Quantcast
Channel: مستغاثی دات کام
Viewing all 1209 articles
Browse latest View live

ایدئولوژیک ترین نبردهای تاریخ در "...و اینک آخرالزمان"

$
0
0

تصویر جنگ های نوین صلیبی در هالیوود

 

"جنگ های نوین صلیبی " عنوان قسمت 28 از مجموعه مستند "...و اینک آخرالزمان" است که ساعات 12/45 ، 19/45 و 22/35 جمعه 16 تیرماه 1391 از شبکه خبر پخش می شود.

جنگ های صلیبی به عنوان ایدئولوژیک ترین نبردهای تاریخ غرب ، همواره جایگاه ویژه و محبوبی نزد سیاسیون آن (مانند روسای جمهور ، نمایندگان کنگره ، فرماندهان ارتش و روسای احزاب و جمعیت های سیاسی آمریکا و اروپا) و همچنین عناصرفرهنگی شان از جمله قصه پردازان ، حماسه سرایان و به خصوص هالیوود و فیلمسازانش داشته است. همواره سعی شده که روایت های متعدد از مراحل ، فراز و فرودها و قهرمان های این جنگ ها (البته درکنار داستان ها و اسطوره های کتاب مقدس) در طی قرون متمادی  به صورت ادبیات و هنر عامه پسند درون جامعه غرب تزریق شود تا به نوعی  فرهنگ صلیبی را در میان مردم این جامعه زنده نگاه دارند.

اهمیت جنگ های صلیبی (به عنوان نقطه آغاز برای سرکوب و قتل عام مسلمانان و نخستین زمزمه های حکومت جهانی صهیون) برای غرب صهیونی آنقدر حیاتی و جدی بوده و هست که وقتی پس از گذشت قرن ها، در جنگ جهانی اول ژنرال النبی (فرمانده قشون انگلیس) پس از شکست عثمانی همراه با ارتش خود به فلسطین رسید ، در بالای قبر صلاح الدین ایوبی شمشیر برزمین کوبید و گفت: حالا جنگ های صلیبی به پایان رسید! و داغ این جنگ ها و شکست های سنگین صلیبیون از مسلمانان آنچنان بر دل صهیونیست ها سنگینی کرده و می کند که جرج دبلیو بوش (از سران صلیبیون امروز) ، پس از قضیه 11 سپتامبر و در آستانه حمله به خاورمیانه و اشغال افغانستان ضمن هشدار به مسلمانان گفت که جنگ های نوین صلیبی آغاز شده است !!

به دلائلی که ذکر شد تفریبا از همان روزهای آغازین سینما ، جنگ های صلیبی و اسطوره هایش همواره دستمایه با اهمیتی برای قصه پردازان و فیلمسازان هالیوود به شمار آمده  است. کاراکترهایی همچون شاه آرتور و جنگجویانش (و آن شمشیر معروفش که در سنگ فرو رفته و بایستی فردی برگزیده یا همان منجی آخرالزمانی آن را از سنگ بیرون آورد)، شوالیه های صلیبی و نبردهایشان و بالاخره کاراکتر محبوبی به نام رابین هود ( همراه یکی از مشهورترین و در واقع خونخوارترین شاهان صلیبی با عنوان جعلی ریچارد شیردل) از زمان سینمای صامت محور بسیاری از فیلم های سینمای هالیوود بوده است.(از رابین هودی که آلن داون در سال 1922 ساخت تا رابین هود سال گذشته ریدلی اسکات که پیش از این هم با آثاری همچون "گلادیاتور " و "قلمرو بهشت" دین خود را به جنگ های صلیبی ادا نموده بود).

تصاویر یا بخش هایی از فیلم های "رابین هود" ، "قلمرو بهشت" ، "گلادیاتور" ، "فصل جادوگری" ، "زره پوش" ، "کشیش" ، "9" ، "ارباب حلقه ها" ، "هری پاتر" ، "جنگ های ستاره ای" و "ماتریکس" در این قسمت از مجموعه مستند "...و اینک آخرالزمان" پخش شده و محمد حسین فرج نژاد ، پیام فضلی نژاد و سعید کریمی درباره آنها به اظهار نظر خواهند پرداخت.

مجموعه مستند "...و اینک آخرالزمان" به نویسندگی و کارگردانی سعید مستغاثی توسط رضا جعفریان در 30 قسمت برای گروه سیاسی شبکه خبر تهیه شده است.


آرماگدون در "...و اینک آخرالزمان"

$
0
0

سرمایه گذاری هالیوود برای فاجعه ضد بشری

 

"آرماگدون" عنوان قسمت 29 از مجموعه مستند "...و اینک آخرالزمان" است که ساعات 12/45 ، 19/45 و 22/35 شنبه 17 تیرماه از شبکه خبر پخش می شود.

در کتب و اسناد منتشره آمده است که بنا بر اعتقاد صهیونیست ها ، با آغاز هزاره جدید و عبور از برج حوت (ماهی) به برج حمل (سطل) ، زمان اقدام برای فراهم آوردن زمینه های ظهور مسیح موعودشان فراهم آمده  است. به عبارت دیگر آنان براین باورند که جهان به آرماگدون و آخرالزمان مورد نظر مسیحیان و یهودیان صهیونست بسیار نزدیک شده و حالا نوبت عمل فرا رسیده است. اگرچه صهیونیست ها ، دیرزمانی است که عملیات خویش را برای روز موعود  "آرماگدون" شروع کرده اند.

اونجلیست‌ها (مسیحیان صهیونیست ) براین باورند که مسیح (ع) دوباره ظهور می‌کند و در آخرالزمان جنگ و ویرانی بزرگی  با نام آرماگدون اتفاق خواهد افتاد و بعد از این ویرانی هزاره خوشبختی برای آنها آغاز خواهد شد.

براساس آمار، چهل درصد از آمریکاییان معتقد به آرماگدون هستند. "رونالد ریگان" یکی از روسای جمهور پیشین ایالات متحده آمریکا درباره‌ی نبرد آرماگدون گفته بود: "آرزو دارم که خداوند به من عنایت کند تا زمینه‌ی نبرد آرماگدون را فراهم سازم تا بدان وسیله در این نبرد شرکت کنم و مشیت و خواست الهی را به صورت اجرا بگذارم و باعث بازگشت دوباره‌ی مسیح بشوم."

و این آرماگدون در بسیاری از فیلم های امروز سینمای هالیوود به وضوح به تصویر کشیده شده است. براساس متون عهد عتیق مثل سفر دانیال و حزقیال نبی و همچنین تحریفاتی که به عهد جدید تحت عنوان مکاشفات یوحنا تحمیل گردید ، درباره نشانه های آخرالزمان ، فیلم های متعددی طراحی شد که یکی از آنها "طالع نحس 666 " بود. فیلمی که در سال 2006 به اکران عمومی درآمد.

همچنین غرب برای توجیه شکست های خود ، ساخت یک سری فیلم های پست آپوکالیپتیک یا پسا آخرالزمانی را در دستور کار هالیوود قرار داد که در این گونه فیلم ها ، گویا فاجعه آخرالزمان اتفاق افتاده و موجودات شرور حاکم هستند اما معدود پیروان مسیح یا منجی برای زمینه سازی ظهور او در تلاش خستگی ناپذیری به سر می برند. از جمله این آثار می توان به فیلم هایی مانند "جاده"ساخته جان هلیکوت اشاره نمود که مسئله حفاظت از آخرین منجی را مطرح می سازد. آخرین منجی که در قد و قواره یک پسربچه ظهور کرده است.

در این قسمت از مجموعه مستند "...و اینک آخرالزمان" ، بخش هایی از فیلم های "Dune" ( دیوید لینچ- 1984) ، "آگاهی" (الکساندر پرویانس-2009) ، "طالع نحس 666" (جان مور-2006) ، "امگا کد2:مگی دو" (برایان ترانچارد اسمیت-2001) ، "جاده"(جان هلیکوت-2010) و "کتاب ایلای"(برادران هیوز-2010) به نمایش درمی آید.

از جمله تصاویر منحصر به فردی که در این قسمت پخش مس شود ، بخشی از سخنرانی های جنگ طلبانه جری فالول و هال لیندسی ( از رهبران اوانجلیست یعنی مسحیان صهیونیست ) است که صریحا بر طبل جنگ آخرالزمان می گویند و دنیا را به یک جنگ اتمی تهدید می کنند.

مجموعه مستند "...و اینک آخرالزمان" به نویسندگی و کارگردانی سعید مستغاثی توسط رضا جعفریان در 30 فسمت برای گروه سیاسی شبکه خبر تهیه شده است.

آخرین قسمت مجموعه مستند "...و اینک آخرالزمان"

$
0
0

روایت قیام موعود برپرده سینما

 

"قیام موعود برپرده سینما" عنوان سی امین و آخرین قسمت از مجموعه مستند "...و اینک آخرالزمان" است که ساعات 12/45 ، 19/45 و 22/35 یکشنبه 18 تیرماه از شبکه خبر پخش می شود.

در سالهای اخیر و پس از آغاز هزاره سوم نیز تعداد زیادی از فیلم هایی که  تولید می شوند یا باورهای آخرالزمانی صهیونیست ها راتبلیغ می کنندو یا مردم رااز موعودی دیگر می ترسانند. موعودی حقیقی که به اذن خداوند در مقابل تمامی جنگ و کشتار و خونریزی و به اصطلاح آرماگدونی صهیونیست ها خواهد ایستاد. همچنانکه پیروان و شیعیان او  سالیان سال است در انتظار ظهورش مقاومت و ایستادگی کرده اند.

در خبرها آمده بود که جرج بوش ، هیئتی را متشکل از متخصصان سازمان سیا ، کارشناسان اسلامی در آمریکا و جامعه شناسان و دانشمندان مذاهب دیگر مامور کرده تا درباره حضرت امام زمان (عج) و زمینه های ظهور ایشان تحقیق نمایند. اگرچه سالها بود ،  خبرهایی از گوشه و کنار می رسید مبنی براینکه سرکردگان صهیونیسم ، به خصوص در آمریکا و اسراییل بودجه ای بالغ بر میلیاردها دلار اختصاص داده اند تا چگونگی ظهور حضرت مهدی (عج) را بررسی کرده و راههای جلوگیری از آن را جستجو نمایند ، اما این بار خبر فوق برروی بسیاری از خبرگزاری های معتبر و سایت های اینترنتی نقش بست تا خوش خیالی خیلی ها که اینگونه خبرها را ناشی از همان فرضیه معروف "توهم توطئه " می پنداشتند ، پایان داده و با واقعیتی تکان دهنده مواجه شان گرداند که به لحظه تصمیم بسیار نزدیک شده ایم.

اینک بار دیگر بایستی کارنامه خود را مرور کنیم که هریک از ما برای فراهم آوردن زمینه های ظهور حضرت ( که تکلیف هر مسلمان شیعه است) چه کارهایی انجام داده است . در حالی که چنانچه بخشی کوچک از آن را مشاهده کردیم ، جبهه رقیب از هیچ کوششی فروگذار نکرده و نمی کند.

اما نویسندگان و هنرمندان مسلمان در جهت شناساندن حضرت مهدی موعود (ع) به نسل امروز چه کرده اند؟ تا چه اندازه ایشان و اهداف و آرمان هایشان را به جوانان معرفی کرده اند؟ مگر نه این است که مهمترین وظیفه هر شیعه ، شناخت و شناساندن امام زمان خویش است ؟  به راستی درباره مهمترین موضوع شیعه، یعنی قیام منجی عالم بشریت، حضرت حجت (عج) و شیوه و رسم و راه درست انتظار حضرت، به چه آثار سینمایی اندیشیده شده است؟ درباره شرایط ظهور ایشان و علاماتی که این ظهور مبارک و خجسته در مقابل خواهد داشت، روایات و سخنان بسیار از ائمه اطهار (س) و  شخصیت‌های بزرگ اسلامی نقل شده است. سینمای ایران  تا چه اندازه به این شورانگیزترین  واقعه آینده بشریت، نگاه داشته است؟

دراین باره دکتر مجید شاه حسینی ، پیام فضلی نژاد ، سید محمد حسینی ، سید هاشم قاسمی ، نصرت الله تابش و محمد حسین فرج نژاد به اظهار نظر خواهند پرداخت و بخش هایی از فیلم های "پایان روزها " ، "دروازه نهم" ، " روز استقلال" ، "آرماگدون" ، "ماتریکس" ، "برخورد عمیق" ، " فرمان" ، "راز" و "رمز داوینچی" به نمایش درخواهد آمد.

مجموعه مستند "...و اینک آخرالزمان" به نویسندگی و کارگردانی سعید مستغاثی توسط رضا جعفریان در 30 قسمت برای گروه سیاسی شبکه خبر تهیه شده بود.

گفت و گوی آرش فهیم با سعید مستغاثی

$
0
0

آن روی سکه هالیوود

 

"...امروز طبق اطلاعات قطعى ثابت شده است که مؤسسه‏ عظیم هالیوود و شرکتهاى بزرگ سینمائى با سیاستهاى استکبارى آمریکا همراهى و همکارى مستمر و باب میل دارند. این مؤسسه‏ بزرگ فیلمسازى و سینمائى که ده‏ها کمپانى بزرگ، فیلمساز از هنرمند و از کارگردان و از بازیگر و از نمایشنامه‏ نویس و فیلمنامه‏ ‏نویس و سرمایه‏گذار در آن گرد هم جمع شدند، در خدمت هدفى دارند حرکت مى‏کنند. آن هدف عبارت است از اهداف سیاست استکبارى‏ که دولت آمریکا را هم همان سیاستها دارد مى‏ چرخاند. این‏ها چیز کوچکى نیست..."

 بیانات مقام معظم رهبری در دیدار روحانیون و طلاب تشیع و تسنن کردستان‏23/ 02/ 1388

 

مجموعه مستند "...و اینک آخرالزمان" سعی دارد به تاریخچه هالیوود بپردازد؛ به موسیسن آن ،  زمینه های تاسیس ، گسترش و تکامل ، ژانرهای مختلف و ماهیت ایدئولوژیک این کارخانه به اصطلاح رویا سازی. این دهمین همکاری مشترک سعید مستغاثی(نویسنده و کارگردان)و رضا جعفریان (تهیه کننده) در زمینه ساخت سریال های مستند تلویزیونی است . تولید مجموعه مستند "...و اینک آخرالزمان" از شهریور 1389 آغاز شد ، در حالی که گروه سازنده در حال مونتاژ سری چهارم مجموعه مستند " راز آرماگدون" تحت عنوان "پروژه اشباح" بودند و در عین حال تولید مجموعه مستند "اشغال" را نیز در دستور کار داشتند. تدوین و مراحل فنی مجموعه "...و اینک آخرالزمان" در اوایل خردادماه 1391 به پایان رسید و این مجموعه در 30 قسمت از اواسط خردادماه تا میانه تیرماه  روی آنتن شبکه بین المللی خبر رفت. به همین بهانه گفت و گویی با سعید مستغاثی ، نویسنده و کارگردان این مجموعه انجام داده ایم:

 

تا کنون برنامه ها و مستنداتی که درباره سینمای غرب و به خصوص هالیوود ساخته شده ، بیشتر در جهت نمایش و تعریف و تمجید از این کارخانه به اصطلاح رویا سازی بوده است. اما مستند شما گویا برای اولین بار به نقد جدی و تحلیل منتقدانه این سینما می نشیند و گوشه ها و زوایایی را از تاریخ هالیوود نقل می کند که تاکنون مورد توجه قرار نگرفته بوده است.

 - خب ، دلیل اولش این است که بنده قبل از آن که مستند ساز باشم ، منتقد سینمایی بوده و هستم و کار منتقد سینما هم نگاه و نگرش منتقدانه به آثار سینمایی است و این نگاه منتقدانه ، سینمای ایران و جهان یا هالیوود و کن و جشنواره فجر ندارد، هیچکاک و کوروساوا و فلینی نمی شناسد. آنچه که متاسفانه برخی منتقدان ما نسبت به آن تسامح می ورزند . گویی که نقد فیلم تنها در مورد سینمای ایران و جشنواره فیلم فجر جایز است و آنچه در سینمای جهان به خصوص سینمای کلاسیک یا برخی فیلمسازان به اصطلاح مولف وجود دارد ، اساسا انگار وحی منزل بوده و اصلا قابل نقد ، آن هم از سوی منتقد ایرانی نیست. این عین خودباختگی و ذلت نفس است. گویی ما براساس یک سری قوانین نانوشته بایستی پذیرفته باشیم که سینمای هالیوود و آثار فیلمسازانی همچون جان فورد و هاوارد هاکس و چارلی چاپلین غیرقابل نقد است و تنها منتقد فرنگی می تواند درباره آن نظر منتقدانه داشته باشد و کار منتقد ایرانی ، فقط به به و چه چه کردن است! دوم اینکه نقد یک فیلم تنها به خود آن فیلم بازنمی گردد ، خصوصا اگر شما بخواهید جریانات سینمایی و موج های هنری را مورد بررسی و تحلیل قرار دهید که در آن صورت بسیاری از شرایط فرامتنی و موقعیت های سیاسی و فرهنگی و خاستگاههای اجتماعی هم به میان می آید. چنانچه در خود تاریخ نقد فیلم شاهدیم که از دهه 60 میلادی به این سو( خصوصا از سوی نویسندگان و منتقدان مجله معروف مووی )  ، نقد فیلم با توجه به شرایط و موقعیت گذشته و حال فیلمساز و بسیاری دیگر از شرایط درون متنی و بینامتنی و فرامتنی ، از معیارها و ملاک های نقد فیلم به شمار آمد که البته توضیح مفصل دارد و در این مقال نمی گنجد. سخن کوتاه اینکه بنده در مجموعه مستند "...و اینک آخرالزمان" سعی کرده ام آن نگاه منتقدانه و فرامتنی را نسبت به کلیت سینمای غرب و به ویژه هالیوود داشته باشم و این جریان سینمایی مهم در تاریخ سینما را از زوایای مختلف تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و تاریخی مورد بازنگری قرار دهم. آنچه که حداقل شخصا در ذهن ندارم که بدین صورت در ایران مورد نقد و تحلیل قرار گرفته باشد.

  یعنی در خارج از ایران مثلا اروپا و آمریکا چنین بررسی انجام شده ؟

 - بله ، فیلم های مستند و داستانی متعددی از سالهای دور تا امروز ساخته شده، از آثار داستانی مانند "دو هفته در شهر دیگر" وینسنت مینه لی در سال 1962 بگیرید تا مثلا فیلم "بارتون فینک" برادران کوئن در سال 1991 و " آنچه اتفاق افتاد" بری لوینسون در سال 2008. در زمینه مستند هم آثار بسیار قوی نوشته و ساخته شده است، مثلا کتاب ارزشمند "یک امپراتوری متعلق به خودشان" نیل گابلر ( که مصاحبه هایی هم با وی در همین مستند خودمان یعنی "...و اینک آخرالزمان" نشان داده می شود) و یا مستند بسیار قوی "هالیوودیسم: یهودی ها ، فیلم ها و رویای آمریکایی " ساخته سیمخا جاکوبوویچی در سال 1998 که از دیدگاه یک مستند ساز یهودی و از طریق مصاحبه با کارشناسان و منتقدان و دست اندرکاران ، به خاستگاههای اجتماعی و تاریخی و سیاسی هالیوود پرداخته بود.

 چرا نام این بررسی و نقد سینمای هالیوود را "...و اینک آخرالزمان" گذاشته اید؟

 - اگر مخاطب حرفه ای امروز سینما ، نگاهی عمیق تر و با فاصله نسبت به مجموعه آثار سینمای غرب به خصوص هالیوود داشته باشد ، متوجه خواهد شد که موج اصلی این سینما در تسخیر موضوع خاصی با ویژگی ها و عناصر مشترک قرار دارد و البته در ژانرهای مختلف در صدد مطرح نمودن یک سوژه واحد است. سوژه ای که مشخصا به آخرالزمان( نه به معنای قیامت و روز رستاخیز بلکه به مفهوم پایان یک دوران و آغاز حکومت جهانی اسطوره ها و افسانه های غرب) و همچنین وقایع آن دوران پرداخته و در این مسیر عوامل معینی از قبیل منجی یا کرایست و آنتی کرایست یا دجال و جنگ آخرالزمان یا آرماگدون مطرح می شوند. این قصه و داستان براساس آمار موجود، تقریبا 70-80 درصد آثار تولیدی سینمای امروز آمریکا و هالیوود را فراگرفته است. اگر نگاهی تحلیلی به سیر تاریخ 100 ساله هالیوود داشته باشیم ( که در این مجموعه سعی شده به آن پرداخته شود ) موج غالب امروز این سینما را در پی یک روند منطقی می یابیم. یعنی موج سینمای آخرالزمانی امروز هالیوود به گونه خلق الساعه و ناگهانی در یکی دو دهه اخیر ایجاد نشده بلکه در واقع از همان روزهای آغازین هالیوود ، بنیادهای آن قابل ردیابی و مشاهده است. گویا امروز پس از گذشت 100 سال از آن ایام و گذر از مقاطع متعدد و فراز و نشیب های مختلف ، سینمای هالیوود به نقطه تکامل خود و مقصد نهایی اش یعنی سینمای مطلق آخرالزمانی دست یافته است. پس ملاحظه می فرمایید که انتخاب عنوان "... و اینک آخرالزمان" برای مجموعه ای که در صدد بررسی و تحلیل تاریخ این سینما از آغاز تا امروز است ، پربیراه و بی مناسبت نیست.

  این نام آشنای فیلم معروف فرانسیس فورد کوپولا هم هست.

 - بله ، به هر حال مناسب است عنوان یک مجموعه مستند که درباره سینمای هالیوود و تاریخ آن است ، به نوعی از همان سینما گرفته شده باشد.

 گفتید که در این مستند ، تاریخ سینمای هالیوود را از زوایای مختلف تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و تاریخی مورد بازنگری قرار داده اید ، این به چه مفهومی است؟

 - به این مفهوم که پس زمینه های تاریخی و اجتماعی و سیاسی آن را بررسی کرده و در واقع هالیوود را به عنوان برآیندی از مجموعه ای از شرایط تاریخی ، سیاسی و اجتماعی دیده ام که در قالب رسانه سینما بروز کرده است.

 مصداقی تر صحبت کنید . کدام مجموعه شرایط ؟

 - ببینید غرب امروز به نظر بسیاری از جامعه شناسان و مورخان، ماحصل مجموعه تلاش هایی است ( مثبت و منفی ) که در طول 3-4 قرن اخیر از دوره رنسانس و حتی به نظر برخی کارشناسان، نتیجه و برآیند همه عملکرد اسلاف مدعیان امروز دنیا از زمان جنگ های صلیبی و اقدامات صلیبیون تا دوران انگیزاسیون و پس از آن ، نهضت ظاهرا اصلاح دینی و جنبش به اصطلاح روشنگری و بالاخره فتح قاره نو و تاسیس ایالات متحده آمریکا و ...است. یک نگاه اجمالی به آنچه در سینمای غرب ، به خصوص آمریکا و هالیوود در طول این صد و اندی سال رخ داده ، هر بیننده و تماشاگری که اندک هوش و سرسوزن ذوقی داشته باشد را به فصل مشترک های متعددی مابین آن اتفاقات 10 قرنی و محتوای این صد و اندی سال فیلم های آمریکایی می رساند.

 این فصل مشترک ها چیست؟

 - مثلا تفکر صلیبی که از عمق 10 قرن گذشته و جنگ های صلیبی می آید که از قضا توسط مسیحیان به راه نیفتاد اگرچه ظاهرا با پرچم مسیحیت بود ولی امروزه در کتب مختلف تاریخی می توان نقش کانون های پنهانی را یافت که هزینه آن جنگ ها را پرداختند و پاپ های آن زمان راه اندازی جنگ ها ، تشویق و ترغیب نمودند. هسته اصلی این کانون ها را اشراف یهودی تشکیل می دادند که بعضا در جنبش های مخفی یهودیان به نام "مارانوها" حضور فعال داشتند. شما از ابتدای سینمای هالیوود شاهد حضور چشمگیر جنگ های صلیبی و شوالیه های آن در بسیاری از فیلم های آن هستید. حتی برخی از شخصیت های این جنگ ها مثل رابین هود و شاه آرتور و جنگجویانش را آنچنان نزد تماشاگران سینما محبوب ساختند که فراموش کردیم ، صلیبیون (بنا به نوشته مورخینی همچون ویل دورانت و امروزه به اعتراف خود نویسندگان و هنرمندان غربی ) چه جنایات و فجایع و قتل عام هایی در حق مسلمانان روا داشتند.

 بله در فیلم سال 2010 ریدلی اسکات به نام "رابین هود" نیز به این جنایات اشاره می شد. اشاره به تفکر صلیبی کردید. خب این چه ربطی به امروز دارد ؟ بالاخره جنگ های صلیبی یک موضوع تاریخی است و غرب امروز به قول شما به عنوان اسلاف صلیبیون دیروز حق دارند درباره تاریخ خود فیلم بسازند. این کار خلاف منطق نیست.

 - صد در صد ، اصلا غیر منطقی نیست. آنها کار خودشان را انجام می دهند ، هیچ توطئه ای هم در کار نیست. این ماییم که تعجب می کنیم چرا آنها راجع به تاریخ 10 قرن پیش خود ( که مملو از خون و خونریزی و قتل و غارت بوده ) دهها و صدها فیلم می سازند ولی ما در مورد تاریخ خود که سرشار از تمدن و فرهنگ و هنر است ، فیلم نساخته ایم ! اما تفکر صلیبی منحصر به همان اوایل هزاره دوم باقی نماند. عرض کردم آن تفکر یک اندیشه مسیحی نبود بلکه تنها لوای مسیحیت را داشت و اساسا از کانون های پنهانی نشات می گرفت و اهداف و اغراض دیگری در سر داشتند.

 چه اهداف و اغراضی؟

 - البته توضیح این اهداف و اغراض و ماهیت طراحان آن ، واقعا در این سطور نمی گنجد و بایستی درباره اش کتاب ها نوشت و سخنرانی ها و مصاحبه ها داشت. اما خیلی خلاصه بگویم که گروهی از مورخین و اساتید تاریخ ، سرنخ این کانون ها را به زمان حضرت موسی (ع) و ماجرای سامری و گوساله اش و گروهی از اشراف یهود که گرد آن جمع شده و سپس به جادوگران فرعونی پیوستند ( و البته حضرت موسی علیه السلام هم آنان را نفرین کرد ) می رسانند. اگر این سرنخ را در طول تاریخ بگیریم و جلو بیاییم به انحراف در مسیحیت توسط عناصری همچون پولس به اصطلاح رسول می رسیم که از زمره همان مارانوها بود و بعد از آن به همان به پادارندگان جنگ های صلیبی و تاسیس فرقه های مخوفی مانند کابالا و فراماسونری که در طول تاریخ غرب جدید از نهادهای موثر سیاسی ، فرهنگی و اقتصادی و حتی نظامی بوده اند.

  از همین روست که نمادها و نشانه های مصر باستان را در علائم و لوگوها و آیین های فراماسونری و کابالیست ها می بینیم ؟

- بله و در فیلم های هالیوود رسوخ یافته . شما یک بار دیگر نگاهی به فیلم هایی مانند "لارا کرافت: مهاجم مقبره" ، " گنجینه ملی " ، "رمز داوینچی" ، "فرشتگان و شیاطین" سری "ارباب حلقه ها" ، "سری " هری پاتر" ، سری فیلم های "ماتریکس" ، همین سریال "LOST" یا "گمشده" و دهها فیلم دیگر از این دست بیندازید تا متوجه شوید که نشانه ها و نمادهای مصر باستان و جادوگران فرعونی در گوشه و کنار همه این فیلم ها به چشم می خورد . حتی مثلا در وسترنی مثل "شهامت واقعی" که برادران کوئن آن را در سال 2010 بازسازی کردند ، در اثاثیه باقی مانده از پدر قهرمان فیلم که همه داستان پیرامون انتقام خون او توسط دخترش طی می شود ، مدالی برجسته ای از این نشانه ها به وضوح در کادر دوربین قرار می گیرد!

آن کانون هایی که اشاره داشتید، پس از جنگ های صلیبی و برپایی فراماسونری ، کجای تاریخ و البته بحث ما قرار گرفتند؟

 - سپس به قضایای انگیزاسیون رسیدند  و چه عجیب که با تفحص در تاریخ متوجه می شویم روسای اغلب دادگاههای تفتیش عقاید در قرون وسطی مارانوها یعنی اشراف یهود مخفی بودند که به کسوت مسیحی و کاردینال و کشیش درآمده بودند و قربانیانشان هم اکثرا مسلمانان بودند. بعد از آن در پشت پرده جنبش پروتستانتیزم و نهضت روشنگری قرار داشتند.

 جنبش پروتستانتیزم که توسط مارتین لوتر بوجود آمد؟

 - بله و نکته مهم اینکه برخلاف آنچه در افواه عمومی وجود دارد،جنبش پروتستانتیزم، یک حرکت مسیحی نبود. اغلب افراد پیرامون مارتین لوتر از همان کانون های مخفی اشراف یهود و مارانوها بودند. در دایره المعارف یهود از قول یک خاخام کابالیست آمده که لوتر از یهودیان مخفی محسوب می شد و تلاش داشت تا مسیحیان را به تدریج به یهودیت متمایل کند. حتی آبراهام فاریسون ( از دانشمندان یهود ) در همین دانشنامه یهود ، لوتر را "یهودی پنهان کار متجدد" می نامد و اقدامات وی را در جهت بازگشت به یهودیت ارزیابی می نماید و اصلا مهمترین عمل لوتر ، نه اصلاح واقعی رسم و راه کلیسا ، بلکه آمیختن آیین مسیحیت به آموزه های یهودی بود. خود مارتین لوتر در برخی کتاب هایش مانند "مسیح یهودی متولد شد" به این آمیزش ، اذعان دارد. پس از آن است که به کتاب مقدس مسیحیان ( که به عهد جدید ) شهرت داشت ، کتب عهد قدیم متعلق به یهودیان اضافه می شود و همین امروز هم شما در اغلب چاپ های کتاب مقدس مسیحیان ، هر دو کتاب عهد قدیم و جدید را در کنار هم و در یک مجلد مشاهده می کنید و شروع این مجلد با عهد قدیم است!

 نتیجه این یهودیزه کردن مسیحیت چه بود؟

 - اولا همه مسیحیت یهودیزه نشد ، بلکه بخشی از آن چنین شد که از درونش فرقه هایی مانند پیوریتانیسم و کالوینیسم و امروزه اوانجلیسم بیرون آمده که اهداف و آرمان هایشان همان است که کانون های برپادارنده جنگ های صلیبی داشتند و پس از فرقه کابالا و تشکیلات فراماسونری .

 بالاخره توضیح ندادید که آن اهداف و آرمان ها چه بودند؟

 - در یک کلام تسخیر کره ارض و برپایی یک حکومت جهانی تحت سلطه اشراف یهود.

 یعنی پروتستان ها و فرقه های ناشی از آنها مانند پیوریتان ها هم همین آرمان ها را داشتند؟

- دقیقا.

 از کجا و برپایه چه اسنادی چنین ادعایی دارید؟

 - براساس کتب و نوشته ها و مکتوبات خودشان .

که چه گفته اند؟

 - که اساسا فرقه ای مانند پیوریتانیسم برای زمینه سازی بازگشت حضرت مسیح شکل گرفت.

 اینکه همواره از آرزوهای مسیحیان بوده و هیچ صبغه یهودی نداشته و ندارد.

 -تا اینجای کار بله ، همین است که شما می گویید ولی اگر به شروط این بازگشت که در کتب خودشان درج شده ، نگاه کنید ، متوجه ربط آن خواهید شد.

 چه شروطی؟

 - دو شرط ؛ اول کوچاندن قوم یهود به سرزمین مقدس فلسطین و برپایی اسراییل بزرگ و دوم به راه انداختن جنگ آخرالزمان یا آرماگدون برای حاکمیت جهانی .

این شروط چه ربطی به بازگشت حضرت مسیح دارد؟

 -بله واقعا چه ربطی دارد. این ها در واقع همان آرمان هایی است که در فرهنگ سیاسی امروز به اهداف صهیونیستی معروف شده  است.

اینها فقط برروی کتاب ها و صفحات کاغذ است و شاید یک سری سخنرانی های بی حاصل.

 - نخیر. بر خلاف نظر شما . آنها برای عملی ساختن این آرمان ها و اهداف به سرعت وارد عمل شدند.

 چه عملی ؟

 -ابتدا به قاره نو یعنی آمریکا تحت عنوان سرزمین موعود مهاجرت کردند و آنجا را اورشلیم نو نامیدند . در دایره المعارف بریتانیکا آمده است که پیوریتن ها چنان خود باخته عهد عتیق شده بودند که می خواستند به جای نیو انگلند، نام نیو اسراییل را به آمریکا بدهند. همین امروز اگربه آوازها و ترانه های به اصطلاح مذهبی همین جماعت دقت کنید براین واژه ها تاکید می کنند. حتی در برخی فیلم هایشان هم هست. مثلا در آخرین فیلم رابرت آلتمن به نام "همراهان خانه ای در علفزار" که ماجرای آوازه خوانی گروههای موسیقی در یک رادیوی محلی است. شعری را مریل استریپ و لیلی تاملین می خوانند که یک بیت تکرار شونده دارد : اجداد ما در این سرزمین یعنی اورشلیم جدید دفن شده اند!

 یعنی به آمریکا رفتند تا زمینه های بازگشت حضرت مسیح را براساس آن دو شرطی که گفتید فراهم آورند؟

- بله ، آنها به آمریکا نرفتند تا سرزمینی نو را کشف کرده و زندگی تازه ای را آغاز کنند. بلکه دقیقا از ابتدا هدفشان از رفتن به قاره نو ، بوجود آوردن پایگاهی برای عملی ساختن اهدا آخرالزمانی بود. آنها از ابتدا برای ایالات متحده آمریکا ، این ماموریت را قائل بودند که این کشور بایستی به خیال خودشان آن زمینه های بازگشت را فراهم آورد.

 یعنی همان دو شرط را؟

 -بله ، آمریکا هم وظیفه داشت ( و البته دارد ) تا قوم یهود را به سرزمین مقدس فلسطین کوچ دهد و اسراییل بزرگ را برپا سازد و هم با جنگ آخرالزمان یا آرماگدون آن حکومت جهانی را برپا سازد.

 ولی کاشف قاره آمریکا که کریستف کلمب بود و از طریق دربار اسپانیا تامین مالی می شد. دربار اسپانیا هم اصلا کاتولیک بودند نه پروتستان.

 - براساس نوشته "اچ اچ بن ساسون" در کتاب "یک تاریخ از مردم یهود " از انتشارات دانشگاه هاروارد در سال 1976 ، کریستف کلمب که مامور سفر به ماوراء بحار و گردآوری پول برای خاندان سلطنتی اسپانیا شد ، از زمره "مارانوها" (یهودیان مخفی) بود که برخی از اسناد تازه بدست آمده در جنوای ایتالیا در تبار یهودی وی ، تردیدی باقی نگذاشته است. گفته می شود که وی از یک خاندان یهودی ایتالیایی به نام کلن بود که در گویش اسپانیولی همان کلمب است. امروزه خاندان یهودی کلمبو (کلن های پیشین) در ایتالیا حضور دارند . کریستف کلمب هماره از پیوند خود با "شاه داوود" سخن می گفت که گویای تبار یهودی اوست و شاهد انتسابش به خاندان "شاهزادگان داوودی" و نیز نزدیکترین پیوندها را با جوامع یهودی و مارانوی ایتالیا و اسپانیا داشت. سفر او به قاره آمریکا به پیشنهاد و با مشارکت مالی و سرمایه گذاری یهودیانی بود که دربار اسپانیا را در قبضه خود داشتند. دایره المعارف یهود از یهودیان ثروتمندی همچون اسحاق آبرابانل و لویی سانتانگل به عنوان سرمایه گذاران اصلی سفر کلمب به آمریکا یاد می نماید. در کتاب فوق آمده است که در واقع سفر کریستف کلمب  به کمک نقشه هایی صوت گرفت که این دو یهودی فراهم آورده بودند و در زمره همراهان او تعدادی از مارانوها حضور داشتند. سفر دوم کلمب نیز با سرمایه یهودیان انجام شد و در آن سفر تعداد زیادی از یهودیان در زمره همراهان کلمب بودند و نخستین اروپایی که به خاک آمریکا گام نهاد ، یک یهودی به نام لویی دو تورس بود.

ویل دورانت (مورخ مشهور) نیز در کتاب تاریخ تمدن خود تامین کننده هزینه های سفر کریستف کلمب را همان ها می داند که یک سال قبل از آن ، هزینه تهاجم به غرناطه(گرانادا) را فراهم آوردند یعنی اشراف یهود دربارهای سلطنتی اروپا. ویل دورانت می نویسد که وقتی ایزابل اسپانیایی به علت بار سنگین طرح کلمب حاضر به تامین هزینه های آن نشد ، در آن لحظه مهم و قاطع، یک یهودی تعمید یافته، چرخ تاریخ را به گردش افکند. او کسی جز لویی دو سانتانگل وزیر مالیه فردیناند نبود که با کمک انجمن برادری (یکی از حلقات سازمان فراماسونری) خزانه داری آن را برای فتح قاره نو اختصاص داد. بنابراین ایالات متحده برای اشراف یهودی مهاجر نیز به منزله پایگاهی برای گسترش آرمان ها و اندیشه های صهیونی بود.

 حالا بعد از همه این صحبت ها و تاریخ و پس زمینه ها و پیش زمینه ها ، سینما در این میان چه می شود؟ هالیوود کجای این تاریخ قرار دارد؟

 - هالیوود را می توان یکی از آخرین حلقه های این زنجیره ای دانست که رشته اش به پیش از جنگ های صلیبی می رسد و تا امروز امتداد یافته است.

 این را برچه اساسی می گویید؟

 -خب، همان فاتحان قاره نو یعنی همان پیوریتن ها با همان آرمان ها و اهداف آخرالزمانی یا بهتر بگوییم ، صلیبی صهیونی ، سینمای آمریکا را و بعدا به کمک اشراف یهود مهاجر از اروپا در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ، هالیوود را بنیان نهادند. در واقع هالیوود ویترین اندیشه ها و آرمان های همین افراد گردید. استودیوهای هالیوود توسط همین آدم ها تاسیس شد. آدم هایی همچون هری وارنر و برادرانش از جمله جک وارنر که متولد لهستان و از یهودیان شرق اروپا بودند و کمپانی برادران وارنر را تاسیس کردند. ساموئل گلدوین از یهودیان لهستان بود که به همراه لویی بی مه یر (از روستایی یهودی نشین در روسیه) کمپانی متروگلدوین مه یر را بنیان گذارد. کارل لیمه لی از دهکده ای یهودی نشین در آلمان یونیورسال را تاسیس نمود و ویلیام فاکس (موسس فاکس قرن بیستم) و آدلف زوکر ( بنیانگذار پارامونت) هر دو از یهودیان مجارستان بودند. این ها را خود منتقدان و کارشناسان آمریکایی ، مغولان هالیوود نامیدند!!

 آن آرمان های آخرالزمانی پیورتانی ، چه جلوه ای در هالیوود یافت؟

 -دقیقا از همان نخستین روزهای هالیوود و از اولین فیلم ، آن آرمان ها و اهداف ، در تولیدات هالیوود ، نمایش داده شد. مثلا ژانر وسترن از دیرپاترین و اولین ژانرهای سینمای آمریکا و هالیوود است که به طور جعلی ، به عنوان یکی از ژانرهای اصلی سینما ، به ما باورانده شده است. خب ، همین ژانر وسترن ، در واقع اصیلترین ژانر آخرالزمانی محسوب می شود که در آن باورهای پیوریتانی موج می زند. در فیلم وسترن ، وسترنر یا کابوی با آن کلاه مخصوص و هفت تیری به کمر و سوار بر اسب در واقع همان منجی یا کرایست محسوب می شود که برای به سامان کردن جامعه ای در هم ریخته می آید و با آدم های شرور و شیطان صفت که غالبا سرخ پوست ها هستند ، می جنگد. از همین فیلم هاست که شعار "سرخپوست خوب ، سرخپوست مرده است" بیرون می آید. چرا چنین نگرشی را در فیلم های هالیوود نسبت به سرخپوستان بروز می کند؟

شاید واقعا چنان اتفاقاتی افتاده باشد...

 -می دانیم که چنین نبوده و امروزه حتی خود مورخین آمریکایی و منتقدان غربی ، به مظلومیت سرخپوستان و جنایات آمریکایی ها اذعان دارند.

 پس چرا در هالیوود ، چنین نگرشی ترویج می شود؟

 - به دلیل همان دیدگاه و عملکرد پیوریتانی. چون خود مهاجران قاره نو با چنین نگاهی به قتل عام سرخپوستان پرداختند. نوآم چامسکی (نظریه پرداز و اندیشمند یهودی) در کتاب خود با نام "سال 501 : اشغال ادامه دارد" تاریخ انباشته از "پاکسازی های قومی" و فشارهایی که از جانب کریستف کلمب بر بومیان آمریکا وارد آمد را مورد بررسی قرار می دهد و ضمن بیان اینکه پیوریتن ها سرزمین آمریکا را سرزمین موعود نامیدند و بومیان و سرخپوستان آنجا را اشغالگران کنعانی تلقی کردند ، توجیه اعمال وحشیانه آنها را از نوشته هایشان چنین بیان می دارد:

"...آن جماعت بومی ، مورد علاقه خداوند نبودند ، لذا از بهشت روی زمین پاکسازی شدند. حمد و سپاس از اینکه دیگر کسی از بومیان باقی نماند ..."!!

در تواریخ مختلف آمده است که پیوریتن ها، قتل عام ها را به طور مرتب تحت کنترل و نظارت رهبران دینی خود انجام داده و ماموریت مقدس خود به شمار می آوردند.

 دیگر کدام تفکرات و اندیشه های فاتحان آمریکا در فیلم های هالیوود و برپرده های سینمای آمریکا نقش بست؟

 -سایر تفکرات و اندیشه های ایدئولوژی آمریکایی مانند اومانیسم ، سکولاریسم و لیبرال سرمایه داری و ...را نیز به همراه تبلیغ برای افسانه ها و اسطوره های جعلی هم در بسیار از تولیدات هالیوود به چشم می خورد. یعنی در جریان اصلی سینمای آمریکا و هالیوود ، نمی توانید فیلمی را بیابید که از این تفکرات و اندیشه ها و آرمان ها خالی باشد. این را بنده به عنوان یک تماشاگر حرفه ای سینما که بسیاری از آثار دیروز و امروز هالیوود را بارها تماشاکرده است ، به ضرس قاطع عرض می کنم و حاضرم در مورد تک تک فیلم ها صحبت کنم.

 محوری ترین تفکر و باوری که در هالیوود به تصویر کشیده شده ؟

 -نژادپرستی. پیوریتان ها اصلا مردمی نژادپرست بودند ، چرا که اعتقاداتشان به باورهای صهیونی آمیخته بود و باورهای صهیونی هم اساسا بر نژادپرستی استوار است. سمیر امین متفکر و اندیشمند مصری / فرانسوی به خوبی در مقاله ای که در روزنامه الاهرام در اکتبر 2002 نوشت ، این نژاد پرستی را توضیح می دهد . او می نویسد:

"...فرهنگ سیاسی آمریکایی توسط فرقه های افراطیِ پروتستان ( همان پیوریتن ها یا مسیحیان صهیونیست) در نیوانگلند یا شمال شرقی آمریکا شکل گرفت. این فرهنگ سیاسی علاوه بر این جنبه شبه دینی، با این ویژگی ها مشخص می شد: قتل عام بومیانِ قاره آمریکا ، به برده کشیدن آفریقاییان، و ایجاد اجتماعات متعددی از مهاجران که مرحله به مرحله، طی قرن نوزدهم به قاره آمریکا رفتند و میانشان افتراق های قومی وجود داشته است..."

به نظر تامس اف گاست ، جامعه شناس آمریکایی در کتاب خود موسوم به "نژاد: تاریخ یک ایده در امریکا" ، توین بی از این نظریه که"اعتقادات فزاینده کلنی نشینان انگلیسی به عهد عتیق موجب پیدایش این باور در آنها شده بود که آنها به عنوان مردمی انتخاب شده اند تا کافران را نیست و نابود سازند" ، دفاع می کند. گاست سپس می افزاید : "...اسراییلی های ماساچوست ( یعنی همان پیوریتن ها) به همان شیوه ، سرخپوستان را نابود ساختند که اسراییلیان موردنظر کتاب عهد عتیق ، کنعانیان(فلسطینیان) را معدوم نمودند..."

شما می توانید این نژادپرستی را از فیلم مهمی همچون " تولد یک ملت" ساخته دیوید وارک گریفیث در سال 1915 ببینید تا فیلم محبوبی مانند "بربادرفته " و تا همین امروز و اسکار امسال و فیلمی به نام "HELP" که نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم هم بود و بالاخره اینکه  برخی ژانرهای سینمای آمریکا اساسا ماهیت نژادپرستانه دارد، همچون فیلم وسترن که در آن وسترنر سفید پوست ، آدم مثبت و قهرمان و منجی است و سرخپوستان ، همان اشرار کنعانی ( بنا به اعتقادات و باورهای پیوریتانی ) و سمبل شرارت و خباثت که از آن همان شعار نژادپرستانه "سرخپوست خوب ، سرخپوست مرده است" نتیجه می شود.

 و وسترن می شود ژانر نمونه ای سینمای هالیوود و برخی وسترن سازها همواره از معروفترین فیلمسازان این سینما بوده اند، همچون جان فورد و ...

 -و واقعا چنین معروفیتی چندان هم هنری و اتفاقی نبوده است ، اگرچه جان فورد ، فیلمساز قوی و قابلی بوده ، اما معروفیت او به یک سری مسائل فرامتنی بستگی داشته است...

 چه مسائلی؟

 -همان مسائلی که باعث شد ، مثلا هاوارد هاکس علیرغم برخی قابلیت های منحصر به فرد ، موقعیت  فورد را پیدا نکند و حتی برای یک بار هم به خاطر فیلم هایش ، جایزه اسکار نگیرد. در حالی که جان فورد بارها و بارها برروی سن مراسم اسکار حضور یافت و به خاطر فیلم هایش ( اعم از داستانی و مستند ، اسکار دریافت نمود ) .

 توضیح بیشتر می دهید؟

 - شما نگاه کنید ، جان فورد تنها سینماگر آمریکایی است که در سال 1973 به خاطر یک عمر فیلمسازی برای آمریکا و ایدئولوژی آمریکایی از دست ریچارد نیکسون ( رییس جمهوری وقت ایالات متحده آمریکا ) مدال آزادی یعنی بالاترین نشان افتخار آمریکا را دریافت کرد و همان ریجارد نیکسون در همان مراسم وی را به لقب آدمیرال تمامی ( بالاترین درجه نظامی در نیروی دریایی ارتش ایالات متحده ) مفتخر ساخت. ریچارد نیکسونی که در آن زمان به دلیل تداوم اشغالگری ارتش آمریکا در ویتنام و کشتار بیرحمانه مردم آن سرزمین ، به شدت مورد انتقاد و اعتراض حتی محافل آمریکایی بود . این بزرگداشت و اعطای مدال و درجه نظامی هم بی دلیل نبود. چرا که جان فورد رییس شاخه فتوگرافیک سرویس اطلاعاتی / جاسوسی OSS در دوران جنگ جهانی دوم بود. OSS در واقع سازمان مادر CIA محسوب می شود که بعد از جنگ جهانی دوم ، به سازمان تروریستی CIA بدل شد. جان فورد به اتفاق برخی از شناخته شده ترین سینماگران هالیوود همچون مریان سی کوپر ، ویلیام وندر بیلت ، وارد باند ، جان وین ، باد شولبرگ ، گرک تالند و ...در واقع حلقه اتصال هالیوود به سازمان CIA بودند ، به کمک کارشناسان این سازمان همچون ویلیام داناوان و ریچارد هلمز و ...برای سینمای هالیوود پس از جنگ برنامه ریز دقیق کردند تا سینمای هالیوود ، براساس آن شکل گرفته و پیش برود.

 در این زمینه مانیفستی هم تدوین کرده بودند ؟

 -بله، مانیفستی مدون داشتند به نام "جنگ صلیبی برای آزادی" یا ""Crusade For Freedom که به صورت دفترچه ای در اختیار فیلمسازان قرار می دادند تا براساس آن فیلم هایشان را تولید کنند ...

 مثل همین دفترچه سیاست ها که معاونت سینمایی ما در اختیار فیلمسازان می گذارد ...

 - ظاهرا و اسما بله ولی با این تفاوت که فرمول "جنگ صلیبی برای آزادی " لازم الاجرا بود ولی دفترچه ای که معاونت سینمایی ما تهیه کرده اولا فاقد آن ویژگی های ایدئولوژیک است و ثانیا کسی آن را جدی نمی گیرد که اجرا نماید!!

 شما این اطلاعات را از کجا بدست آوردید؟

 -مدارک و اسناد مختلفی که در خارج کشور منتشر شده ، از جمله مجموعه ای که سازمان CIA در شصتمین سالگرد خود انتشار داد و اسناد محرمانه OSS هم جزو آن بود، کتاب "جنگ سرد فرهنگی : سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر " نوشته فرانسیس ساندرس، گزارشات مختلف بعضی از سینماگران عضو CIA مثل ویلیام وندر بیلت و ترنر شلتون و گوفری شرلوک و کارلتون آلسوپ و سی دی جکسون ، برخی نوشته ها و مکتوبات کارشناسان و منتقدانی همچون جوزف مک براید و گراهام رابی ( پژوهشگر و نویسنده روزنامه گاردین که در سال 1990 در یک پژوهش جنجالی ، از بخش در سازمان CIA به نام "دفتر ارتباط با صنایع سرگرمی ساز " به ریاست جان فورد پرده برداشت و بالاخره مصاحبه و صدای خود جان فورد و گزارش مراسمی که کمتر از آن در تاریخ سینما گفته شده. مجموعه این اسناد و مدارک تاریخی، این واقعیت را برایم مسجل ساخت که هالیوود بسیار فراتر از یک زیر مجموعه ، تحت کنترل و امر و هدایت مراکز امنیتی و استراتژیک ایالات متحده بوده است. قطعا هر ناظر و مخاطب بی طرف و غیر متعصب هم اگر این تصاویر و اسناد و فیلم ها را مشاهده نماید ( که برخی از آنها در 3 قسمت از مجموعه مستند "...واینک آخرالزمان" نمایش داده شد) به همین نتیجه خواهد رسید.

 آیا ماجرای ارتباط هالیوود و سرویس های اطلاعاتی / جاسوسی به جان فورد یا آنهایی که اسم بردید ، ختم می شود ؟

 -متاسفانه خیر ! این موضوع درمورد اغلب فیلمسازان مشهور هالیوود وجود داشته است . مثلا سیسیل ب دومیل ( سازنده فیلم های معروفی همچون "ده فرمان" ) به عنوان مشاور مخصوص دولت در هالیوود برای توزیع آثار سینمایی مورد نظر پنتاگون و CIA ، مرکزی بوجود می آورد به نام MPS که با امکانات 135 پست خدماتی در 87 کشور جهان ، شبکه توزیع عظیمی برای فیلم و سینمای آمریکا ایجاد کرد. مرکز MPS نمادهای مخفی مانند نشان"دفتر هماهنگ سازی عملیاتی" را برروی فیلم ها جهت توزیع جهانی پیشنهاد کرد و در ژوئن 1954 این مرکز 37 فیلم را برای نمایش در پشت به اصطلاح پرده آهنین لیست نمود.

در اسناد منتشره آمده، سی دی جکسون مشاور مخصوص ژنرال آیزنهاور در امور جنگ روانی که یکی از کارآمدترین برنامه ریزان مخفی ایالات متحده به شمار می رفت در جستجوی هم پیمانانی بود که بتوانند به بهترین نحو ، مسایل تبلیغاتی آمریکا را بفهمند و آن را در نوشته ها و حتی حرکات بازیگران خود ، درست با همان ظرافت لحاظ نمایند. او در ژانویه 1954 فهرستی از دوستانی را که انتظار می رفت در این مسیر بتوانند کمک کنند،یادداشت نمود. این فهرست تقریبا تمامی عوامل موثر در هالیوود را در بر می گرفت.

این موضوع درباره بازیگران مشهور نیز وجود داشته ، مثلا جودی گارلند در اواخر دهه 1940 و اوایل دهه 1950 توسط کارلتون آلسوپ عامل کهنه کار CIA و مامور مستقیم این سازمان در کمپانی متروگلدوین مه یر به خدمت گرفته شد تا فیلم های متعددی مانند "ستاره ای متولد می شود" یا "جادوگر از" را بازی کند. جودی گارلندی که در همان زمان با کارگاه جنگ روانی فرانک ویسنر همکاری می کرد. یا کمپانی RKO اساسا یک استودیوی سینمایی اطلاعاتی مانند کمپانی آرگوسی جان فورد یا استودیوی C.V "کورنلیوس وندر بیلت ویتنی" بوده که برای کسانی همچون فرد آستر و جینجر راجرز ( از معروفترین هنرپیشگان فیلم های موزیکال ) کد رمز و رده تشکیلاتی تعیین کرده بوده است. همین کورنلیوس وندر بیلت از عوامل CIA در هالیوود با دیوید سلزنیک ( تهیه کننده معروف ) همکاری دراز مدتی داشت و فیلم هایی مانند "ستاره ای متولد می شود" ، " ربه کا" و "برباد رفته" از تولیدات محصول همان همکاری هاست.

نمونه ها بسیار است که باید مجموعه "...و اینک آخرالزمان" را ببینید و ...

به هرحال علاوه بر کند و کاو هالیوودی ، حتما سینمای آخرالزمانی در این مجموعه مستند ، موضوع محوری است که اصلا نام مجموعه را به خود اختصاص داده است.

 -به هر صورت ، سینمای آخرالزمانی ، حاصل همه این سالها طراحی و کار و تولید و برنامه ریزی در هالیوود است که امروز به این مرحله به قول خودشان پایانی رسیده است. یعنی حد نهایی همه آن تلاش ها و فیلم ها و تولیدات و سبک ها ژانرهای مختلف ، در سینمای آخرالزمانی متبلور شده است. یعنی در واقع سینمای آخرالزمانی ، برآیند و نتیجه همه آن ژانرها و گونه های سینمایی است که در طول این 115 سال برپرده سینماها نقش بسته است و از همین رو می توانید نشانه ها و نمادهای همه آن فیلم ها و ژانرها را در فیلم های آخرالزمانی یا آپوکالیپتیک ببینید و در این مجموعه به طور مشخص یک سوم پایانی آن را در برمی گیرد ، ضمن اینکه در بررسی انواع و اقسام فیلم های آخرالزمانی و عناصر و عوامل ساختاری و فرمیک آن، به مقاطع و تئوری هایی مانند"11 سپتامبر" یا به قول خودشان 9/11 ، "توهم توطئه" ، تفکر صلیبی و امثال آن که از جمله نظریه های آخرالزمانی به حساب می آیند نیز پرداخته می شود.

 و به قول معروف، حرف آخر؟

 -به نظرم این مجموعه می تواند فتح بابی باشد برای شکستن یک تابو ، تابوی شیفتگی و خودباختگی درمقابل سینمای غرب ، آمریکا و هالیوود که ما هم می توانیم با آن نقادانه برخورد کنیم. این مجموعه می تواند فتح بابی باشد برای تصحیح یک نگرش القایی و نادرست که سینمای هالیوود برای سرگرمی و به قول خودشان Entertainment"" یا هنر برای هنر و یا حتی تجارت و پول و گیشه ایجاد نشده ( که البته همه اینها می تواند از آن حاصل شود ) بلکه طرح و برنامه های مفصلی وجود داشته و از طریق آن به اجرا درآمده است. این مجموعه می تواند فتح بابی باشد برای ایجاد یک دیدگاه جدید نسبت به کلیت سینما و به اصطلاح ام القرای آن که آمریکا و هالیوود باشد. دیدگاهی که می تواند ما و سینمای ایران را برای رسیدن به یک سینمای واقعی برای ایران کمک کند. یعنی سینمایی که هم "سینما" باشد و هم متعلق به "ایران" . البته همان ایرانی که ام القرای جهان اسلام به شمار می آید.

 

 

حلول ماه رمضان بر همه مسلمین جهان مبارک

به بهانه فیلم "بانو "ساخته لوک بسون

$
0
0

هالیوود و زمینه چینی نسل کشی مسلمانان در میانمار

 

دیگر موضوع قریبی نیست که کارخانه به اصطلاح رویاسازی هالیوود برای عملیات امپریالیستی ایالات متحده در نقاط مختلف جهان زمینه چینی کرده و به نوعی ویترین این سیاست ها باشد. زمینه های جنگ ویتنام ، ماجرای 11 سپتامبر، لشکر کشی به خاورمیانه و اشغال افغانستان و عراق(که تا امروز بنا به مستندات منتشر شده از سوی منابع غربی همچون نشریه معتبر "لنست"، منجر به کشته شدن بیش از 1/5 نفر تنها در عراق شده) گوشه ای از این همراهی هالیوود با پنتاگون و تینک تانک های ایالات متحده بوده است.

 

صحنه ای از قتل عام مسلمانان در میانمار که توسط فیلم "بانو" زمینه افکار عمومی اش فراهم آمد

 

اینک در حالی که خبر نسل کشی مسلمانان در میانمار ، وجدان بشریت را به درد آورده و براساس آمار انتشار یافته خبر تکان دهنده مرگ مظلومانه بیش از 50 هزار مسلمان در این کشور ، برگ سیاه دیگری برجنایات تاریخ بشر افزوده ، درمی یابیم از حدود یک سال پیش که نسل کشی یاد شده آغاز گشته، فیلمی برروی پرده سینماهای جهان نقش بسته است که به مبارزات بودایی ها علیه حکومت نظامیان در برمه یا همان میانمار و رنجی که ظاهرا طی سالهای متمادی به خاطر این مبارزات متحمل شدند، می پردازد. فیلمی به نام " بانو " ساخته فیلمساز شناخته شده هالیوود ، لوک بسون و با بازی میشل یه ئو درباره آنگ سان سو چی ، رهبر انقلاب مخملی میانمار که بنا براسناد منتشر شده، از سوی بنیادهای معلوم الحال صهیونی/آمریکایی مانند بنیاد آلبرت اینشتین یا بنیاد جامعه باز متعلق به جرج سوروس صهیونیست ، برکشیده و حمایت شد.

صحنه ای دیگر از نسل کشی مسلمانان در میانمار به دست بوداییان

 

در این فیلم که طی یک سال گذشته در سراسر جهان به نمایش درآمده و اکران جهانی آن هنوز ادامه دارد ، آنگ سان سو چی که یک انگلیسی برمه ای تبار است و همسرش در بخش استراتژیک دانشگاه آکسفورد ، متخصص بررسی و مطالعه برروی کشورهای آسیای جنوب شرقی بوده ، در سال 1988 به برمه بازمی گردد تا رهبری اغتشاشات نوپای این کشور را به عهده بگیرد، درحالی که به قول خودش تا پیش از آن حتی یک کلمه در جلوی جمع حرف نزده بود ولی در برمه ساعت ها برای مردم سخنرانی مهیج درباره آزادی و دمکراسی ایراد می نماید!

او با همکاری سفارت انگلیس در رانگون ( پایتخت برمه ) مردم را علیه نظامیان برانگیخته و به عنوان رهبر تظاهرات و اعتراضات در زیر پوشش نهادی به نام اتحادیه ملی دمکراسی معرفی شد درحالی که کلیه حمایت های مادی و معنوی و حتی چاپ و توزیع اعلامیه هایش از سوی سفارت انگلیس صورت می گرفت. ( و این در فیلم "بانو " به روشنی نشان داده می شود ).

این تصویری از سرکوب بوداییان توسط نظامیان در فیلم "بانو" نیست، این تصویر واقعی خانه های مسلمانان است که در آتش خشم بوداییان صلح طلب می سوزد

 

در واقع فیلم " بانو " نمایشی تبلیغاتی و پروپاگاندای سیاسی برای اقدامات و حرکات بانو آنگ سان سو چی در طول حدود 20 سال مبارزه به اصطلاح غیرخشونت آمیز وی به نظر می آید، از وقتی که به خاطر بیماری مادرش به برمه برمی گردد تا قرار گرفتن غیرمتقربه اش در راس جنبش آغاز شده ، تا حصر در خانه ، تا جایزه نوبل صلح ، تا اینکه همسرش پس از عدم دریافت اجازه مجدد برای دیدار آخر با سوچی براثر بیماری سرطان فوت می کند و ... و بالاخره تا به میدان آمدن راهبان بودایی در مقابل معبد "شوداگون پاگوندا" و شکستن حصر بانو سوچی و بازگشت به اصطلاح آزادی و دمکراسی را به برمه یا میانمار کنونی!

آیا این راهبان بودایی ، همان ها هستند که به خاطر منش صلح طلبانه و ضد خشونت آمیزشان ، به آنگ سان سوچی جایزه صلح نوبل دادند؟!

 

نگاهی به وقایع یک سال اخیر میانمار نشان می دهد که حاکمان میانمار برای رها شدن از تحریم های مختلف کشورهای غربی ، چگونه با هدایت ایالات متحده و اتحادیه اروپا گام به گام در جهت اهداف و نیات امپریالیستی آنها حرکت کرده و دقیقا پس از آخرین ملاقات کلینتون با رییس جمهوری کنونی میانمار و قول برداشته شدن تحریم ها ، کشتار و نسل کشی مسلمانان در این کشور آغاز شد. گویا که ایالات متحده و اتحادیه اروپا ، شرط کاهش و لغو تحریم ها را قتل عام مسلمانان قرار داده بود. (1)

این ها اجساد سوخته مسلمانانی است که از نظر منادیان حقوق بشر ، انسان نبودند!

 

اینک همان بودایی هایی که در فیلم لوک بسون ، صلح طلب و آزادیخواه و ضد خشونت نمایانده شدند و از همین روی رهبرشان یعنی بانو آنگ سان سوچی جایزه صلح نوبل را در سال 1991 دریافت کرد ، آزادانه به قتل و غارت مسلمانان پرداخته و شنیع ترین رفتارهای خشونت طلبانه را در حق اقلیت مسلمان میانمار روا می دارند که عکس های مخابره شده از این فجایع دل هر انسانی را به درد می آورد اما همان سازمان های بین المللی و حقوق بشری که مثلا برای کشته شدن یک راهب بودایی در تظاهرات اکتبر 2007 راهبان بودایی ، غوغا به پا کردند ، شورای امنیت تشکیل جلسه داد و رییس جمهوری آمریکا از تشدید تحریم ها سخن گفت، اینک لب فرو بسته و حتی سخنی برزبان نمی آورند. در حالی که براساس اخبار و آمارهای تایید شده تا کنون، بیش از 52 هزار نفر کشته شده اند و به بیش از 5 هزار زن مسلمان تجاوز شده و کودکان معصوم زنده زنده کباب می شوند و منازل آنان و بیش از 22 مسجد سوخته و ویران شده است. به جز این کشته ها ، حدود 30 هزار نفری ربوده شده اند که ظاهرا پس از چند روزی شکنجه، فرجامی جز گورهای دسته جمعی -مانند آنچه در بوسنی اتفاق افتاد!- یا سوختن در آتش و ... برای آنها نمی شود تصور کرد.

به راستی اینک آن انسان دوستی های پرسوز و گداز خانم آنگ سان سو چی که در فیلم " بانو " لوک بسون مشاهده می کنیم که حتی خانواده اش را به خاطر وطن ترک می کند ، کجا رفته است؟ آیا این مسلمانان قتل عام شده ، هموطنان این بانوی صلح طلب و ضد خشونت نبودند؟! آیا حداقل انسان نیستند تا بازهم بانوی به اصطلاح پولادین برمه ، اعتصاب غذا کند و زندگی اش را برای مردمش به خطر اندازد؟ نکته مهم اینکه این بانوی به اصطلاح انسان دوست حتی کلمه ای درباره قتل عام فجیع بیش از 50 هزار انسان برزبان نیاورده و فعلا درپی آن است که برای دریافت جایزه صلح نوبل خود که در سال 1991 به وی اهداء شد ولی در مراسم مربوطه حضور نداشت ، به نروژ رفته و در مقابل نسل کشی هموطنان مسلمانش ، آن را دریافت نماید!!

و این هم جناب لوک بسون است که هنرپیشه اش را برای نقش جعلی بانوی صلح طلب هدایت می کند

 

با توجه به این واقعیات ، به نظر می رسد ، آنچه در فیلم "بانو" توسط امثال لوک بسون از مبارزات و انقلاب و رهبران آن در برمه به تصویر کشیده شد ، جز زمینه سازی برای نسل کشی فوق نبود که پس از گذشت بیش از 20 سال از شروع مبارزات فوق ، در آستانه کشتار و قتل عام مسلمانان میانمار برپرده سینماها رفت تا بار دیگر هالیوود به عنوان پیش قراول و خط مقدم جبهه صلیبیون امروز غرب ، زمینه افکار عمومی را برای انتقام تاریخی از مسلمانان فراهم آورد.

 

 

بازماندگان مسلمان در سوگ از دست رفتگان خویش ...

 

(1)    گفته می شود پس از مذاکرات انجام گرفته میان اتحادیه اروپا و فرستادگان سازمان ملل با دولت میانمار ، این دولت متعهد شد که اصلاحاتی را در زمینه رعایت حقوق بشر انجام دهد. از آن زمان بود که قوانینی بر ضد مسلمانان به تصویب رسید و کشتار مسلمانان توسط بودائیان افراطی آغاز گردید. پس از این کشتار بود که بان کی مون اعلام کرد جهان باید پاسخ خواسته ملت میانمار برای دستیابی به دموکراسی و پیشرفت را بدهد و تحریم‌های اقتصادی علیه این کشور را لغو کند. وی طی سخنرانی در پارلمان میانمار همچنین خواستار کمک غرب به این کشور آسیای جنوب شرقی برای تکمیل اصلاحات مذکور شد. کاترین اشتون مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا نیز با اشاره به تصمیم گیری وزرای خارجه این اتحادیه درباره میانمار از لغو تحریمها علیه این کشور خبر داد. اشتون اصلاحات دموکراتیک در میانمار دلیل لغو تحریمها علیه این کشور خواند.

رئیس جمهوری آمریکا نیز از آنچه اصلاحات در میانمار نامید، حمایت کرد و دستور تسهیل تحریم ها علیه میانمار را صادر کرد. در بیانیه اوباما همچنین آمده بود: "کاهش تحریم‌ها نشانه‌ای روشن در حمایت ما از اصلاحات است و مشوق‌های فوری برای اصلاح‌طلبان و فواید قابل توجه برای مردم میانمار به همراه می‌آورد."

اما سفر هیلاری کلینتون به میانمار ، تیر خلاص اصلاحات غربی بر پیکر مسلمانان این کشور بود. محور اصلی سفر کلینتون به میانمار بهبود مناسبات امریکا و میانمار اعلام شد و وزیر خارجه آمریکا در دیدار با تین سین، رئیس جمهوری میانمار از دولت این کشور خواست به اصلاحات در این کشور ادامه بدهند تا ثابت کنند که با جامعه جهانی همراه هستند.

پس از این دیدار  تین سین در یک سخنرانی اعلام کرد: مسلمانان روهینگیا باید از کشور اخراج و به اردوگاه‌های پناهندگان سازمان ملل منتقل شوند.

به بهانه فیلم "ماجراهای تن تن"

$
0
0

 

آمیزه ای  از جیمزباند و  ایندیانا جونز

 

اغلب انیمیشن ها و کمیک استریپ هایی که در تاریخ سینما توسط امثال والت دیزنی  و برادران وارنر و یونیورسال و مانند آنها تولید شدند ، پیام های صریح ایدئولوژیک از نوع آمریکایی را منتقل و القاء   می کردند. از کارتون هایی مانند سیندرلا و زیبای خفته و سفید برفی که به قول پرفسور لنگدون در "رمز داوینچی" ، راز جام مقدس خانقاه صهیون را در ذهن کودکان زنده نگاه داشتند تا امثال بت من و اسپایدرمن و فلش گوردون و کاپیتان مارول ( که بعدا "4 شگفت انگیز" از درونش متولد شد) و باک راجرز و فانتوم و کاپیتان آمریکا و ...که همه و همه سوپرقهرمانانی بودند برای اثبات نقش منجی آمریکایی و تا سوپرمن که توسط یهودیان صهیونیستی همچون جو شوستر و جری سیگل بر اساس اسطوره های عهد عتیق خلق شد. انیمیشن هایی که به قول ویلیام ایندیک بیش از هر موضوعی تفکر شرک آمیز و غیر الهی را بسط می دادند.

ویلیام ایندیک ، استاد روانشناسی دانشکده داولینگ در اوکدیل نیویورک در کتاب "سینما، روح بشر" در باره گسترش این گونه افکار شرک آمیز در کارتون های غربی می نویسد :

"...گروههای مسیحی ، کتاب ها و فیلم های هری پاتر را محکوم کردند. زیرا آنها مدعی بودند که آن داستان ها، عقاید مربوط به شرک و بی دینی را ترویج می کند. گرچه ممکن است این موضوع واقعیت داشته باشد ولی این مسئله را نیز باید پذیرفت که تقریبا کلیه داستان های کودکانه از سفید برفی تا پینوکیو و سیندرلا ، شخصیت های شبه الهی ولی کافر و بت پرست مانند ساحران، جادوگران ، پریان، اژدها ، ارواح ، مادرخوانده ای از جنس جن و پری ، طلسم های جادویی و غیره را مطرح می کنند...."

 

اما "تن تن" در میان همه این کمیک استریپ ها و انیمیشن ها به گونه ای واضح تر و صریح تر ایدئولوژیک می نمایاند. شاید بدین دلیل که اساسا از فانتزی آثار یاد شده فاصله گرفته و همواره به نوعی اتفاقات واقعی و رئال را در پس زمینه داستان های خود روایت کرده است. روایاتی از حوادث بین دو جنگ جهانی و پس از آن در دوران جنگ سرد و قضیه نفد و مسئله فلسطین و اعراب و ...( و از همین رو توسط برخی منتقدان و کارشناسان به عنوان کارتون سیاسی قلمداد شد. ) از این لحاظ و خصوصا با توجه به ویژگی ماجراجویی و همچنین رویین تنی "تن تن" ، وی به شدت قهرمانان ایدئولوژیکی همچون جیمزباند و یا مت هلم را به ذهن تداعی می کند!

نژادپرستی( به عنوان یکی از مهمترین ویژگی های تفکر صهیونی ) از عمده ترین درونمایه های مجموعه داستان های "تن تن " بوده و هست. این موضوع آنقدر در این مجموعه حاد بود که پس از انتشار دومین و سومین کتاب تن تن در دهه 1920 ، صدای برخی سازمان های حقوق بشری را هم درآورد و بعضی از ناشران کتاب های این کاراکتر ماجراجو ، نویسنده آن با نام مستعار هرژه ( که اصلا یهودی بود ) را مجبور ساختند تا به اصطلاح کمی فتیله نژادپرستی اش را پایین بکشد! تا مثلا در کتاب "تن تن در آمریکا "، بزهکار سیاه پوست را تغییر رنگ داده و یا در داستان " ستاره اسرار آمیز " نام قهرمان اصلی را عوض کند. اما در سرتاسر آن داستان بازهم کاپیتان هادوک ( یار غار تن تن ) لفظ نژادپرستانه "کاکا سیاه" را به کار برده بود!

نژادپرستی در داستان های تن تن آنچنان قوی بود که حتی آلبرکامو نیز به طعنه درباره آن سخن گفت.

اما علاقه هرژه به استعمار و سلطه گری نیز از دیگر تم های مشترک مجموعه تن تن بود. از معروفترین داستان های از این دست می توان به "تن تن در کنگو " اشاره کرد که مستقیما به سفارش دولت استعمارگر بلژیک نوشته شد که در آن زمان سرزمین کنگو را تحت اشغال خود داشت و با حمایت از دیکتاتورهایی همچون موسی چومبه ، آزادیخواهانی مانند پاتریس لومومبا را به قتل می رساند. نگرش نژادپرستانه در داستان " تن تن در کنگو " آنچنان شدید بود که گفته شده حتی انگلیسی ها حاضر به چاپ آن نشدند!!

در طول سالهای جنگ سرد ، اغلب داستان های تن تن در دفاع از ایدئولوژی و سیاست های آمریکا و کشورهای غربی در تقابل با بلوک شرق بود (در واقع این قسم از قصه های تن تن بیش از موضوعات دیگرش به ماجراهای جیمزباند شباهت دارد). " تن تن در سرزمین شوراها ( سفر به شوروی ) از مهمترین این گونه قصه های او بود  که از قضا نخستین قصه منتشر شده اش نیز به شمار آمده است. هرژه (خالق و نویسنده مجموعه داستان های تن تن) مدعی شده بود همانقدر که با کمونیسم ضدیت دارد با کاپیتالیسم و سرمایه داری نیز میانه ای ندارد و حتما پس از داستان های ضد کمونیستی اش ، به قصه های ضد سرمایه داری نیز خواهد پرداخت اما این وعده او هرگز تحقق نیافت و به جای آن، داستان های امپریالیستی و نژادپرستانه ای همچون "تن تن در کنگو" را نوشت!! چنانچه داستان "تن تن در تبت" نیز در دفاع از فرقه انحرافی و وابسته دالای لاما علیه حکومت چین و ادعای حاکمیت او بر سرزمین تبت بود.

تنها کتابی از مجموعه "تن تن" که در آن تا حدودی آمریکاییان با شمایل منفی دیده می شدند ، داستان "ستاره دنباله دار"بود که در نسخه اصلی اش ، یک گروه اکتشافی از اروپا بر سر رسیدن به یک شهاب سنگ سقوط کرده برروی زمین با یک گروه اکتشافی آمریکایی مسابقه داشتند و در حین انجام این مسابقه آمریکایی ها شرور و خبیث به نظر می آمدند. اما به هنگام انتشار کتاب ، عنوان آمریکایی از گروه اکتشافی دوم برداشته شد و حتی پرچم آمریکا نیز از بالای دکل کشتی شان ، حذف گردید و پرچم یک کشور نامعلوم به نام سائو ریکو جایش را گرفت!!!

اوج نژادپرستی و هواداری هرژه ( که حتی پرده های انسان دوستی را نیز کنار گذاشته و به طور علنی به حمایت از صهیونیسم پرداخت ) در داستان " تن تن در سرزمین طلای سیاه " نمود پیدا کرد که در آن داستان، تن تن همراه با اشغالگران صهیونیست به مقابله با فلسطینیان می پرداخت و آنها را با نازی های آلمان مرتبط می دانست.(اگرچه در بخشی از داستان توسط گروه تروریستی ایرگون ربوده می شود). بازهم شدت این دفاع هرژه از صهیونیست های اشغالگر آنچنان قوی بود که ناشر انگلیسی برای فروش کتاب ، هرژه را توصیه کرد تا کمی آن را تعدیل نماید و نام فلسطین را حذف کند ولی همچنان فضای نژادپرستانه آن خصوصا برعلیه مسلمانان و کشورهای اسلامی باقی ماند. او این داستان را در سال 1950 یعنی دو سال پس از تحمیل رژیم صهیونیستی به سرزمین فلسطین منتشر نمود.

شاید از همین رو باشد که استیون اسپیلبرگ برای ساخت دومین برداشتش  از یک کمیک استریپ معروف ( بعد از فیلم "هوک" که از قصه پیتر پن گرفته شده بود ) به سراغ "تن تن" رفت و بازهم از آن اثری نژادپرستانه بیرون آورد. اگرچه روایت اسپیلبرگ از تن تن کمتر شباهت ساختاری به آثار هرژه دارد. مثلا اینکه بیشتر به فانتزی نزدیک شده و خط سیر ایدئولوژیک خود را از قبل یک قصه فانتزی روایت کرده است. از همین رو بیش از داستان های هرژه و شخصیت تن تن ، پرفسور جونز و ماجراهای ایندیانا جونز را به ذهن تماشاگر سینما متبادر می سازد.

جستجوی تن تن و دوست قدیمی اش یعنی کاپیتان هادوک به دنبال یک گنجینه قدیمی و میراث اجداد هادوک باعث می شود که بدمنی به نام ساخارین و یک شیخ عرب وارد ماجرا شوند تا آن گنجینه را از چنگ هادوک درآورند. بازهم افراد شرور و خبیث ، عرب و مسلمان هستند که در پی بدست آوردن منابع مادی دنیا برآمده اند و در این فیلم رییس این شیوخ ، فردی کوتوله و شکم گنده و شهوت ران نمایش داده می شود که کمترین لیاقت در دارا بودن دم و ستگاه اشرافی خود را ندارد. (70 سال پیش نیز در فیلم هایی مانند "دزد بغداد " همین نوع نگاه نژادپرستانه به اعراب و مسلمانان وجود داشت). بقیه فیلم هم مقداری تعقیب و گریز است و حوادث اتفاقی و رویدادهایی که مسلسل وار به دنبال هم ردیف می شوند و همچنانکه گفته شد بیش از هز چیز ، فیلم های ایندیانا جونز و آن درگیری ها و زد خوردهای پرفسور جونز با بدمن های مختلف اعم از نازی های آلمانی و یا روس ها (در قلمرو جمجمه بلورین ) را تداعی می نماید و در میان آن مجموعه هم بیش از همه یادآور "ایندیانا جونز و صندوقچه گمشده " است که داستان الواح گمشده عهد عتیق را بازگو می کرد.

شبی که از هزار ماه برتر است را دریابیم


شهادت اول مظلوم تاریخ بر همه آزادگان جهان تسلیت باد

شب قدر 21 رمضان در مصلای تهران

شب قدر 23 رمضان در تهران

$
0
0

امامزاده جعفر (ع) - پیشوای ورامین

کهف شهداء

دانشگاه تهران

مسجد ارک - میدان پانزده خرداد

مهدیه تهران

مصلی

دانشگاه امام صادق (ع)

بهشت زهرا

بهشت زهرا

امامزاده جعفر (ع) - پیشوای ورامین

نگاهی به فیلم "نیمه ماه مارس"

$
0
0

 

The Ides of March

 

همه چیز درباره مالی

 

 

 

امروزه هنگامی که سخن از نیمهٔ ماه مارس به میان می‌آید بیشتر روزی را تداعی می کند که ژولیوس سزار در سال ۴۴ پیش از میلاد کشته شد. در آن روز ژولیوس سزار با ۲۳ ضربهٔ خنجر در سنای امپراتوری روم طی یک دسیسهٔ گروهی به رهبری مارکوس ژونیوس بروتوس و گایوس کاسیوس لانژینوس کشته شد. پیش از آن ، پلوتارک پیشگو گفته بود  ژولیوس سزار قبل از آنکه نیمهٔ ماه مارس بگذرد و هنگامی که به سوی پومپئی می‌رود، ترور خواهد شد. سزار ، پلوتارک را روز 15 مارس دید و به کنایه از اینکه اتفاقی در این روز نیفتاده ، گفت: "نیمه مارس هم رسید" و پلوتارک در پاسخ گفت:

"بله سزار، اما هنوز تمام نشده‌است" و تاکید کرد که " از نیمهٔ مارس بر حذر باش "

در واقع نیمه ماه مارس در فرهنگ سیاسی و تاریخی غرب (که خود را وامدار تاریخ یونان و روم باستان می داند) نشانه ای از خیانت و ترور به شمار می آید، اگرچه ژولیوس سزار در واقع قربانی استبداد خودش و خود محوری شد ولی انتظار نداشت که صمیمی ترین دوستان و همراهانش به وی خیانت بورزند. آن جمله معروف را زولیوس سزار در فیلمی به همین نام ساخته جوزف ال منکیه ویچ در سال 1953 را به خاطر  داریم که وقتی یار نزدیکش بروتوس هم در زدن خنجر به وی شریک شد ، خطاب به وی گفت : " ...تو هم بروتوس ؟! ..."

اگرچه سوال اینکه چرا  انتخابات درون حزبی آمریکا در روزهای ماه مارس برگزار می شود، همچنان پاسخ قانع کننده ای ندارد ، اما آنچه فیلم تازه جرج کلونی را به وجه تسمیه عنوان "نیمه ماه مارس" نزدیک می سازد، همان مایه مشترک و ابدی خیانت همراهان به نظر می رسد. ولی این خیانت برخلاف آنچه در ماجرای ژولیوس سزار اتفاق افتاد ، نه تنها موجب حذف فرد صاحب قدرت نشده بلکه برعکس در جهت تقویت قدرت وی قرار می گیرد.

استفن مه یرز(با بازی رایان گاسلینگ) مشاور تبلیغاتی کمپین انتخاباتی یکی از نامزدهای حزب دمکرات به نام  فرماندار مایک موریس ( با بازی جرج کلونی ) که تحت ریاست پال زارا ( فیلیپ سیمور هافمن ) به عنوان رییس کمپین فعالیت می کند ، توسط رییس ستاد انتخاباتی رقیب موریس ( سناتور پالمن ) به نام تام دافی ( با بازی پال جیاماتی ) به ملاقاتی پنهانی خوانده می شود و همین ملاقات موجب به خطر افتادن موقعیت مه یرز در ستاد انتخاباتی موریس می شود که تا آن هنگام با به کارگرفتن هوش و ذکاوت قابل توجهی ، کارنامه فوق العاده ای از خود به جای گذارده بود.

تام دافی ، مه یرز را به دیداری مخفی می کشاند ( نه به دلیل آنچه ظاهرا می گوید که با پول بیشتری وی را به استخدام ستاد خود درآورد ) بلکه می خواهد ستاد رقیب را از وجود چنین مشاور تبلیغاتی هوشمندی ، محروم گرداند ، چرا که حدس می زند استفن ، ماجرا را به پال زارا لو داده و با شناختی که از پال و وفاداری اش به موریس دارد ، می داند او هم استفن را اخراج خواهد کرد و به این ترتیب اگر ستاد سناتور پالمن از چنان مشاوری بی بهره اند ، کمپین انتخاباتی موریس نیز او را از دست می دهد.

اما این همه ماجرا نیست ، بلکه می تواند بخشی از یک داستان معمولی انتخاباتی و رقابت های عادی این گونه برنامه ها باشد. اصل قصه از آنجا شروع می شود که استفن مه یرز با یکی از کارآموزان ستاد انتخاباتی موریس به نام مالی اشترن ( اوان ریچل وود ) دختر جک اشترن ( رییس حزب دمکرات) رابطه نامشروع برقرار کرده و در حین این رابطه متوجه می شود که مالی با خود موریس نیز این رابطه را داشته و از وی باردار هم شده است. چنین ماجرایی می تواند همه حیثیت موریس را در آستانه انتخابات برباد داده و وی را پیش از برگزاری انتخابات ، بازنده اعلام نماید.

مالی ، جنین خود را با پول استفن مه برز ، سقط می کند(چراکه می گوید پدرش کاتولیک سخت گیری است و با بچه ای نامشروع در شکم نمی تواند نزد وی بازگردد) ولی اخراج  مه یرز از کمپین و تهدید اینکه او دیگران را همراه سقوطش به پایین خواهد کشید ، باعث می شود تا مالی به خیال اینکه استفن رابطه نامشروع او و موریس را لو خواهد داد ، دست به خودکشی بزند. استفن هم با استفاده از پیام های باقیمانده موریس روی موبایل مالی ، وی را تهدید به افشاگری کرده و به این بهانه حق السکوت خود را منصوب شدنش به ریاست ستاد انتخاباتی موریس و برکناری پال زارا قرار می دهد.

ماجرای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا ، تاکنون بارها و بارها دستمایه فیلمسازان مختلف قرار گرفته ، خصوصا آنان که به اصطلاح قصد افشای نابهنجاری های این انتخابات را داشته اند ؛ از اورسن ولز و فیلم "همشهری کین" او در سال 1940 گرفته که تلاش های یک سرمایه دار و صاحب تراست مطبوعاتی ایالات متحده به نام چارلز فاستر کین را برای انتخابات به تصویر می کشید تا آلن جی پاکولا و "همه مردان رییس جمهور" در سال 1976 که ظاهرا به افشای رسوایی واترگیت می پرداخت و تا بری لوینسون و آثاری مانند "دمی که سگ را می جنباند" و "مرد سال" که هر یک از زاویه ای به این انتخابات می پرداختند.

برخی از منتقدین و کارشناسان ، فیلم "نیمه ماه مارس" جرج کلونی را در مقابل فیلم "آقای اسمیت به واشینگتن می رود" فرانک کاپرا قرار دادند که در آن فیلم علیرغم نابهنجاری و فسادی که در برخی از سناتورهای مجلس سنا نشان داده می شود اما فردی درستکار به افشاگری و تصحیح آن سیستم اقدام نموده و در نهایت این راستی و درستی است که پیروز میدان می شود اما در فیلم جدید جرج کلونی ، آنچه در نهایت غلبه دارد ریاکاری و فساد و زد و بند است. فرمائدار مایک موریس که اعتقاد دارد یدون زد و بند و با تکیه بر افکار و وعده های درست می توان در انتخابات پیروز شد (مانند هاوارد دین نامزد انتخاباتی درون حزبی دمکرات ها در انتخابات سال 2004 که گویا شخصیت موریس از وی الهام گرفته شده)، اما خود گرفتار فساد درون گروهی شده و ناچار می گردد برای سرپوش گذاردن بر مفسده خود ، باج داده و به زد و بندهای سیاسی گردن نهد.

اما به نظر می آید آنچه بیش از این واقعیت ، در فیلم "نیمه ماه مارس" خود را می نمایاند نه وجود فساد در دستگاه انتخاباتی و سیاسی ایالات متحده است که دیگر امروز امری پوشیده نبوده و  سالهاست مورد تاکید و تایید خود دست اندرکاران آن سیستم نیز قرار گرفته و می گیرد ، بلکه نوعی قدرت نمایی برای این گونه سازمان به عنوان یک سیستم اومانیستی و غیر معنوی به نظر می آید که پایه ها وبنیادهایش برباج گیری وفساد و زد و بند بنا شده ولی ظاهرا با هوشمندی و زیرکی می تواند تسلط خود را به رخ کشانده و همچنان به اصطلاح اقتدار ایالات متحده را در جهان امروز حفظ نماید! (شاید دیگر برای حفظ اقتدار آمریکا در جهان عصیان زده امروز راه دیگری برایشان باقی نمانده است!!) این چهره ای است که از قضا در مقابل چارلز فاستر کین فیلم "همشهری کین " قرار می گیرد که اگرچه امپراتوری خود را براساس خود محوری و خود خواهی و دیکتاتوری پیش می برد ولی در اوج رسوایی عشقی اش ( با یک خواننده کاباره به نام سوزان الکساندر ) از سوی رقیب انتخاباتی خود حاضر به باج دادن نشد و در هیچ زد و بندی هم قرار نگرفت.

و این نوع قدرت نمایی مفسده آمیز به خوبی درون ساختار سینمایی فیلم قرار گرفته است. اگر در فیلم "همشهری کین " ، فرضا در صحنه ای که رقیب انتخاباتی چارلز فاستر کین وی را به افشای رابطه اش با سوزان الکساندر تهدید می کرد، اورسن ولز با نمایی کج و نا لول از زاویه پایین، کین را در بالای پلکان در کادر خود قرار می دهد و به شیوه ای سینمایی و تصویری ، سقوط وی را به نمایش در می آورد  اما جرج کلونی در نمای اول و آخر فیلم "نیمه ماه مارس " ، استفن مه یرز ، مشاور تبلیغاتی ستاد انتخاباتی مایک موریس (در نمای نخست)و رییس ستاد او در نمای پایانی را با اقتدار در حال تمرین یک نمایش نشان می دهد ، به نوعی نقش بازی کردن و فریب مردم را نشانه اوج این اقتدار می نمایاند.

در میان این دو موقعیت ، مه برز ماجرای پرفراز و نشیبی را طی می کند از ملاقات پنهانی با رییس ستاد انتخاباتی رقیب تا اخراج از ستاد انتخاباتی که تعیین کننده ترین عضو آن به شمار می آمد ، تا رابطه با دختری که نشانه فساد کاندیدای محبوبش است و تا تبدیل شدن از یک آرمان خواه عدالت طلب به یک باج گیر منفعت طلب. برای طی این مسیر ، جرج کلونی و همکار فیلمنامه نویسش ، گرانت هسلو ( که در نوشتن فیلمنامه "شب بخیر ، موفق باشی" نیز همراهش بود) به خوبی شخصیت استفن مه یرز را پرداخت کرده و انگار از درون کوره ای ملتهب ( که همان سیاست بازی مبارزه انتخاباتی در آمریکا باشد ) گذرانده به نحوی که او در هر مرحله،  از آرمان هایش قاصله گرفته و به خصوصیات یک ماکیاولیبست نزدیکتر می شود. چنانچه استفن ابتدا صادقانه حتی ماجرای ملاقات مخفی اش با تام دافی را به پال می گوید در حالی که معمولا در چنین شرایطی ، آدم های مشابه برای برنیانگیختن حداقل یک شک معقول از علنی کردن چنین چالش هایی ولو نزد نزدیکترین دوستان، پرهیز دارند. از طرف دیگر مه یرز برای به خطر نیفتادن موقعیت انتخاباتی موریس ، با قرض پول قابل توجهی کمک می کند تا مالی اشترن ، عمل سقط جنین را انجام بدهد و موجب رسوایی موریس نگردد.

اما همین انسان شریف و صادق و نوع دوست ، هنگامی که موقعیت خود را در خطر می بیند حتی حاضر می شود که نه تنها راز رسوایی موریس را برملا سازد بلکه در این راستا حتی از قربانی کردن مالی ( که به وی کمک کرده بود ) نیز ابایی ندارد. توجه کنید که وی پس از اخراج ، مستقیما نزد تام دافی رفته و به پیشنهاد چندی قبل وی مبنی بر ترک ستاد انتخاباتی موریس و پیوستن به ستاد سناتور پالمن ، پاسخ مثبت می دهد غافل از آنکه دیگر دیر شده و اساسا دافی ماجرای ملاقات پنهانی را برای چنین موقعیتی طراحی نموده بود. در چنین شرایطی که مه برز خود را مغبون یافته ، دست به قربانی کردن مالی زده و به تام دافی پیشنهاد بیشرمانه ای می دهد مبنی بر لو دادن یک ماجرای پنهان از موریس که وی را از اسب پیروزی برزمین خواهد زد . در اینجا تماشاگر به سهولت حدس می زند که این افشاگری همان ماجرای بارداری مالی اشترن از موریس است. همین حدس است که مالی را وادار به خودکشی کرده ، آن هم  وقتی می شنود که استفن تهدید کرده همه را با خود به پایین می کشد.

کلونی و هسلو این جراحی روح مه یرز را به آرامی و به گونه ای بطئی نمایش می دهند ، چنانچه پس از خودکشی مالی وی را به شدت پشیمان و اندوهگین می نمایانند. در صحنه ای که استفن ، پس از دیدن جسد مالی ، به داخل اتومبیلش پناه برده و تصویر وی از پشت شیشه در حالی که باران به شدت می بارد و برف پاکن های ماشین ، سعی می کند اثرات آن را از شیشه بزداید ، به خوبی غم و اندوه و پشیمانی استفن را همزمان نشان می دهد.

شخصیت مه برز که در نیمه نخست فیلم ، بسیار پرشور و برون گرا به نظر می رسید و همه احساسات خویش را در جا بروز می داد ، در نیمه دوم اثر و خصوصا پس از مرگ مالی ، به شدت تغییر کرده و به آدمی درون گرا و آرام بدل می شود. نحوه اطلاع دادنش توسط گوشی موبایل مالی به موریس که از همه ماجرای رابطه وی با مالی باخبر است و آن سکانس فوق العاده درون انبار که به اصطلاح همه سنگ های خود را با موریس وا می کند و در حالی که موریس ، بک بند حرف می زند و فرضیه می تراشد و سپس نتیجه گیری می کند ، مه برز بیشتر ، سکوت کرده و با نگاهی عاقل اندر سفیه به موریس نگاه می کند تا تنها چند جمله برزبان آورد :

"...اگر این طور است که تو می گویی و من هیچ سند و مدرکی در دست ندارم ، چرا باید الان اینجا ایستاده باشم و طرف مذاکره با تو باشم ..."

و بالاخره اینکه با خونسردی انبار را ترک می کند در حالی که می داند موریس علیرغم تمامی قیل و قال ها و ابراز قدرت اما سرانجام به او می آویزد و به باج دهی و زد و بند تن درمی دهد.

اما بازهم این همه ماجرا نیست و جرج کلونی دست از سر آن داستان همیشگی که در بسیاری از مشهورترین فیلم های هالیوود هم به عنوان مایه اخلاقی جای گرفته ، برنمی دارد. همان داستانی که ما با ضرب المثل هایی مثل  "آسیاب به نوبت " یا "عروسی به کوچه ما هم رسید "می شناسیم . اگر در فیلم "نیمه ماه مارس " بالاخره پال زارا جای خود را به استفن داده و خود روانه جایی می شود که رییس قبلی ستاد انتخاباتی رفته بود ، در جای مه برز هم جوانی دیگر می نشیند که از قضای فیلمنامه ، کارش را از آشنایی با کارآموزی شروع کرده که به جای مالی اشترن آمده و نام موریس را برخود دارد! اگرچه می گوید هیچ نسبتی با فرماندار موریس ندارد!!

یکی از معروفترین مثال های کاربرد این مایه در هالیوود ، فیلم " همه چیز درباره ایو" ساخته جوزف ال منکیه ویچ در سال 1950 است که در آن بازیگر تازه کاری به نام ایو هرینگتون (با بازی آن باکستر) ، دستیار و مسئول لباس ستاره مشهوری به نام  مارگو چنینگ (با بازی بتی دیویس) می شود و زندگی اش را با او می گذراند تا خود به ستاره ای بزرگ بدل شده و مارگو از دور خارج می گردد. اما در همین حال یک بازیگر تازه کار دیگر ، دستیار او شده و نشانه ای آشنا از آغاز زوال دوران سوپر استاری ایو تلقی می شود.

"نیمه ماه مارس" عنوان چهارمین فیلم بلند سینمایی جرج کلونی ، بازیگر مشهور سینمای هالیوود است که همچنان برخوردار از رنگ و بوی به اصطلاح سیاسی و آشنای فیلم های او به نظر می رسد. فیلم هایی سیاسی که ظاهری انتقادی و معترض هم دارند، البته اگر فیلم قبلی کلونی یعنی "کله چرمی ها" که در سال 2008 ساخته شد را به حساب نیاوریم. اما به جز شباهت ظاهری به اصطلاح سیاسی ، همان فیلم "کله چرمی ها" نیز در وجهی متفاوت با 3 فیلم دیگر یعنی "اعترافات یک ذهن خطرناک"(2002) ، "شب بخیر ، موفق باشی" (2005) و همین فیلم "نیمه ماه مارس"(2011) شباهت انکار ناپذیر دارد و آن تبلیغ ایدئولوژی آمریکایی است که اساس بسیاری از آثار هالیوود را تشکیل می دهد. در این صورت دیگر معمای مخالف خوانی و اعتراض جرج کلونی هم در عمق سیستم استودیویی هالیوود روشن می شود که چرا علیرغم همه این انتقادها به سیستم سیاسی آمریکا بازهم در گسترده ترین سطح فیلم می سازد و آثارش در سطح وسیعی و توسط حلقات پخش و توزیع و نمایش وابسته به همان کمپانی هایی که صاحبانش  موردنقد او قرار گرفته اند، به نمایش درمی آید. صاحبان کمپانی هایی که مالک قدرت و پول و سرمایه در ایالات متحده بوده و نبض انتخابات و سیاست و ارتش و ...را هم در دست دارند.

آیا این نشانه همان دمکراسی است که خود جرج کلونی ماهیت آن را در فیلم "شب بخیر،موفق باشی" درخدمت سرمایه داری نشان داده است؟ دراین صورت تکلیف امثال براین دی پالما و بری لوینسون و جان هاس و مانند آنها چه می شود که با یک انتقاد به سیستم اصلی هالیوود و مراکز قدرت نظامی و سیاسی در آمریکا( فیلم هایی مانند"Redacted" و "آنچه اتفاق افتاد" و "موقعیت") اساسا از کارخانه به اصطلاح رویا سازی هالیوود، اخراج شدند؟

اگر کلونی در فیلم "اعترافات یک ذهن خطرناک " ، آزادانه به افشای روش های اطلاعاتی و جاسوسی سازمان CIA پرداخت، پس چرا فیلم "گابریل رنج" در سال 2007 به نام "ترور رییس جمهوری " امکان اکران عمومی را نیافت و از سوی حلقه های توزیع و نمایش در آمریکا به عنوان یک فیلم خائنانه تحریم شد؟!

همه این سوال ها می تواند پاسخ خود را در وجه ایدئولوژیک آثار جرج کلونی بیابد. کسی که به طور علنی از حزب دمکرات حمایت کرده و می کند و در مراسم مختلف این حمایت را ابراز داشته است. همان وجهی که در سینمای الیور استون هم مستتر بود ولی سالها به عنوان سینمای معترض و شورشی، همه را فریفته بود. همواره این سوال وجود داشت که چرا این سینمای به اصطلاح معترض در مراسم اسکار جوایز متعددی می گیرد!( فیلم "جوخه" اسکارهای بهترین فیلم و کارگردانی را برای استون به همراه داشت و "متولد چهارم جولای" نیز اسکار بهترین کارگردانی را برایش به ارمغان آورد) تا اینکه پس از 11 سپتامبر 2001 وی با ساخت فیلم هایی از قبیل "مرکز تجارت جهانی" و " W " حضور خود را در بزنگاه نبرد ایدئولوژیک غرب نشان داد به طوری که "کال تامس" تند رو  و متعصب تعریف خود را از فیلم استون چنین ارائه داد(تعریفی که شاید زمانی در مخیله استون یا حداقل هواخواهان او هم نمی گنجید!). تامس گفت:

"یکی از درخشانترین فیلم هایی که از کشور ، خانواده ، ایمان و مردم دفاع می کند" !!!

امروز وجه ایدئولوژیک سینمای غرب به خصوص در هالیوود ، در سایه انتقادهای ظاهری و تاکتیکی به سیاست ها و روش های مقطعی با صراحت بیشتری مطرح می شود که نمونه بارز آن را در فیلم هایی مانند "آواتار" به وضوح می توان مشاهده کرد. در این فیلم ترویج ایدئولوژی و تفکر صهیونی کابالایی کاملا بعد به اصطلاح ضد میلیتاریستی اثر را تحت تاثیر قرار داده ، در عین اینکه برای ساده اندیشان به اصطلاح روشنفکر ، نقطه فریبی به شمار می آید تا بر توهمات تاریخ مصرف گذشته خود ، همچنان باقی بمانند!

و مثل همیشه قوت این وجه نزد فیلمسازان به ظاهر روشنفکر و معترض و به اصطلاح عصیان گر بیش از دیگران در زیر سایه ضدیت ها و مخالفت های بی خاصیت و سطحی ، خود را نمایانده و در اذهان رسوخ داده می شود. سینماگرانی مانند کویینتین تارانتینو ( در فیلم "حرامزاده های لعنتی " ) ، برادران کوئن ( در فیلم هایی همچون " بعد از خواندن ، بسوزان " و "شهامت واقعی") ، رابرت رد فورد ( در فیلم " توطئه گر" ) و همین جرج کلونی که فی المثل در فیلم "اعترافات یک ذهن خطرناک" از جاسوسی سازمان های اطلاعاتی غرب تحت پوشش هنرمند و شومن و مانند آن پرده برداشته یا در فیلم "شب بخیر ، موفق باشی " دمکراسی خارج از قواعد سرمایه داری و منافع کمپانی های بزرگ که گرداننده اصلی سیاست های ایالات متحده هستند را تصوری باطل دانسته بود و در تازه ترین فیلمش یعنی "نیمه ماه مارس"به فساد و زد و بندهای درونی ترین لایه های سیاست های انتخاباتی آمریکا می پردازد.

این واقعیت دیگری در عرصه سیاسی غرب به خصوص ایالات متحده آمریکاست که سالیان سال ادعای عمیق ترین دمکراسی تاریخ را داشته و دارد.  اینکه تقریبا از بدو بنیانگذاری دولت آمریکا تا به امروز ، تنها دو حزب در صحنه سیاسی این کشور فعالیت داشته اند ، به طوری که نظام سیاسی آمریکا به نظام دو حزبی شهرت یافته است ، از شوخی های تراژیک این به اصطلاح دمکراسی لیبرالی در تاریخ معاصر بوده است. در طول تاریخ دویست و اندی ساله آمریکا یعنی از 30 آوریل 1789 که جرج واشینگتن بر مسند نخستین ریاست جمهوری ابالات متحده آمریکا تکیه زد ، تا سال 1860 دو حزب دمکرات و "ویگ" بر سرنوشت سیاسی کشور حاکم بودند و از سال 1860 ، حزب جمهوریخواه جای حزب "ویگ" را گرفت و تا امروز همچنان به همراه رقیب خود یعنی دمکرات ها ، صحنه چرخان سیاست های آمریکا است. به این مفهوم که به جز نامزدان دو حزب مذکور ، هیچ نامزد مستقل و یا منتسب به حزب یا گروه و دسته دیگری مجال حضور در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا را نمی یابد. همین دو حزب هستند که با رسانه های خود و قدرت اقتصادی مراکز سرمایه وابسته ، افکار مردم را کانالیزه کرده تا همه آرای عمومی در مجموع به نفع کاندیداهای آنهابه صندوق های اخذ رای سرازیر شود. از همین رو حضور کاندیدای دیگری که متعلق به یکی از دو حزب مذکور نباشد ،  برای مردم آمریکا به صورت یک آرزو درآمده است و البته اثر جرج کلونی در این باب ( که اعتراض برانگیزترین وجه انتخابات ریاست جمهوری در آمریکاست ) سخنی ندارد!

 

از طرف دیگر انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا ، برخلاف اغلب کشورهای جمهوری که براساس نظام ریاستی اداره می شوند ، مستقیم نیست ، یعنی مردم با رای  مستقیم ، رییس جمهوری را انتخاب نمی کنند ، بلکه آنها اعضای مجمعی به نام "کالج انتخاباتی" (که اکثرا از اعضای همان دو حزب یاد شده هستند) را انتخاب کرده و سپس ، اعضای کالج انتخاباتی که عنوان "الکترال" دارند ، رییس جمهوری را از میان کاندیداهای رقیب برمی گزینند.

در این باره در کتابچه "حکومت مردم " که اداره اطلاعات آمریکا در دهه 60 میلادی براساس  کتاب "قانون اساسی و دولت ما" نوشته دکترین کاترین سکلر هادسن ، رییس مدرسه دولت و سازمان های دولتی دانشگاه آمریکن در واشینگتن تنظیم کرد و در سال 1966 توسط دکتر رابرت گاستری ، استاد حقوق سیاسی همین دانشگاه مورد تجدید نظر قرار گرفت ، آمده است :

"...اعضای کنوانسیون قانون اساسی در فیلادلفیا معتقد بودند که انتخاب مستقیم و بدون واسطه رییس جمهوری از طرف مردم ، عاقلانه نیست و با همین طرز فکر در قانون اساسی یک روش غیر مستقیم برای انتخاب رییس جمهوری در نظر گرفتند. در انتخابات ماه نوامبر ، رای دهندگان هر ایالت برابر مجموع سناتورها و نمایندگان آن ایالت را در کنگره به عنوان "انتخاب کنندگان ریاست جمهوری" تعیین می نمایند ، این انتخاب کنندگان یا اعضای مجلس انتخاباتی از طرف احزاب سباسی فقط برای رای دادن به کاندیدای مورد نظر حزب جهت احراز مقام ریاست جمهوری و معاونت رییس جمهوری معرفی می شوند. انتخاب کنندگان پنجاه ایالت را جمعا کالج یا مجمع انتخاباتی می نامند..."

در همین نوع انتخابات غیر مستقیم چندین بار اتفاق افتاده که رای مردم متوجه کاندیدای دیگری بوده ولی کالج انتخاباتی نامزد دیگر رییس جمهوری را به این مقام انتخاب کرده است. فی المثل در انتخابات سال 2000 ، تعداد آرای ال گور (نامزد حزب دمکرات ) بیشتر از جرج دبلیو بوش ( نامزد حزب جمهوری خواه ) بود ولی کالج انتخاباتی ، بوش را به ریاست جمهوری برگزید!!

به این ترتیب ملاحظه می فرمایید که فیلم "نیمه ماه مارس" در زیر لوای افشای زد و بند سیاسی و فساد درونی مبارزات انتخاباتی آمریکا ، اصل انتخابات فرمایشی و دو خزبی ( که هر دو حزب نیز وابسته به کانون های صهیونی بوده و خود نیز آن را نه تنها پنهان نکرده بلکه با شدیدترین وجه ، ابراز می دارند ) را از نگاه متقدانه و معترضانه دور داشته و بدین وسیله اساس سیستم انتخاباتی آمریکا را از هر نوع شبهه ضد مردم سالاری بری دانسته و آن را به عنوان تنها روش اعمال دمکراسی به تصویر می کشد. نوعی دمکراسی که همان نگرش شرک آمیز ، نژادپرستانه ، سرمایه سالارانه و سلطه طلبانه ایدئولوژی آمریکایی را در خود دارد.

فرماندار مایک موریس در همان اولین سخنرانی اش که توسط استفن مه یرز تهیه شده می گوید که به هیچ یک از ادیان ابراهیمی و توحیدی اعتقادی نداشته ، بلکه فقط به قانون اساسی آمریکا باورمند است. از طرف دیگر سیستم نژادپرستانه نه تنها در کمپین انتخاباتی موریس برقرار است بلکه در عمق تفکرات و اندیشه هایش ، ریشه دوانده به طوری که اساسا همکاری و وزارت دو رگه ای همچون سناتور تامپسون را نمی تواند بپذیرد اگرچه کمپانی های بزرگ وی را حمایت می کنند و بالاخره اینکه در سخنانش ، آشکارا سلطه برجهان و هژمونی آمریکایی را تحت عنوان بازگشت ایالات متحده به گذشته مقتدرش مطرح می سازد و این همان 4 ویژگی ایدئولوژی آمریکایی است که از اندیشه های صهیونی منشاء گرفته است.

عید بر عاشقان مبارک باد

$
0
0

ماه رمضان رفت و عید رمضان آمد          صد حیف که آن رفت و صد شکر که این آمد

نگاهی به فیلم "طلوع سیاره میمون ها "

$
0
0

Rise of the Planet of the Apes

 

نگاه حقوق بشرانه به حلقه مفقوده داروین

 

 

 

تئوری داروین و ماجرای میمون های هوشمند ( با رفتار شبه انسانی که به نوعی تداعی حلقه مفقوده داروین بوده است ) تقریبا از اوایل تاریخ سینما در این هنر به اصطلاح هفتم نفوذ داشت. از کینگ کنگ ، آن میمون غول آسا که از خود احساسات انسانی بروز می داد و مرگش تاثر تماشاگران را برمی انگیخت تا گوریل هایی در برخی فیلم های کمدی با قهرمانان این فیلم ها، رقابت داشتند (مانند یکی از فیلم های دو کمدین مشهور ، باد ابوت و لوکاستلو  ) و تا شمپانزه ای به نام "چیتا" که یار غار تارزان بود و در اکثر فیلم های او حضور داشت. حتی از این دسته می توان از فیلم های اخیرتر مثال آورد مانند "کنگو" ساخته فرانک مارشال در سال 1994 که به نوعی در مورد سلطنت گمشده گوریل ها ، تصویری شبه اسطوره ای ارائه می کرد.

اما فیلم "سیاره میمون ها" به کارگردانی فرانکلین جی شافنر در شکل و شمایل ژانر به اصطلاح علمی تخیلی ظاهر شد و به گونه ای تاثیر گذار و تکان دهنده به داروینیسم می پرداخت. داستان یک گروه تحقیقات فضایی که پس از گمشدنی طولانی در فضا ، به سیاره ای می رسند که تحت تسلط میمون ها است. میمون هایی که تکلم می کنند و رفتاری مانند آدم ها دارند ، آنها را اسیر کرده و به بند می کشند تا سرانجام وقتی گروه فضانوردان از چنگ میمون های هوشمند می گریزند،با مشاهده دست مجسمه آزادی که از زیر خاک بیرون زده ، متوجه می شوند پس از زمانی طولانی مجددا به کره زمین بازگشته اند. کره ای که به تسخیر میمون ها درآمده است. گویا پس از میلیون ها سال ، بازهم میمون ها تکامل پیدا کرده و به آن حلقه مفقوده داروین رسیده اند تا بتوانند مانند آدم ها حرف بزنند و رفتار کنند.

"سیاره میمون ها" در آستانه سال 1969 به اکران عمومی درآمد. اولین فیلمی که به گونه ای واضح و روشن ، تفکرات دینی را مورد هجوم قرار داده و با یک اثر ظاهرا علمی-تخیلی حتی حلقه مفقوده ای را که داروین نتوانسته بود تصویر روشن و معلومی برایش ارائه دهد، به تصویر کشیده و اندیشه ضد الهی داروینیسم را وجه ای به اصطلاح علمی بخشد! داروینیسمی که پایه و اساس تفکرات الحادی فراماسونری و جنبش صهیونی به اصطلاح روشنگری و اصلاح دینی قرار گرفت. تفکراتی که به تدریج نظام سلطه ای را بنیان نهاد که برای برپایی حکومت جهانی خود از هیچ جنایت و فاجعه آفرینی علیه بشریت ابا نداشته و ندارد.

سال 1969 برای سینمای جهان سال ویژه ای محسوب شد. سالی که نخستین فیلم شیطان پرستانه با نام "بچه رزماری" به کارگردانی رومن پولانسکی به اکران عمومی درآمده و حیرت و تعجب حتی خود آمریکاییان را برانگیخت که چه جریانات مخوفی در زیر پوست اجتماع به ظاهر مذهبی شان ، وجود داشته و آنان بی خبر بوده اند. در همین سال بود که فیلمی به نام "هگزان" ساخته بنیامین کریستن سن پس از 50 سال از گوشه آرشیو هالیوود بیرون آمد و اکران عمومی یافت . فیلمی که در واقع در سال 1919 تولید شده ولی در همان سال به جای اکران عمومی، بایگانی شده بود تا فرصتی مناسب! چرا که فیلم "هگزان" درباره جادوگری و علوم غریبه بود و از اولین آثار شیطان پرستانه ای به شمار می آمد که به دلیل مناسب نبودن فضای جامعه آمریکا در سال 1919 مجوز اکران نگرفت. ولی چرا این فیلم نیز در سال 1969 به روی پرده سینماها رفت؟

گفته شده که سال 1969 مانند سال های 1966 ، 1999 و ...برای گروهی موسوم به هزاره گرایان ، قِرَن تاریخی محسوب می شود. هزاره گرایان از جمله گروههای انجیلی هستند که با هدف برپایی اسراییل بزرگ و جنگ آخرالزمان ( با آرمان جنگ های صلیبی ) در انتظار بازگشت مسیح موعودشان به سر می برند. مسیحی که اساسا با حضرت مسیح بن مریم ( ع) متفاوت بوده و مسیح بن داوود به شمار آمده و از نسل حضرت عیسی مسیح (ع ) و مریم مجدلیه معرفی می شود.

از آن پس،دهها فیلم و سریال درباره موضوع سیاره میمون ها ساخته شد که اغلب ساخته فیلمسازان به قول معروف تجاری ساز هالیوود بود؛ از فیلم"جریان سیاره میمون ها "به سال1970ساخته تد پست گرفته تا  "فرار از سیاره میمون ها " در سال 1971 ساخته دان تیلور و  باشرکت بازیگر اصلی نقش کورنلیوس در فیلم اول یعنی رادی مک داول تا  دو فیلم پی در پی "جی لی تامسون" در سالهای 1972 و 1973 به نام های " فتح سیاره میمون ها " و  "نبرد سرزمین میمون ها " و تا ...چند سریال و فیلم تلویزیونی از جمله " سیاره میمون ها " در سال 1974 و "بازگشت به سیاره میمون ها " در سال 1975 و ...

اما تیم برتن ، فیلمساز معروف و ایدئولوژیک هالیوود هم بعد از فیلم های آخرالزمانی همچون دو قسمت بت من در سالهای 1989 و 1992 و همچنین فانتزی آخرالزمانی "مریح حمله می کند "،پس از آغاز هزاره جدید به سراغ نوول "پی یر بولی" فرانسوی رفت ( که با رمان سرقت کرده "پل رودخانه کوای" معروف بود. رمانی که در سالهای دهه 50 و اوج تصفیه های ایدئولوژیک مک کارتیسم از کارل فورمن و مایکل ویلسون غصب کرده و به نام خودش زده بود!). برتن این بار داروینیسم ماسونی را به آخرالزمان گرایی اوانجلیستی پیوند زد و با شمشیری که از رو بسته شده ، مسلمانان را به عنوان دشمنان دیرین فرقه های صهیونی و ماسونی نشانه گرفت و با نماد های تردید ناپذیر ، ضد مسیح یا آنتی کرایست اثر را به مسلمانان شبیه ساخت. تا حدی که حتی نشان داد ، گویی آنها در انتظار یک منجی با سفینه ای سپید هستند!!

اما "طلوع سیاره میمون ها " ساخته روپرت وایت ( که پیش از این به فیلمساز مستقل معروف بود و اینک با ساخت این فیلم برای کمپانی فاکس قرن بیستم بار دیگر نشان داده شد که "فیلمساز مستقل در هالیوود" یک شوخی بیش نیست) نگاهی تازه و  متناسب با رویکرد امروز تینک تانک های آمریکایی عرضه می دارد.

برخلاف فیلم های قبلی که رشد و تکامل میمون ها و رسیدن به شعور آدمی که خارج از حیطه قدرت انسان ها بود ( و براساس تئوری داروین با نیروی طبیعت و به طور طبیعی این جهش یا تکامل صورت می گیرد)،در فیلم "طلوع سیاره میمون ها " که براساس فیلمنامه مشترک ریک جافا و آماندا سیلور (با سابقه دو کار مشترک "چشم در برابر چشم" ساخته جان شلزینگر در سال 1996 و  "Relic" به کارگردانی پیتر هایمز در سال 1997 )  ساخته شده ، تکامل میمون ها و رسیدن به حلقه مفقوده داروین بدست انسان صورت می گیرد.

ویل رادمن ( با بازی جیمز فرانکو ) محقق موسسه جنیسز ، به دلیل بیماری آلزایمر که پدرش، چارلز به آن دچار است ، برروی ویروسی که بتواند با تزریق آن ، باعث بازتولید سلول های مغز  و تقویت حافظه شده ، تحقیق کرده و ناچار است نتایج تحقیقاتش را مرحله به مرحله برروی میمون ها و شمپانزه ها امتحان نماید. یکی از این داروها به نام ALZ 112  برروی میمونی که "چشم روشن" نامیده شده ( به دلیل دانه های سبزی که درون چشمش نمایان گردیده ) نتیجه مثبت داشته ولی در یک برخورد سوء تفاهم آمیز ، میمون یاد شده دچار حمله عصبی شده و به مراقبین خود حمله ور   می گردد که در نهایت عکس العمل پلیس را به دنبال داشته و به مرگ میمون منتهی می شود. بعدا در می یابند که میمون ذکر شده به دلیل حفظت از نوزادش که فکر می کرده بوسیله انسان ها به خطر می افتد ، حملات فوق الذکر را انجام داده است. خسارات یاد شده به موسسه جنیسز باعث می شودتا پروژه ALZ 112  متوقف شده و مدیر شرکت به نام جاکوبی دستور قتل همه میمون ها را صادر کند. به همین دلیل رادمن ، نوزاد "چشم روشن" را به خانه برده و نزد خودش بزرگ می کند. بچه میمون از همان ابتدا با چارلز ، پدر ویل ارتباط برقرار کرده و  چارلز به دلیل علاقه ای که به نمایش ژولیوس سزار دارد ، او را سزار می نامد. رشد حیرت انگیز هوش سزار ( با رفتاری شبه انسانی ) موجب می گردد که ویل داروی ALZ112 را به پدرش نیز تزریق کند که اثرات شگفت انگیزی داشته و موجب بازیافت حافظه اش بسیار بیش از قبل می شود.

فیلم "طلوع سیاره میمون ها" با صحنه شکار میمون ها در جنگل توسط بومیان آغاز شده که گذر دوربین از نمای درشت چشم یکی از میمون هایی که اسیر شده به همان چشم در محل آزمایشات هوش مرکز تحقیقاتی جنسیز ، متوجه می شویم که صحنه آغازین فیلم در واقع یک فلاش بک از دیدگاه میمون یاد شده بوده که در صحنه بعد وی را "چشم روشن" می نامند. او در حال بازی با برج لوکاس (از آزمایشات هوش) است که در یک رکورد 20 حرکتی برای مرتب کردن آن ، حیرت مربیان خود از جمله ویل رادمن که روی ویروس ALZ112 کار می کند را برمی انگیزد. به این ترتیب از همین صحنه ابتدایی فیلم ، فیلمنامه نویسان و کارگردان با قراردادن یک فلاش بک از زاویه دید میمون ، مخاطب را در سمت وی قرار داده تا در صحنه های بعد بتوانند راحت تر همذات پنداری او را برانگیزند و انصافا خیلی سریع هم به این مقصود خود دست می یابند.

میمون مورد بحث یعنی همان "چشم روشن" طی یک برخورد نامطلوب عصبی شده و ناخودآگاه در گیر فضایی پرتنش می گردد. در اینجا نیز با یک نمای مختصر دیگر ، کارگردان روند همذات پنداری  مخاطب با "چشم روشن" را که از ابتدا آماده کرده بود به نقطه تاثیر گذارش نزدیک می سازد. در این صحنه "چشم روشن" که از سلولش بیرون کشیده شده ، در میان درگیری با آدم ها سعی می کند تا دوباره به داخل سلول بازگردد تا غائله ختم شود ولی در سلول بسته شده و این امکان را نمی یابد. ناچارا به دیگر اتاق ها و سالن ها می گریزد و همه چیز را به هم می ریزد تا در پایان این تعقیب و گریز ناگزیر، با گلوله نگهبانان کشته شود. نحوه مردن "چشم روشن" روی میز جلسه ای که قرار بود درباره ادامه آزمایشات و سرمایه گذاری برای ساخت ویروس ALZ112 تصمیم گیری شود ، به اندازه کافی تراژیک هست و هنگامی که ویل متوجه می شود، همه حالات تهاجمی و عصبیت "چشم روشن" به خاطر حفاظت از بچه اش بوده ، سیر ایجاد همذات پنداری که سخن از آن رفت ، پس از گذشت حدود 10 دقیقه از شروع فیلم تکمیل می شود . این یعنی نهایت هوشمندی فیلمنامه نویسان و کارگردان در درگیر ساختن تماشاگر با اثری که قرار است با یک موضوع نامانوس پیش برود و مقصدش القاء پیامی به شدت ایدئولوژیک و آخرالزمانی است و لازم است در 90 دقیقه باقیمانده فیلم ، مخاطب را به این پیام، باورمند کند.

پس از سکانس فوق الذکر که با ریتمی سریع تماشاگر را درگیر فیلم و قصه می کند ، با سیر حضور سزار ( نوزاد همان میمون چشم روشن) در منزل ویل مواجه هستیم که مثل یک بچه یتیم باهوش و بازیگوش رشد می کند. در اولین صحنه ای که بر تصویر جمله "3 سال بعد" نوشته می شود ، شاهد سکانسی هستیم که "سزار" با مهارت هر چه تمامتر از دستشویی بیرون آمده و با یک سری عملیات آکروباتیک و جذاب ، آغاز روزش را به نمایش می گذارد و هرچه بیشتر مخاطب را سمپات خودش    می گرداند. خصوصا که ویل نیز در یادداشت هایش ، سرعت پیشروی هوشمندی اش را فوق العاده می داند . هوشی که به طور ژنتیک از مادرش که ویروس ALZ112 را گرفته بود ، به ارث برده است.

از اینجا به بعد داستان به گونه ای کلیشه ای پیش می رود و طبق فرمول های هالیوودی که نباید داستان با این روند خوب و خوش آن هم در یک سوم اولیه اش جلو برود ، وضعیت متعادل فیلم با یک حادثه به هم می ریزد که البته این حادثه در فیلم "طلوع سیاره میمون ها" مانند دیگر فیلم های معمولی خلق الساعه نبوده و علت و معلول خودش را دارد. سزار که 8 سال دیگر را در خانه ویل گذرانده و حالا به میمون بالغی بدل شده ، احساس دلتنگی کرده و وقتی او را برای تفریح به جنگل سرخ در آن سوی پل گلدن گیت سانفرانسیسکو می برند ، گویی به خانه گمشده اش رسیده ولی ناچار از بازگشت به خانه ویل است. اما این سفر کوتاه به طبیعت ، او را به شدت سرخورده و در عین حال پرخاشجو کرده به نحوی که در یک درگیری با همسایه ویل ( که آن هم به دلیل زورگویی و برخورد نامطلوب همسایه با پدر ویل یعنی چارلز بوده ) روانه محل نگاه داری میمون ها می شود که مثل یک زندان سخت با وی به شدت بد رفتاری می شود. اگرچه در ابتدا برایش بسیار سخت می گذرد ولی به زودی می تواند خود را با محیط همراه کرده و پس از ناامیدی از بازگشت به خانه، به تدریج تلاش می کند تا سایر میمون ها را هم نسبت به موقعیت شان آگاه سازد.

در تمامی صحنه های میانی فیلم شاهد به اصطلاح متمدن و هوشمند شدن یک قوم وحشی ( در اینجا میمون ها) توسط نتیجه آزمایشات علمی انسان ها هستیم که به تدریج آنها را به حقوق و موقعیت شان واقف می سازد. میمون هایی که در ابتدای ورود سزار به محیط شان به هیچوجه،حضور وی را برنمی تابیدند و حتی با وی درگیر می شدند براثر عملکرد حساب شده سزار ( که از هوش فوق العاده اش منشاء  می گیرد ) کم کم وی را به عنوان رییس خود می پذیرند. این موضوع حتی در مورد گوریل وحشی که در همان محیط میمون ها هم درون قفسی زندانی است هم صدق می کند.

این صحنه ها به شدت سکانس هایی مشابه را در فیلم های هالیوودی تداعی می کند که یک سیاهپوست یا انسان شرقی که مثلا در دانشگاههای غرب تحصیل کرده و حالا به وطنش یا میان قومش بازگشته ، تلاش می کند تا دیگر هموطنانش را نسبت به حقوقشان آگاه سازد و در این مسیر مورد ظلم و ستم غربی های سفید پوست نیز واقع می شوند. فیلم هایی مانند "هتل رواندا" یا "5 روز از جنگ" و یا "گاندی" که شخصیت این آخری بیشتر با سزار می خواند!

در واقع دراین میان،همه مبنا و منشاء رشد وتکامل آن قوم درجه 2(از نظر غربی ها)نه در استعدادهای ذاتی آنها و نه برگرفته از نیرویی ماورایی( مثلا خدا یا طبیعت) ، بلکه از دانش و علم و همت غربی ها ناشی می شود!! دانش و علمی که سعی می کند سایر اقوام و ملل و موجودات ضعیف ( یا در واقع مستضعف یعنی ضعیف نگاه داشته شده) را ظاهرا متمدن گرداند!

این دقیقا یک نگرش اومانیستی نژادپرستانه است که فیلم "طلوع سیاره میمون ها" را با فیلم های مشابه قبلی اش درباره ماجرای سیاره میمون ها متفاوت می گرداند.

ویل رادمن و دوستش کارولینا، به عنوان منجیان مصلح غربی (که نمونه هایش را به کررات در آثار هالیوودی دیده ایم و شاید یکی از اخیرترین آنها "جیک سالی "سرباز قطع نخاع شده فیلم "اواتار" است که منجی قوم ناوی ها می شود) قطب مثبت ماجرا هستند و مجموعه موسسه تحقیقاتی جنیسیز خصوصا مدیر آن به نام جاکوبی و سرمایه گذاران منفعت طلبش به علاوه افراد پلیس سانفرانسیسکو ، قطب منفی قصه می شوند و جماعتی که با این گروه منفی وارد جنگ و نبرد شده اند تا به اصطلاح حقوق خود را استیفا نمایند ، گروهی میمون و شمپانزه و گوریل هستند!

صحنه ای که در آن پلیس سوار براسب سانفرانسیسکو برای سرکوب وارد میدان می شود ، صحنه بسیار آشنایی برای تماشاگر است که سالهاست آن را در هنگام سرکوب و برخورد پلیس آمریکا با مخالفانش دیده است منتها این بار گروهی که مورد سرکوب این پلیس قرار می گیرند ، میمون هایی هستند که مورد ظلم و ستم واقع شده اند!!  مشابهت سازی خبیثانه ای نیست؟!!!

این شبیه سازی خبیثانه در سکانس هایی دیگر فیلم بسیار بارز تر است. با این ویژگی که نگاه فیلمساز نسبت به میمون ها ترحم انگیز  و از جنس حقوق بشری غربی است!

در صحنه شورش میمون ها ، اعتراض سزار به مامور محافظ خشن، با کلمه " نه " آغاز می شود و این کلمه را بقیه میمون ها نیز تکرار می کنند.  این شاید خبیثانه ترین ترفند سازندگان فیلم برای تشبیه میمون ها به مسلمانان باشد که کلمه "نه" در باورهای ادیان توحیدی به خصوص اعتقادات اسلامی و آغاز این باورها(در مقابل همه بت ها و خدایان دروغین وکاذب برای ابراز بندگی به خدای قاهر متعال) نقش مهمی دارد. این علاوه بر شخصیت آرام و متین سزار است که با هوشمندی خاص در صحنه های مختلف ،مقابل تندروی برخی از همنوعانش ایستاده و آنها را از کاربرد خشونت برحذر داشته است. شخصیتی که تربیت یافته همان جامعه ای است که برعلیه اش شوریده و در مقابلش ایستاده است.

در واقع هشدار سازندگان فیلم به جامعه غربی ، یک هشدار دو وجهی است ؛

اول اینکه فشار بیش از حد به جوامع تحت سلطه و به اصطلاح جهان سوم ، نتیجه عکس داشته و باعث شورش و غلیان آنها خواهد شد. ( این در واقع نتیجه نظرسنجی یکی از تینک تانک های آمریکایی در سال 2007 بود که به دلیل دخالت های آمریکا در خاورمیانه و کشورهای اسلامی ، نتیجه هرگونه انتخابات آزاد در این مناطق به پیروزی بنیادگرایان اسلامی خواهد انجامید.) پس باید به این طبقات و اقوام و ملل ، آزادی های کنترل شده داد ، مثلا در جنگلی زیر نفوذ آنها ( مثل همان جنگل سرخ در حاشیه سانفرانسیسکو) زندگی خودمختارانه ای داشته باشند .(این تقریبا همان پیام انیمیشن "ماداگاسکار" است!). چنانچه این خود ویل است که سزار را با جنگل سرخ آشنا ساخته و تشویقش می کند که از درخت بلندی بالا برود و هموست که در آخرین سکانس فیلم در جنگل سرخ بازهم وی را به بالا رفتن از درخت بلندی تشویق می کند.وقتی سزار در مقابل درخواست ویل که از او می خواهد به خانه بازگردد تا بتواند حمایتش کند ، در گوش ویل آهسته می گوید که "من در خانه ام هستم " .

 و دوم اینکه باید به سختی مراقب این اقوام و گروهها و دستجات بود که هوشمند شدنشان به دست خود غربی ها ممکن است نتایج غیر قابل جبرانی برای جامعه غرب داشته باشند ، مثل همان زیر و رو شدن سانفرانسیسکو و تسخیر پل گلدن گیت و  کشتن پلیس ها... باید مراقب این هوشمند شدن بود. جالب است که در جایی از فیلم ، مامور محافظ میمون ها ، مرحله هوشمند شدن آنها را با کلمه "Enrichment"به معنای غنی سازی ( کلمه ای آشنا برای ماجرای هسته ای ایران ) مترادف می داند. فیلمساز گویی با این کلمه می خواهد ، دو موقعیت کاملا متفاوت را با یکدیگر مشابه سازی کرده و به نوعی راه حل ازائه نموده و یا حداقل تبعات راه حل های مختلف را نشان دهد.

اما در هر دو حالت نگاه نژادپرستانه فیلمساز، بارز است؛

گروه و طایفه ای که در مقابل نظام   سرمایه داری آمریکا و نماد مشخصش یعنی شهر سانفرانسیسکو ایستاده اند، گروهی میمون وحشی هستند که سرکرده شان توسط خود آمریکایی ها آگاه و باهوش شده و این گروه در گذشته مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند(کنایه ازهمه ملل و کشورهایی که از سوی آمریکا استعمار شده اند؟) و بد نیست اینک برای اینکه حداقل از شورش آنها در امان بمانند ، آزادی های کنترل شده ای در اختیارشان بگذارند.

این دیدگاه سیاسی روز در کنار همان نگاه ایدئولوژیک آخرالزمانی داروینی قرار می گیرد تا دراینجا دیگر به حلقه مفقوده و نسل گمشده و قدرت طبیعت متوسل نشده و با یک نگرش اومانیستی محض ، حتی حلقه گمشده داروین را نیز کار عقل و هوش انسان های غربی و آمریکایی دانسته و نسبت به حاصل آن نگاهی حقوق بشرانه ارائه کنند!!

نمایش اضمحلال عقلی انسانی همچون ریچارد ( پدر ویل به عنوان ریشه های او ) در مقابل رشد شگفت انگیز عقل و هوش سزار میمون ، این نگاه داروینیستی را هر چه بیشتر آخرالزمانی می کند ، خصوصا که خود ویل به عنوان کاشف دارو یا ویروس هوشمند شدن میمون ها در مقابل چنین جهش حیرت آوری درمانده است.

پایان فیلم کاملا غیرقابل پیش بینی است. تقریبا در اواخر نیمه دوم فیلم ، همه حدس ها طبق فرمول هالیوودی به سمت دو پایان، گرایش می یابد :

أ‌-        میمون ها در نهایت سرکوب شده و بقایایشان به آزمایشگاه بازگردانده شده و در نهایت یکی از آنها باقی می ماند مثلا آن میمونی که بیشتر از همه مورد آزمایش قرار گرفته بود و حتی با دستانش کلمه جاکوبی ( نام رییس موسسه را نوشت ) ولی به گونه ای حالت نفوذ در دم و دستگاه جنیسیز را داشت تا در موقع مقتضی ضربه اش را وارد کند.

ب‌-    میمون ها به طور موقت هم که شده کنترل شهر را در دست بگیرند و مثل فیلم های قبلی "سیاره میمون ها" ، بر انسان ها تسلط پیدا نمایند ، آنچنانکه از نام فیلم نیز چنین بر می آید.

 

اما هر دو این فرضیه ها در پایان فیلم باطل می شود و فیلم در واقع با یک هشدار به جامعه غربی و نماد آن یعنی سانفرانسیسکو به پایان می رسد. سزار که با اعلام وفاداری همه میمون ها به عنوان ریس به بالای بلندترین درخت جنگل سرخ رفته ، با عقب رفتن دوربین و با زاویه ای از پشت سر همراه با میزانسنی در جلوی همه میمون ها گویی در مقابل تمامیت تمدن غرب ایستاده و نبردی خاموش را اعلام می کند.

این در واقع هشدار تینک تانک های غرب به خصوص آمریکا به سردمداران نظام سلطه جهانی است در مقابل موقعیت ملل مستضعف که هویت ها و ریشه های خود را فراموش نکرده اند. چنین ترسیم سیاسی/فرهنگی دقیقا در تحلیل سال گذشته تینک تانک هایی مانند موسسه بروکینگز (از موسسات و اتاق های فکر استراتژیک آمریکا ) مستتر بود و حتی تحت عنوان "روش های تغییر اجتماعی جهان اسلام" منتشر گردید.

علاوه بر محتوای زیرکانه و رویکرد تازه فیلم "طلوع سیاره میمون ها" که به کلی با فیلم های قبلی متفاوت است و به نحو فوق العاده ای احتمالا با اعمال نظر موسسات استراتژیک آمریکایی ، به روز شده است ، ساختار فیلم نیز بر مبنای آثار اخیر فانتزی یا به اصطلاح علمی – تخیلی هالیوود بر اساس سیستم Motion-Cpture بنا شده که برای اولین بار رابرت زمه کیس در انیمیشن "قطار سریع السیر قطبی" به کار گرفت و تام هنکس را در 5 نقش کارتوتی قرار داد. پیشرفته ترین کاربرد این سیستم در فیلم "اواتار" جیمز کامرون بودکه باعث شد کمتر از 10 درصد فیلم به روش کلاسیک فیلمبرداری شود و بالاخره حضور سیستم فوق در فیلم "طلوع سیاره میمون ها" موجب گردیده تا دیگر برای نمایش میمون ها ، از پوشیدن پوست میمون ( مثل فیلم فرانکلین جی شافنر) یا گریم های سنگین ( مانند فیلم تیم برتن ) پرهیز شده و میمون ها،  قابل باورتر به نظر بیایند که این شیوه ساخت ، کلیت فیلم را یک سرو گردن نسبت به آثار مشابه برتری داده است. چنانچه اندی سرکیس (بازیگر نقش گالوم در سری ارباب حلقه ها ) در این فیلم نیز به جای سزار به خوبی توانسته ایفای نقش نماید.

در اینجا زوایای دوربین و حرکات سیالش ( که اغلب نیز کامپیوتری و با استفاده از جلوه های تصویری انجام شده )کمک شایانی به القاء مفاهیم مورد نظرفیلمساز و فیلمنامه نویسان کرده است.فی المثل همراهی اش با سزار در تحرکات سریع وی ، مکث های به جا روی صورت سزار به هنگام تصمیم گیری ها و نمایش نماهای درشت از چهره او که گاهی به صورت اکستریم کلوزآپ از چشم ها ، قدرت تصویر را صد چندان می کند ، همه و همه در شخصیت پردازی سزار بسیار موثر بوده و وی را از یک میمون هوشمند هم فراتر برده ، چنانچه در برخی از لحظات فیلم اصلا فراموش می کنیم که سزار یک میمون است!

و قطعا این نحوه پیشبرد فیلمنامه و کارگردانی  و انتخاب ساختار یادشده ، باری به هر جهت اتفاق نیفتاده  و برای همین موضوع طراحی شده که کاراکتر میمون ها قابل تشابه با کاراکترهای واقعی باشند. اگر هالیوود در فیلم هایی مانند "فصل جادوگری" و "کشیش" در همین سال جاری مسیحی ، گستاخانه دشمنان و جبهه مقابل صلیبیون ( یعنی مسلمانان ) را به طور واضحی با شیاطین و زامبی ها همسان نشان داد ، اینک نیز در فیلم "طلوع سیاره میمون ها" در کمال خباثت و شرارت این مقایسه را بین میمون ها و معارضان با آمریکا و نظام سرمایه داری به خصوص انقلابیون مسلمان انجام داده است. مقایسه ای که بیشتر شایسته خودشان به نظر می رسد ، چراکه آنها براساس تئوری داروین همواره اصرار داشته و دارند که از نسل میمون هستند و میمون ها و شمپانزه ها و گوریل ها را اجداد خود معرفی می کنند وگرنه همه معتقدان به توخید به خصوص مسلمانان با باطل خواندن داروینیسم و هرچه مشابه آن است ، بر الهی بودن خلقت خود و زاده نسل آدم ابوالبشر تاکید داشته و دارند.

فیلم هایی که قبل از سال 2001 ماجرای 11 سپتامبر را لو دادند!

$
0
0

 

9/11 در پیشگویی های هالیوود

 

 

صحنه ای از فیلم "هکرز" (یان سافتلی - 1995) که در آن بر روی برج های دوقلوی تجارت جهانی عبارتی به معنی " اصابت کردن و سوزاندن " ( Crash and Burn ) به وجود آمده است.

 

هنوز زمان زیادی از آغاز قرن بیست و یکم و هزاره سوم میلادی نگذشته بود که در یازدهمین روز از نهمین ماه سال 2001 حادثه ای در نیویورک اتفاق افتاد که گویی همه آنچه در فیلم های آخرالزمانی تا آن هنگام تصویر شده بود را عینیت می بخشید. گویی عملیات تروریستی فیلم هایی همچون "محاصره" ( ادوارد زوییک-1998) و"جاده ارلینگتن" (مارک پلینگتن-1999) تحقق عینی پیدا کرده بود ، انگار پیش بینی های فیلم "مردی که فردا را می دید" (رابرت ژونه-1981) درباره پیش گویی های نوسترآداموس جامه عمل می پوشانید. فیلمی که 2 سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی بر روی پرده رفت و در آن به وضوح نشان داده می شد که موشک مسلمانان ، برج های دوقلوی نیویورکی را به دو نیم می سازد!!

به جز این ها طی سالهای پیش از 2001 ، حداقل در بیش از 18 فیلم دیگر به نوعی نابودی برج های دوقلوی تجارت جهانی در نیویورک به تصویر کشیده شد و در واقع نیویورک (که در فرهنگ پیوریتن ها و اوانجلیست ها "یهودیه" هم نامیده شده) یک شهر آخرالزمانی نمایش داده شد:

1-    "آرماگدون" (مایکل بی - 1998) : در صحنه ای برج های دو قلوی نیویورکی مورد حمله قرار گرفته و در حال سوختن نشان داده می شوند

2-    "برادران سوپر ماریو" ( 1993) : در دو صحنه پیاپی ، برج های دوقلوی نیویورکی مورد تهاجم اشیاء نورانی قرار می گیرند.

3-    "تماس مدوزا" (جک گولد- 1978) : هواپیمایی به یکی از برج ها برخورد می کند.

4-    "شهاب سنگ" (رونالد نیم- 1979) : یک شهاب سنگ به برج های نیویورکی برخورد می کند و آنها را نابود می کند. ما همان صحنه های را که در تصاویر هوایی خبری یازده سپتامبر به کررات دیدیم را عینا در این فیلم می توانیم مشاهده کنیم.

5-    " اغتشاش " (رابرت باتلر- 1997) : یک هواپیمای جمبو جت به طبقه فوقانی یک برج برخورد می کند.

6-    "هکرز " (یان سافتلی - 1995) : در تاریکی شب برج های دوقلو نشان داده می شوند ، چراغ اتاق های این دو برج به ترتیبی روشن هستند که از آن عبارت: اصابت کردن و سوزاندن (Crash and Burn) خوانده می شود.

7-    "سیمپسون ها " (1997) - "شهر نیویورک برعلیه خانه سیمپسون ها " : مجله ای را خانم سیمپسون نشان می دهد که عبارت 9/11 برروی آن به شکل گرافیکی نقش بسته است.

8-    "ترمیناتور 2: روز داوری" (جیمز کامرون - 1992) : مرد جیوه ای درکامیون درحال تعقیب T-800 و جان کانرز برروی موتورسیکلت درون کانالی دیده می شود، در حال عبور از یکی از زیر گذرها که سرانجام کامیون براثر برخورد با آن منفجر می شود، پیش از برخورد این کلمات برروی سردر آن زیر گذر قابل خواندن است: Causions9-11 یعنی اخطار 11-9 (اشاره به تاریخ 11 سپتامبر)

9-    "گرمینز 2" (جو دانته - 1990) : برروی نشان میکروفن خبرنگاری که درباره حادثه اصلی فیلم از پلیس سوال می کند ، طرح گرافیکی 9/11 به چشم می خورد.

10-"روگرات ها در پاریس " (2000) : پرواز هواپیما در صحنه ای تماشاگر را به سوی برج های دو قلو هدایت کرده و در پشت آن پنهان می شود.

11-"ماتریکس " (واچفسکی - 1999): تاریخ تولد نیو برروی کارت شناسایی وی به اسم اندرسون 11 سپتامبر 2001 نوشته شده است.

12-"پلیس بورلی هیلز 2" (تونی اسکات - 1987) : برروی صفحه کامپیوتری که اسناد پنهان ماجرای اصلی کشف می شود، ، همه تاریخ ها 11 سپتامبر است.

13-"تغییر چهره" (جان وو - 1997) : در زیر ترمینالی که برخورد انجام می شود ، شمایلی از برج های نیویورکی وجود دارد.

14-" بچه های پر دردسر 2" (برایان لوانت - 1991) : برروی صندوق پست فانتزی منزل ، شماره 9/11  دیده می شود.

15-"ترافیک "(استیون سودربرگ - 2000) : شماره روی جعبه های قاچاق 9/11 است. همان شماره ای که برروی یک کاغذ در صحنه ای مورد شک و ظن بنسیو دل تورو قرار می گیرد.

16-"مکعب" (وینچنزو ناتالی -  1997 ) : در صحنه های مختلف به کررات شماره 911دیده می شود.

17-"دهمین پادشاهی" (کیمبرلی ویلیامز - 2000) :  وقتی قهرمان غول آسا از درون شهر نیویورک در حال گذر است ، برج های دوقلو فرو می ریزند.

18-"بوسه طولانی شب بخیر" (رنی هارلین - 1996 ): فیلمی درباره یک مامور زن امنیتی سابق  که دچار فراموشی شده  و درموقعیت یک خانم خانه دار، به تدریج وضعیت سابقش را به خاطر می آورد. آن گفت و گو مابین دو مامور امنیتی صورت می گیرد:

"...مرد اول : بمب گذاری مرکز تجارت جهانی را در سال 1993 یادتون میاد؟ ( در آن تاریخ اعلام شد که فردی به نام رمزی یوسف، بمبی را در طبقه پنجم زیر زمین برج های یاد شده منفجر کرده است)

مرد دوم : می خوای بگی تو می خوای یک عملیات تروریستی دروغین راه بندازی تا بتونی از کنگره پول و بودجه بکشی بیرون ؟

مرد اول : بنابراین مجبوریم عملیات تروریستی رو به طور واقعی انجام بدیم و طبعا مسلمان ها رو مقصر اعلام می کنیم..."

اما یک سال پیش از رخداد حادثه 11 سپتامبر 2001 و  دقیقا در 22 سپتامبر 2000 فیلم "جن گیر" (ویلیام فرید کین) که 27 سال قبل در سال 1973 اکران شده بود تحت عنوان نسخه ویژه کارگردان و اینکه صحنه های تازه ای نسبت به نسخه اصلی در آن گنجانده شده  با نام جن گیر 2000 در آمریکا اکران شد و تا یکماه پیش از واقعه برج های دو قلوی نیویورکی در 26 کشور جهان به نمایش عمومی در آمد که آخرین آن در 16 اوت 2001 ( حدود یک ماه پیش از حمله به برج های مرکز تجارت جهانی) در اسراییل بود!! بدون شک اکران مجدد فیلم "جن گیر" نمی توانست علل معمول نمایش دوباره سایر آثار سینمایی را دارا باشد چرا که:

اولا ؛ معمولا اکران مجدد فیلم های ماندگار یا مطرح تاریخ سینما به مناسبت 20 ، 25 ،50 ، 75 یا 100سالگی  آنها انجام می گیرد و 27 سالگی یک فیلم ، هیگونه مناسبتی نمی تواند داشته باشد.

ثانیا؛ فیلم به عنوان نسخه ویژه کارگردان تقریبا هیچ صحنه مهم اضافه ای نداشت و تنها قدری قدم زدن های بی حاصل الن برنستین و یا پدر کاراس به آن افزوده شده بود که در روند داستان هیچ تاثیری نداشت.

 اما در آستانه هزاره سوم و حادثه 11 سپتامبر ، فیلم "جن گیر" می توانست واجد پیام های ویژه ای برای مخاطبانش باشد. در فیلم، روح شیطانی و شرور از درون سرزمین عراق و با صدای اذان به آمریکا و کیپ تاون آمده و در وجود دختر نوجوانی فرو می رود. عراق سرزمین شیطان و شرارت جلوه می کند و این همان فحوای کلام جرج دبلیو بوش در آستانه حمله نظامی به افغانستان و عراق پس از ماجرای 11 سپتامبر 2001 بود که اینک آمریکا و جهان با یک محور شرارت و قدرت شیطانی مواجه اند که اگر آن را در خود مرکز شر (یعنی عراق و خاورمیانه و در اصل کشورهای اسلامی)سرکوب نکند، در آمریکا به سراغشان خواهد آمد! یعنی به این ترتیب یک فیلم شیطانی آرشیوی در خدمت میلیتاریسم نوین غرب قرار گرفت و به قول یکی از کارشناسان سیاسی دیپلماسی آخرالزمانی غرب را کلید زد.

به هر حال حادثه 11 سپتامبر 2001 نقطه عطفی در تاریخ آمریکا و غرب بود ، چنانچه خود جرج دبلیو بوش، تاریخ را به پیش و پس از 11 سپتامبر تقسیم نمود. برخی کارشناسان بر این باورند که به دلیل عدم رخداد جنگ آخرالزمان یا آرماگدون در انتهای هزاره دوم ، 11 سپتامبر بوجود آمد تا آنچه برای زمینه سازی جنگ واپسین برعهده ایالات متحده نهاده شده (لشکر کشی به خاورمیانه و اشغال سرزمین عراق یا همان بابل ) انجام پذیرد.

اما در حالی که طی پنج سال پس از 11 سپتامبر  تقریبا سینمای هالیوود از هرگونه پرداخت به حادثه برج های دوقلوی نیویورکی منع گردیده بود و هیچگونه فیلمی در این زمینه ساخته نشد  و حتی تصاویر برج های دوقلوی نیویورکی از بعضی فیلم های ساخته شده قبل از 11 سپتامبر 2001 ، بیرون کشیده شد ، ولی در سال 2006 ناگهان ورق برگشت و 2 فیلم با تبلیغات و سر و صدای فراوان روی پرده سینما نقش بستند؛

"یونایتد 93 " (پال گرین گرس) درباره چهارمین هواپیمای ربوده شده در روز یاد شده و فیلم "مرکز تجارت جهانی " (الیور استون) که به قصه دو پلیس نجات یافته از آوار برج های دوقلو می پرداخت.

فیلمی که ماجرای پرواز شماره 93 را به تصویر می کشید ، حکایت چهارمین هواپیمای به اصطلاح ربوده شده روز 11 سپتامبر 2001 را نقل می کرد که با تلاش مسافرین آن ، به هدف خود یعنی برخورد با ساختمان دیگری از مراکز مهم آمریکا نرسید و در منطقه ای دورتر با زمین برخورد کرده و منفجر شد. داستان فیلم که براساس برخی نقل قول های بازماندگان قربانیان آن پرواز از آخرین تماس تلفنی با بستگانشان به همراه  تخیلات فیلمسازان آثار  مذکور شکل گرفت، بعدا مورد اعتراض همان بازماندگان واقع شد که گویا ماجرای مذکور تحریف گردیده است.

فیلم الیور استون هم یک پروپاگاندا برای نئو کان های حاکم برآمریکا بود. نکته جالب اینکه وقتی الیور استون برای ساخت فیلم "مرکز تجارت جهانی" توسط روسای کمپانی پارامونت انتخاب گردید، بسیاری از روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان متمایل به محافل سیاسی خصوصا وابسته به جناح محافظه کاران و جمهوری خواهان حاکم ، برآشفتند و یکی از آنها نوشت :" این دیگر شرم آور است که اجازه می دهند فیلمسازی مثل الیور استون با آن فکر مسموم و خرابش ، ماجرای 11 سپتامبر را آلوده کند !!" وکمپانی پارامونت برای راحت کردن خیال متعصبان محافظه کار،علاوه بر راه اندازی یک شرکت رسانه ای،در چندین جلسه نمایش خصوصی (پیش از اکران عمومی) فیلم را برای اعضای کنگره آمریکا نشان داد تا اینکه "کال تامس" تند رو  و متعصب تعریف خود را از فیلم استون چنین ارائه داد(تعریفی که شاید زمانی در مخیله استون یا حداقل هواخواهان او هم نمی گنجید!). تامس گفت:

"یکی از درخشانترین فیلم هایی که از کشور ، خانواده ، ایمان و مردم دفاع می کند" !!!

دلیل این دفاع حیرت انگیز یک نئو مکارتی از استون  کاملا واضح بود. او  برخلاف آثار معروفش و آن تئوری 3 سواله فیلم "جی اف کی"، در فیلم "مرکز تجارت جهانی" به عمق ماجرای 11 سپتامبر نقب نمی زد و آن را فقط در یک سطح تبلیغاتی برای میلیتاریسم حاکم برآمریکا مطرح می ساخت. اگرچه استون در هزاره جدید با ساخت فیلم "اسکندر"(2003)و "دبلیو"(2008)از جرگه سینماگران ظاهرا معترض بیرون رفت و به صف فیلمسازان تبلیغاتی هالیوود پیوست.

اما درباره 11 سپتامبر 2001 مستندهای بسیاری ساخته شد. یکی از این مستندها که سال بعد ازآن حادثه نمایش داده شد ، 11 فیلم کوتاه 11 دقیقه ای از 11 فیلمساز مختلف جهان بود که در مجموعه ای گرد آمده بود. فیلمسازانی همچون یوسف شاهین ، کلود شابرول ، شان پن ، کن لوچ ، الخاندرو گونزالس ایناریتو، در این مستند حضور داشتند و یکی از آن  فیلم ها ساخته کن لوچ به حادثه ای دیگر در 11 سپتامبر 28 سال قبل از واقعه برج های نیویورکی می پرداخت، به فاجعه کودتای نظامیان شیلی  در 11 سپتامبر 1973 که بوسیله آمریکا و عواملش مانند ژنرال پینوشه علیه حکومت ملی ومردمی سالوادور آلنده انجام شد وطی آن دهها هزار تن با رگبار مسلسل های آمریکایی کشته شدند. کن لوچ در آن اپیزود به طعنه می گفت اگر در حادثه برج های مرکز تجارت جهانی نیویورک حدود 3هزار نفر (که البته رقم بالایی است) جان باختند ، در جریان کودتای شیلی ، تنها در استادیوم سانتیاگوی شیلی بیش از 30 هزار نفر قتل عام شدند.در حالی که هیچ مراسمی برایشان برپا نگشت،اشکی برایشان ریخته نشد و گروه و سازمان بین المللی برایشان دل نسوزاند!!!

مستند 11 فیلمه مذکور، موضوع جدیدی را درباره ماجرای 11 سپتامبر مطرح نساخت اما مستندهای متعددی حقایق و گوشه های پنهان آن حادثه را بازخوانی کردند از جمله فیلم "تغییر بی قاعده" که در سال 2005 ساخته شد.

مجله تایم در گزارشی درباره "تغییر بی‌قاعده"، آن را یکی از افشاگرترین فیلم‌هایی معرفی نمود که درباره  11 سپتامبر ساخته شده است. در ادامه گزارش مجله تایم آمده بود که:

"... فیلم یاد شده پر از آمار، تصاویر، مدارک و گفته‌های شاهدان عینی است. متخصصان در مصاحبه هایشان  دلایل خود را ارائه می دهند و  نوای موسیقی هیپ‌هاپ در سرتاسر فیلم به گوش می‌رسد. آنها یازدهم سپتامبر را از نو بازسازی کرده‌اند. نقطه به نقطه و فریم به فریم. یک گوینده لحظه به لحظه ماجرا را شرح می‌دهد. ‌آماتورها ،  شماری از انسان‌های سخت کوش (که بعضی‌ حتی 20 ساله‌اند) با سرمایه شخصی ولپ‌تاپ‌هایشان وتصاویری که در اینترنت موجود بوده ؛ این فیلم را ساخته‌اند ..."

کوری رووه، یکی از سازندگان فیلم که تنها 23 سال داشت، در مصاحبه با همان شماره مجله تایم گفت: "هدف فیلم تنها یک چیز است: مردم باید متقاعد شوندکه داستان‌های دیگری هم از ماجرا وجود دارد. داستان‌هایی که رسانه‌های اصلی و دولت هیچگاه تعریف نمی‌کنند. " او ادامه داده بود:‌"آن 19 هواپیماربا در 2 ساعت، از تمامی بخش‌های امنیتی به راحتی گذشتند و 4 هواپیمای مسافربری را به چنین ساختمان‌هایی کوبیدند و در تمام این مدت ارتش هیچ کاری برای متوقف کردن آنها انجام نداد، آن هم در محافظت‌شده‌ترین فضای هوایی سراسر جهان در ایالات متحده. این به نظر من توطئه دولت آمریکا است، دم و دستگاه بوش. "

رووه در ادامه افزوده بود:" دولت در این فیلمنامه نقش وطن‌پرستی تحسین‌آمیزش را به خوبی بازی کرد. اگر می‌خواهید سلاح‌های کشتار جمعی ساختگی را در یک کشور دیگر ریشه‌کن کنید، بهترین کار راه انداختن چنین حملات تروریستی ساختگی به کشورتان است. "!! او به حمله آمریکا به عراق به بهانه در اختیار داشتن سلاح‌های کشتار جمعی اشاره می‌کرد که  در عراق هیچگاه چنین سلاح‌هایی کشف نشد.

انفجارات در طبقات مختلف برج های نیویورکی در این تصویر به وضوح پیداست.

 

از جمله مستندهای دیگری که درباره حادثه 11 سپتامبر ساخته شد ، می توان به :

"اسرار 11 سپتامبر"،" Who killed John O’Nei" و "Loose Change" نیز اشاره کرد.

اما نخستین واکنش هالیوود پس از قضیه 11 سپتامبر ، جلسه ای در کاخ سفید با حضور جرج دبلیو بوش ، به ریاست جک والنتی (رییس وقت انجمن تهیه کنندگان سینمای آمریکا) و با شرکت روسای کمپانی های اصلی هالیوود همچون فاکس ، متروگلدوین مه یر ، پارامونت ، سونی پیکچرز ، یونیورسال ، دیزنی و ...بود.

اگرچه متن کامل مذاکرات انجام شده در جلسه فوق به بیرون درز نکرد اما براساس گفته های برخی حاضران در آن جلسه و همچنین عملکرد هالیوود در ساخت فیلم های بعدی اش می توان به برخی مندرجات جلسه یاد شده پی برد. از عاجل ترین اتفاقاتی که پس از جلسه سران هالیوود با بوش در کاخ سفید در سینمای غرب افتاد ، حذف تصاویر برج های دوقلوی نیویورکی از تمامی فیلم ها بود ، حتی آنهایی که پیش تر فیلمبرداری شده و آماده نمایش بودند.

پس از آن تقریبا اغلب  آثار تولید شده ، رنگ و بویی از تروریسم و مبارزه با تروریسم و ناجی بودن آمریکا و آمریکاییان و موضوعاتی از این قبیل یافتند. فیلم هایی مانند : جاسوس بازی ( تونی اسکات-2001) ، آخرین قلعه (راد لوری-2001) ، سقوط بلک هاوک (ریدلی اسکات-2001) ، پشت خطوط دشمن (جان مور-2001) ، خسارت جانبی (اندرو دیویس-2002) و ...در همان سال و سال بعد روی پرده رفتند تا گویا غرور آمریکاییان بازیابی شود . البته در سالهای بعد هم بسیاری از فیلم های تولیدی تحت تاثیر حادثه 11 سپتامبر و یا تبعات آن واقع شدند؛ از تریلر علمی – تخیلی "گزارش اقلیت" ( استیون اسپیبرگ-2002) گرفته که خود کارگردان مدعی بود برای اعتراض به شرایط امنیتی/پلیسی حاکم بر جامعه آمریکا ساخته شده تا ملودرام" Reign Over Me"(مایک بایندر-2007)که به غم پایان ناپذیر یکی از بازماندگان قربانیان برج های نیویورکی به خاطر فقدان همسرش می پرداخت و تا آثاری مانند "من خان هستم"(کاران جوهر-2010) که مسلمانی عقب افتاده در آمریکای پس از 11 سپتامبر ، مورد ظلم  و بی عدالتی واقع می شود و همسر و فرزندش را از دست می دهد اما حاضر نمی شود که با مسلمانان عدالت طلب و ظلم ستیز همکاری کند و عاقبت حتی بدست آنها ترور می شود!

 


در اعتراض به هتک حرمت پیامبر خاتم (ص)

$
0
0

 

تشدید پروژه صلیبیون صهیونیست 

 

 

در حالی که مسئولین سینمایی ما مشغول بحث های حاشیه ای و پروژه لاله و گشت ارشاد  هستند ، در یک سری طرح و توطئه به هم پیوسته و دنباله دار، کانون های نهان و آشکار صهیونی در غرب ، تشدید "پروژه جنگ صلیبی هزاره سوم"( که در سال 2001 توسط جرج بوش پسر رسما کلید زده شد و علنا نیز بوسیله وی اعلام گردید) را در دستور کار قرار داده اند و بازهم  طرح گستاخانه از این پروژه را به مرحله اجرا درآوردند.

فیلمی دیگر در هتک حرمت وجود مقدس پیامبر اسلام (ص) توسط عناصر شناخته شده صهیونیست همچون سام باسیل و جونز به نمایش درآمد و بار دیگر قلب های میلیاردها انسان آزاده را به درد آورد. جنگ نرم صلیبیون صهیونیست ، همچنان با تمام توان در جریان است و ...

نمی توان ننوشت در این هنگامه ای که نه تنها بیگانگان در اهانت به دین خاتم پیامبران از هیچ دنائتی فرو گذار نکرده و نمی کنند، بلکه کسانی که زمانی خود را ایرانی و مسلمان هم می دانستند، مانند طایفه قریش و اشراف و برده داران مکه جاهلی، به کلام الهی و فخر عالم امکان اهانت روامی دارند. کسانی که اینک در دامان اربابان صهیونیست شان لانه گزیده اند و به خاطر تکه نانی که جلویشان می اندازند به هر گونه حقارت و زبونی چنگ می اندازند، همچون ابوجهل و ابوسفیان، وحی الهی را حاصل ذهن پیامبر می دانند و مثل بنی عباس ، امام زمانش را منکر می شوند. اگرچه این لاطائلات، ذره ای از عظمت وجود مبارک پیامبر گرامی اسلام نمی کاهد ، چنانچه پس از 1400 سال،  دین و آیینی که او از سوی خدا و از آن غار کوچک حومه مکه برای جهانیان  آورد ، اینک نه تنها عالمی را به تسخیر خود درآورده بلکه پشت همه زورگویان و سلطه طلبان را لرزانده است و امروز متفکران و اندیشمندان غرب همچون ساموئل هانتینگتون و فرانسیس فوکویاما ، به این حقیقت معترفند.

کارشناسان تاریخ براین باورند که مواجهه غرب با جهان اسلام را می‌توان به سه دورة مهم تقسیم کرد:

الف ـ دوره جنگ‌های صلیبی،

 ب ـ دورة استعمار،هم‌زمان با انقلاب صنعتی ،

 ج ـ از تأسیس دولت اسرائیل تا کنون.

دوره اخیر، دوره غرب جدید است که مختصات اصلی اش ، تفکر آخرالزمانی و اعتقاد به نبرد آرماگدون است که در تضاد آشتی ناپذیر با اسلام و به خصوص تفکر شیعی قرار می گیرد. تفکری که به منجی راستین باور دارد و پیروانش انتظار موعود حقیقی را می کشند.

اگرچه جسارت به قرآن  و اهانت مجدد به پیامبر عظیم الشان آن در جایزه ای که سال گذشته از سوی صدراعظم آلمان به طراح کاریکاتورهای موهن علیه رسول اکرم (ص) ، اعطاء گردید، خود نشانگر پشت پرده و حامیان رسمی این گستاخی ها و پرده دری هاست و سالهاست رهبران اوانجلیست (مسیحیان صهیونیست) که سرنخ هیئت حاکمه آمریکا از جمله همین به اصطلاح دمکرات های کنونی را در دست دارند ، از طریق رسانه هایشان به خصوص حدود 1550 کانال رادیویی و تلویزیونی ماهواره ای، اسلام و مقدسات آن را مورد تهاجم قرار داده و همزمان بر طبل جنگ بامسلمانان می کوبند و دم از جنگ آخرالزمان و بمباران اتمی جهان می زنند.

اما آنچه از این گونه تحرکات مذبوحانه و دیوانه وار  بیش از هر نتیجه ای مستفاد می گردد ، همانا عصبانیت ، وحشت و هراس شبکه ها و کانون های صهیونیستی از نفوذ روزافزون اسلام در مناطق حساس دنیا است. چنانچه در خبرها آمده بود، پس از پخش فیلم موهن "فتنه"( در سال 2008) ، گرایش مردم هلند به مطالعه قرآن مجید به طرز شگفت انگیزی افزایش یافت ، چنانچه نشریة المحیط براساس گزارش مطبوعات هلندی خبر داد که انتشار فیلم "فتنه" ،  نتایج معکوس در مقایسه با اهداف سازندگان آن داشته و باعث شده تا مردم آمستردام به کتابخانه‌هایی که کتب اسلامی از جمله قرآن الکترونیکی ارائه می‌کند، روی آورند. طیّ همین خبر آمده بود که در مدّت دو روز این محصول در بازار هلند نایاب شد.

به نظر می آید این اساس انگیزه کانون های پنهان و مرموز صهیونیستی باشد که امثال "ویلدرس" و "باسیل" را به تهیه فیلم هایی بر علیه اعتقادات مسلمانان گماردند و مزدور دیگری را به کشیدن کاریکاتورهای موهن و به بهانه سالگرد 11 سپتامبر،دیوانه ای همچون جونز را هم به سوزاندن کلام الله مجید واداشتند. وحشت این کانون های دسیسه گر از گسترش روزافزون اسلام در قلب اروپا ، دیگر موضوعی پنهان کردنی نیست. در بخشی از فیلم "فتنه" براساس آمار نشان داده می شود که رشد اسلام در اروپا و به خصوص هلند چه رشد خارق العاده و شگفت آوری داشته است.

 همچنانکه در سال 1997، دکتر پیتربریولی، مدیر اجرایی مؤسسة تحقیقاتی مسیحیت در انگلستان از طریق نشریة ساندی‌تایمز اعلام کرد که "براساس ارقام و آمار، اسلام سریع‌ترین مذهبِ در حالِ رشد در جهان بوده است."

"ماسینگر ویتوری فورمنتی" از رهبران کاتولیک در واتیکان سال گذشته در مصاحبه با روزنامه "ال اسرواتور رومانو" ، نشریه رسمی کلیسای واتیکان  گفت:

"...برای نخستین بار در تاریخ، ما دیگر در صدر نیستیم، مسلمانان از ما گوی سبقت را ربوده‌اند. .."

سایت IRIC به نقل از وی در روزنامه واتیکان، که گزارش سالانه واتیکان را گردآوری می‌کند، نوشت: "...کاتولیک‌ها هم‌اکنون 4/17 درصد جمعیت جهان را تشکیل می‌دهند، درصدی ثابت، در حالی که جمعیت مسلمانان 2/19 درصد از جمعیت کل جهان است..."

 مجلة العالم هم در سال 1996 از قول رئیس دانشگاه آریزونا، دی مایکل برادین، اعلام کرد که: "اسلام آوردم به علّت آنکه تنها راه حل مسائل امروز آمریکا و جهان است. آنچه در قرن بیست و یکم و پس از آن برای باقی ماندن بدان نیازمندیم، اسلام است. بدون اسلام آینده‌ای تیره و تار خواهیم داشت."

و در آوریل سال 2009 روزنامه معتبر "لوفیگارو" براساس آماری حیرت انگیز ، فاش ساخت که تا 20 سال آینده ، اسلام ، مذهب اول بلژیک خواهد شد.

در سال 2008 هم یک نماینده در پارلمان انگلیس درخواست کرد فقه اسلامی را باید در قوانین اجتماعی انگلستان وارد ساخت . در وقایع سالهای اخیر ترکیه نیز شاهد بودیم که پس از گذشت حدود 85 سال تبلیغات لاییک برعلیه اسلام ، چگونه در میان تهدیدات ارتش و پروپاگاندای رسانه های صهیونیستی ، مردم خواستار بازگشت به اسلام هستند و تنها برای رسمیت بخشیدن به حجاب اسلامی ، چگونه با تظاهرات و اعتراضاتشان تمامی محاسبات غربی ها را به هم ریخته اند.

خانم "ممسن" که در حال حاضر استاد دانشگاه استانفورد کالیفرنیاست در مورد نفوذ اسلام و برخوردهای هتاکانه و بی شرمانه غرب صلیبی / صهیونی  با آن و پیامبر عظیم الشانش طی یک سخنرانی پس از انتشار کاریکاتورهای هتاکانه گفت :

"...ظهور اسلام در پرتو مجاهدت های نبی اکرم(ص) و اهلبیت علیهم السلام نقطه عطف تاریخ بشری است،به گونه ای که بدون این نقطه عطف آسمانی هرگز تمدن هایی چون روم، مصر و ایران باستان راهی به تمدن کنونی نداشتند. دلایل تاریخی این حقیقت غیر قابل انکار بی شمار است. یکی از این دلایل اقرار مکرر دانشمندان اسلامی و خصوصاً غیر اسلامی و اروپایی به این حقیقت عظیم است که نمونه کوچکی از آن را هم اکنون پیش رو دارید. متأسفانه جامعه به ظاهر پیشرفته غرب صهیونیزم زده برای مقابله با تعالیم ادیان آسمانی خصوصاً اسلام عزیز جنگ روانی گسترده ای را آغاز نموده که پیشقراولان آن سردمداران شناخته شده آمریکا و اسرائیل هستند. با کمال تعجب داعیه داران دروغین تمدن و حقوق بشر به علت ضعف و زبونی در مصاف با نورانیت آفتاب عالمگیر محمدی(ص) عقده گشایی نموده، بی ادبی پیشه کرده و به ساحت مقدس پیامبر عظیم الشان اسلام اسائه ادب نموده اند. خوشبختانه دانشمندان بنام این جوامع برخلاف تلاش های مذبوحانه و توهین آمیز نه تنها پیامبر اسلام را از بزرگان طراز اول تمدن دینی می دانند بلکه با صراحت تمام بر جهانی شدن دین اسلام بعلت مزایای بی شمار آن اقرار نموده اند. دقیقاً همین نکته مهم است که خاطر توهین کنندگان را به درد آورده و آنها را به ورطه بی فرهنگی و توهین کشانده است. از سوی دیگر در پوشش این اسائه ادب به ساحت مقدس پیامبر اعظم(ص) درصددند واکنش جهان اسلام را مورد ارزیابی قرار داده تا با سناریوهای جدید فشارهای بیشتری را بر مسلمانان جهان به ویژه جمهوری اسلامی ایران وارد کنند..."

اما حکایت دیگر این پرده دری ، از پرده برافتادن بسیاری از ادعاها و سرو صداهای دمکراسی طلبی و آزادیخواهی حضرات غرب نشین و شیفتگان داخلی شان است که به خواست خدا هر زمان بیشتر و بیشتر کوس رسوایی خود را به صدا در   می آورند. نکته قابل تامل اینجاست که در نظر این مدعیان دمکراسی ، اهانت و توهین به یک کتاب آسمانی و پیامبر الهی ، آن هم کتاب و پیامبری که بیش از 5/1 میلیارد پیرو دارد و در میان 5/4 میلیارد دیگر ساکنان کره خاکی نیز مورد احترام و اقتدای بسیاری است ، از تبعات دمکراسی محسوب شده  و باید آن را تحمل کرد  ولی حتی تحقیق درباره واقعه ای تحت عنوان کشتار یهودیان در جنگ دوم جهانی ، با تلقی شدن  جریحه دار کردن احساسات نهایتا چند میلیون یهودی (که بسیاری از آنها اساسا موضعی دربرابر واقعه فوق ندارند) جرم است و اگر کسی بگوید مثلا به جای 6 میلیون یهودی ، 5/5 میلیون در آن جنگ کشته شدند ، بایستی محاکمه شده و به زندان محکوم شود!! با این وصف که  در اینجا هیچ توهینی حتی به آنها که واقعه هلوکاست را صحیح می دانند ، نشده بلکه فقط باب بحث و تحقیق درباره یک واقعه تاریخی باز شده است.

این درحالی است که در دین اسلام نه تنها کوچکترین اسائه ادب به ساحت هیچیک از پیامبران الهی جایز نیست ، بلکه گناهی بزرگ برشمرده  می شود و احترام و تکریم همه پیغمبران خدا براساس نص صریح قرآن کریم ، واجب به شمار      می آید. یعنی در روش آزادیخواهی مورد ادعای آقایان، جریحه دار کردن قلب 5/1 میلیارد مسلمان و صدها میلیون موحد و آزادیخواه دنیا ، عین دمکراسی است ولی سوال کردن درباره یک واقعه تاریخی که مورد نظر چند میلیون یهودی است ، جرم بوده و حکم زندان دارد.

 جالب اینکه دیوید ایروینگ ، مورخ سرشناس بریتانیایی که در سال 2006 به جرم "انکار اتاق های گاز در آشویتس" طی سخنرانی 17 سال قبلش (در سال 1989) در حالی در انگلیس محکوم به 3 سال زندان شد که ابراز داشت در سال 1991 حرفش را پس گرفته و دیگر به آنچه درباره هلوکاست گفته ، معتقد نیست!!(به یاد انگیزاسیون قرون وسطی نمی افتید؟ خصوصا که در مورد کسانی که خواستار تحقیق راجع به قضیه هلوکاست شده اند، واژه قرون وسطایی "منکر" و "انکار کننده" به کار برده می شود!!)

بهنام تائبی، نمایند‌ه‌ی سابق شورای شهر دلفت هلند ، روز یازدهم فروردین ماه 1387در گفت و گویی با یکی از ایستگاههای رادیویی هلند گزارشی ارائه کرد که تاییدی دیگر بر مدعای حضور دست های پنهان صهیونیست ها در پس پرده وقایعی همچون ساخت فیلم "فتنه" است. او گفت :

"... در هفته‌ی گذشته روز شنبه در شهر آمستردام تظاهراتی بود علیه راسیسم در هلند و یکی از چهره‌های مشخص که در این زمینه نقش ایفا می‌کردند یا می‌کنند، آقای ویلدرس هستند. بنابراین این تظاهرات به نوعی هم به ایشان ارتباط داشت، علیه صحبت‌های ایشان بود. در این تظاهرات یکی از تظاهرکنندگان صحبت آقای ویلدرس را، کاملاً همان صحبت‌ها را، کپی کرده بود روی پلاکارد چسبانده بودند. هرجا که ایشان گفته بودند اسلام، یهودیت را گذاشته بودند. هرجا که ایشان گفته بودند مسلمان، یهودی گذاشته بودند. این شخص بلافاصله دستگیر شد در تظاهرات. چرا؟ چون پلیس معتقد بود صحبت‌های ایشان اهانت به یک مذهب و اهانت به یک ملت هست..."!!!

ملاحظه می فرمایید که همان توهین ها و به کارگیری عبارات و تصاویر موهن نسبت به دین یهود در آن جامعه به اصطلاح آزاد هلند چه عواقبی درپی دارد!!

اینک وظیفه مسلمانان چیست؟ آیا سکوت در برابر این جسارت ها و گستاخی ها ، دشمن هار شده را جری تر نمی سازد؟ آیا فقر رسانه ای ما در زمینه گسترش دین و آیین پیامبر رحمت (ص) ، رسانه های غربی را در لجن پراکنی علیه اسلام و قرآن و فریب افکار جاهلانه ، مصرتر نساخته است؟ دریغ که پس از به اصطلاح 110 سالی که گویا از تاریخ سینمای ایران سپری می شود و در 32 سالگی سینمای انقلاب اسلامی ، آن هم در سرزمینی که ام القرای جهان اسلام  می خوانندش و امتی یک ونیم میلیاردی به آن دل بسته اند ، هنوز یک فیلم یا سریال درباره پیامبر اکرم(ص) یا دوران ایشان و یا از زندگی یارانشان ، ساخته نشده است! این درحالی است که زندگی دیگر پیامبران الهی از جمله حضرت عیسی (ع) و حضرت ایوب و پیامبران بنی اسراییل از جمله حضرت یوسف و حضرت سلیمان و به زودی حضرت موسی(ع) و حتی ماجرای اصحاب کهف در فیلم ها و سریال های متعدد به نمایش در آمده و می آید!! اگرچه در تاریخ سینما دهها فیلم و سریال راجع پیامبران یاد شده جلوی دوربین رفته و به نمایش درآمده است ولی همه ارجاع ما در سینما و تلویزیون برای تصویری از دوران پیامبر خاتم (ص) تنها به یک فیلم ارزشمند مصطفی عقاد محدود می شود و بس!

کشتی اسلام به راه خود می رود و فرمانده خود را هم دارد و با قدرت و عنایت خداوند سرانجام  به ساحل دولت کریمه حضرت حجت (ع) خواهد رسید. این وعده الهی است و سرنوشت محتوم تاریخ است. (این حقیقت را امروز دیگر تئوریسین ها و نظریه پردازان غربی نیز با زبان بی زبانی اعتراف می کنند) دعا کنیم خداوند این عنایت را در حق این بندگانش بنماید که حداقل بتوانند به دنبال این کشتی بروند و بلکه خود را به آن آویزان کنند. انشاالله.

آسیب شناسی سینمای امروز دفاع مقدس

$
0
0

 

به کدام سوی آتش می کنیم؟


 

اگر به کلام حضرت امام خمینی (ره) معتقد باشیم ، همان طور که در پیامشان پس از پذیرفتن قطعنامه 598  فرمودند:

"...جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمی شناسد و ما باید در جنگ اعتقادیمان ، بسیج برزگ سربازان اسلام را در جهان به راه اندازیم..."

اگر سخنان دوراندیشانه مقام معظم رهبری را در طول این 23 سال به خاطر داشته باشیم که از نخستین ماههای ولایتشان ، همواره بر تهاجم و جنگ فرهنگی دشمن علیه انقلاب و ایران تاکید داشته و دارند،

و اگر اعتراف برخی از سردمداران فکری غرب را از یاد نبریم مانند سخن رییس وقت بنیاد ملی برای دمکراسی (NED) وابسته به سازمان CIA که در گزارش سال 1996 نوشت :

"...جنگ فراگیر اندیشه ها به بزنگاه خود رسیده است. در عصری که مصالح و ارزش های ایالات متحده از یورش بی امان عقیدتی نیروهای بی شمار خصم در رنج است  در چنین اوضاع و احوالی روا نیست که ایالات متحده میدان نبرد عقیدتی را به دشمنان خود واگذارد..."

آنگاه با این واقعیت و باور همراه خواهیم بود که دفاع مقدس ما به آن 8 سال جنگ تحمیلی محدود نشده و اگرچه در آن ایام ، در شکل و قواره ای سخت و پر سر و صدا جریان داشت ، اما پس از آن به شکلی پیچیده ، خاموش و نرم تداوم پیدا کرد و در تمامی این سالهای پس از جنگ تحمیلی در انواع و اقسام اشکال فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و رسانه ای و علمی و ...ادامه داشته و دارد و هر روز جدی تر و عمیق تر و پردامنه تر می شود.

البته امروز اسناد و مدارک بسیاری در دست است که جنگ نرم علیه انقلاب اسلامی پیش از پایان جنگ تحمیلی شکل گرفته بود و از همان زمان، اتاق های فکر و استراتژیست های غرب، شکست خود و صدام را در جنگ  پیش بینی کرده بودند. در سال 1986 میلادی برابر با سال 1365 هجری شمسی آنگاه که رزمندگان اسلام در عملیات والفجر 8 ،  فاو را فتح کرده و با عملیات کربلای 5 در آستانه فتح بصره بودند ، فرانسیس فوکویاما ، نظریه پرداز و تئوریسین برجسته آمریکایی به مناسبت انتشار کتابش (پایان تاریخ) ، در کنفرانسی تحت عنوان "بازشناسی هویت شیعه" در اورشلیم اسراییل حضور پیدا کرد و طی یک سخنرانی مهم به نقاط قوت انقلاب اسلامی و شیعیان در مقابله با غرب صلیبی/صهیونی ، به تفضیل اشاره نموده و راههای مقابله با آن را یک به یک و با تکیه برجزییات ذکر کرد.

فوکویاما برای پس از جنگ، پروژه مهندسی معکوس برای شیعه و مهندسی صحیح برای غرب را پیشنهاد داد. فوکویاما معنی و مفهوم مهندسی معکوس برای شیعیان ایران را درابتدا "تهاجم به  ولایت فقیه" ذکر کرد.

نظریه دیگری که فوکویاما برای مهندسی معکوس در مورد شیعیان ارائه داد را با عنوان "میکروپولتیک سلائق و میکروفیزیک قدرت" مطرح کرد. او گفت که برای پیروزی نهایی و قاطع بر یک کشور بایستی سلائق و تمایلات مردم را تغییر داد ، اگر میل و ذائقه مردم مسلمان ایران را از شهادت طلبی ، ایثار و جوانمردی و دهها ویژگی که به عنوان فرهنگ شیعه و انقلاب شکل گرفته به رفاه طلبی، مصرف گرایی و غرب زدگی و... تغییر دهیم ، راه غلبه سیاسی و نظامی نیز هموار می شود.

فوکویاما در ادامه مجددا تاکید کرد که :

"... شما باید ولایت فقیه را بزنید ، بعداگر بپرسید چگونه می شود ولایت فقیه را زد ؟ من می گویم از طریق اصلاح قانون اساسی . در قانون اساسی آنچه موجب قوام و بقای ولایت فقیه است شورای نگهبان است اگر بتوانید این رکن را از قانون اساسی حذف کنید ، خود بخود ولایت فقیه هم در یک رفراندم زده می شود ! شما باید این فیلتر را از بین ببرید ..."

او ادامه داد :

"‌اگر توانستید ولایت فقیه را بزنید بلافاصله پرنده شیعه افت می کند و سقف پروازش کاهش می یابد و تیرهای شما به راحتی به او می خورد ؛ آن وقت میکروپولتیک سلائق و تمایلات شما اثر می کند، آن فنا ناپذیری و تهدید ناپذیری هم به طریق اولی از بین می رود. آن وقت چنین جامعه ای از درون فرو می ریزد، بدون این که حتی یک تیر شلیک کنید..."

فوکویاما نتیجه گرفت:

 " اگر ولایت فقیه را زدید ، در گام بعدی شهادت طلبی ایرانی ها را به رفاه طلبی تبدیل کنید. اگر این دو تا را زدید، خود بخود اندیشه امام زمانی از جامعه شیعه رخت بر می بندد و لاابالی گری و اباحه گری در جامعه گسترش می یابد..."

این نقطه آغاز جنگ نرم در سالهای پس از پایان جنگ تحمیلی علیه انقلاب و نظام اسلامی بود که دفاع مقدس ویژه خودش را می طلبید. فرهنگ رفاه طلبی و مصرف گرایی و غرب زدگی در فضای به اصطلاح سازندگی و توسعه اقتصادی پس از جنگ به شدت ترویج شد و پس از آن در دوران به اصطلاح اصلاحات و توسعه سیاسی ، همه آن اهداف و آرمان هایی که اساسا حضرت امام خمینی(ره) مد نظر داشت و انقلاب اسلامی را با دهها هزار شهید و جانباز به پیروزی و تثبیت رساند، زیر علامت سوال رفت تا همه عدالت طلبی و ظلم ستیزی نظام جمهوری اسلامی به فراموشی سپرده شود.

از همین رو  بود که به تدریج حتی سینمای دفاع مقدس که تنها یادی از دوران آرمان خواهی و شهادت طلبی بود ، در آن عصر توسعه اقتصادی و سیاسی دوام نیاورد و به تدریج رو به تحلیل رفت تا اینکه در جشنواره فیلم فجر بیست و یکم در سال 1381 و اکران عمومی سال 1382 حتی یک فیلم درباره دوران جنگ تحمیلی برپرده سینماها نقش نبست.

اما پس از این انزوای مظلومانه سینمای دفاع مقدس ، در سالهای ابتدایی دهه 80 ، باز به لطف الهی و تلاش هنرمندان متعهد و مسلمان ، این نوع سینما از محاق درآمد و می رفت روزهای طلایی خود را در سینمای ایران تکرار نماید. سینمایی که به باور بسیاری از کارشناسان و منتقدان سینمای ایران ، تنها ژانر اریژینال و اصیل این سینما محسوب شده که عناصر سخت افزاری و نرم افزاری متعددی را برای سینمای ایران به ارمغان آورد و هنوز هم پربیننده ترین فیلم های سینمای پس از انقلاب ، به همین نوع سینما تعلق دارند.

اما در همان سال 1986 میلادی یعنی سال 1365 که فرانسیس فوکویاما در کنفرانس "بازشناسی هویت شیعه" در اورشلیم آن سخنان را درباره مقابله با شیعه و انقلاب اسلامی ذکر کرد و مهندسی معکوس را در این رابطه تشریح نمود ، طرح مهندسی صحیح درباره سیاست هایی که بایستی از سوی کانون های فرهنگی و هنری استعمار به درون ایران تزریق شود را هم ذکر کرد.

فوکویاما از جمله این سیاست ها را بی اعتبار کردن اسطوره ها و قهرمان های انقلاب و جنگ ذکر کرد و گفت که به هر شکل بایستی در سخنرانی ها ، کتاب ها ، داستان ها و فیلم ها ، از پدیده های انقلاب اسلامی به ویژه جنگ تحمیلی و دفاع مقدس اسطوره زدایی شود و براین نکته تاکید کرد که بایستی ماهیت دفاع مقدس از طریق زیر علامت سوال بردن آرمان ها و اهداف آن ، وارونه جلوه داده شود و به خصوص ارزش ها و اسطوره های آن که همواره این دفاع را به عنوان پتانسیل عملیاتی انقلاب زنده نگه می دارد ، مورد هتک و بی حرمتی قرار گیرد.

در این جا بود که متاسفانه سینمای دفاع مقدس دچار یک نوع آسیب و بهتر بگوییم آفت شد. نگاه ضد جنگ اگرچه در سینمای جنگ دنیا باب است (ارزشمندترین فیلم های جنگی تاریخ سینما در نوع ضد جنگ ساخته شد) اما در سینمای دفاع مقدس معنی و مفهومی نمی توانست داشته باشد. چراکه دفاع مقدس مردم ایران اساسا با جنگ های متعارف و رایج ، تفاوت ماهوی داشت.

دفاع مقدسی که اصلا ضدجنگ بود ولی در مقابل تجاوز، آن را از هر تکلیفی واجب تر می دانست چراکه این دفاع با ایدئولوژی ، تفکر، باور و اعتقادات دینی و ملی مردم ، ارتباطی تنگاتنگ داشت و در واقع برآمده از همان اعتقادات و باورها بود.

اگرچه از  میانه دهه 80 فیلم هایی ظاهرا در حیطه سینمای دفاع مقدس ساخته شدند، اما متاسفانه برخی از آنها در  خدشه دار نمودن ارزش ها و آرمان های دفاع مقدس تا آنجا پیش رفتند که حتی اصل آن را نیز زیر علامت سوال بردند. این بارزترین حضور جنگ نرم نظام سلطه در دل سینمای دفاع مقدس بود که به منصه ظهور رسید.

به بهانه اینکه قهرمانان و اسطوره های دفاع مقدس را بایستی برای نسل امروز ملموس تر و عینی تر به تصویر کشید ، همه آن ویژگی ها و خصوصیاتی را که در برخی فیلم های ضد جنگ هالیوودی و اروپایی  دیده بودند از سربازان و مزدوران آمریکایی عینا کپی کرده و به قد و قامت سردارانی دوختند که یک دنیا را مات و مبهوت خود کردند و به راستی در یک جنگ جهانی حقیقی(که در واقع همه جهان استکبار و اعوان و انصارش را در مقابل ملت ایران و پشت سر صدام قرار داده بود)، حسرت حتی ربودن یک ریگ از خاک میهن را بر دل دشمنان تاریخی این آب و خاک گذاردند.

این به اصطلاح جنگی سازها ، بعضا دو طرف جنگ تحمیلی یعنی هم متجاوزین صدامی و هم ملتی را که فقط از آب و خاک و دین و کشورش دفاع می کرد را در یک ترازو قرار دادند و با یک میزان سنجیدند ، یا سرداران و فرماندهان جنگ را به استهزاء و سخره گرفتند و خلوت های عرفانی و الهی شان را با معیارهای دنیوی و مادی سنجیدند و یا در فیلم هایشان ساحت مقدس جبهه ها و سنگرهای پاک رزمندگان اسلام را به هر آنچه که سلائق بیگانه با دفاع مقدس می پسندید و شیفتگان وخود باختگان فرهنگ غرب می خواستند ، آلوده کردند تا به خیال خام خود ، غرب زده ها و از خود بیگانه ها را خوش بیایند و در خوش بینانه ترین نگاه به سینمای به اصطلاح دفاع مقدس جلب کرده و یا با سوء استفاده از نام و عنوان دفاع مقدس ، پول های هنگفت به جیب بزنند و در مقابل به قیمت خشنودی بیگانگان و دشمنان این ملت ، ارزش ها و مقدسات او را لگدمال کنند.

ایده ای که فرانسیس فوکویاما در سال 1986 ارائه داد و پس از آن هم توسط مجموعه ای از نهادها و مراکز فکری و اندیشکده ها و تینک تانک های غرب به صورت جزیی تر و با تدوین مانیفست ویژه ، تئوریزه شد و در راس دکترین جنگ نرم کانون های صهیونی قرار گرفت ، این بود که با بی اعتبار نمودن ارزش ها و اسطوره های اسلام و انقلاب و جنگ تحمیلی و بی تفاوت نمودن نسل جدید نسبت به آنها ،  زمینه های فروپاشی ایدئولوژیک جامعه و پس از آن فروپاشی فیزیکال نظام جمهوری اسلامی را فراهم آورده و یا آن را دچار استحاله از درون گردانند. آنچه که در جریان فتنه سال 88 با تمام قوا و نیرو از سوی جبهه گسترده امپریالیسم جهانی دنبال گردید و متاسفانه در حیطه سینمای دفاع مقدس نیز خواسته یا ناخواسته برخی از فیلمسازان در دام آن گرفتار آمدند به خیال اینکه نگاهی نو نسبت به دفاع مقدس عرضه می دارند،غافل از آنکه همان ایده فوکویاما وتئوری های پژوهشکده های صهیونی را به مرحله اجرا در می آورند.

در اینجا برای فیلمسازان سینمای دفاع مقدس لزوم همان بصیرتی مطرح می شود که مقام معظم رهبری در جریان فتنه سال گذشته ، به کررات از آن سخن گفتند. اینکه اگرچه با نیت خیر و درست اما بدون بصیرت خدای ناکرده در زمین دشمن بازی خواهیم کرد و به جبهه خودی شلیک می نماییم و بر این تصوریم که دشمن را هدف گرفته ایم!

مقام معظم رهبری در سخنانی که به تاریخ 5 مرداد 1388 ایراد فرمودند ، مقوله بصیرت را مورد اشاره قرار داده و گفتند :

"... اگر من بخواهم یک توصیه به شما بکنم، آن توصیه این خواهد بود که بصیرت خودتان را زیاد کنید؛ بصیرت. بلاهائى که بر ملتها وارد میشود، در بسیارى از موارد بر اثر بى‏بصیرتى است..."

ایشان سپس در تشریح مقوله بصیرت ، مثال جبهه های جنگ را آورده و فرمودند:

"... بنده بارها این جبهه های سیاسى و صحنه های سیاسى را مثال میزنم به جبهه‏ جنگ. اگر شما تو جبهه‏ جنگ نظامى، هندسه‏ زمین در اختیارتان نباشد، احتمال خطاهاى بزرگ هست. براى همین هم هست که شناسائى می روند. یکى از کارهاى مهم در عمل نظامى، شناسائى است؛ شناسائى از نزدیک، که زمین را بروند ببینند: دشمن کجاست، چه جورى است، مواضعش چگونه است، عوارضش چگونه است، تا بفهمند چه کار باید بکنند. اگر کسى این شناسائى را نداشته باشد، میدان را نشناسد، دشمن را گم بکند، یک وقت می بینیدکه دارد خمپاره اش را، توپخانه اش را آتش میکند به طرفى، که اتفاقاً این طرف، طرفِ دوست است، نه طرفِ دشمن. نمیداند دیگر. عرصه‏ سیاسى عیناً همین جور است. اگر بصیرت نداشته باشید، دوست را نشناسید، دشمن را نشناسید، یک وقت می بینید آتش توپخانه‏ تبلیغات شما و گفت و شنود شما و عمل شما به طرف قسمتى است که آنجا دوستان مجتمعند، نه دشمنان. آدم دشمن را بشناسد؛ در شناخت دشمن خطا نکنیم. لذا بصیرت لازم است، تبیین لازم است..."

 

به بهانه خارج شدن سازمان مجاهدین خلق از لیست تروریست ها

$
0
0

 

 

چه کسی از امپریالیسم می ترسد ؟

 

می گفتند ما ضد امپریالیست ترین نیروی مبارز تاریخ ایران هستیم و هیچکس جز ما نمی تواند مبارزه ای عمیقا ضد امپریالیستی را پیش ببرد.

می گفتند انقلاب اسلامی یک جنبش خرده بورژوازی است و به هیچوجه توانایی نبردی پی گیر و نهایی را با امپریالیسم ندارد .

می گفتند سرانجام نظام جمهوری اسلامی ، سازش با امپریالیست هاست و همه درگیری و ضدیت با این نظام ، به خاطر همین مسئله است که نظام اسلامی آیت الله خمینی ، نمی تواند مبارزه ضد امپریالیستی را تا انتها پیش ببرد.

این حرف ها و ادعاها و شعارهای سازمان مجاهدین خلق بود که در ابتدای پیروزی انقلاب مدعی شدند به دلیل 14 سال مبارزه ضد امپریالیستی !  و گذر از میادین خون و شکنجه !! بایستی صاحب انقلاب به شمار آمده و تنها این سازمان است که می تواند ایران را گور امپریالیسم کند!!! ( شعار "ایران را گور امپریالیسم کنیم " از شعارهای بسیار رایج مجاهدین خلق و برخی گروهک های مارکسیستی همچون فداییان خلق بود که در ابتدای انقلاب با فریاد آن ، گوش فلک را کر کرده بودند )

هنوز برخی اشخاص، سرودهای مجاهدین خلق را به خاطر دارند که در همان روزهای آغازین پیروزی انقلاب چگونه با شعارهایی همچون " جز اسارت و نبرد راه دیگری مجو "، رابطه خود و امپریالیسم آمریکا را تشریح کرده و خیل جوانان و نوجوانان ساده لوح را فریب می دادند.

بی مناسبت نیست که اصل این ادعاها را از زبان خود سران مجاهدین خلق بخوانیم :

از سخنرانی موسی خیابانی ( از رهبران سازمان مجاهدین خلق ) در اجتماع ضد امپریالیستی دانشگاه تهران به تاریخ 23 اسفند ماه 1357 :

"...در یکی از مقدماتی ترین آموزش های مجاهدین که در همان بدو تاسیس سازمان در سال 1344 تنظیم شده بود ، امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا ، ضمن این که بزرگترین سد و مانع تکامل در دوران ما و اصلی ترین و بزرگترین دشمن خلقها در زمان ما معرفی شده با خصوصیات زیر توصیف شده است . اولا امپریالیسم خصلت و خوی جهانخواری دارد. ثانیا هیچ رابطه مسالمت آمیز و انسانی بین امپریالیسم و خلقها وجود ندارد . آنچه هست یا اسارت است و یا نبرد. ..آزادی و رها بودن هر خلقی در نبرد بی امان با امپریالیسم تجلی می کند. بنابراین تمام خلقهای آزاد و آزادیخواه جهان باید تمام امکانات خود را در جهت مبارزه با امپریالیسم  بسیج کنند ..." (روزنامه کیهان - پنجشنبه 24 اسفند 1357 )

از برنامه حداقل مجاهدین خلق درباره رفراندوم و انتظارات مرحله ای از جمهوری اسلامی :

"...بنابراین مضمون برنامه حداقل یک سازمان مسلح به ایدئولوژی اسلام و جهان بینی توحید ، دقیقا ملازم با نفی همه جانبه آثار سیاسی ، اقتصادی ، نظامی و فرهنگی امپریالیزم جهانی به سردمداری آمریکا ست. همان قدرت شیطانی ، طاغوتی و کفرآمیزی که غدارترین نیروی تاراج گر تاریخ جهان را تشکیل می دهد. همان قدرتی که همراه با سایر شرکاء تمام خلقهای زیر سلطه جهان را در چنگال اهریمنی خود دارد...کما اینکه در تاریخ جدید ایران از مشروطه به این طرف امپریالیستها پیوسته حامی و ارباب هر جنایت و پلیدی سفاکان بوده اند. همانها که رضا پالانی قلدر را برما گماشتند و برایمان 28 مرداد ، ساواک ، 17 شهریور ، سینما رکس و چماقدار و رستاخیز و ... به ارمغان آوردند. همانها که کاپیتولاسیون سیاسی خود را به تمام ابعاد زندگی اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ما تعمیم دادند. از این نظر به صراحت اعلام می کنیم که هر گونه ابهام و تردید در تشخیص امپریالیزم غدار زمان به مثابه مانع ، بت و تضاد اصلی این مرحله از تاریخ از جانب هر فرد و مقام و گروه ، بی تردید در این میهن فاجعه ها به بار خواهد آورد...اعلام می کنیم که بدون درگیری قاطع انقلابی با تمام مظاهر این قدرت شیطانی هیچ مجالی برای سعادت خلق و رضای خالق و معرفی چهره راستین اسلام و گام برداشتن به جانب توحید و یگانگی اجتماعی باقی نخواهد ماند ..." (روزنامه کیهان – دوشنبه 28 اسفند ماه 1357)

 

اما دیری نپایید که همه این شعر و شعارها رنگ باختند. ایستادن مجاهدین خلق در مقابل انقلاب اسلامی ، خیلی زود ، نقاب از چهره آنها برداشت و علاوه بر روکردن سبوعیت و ددمنشی افسار گسیخته شان در اقدامات ضد بشری ، وابستگی آنان را به امپریالیسم آمریکا علنی ساخت. توجه بفرمایید:

از پیام تبریک مسعود رجوی به رییس جمهور آمریکا به مناسبت پیروزی در انتخابات :

"...با خوشوقتی بسیار ...پیروزی شما  را که برحسب آرمانها و اهداف اعلام شده تان یک پیروزی برای دمکراسی و حقوق بشر در دنیای امروز به شمار می رود ، تبریک می گویم . از آنجا که طی مبارزات انتخاباتی مستمرا بر روی دمکراسی و حقوق بشر در نقاط مختلف دنیا تاکید نموده اید ، بسیار طبیعی است که امروز تمامی نیروهای دمکراتیک و مدافعان و مبارزان حقوق بشر از پیروزی شما خرسند شده و در آن احساس اشتراک کنند..."(نشریه مجاهد – شماره 294- آبان ماه 1371)

از رادیو صدای مجاهد به تاریخ 29 دی ماه 1371 :

"...هیئت مقاومت ایران به سرپرستی مسوول روابط بین المللی مجاهدین در جلساتی که به مناسبت آغاز دوران ریاست جمهوری آقای بیل کلینتون برگزار شده بود ، شرکت نموده و با شماری از وزراء و مقامات دولت جدید آمریکا و شخصیتهای سیاسی ، نمایندگان پارلمان و سنای آمریکا دیدار و گفت و گو نمود. در این دیدار ...آقای گارنولد جوردن رییس تیم انتقال قدرت به دولت جدید آمریکا از هیئت مقاومت ایران خواست ، سلام های گرم او را به مسوول شورای ملی مقاومت برادر مجاهد مسعود رجوی ابلاغ نماید..."

از نشریه مجاهد شماره 294:

"...روز سه شنبه 17 آذر هیاتی از مقاومت ایران به سرپرستی برادر مجاهد محمد سید المحدثین مسوول روابط بین المللی مجاهدین در اجلاس مشترک شورای رهبری حزب دمکرات آمریکا در واشنگتن شرکت نمود. در این اجلاس که به افتخار رییس جمهور منتخب آمریکا آقای بیل کلینتون و معاون وی آقای آلبرت گور ، ترتیب داده شده بود  و پنج ساعت ادامه داشت ... مسوول روابط بین المللی مجاهدین با رییس جمهور آمریکا آقای بیل کلینتون دیدار و گفت و گو نمود ..."

 

اینک آنها کجایند و انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی کجاست؟ پیش از اینکه خبر حذف نام مجاهدین خلق از لیست سازمان های تروریستی وزارت امور خارجه آمریکا انتشار یابد ، این خبر را داشتیم که بقایای اعضای این سازمان در پایگاه اشرف به یک پایگاه ارتش آمریکا به نام لیبرتی منتقل شده و تحت حمایت آنها در آمده اند ، ضمن اینکه سیمور هرش» چندی پیش در مقاله‌ای افشاگرانه گزارش داد که تا اواخر سال 2007 نیروهای ویژه آمریکا افراد این گروه را در پایگاهی سری در نوادا آموزش می‌دادند. این افراد آموزش‌هایی را در خصوص سلاح و تجهیزات ارتباطاتی و عملیات‌های سیاه می‌دیدند تا از آنها در فعالیت‌های علیه نظام ایران در داخل کشور استفاده کنند. همچنین ماه گذشته روزنامه گاردین به نقل از یک منبع سری اسرائیلی که از وزرای ارشد سابق دولتی و افسر نیروهای دفاعی این رژیم است، نوشت: موساد در طی سال‌ها از مجاهدین خلق برای افشای اسناد رسمی دولت ایران و همچنین انجام عملیات‌های خرابکارانه علیه چهره‌های کلیدی دولت ایران استفاده کرده است.

راستی در طول این سالها چه اتفاقی افتاده که چهره امپریالیسم آمریکا را نزد این حضرات تغییر داده و از یک جانور درنده خو به فرشته ای صلح طلب و انسان دوست بدل ساخته است؟ روح تجاوز کاری و اشغالگری اش کاهش یافته است؟

براساس آمار منتشره ، از سال 1980 ایالات متحده آمریکا به 16 کشور حمله نظامی کرده است. و اخیرا "لئون پانتا" وزیر دفاع ایالات متحده در گفتگو با فارین پالیسی اعلام کرد که آمریکا برای مقابله با تظاهرات ضد آمریکایی در کشورهای مختلف در 17 و یا 18 نقطه جهان  که برای پنتاگون (وزارت دفاع آمریکا) اهمیت کلیدی دارند نیرو مستقر می کند. یعنی در واقع به 18 نقطه جهان ، لشکر کشی می کند.

بخشی از واقعیات انکار ناپذیر چهره امروز امپریالیسم آمریکا هم در مقاله مایکل شوارتز استاد جامعه‌شناسی و مدیر هیأت علمی دانشکده‌ی مطالعات جهانی در دانشگاه استونی بروک در شماره ژوئن 2007 مجله معتبر "آلترنت" تحت عنوان "آمریکا هر ماه ده‌هزار عراقی را می‌کشد؟ یا بیشتر؟" منعکس شده بود. او نوشت :

"...مجله‌ی لنست (معتبرترین نشریه‌ی پزشکی بریتانیا) در شماره‌ی دوازدهم اکتبر ۲۰۰۶ خود تحقیقی سنجیده را منتشر کرد که در خاتمه نتیجه‌گیری کرده بود – از سال گذشته – ششصدهزار عراقی به خاطر جنگ در عراق به شیوه‌ای خشونت‌آمیز کشته شده‌اند. یعنی میزان مرگ و میر عراقی‌ها در ۳۹ ماه نخست جنگ حدود پانزده هزار نفر در ماه بوده است... محققان معتبر تقریباً بدون هیچ مخالفتی قبول دارند که نتایج لَنْسِت معتبر هستند. خوان کول،‌ مطرح‌ترین محقق آمریکایی خاورمیانه، این موضوع را در اظهار نظری بسیار روشن خلاصه کرده است: «ماجراجویی‌های مصیبت‌بار آمریکا در عراق [ظرف مدتی بیش از سه سال] باعث کشته شدن آن عده غیرنظامی شده است که صدام در ظرف ۲۵ سال نتوانسته بود مرتکب این همه قتل شود"...

این آمار تکان‌دهنده زمانی هول‌آورتر می‌شوند که می‌بینیم در میان ششصدهزار نفر قربانی خشونت‌های جنگ عراق (یا حتی بیش از این تعداد)، بیشتر قربانیان توسط نظامیان آمریکایی به قتل رسیده‌اند و نه توسط بمب‌های جاده‌ای یا جوخه‌های مرگ یا مجرمان خشن – یا حتی مجموع این گروه‌ها... برای تلفاتی که خانواده‌های قربانیان می‌دانستند مقصر چه کسی است ، نیروهای آمریکایی (یا  متحدانشان ) مسئول ۵۶ درصد این تلفات بودند.  یعنی می‌توان با اطمینان گفت که نیروهای ائتلاف تا نیمه‌ی سال ۲۰۰۶ حداقل بیش از سیصدوسی هزار عراقی را کشته‌اند... حتی اگر با رقم پایین‌تر تأیید شده‌ی صدوهشتاد هزار نفر تلفات عراقی کار کنیم که نتیجه‌ی آتشِ نیروهای ائتلافی‌ست، به رقم ماهانه‌ی پنج هزار نفر تلفات عراقی می‌رسیم که توسط نیروهای آمریکایی و متحدانِش از زمان آغاز جنگ کشته شده‌اند. و این را هم باید به یاد داشته باشیم که میزان تلفات دو برابر میزان تلفات میانگین سال ۲۰۰۶ بود؛ به این معنا که میانگین آمار آمریکایی‌ها در سال ۲۰۰۶ خیلی بالاتر از ده هزار نفر در ماه یا چیزی بیش از سیصد عراقی در روز بود ، که شامل روزهای یک‌شنبه هم می‌شد. با افزایش نیروهای آمریکایی که در سال ۲۰۰۷ آغاز شد، رقم فعلی احتمالاً افزایش بیشتری هم خواهد داشت...

این ارقام برای خیلی از آمریکایی‌ها محال به نظر می‌رسند. یقیناً کشته شدن سیصد نفر عراقی در روز به دست آمریکایی‌ها ، بارها و بارها خبرسازتر به نظر می رسد. با این‌حال، رسانه‌های الکترونیک و چاپی خیلی راحت به ما نمی‌گویند که آمریکا باعث کشته شدن تمام این افراد می‌شود. ما خبرهای زیادی درباره‌ی خودروهای بمب‌گذاری شده و جوخه‌های مرگ می شنویم،‌ اما اخباری درباره‌ی کشته شدن عراقی‌ها به دست آمریکایی‌ها نمی‌شنویم مگر درباره‌ی اخبار پراکنده‌ی تروریستی یا فجایع پراکنده‌ی دیگر. پس آمریکا چگونه این قتل عام را انجام می‌دهد و چرا این وضعیت ارزش خبری ندارد؟

پاسخ این سؤال در آمار حیرت‌آور دیگری نهفته است: این آمار را نیروهای نظامی آمریکا منتشر کرده و توسط مؤسسه‌ی فوق‌العاده معتبر بروکینگز گزارش شده است: در چهار سال گذشته، نیروهای نظامی آمریکا روزانه بیش از هزار نیروی گشت‌زنی را به محله‌های دشمن می‌فرستد که به دنبال دستگیری یا کشتن شورشیان و تروریست‌هاست. (اگر سربازان عراقی را نیز که در میان نیروهای آمریکایی حضور دارند به شمار آوریم، از ماه فوریه، این تعداد به حدود پنج هزار نیروی گشت در روز رسیده است)

این هزاران نیروی گشت مرتباً باعث مرگ هزاران عراقی می‌شوند؛ چون این‌ها بر خلاف چیزی که اول به ذهن می‌آید، فقط کارشان «راه رفتن زیر آفتاب» نیست. در واقع، همان‌طور که "نیر روزن"، یک روزنامه‌نگار مستقل، در کتاب بسیار خواندنی‌اش، «در درون پرنده‌ی سبز»، به روشنی و به شیوه‌ای دردناک توصیف کرده است، این گشت‌زنی‌ها ، وحشی‌گری‌های پرزوری را در بر می‌گیرد که فقط گهگاهی توسط یک روزنامه‌نگار مستقل از جریان کلی رسانه‌های آمریکا گزارش می‌شود. وقتی که هدف و روند کار این گشت‌ها را درک کنیم، این توحش کاملاً منطقی می‌نماید. سربازان و تفنگداران دریایی آمریکا به میان جامعه‌ فرستاده می‌شوند درحالی که  کل جمعیت ،  پشتیبان نیروهای شورشی‌ست. این‌ها اغلب فهرستی از نشانی مظنونین دارند و کارشان بازجویی، دستگیری یا کشتن افراد مظنون، و جست‌وجوی خانه‌ها به دنبال مدارک مجرمانه، به ویژه اسلحه و مهمات، و همچنین مطالب، تجهیزات ویدیویی و سایر مواردی‌ست که نیروهای شورشی برای فعالیت‌های سیاسی یا نظامی به آن‌ها نیاز دارند. این افراد وقتی فهرستی از مظنونین در دست نداشته باشند، جست‌وجوی «خانه به خانه» را آغاز می‌کنند و به دنبال رفتارهای مشکوک، افراد یا مدارک مشکوک می‌گردند.با این چهارچوب، هر مردی که در سن جنگ باشد، نه تنها مظنون است بلکه بالقوه یک دشمن خطرناک به حساب می‌آید. به سربازان ما می‌گویند که خطر نکنند: مثلاً در بسیاری از موارد ، نفس در زدن ممکن است باعث شلیک گلوله به در شود. در نتیجه به آن‌ها دستور داده شده که هر وقت با وضعیتی ظاهراً خطرناک روبه‌رو هستند، غافلگیرانه عمل کنند – درها را بشکنند، به هر چیز مشکوکی شلیک کنند، و درون هر اتاق یا خانه‌ای که احتمال مقاومت در آن‌ها باشد نارنجک بیندازند. اگر با مقاومت محسوسی روبه‌رو شوند، به جای این‌که سعی کنند به ساختمان حمله کنند، می‌توانند از توپخانه یا نیروهای هوایی پشتیبانی بخواهند..."

آمار امروز حکایت فاجعه بارتری است و رقم دهشت بار مرگ یک میلیون و نیم انسان بی گناه در عراق به دست نیروهای آمریکایی را روایت می کند. آنچه که حتی درصدی کم از آن در جریان اشغالگری آمریکا در ویتنام اتفاق نیفتاد.

چنین آماری به گونه ای وحشتناک تر در افغانستان نقل شده است.

امروزه قضیه زندان های مخفی CIA و شکنجه های وحشیانه در آنها زبانزد همه است و حتی فیلم های هالیوود (مانند : "انتقال سری" و "خانه امن" ) علنا تصاویر مستند و غیر مستند از آن را برپرده می برند. موضوعی که در ایام ضد امپریالیست بازی مجاهدین خلق ، فقط در حد خبر و حرف و سخن بود و هیچ مستنداتی از جنایات مزدوران آمریکا در شیلی و بولیوی و آرژانتین و اروگوئه و ...وجود نداشت.

اگر در آن روزها ، دیکتاتورهایی مانند پینوشه و باتیستا و موسی چومبه و سالازار و ....توسط کودتاچیان آمریکایی حمایت می شدند ، امروز هم همچنان انواع و اقسام رژیم های دیکتاتوری و قرون وسطایی همچون آل سعود و عبدالله اردنی و آل خلیفه بحرین و شیخک های قطر و امارات و ...تحت حمایت های بی دریغ سران کاخ سفید هستند و همچنان دست های خونین واشنگینتن را پشت پرده نسل کشی های مسلمانان در بوسنی و میانمار و ...شاهدیم.

به راستی در چه زمانی به بی پردگی امروز ، امپریالیسم آمریکا تمام قد برای حفظ موجودیت نامشروع رژیم صهیونیستی ایستاده و با تمام قوا از این رژیم ضد بشری حمایت می کرد ؟ تا جایی که چندی قبل ، 16 سرویس اطلاعاتی ایالات متحده درباره این حمایت بی قید و شرط به سران آمریکا هشدار داده و آن را در نهایت مغایر با منافع ملی این کشور دانستند. آنچه که در طول تاریخ ایالات متحده آمریکا ، بی سابقه بوده است.

امروز دیگر آش آنچنان شور شده که حتی خان هم فهمیده و به خاطر همین عملکرد و کارنامه سیاه بود که نانسی پلوسی (رییس کنگره آمریکا)دو سال پیش در دیدار با نظامیان آمریکایی در عراق گفت که ما (آمریکا) دیگر نمی توانیم در جهان مدعی دمکراسی و حقوق بشر باشیم!!

 

به نظر می آید آنچه امروز تغییر کرده ، نه خوی امپریالیستی آمریکا و اعوان و انصارش ، بلکه سر و وضع گروهک های مدعی است که در واقع پوچی و توخالی بودن همه آن داد و بیدادها و جیغ و فریادهایشان ، برهمگان روشن شده است.

امروز مدعیان چند قبضه انقلابی گری و مبارزه با امپریالیسم همچون علی کشتگر و فرخ نگهدار که زمانی در مقام رهبری سازمان چریک های فدایی خلق ، در مقابل دوربین تلویزیون ایران پس از انقلاب ، پشت به مردم می نشستند تا نکند عوامل امپریالیسم ، آنها را شناسایی کنند ! اینک تمام قد در مقابل دوربین امپریالیست ها همچون BBC و VOA می نشینند ( یا در وب سایت های این رسانه ها به التماس می افتند ) و از بدنام ترین سران ایالات متحده همچون جرج بوش ، برای نجات مردم ایران از چنگ جمهوری اسلامی کمک و یاری می طلبند!!  و نگران رابطه دیگر کشورهای با سمبل دمکراسی و حقوق بشر یعنی آمریکا هستند!!

بی جهت نبود که چندی پیش کنت تیمرمن رئیس و مدیر عامل بنیاد دموکراسی برای ایران ( که در آمریکا مسئول طراحی بسیاری از طرح و توطئه ها علیه ایران است ) فاش ساخت ، "ریچارد پرل"، کارمند سابق پنتاگون ، معاون وزیر دفاع در زمان ریگان و یک نومحافظه کار افراطی و ضد ایرانی که به بسیاری از ضد انقلابیون ایران کمک کرد تا به آمریکا آمده و جا و مکانی بیایند ، به او گفته که "از همه آنها (اپوزیسیون ایران)  بیزار است".

کنت تیمرمن ادامه می دهد به نظر ریچارد پرل، ایرانیانی که تبعید می شوند کارهایی می کنند که روی رومانیایی ها، مجارها و دیگر پناهندگان جنگ سرد را سفید می کنند. پرل اخیرا از همراهی هیئت مشورتی "ایرانین اینترپرایز اینستیتو" که توسط برخی ضد انقلابیون ایران بنیان گذاری شده بود استعفا داد."

اما از سوی دیگر ، گروهی هم علیرغم تمامی درنده خویی امپریالیسم آمریکا ، خارج کردن فرقه خطرناک و مهیبی همچون مجاهدین خلق از لیست تروریست ها را عملی دیوانه وار خوانده اند. چرا که حتی اگر ددمنشی مجاهدین خلق در کشتار وحشیانه بیش از 12 هزار ایرانی نادیده گرفته شود ( و خیانت های مشمئز کننده شان در همکاری با صدام برعلیه ملت ایران در طول سالهای دفاع مقدس  به حساب نیاید )، از دید مجامع بین المللی که سنگ حقوق بشر به سینه می زنند ، مشارکت آنان در جنایات جنگی صدام ( از جمله قتل عام 25 هزار کرد عراقی ) غیر قابل چشم پوشی است و اگر صدام به خاطر جنایات جنگی اش محاکمه و اعدام شد ، همین سرنوشت بایستی در انتظار مجاهدین خلق باشد.

اما گویا همه ادعاهای حقوق بشری ، فقط و فقط موقعی اعتبار می یابند که منافع همان امپریالیست ها را تامین کنند! مهم نیست ، این را سالیان دراز است که بارها و بارها تکرار کرده و اثبات نموده اند. فقط تاسف از بابت کسانی است که علیرغم همه ادعای دینداری و وطن دوستی و میهن پرستی و مقابله با دشمنان این آب و خاک و یقه دراندن برای "چو ایران نباشد تن من مباد" و .... وقتی پای مبارزه بر علیه دشمنان تاریخی و دیرین ایران پیش می آید و این مبارزه هزینه می طلبد و جان و مال می خواهد و ایستادگی ، آن وقت دیگر همان دشمنان ددمنش ، دوست می شوند و مهربان و دمکرات !

عجیب هم نیست ! بالاخره جرات می خواهد. مبارزه واقعی با امپریالیسم ، دل و جرات زیادی می خواهد که به وقت عمل ، خیلی از مدعیان را از پای می اندازد. هراس و وحشت ، همان است که امپریالیست ها در دل ملت ها می اندازند تا بتوانند سلطه جهنمی شان را برقرار سازند. و همین ترس است که بسیار بیشتر و بیشتر از انبوه سلاح ها و زرادخانه ها ، موثر می افتد. در این صورت نوکری ، آسان ترین راه است. آنها هم همین را می طلبند که نوکر باشیم وگرنه باید هزینه داد.

و دم آن نفسی گرم باد که با اتکال به خداوند متعال و نیروی لایزال او ، از هیچ یک از این عربده کشی ها نمی ترسد و پارس کردن های مداوم اسراییلی ها را به هیچ می گیرد و یک کلام می گوید که جمهوری اسلامی ایران به برکت حضور مردم در صحنه، حرف هیچ ابرقدرتی را قبول نمی کند و تنها بر اساس مصلحت کشور و ملت تصمیم می گیرد ولو اینکه همه ابرقدرتها از این تصمیم خشمگین شوند.

نگاهی به فیلم "طلای سیاه"

$
0
0

Black Gold

 

لارنس امروز غرب

 

 

تقریبا از اوان ساخت فیلم در هالیوود ، سینماگران و فیلمسازان این کارخانه به اصطلاح رویا سازی ، در کنار تبلیغ و ترویج فرهنگ آمریکایی اعم از کابوییسم و گنگستریسم و میکی ماوسیسم و مانند آن، علاقه خاصی نسبت به کاراکترها و قصه های شرقی چه در خاورمیانه و خاوردور و یا از شرق باستان نشان می دادند والبته در قریب به اتفاق این حکایت ها نیز همواره آدم های شرقی ، موجوداتی شریر و خبیث یا شارلاتان و فریب کار و یا فقیر و درمانده جلوه می کردند که زندگی خویش را از طریق دزدی و سرقت و امثال آن می گذرانند. در برخی از این فیلم ها شاهد حضور غربی ها در شرق دور بودیم که سعی داشتند تا در جامعه ظاهرا فسادآلود خاوردور ، به اصطلاح حق را حاکم کنند. فیلم هایی مانند "دریاهای چین" ساخته تی گارنت یا "55 روز در پکن" نیکلاس ری و یا "وحشی و گیشا" جان هیوستن از همین دسته بودند.

اما شرق اسلامی در سینمای غرب همواره با 3 عنصر به تصویر کشیده شده است :

1-     صحراهای لم یزرع و شنزارهای روان

2-     صف شتران

3-     توفان شن

و در کنار این 3 عنصر ، انسان شرق اسلامی همیشه با سر و شکل عربی و با خصوصیات بدوی تحقیر شده و در کنارش خشونت و  جهالت را وجه بارز او قرار داده اند.

این شمایل از فیلم "عرب مسخره" (ژرژ میلیس - 1897) و "آواز موذن"(فیلیکس مگیش – 1905) به صورت فرمولی ثابت در آثار سینمای هالیوود مورد استفاده فیلمسازان قرار گرفته تا نسخه صامت "دزد بغداد" (رائول والش-1924) و فیلم رنگی "دزد بغداد" ساخته الکساندر کوردا و دوستانش تا علاءالدین و علی بابا تا "پسر شیخ" ساخته 1926 جرج فیتس موریس و "مراکش" جوزف فن اشترنبرگ در 1930و تا همین فیلم اخیر مایک نیوئل برگرفته از بازی "شاهزاده پارس" که با نام "ماسه های زمان" در سال 2010 ساخته و اکران شد.

این تصویر بدوی را حتی در آثار سینمایی که چندان ارتباطی هم به شرق اسلامی ندارند ، به انحاء مختلف می توان رویت کرد. از جمله در آخرین نسخه فیلم "ماموریت:غیر ممکن" با نام "پروتکل شبح" که ورود فیلم به دنیای اسلام با تصویری از جامعه ای به شدت عقب افتاده همراه است مشتمل بر صحرایی بی آب و علف با صفی از شتران و بالاخره توفانی از شن .

این نگاه تحقیرگرایانه (که حتی در فیلم های کمدی نیز دست از سر شرق اسلامی برنداشته همچون درفیلم "گمشدگان حرم"با شرکت باد ابوت و لو کاستلو) بعضا خرافات یا درگیری های قبیله ای و جاهلی را نیز چاشنی داستان های خود کرده و معمولا در اینجا سر و کله سفیدپوستان غربی و به خصوص آمریکایی پیدا می شود تا اوضاع جامعه درهم و برهم مسلمانان را به سامان کنند. معروفترین فیلم از این دست "لارنس عربستان" دیوید لین است و از اخیرترین آنها نیز می توان به فیلم  "قلمرو" پیتربرگ اشاره کرد که حال و هوای امروز پروپاگاندای رسانه ای غرب یعنی وجه ضدتروریستی آن می چربد.

در این گونه آثار همواره سعی شده با نشان دادن مشرق زمین به عنوان فضایی بدوی ، جنس جوامع شرقی با مانوسات مردم از جامع اطراف خود متفاوت نمایش داده شود و انسان شرقی به شخصی غریبه از منظر مخاطبان غربی بدل گردد.

و اینک در سال 2012 و پس از گذشت نزدیک به 130 سال از اختراع پدیده ای به نام سینما ، اگرچه ابزار و امکانات و ساختار و سر و شکل فیلم های سینمایی ، بسیار متحول شده و اساسا تولیدات امروز سینما ، به هیچوجه نسبتی با روزهای آغازین سینما ندارد اما در محتوا و موضوع و نوع نگرش سازندگان فیلم ها ، هیچ گونه تغییری حاصل نشده و گویا امروز همان بنیانگذاران و پیشگامان سینما مانند ملی یس و گریفیث و ادوین اس پورتر و ... هستند که به عنوان کارگردان و تهیه کننده ، پشت دوربین قرار می گیرند و انگار تمامی ادعاهای ریز و درشت فیلمسازان غربی مبنی بر تکامل و جهش های عجیب و غریب تنها در ابزاراآلات محدود مانده و کوچکترین نفوذی در آدم ها و افراد نداشته است! یعنی در این فاصله یک قرن و  سی ساله انگار که هیچ تغییر و تحولی در دیدگاه و نگرش سینماگران غرب ، حاصل نگردیده است!!

از همین روست که نوع نگرش نژادپرستانه و تحقیر گرایانه ژان ژاک آنو  و فیلمنامه نویسش یعنی منو میجیس نسبت به شرق اسلامی در فیلمی همچون "طلای سیاه" ، علیرغم فیلمبرداری چشم گیر ژان ماری دروژو و موسیقی پرحجم جیمز هورنر و جلوه های خیره کننده تصویری و صوتی و ... با آنچه مثلا ژرژ ملی یس در سال 1897 و در فیلم "عرب مسخره" به تصویر کشید ، تفاوت چندانی ندارد یا با فیلم " دزد بغداد " رائول والش در سال 1924 شباهت های محتوایی بسیار دارد و یا به وضوح، فیلم  "لارنس عربستان" دیوید لین در سال 1956 بیش از سایر آثار الهام بخش آن به نظر می آید.

و این ادامه سینمای ایدئولوژیک و نژادپرستانه غرب در محصول مشترک ژان ژاک آنو و منو میجس ، اصلا غریب نیست که ژان ژاک آنو اساسا به ساخت فیلم های سفارشی و تبلیغاتی مشهور است مانند فیلم "هفت سال در تبت " در سال 1997 در تجلیل از عنصر خود فروخته و سرسپرده ای همچون دالای لاما و مکتب انحرافی و غرب ساخته لاماییسم و یا فیلم "دشمن پشت دروازه ها " در سال 2001 برای نمایش تصویری دیگرگونه از نبرد استالینگراد  و در کارنامه منو میجس هم فیلم هایی در پروپاگاندای تئوری های تروریستی غرب همچون"محاصره"، آثار ایدئولوژیکی آن مانند"ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی"و فیلم های نژادپرستانه ای مثل "رز ارغوانی " به چشم می خورد.

ماجرای فیلم " طلای سیاه " در اوایل دهه 1930 میلادی اتفاق می افتد که پس از گذشت 15 سال از معاهده بین دو قبیله صحرا نشین عرب و سران آنها یعنی عمار و نصیب که موجب گروگذاردن دو پسر کوچک عمار نزد نصیب هم می شود ، اینک با باز شدن پای غربی ها و آمریکایی ها برای استخراج نفت از منطقه ای به نام "کمربند زرد " ( نقطه مورد اختلاف دو قبیله که قرار برآن بود تا متعلق به هیچکدام نباشد ) مجددا دشمنی ها سرباز می کند. ورود آمریکایی ها به صحراهای لم یزرع با آن هواپیمای تک ملخی ( که یادآور فیلم "بیمار انگلیسی " آنتونی مینگلا است ) و تشویق نصیب به واگذاری استخراج نفت به آنها در مقابل ورود مدرنیسم و مظاهر آن به قبیله های عقب افتاده و بادیه نشین عرب ، سرآغاز رقابت های خونینی می شود که واقعا از فیلم "طلای سیاه " یک "لارنس عربستان" قرن بیست و یکمی می سازد با این تفاوت که این لارنس نه از انگلیس و ارتش امپراتوری بلکه از دل خود همین قبایل عرب و از میان یکی از سنتی ترین آنها بیرون می آید.

صالح و آئودا ( دو پسر عمار) در میان قبیله نصیب بزرگ می شوند. صالح همچنان در فکر احیای حاکمیت پدر بوده و اغلب توسط پرنده ای شکاری با قبیله خویش در تماس است. اما آئودا که روزهای خود را به آموختن و مطالعه گذرانده ، بیشتر منش و خوی متجددانه پیدا کرده و در عین حال نسبت به دختر نصیب یعنی لیلا هم علاقه متقابلی پیدا نموده است.

حضور آمریکایی ها و استخراج نفت از ناحیه کمربند زرد ، همچنانکه نصیب و قبیله اش را به نان و نوایی می رساند اما قبیله عمار را به دلیل پیمان شکنی نصیب ، دچار شک و تردید گردانیده که در این میان قتل چند تن از اهالی قبیله عمار ، آنها را به فکر مقابله و یا معامله می اندازد. در این میان صالح که به پدرش وفادارتر نشان می دهد ، محافظان را خود را به قتل رسانده و راهی دیار خود می شود که توسط عوامل نصیب دستگیر شده و به قتل می رسد. و حالا نصیب برای اینکه آسوده تر بتواند پیمان خود را با عمار بشکند ، دخترش لیلا را به عقد آئودا درمی آورد و در ضمن وی را به عنوان سفیر صلح نزد پدرش عمار می فرستد.

آئودا نزد پدر می ماند اگرچه به هیچوجه با عقاید و باورهای سنتی او و قبیله اش در ضدیت تام و تمام با خارجی ها موافق نیست و معتقد است که می توان تعامل بهتری با آنان داشت و هم از امکاناتشان سود جست و هم مسیر پیشرفت را برای خود و ملت خویش ، هموار ساخت. اما اصرار عمار بر جنگ با پیمان شکنان جبهه نصیب و خارجی ها از یک سو و عناد نصیب و پسرانش ، باعث می شود که آئودا بخشی از سپاه پدر را در سویی دیگر برای فریب سپاهیان نصیب ، فرماندهی کند. این فرماندهی به دلیل همراهی و همدلی با اسرا و زندانیان ، ارتشی جدید ایجاد کرده که با گذر از صحاری و ریگزارها و شنزارها و عبور از میانه مرگ و زندگی ، پیوستن قبیله های مختلف جنوبی را به همراه داشته و ارتشی بزرگ از حاشیه نشینان و رانده شدگان و مغضوبین در کنار آئودا ایجاد می کند که برای فتح سرزمین های نصیب انسجام یافته اند ولی نه برای تحقق بخشیدن به آرزوی عمار یعنی راندن خارجی ها بلکه برای استفاده صحیح از رابطه با آنها تا سرزمینی جدید با زندگی متجددانه بوجود آورند.

اگر درهر مرحله از دوران سینمای غرب،نگرش آن نسبت به شرق اسلامی را الگویی برای تحلیل گران سیاسی و تدوین استراتژی سیاسی و یا ویترینی برای عرضه استراتژی و راهکارهای عملی نظام  سلطه بدانیم ، مثلا همچنان که در دهه 1970 میلادی ، همراه با اوج گیری جنبش های اسلامی به خصوص نهضت امام خمینی(ره)، فیلمی همچون "جن گیر "(ویلیام فرید کین) به نوعی استراتژی جدید غرب در مقابل نهضت های اسلامی را تئوریزه و نمایش داد(اکران مجدد این فیلم در آستانه 11 سپتامبر 2001 تاکید مجددی برهمین استراتژی بود)امروز نیز به نظر می رسد، فیلمی همچون "طلای سیاه " نشانگر تئوری های امروز غرب در قبال بیداری اسلامی اخیر است. تئوری که در مقابل خیزش ضد غربی و اسلامی/انقلابی ملت های مسلمان ( که نتیجه آن مانند انقلاب اسلامی ، نظام هایی تهدید کننده منافع غرب و کانون های صهیونی خواهد بود)، نوعی اسلام میانه را مطرح ساخته و الگویی را معرفی می کند که به جای بازگشت به هویت دینی و ملی ، حفظ استقلال سیاسی و فرهنگی  و ترغیب به عزت نفس و تقابل با سلطه بیگانه ، تحت عنوان تعامل با غرب ، سازگاری با پیشرفت های مدرن جامعه غرب و گذر از سنت های بومی ، به لحاظ تاریخی نوعی وابستگی و در نهایت سرسپردگی را به همراه دارند.

در فیلم "طلای سیاه " نوع نگرش فیلمساز و فیلمنامه نویسش به دو قبیله عرب (یکی سنتی و پایبند به سنت ها و مخالف سرسخت هرگونه حضور بیگانه و دیگری به دنبال مظاهر مدرنیسم ولو به قیمت قربانی کردن همه ریشه ها و هویت) چه از لحاظ ساختار سینمایی و چه از جنبه ساختار روایتی و محتوایی به خوبی به مخاطب منتقل می شود.

در این نگرش، قبیله نصیب که خواهان تجدد است و با خارجی ها برای استخراج نفت از منطقه بیطرف کنار آمده ، از همان نخستین دقایق فیلم ، واجد سبک زندگی و روش مدرن تری نشان داده می شود؛ با اتومبیل (در اینجا جیپ صحرایی ) رفت و آمد می کنند ، از لباس های امروزی تری استفاده کرده که حتی یونیفروم نظامی شان بسیار به مشابه غربی نزدیک است و در ساختمان های شکیل تر و امروزی تر زندگی  می کنند و ....

ضمن اینکه نگاه سازندگان فیلم نسبت به مدرنیسم و مظاهر آن، کاملا سنتی و کهنه شده می نماید که آن را جز در دیدگاههای عقب افتاده متعصب ترین جناح های آمریکایی از جمله نئوکنسرواتیوها و  اوانجلیست ها نمی توان یافت که دیگر امروزه حتی معمولی ترین روشنفکران غربی نیز آن را برنمی تابند. مثلا ورود آمریکایی ها به صحراهای خشک اعراب مثل یک منجی در صحنه ای و به همراه موسیقی پرحجم فاتحانه ای نشان داده می شود که در سکانس قبلی آن شاهد رخداد فاجعه ای در سرزمین نصیب بوده ایم. در صحنه یاد شده، خشکسالی و آلوده شدن آب آشامیدنی چاه ها به میکروب وبا ، باعث مرگ و میر فراوانی شده است . اینجا در یک سری دیالوگ به شدت شعر و شعاری که میان نصیب و مشاورش رد و بدل می شود ، زمینه ورود آمریکایی با فرمی تحمیلی فراهم می آید. اوج القاء خودباختگی و شیفتگی نسبت به غرب در این دیالوگ ها نمایان است و چه دیالوگ های آشنایی که علیرغم غیرواقعی بودنشان اما آنها را بارها و بارها از زبان شبه روشنفکران خودمان ، شنیده ایم:

"...نصیب : آیا این اتفاق در پاریس هم می افتد؟! همسرم می خواست که در پاریس بمیرد!

مشاور: نخیر سرورم .

نصیب : آیا در لندن چنین فاجعه ای رخ می دهد؟

مشاور : آخرین وبای همه گیر لندن مربوط به 100 سال پیش است.

نصیب : یعنی ما صد سال از غرب عقب افتاده ایم ؟

مشاور : شاید هم هزار سال عقب هستیم.

نصیب : آیا نفرینی در این پادشاهی ما هست؟ نه می توانیم چیزی بکاریم ، نه می توانیم دریا نوردی کنیم . حتی هیچ معامله ای نمی توانیم انجام دهیم زیرا هیچکس به این سرزمین نمی آید..."

 

در این جا صحنه فوق به نمای ورود هواپیمای آمریکایی ها کات می خورد و انگار که آنها پایان بخش همه این رنج ها و محنت هایی هستند که نصیب از آنها سخن گفت.

اما در مقابل، عمار و قبیله اش که ضد این مظاهر مدرنیسم و غرب می نمایانند، منحصرا از شتر و اسب برای رفت و آمد بهره می گیرند، پوشش محلی و بومی دارند ، خانه های گلی و قدیمی مکان سکونتشان است و حتی ستون های مسجد در شبستان و محل عبادتشان از سر و شکل نامنظم و کهنه و نیمه مخروبه برخوردار است.

دیالوگ هایی که "منو میجس" برای معرفی عقاید و باورهای ضد غربی قبیله عمار نوشته ، اگرچه در واقع حقیقت محض هستند  (و امروزه حرف و سخن بسیاری از آزادیخواهان و استقلال طلبان مسلمان و غیرمسلمان در مقابل امپریالیسم است ) ولی به روایت فیلمنامه نویس ، ظاهری طالبانی داشته و در مقابلش با استدلالات آئودا مواجه می گردد که ضعف منطق و ارتجاعی بودن آنها در مقابل مدرنیته قبیله رقیب، خود را نشان دهد. خصوصا فضایی که ژاک ژان آنو برای چنین محاجه کلامی طراحی کرده ، کاملا کهنه و واپس گرا نشان می دهد.

در اولین برخورد سران قبیله عمار با آئودایی که به عنوان سفیر صلح نصیب آمده این دیالوگ ها مابین آنها رد و بدل می شود :

 

عمار : این ما هستیم که به حقوقمان تجاوز شده و ما هستیم که صلح را نگه داشته ایم. حتی وقتی که ارتش من بازسازی شد، همه قبیله ها فریاد انتقام بلند کردند اما من مانع از جنگ شدم. چرا؟ چون که من قول داده بودم . منطقه "کمربند زرد" به هیچکس متعلق نیست.

یکی از سران قبایل : این جنگ خواست الهی است.

آئودا : پدرم همیشه به من اصرار می کرد که از روی قرآن برای بخوانم. تعجب من از شما مردان آسیب پذیری است که اینجا جمع شده اید و یک صدا فریاد جنگ سر داده اید. قرآن این کار را محکوم می کند.

یکی دیگر از سران قبایل : دومین سوره را نگاه کنید ، به ما آموزش می دهد که از خودمان در برابر کافران دفاع کنیم.

آئودا : نه ، اینطور نیست . سوره دوم به تو اجازه می دهد تا از خودت دربرابر کافرانی که درصدد تخریب توهستند دفاع کنی . این فرق می کند.

یکی دیگر از سران قبایل : دقیقا این کارگران خارجی در حال نابودی ما هستند.

آئودا : چگونه؟ آیا آنها برای تهدید شما آمده اند؟

یکی دیگر از سران قبایل : کافران می توانند یک تهدید بزرگ برای مسلمانان باشند.

یکی دیگر : بله می توانند یک تهدید برای مسلمانان باشند.

یکی دیگر : با کسانی که از مردمت نیستند ، دوستی نکن.

یکی دیگر : از زمانی که نفت به این سرزمین آمده ، با خودش کفار را هم برای استخراجش آورده است.

آئودا : پس همه شما با نفت مخالفید؟

یکی از سران قبایل : نفت به چه درد می خورد؟ برای طیاره؟

یکی دیگر : وسیله نقلیه اعراب چیه؟

یکی دیگر : شتر ! البته که شتره !!

یکی دیگر : بله شتر است. عرب ها از شتر برای رفت و آمد استفاده می کنند .

آئودا : می توانم یک سوال از شما بپرسم؟ اگر خداوند نفت را برای عرب ها نمی خواست ، پس چرا آن را در زیر خاک این سرزمین قرار داد؟

یکی از سران : خداوند آن را در اینجا قرار داد ولی اگر می خواست که عرب از آن استفاده کند حتما در قرآن می فرمود.

آئودا : اما استفاده از آن را منع هم نکرده است. به نظر من این منطقی تر است که خداوند نفت را در زیر این زمین قرار داد تا از ثروت آن بتوانیم زندگی مان را بهبود ببخشیم.

یکی از سران : چه فرقی می کند که زندگی مان در این دنیا بهبود پیدا کند. زندگی جاودانه در آن دنیاست. این کار فقط بند و بساط عیش و عشرت را پهن می کند.

آئودا : آن عینکی که بر چشمت هست چی ؟ آیا آن هم مایه و بساط گناه است؟

همان سرکرده عرب : این به من کمک می کند تا کلام خدا را بهتر ببینم.

( در اینجا آئودا به جای پاسخ ، به نشانه تاسف از کج فهمی و نادانی سران قبایل عرب که کورکورانه به آیات قرآن توسل می جویند ، فقط سری تکان می دهد)

همان سرکرده عرب : گوش کنید ، دشمنان مرتد و بی دینند و باید با آنها جنگید ....

 

با نگاهی به سکانس فوق ، به سهولت می توان نگاه تحریف گرانه و تبلیغاتی سازندگان فیلم "طلای سیاه" در برخورد با اسلام انقلابی و ضد استکباری را با استدلالات کور و غیر منطقی از یک سو و منطق سکولاریته و غربگرای آئودا دریافت.

در این صحنه اولا سران قبایل عرب متحد عمار( که مخالفت با حضور بیگانگان اصلی ترین مشخصه اعتقادی شان است) بدون هرگونه منطق و استدلال و صرفا با برداشتی اخبارگرایانه از قرآن و کلام الهی، بر طبل جنگ می کوبند. این درحالی است که طرف مقابل یعنی آن بخش از قبایل عرب که با خارجی ها و بیگانگان کنار آمده ، طالب صلح است و سفیر صلح روانه ساخته است.

ثانیا ، یکی از همین سرکرده های قبایل ضد بیگانه برای ضدیتش با غربی ها بر سوره دوم قرآن کریم تکیه می کند که در آن از دفاع در مقابل کافرین صحبت کرده است و این به عنوان جنگ طلبی مسلمانان برجسته می شود. بهانه ای که برخی از تبلیغات غربی برای خشونت طلبی و عقب ماندگی مسلمانان ذکر می کنند.

اما در صحنه یاد شده، سرکرده عرب با برداشتی سطحی نگرانه از قرآن، جنگ با کافرین را به هرگونه حضور حتی کارگران خارجی در سرزمین مسلمانان بسط می دهد و آن را موجب تخریب ممالک اسلامی می داند یا فرد دیگری از همین سران، با نگرشی ساده لوحانه، خطاب کلام الهی به مومنین که کافرین را "اولیاء" خود قرار ندهید، به نفی هرگونه دوستی ربط می دهد یعنی "ولایت" را به مفهوم "دوستی" می گیرد. این درحالی است که احادیث بسیار موثق و متعدد از حضرت رسول اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع)نقل شده که بر آموزش علم در سخت ترین شرایط تاکید داشته اند و از جمله آن حدیث مشهور نبوی است که " علم را بیاموزید حتی اگر در چین باشد " .

مصداق این توصیه و تاکید قرآن مجید و معصومین ( س ) به علم آموزی ، بنای تمدنی پرشکوه پس از دعوت پیامبر خاتم (ص) و تاسیس نخستین حکومت اسلامی در مدینه است که بیش از 10 قرن به لحاظ اندیشه و تفکر و فرهنگ و ادب و هنر و علم، سیطره بلامنازعی در جهان داشت و به تصریح معتبرترین مورخین و تاریخ نگاران و اندیشمندان ، بنیاد تمدن امروز بشری بوده است.

اما غرب و سینمای آن در طول تاریخ خویش ، همواره سعی داشته تا با تحریف واقعیات تاریخی ، اسلام را دینی واپس گرا و ارتجاعی و مخالف هرگونه علم و هنر و تمدن معرفی نماید. از همین روست که در اغلب فیلم هایشان درباره شرق اسلامی، مثلا شهر بغداد که بنا براسناد و نوشته ها و مکتوبات معتبرترین مورخین غربی و شرقی، قرن ها عروس شهرهای جهان به لحاظ علم و هنر و ادب و فرهنگ و تمدن بوده را مکانی سیاه و تاریک و مامن دزدها و افراد بی سر و پا در کنار قصرهای هزار و یک شبی متعلق به اشخاص بی لیاقت و بی سواد، تصویر نموده اند. ( مانند فیلم های " دزد بغداد " و " علاءالدین "  و "سندباد " و " علی بابا " و ...)

به نظر می آید این گونه برداشت و تحلیل طالبانی از آیات اجتماعی / سیاسی قرآن کریم ، دقیقا در جهت القاء همان تفکر خشونت طلبانه و ارتجاعی از دین خاتم صورت می پذیرد که سینمای هالیوود از دیر باز برآن تکیه داشته و اینک نیز با توجه به استراتژی ترسیم شده مراکز فکری سیاسی و تینک تانک های غرب برای نمایاندن چهره ای عقب افتاده و ارتجاعی و مخالف تمدن از اسلام ، در تولیداتشان یا به صورت تروریسم یا به شکل خشونت مفرط و یا به شمایل ضدیت با هرگونه مدنیت نمود پیدا می کند.

اما در مقابل این اسلام انقلابی ( که در تصویر سینماگران هالیوود ، ارتجاعی و ضد تمدن نمایانده   می شود ) ، ژان ژاک آنو و منو میجس ، تمسک امثال نصیب به اسلام را هم به عنوان نسخه امروز جهان خسته از دروغ و فریب رسانه های استکباری تجویز نمی کنند. اگرچه حضور بیگانه ها در سرزمین های اسلامی و خصوصا قلمرو نصیب ، باعث بهبودی زندگی مردم آن دیار نشان داده شده و هرچه تعداد چاه های نفت بیشتر و بیشتر می شود ، شاهد ساخت و ساز وافتتاح بناها و مراکز عمرانی بیشتری در زمین های او هستیم درحالی که سرزمین عمار ضد غرب ، همچنان در عسر و حرج به سر می برد. ( آنچه امروز در تبلیغات غربی ها به عنوان پاشنه آشیل مقاومت انقلاب اسلامی در مقابل سلطه غرب و نتیجه تحریم های متعدد اقتصادی تبلیغ می شود ).

اما امروز دیگر مفهوم اسلام میانه نمی تواند به این نمونه های سرسپردگی باشد. بیداری اسلامی در منطقه ، همه تحلیل ها و فرمول های اندیشکده های و مراکز سیاسی غرب را برهم زد. از همین روست که ترکیه پایگاه ناتو ، ناگهان و یک شبه ضد صهیونیست می شود و پیشانی سفید ترین دیکتاتورها و وابستگان آمریکا در منطقه ضد امپریالیست و هواخواه استقلال و مردم سالاری نشان می دهند.

اگر تا دیروز فرمول غرب برای مقابله با انقلاب اسلامی ، ارائه و معرفی الگویی برای اسلام میانه بود که نمونه هایش در امثال عربستان و کویت و قطر جستجو می شد، امروز که همه شواهد و قرائن حکایت از ریشه های عمیق انقلاب اسلامی در میان سرزمین های اسلامی دارد و به قول آن موسسه نظر سنجی اروپایی ، اگر در هریک از کشورهای اسلامی خاورمیانه ، رفراندوم و انتخاباتی برگزار شود نتیجه آن به نفع بنیادگرایان اسلامی خواهد بود و همین نتیجه انتخابات مصر ( علیرغم همه تبلیغات ضد اسلامی مراکز صهیونی در طول 3 دهه حاکمیت مبارک ) موید این نظریه است ، دیگر تحلیل و فرمول غرب نیز درباره اسلام میانه تغییر می کند و این تحلیل مثل سایر تحلیل های استراتژیک اندیشکده های غربی ، ابتدا در فیلم های هالیوود خود را نشان می دهد.(مانند آنچه در فیلم " جن گیر " اتفاق افتاد ).

به نظر می آید فیلم "طلای سیاه " علیرغم ظاهر  معمولی و تکراری اش در نمایش اسلام از دیدگاه سینمای غرب ، اما یک فرمول تازه و جدید برای مقابله با انقلاب اسلامی عرضه می کند. در این فیلم ( همان طور که توضیح داده شد ) عمار و قبیله های همراهش ، نماد اسلام انقلابی و استقلال طلب و ضد سلطه غرب به نظر می آیند و نصیب و سرزمین اش شباهت های نزدیکی با حکومت هایی مانند عربستان سعودی دارند. اما گفتیم امروز دیگر فرمول عربستان برای جذب (به زعم تینک تانک های آمریکایی ) مسلمانان عصیان زده از یک تاریخ تحقیر و توهین مراکز استکباری جواب نمی دهد. از همین رو شخصیتی به نام آئودا که فرزند همان قبیله های مسلمان انقلابی است ولی نزد اسلام گرایان به اصطلاح مدرن و غربزده بزرگ شده، بیش از هر موضوعی به کتاب و علم و دانش تعلق خاطر دارد ، منطقی حرف می زند ودر عین حال درمقابل رقیب و دشمن همیشگی ، به مملکت و قبیله اش خیانت نمی کند ، نزد پدر بازمی گردد و علیرغم مخالفت با جنگ ، با او همراه شده و علیه تجاوز بیگانگان می جنگد. سپس همه بردگان و اسرا و بندیان را آزاد می کند تا آنها خود و به انتخاب خود،پیروی اش را برگزینند.(نکته قابل ذکر اینکه حکومت انقلابی عمار نه تنها با سلطه بیگانگان مخالف است ، بلکه انبوهی از مخالفانش را در زندان حبس کرده و حتی آنها را برخلاف تمامی حقوق انسانی، در هنگام جنگ ، به عنوان گوشت دم توپ مورد استفاده قرار می دهد! این هم تبلیغ به اصطلاح حقوق بشری علیه مسلمانان ضد آمریکایی!!)

آئودا علیرغم اینکه هیچگونه تجربه یا دانش جنگی ندارد و به قول خودش در میان کتاب و کتابخانه بزرگ شده اما برای جنگ با دشمن ابتکارات فراوانی به کار می گیرد( که در این زمینه یادآور ابتکارات عمر مختار در فیلمی به همین نام ساخته مرحوم مصطفی عقاد است)، تا سر حد مرگ پیش می رود و هنگامی که از مقابله با مرگ نیز پیروز بازمی گردد، لقب مهدی موعود را از جانب پیروانش می گیرد (این هم طعنه سازندگان فیلم به مهدویت و انتظار آخرالزمانی شیعه که از نگرش آنها ، ماهیتی اومانیستی داشته و درنهایت به کسی همچون آئودا ختم می شود که البته با دیگر مهدی های جعلی غرب همچون باب و بهاء تفاوت چندانی ندارد). در ادامه راه تمامی قبایل متفرق جنوب(که به دلیل راه و رسم و آیین شان همچون برابری زن و مرد در جنگاوری و بی حجاب بودن زنانشان مورد غضب هر دو قبیله عمار و نصیب بوده اند!) با او بیعت می کنند ، همه رانده شدگان و مغضوبین از جمله اهالی قبیله "زمیری"(که مادر آئودا نیز از آنها بوده)را جمع می شوند و با سپاهی عظیم به منطقه "کمربند زرد" می رسند. او نه تنها در مقابل ارتش نصیب می ایستد بلکه حتی نگرش پدر را در راندن خارجی ها برنمی تابد.

در اینجا سکانس برخورد عمار با آئودا ، بیانگر همان تحلیل امروز تینک تانک های آمریکایی از اسلام میانه است:

عمار : شایعاتی بوده که با بعضی از قبایل جنوبی همراه شده ای.

آئودا : من با بعضی از آنها نیامدم. با همه آنها آمده ام.

(در اینجا قبایل فوق در حالی که فریاد یا مهدی ، یا مهدی سرداده اند از پشت تپه ها در صفوف گسترده ای پدیدار می شوند وشگفتی عمار را باعث می گردند )

عمار : چی می خوای ؟

آئودا : می خواهم منطقه "کمربند زرد" را در اختیار بگیرم.

عمار : نمی توانی. من در مورد این منطقه پیمان بسته ام.

آئودا : ربطی به شما نداشته که درباره اش پیمان ببندید یا نبندید. "کمربند زرد" به شما تعلق ندارد.

عمار : پس به چه کسی تعلق دارد؟ به تو ؟

آئودا : ( به صف طویل قبیله های جنوبی اشاره می کند ) به آنها تعلق دارد.

عمار : و می خواهی با این مردم  چه بکنی ؟ یک کشور جدید بسازی؟ اینها امروز با تو هستند و خدا می داند که فردا با چه کسی باشند.

آئودا : اما فعلا که برای من فداکاری می کنند.

عمار : و بعد از این فداکاری چه می شود؟ آمریکایی ها را مجبور به انجام خواسته هایت می کنی؟

آئودا : می دانم که پس از آن چه کنم. من بیمارستان ها و مدرسه ها و ... می سازم.

عمار : نصیب هم همین کار را می کند. مدرسه و بیمارستان می سازد. این ها دلائل خوبی نیستند. اگر ما ناموسمان را حفظ کنیم ، آیا بازهم خارجی ها این کارها را برای ما انجام می دهند؟ آنها هیچ وقت از اینجا نمی روند. نه تنها نمی روند ، بلکه بیشتر هم می شوند. و در اینجاهزاران هزار از اینها (اشاره به دکل های نفت ) می سازند. به خاطر اینکه آنها از تشنگی بزرگتری رنج می برند. تشنگی و عطشی که هیچ وقت خاموش نمی شود. و اگر هم از اینجا بروند ، سرانجام ، ما دیگر نمی توانیم خودمان را بشناسیم...

 

اشاره های عمار ، بیانگر همان واقعیات استعمار است که عطش جهانخواری و سلطه گری اش هیچگاه فروکش نمی کند و به شهادت تاریخ برای سلطه خود یا  به قول خودشان اهدای امکانات مدرن به ملل عقب افتاده ، همه اخلاقیات و حجب و حیاء را در سرزمین های اسلامی مورد تهاجم قرار دادند. ولی این واقعیات در بیان سازندگان فیلم "طلای سیاه " به شعارهایی واپس گرا بدل می شوند. عمار به یک حقیقت انکار ناپذیر دیگر که امروزه مورد نظر بسیاری از روشنفکران غربی هم هست ، اشاره می نماید که "... و اگر هم ( آمریکایی ها)از اینجا بروند ، سرانجام ، ما دیگر نمی توانیم خودمان را بشناسیم..." . به این معنی که هویت و ریشه های خود را از دست خواهیم داد  و دچار خودباختگی و از خود بیگانگی خواهیم شد. این همان معنای تهاجم فرهنگی و فروپاشی ایدئولوژیک است که علاوه براسناد تاریخی همچون "پروتکل های زعمای صهیون"،بارها و بارها در گفتارها و رهنمودهای تئوریسین های غربی مانند فرانسیسی فوکویاما و بنیامین نتانیاهو و جوزف نای و ...بیان شده است. این معنای جدیدترین رهیافت مبارزان ضد سلطه در قالب مفهومی تحت عنوان "قدرت نرم" یا " جنگ نرم " است که در فیلم "طلای سیاه " با زبان تصویر و سینما ، مورد تردید و شک و شبهه قرار می گیرد.

ژان ژاک آنو و فیلمنامه نویس"طلای سیاه "، آن گونه نشان می دهند که عمار را با همین عقاید و باورها قبایل تحت فرمانش را عقب افتاده و به دور از تمدن جدید نگاه داشته است و آئودا که از همین پدر و سرزمین آمده و کوچکترین خیانتی هم به وی روا نداشته و حتی با دشمنانش جنگیده ، اینک در مقابلش می ایستد و با عقاید(به زعم سازندگان فیلم و تئوریسین های غربی) واپس گرای او مخالفت می کند که حضور بیگانه ها و خارجی ها و سپردن نفت به دست آنها باعث از دست رفتن دین و ناموس و سرزمین و خودباختگی فرهنگی نشده بلکه موجب بهبود زندگی و بنای بیمارستان ها و مدارس و مراکز مدرن خواهد گردید.

از همین روست آئودا که از قلب ارتجاع شرق آمده و همه ویژگی های دلاوری و وفاداری و جنگاوری آنها را داراست ، خصوصیات یک انسان مدرن غرب گرا را هم بروز می دهد و صفاتی که در واقع متضاد با خصوصیات ملی و دینی اش هستند را نشان می دهد ؛ از قبیل روا داری و تسامح و تساهل در مقابل فرهنگ غرب و کنار آمدن با کمپانی های نفتی و ...( چنانچه حتی دشمن خود و سرزمین و پدرش یعنی نصیب را به عنوان نماینده اش روانه بوستون آمریکا می کند تا در شرکت تکسان اویل و معامله نفت و بستن قراردادها حضور داشته باشد و چه تشابه تاریخی غریبی که همواره در این گونه صحنه های وانهادن ثروت های ملی، این قبیل به اصطلاح روشنفکران وابسته و خودباخته حضور داشته اند ، نگاه کنید به تاریخ کشورمان و افرادی مثل میرزا ملکم خان و حسن تقی زاده و ...)

اما تصویری که در نهایت از سرزمین تحت حاکمیت آئودا می بینیم ، در واقع همان مدینه فاضله ای است که اندیشکده های غربی نسخه اش را برای جهان اسلام و انقلاب اسلامی پیچیده اند.  

در این صحنه ، آئودا درون باغی سرسبز و خرم با لباس غربی و کراوات در حالی که پارچه عربی هم بر سر خود انداخته ، در کنار نمایندگان کمپانی تکسان اویل  نشسته است و  جملاتی از آنها به گوش می رسد که :

"...از اینجا می توانیم میلیون ها دلار پول به جیب بزنیم ..."

" ...دلار یا لیره ؟..."

" ...این معامله خوبی برای ما هم هست..."

در اینجا ، همسر آئودا یعنی لیلا بدون حجاب کامل وارد می شود ( در حالی که پیش از این در حکومت پدرش در پستو زندگی می کرد و حتی به هنگام پیروزی و ورود آئودا و ارتشش ، با پوشش تمام عیار به استقبالش آمد و برای اینکه بتواند حجاب از روی بگیرد و با شوهرش سخن بگوید گروهی از سپاهیان دور آنها را پوشش دادند تا از نگاههای نامحرم در امان بمانند).

این همان فرمول امروز اندیشکده های غربی برای اسلام میانه در مقابل انقلاب اسلامی است. همان الگویی که خانم کلینتون به صراحت از آن سخن می گوید و رسما می گوید که اگر نمونه کشور اسلامی و الگو می خواهید به ترکیه نگاه کنید. و اینچنین لارنس امروز غرب در سینما متولد می شود تا زمانی به خیال خام شان ، هژمونی انقلاب اسلامی را در جهان اسلام از آن خود کند اما سنت الهی خلاف این است و سنت الهی هرگز تبدیل نمی شود.

 

نگاهی به فیلم "خانه امن "

$
0
0

 

Safe House

 

 

جاسوسی که از آفریقا آمد !

 

 

 

فیلم های جاسوسی اگرچه در تاریخ سینما به عنوان یک ژانر معرفی نشدند اما همواره از عناصر ویژه ای برخوردار بودند و طرفداران کثیر خود را نیز داشتند. این فیلم ها که در زیرگونه های متعددی تولید شدند ، در جریان جنگ جهانی و مقابله سرویس های جاسوسی غرب با گشتاپوی آلمان نازی برای نخستین بار خود را برپرده سینماها نشان دادند. فیلم های آلفرد هیچکاک مانند :" مردی که زیاد می دانست"(1934)،"سی و نه پله"(1935)،"بانو ناپدید می شود"(1938) و "خبرنگار خارجی"(1940) از نخستین فیلم های این فیلمساز مشهور تاریخ سینما با موضوعات جاسوسی بود که بعدا نیز با فیلم هایی همچون "بدنام" (1946) و نسخه دوم " مردی که زیاد می دانست" ( 1956) ادامه یافت.

اما سالهای موسوم به دوران جنگ سرد، نقطه اوج ساخت این دسته از فیلم ها شد(اگرچه شاید بتوان نخستین فیلم جاسوسی که به تقابل شوروی سابق و بلوک غرب می پرداخت را فیلم "جاسوس ها" ساخته فریتس لانگ در سال 1928 دانست) و علاوه براینکه فیلمسازانی مانند آلفرد هیچکاک با فیلم هایی مانند "شمال از شمال غربی" (1959) ،"پرده پاره" (1966) و "توپاز" (1969) ساخت این دسته از فیلم ها را در پروپاگاندای بلوک سیاسی غرب ادامه دادند، نوعی زیر مجموعه از فیلم های جاسوسی ، روی پرده رفت که بعضا با چاشنی ملودرام کمدی ، برپایه حادثه پردازی و با ساختار به اصطلاح اکشن همراه بود که از مهمترین نمونه های از این دست باید به فیلم های جیمزباند و مت هلم اشاره کرد که به تدریج خود به عنوان شخصیت های مستقل فیلم های جاسوسی اعتبار یافتند.(در دو سه دهه اخیر هجو این دسته از فیلم ها هم خود میدان جداگانه ای برای نوعی سینمای جاسوسی شد و فیلم هایی مانند سری "اسلحه برهنه " ، " خیلی محرمانه " و "آستین پاورز" از درون آن بیرون آمد).

در کنار همین فیلم ها بود که آثار جاسوسی حادثه ای هواخواه بیشتری پیدا کرد. تعقیب و گریزها و زد و خوردها در کنار طرح معماها و طراحی پازل های مختلف در فیلم هایی مانند : " جاسوسی که از سردسیر آمد"(مارتین ریت-1956)،"یادداشت های کوییلر"(مایکل اندرسن-1966) و "تدفین در برلین"(گای هامیلتون-1966)، گروه دیگری از فیلم های جاسوسی را به منصه ظهور رسانید که از وجه کمدی ملودرام آثار پیشین فارغ بوده و در عین حال برحادثه پردازی تراژیک تاکید بیشتری داشتند.

سه گانه "بورن " در سالهای 2002 ، 2004 و 2007 از آخرین این دسته از آثار بود. ضمن اینکه بازسازی سریال های جاسوسی مانند "ماموریت: غیرممکن" ، نمونه های موفقی از این دسته آثار را روانه پرده سینماها کرد.

از قبل تولید این فیلم ها، جاسوسی نویس های ویژه ای به دنیای ادبیات معرفی شدند همانند جان لوکاره که تا چندین دهه بعد همچنان نوشته هایشان در میان این گونه آثار سرآمد بود و دستمایه ساخت فیلم های سینمایی قرار گرفت.

از درون همین بخش از فیلم های جاسوسی بود که فیلم های به ظاهر گستاخانه تری به تولید رسیدند، فیلم هایی که به نفوذ عوامل غیرخودی در رده های مختلف سرویبس های اطلاعاتی و امنیتی می پرداختند. شاید بتوان از این دسته آثار، فیلم "سه روز کندور"(سیدنی پولاک-1975) را از اولین ها برشمرد و در همین چند ماه اخیر دو فیلم از این نوع به نمایش درآمدند :

"تعمیرکار خیاط سرباز جاسوس"(تامس آلفردسن) و "خانه امن" (دانیل اسپینوزا ) .

فیلم "خانه امن" بیش از هر موضوعی همان فیلم "سه روز کندور" سیدنی پولاک را به ذهن می آورد. فیلمی که در اواسط دهه 70 و در اوج رسوایی آمریکا در ویتنام به نفوذ یک گروه مخفی درون سازمان CIA و تلاش یک عضو این سازمان برای افشای آنها می پرداخت که نقشه های وسیعی برای نفت خاورمیانه داشتند. در فیلم "خانه امن " نیز ماجرا به یکی از روسای سازمان CIA می رسد که در پی بدست آوردن میکروچیپ حاوی اسامی ماموران فاسد و رشوه گیر درون سازمان است. میکروچیپی که از طریق یک مامور کنارگذاشته شده MI6 به دست جاسوس کهنه کار و اخراجی CIA رسیده و افشایش توسط سرویس های رقیب ، رسوایی بزرگی برای CIA و MI6 به بار خواهد آورد.

جاسوس چند جانبه یاد شده که "توبین فراست" (بابازی دنزل واشنگتن) نام دارد، سالهاست به فروش اطلاعات محرمانه سرویس های جاسوسی و اطلاعاتی اشتغال داشته و از همین رو به قول یکی از مسئولان CIA در 4 قاره تحت تعقیب است. ولی این بار برخلاف معمول که جاسوس ها از شرق یا غرب آمده و به طرف مقابل می رفتند (مثل فیلم "جاسوسی که از سردسیر آمد") در فیلم "خانه امن" جاسوس ها در جنوبی ترین نقطه قاره آفریقا قرار ملاقات دارند، درگیری ها برای تصاحب اطلاعات در افریقای جنوبی رخ می دهد ، تصفیه حساب ها در کیپ تاون اتفاق می افتد و جاسوس تازه نفس معامله گر اطلاعات ارزشمند، از آفریقا به سوی غرب می رود.

فیلم با صحنه یکی از همین فروش اطلاعات توسط یک مامور MI6 به توبین فراست آغاز شده و به سرعت تماشاگر را درگیر یک تعقیب و گریز نفس گیر مابین فراست و گروهی ناشناخته در خیابان های کیپ تاون آفریقای جنوبی می گرداند تا اینکه فراست به کنسولگری ایالات متحده پناه آورده و تازه متوجه می شویم که وی سالها تحت تعقیب سرویس های اطلاعاتی غرب قرار داشته است. در مرکز سرویس اطلاعاتی آمریکا در لانگلی ویرجینیا با 3 مسئول CIA مواجه ایم که از این دستگیری داوطلبانه به وجد و شگفتی آمده اند:

دیوید بارلو ( بابازی براندن گلیسن) ، کاترین لینک لیتر ( با ایفای نقش ورا فارمینگا) و هارلن ویتفورد ( با بازی سام شپرد ) که در واقع رییس دو مسئول قبلی محسوب می شود.

توبین فراست برای بازجویی و تخلیه اطلاعاتی به یک خانه امن سازمان CIA در کیپ تاون منتقل می شود که پیش از این با مسئول آن خانه ، متیو وستن ( با ایفای نقش رایان رینولدز ) اشنا شده ایم که نامزدی فرانسوی دارد و به وی راجع به شغلش دروغ گفته است. ضمنا مسئول مستقیمش همان دیوید بارلوست. تیم بازجویی، گروهی خبره از ژوهانسبورگ به سرکردگی دانیل کیفر (با بازی رابرت پاتریک، همان T-1000 یا مرد جیوه ای فیلم ترمیناتور 2: روز داوری ) هستند که به قول خودش همدوره توبین فراست با یک سال تاخیر در دانشگاه استنفورد بوده است.

بازجویی از توبین فراست با شکنجه های معمول سازمان CIA آغاز می شود که پیش از این در فیلم "غیر قابل تصور" انجام آن را توسط یک سیاهپوست و خلافکار قدیمی شاهد بودیم ( و البته در آن فیلم تنها موافقت ناگزیر مسئولان CIA را برای شکنجه قرون وسطایی قربانی نظاره می کردیم ) اما در فیلم "خانه امن" سفیدپوستان و عوامل اصلی این سازمان جاسوسی / تروریستی مستقیما وارد میدان شکنجه می شوند. ابتدا توسط آب و حوله برای ایجاد خفگی(که این نوع شکنجه را هم در مستندهایی که از زندان های گوانتانامو و ابوغریب بیرون آمد، دیده بودیم) و سپس مثله کردن بوسیله چاقو و...

ولی بخت یار توبین فراست است و همان گروهی که پیش از این در خیابان های کیپ تاون در تعقیبش بودند، به خانه امن حمله آورده و اعضای تیم دانیل کیفر را به گلوله می بندند. مت وستن ، فراست را از خانه خارج کرده و به اتفاق از دست گروه ناشناس می گریزند و در حالی که مسئولان سازمان در آمریکا نیز کمک چندانی نمی توانند بکنند ، آواره خیابان ها می شوند. کاترین لینک لیتر که به کلیت ماجرا مشکوک است(از جمله به لو رفتن خانه امن در کیپ تاون ) همراه دیوید بارلو ، عازم آفریقای جنوبی شده و از این پس نوعی نبرد پیچیده برای دستیابی به میکروچیپ معامله شده آغاز می شود.

فیلم علیرغم چهره های نه چندان آشنای دانیل اسپینوزا (کارگردان) و دیوید گوگنهایم ( فیلمنامه نویس) همچنانکه با چند شوک و معما و درگیری آغاز شده و همانطور با ریتم مناسب و پرحادثه و تعلیق آمیز پیش رفته و کمترین افت را در طی این روند به خود نمی بیند.

کاراکتر ها اگرچه کم و بیش کلیشه ای هستند و نمونه هایشان را در اغلب آثار از این دست یا دیگر فیلم های مشابه حادثه ای دیده ایم(مثل رییس خطاکار و مامور وظیفه شناس و ضد قهرمان سمپاتیک و یک مشت بدمن کج و معوج ) اما حداقل می توان گفت که پیروی از کلیشه ها، به درستی و با قوت صورت گرفته به طوری که در برخی موارد، همین تیپ های معمولی و تکراری تا سر حد شخصیت می رسند. این پروسه شخصیت پردازی در مورد توبین فراست و متیو وستن تحقق پیدا می کند و فراست معامله گر و سرخورده از هرگونه جوانمردی و صداقت را به خاطر ادای دینی که نسبت به وستن دارد در سکانس ماقبل آخر به قربانگاه باز می گرداند تا از او در مقابل دیوید بارلو و مزدورانش دفاع کند. همچنین مت وستن وظیفه شناس را به یک معامله گر اطلاعاتی بدل می سازد، اگرچه این معامله ، فساد و رشوه خواری را در سرویس های امنیتی غرب برملا می سازد. به نظر می آید در میان این دو شخصیت، کاراکتر متیو وستن، بهتر از کار درآمده است. او برای ایفای نقش ژان والژان گونه اش ، به کررات از مدار قانون خارج شده و حتی قواعد خودش را زیر پا می گذارد. در اینجا جملات کلیدی فراست در لحظات مختلف به کمک فیلمساز می آید تا مراحل تغییر و تحول وستن را منطقی تر و قابل پیش بینی تر جلو ببرد. مثل وقتی که وستن از زبان مافوقش می شنود "دیگر لازم نیست برای حفظ فراست ، خود را به آب و آتش بزند و از این پس، ادامه کار برعهده سازمان است" و پیش از این، همین جمله را به صورت یک پیش بینی از زبان فراست شنیده بود یا اینکه خود فراست به عنوان یک مامور کهنه کار ، در اوج درگیری نخست در خانه امن کیپ تاون ، تمام مراحل بعدی ماجرا را یک به یک برای وستن شرح داد که به ترتیب چه اتفاقاتی خواهد افتاد.

اسپینوزا و گوگنهایم تاسکانس های انتهایی، مخاطب خود را در 3 تعلیق باقی می گذارند(اگرچه با توجه به کلیشه های رایج ، حدس های قریب یقین برای تماشاگر حرفه ای سینما ، دور از ذهن نیست) ؛

اول اینکه آن گروه ناشناس مسلح که همه جا، سر و کله شان پیدا می شود ، چه هویتی دارند ؟

دوم، چرا این گروه در هر بزنگاه و مکان مخفی سررسیده و به اصطلاح جنگی ، گرای عملیات مخفی CIA را می زند؟ (ابتدا به هنگام معامله اول توبین فراست با مامور MI6 که به کشته شدن آن مامور می انجامد، بعد در خانه امن کیپ تاون ، سپس بیغوله های حاشیه شهر که فراست برای تهیه مدارک جعلی رفته است و بالاخره در خانه امن دوم )

سوم ، اصلا درون آن میکروچیپ ، چه اطلاعاتی قرار دارد که اینگونه همه به دنبال آن هستند؟

 

اولین گره هنگامی باز می شود که دیوید بارلو در آفریقای جنوبی ، کاترین لینک لیتر را ناغافل به قتل می رساند. به این معنی که کلید لو رفتن عملیات CIA فاش می شود اما اینکه وی چه ارتباطی با آن گروه ناشناس دارد؟،

باز شدن دومین گره در پایان تعقیب و گریز حاشیه شهر و پس از تهیه مدارک جعلی آغاز می شود. فردی که از گروه ناشناس مسلح گرفتار دست های وستن شده ، تحت فشار او ، رییسش به نام وارگاس و سازمان طرف او یعنی CIA را لو می دهد. تا اینجا معلوم می شود که درگیری حقیقی مابین CIA و CIA است.

اما گشایش کامل دومین گره در سکانس خانه امن شماره 2 و هنگامی که مسئول خانه کشته شده و فراست هم رفته و وستن چشم می گشاید و بارلو را بالای سر خود می بیند که او را روی تخت گذارده و ظاهرا مراقبت می نماید، در عین اینکه از وی راجع به توبین فراست و همچنین آن میکروچیپ می پرسد. در همین حال است که همان سرکرده گروه ناشناس مسلح که در مکان های مختلف با وستن و فراست درگیر شده بود، داخل شده و متوجه می شویم از افراد تحت امر دیوید بارلو است که قرار بوده همان میکروچیپ را بدست آورد. ( ظاهرا یکی از طرف های معامله مامور MI6 هم جناب بارلو و مزدورانش بوده اند که ظاهرا به توافق نرسیدند!)

و بالاخره سومین مورد هم چند لحظه قبل گره گشایی شده بود، آنجا که فراست بالای سر وستن زخمی نشسته و فاش کرد که میکروچیپ همراهش ، حاوی لیست بلندبالایی از ماموران فاسد و رشوه خوار سرویس های اطلاعاتی MI6 و CIA است. لیستی که توسط سازمان اصلاعاتی اسراییل یعنی موساد تهیه شده بود!

اما به جز این ها، توبین فراست یک مامور سابق سازمان CIA بوده که در عملیات مختلف این سازمان در لیبی و لبنان و خاور دور و نزدیک حضور داشته(و حتی در رزومه اش ذکر می شود که دورانی هم به عنوان یکی از رهبران حزب الله لبنان خود را جا زده !) و زمانی هم در مسئولیت یکی از خانه های امن CIA قرار داشته و اساسا برخی روش های بازجویی خشن این سازمان را او پایه ریزی کرده است. خودش نزد متیو وستن به برخی جنایاتش اعتراف می کند و از وستن می خواهد که این راه را ادامه ندهد. ( آخرین جمله اش در آستانه مرگ خطاب به متیو وستن این است که سعی کن بهتر از من باشی!) فراست در یکی از نصایحش به وستن اینگونه موقعیتش را توضیح می دهد:

"آدم های بیگناه را نکش ، متیو !...مسئول کنترل هوایی در یک فرودگاه کوچک محلی در برمودا به نام جرج ادوارد کاکس ، از سوی مامور نفوذی من گفته شد که او محموله های اسلحه را جابجا می کرده است. اما او فقط یک مامور کنترل هوایی بود. یک آدم بیگناه. من یک گلوله در مغزش گذاشتم. نیروی ویژه وارد عمل شد و یکی از مامورین خودشان را به جای او گذاشتندو آن شب یک هواپیما در همان منطقه به جریان آب گرم برخورد کرد و دچار سانحه شد و سقوط کرد. چون در آن هواپیما خانواده ای بودند که مردشان شاهد یک قتل بود و قرار بود درباره آن قتل در مقابل نمایندگان کنگره شهادت بدهد. یعنی تمام جریانی که ایجاد شده به همین خاطر بود...وقتی یک کار بیهوده را مدت زیادی تمرین کنی، در آن خبره می شوی ،هر روز صدها دروغ می گویی که راست به نظر می آیند، اینجا همه به یکدیگر خیانت می کنند ...من هم مثل تو آدم بیگناهی بودم ولی خودم را زیر پرچم مخفی کردم..."

او عمدا به فروش اطلاعات اقدام می ورزد (در جایی از فیلم گفته می شود که به روسیه و چین و ایران اطلاعات می فروخته است) که شاید از سرویس های اطلاعاتی و امنیتی غرب انتقام بگیرد و این دور از ذهن نیست.

چند سال پیش در آمریکا کتابى منتشر شد که گزارش‌هایى افشاگرانه درباره‌ی عملیات امنیتى دولت بوش درآن درج شده  بود. این کتاب "موقعیتِ جنگی" (State of War) نام داشت و نویسنده‌ی آن "جیمز رایزِن" خبرنگارِ روزنامه‌ی نیویورک تایمز بود.

جیمز رایزن ، متخصصِ اخبارِ مربوط به جاسوسى و امنیتِ ملى محسوب شده  که با اتکاء به منابعِ داخلى و روابطى که با سازمانهاى امنیتى آمریکا نظیر CIA و NSC(سازمان امنیت ملی) دارد، براى روزنامه‌ های نیویورک تایمز و لس آنجلس تایمز، اخبارِ پشت پرده را در سالهاى اخیر گزارش کرده است. یکى از افشاگرى‌هاى این کتاب، که به صورت گزارشى در نیویورک تایمز هم منتشر شد و جنجالِ بسیاری به پاکرد ، آن بود که جورج بوش برخلاف قانون ، به طور مخفیانه دستور داد ، «سازمان امنیت ملی» (National Security Agency) اتباع و شهروندان آمریکایى را که مظنون به ارتباط با اعضاى القاعده هستند، زیرِ پوششِ تجسّس بگیرد و مکالماتِ تلفنى و ارتباطاتِ دیگر آنها را مورد استراقِ سَمع قرار دهد. به دلیل  خلاف قانون بودن این عمل ، رییس جمهور در معرض اتهام قانونى قرار گرفت تا از کارِ خودش دفاع کند.

افشاگرى دیگرى که در این کتاب آمده ، مربوط مى‌شود به فعالیت جاسوسانِ آمریکایى در ایران. طبق گزارش جیمز  رایزِن، در سال ۲۰۰۰ میلادى سازمان «CIA» در عملیاتى به نام «عملیات مِرلین» که پیشتر توسط بیل کلینتون تصویب شده بود، قصد داشت با دادنِ اطلاعاتِ به ظاهرعلمى اما نادرست درباره‌ی طرز ساختن کلاهکِ جنگى براى موشک ، دانشمندانِ ایرانى را گمراه و نتیجه کارشان را بى‌اثر و خنثی کند. قرار بود این اطلاعاتِ محرمانه توسطِ یک جاسوس به مأمورانِ اطلاعاتى ایران تحویل داده شود و آنها کارِ ساختنِ کلاهک را برطبق آن اطلاعات شروع کنند. هدفِ عملیات مِرلین این بود که متخصصان نظامی ایران سالهاى بسیاری وقت‌شان را صرف ساختنِ کلاهک‌هایى بکنند که حاوى اطلاعاتِ غلط است تا پس از ساخته شدن ، هیچگونه عملکردی نداشته باشند. رایزن در کتاب فوق ادامه می دهد که  آمریکایى‌ها بدآوردند به این ترتیب که یک پناهنده سیاسى روس که مأمور "CIA"بود و قرار بود نقشه‌هاى کلاهک‌ها را به ایرانى‌ها بدهد،دوجانبه کار می‌کرد. او  موضوع مغشوش بودن اطلاعات ساخت کلاهک موشک را پنهانى نزد مأمورانِ ایرانى فاش کرد  و در نتیجه، بدون اطلاع آمریکا، ایرانى‌هاکه هدف عملیاتِ مرلین را فهمیده بودند، با دقت ، اطلاعاتِ نادرست را از بخش‌هاى درستِ نقشه‌هاى کلاهک جدا نموده و فقط روى قسمت‌هاى معتبرِ آن کار کردند. به این ترتیب طبق گفته آقاى رایزن، جاسوسهاى آمریکایى ناخواسته به توسعه برنامه‌ی نظامی ایران کمک رساندند.

این تنها مورد از اشتباهاتِ جاسوسى آمریکا در قبال ایران نبود. براساس آنچه که در  کتاب "موقعیت جنگی" آمده است ، در سال ۲۰۰۴ میلادی، یکى از مأمورانِ "CIA" پیامى الکترونیکى و رمزى شده به یکی از جاسوسانِ ‌ خود در ایران می‌فرستد. اما از قرار معلوم ، آن فردِ دوم هم جاسوسِ دو جانبه  بوده و براى ایرانى‌ها کار می‌کرده است. پیام رمز فوق، به اشتباه ، اسامى تعدادى از جاسوسانِ آمریکا در ایران را هم دربر داشته است. آقاى رایزن می‌نویسد که این اطلاعات به دست مقاماتِ ایرانى می‌افتد و آنها هم به سرعت همه‌ی آن افراد را شناسایى و دستگیر می‌کنند.

پس از انتشارِ کتابِ "وضعیت جنگی"، سخنگوى سازمان "CIA" محتواى آنرا نادقیق خواند، اما صحتِ سایر مطالب این کتاب و کارنامه‌ خبرنگارى نویسنده‌اش احتمالِ درستیِ گزارش‌هاى آنرا افزون  می‌کند.

در انتهای فیلم "خانه امن" نیز مشاهده می کنیم که علیرغم تلاش متیو وستن برای اقدامات قانونی و تصفیه سازمان CIA که از طریق یکی از روسای آن به نام هارلن ویتفورد (رییس مستقیم دیوید بارلو) به نتیجه نمی رسد و ویتفورد افشاگری فوق را موجب خدشه دار شده امنیت ملی آمریکا می داند، سرانجام متیو خود راسا محتویات میکروچیپ را در اختیار رسانه ها گذارده و علیرغم رسوایی در ایالات متحده و انگلیس و آلمان ، اما قضیه به تصفیه این سازمان ها و اقدامات قانونی نهادهای سیاسی و قضایی و قانون گذاری کشورهای یاد شده علیه سرویس های اطلاعاتی شان می انجامد. نوعی Happy End  یا پایان خوش برای اینگونه فیلم های ظاهرا افشاگر که گویا همه این فساد و جنایات،  مربوط به نفوذ گروهی خاص درون سازمان های امنیتی نظامی می شده و ربطی به همه شاکله و ساختار این سازمان ها نداشته است. ( این فرمول همیشگی هالیوود است که نقاط ضعف و خرابکاری ها و رسوایی های تاریخی  را به کلیت سیستم بسط نداده و آن ها را در سطح یک شخص یا گروه محدود می نماید ، مثال فیلم هایی همچون "سرپیکو" سیدنی لومت، "محرمانه لس آنجلس " کرتیس هنسن و یا " مردگان " مارتین اسکورسیزی) .

اما در فیلم "خانه امن" یک موضوع دیگر این افشاگری علیه سرویس های اطلاعاتی غرب را برای سازندگان فیلم (یعنی کمپانی یونیورسال ) قابل قبول می گرداند؛ این که همه آن اطلاعات ارزشمند راجع به فساد درون سازمان های اطلاعاتی جاسوسی غرب مثل MI6 و CIA توسط سرویس اطلاعاتی صهیونیست ها صورت گرفته و همین موضوع است که ماجرا را نزد تهیه کنندگان هالیوودی فیلم دارای اعتبار گردانده و نقاط منفی اش را می پوشاند. چراکه آنچه نزد سینمای هالیوود دارای ارزش اصلی است نه نهادها و مراکز سیاسی و امنیتی غرب مثل آمریکا و انگلیس بلکه فقط و فقط ساختارهای مختلف صهیونیستی همچون رژیم اسراییل است.

از همین رو ، در بخشی از فیلم و در شرح سابقه توبین فراست ذکر می شود که زمانی وی از رهبران حزب الله بوده تا هم اعتبار این تنها گروه واقعا ضد صهیونیستی در لبنان را خدشه دار ساخته و هم به نوعی شبهه هدایت غیر مستقیم آن توسط سرویس های اطلاعاتی غرب را شایع کنند که همواره این سنت صهیونیست ها بوده که وقتی نمی توانند به رویارویی مستقیم با دشمن خود بپردازند، به ترور شخصیتی او دست بزنند و چنین تحریفاتی را در آثار سفارشی سازمان های صهیونیستی همچون فیلم های "سیریانا" ، "نفوذی" و همین " خانه امن" شاهد هستیم.

اسناد و شواهد بسیار وجود دارند که بنیاد سازمان های اطلاعاتی امروز در غرب از مراکز صهیونیستی و با استفاده از کارشناسان این مراکز پا گرفته و گسترش یافت.( بنا بر اسناد انتشار یافته، ساواک نیز توسط کارشناسان موساد تاسیس و برپا گردید و مامورانش در اسراییل آموزش های لازم را دیدند ).

در تاریخ آمده است که لرد ویکتور روچیلد ( از سران امپراتوری جهانی صهیونیسم ) از بانیان این گونه سرویس های اطلاعاتی جاسوسی بود که اساسا برای خود تشکیلات اطلاعاتی مستقلی داشت و سرویس هایی مانند موساد و CIA و MI6 در زیر مجموعه آن قرار می گرفتند و گفته می شود همین امروز ، موساد توسط یکی از بازماندگان خاندان روچیلد اداره می شود.

سرویس های امنیتی صهوینیستی بارها و بارها به طور رسمی و غیر رسمی ، سرویس های همکار در سایر کشورهای غربی را مورد انتقاد قرار داده اند که در طول فعالیت شان نتوانسته اند از رشد و پیشرفت دشمن اصلی صهیونیست ها یعنی نهضت های اسلامی جلوگیری کرده و حتی ناخودآگاه به گسترش آنها یاری رسانده اند. آنها این ضعف سازمان های جاسوسی غرب را ناشی از فسادهای عمیق درون این سازمان ها توصیف نموده اند و به نظر می آید فیلم "خانه امن" یک هشدار جدی دراین باب باشد.

Viewing all 1209 articles
Browse latest View live




Latest Images