گوشه های پنهان تاریخ معاصر
"مدار صفر درجه" از جمله مجموعه های تلویزیونی بود که علاوه بر برخورداری از قصه و ماجراهای جذاب و پرکشش ، به مباحثی از تاریخ معاصر ایران و جهان می پرداخت ، که لااقل در تلویزیون ایران برای نخستین بار مطرح می شدند، اگرچه در سایر رسانه ها و اغلب کشورهای جهان نیز موضوعات ناگفته و ناشنیده ای به شمار می آیند. این سریال در مدت پخش خود از سیمای جمهوری اسلامی ایران، همچنان که مخاطبان بسیاری را جذب کرد ، بحث ها و چالش های متعددی را هم به طور یکسان در میان کارشناسان تاریخی و منتقدان سینمایی و اهل سیاست برانگیخت که علاوه برنشریات و روزنامه ها ، به وبلاگ ها و وب سایت های اینترنتی هم کشید و حتی از مرزها هم عبور کرد و در رسانه های برخی کشورهای اروپایی و آمریکایی و آسیایی مطرح گردید.
علاوه براینکه ، حسن فتحی نویسنده و کارگردان سریال "مدار صفر درجه" ، فیلمساز خوش سابقه ای به ویژه در تلویزیون و از نگاه مخاطب این رسانه فراگیر به شمار می آید. وی در کارنامه اش حداقل چند سریال پرطرفدار و تماشایی مثل "شب دهم" و "میوه ممنوعه" و همچنین مجموعه های پرمایه فلسفی مانند "روشن تر از خاموشی" را درباره ملاصدرا ، ثبت کرده است. اگرچه 6 فیلم بلند سینمایی هم ساخته است.
همه اینها باعث شد تا در زمستان سال 1386 به دعوت دوست خوبم ، کیوان کثیریان ( که در آن زمان معاون سردبیر ماهنامه فیلم نگار بود) میزگردی درباره سریال تلویزیونی "مدار صفر درجه" در دفتر این ماهنامه با حضور حسن فتحی و چند تن از دست اندرکاران و نویسندگان سینمای ایران تدارک ببینیم . در این میزگرد بنا به اهداف ماهنامه فیلم نگار در تحلیل و بررسی فیلمنامه و متون نوشتاری رسانه های دیداری ، به بحث درباره متن سریال ، محتوای تاریخی و اجتماعی آن ، سیر تحقیقاتی و اسناد و مدارک این محتوای تاریخی ، عناصر و عوامل موثر در فیلمنامه و فراز و نشیب های دراماتیکش ، فضا سازی و پرداخت شخصیت ها و کنش و واکنش آنها در متن فضای مورد بحث و ...پرداخته شد. برای میزگرد از افراد زیر دعوات شد :
حسن فتحی ( نویسنده و کارگردان سریال ) ، مینو فرشچی از فیلمنامه نویسان سینمای ایران ، هارون یشایایی ، از تهیه کنندگان این سینما و عضو فعال انجمن کلیمیان ایران که مدتی هم رییس این انجمن بود ، نصرت الله تابش ، سردبیر ماهنامه فیلم نگار و مرحوم ابوالحسن علوی طباطبایی از منتقدان و نویسندگان و مترجمان قدیمی سینما . خود بنده هم در واقع گرداننده میزگرد بودم که گهگاه اظهار نظری می کردم.
به بهانه پخش مجدد سریال مدار صفر درجه ( که هنوز از مجموعه های به یاد ماندنی تلویزیون ایران محسوب می شود ) بی مناسبت نیست که بخش هایی از آن میزگرد بازنشر شود که در 3 بخش به نظرتان می رسد. لازم به ذکر است که متن کامل آن در شماره 65 (بهمن ماه 1386) ماهنامه فیلم نگار به چاپ رسید.
با تشکر از دوست خوب دیگرم ، میثم محمدی که زحمت عکس های آن میزگرد را کشید.
سعید مستغاثی: ابتدا بایستی سپاسگزار باشم از اینکه دوستان عزیز و سروران گرامی علیرغم مشغله فراوان برای شرکت در این میزگرد تشریف آوردند. از دوست قدیمی خودم جناب آقای حسن فتحی ، نویسنده و کارگردان سریال "مدار صفر درجه"، خانم مینو فرشچی فیلمنامهنویس خوب سینمای ایران و آقای هارون یشایایی از تهیهکنندگان قدیمی این سینما حداقل در سالهای بعد از انقلاب که رییس سابق انجمن کلیمیان ایران و عضو همیشه فعال این انجمن بوده اند ، جناب آقای نصرت الله تابش ، سردبیر محترم ماهنامه فیلم نگار که شرایط برگزاری این جلسه را فراهم آوردند و در واقع میزبان به شمار می آیند و بالاخره استاد گرامی جناب ابوالحسن علوی طباطبایی از قدمای عرصه نقد و ترجمه و به طور کلی نوشتار سینمایی. اگرچه این سروران عزیز در این جلسه حضور دارند ولی متاسفانه از بد روزگار آغاز این جلسه را برعهده حقیر گذارده اند که در واقع فقط بایستی مستمع باشم و از دوستان یاد بگیرم. به هرحال به نظرم برای شروع میزگرد فقط اشاره مختصری بکنم و تریبون را به اساتید حاضر واگذار کنم. به نظرم یک وجه بسیار مهم سریال "مدار صفر درجه" که شاید بحث ها و گفت و گوهای بسیاری را می طلبد ، ورای کلیه عناصر دراماتیک و فیلمنامه و داستان و قصه، پرداختن به مقولهای است که در دنیای امروز حداقل در سینمای آن طرف آبها ، بسیار مورد توجه است. منظورم نگاه به مسائل و مقولات تاریخی ، سیاسی و اجتماعی است که بستر اغلب آثار سینمایی قرار گرفته که این روزها با قصه های گوناگون و در ژانرهای مختلف ساخته می شود. خصوصا که سعی می شود در این بستر آن ناگفته ها و گوشه های پنهانی که تاکنون مکشوف نگردیده ، بیان شده و عیان گردد. مثالش بسیار است ، نگاه کنید به قسمت دوم همین فیلم "گنجینه ملی" که این روزها برپرده سینماهای دنیا به نمایش درآمده و از پس یک ماجرای حادثه ای – معمایی ، مجددا واقعه ترور آبراهام لینکلن را در قرن نوزدهم آمریکا مورد دقت قرار می دهد که اساسا امپراتوری انگلیس و شخص ملکه ویکتوریا پشت قضیه بوده است! منظورم این است که از دیدهای مختلف و جنبههای گوناگون ،شاید یکی از مهمترین نکات مثبت سریال "مدار صفر درجه" پرداختن به کانونهای پنهان پشت برخی مسائل سیاسی و تاریخی سرزمین ما بوده است. زمانی بود که مطرح میشد سینما جای پیغام و پیام نیست و آن تئوری معروف "هنر برای هنر" مطرح می شد. به نظرم اصلا این تئوری را برای ما یعنی ملل جهان سوم مطرح کردند و ما هم باورمان شد که بله واقعا سینما جای پیام دادن نیست. در حالی که در همان زمان ، هیچکاک با فیلم هایی مثل "پرده پاره" و "خبرنگار خارجی" و "توپاز" و ..پیام می داد و جان فورد با "خوشه های خشم " و "لینکلن جوان" و "گروهبان راتلیج" و.... شاید می خواستند که ما در این سوی دنیا با فیلم هایمان ، پیام ندهیم و خودشان در هر زمان این کار را بکنند! اما به هر حال حداقل امروز دیگر آن شعار "هنر برای هنر" به افسانه ها پیوسته و شاهدیم که سینمای امروز دنیا خصوصاً سینمای غرب بسیار پیام زده شده است ، البته با جذابیتهای خاص خود. ولی متاسفانه سینمای ما کمتر به این قضایا پرداخته است. به نظر میآید این سریال شاید بتواند شروع خوبی برای پرداختن به مسائل تاریخی در ورای قصه ها و داستان های جذاب ملودرام و عاشقانه و مانند آن باشد و به خصوص پیشزمینه بسیاری از وقایعی که ما حتی ردپای آن را در اتفاقات امروز جامعهمان میبینیم را دریابیم. اما این سریال یک وجه دراماتیک دارد و یک وجه تاریخی و سیاسی. سؤالی که شخصا برایم وجود دارد (و البته ممکن است در ذهن برخی دیگر از بینندگان سریال مذکور و خوانندگان این مطلب هم باشد) این است که برای جناب فتحی به عنوان نویسنده و کارگردان مجموعه "مدار صفر درجه" ، در هنگام شکل گیری طرح آن و بعدا نوشتن فیلمنامه ، ابتدا آن وجه تاریخی و سیاسی مد نظرشان بوده و سپس قصه ملودرام حول آن پرداخت شده و یا برعکس ؟
حسن فتحی: اوایل سال 1381 بود که سریال "شب دهم" از تلویزیون پخش شده بود.استقبال خوبی هم که از طرف مردم و منتقدان از آن شد ، باعث گردید که هم سطح توقع خودم از خودم و هم سطح توقع مخاطبان بالا رفت.بنابراین بعد از "شب دهم" با وجود پیشنهادهای بسیاری که برای ساخت فیلم یا سریالدریافت می کردم ، اما منتظر یک قصهای بودم که برای خودم جذاب باشد. دوست داشتم این قصه بیشتر حول و حوش تعلق خاطری باشد که من در اغلب آثارم به عشق و تنهایی و مرگ دارم و دست خودم هم نیست . شاید برمیگردد به تجربه زیستی و شخصی خودم که به نوعی در فیلم هایم ، انعکاس می یابد.در همین چهارچوب یک قصه عاشقانه را در ذهن پرورش میدادم که خیلی تصادفی با چند مطلب و مقاله روبهرو شدم از جمله مطلبی مربوط به مصاحبه با آقای احسان نراقی که مشاور دبیر کل یونسکو بود. از احسان نراقی پرسیده بودند که در خارج از ایران دیدگاههایی وجود دارد مبنی بر این که ایرانیها نگرش ضدیهود دارند و احسان نراقی خیلی آشفته شده بود و معترض به این تفکر توضیح داده بود که مطلقاً این گونه نیست و تاریخ ما میگوید که ما (ایرانی ها)چنین نگاهی نداریم . او شرح داده بود که اگر شما به جنگ جهانی دوم رجوع کنید و به اسنادی که درباره آن وجود دارد ، میبینید که ایرانیان از طریق بعضی از سفارتخانهها در رومانی و فرانسه و روسیه تمهیداتی را را برای نجات جان تعدادی از یهودیهایی که در معرض دستگیری توسط فاشیستها و روانه شدن به اردوگاههای مرگ بودند نجات داده اند. به هرحال چنین مصاحبهای را خواندم و این مسئله در ذهن من رفته بود و خارج نمیشد. تا این که چند ماه بعد کتابی خواندم به نام "معمای هویدا" که دکتر عباس میلانی نوشته بود. با توجه به علاقهای که کلاً به تاریخ معاصر و اینگونه مباحث دارم و معمولاً با علاقه این نوع کتابها را میخوانم ، اواسط کتاب متوجه شدم عباس میلانی هم همان بحثهایی را که نراقی در آن گفتوگو مطرح کرده بود ، از منظری دیگر و شاید یک مقدار دقیقتر و با اطلاعات مبسوطتر مطرح کرده است. بنابراین حس کردم ، بستر تاریخی - اجتماعی آن درامی که در ذهن میپروراندم ، تقریباً فراهم شده است. در واقع سالهای جنگ جهانی دوم و اتفاقاتی که در کانون این وقایع حادث شده بود ، برای من حکم ظرفی را پیدا کرد که بتوانم محتوای فکری و موضوعی خودم را داخل آن بگذارم. با مدیر شبکه اول سیما که در آن زمان آقای جعفریجلوه بودند ، طرح را مطرح کردم و ایشان آن را پذیرفت. پس برمبنای یک توافق کلی با ایشان ، کار تحقیقی 5 ـ 6 ماهه ای را شروع کردم. این کار تحقیقی شامل مطالعه کتابهای مربوط به جنگ جهانی دوم از مؤلفان ایرانی و غیرایرانی و مانند آن می شد. مدت شش ماه ،روزی 6 ـ 7 ساعت فقط از این منابع فیشبرداری کردم.
(بخشی از این منابع و مآخذ در عنوانبندی پایانی هر بخش از سریال اشاره شده است). در نهایت بعد از شش ماه احساس کردم ، مقدار تحقیقاتی که بتوانم با تکیه بر آن ، نوشتن داستان را شروع کنم ، انجام شده است. با این حال در خلال نوشتن قصه هم مواردی پیش میآمد که ابهام داشت و باعث می شد ، دوباره به سراغ آن منابع بروم. سعی ام هم بر این بود که مطالبی را در آن منابع تاریخی مدنظر قرار دهم که در مورد آن حداقل اجماعی در میان مورخین و صاحب نظران و آگاهان امر وجود داشته باشد و اگر مطلب غریبی بود که متوجه می شدم ، بین مورخان اجماعی روی آن وجود ندارد، سعی می کردم ، چندان دور و بر آن نگردم.
به هر حال سال 1381 تصمیم گرفتم این سریال را بسازم. یک دغدغهای هم در آن سالها داشتم و طی چند سفر به اروپا بیشتر شد از این موضوع نشات می گرفت که شخصا شاهد بودم که خیلی از اروپاییان تصور یک حس آنتی سمتیزم(ضد یهودی) در وجود ما ایرانیها دارند. در حالی که این طور نیست و تاریخ ما ، مبین این موضوع است.از وجود چنین حسی بسیار رنج می بردم و ناراحت بودم.
نکته جالب اینجاست ، هنگامی که به متن تاریخ نگاه میکنیم ، متوجه می شویم کمترین منازعات ما ایرانی ها را با اقلیتها داشته ایم. اما بسیاری از کشورها (که حالا من اسم نمیبرم)منازعات بسیار تلخ و وحشتناکی با اقلیتها را در تاریخ خود ثبت کرده اند. به نظرم می آمد که این فرهنگ و تاریخ و این مردم سزاوار چنین قضاوتهای غیرمنصفانه ای در خارج از ایران نیست. از طرف دیگر تجربه مطالعه درباره جنگ جهانی دوم خیلی برای من جالب بود. اینکه دهها فیلم درباره این زمینه ساخته شده و ما از کودکی و نوجوانی این فیلمها را دیده ایم. در واقع این که بتوانم در یک ترکیب ایرانی و غیرایرانی به جذابیتهای جنگ دوم و فضای نازیها و گشتاپو و مانند آن بپردازم ، از تعلق خاطرهای دوران کودکی و نوجوانی من بوده است. بنابراین با شوق و ذوق و انگیزه بسیار زیادی شروع به نوشتن کردم. از همان ابتدا هم که طرحم را پیشنهاد دادم ، گفتم تا آنجا که من اطلاع دارم در جامعه ما یک وفاق عمومی در تمایز گذاشتن میان اکثریت یهودیان و یک جریان افراطی به نام صهیونیزم ، وجود دارد و من بر مبنای این تمایز ، میخواهم متن این سریال را بنویسم. در واقع نگاه من به اکثریت یهودیان همان نگاهی بود که در کتاب خدا یعنی کلام الله مجید به همه مسلمین توصیه شده است که حرمت نگهدار شهروندان سایر ادیان باشیم ، که به طرفداران سایر ادیان احترام بگذاریم و با آنها یک همزیستی براساس عدالت و احترام برقرار نماییم. این تکلیفی است که برای همه مسلمانان قائل شدهاند. بنابراین بر اساس یک وفاق عمومی که چیزی حدود 50 سال است در جامعه ایران وجود دارد و حتی در جریان اپوزیسیون پهلوی دوم با وجود اختلافات زیاد ، بر سر این موضوع فصل مشترکی وجود داشت در تفکیک یهودیان از جریان افراطی به نام صهیونیزم ، پس بر مبنای این تفکیک و درک که صریح و شفاف هم آن را با تلویزیون در میان گذاشتم ، اطمینان حاصل کردم که میتوانم فیلمنامهای بر این مبنا بنویسم. به هر حال شروع به نوشتن کردم و الان هم در خدمت شما هستم.
مستغاثی: ممنون از توضیح مبسوط جناب فتحی که به نظرم پاسخ بسیاری از سوالات را داده است. اما سرکار خانم فرشچی، اساسا از دیدگاه شما به عنوان یک فیلمنامه نویس ، در یک متن تلویزیونی ، تا کجا پیام و محتوا میتواند برروی ساختار روایتی و سینمایی آن اثر و همچنین وجه دراماتیک آن سوار باشد و با این توضیحاتی که آقای فتحی دادند ، به نظر شما در فیلمنامه "مدار صفر درجه" تا چه حد بین آن پس زمینه های تاریخی و اجتماعی که دغدغه دیرین او بوده و وجه ملودرام اثر که آن هم از وجهی دیگر ، از دل مشغولی هایش به شمار می رفته ، تعادل برقرار شده است ؟
مینو فرشچی:خوب ، این سریال همان طور که نشان داد ، مثل تمام کارهای آقای فتحی ارتباط خوبی با مخاطب برقرار کرد. می خواهم که پاسخم را با یک سوال بدهم.سؤال خود من از آقای فتحی این است که آیا متوجه بودند که چه تعادل خوبی بین لحظات دراماتیک سریال و پیامی که میخواستید بدهید، برقرار شده بود ؟ و در واقع همه به طور هنرمندانه آن پیام را دریافت کردند، در حالی که یک سریال خوب را هم میدیدند و به مشخصههای تاریخی آن هم آگاهی پیدا می کردند.ما این پیام بسیار اسلامی را گرفتیم که هموطنانمان در اقلیتهای مذهبی را دوست بداریم. چراکه خود شما هم گفتید این دوستی سابقه تاریخی دارد و به خصوص یهودیان، قدیمیترین ایرانیها هستند و اینها همیشه با جریان بسیار اقلیتی که در بینشان وجود دارد به نام صهیونیزم مخالف بوده اند.یعنی دستورات دینی آنها هم مخالف این موضوع است و ما به سهولت از خلال داستان جذاب این سریال ،چنینی پیامی گرفتیم.
مستغاثی:آیا وجه دراماتیک قصه ، این زمینه را فراهم میکرد که پسزمینههای تاریخی و سیاسی فیلم در فضای درون آن نمود پیدا کند؟
فرشچی:حتما. فیلم و داستان آن که با هنرمندی آقای فتحی و زحمت بسیار ایشان شکل گرفته بود ، شاخههای مختلفی را در برمی گرفت. یعنی مخاطب عام میتوانست یک داستان جذاب عامهپسند را ببیند، مخاطب مسائل تاریخی ، فضای خوبی برای این که علایق خود را کشف کند و اطلاعات تاریخی مناسبی دریافت دارد بگیرد، به دست می آورد و همینطور سایر مخاطبین با علائق و تمایلات گوناگون هر یک می توانستند ، مطلوب نظر خود را از مجموعه "مدار صفر درجه" دریافت کنند. به نظرم در تمامی جنبهها سریال موفقی بوده و آن چیزهایی را که سازنده اش میخواسته ، توانسته است انتقال بدهد. خیلی برای من جذاب بود که در این سریال عشق قرار است که همه مرزها را بشکند و دوست داشتن چه قدرت عظیمی دارد که کسی بتواند معشوق خود را از دل جنگ برهاند و در یک فضای امنی قرار دهد.
مستغاثی:جناب آقای یشایایی، از آنجا که یک وجه بسیار مهم این سریال (که هم در صحبت آقای فتحی به عنوان یکی از انگیزه هایشان در ساخت آن مطرح شد و هم خانم فرشچی به پیشینه تاریخی اش اشاره داشتند) مقوله یهودیت و صهیونیسم و وجه افتراق بین آنهاست که همیشه و خصوصا این روزها محل مناقشه بسیاری است، می خواهم از شما به عنوان یکی از فعالان آگاه انجمن کلیمیان ایران سؤالی که همیشه مطرح بوده را بپرسم این که چرا از میان این دو جریان در یهودیت که یکی از آنها گرایش به مسائل افراطی و همان بحثهای رسیدن به سرزمین موعود و برپایی حکومت اسراییل را دارد و به نام صهیونیزم معروف است، صدای یهودیانی که مخالف با این موضوع هستند را کمتر می شنویم .آیا به دلیل این است که واقعاً تعداد آنها کم است یا اینکه صدایشان در این جهان امروز به جایی نمی رسد یا اینکه اکثر یهودیان به آن داستان سرزمین موعود و وعده های صهیونیستی باور دارند؟
هارون یشایایی:به نظرم طرح سؤال به این شکل از موضوع ما خارج است. ولی آن چه که مربوط به سریال "مدار صفر درجه" می شود و بیشتر باید درباره آن صحبت کنیم ، این است که آقای فتحی در این سریال کاری را انجام داد که در سالهای پس از انقلاب اصلاً روی آن کار نشده بود. واقعیت این است که یهودیان جزو بدنه ایران بوده و هستند و شهدای زیادی در جریانات قبل از انقلاب ایران تقدیم کردند. همچنین در جریان انقلاب ، یهودیها به طور فعال حضور داشتند و زمانی که هیچ کس جرات نمیکرد خدمت حضرت امام خمینی در پاریس برسد ، ما رفتیم و امام را دیدیم. در واقع کاری که آقای فتحی انجام داد ، پیاده کردن و به اصطلاح میدانی کردن همان چیزی بود که امام خطاب به ما در پاریس گفتند و آن این بود که ما حساب جامعه یهودی را از حساب صهیونیستها جدا میدانیم و شما مثل همه شهروندان ما هستید. اهمیت کار آقای فتحی در این بود که توجه جهانیان را به این مسئله و خطکشیها و فاصلهگذاریها جلب کرد و نشان داد که فرهنگ ایرانی نه تنها در مورد یهودیان بلکه در مورد تمام اقلیت ها و اقوامی که در ایران زندگی میکنند (مسیحیها، زرتشتیها و ...) پذیرای تفاوت و تبعیض نبوده است. هیچ کشوری در دنیا با یک چنین ترکیب جمعیتی وجود ندارد و این ترکیب مبین این است که فرهنگ ایرانی یک قوس و قزح را نشان میدهد. فرهنگ ایرانی در تمام طول تاریخ خود پذیرای این تفاوت بوده است ولی خارجی ها آن را درک نکرده اند. این همان اشتباهی بود که صدام هم در جریان جنگ تحمیلی کرد. صدام فکر میکرد که چون عربی صحبت میکند ، همه اعراب خوزستان برایش هلهله میکنند. در حالی که محکمترین جریان مقاومت در خوزستان در مقابل صدام را عربهای ایرانی خوزستان تشکیل دادند. به نظر من نمایش این مدارای قومی در ایران کار بسیار مهمی بود که آقای فتحی آن را خیلی خوب به انجام رساندند. من به عنوان یک هموطن از ایشان تشکر میکنم. البته نسبت به اجرای آن یکسری ایراداتی هم دارم. آنچه که باید درباره تاریخ فعالیت صهیونیزم در ایران بگویم به عنوان فرد زنده و نزدیک به این تاریخ (چراکه چهار تا از برادران من به اسرائیل مهاجرت کردند و من این مسئله را خوب میشناسم) اصولاً هیچ وقت صهیونیستها نتوانستند تشکیلاتی در ایران به وجود آورند. حتی زمانی که سفارت اسرائیل در ایران فعالیت داشت. هنگامی که سفیر اسرائیل در ایران ، مئیر عزری برای سخنرانی به انجمن کلیمیان میرود ، همین حبیب القانیان که اعدام شد به مئیر عزری میگوید یادت باشد اینجا ایران است، نه اسرائیل .این مهم است که حتی دولت اسرائیل نتوانست سازمان صهیونیستی را در این کشور پیاده کند. توجه شما را به این نکته جلب میکنم ، بعد از جنگ جهانی دوم در تمامی کشورهای اسلامی تحولات سیاسی رخ داد. (در مصر، عراق، الجزایر، سوریه و ...) در همه این تحولات سیاسی در کشورهای اسلامی ، جوامع یهودی این کشورها مضمحل شدند. اما پس از انقلاب ایران که یک انقلاب اسلامی بود و شکل مذهبی داشت ، جامعه یهودی ایران باقی ماند. درست است که از تعداد آنها کاسته شد ولی باقی ماند. واقعیت این است که هیچ نوع تجاوزی در جریان انقلاب و پس از آن و تا به امروز به مدارس، مساجد، عبادتگاهها، کنیساها و مراکز یهودیان صورت نگرفته است. این ارزش مهمی است. صهیونیستها هیچ وقت نتوانستند آن تشکیلات را در ایران پیاده کنند. مثلاً آن کنیسهها که شما در شیراز نشان میدهید به نظرم چندان سندیت تاریخی ندارد. اساساً آنها جرات نمیکردن در چنین جاهایی صحبت کنند. یهودیان ایران هرگز نمیپذیرفتند که یک غیرایرانی برای آنها صحبت کند. یادم هست ، یک لهستانی به نام رایه لوین که به ایران آمده بود ، می خواست در مدرسه اتحاد که من خودم دانشآموز آنجا بودم، صحبت کند. بچهها سر صف ،کلاه او را از پشت سر برداشتند و پرتاب کردند. منظورم این است که هیچ زمانی ، سازمان صهیونیستی در ایران به این شکل نبود که جلسه ای برقرار سازد و افرادی در آن صحبت کنند، ابداً نبود. البته مهاجرت یهودیان در ایران به شکل وسیع اتفاق افتاد. اما انگیزه اصلی مهاجرتهایی که در سالهای 1328 تا 1332 اتفاق افتاد ، فقر بود. فقر شدیدی که در مناطق کردستان وجود داشت و یهودیهای کردستان در واقع سه جور ستم را تحمل میکردند؛ هم مسئله کرد بودن ، هم مسئله یهودی بودن و هم فقر شدیدی که در آنجا حاکم بود. بدنه مهاجرت در آن سالها را یهودیان کردستان تشکیل میدادند. خود یهودیهای غیرکرد ایران هم چندان میلی به مهاجرت نداشتند و تحت شرایط خاص ، اقدام به مهاجرت میکردند. یهودیها در بطن تاریخ ملت ایران وجود دارند حتی از دوره حضرت رسول هم وجود داشتند. حالا گاه در معارضه قرار داشتند مثل بنی قریظه و گاه در دوستی بودند. یعنی حضور یهودیان در ایران تصادفی یا به خاطر مهاجرت نیست. یهودیان جزو بدنه تاریخی ملت ایران هستند. تنها پادشاهی که اسمش در تورات آمده ، کوروش است. از او به عنوان منجی یا ماشیه نام برده شده است. یک اشکال دیگر که در فیلم دیدم و باید گله کنم ، این است که شما نشان می دادید ، صهیونیست ها در کنیسه سخنرانی می کنند. در حالی که به هیچ وجه به این جور افراد اجازه داده نمی شد. آیا آن محل که نشان می دادید ، کنیسه ای در شیراز بود؟
فتحی:در واقع زیرزمینی در شیراز بود و آن صحنه را عمدا در کنیسه نگرفتیم و در زیرزمینی فیلمبرداری کردیم . به خاطر همان نکتهای که شما گفتید. به این خاطر که حرمت این فضا حفظ بشود. همچنان که شما گفتید خیلی از اینها که مهاجرت کردند ، به دلیل فقر بود. من نظر شما را جلب میکنم به قسمت 29 مجموعه ، جایی که تئودور آستروک در آن زیرزمین برای تعدادی از یهودیان شیراز تبلیغ میکند و دو سری از یهودیان که به صورت خانواده هستند ، به اعتراض سالن را ترک میکنند. اتفاقاً بحث آنها در رابطه با فقری است که شما اشاره کردید و یکی از آنها میگوید در آنجا (منظور اسراییل) به ما زمین میدهند و دیگری در جواب او میگوید تو چرا میخو.اهی صرافی ات را رها کنی و در آنجا با یک مشت عرب درگیر شوی. یا در جای دیگر ، یکی از آنها میگوید آدم به هوای چرم ساغری گیوه ملکی خودش را دور نمیاندازد. من مخصوصاً این ضربالمثل را گذاشتم که ریشه یهودیان ایران را نشان بدهم که چگونه حتی با مثلها و ضربالمثلهای ایرانی آمیخته و آویخته شده اند. البته این در چهارچوب همان نگاهی بود که شما مطرح کردید و من اصلاً اینها را به صورت تشکیلات ندیدیم. گرایشهایی دیدم که از خارج میآمدند و با همکاری آدمهای همدل و همرأی خود جلساتی برای برقرار میکردند و عرض کردم اینها را تعمداً در کنیسه نگذاشتم.
مستغاثی:لازم است درباره نکات تاریخی که آقای یشایایی اشاره فرمودند ، فقط در جهت روشن شدن ذهن خوانندگان محترم چند سند ارائه کنم. اولا این موضوع که گفته شد، صهیونیسم در ایران هیچگاه تشکیلات نداشته و به صورت تشکیلاتی عمل نکرده باید بگویم ، در بخشی از اسناد وزارت امور خارجه که در سال 1339 تدوین شده ، آمده است که نخستین اعلام موجودیت تشکیلات صهیونیست ایران در تاریخ 6 فروردین 1300 صورت می گیرد ، یعنی در زمانی که فقط کمی بیش از یکماه از کودتای رضاخان می گذشت. در این اعلام موجودیت که وابستگی آن به به تشکیلات جهانی صهیونیسم ، به طور علنی اعلام گردیده ، از فعالیت های سازماندهی شده این سازمان در اقصی نقاط ایران، تبلیغات صهیونیستی ، برپایی کلاس های مختلف آموزشی و مدارس عالی ، مراسم اجتماعی برای صهیونیست نمودن سایر یهودیان و تدارک مهاجرتشان به فلسطین ذکر شده است.
در سند دیگری مشخص می شود که نخست وزیر وقت برای چاپ و نشر نشریه تشکیلات صهیونیست در ایران که "هگئولا" نام داشت به حکومت نظامی تهران دستور مساعد صادر می کند. این سند که در دفتر چهارم "گنجینه اسناد" به چاپ رسیده و در جلد اول کتاب "روزشمار تاریخ معاصر ایران" نیز نقل گردیده است ، تاریخ یکشنبه 11 اردیبهشت 1300 برابر اول مه 1921 را برخود دارد.
فتحی:تحت عنوان انجمن صهیونیت اعلام موجودیت کرده بودند.
یشایایی:بله انجمن صهیونیت.
مستغاثی:پس اینگونه نبوده که تشکیلات نداشته باشند و به نظرم یک کاستی تاریخی سریال "مدار صفر درجه" همین جاست که صهیونیست ها را به صورت انفرادی و غیر تشکیلاتی مطرح کرده که تنها در حد یکی دو نفر همچون موشه مناحیم یا عموی سارا فعال هستند و با کشته شدن یکی و فرار دیگری ، همه چیز به پایان می رسد! هومن سرشار از اعضای هیئت مدیره مرکز تاریخ شفاهی یهودیان ایران در لس آنجلس در کتاب "فرزندان استر" سالهای 1941 تا 1950 یعنی پس از روی کار آمدن محمد رضا تا سال 1330 را عصر طلایی صهیونیسم مدرن در ایران می خواند. او در همان کتاب می نویسد :"...وقتی ارتش متفقین ایران را اشغال کرد ، فرصتی برای از سر گیری فعالیت های صهیونیستی ایجاد شد و در 50-1941 فعالیت های صهیونیست ها در ایران به اوج رسید..."
اما در مورد انجمن کلیمیان در سالهای پیش از انقلاب و همکاری شان با سازمان های صهیونیستی و خود سفارت اسراییل در ایران اسناد و مدارک متعددی موجود است و این اسناد به صراحت از ارتباط سران این انجمن مانند حبیب القانیان ، لطف الله حی ، جمشید کشفی ، خلیل نهایی ، حبیب لوی و ...با کانون های صهیونیستی و خود اسراییل سخن گفته و حتی در خاطرات مئیر عزری ، نخستین سفیر اسراییل در ایران (که آقای یشایایی هم به او اشاره داشتند) بارها از ارتباطات این افراد و خدمات متعددشان به رژیم اسراییل صحبت و تقدیر شده است و اینکه چگونه سرمایه ها را از ایران خارج نموده و در اسراییل سرمایه گذاری می کردند. وزارت امورخارجه رژیم شاه به تاریخ 18 اردیبهشت 1349 طی گزارش مفصلی از انتقال روزافزون ثروت ملی ایران توسط یهودیان صهیونیست برای تحکیم پایه های رژیم اسراییل چنین می نویسد:"... یهودیان ایرانی در حیفا و ناتانیا و اورشلیم با مبالغ هنگفت مشغول سرمایه گذاری می باشند. تمام سرمایه داران بزرگ مانند القانیان مشغول سرمایه گذاری در اسراییل هستند.قسمت مهمی از سرمایه های ایران در رشته هتل سازی در اسراییل گذاشته می شود...آقای حاج حبیب القانیان ، رییس انجمن کلیمیان تهران و سرمایه دار معروف در حال حاضر مشغول احداث ساختمان بزرگ چندین طبقه در بین راه هرصلیا و تل آویو در اسراییل می باشد و بلندی این ساختمان ، سه برابر بلندی ساختمان آلومینیوم یا پلاسکو در تهران می باشد..."
سند جالب دیگری به نقل از بولتن ساواک که ظاهرا در سال 1344 تهیه شده ، منتشر شده ، ماهیت انجمن کلیمیان را در آن سالها چنین توضیح می دهد:"...در حال حاضر انجمن های کلیمیان ایران دربست در اختیار عوامل اسراییلی است و ایرانیان ، کمتر اثری در آن دارند و آنها که کارگردان هستند ، کارگردانان اسراییلی هستند...در دسته اول : حبیب القانیان ، جمشید کشفی ، موره ، اسحاق بروخیم ، یوسف کهن ، دکتر کرمانشاهی ، باروخ بروخیم و ...این عده هم جزء یهودیان دست راستی و به شدت به اسراییل تمایل دارند و هستی خود را وقف اسراییل می کنند..."(اصل این سند در کتاب سازمان های یهودی و صهیونیستی در ایران از انتشارات موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی موجود است) این تازه تحلیل ساواک است که طبق اسناد موجود در آن سالها ارتباطات نزدیکی با موساد ، سازمان جاسوسی و اطلاعاتی اسراییل داشته است. حبیب لوی هم در کتاب "تاریخ جامع یهودیان ایران" دقیقا به تشکیلات صهیونیستی انجمن کلیمیان در ایران اشاره داشته و فعالیت های آن را در جهت غارت ثروت و ویرانی سرزمین ایران و حفظ موجودیت اسراییل تشریح می کند.
یشایایی:نکتهای خدمت شما عرض کنم که یهودیان ایران اساسا معنی واژه صهیونیسم را نمیدانستند و این واژه اصلاً به گوش آنها نخورده بود. زمانی که تعدادی از لهستانیها به اینجا آمدند تازه با واژه صهیونیسم آشنا شدند. یک مثال درمورد تعامل تاریخی مسلمانان و یهودیان در ایران برای شما بزنم که برادر خود من (که الان فوت کرده) در جریان مستقیم آن بود. در سال 1329 در جریان ملی شدن صنعت نفت خانه ما در محله کلیمیها قرار داشت.شبی عدهای چماق به دست می ریزند توی محله و شروع به کوبیدن در و دیوار و از این کارها می کنند. برادر من ، صبح زود با عدهای و همراهی ملای یهودیها به نام ملاشالون به خانه آیتالله کاشانی میروند. برادر من نقل میکرد که ما رفتیم خدمت آیتالله کاشانی که آقا ما برویم یا بمانیم؟ آقای کاشانی به این گروه یهودی میگوید: شما بروید اینها را شناسایی کنید به من معرفی کنید، تا من آنها را تنبیه کنم. حتی قبل از این واقعه در اصفهان عدهای حمله میکنند به جویباره (محله یهودی نشین اصفهان) و خمهای شراب یهودیان را میشکنند. آقای نجفی (از مراجع اصفهان) میگوید، بروید تحقیق کنید اگر اینها شراب حاصل را به مسلمانها فروختهاند ، تعزیزشان کنید ولی اگر به مسلمانان نفروختهاند باید خسارت آن را بدهند. یعنی یک چنینی رابطهای وجود داشته است. اما مسئله تشکیل کشور اسرائیل و آن چه صهیونیزم قلمداد می شود ، دو وجه دارد. یک وجه آن معیارهای مذهبی یهودیان است. یهودیان در اعتقاداتشان اورشلیم یا بیتالمقدس را کعبه خود میدانند و به طرف آن نماز میخوانند، هر روز در نماز خود سه بار تکرار میکنند که ای بیتالمقدس اگر تو را فراموش کنم دست راستم را فراموش کرده باشم. این قدر این شهر از لحاظ مذهبی اهمیت دارد و این ارتباط تاریخی را نمیشود حذف کرد. اما این که صهیونیزم چگونه به وجود آمد ، برمی گردد ه هنگامی که امپریالیسم دارای وسعت جهانی شد. (به خصوص امپریالیسم انگلستان) مناطق نفتخیز را شناسایی کرد و بوی نفت به مشام او رسید. صحبت این بود که این مناطق را تحت کنترل خود دربیاوردو به اعراب اعتماد نمیکرد بنابراین دولت اسراییل را بوجود آوردند. دولت اسرائیل در واقع مربوط به قبل از جنگ جهانی نیست از سال 1885 هرتزل با پادشاه عثمانی صحبت میکند. انگلیسی ها میخواستند یک پادگان در منطقه ایجاد کنند و این پادگان کشور اسرائیل شد. هدف اصلی این پادگان، سرکوب نهضتهای آزادیبخشی بود که در منطقه رواج پیدا کرده بود. آن زمان نهضتهای اسلامی نهضتهای شرقی بودند و آن قدر وسعت و عمق داشتند که کمونیستها مجبور بودند پشت سر آنها بدوند. مسئله تشکیل دولت صهیونیستی ، اولا سرکوب این نهضتها بود که هم به شکل اسلامی و هم غیراسلامی وجود داشت و دوم این بود که در استعمار در مناطق نفتخیز خاورمیانه یک پایگاه مطمئن داشته باشند . همه اینها علیرغم آن ایدهآل یهودیها است که به جای خود باقی بودو صهیونیستها از آن به نحو احسن استفاده کردند. یعنی این جریان صرفاً مذهبی به یک جریان سیاسی حزبی تبدیل شد و این خود ، ارزشهای دینی یهودیان را به انحراف کشید. جالب این که در اسرائیل قوانینی شرع یهود جاری نیست و عمل نمیشوند. در حالی که در ایران میبینید طبق اصل 13 قانون اساسی، یهودیان، مسیحیان و زرتشتیان در احوال شخصی خود (ازدواج، طلاق، فوت و وراثت) بر اساس شرع خودشان عمل میکنند. بنده در سال 1967 یعنی در زمان جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل ، مقالهای در مجله فردوسی نوشتم که به خاطر آن دستگیر شدم و چند ماهی هم در زندان بودم. در این مقاله با عنوان من از این پیروزیها شرمگینم ، نوشته بودم که اسرائیل تبدیل به چماقی شده است علیه نهضتهای آزادیبخش و امپریالیسم این چماق را برای سرکوبی این نهضتها به کار گرفته است.
مستغاثی:اما درباره فقر کسانی که از ایران مهاجرت می کردند و شما مورد اشاره قرار دادید ، از قضا راجع به ثروت آن افراد در اسناد کتاب "سازمان های یهودی و صهیونیستی در ایران " آمده است ، سیل مهاجرین یهودی که اموال خود را در تهران به فروش رسانده و دارایی خویش را پس از تبدیل ریال به طلا و ارز برای انتقال آماده می کردند ، به زودی به یکی از مشکلات سیاسی و اجتماعی ایران مبدل شدند! روزنامه اسراییلی "جروزالم پست" در سال 1330 شمسی طی مقاله ای درباره وضعیت اقتصادی یهودیان ایران این طور نوشت : "...طبق اظهار دکتر برال از میان این عده (یهودیان ایران) 10 نفر میلیونر و هزار نفر ثروتمند درجه اول و پنج هزار یهودی ثروتمند وجود دارد که همه بازرگان هستند..." اسناد و گزارشات ساواک نیز درباره اوضاع اقتصادی و مالی یهودیان دوره پهلوی چنین حکایت می کند : "...سرمایه داران عمده ایران اکثرا یهودی می باشند. حتی گفته می شود اگر سرمایه داران یهودی ، سرمایه نقدی خود را از بانک بازرگانی و سایر بانک ها خارج نمایند ، دولت ایران را از نظر مالی در مضیقه سختی می گذارند..."!! در کتاب "سازمان های یهودی و صهیونیستی در ایران" آمده است :"...ثروت اندوزان یهود با داشتن صدها کارخانه ، شرکت ، موسسه و مرکز بزرگ تولیدی ، صنعتی ، تجاری ، بانکی ، دارویی و سینمایی ، نبض بازار بورس و دلالی در کشور را نیز قبضه کرده و از این طریق شریان اقتصادی ایران عصر پهلوی را در دست خود داشتند. آنها به دلیل برخورداری از امتیازات ویژه و تسلط و نفوذ سیاسی مرموز و گسترده خود ، بعضا به طور آشکار با چنگ اندازی به حقوق مردم محروم ، به شیوه اسراییلی ، اموال و املاک آنان را غصب و تصرف می کردند..."
یشایایی:از سال 1332 به بعد که مسئله صنعتی شدن به وجود میآید. یهودیان در صنایع ایران پیشقدمشدند. مثل القانیان، مثل حی یا مثل راد. در صنایع داروسازی هم پیشقدم هستند. ولی فقر یهودیان در کردستان به ثروت آقای راد هیچ ارتباطی ندارد.
مستغاثی:بله من هم منظورم بیشتر آنهایی بود که در مسئله مهاجرت حضور داشتند ، آژانس یهود را تشکیل داده بودند و یهودیان ایران را با تهدید و تطمیع روانه اسراییل می کردند.
یشایایی:در آمریکا هم به همین شکل است. یک عده یهودی پولدار وجود دارند ، چنانچه در ایران هم بودند. بله القانیان پول میداد و اگر شما یک نفر از طایفه القانیان را دیدید که به اسرائیل مهاجرت کرده باشند و جزو جبهه جنگ آنها باشند. در آمریکا هم همین طور است. یهودیان ثروتمند آمریکا پول برای اسرائیل میفرستند ولی حاضر به حضور فیزیکی در آنجا نیستند.
مستغاثی:این جمله معروف بارون ادموند روچیلد (که در دایرة المعارف یهود به "پدر ارض اسراییل" ملقب شده چراکه 70 میلیون فرانک طلا خرج مهاجرت یهودیان و تشکیل دولت اسراییل کرد) است که می گوید :صهیونیست خوب ، آن یهودی آمریکایی است که به یهودی انگلیسی پول می دهد تا یک یهودی لهستانی را به اسراییل بفرستد! خود ایشان هرگز حاضر نشده قدم به آن ارض موعود بگذارد و حتی یکبار که با کشتی مجللش در سواحل اسراییل لنگر انداخت ، حتی حاضر نشد که از کشتی اش پیاده شود و همه صهیونیست ها در همان کشتی به دستبوسش رفتند . او گفته بود که ارض موعود من ، همین کشتی است!!
یشایایی:آنچه که هماکنون به نظرم انحرافی به نظر می رسد، این موضوع است که ثروتمند بودن را صفت یهودیها بدانیم. هماکنون در ایران حدود 20 هزار یهودی وجود دارد. باور بفرمایید چند روز پیش یک یهودی که دو تا هم بچه داشت فوت کرده بود، حتی یک ریال هم موجودی نداشت و ما مجبور شدیم برای کفن و دفن او پولی از انجمن بگیریم . من میخواهم بگویم این اشکال است که ثروتمند بودن را صفت یهودی ها میدانند.
مستغاثی:من بیشتر منظورم روی افرادی است که تشکیلات داشتند و مسئله مهاجرت را دنبال میکردند.
یشایایی:کاش شما تاریخ عزیزالله نعیم را میخواندید. عزیزالله نعیم آدمی بود ، کاسب و تاجری و در پاریس زندگی میکرد ، قصد داشت در ایران مدرسهای درست کند. آن زمان مدارس آلیانس در ایران بود. آلیانس یک سازمان صهیونیستی در خدمت استعمار فرانسه بود و ماموریتش اعزام مسیونهای مذهبی به کشورهای دیگر بود. در مقابل آن ، آمریکاییها از سال 1322 به بعد وارد قضیه شدند.
مستغاثی:بله عزیزالله نعیم همان اولین رییس تشکیلات صهیونیست در ایران است که در سال 1310 هم طرحی تحت عنوان "آباد کردن اراضی خالصه ایران" به رضاخان ارائه می دهد که براساس آن قرار بود زمین های کشاورزی ایران را به یهودیان سراسر دنیا بفروشند و در واقع بعد از فلسطین اسراییل دوم را در ایران تشکیل بدهند!
یشایایی:جریان عزیزالله نعیم که بعدها مئیر عزری و منوچهر امیدوار هم وارد آن میشوند، هدفش تا حدودی مقابله با آلیانس و آمریکاییزه کردن تشکیلات صهیونیسم در ایران بود. آنها مدارس گنج دانش یا "اوتصر هتورا" را میسازند تا آلیانس را از پا دربیاورند. این یک جور مبارزه خارج از مسائل یهودیت بود. یعنی یهودی ها گاهی ابزار اعمال نظر آمریکایی می شدند و گاهی آلت دست فرانسوی ها. این که من تأکید میکنم در مورد صفتهایی است که به یهودیان نسبت میدهند مثل خسیس بودن که مثلا در یک سریال تلویزیوین میبینیم که هر چه آدم خسیس، پدرسوخته هست ، یهودیاند. (میخندند)
نصرت الله تابش:تقصیر شکسپیر نیست؟!
یشایایی:شکسپیر داستانی در مورد یک تاجر یهودی ونیزی گفته و به فقر یهودیها هم اشاره کرده است.ولی خوب در بین یهودیها ، پولدار و خسیس وجود دارد ، همان طوری که در بین مسلمانان هم هست. خلاصه این تفاوت طبقاتی را عمومیت ملی ـ مذهبی و قومی ندهیم.
مستغاثی:از این بحث که بگذریم ، من یک سؤالی که از آقای فتحی داشتم. این که شما سیر تحقیقات خود در کتابهای مختلف را بیان کردید ، البته بسیاری از علاقمندان به تاریخ این گونه کتاب ها را مطالعه کرده و از محتوای آن آگاهند . اما شما در سریال "مدار صفر درجه" به نکتهای اشاره میکنید که کمتر در منابع موجود به آن اشاره شده است و یا بنده خبر ندارم. منظورم قضیه همراهی صهیونیزم و نازیسم است که در مجموعه مطرح میشود. البته شخصا اسنادی در این باب را خوانده ام از جمله جریان انجمن ماسونی تئو سوفی که بنیانگذارش والتر اشتاین ( از دوستان هیتلر ) بود که بعدا مشخص شد عضو سازمان جاسوسی انگلیس و مشاور وینستون چرچیل بوده است. اتفاقا هیتلر جوان نیز عضو همین سازمان فراماسونی – صهیونیستی تئو سوفی بود که اگر آرمش را نگاه کنید هر دو نماد ستاره شش پر داوود و صلیب شکسته را در کنار هم دارد! همچنین انجمن مرموز "تول" در آلمان که از موثرترین سازمان ها در برآمدن نازیسم به حساب می آید و با همان انجمن تئوسوفیسم در ارتباط بود. شرح کامل این وقایع و سازمان ها را عبدالله شهبازی در مطلب "رازهای پنهان صعود نازیسم" آورده است .منظورم این است که چنین واقعیات تاریخی ، به طور نادر و کم یاب در کتب تاریخی یافت می شوند. شما چگونه به آنها رسیدید؟ با توجه به اینکه اگرچه آقای شهبازی مشاور تاریخی سریال بوده اند ولی شما از اسناد ارائه شده توسط ایشان استفاده نکرده و از مدارکی سود جسته اید که در کتاب های منتشره ایشان وجود ندارد.
فتحی:این یک بحث تازهای نیست. و شاید چون دو سه سال اخیر به اسم روژه گارودی منسوب شده است، فکر میکنیم که اساسا متعلق به اوست. اما بر اساس تحقیقاتی که من کردم خود روشنفکران یهودی در برملا کردن اتفاقاتی که در جنگ جهانی دوم و شکلگیری حزب سوسیال ناسیونالیست آلمان افتاد، پیش قدم بوده اند و از این طریق موقعیت خود را از جریانی تحت عنوان صهیونیزم تفکیک میکنند. روژه گارودی در کتابهای اخیر خود منصفانه به همراهی و همکاری بعضی از روشنفکران یهودی در به دست آوردن منابع و مآخذ کتابهایش ، در چند فراز اشاره میکند. حتی در کتاب دوم خود تحت عنوان "محاکمه آزادی" که شرح دادگاه خود اوست(به خاطر مخالفتش با مسئله هلوکاست) ، به نام چند تن از روشنفکران و مورخان یهودی که برخی از این اسناد را در اختیار او گذاشتند ، اشاره دارد. این جریان سیاسی ابتدا به سراغ امپراتوری عثمانی میرود و در آنجا پیشنهاداتی مطرح میکند که آنها نمیپذیرند. البته دل امپراتور عثمانی زیاد هم برای عربهای فلسطینی نسوخته بود، شاید چون به آنها اعتماد نداشت و یا از طریق جاسوسان خود از ارتباط آنها با رقبای عثمانی که در آن زمان انگلیسیها و فرانسویها بودند باخبر شده بود. سپس در ادامه این تلاشها سراغ انگلستان میروند که ماحصل این کوششها اعلامیه معروف بالفور (1917) بود. که شروع تراژدی هم همین اعلامیه بود. در واقع این جریان سیاسی بو میکشید که چه کسی در موقعیت قدرت است و باد به کدام سمت میوزد. بنابراین در سالهای دهه 30 میلادی این جریان سیاسی تحت عنوان صهیونیزم احساس کرد با قدرت نوظهوری سروکار دارد که به زودی ممکن است همه اروپا را در بربگیرد. به همین دلیل یکسری مراودات و مکاتباتی را با سران نازی شروع نمود. سران نازی در آن زمان بر اساس نگاه نژادپرستانه و فاشیستی خود واقعاً دنبال این هدف بودند که آلمان را از یهودیها پاک کنند و همه یهودیها را از آلمان اخراج کنند و سرمایههای آنان را مصادره کنند. در این زمینه یک واقعه تلخ و دردناکی در تاریخ ثبت شده است که کمتر از کشتار سن بارتلمی در فرانسه نیست. کشتار معروف به شب خنجرها. که در یک شب ، فاشیستها حمله میکنند به محلههای یهودی شهرهای آلمان و کشتار وسیعی انجام میدهند. در آن مقطع مسئله حزب نازی این بود که یهودی هر چه زودتر آلمان را ترک کنند ، همانطور که مسئله صهیونیزم هم این بود. هر دو برای یهودیان ، یک خواسته منتهی با دو هدف؛ آلمانها میگفتند اینها هر کجا که میخواهند بروند، فقط گور خود را از این کشور گم کنند. و صهیونیستها هم میگفتند، چقدر خوب پس ما همه این مجموعه را بر اساس اعلامیه بالفور به فلسطین میبریم. یعنی در یک نقطه ، سوسیال ناسیونالیسم آلمان و فدراسیون صهیونیستی آن کشور با هم به توافق میرسند که یهودیها از این کشور خارج شوند. بر این مبنا بعضی از روشنفکران و مورخان یهود که اساساً طرفدار دیدگاههای نقد صهیونیستی هستند و یکی از شاخصترین آنها نوام چاسکی زبانشناس معروف آمریکایی است ،صهیونیست ها و نازی ها را در کشتار یهودیان شریک می دانند .بنده در گفتوگویی که چند روز پیش با روزنامهای کریستین ساینس مانتیور داشتم ، گفتم بحثهایی که ما در نقد صهیونیزم در این سریال اشاره کردیم ، در واقع همان بحثهای چامسکی و شاهاک است که گارودی بخشی از آنها را گرفته و در این کتاب مطرح کرده است.
ادامه دارد...