لرستان، شمال خوزستان و بیش تر کرمانشاهان، بخش مهمی از کرمان و تمامی مناطق جنوبی تهران، به ویژه ورامین، جزو املاک شاه بود. تمامی هتل های شمال ایران به رضا شاه تعلق داشت. مناطق پهناوری در تهران و شمیران از مالکین بی دفاع آن ها به زور گرفته شد و در مالکیت شخصی شاه قرار گرفت. به این ترتیب، رضا شاه نه تنها بزرگ ترین زمین دار قاره آسیا بلکه بزرگ ترین زمین دار در سراسر جهان بود.
براساس آمار موجود ، مجموع زمینهایی از سوی رضاخان غصب شد، با اقدامات ثبتی به نام او ثبت و برای آنها سند مالکیت رسمی صادر شد در دورهی 17 سالهی سلطنت او، بالغ بر 44000 سند مالکیت بود و در حدود یک میلیارد و ششصد میلیون مترمربع از زمین های ایران را شامل می شد که با تهدید و ارعاب و سند سازی افرادی همچون علی اکبر داور به مالکیت رضاخان درآمد. مجموع این زمین ها که بالغ بر 2400 پارچه آبادی می شد ، پس از رضاخان جزو ارثیه پسرش ، محمد رضا قرار گرفت و بخش از آن بعدا در جریان قانون به اصطلاح اصلاحات ارضی ، در مقابل دریافت پول به دهقانان داده شد و پول این زمین های غصبی مجددا به جیب خاندان سلطنت واریز گشت!
درآمدهای نفتی در حساب شخصی رضاخان
در سال 1931، "چارلز. سی. هارت"، وزیرمختار آمریکا در تهران، گزارش داد که رضاشاه شخصاً بیش از یک میلیون پوند در لندن به حساب خود واریز کرده است. بر اساس تعدادی از اسناد بانکی که پهلویها به هنگام فرار دستهجمعیشان از ایران در سال 1978 از خود باقی گذاشتند معلوم میشود که اظهارات نیشدار "هارت" درباره حسابهای بانکی رضاشاه در لندن از روی حدس و گمان نبوده است. آنچه هارت نمیدانست این بود که رضاشاه حسابهای دلاری متعددی در لندن، ژنو و برلین داشته است. اسناد باقیمانده حاکی از انحراف مسیر درآمدهای نفتی ایران به حسابهای شخصی رضاشاه است.
مطلب مهم اینجاست که درآمدهای نفتی ایران از طرف شرکت نفت انگلیس و ایران به ذخیره مملکتی در لندن واریز میشد. این ذخیره در ابتدا نزد شعبه لندن بانک شاهنشاهی ایران نگهداری میشد، ولی بعد از مدتی به بانک میدلند لندن انتقال یافت. بانکی که تنها شخص رضاخان در آن حساب داشت. از اینجا کاملاً معلوم میشود که رضاشاه درآمدهای نفتی ایران را به حسابهای شخصیاش سرازیر میساخت.
در اسناد وزارت امور خارجه آمریکا و بانک مرکزی ایالات متحده که بعضا انتشار یافته، نحوه سرقت درآمدهای نفتی ایران توسط رضا میرپنج به بهانه خرید سلاح و انجام سایر عملیات و کج کردن راه آنها به حسابهای بانکیاش در اروپا و آمریکا تشریح شده است . اسناد نشان میدهد که از مبلغ 3/31 میلیون لیره بابت حقالامتیازهای نفت، 18،412،000 لیره به خرید سلاح در اروپا و آمریکا، 6 میلیون لیره به خرید تجهیزات راه آهن و بندرسازی، و 3 میلیون لیره نیز به خرید طلا اختصاص یافته بود. اما در گزارشهای سرویس اطلاعات نظامی و سفارت آمریکا، فهرست مفصلی از خریدهای ارتش، نیروی دریایی و هوایی ایران در طول سالهای 1928 تا 1941 و همچنین قیمتهای واقعی که بابت تسلیحات مزبور پرداخت شده در دست است. در ژوئیه 1941 یک نسخه از گزارش سرّی "وضعیت ارتش ایران" به دست سفارت آمریکا افتاد. این گزارش که توسط وابستة نظامی بریتانیا در ایران تهیه شده بود، شرح مفصلی از وضعیت نیروهای مسلح ایران و تجهیزات آنها ارائه میداد. با توجه به این اطلاعات، و مبالغی که برای خرید تسلیحات پرداخت شده بود معلوم میشود که فقط قسمت اندکی از 18،412،000 لیره که به خرید سلاح از خارج اختصاص یافته بود واقعاً صرف این کار شد. یعنی طبق شواهد و مدارک موجود، از 155 میلیون دلاری که شرکت نفت انگلیس و ایران در طول سالهای 1928 تا 1941 بابت حقالامتیاز نفت به دولت ایران پرداخت کرده بود، حداقل دو سوم آن را رضا خان دزدیده و به حساب های بانکی خود در خارج کشور واریز کرده بود؛ که این از بزرگترین دزدیهای تاریخ محسوب می شود.
طبق گزارش وزارت خارجه آمریکا در سال 1941، رضا خان در این زمان 100 میلیون دلار در حساب های بانکی آمریکا ذخیره کرده بود. براساس گزارش وزارت خزانه داری آمریکا در همین سال، رضا خان در نیویورک 18 میلیون و 400 هزار دلار پول داشت که 14 میلیون دلار آن به صورت پول نقد و طلا و 4/4 میلیون دلار آن به صورت سهام و اوراق بود. این گزارش ها نشان می دهد که رضا خان مبالغ هنگفتی در بانک های سویس اندوخته شخصی داشت و همین طور در تورنتوی کانادا. طبق این گزارش های کاملاً رسمی و معتبر، در سال 1941 مجموع ثروت رضا خان در بانک های خارج به رقم 200 میلیون دلار رسیده بود. یعنی در عمل تمامی درآمدهای نفتی ایران طی سال های 1921-1941 به سرقت رفته بود.
ممکن است این رقم در شرایط مالی کنونی دنیا و حتی ایران ، رقم قابل توجهی به نظر نیاید . اما برای اینکه ارزش واقعی آن را دریابیم ، باید توجه کنیم که در سال 1941 کل گردش پول بانک صادرات و واردات آمریکا صد میلیون دلار بود و در این زمان رضا خان دویست میلیون دلار پول نقد داشت. تصوّر نمی شود که راکفلر هم در آن زمان چنین پول نقدی در اختیار داشت.
برباد دادن خاک ایران
یکی از نقاط سیاه کارنامه رضاخان ، واگذاری بخش هایی از خاک ایران به خارجی هاست. زمانی که اراده انگلیس به این تعلق گرفت که بخشی از خاک ایران به ترکها یا اعراب واگذار شود رضاخان بدون هیچگونه مقاومتی فرمانبرداری کرد. اگر در دوران قاجار، بیگانگان با استفاده از بیلیاقتی پادشاهان این سلسله، با زور و لشکرکشی بخشهایی از خاک ایران را تجزیه کردند، در دوران پهلوی به صورت بیسابقهای بدون هیچگونه جنگ و صفآرایی بخشهایی از خاک ایران به غیر واگذار شد. این چه قهرمان ملی و وطن پرستی است که به اشاره بیگانگان حاضر به باج دادن به همسایگان ، آن هم از خاک سرزمینش می شود؟ از همین روی وقتی دولت بریتانیا تصمیم گرفت که برای حفظ منافعش در مقابل دولت شوروی سابق، پیمانی مابین متحدانش در منطقه (ایران و افغانستان و عراق و ترکیه) منعقد سازد ناگزیر، آن که باید در این میان قربانی شود، وابسته ترین این دولت ها یعنی دولت شاهنشاهی ایران بود . برای به میدان کشاندن دولت های دیگر ، بایستی به آن ها باج پرداخت می شد آن هم از خاک ایران و بوسیله مزدوری که از کمترین تعصب و غیرت میهنی بی بهره بود به نام رضا میرپنج. یعنی برای تالیف قلوب دولت های افغانستان و عراق و ترکیه، این ایران بود که باید تاوان می داد و تاراج می شد آنهم بوسیله یک مزدور انگلیسی که بعدها لقب "سازنده ایران نوین" گرفت!!!
1- واگذاری بخش هایی از خاک ایران به ترکیه با تقدیم ارتفاعات آرارات. مهدی فرجی (محقق و پژوهشگر) در "گنجینه اسناد" می نویسد:
"...بر اساس این قرارداد، آرارات کوچک، به دولت ترکیه واگذار شد.." واگذاری ارتفاعات آرارات به ترکها زمانی حساستر می شود که اهمیت سیاسی و راهبردی آن را بدانیم. سرهنگ ریاض، کارشناس نظامی ایران در پاریس، درباره اهمیت موقعیت نظامی کوه آرارات کوچک بر این باور بود که:
"...اگر این کوه را از دست بدهیم نه فقط نقطه راهبردی مهمی را از دست داده ایم، بلکه کردها نیز از ما سرخورده، متوجه جلب توجه و مساعده دیگران میشوند."
حسین مکی نیز در کتاب "تاریخ بیست ساله" می نویسد:
"... با این وجود، آنچه تعیینکننده بود، نظر شخص رضاخان بود. و رضاخان هم به نقل از سرلشگر ارفع بر این باور بود که منظور این تپه و آن تپه نیست. منظور من این است که دو دستگی و جدایی که بین ایران و ترکیه از چندین سال وجود دارد و همیشه به زیان هر دو کشور و به سود دشمنان مشترک ما بوده است از میان برود. آنچه مهم است این است که ما با هم دوست باشیم!"
البته دولت پهلوی کوشید مساله واگذاری آرارات را نوعی "مبادله ارضی" عنوان کند. در این عهدنامه، ایران در قبال بخشیدن آرارات ، مناطقی از دره بارژگه را گرفت. با این حال، در "گنجینه اسناد" آمده است:
"...با توجه به نابرابری موارد مبادله شده و کم ارزشی دره یادشده در برابر آرارات کوچک که اهمیت راهبردی داشت، چنین استدلالی درست نبود...."
2- دومین مورد حراج خاک سرزمین ایران توسط رضاخان، واگذاری اروند رود و سرزمین های پیرامون آن بود که در زمان امیر کبیر، خط منصف یا به تعبیر امروزی "خط القعر" مرزی قرار داده شده بود و توسط رضاخان، تمام و کمال به عراق واگذار شد. با این بذل و بخشش رضاخان، مسئله اروند رود و حق حاکمیت آن از مهمترین مسائل چالش برانگیز مابین ایران و عراق در طی بیش از نیم قرن شد که در نهایت یکی از دلائل جنگ هشت ساله دهه 60 علیه ایران بود. علیرضا امینی در کتاب "تاریخ روابط خارجی ایران در دوران پهلوی" می نویسد:
"...مهمتر از همه اختلافات با عراق بر سر مساله حاکمیت بر شطالعرب بود. در این هنگام انگلیسیها که برای تقویت موضع دولتهای وابسته به خود در قبال خطر کمونیسم عجله داشتند که پیمان منطقهای هر چه زودتر امضا شود، به سرعت زمینه های سازش ایران و عراق را با توجه به منافع خود فراهم کردند. در توافقنامه امضا شده، عراق به دلیل تحتالحمایگی رسمی و طبعا اطمینانبخشتر بودن، از امتیازات بیشتری برخوردار شده و اداره شطالعرب را به طور کامل در دست گرفت و در 13تیر 1316 قراردادی در تهران بین ایران و عراق امضا شد که به موجب آن حق کشتیرانی در سراسر شطالعرب به استثنای آبهای مقابل خرمشهر و آبادان به دولت عراق داده میشد..."
3- در مورد افغانستان براساس توافقنامه سعدآباد، در ششم بهمن ماه 1317 قرارداد تقسیم آب هیرمند بین تهران و کابل در شانزده ماده منعقد گشت. بر این اساس ایران از "دشت ناامید" بهمساحت 3 هزار کیلومتر چشم پوشید و عملاً سرچشمه هیرمند از دسترس ایران خارج شد. یعنی علاوه بر اینکه رضاخان بخشی از خاک ایران را به افغانستان واگذار کرده بود، امکان دخل و تصرف کابل در بخشهای بالایی هیرمند عملاً میتوانست مانع از تقسیم آب بهصورت مساوی گردد. بنابراین اولین گام خیانتی که بعدا اسدالله علم هم در خاطراتش به آن اشاره کرد، در زمان رضاخان و تحت مدیریت انگلیسیها برداشته شد. لازم به ذکر است که بخشی دیگر از خاک سیستان ایران در سال 1356 و طی قرارداد خفت بار دیگری توسط پهلوی دوم به افغانستان اهداء شد تا حدی که اسدالله علم در خاطراتش با عصبانیت از آن یاد می کند!
حسین مکی در کتاب "تاریخ بیست ساله" می نویسد:
"...مذاکرات در 1313 با حکمیت ترکیه انجام شد که با رای ترکها، 160 فرسخ از خاک ایران به افغانستان منظم شد. "سیاست حسن همجواری"پهلویاول، برای جلب اعتماد افغانها به حضور در پیمان سعدآباد، رای حَکَم را میپذیرد. منطقه چکاب، منطقه دیگری بود که برای اعتمادسازی به افغانها داده شد. رضاشاه در توجیه این واگذاری به شوکتالملک حاکم سنتی چکاب، معتقد است "ارزش چکاب چه از لحاظ سوقالجیشی و چه از نظر وجود مراتع برای دامها بدان پایه نیست که همسایه خود ناراضی باشد و روابط دو دولت ایجاد سوءتفاهم کند!"
این تحلیل، شبیه همان تحلیلی است که رضاشاه از واگذاری مناطق شمالباختری کشور به ترکها داشت که پیشتر به آن اشاره کردیم..
حسین مکی در همان کتاب "تاریخ بیست ساله" ادامه می دهد:
"...در مورد رفع اختلافات مرزی با افغانستان علاوه بر اینکه موضوع رود هیرمند حل نشد و اختلاف باقی ماند و طبق رای حکمیت گلداسمیت انگلیسی، افغانها حاضر نشدند کنار بیایند، جایزهای هم به آنها داده شد. به این ترتیب که چون افغانستان به واسطه عدم معادن نمک در مضیقه بود و در قسمتهایی از نقاط نزدیک مرزی متعلق به ایران دارای معادن نمک بود، آن قسمتها را به افغانستان واگذار نمودند. ..."
پیمان سعدآباد یکی از خفت بارترین قراردادهای استعماری بود که فراتر از گلستان و ترکمانچای ، این بار توسط مزدوری وابسته با عنوان رضاخان به ملت ایران تحمیل شد. مسعود بهنود در کتاب "این سه زن" می نویسد :
"...حادثه دیگری که میتوانست آرامش خاطر شاه را فراهم آورد، پیمان سعدآباد بود. وزیران خارجه ترکیه، عراق و افغانستان در تهران گرد آمدند و در سعدآباد بر پیمانی امضا گذاشتند و اینها هم معنای استقرار رژیم را داشت. برای رسیدن به این پیمان، رضاشاه به اختلافات ارضی با ترکیه و عراق پایان داد. از نفت خانقین گذشت و هم از ارتفاعات آرارات، این مجموعه به اضافه باجی که در قرارداد نفت به انگلیسیها داده بود( قرارداد ننگین 1933 به جای قرارداد دارسی که رو به پایان بود) ، در آستانه جنگ جهانی، حکومت او را به عنوان حلقهای از کمربند دور شوروی در چشم لندن عزیز میداشت..."