راویان عصبانی تاریخ
می گویند تاریخ را فاتحین می نویسند. اما قضیه درباره تاریخ مناسبات ایران و یونان باستان ، برعکس بوده است . چراکه این ایرانیان بودند که اغلب در مقابل یونانیان ، پیروز میدان می شدند. اما یونانیان باستان، تاریخ آن جنگ ها و نبردها را نوشتند و چون مغلوب میدان به حساب می آمدند و بارها در شکست از ایرانیان تحقیر شده بودند، خیلی با عصبانیت آن را به رشته تحریر درآورده و در واقع حدیث خویش را روایت کردند! آنها هر آنکس که غیریونانی بود را "بربر" خواندند. گفته می شود این دیدگاه از زمان ارسطو ، فیلسوف مشهور آتنی ، تئوریزه شد. همین آموزه های ارسطو به اسکندر بود که وی را دارای همان تعصبات و پیشداوری ها کرد تا وقتی ، یک دهه بعد که گفته اند سرزمین پارس را مورد تاخت و تاز قرار داد ، کلمات استاد در ذهنش تازه شود.
حکایت فیلم هایی همچون "300" و "300: برآمدن یک امپراتوری" است که گویا نتیجه شکست های مداوم غربی های سفارش دهنده آن از ایرانیان است و به نوعی یادآور معکوس نویسی تاریخی یونانی ها که امروزه از سوی همان غربی های عصبانی ، اجدادشان به شمار می آیند!
اما وقتی 7 سال پیش فیلم "300" توسط زاک اسنایدر و فرانک میلر و همکارانشان درباره نبرد تاریخی ارتش اسپارت در مقابل سپاه خشایارشا در تنگه ترموپیل بر پرده سینماها رفت، اگرچه فیلم های ضد اسلامی هالیوود وارد فاز دیگری گردید اما آثار ضد ایرانی این کارخانه به اصطلاح رویا سازی هنوز از انگشتان یک دست فراتر نمی رفتند که آنها نیز بیشتر وجه ضد اسلامی داشتند و فیلم هایی همچون "اسکندر" (الیور استون) و "شبی با پادشاه" (فرانک او سیبل) همچنان بر بستر روایتی مجعول و ساختگی از مغلوبان تاریخ جاری بود. شگفت آنکه در مقابل نمایش تصویری تحریف شده و غیر منصفانه از ایرانیان باستان، بسیاری از هموطنان داخل و خارج کشور متحدانه و متفقانه برآشفتند و برای اولین بار همگی به انحاء مختلف اعتراض خود را نسبت به هالیوود ابراز داشتند. فی المثل ایرانیان مقیم نیویورک همزمان با جشن نوروز، کارناوالی در خیابان های آن شهر به راه انداخته و نسبت به آنچه گستاخی هالیوود نسبت به تاریخ ایران تلقی کرده بودند، شدیدا معترض شدند. مقالات مختلفی در فضای وب انتشار یافت و حتی انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی در اقدامی پسندیده و در نامه ای به کلاوس ادر ، رییس فیپرشی (اتحادیه جهانی منتقدان سینمایی) خواستار عکس العمل جامعه جهانی منتقدان نسبت به فیلم های نژادپرستانه هالیوود شد.
اما اینک که ظاهرا قسمت دوم فیلم یاد شده با عنوان "300: برآمدن یک امپراتوری" به اکران عمومی درآمده و در آن همچنان ایرانیان باستان را در مقابل یونانی ها و اسپارتی ها ، موجوداتی بربر و وحشی و خشونت طلب و متجاوز جلوه داده شده اند، متاسفانه کوچکترین صدایی از همه آنان که برای نمایش قسمت اول این فیلم ، یقه دراندند و گریبان چاک دادند ، به گوش نرسید. آن هم در دورانی که ساخت فیلم های ضد ایرانی و تحریف گرانه در هالیوود ، سکه رایج شده و در بسیاری از فیلم های تولید شده، هویت و ریشه ها و اعتقادات ایرانیان مورد هجمه قرار می گیرد. حتی در فیلمی مانند "ستون پنجم" که ظاهرا قرار بوده به مسئله ویکی لیکس و جولین آسانژ بپردازد اما در میان ناباوری و حیرت خود آسانژ ، ایرانیان را جنگ طلب و متهم به ساخت بمب اتمی برای نابودی دنیا معرفی می نماید!
اما گویی همه در خوابی سنگین فرو رفته اند یا اینکه اصلا حرفی درباره امثال این فیلم ها و از جمله فیلم "300: برآمدن یک امپراتوری" که با 110 میلیون دلار در همان کمپانی برادران وارنر ساخته شده و تا 4 آوریل فقط در امریکا 104 میلیون دلار فروخت ، نشنیده اند یا صلاح نیست شنیده باشند ! و در این اوضاع و احوالی که دلشان برای رابطه با آمریکا غنج می زنند و هر واقعیتی در مقابل رابطه فوق را به اصطلاح زیر سبیلی رد می کنند (حتی گرامیداشت روز فن آوری هسته ای و اذعان به پیشرفت های آن را!! ) دیگر جای اعتراض به وحشی نشان دادنشان از سوی آمریکاییان متمدن نمانده است!!
فیلم "300: برآمدن یک امپراتوری" را یک اسراییلی تازه کار به نام نوآم مورو با فیلمنامه زاک اسنایدر (سازنده قسمت اول) و کورت جانستاد براساس کمیک استریپ های فرانک میلر ساخته که ماجرایش از زمانی پیش از قسمت اول آغاز شده(کشته شدن داریوش توسط یکی از سرداران یونانی به نام تمیستوکلس) تا نیمه فیلم همزمان با آن پیش می رود، یعنی درحالی که گفته می شود پادشاه اسپارت به نام لئونیداس در حال جنگ با خشایار شاه است ( آنچه در فیلم اول مشاهده کرده بودیم)، در فیلم دوم، تمیستوکلس یونانی نیز در حال تدارک دریایی برای جنگ با ایرانیان است که درگیری های کوچکی هم پیدا کرده و شکست می خورد. اما ماجرای مستقل فیلم دوم از زمانی آغاز می شود که گفته می شود شاه لئونیداس و 300 اسپارتی همراهش در نبرد با سپاه خشایار شاه کشته شده اند. (آنچنانکه تمام و کمال و با جزییات در فیلم اول دیده بودیم) و حالا تمیستوکلس به طور مستقل، از سویی برای اتحاد با اسپارتی ها قدم جلو گذارده و از سوی دیگر در تدارک ارتش دریایی اش برای مقابله با خشایار شاه و مقابله با هجوم سپاه ایران به یونان دیده می شود. ارتش خشایار شاه نیز تمام و کمال در اختیار یک زن عقده ای یونانی به نام آرتیمیس است که در نوشته های تاریخی خود یونانی ها در حد کمک چند کشتی به ناوگان 600 فروندی خشایار شاه و تمهید هوشمندانه اش در جنگ سالامیس وجود خارجی داشته است مانند ملکه گوروی اسپارتی که در فیلم "300: برآمدن یک امپراتوری" منجی جنگ سالامیس (جنگی که بنا به نوشته های تاریخی، هیچ پیروزی نداشت) و عامل پیروزی بر ایران نشان داده می شود ، در حالی که در حد 16 کشتی به ناوگان 400 فروندی آتنی ها و سردارشان یعنی تمیستوکلس کمک کرد!!!
تمامی این اشکالات تاریخی (به اضافه اینکه اساسا داریوش در آن نبرد ابتدای فیلم با یونانی ها حضور نداشت تا بوسیله تیر بلندپروازانه تمیستوکلس کشته شود و خشایار شاه جوان به خاطر مرگ وی کینه سرداریونانی را به دل بگیرد و به آتن حمله کند) را یک استاد فرهنگ یونانی دانشگاه کمبریج نوشته و آن را وب سایت بی بی سی در اسفندماه سال گذشته ، جزء به جزء نقل کرد.
ضمن اینکه اشکالات و آنچه سازندگان فیلم از ایرانی ها و خشایارشاه و سردارانشان به نمایش درآورده اند، مانند قسمت اول، کاملا به دور از شواهد و اسنادتاریخی است که حتی مورخین یونانی همچون هرودت و گزنفون نقل کرده اند.
متاسفانه بیشتر منابع تاریخی باقی مانده درباره ایران باستان ، توسط یونانیان نوشته شده است. "دان ناردو" از تاریخ نگاران معاصر در مقدمه کتاب "امپراطوری ایران" (که در سال 1998 منتشر گردید) می نویسد:"...گزافه آمیزترین و عین حال موثق ترین این نوشته ها ، کتاب تواریخ نوشته هرودت مورخ یونانی قرن پنجم پیش از میلاد است که به شرح نبردهای ایرانیان و یونانیان تا روزگار نویسنده اختصاص دارد. نویسندگان دیگر یونانی که کتاب هایشان حاوی اطلاعاتی درباره تاریخ و فرهنگ ایران است ، عبارتند از : گزنفون (سده چهارم قبل از میلاد) ، دیودوروس سیکولوس ( قرن اول قبل از میلاد) ، پلوتارک (قرن یک میلادی ) و آریان (قرن دوم میلادی)..."
در مقایسه با آثار افراد یاد شده ، بیش تر منابع ایرانی به جا مانده ، در سده بیستم میلادی کشف شدند. این منابع ، کتیبه ها و برجسته کاری ها ، سنگ نبشته های روی گورها یا صخره ها و لوحه های گلی حاوی گزارش های اداری را در برمی گیرند. این آثار به جز استثنائاتی اندک ، اطلاعات ناچیزی درباره موضوعاتی نظیر تبارنامه شاهان و بزرگان ، لشکرکشی های مهم و طرح های ساختمانی بزرگ در اختیار ما می گذارند و اشارات بسیار اندک و ناقصی به رویدادهای تاریخی یا آداب و رسوم و آیین ها، اعتقادات و زندگی روزانه مردم عادی دارند. در نتیجه، بازتاب تاریخی از ایران باستان حداقل تا اوایل دهه 1900 میلادی تقریبا به طور انحصاری از دریچه چشم یونانیان انجام گرفته است.
"دان ناردو" در مقدمه کتابش چنین ادامه می دهد :"...شناخت و گزارش ناقص از فرهنگ ایران با تعصبات و جبهه گیری های شدید ضد ایرانی منابع یونانی در آمیخته بود و به دیدگاهی دو بعدی و تحریف شده از ایرانیان می انجامید. در اکثر موارد ، ادبیات و هنر مغرب زمین خواسته است کلیشه های قالبی مخلوق مردانی نظیر هرودت و ایسو کراتس را جاودانی سازد. رمان ها ، فیلم ها و حتی بسیاری از تاریخ های امروزی ، ایرانیان را به صورت شخصیت های منفی داستان نشان داده اند و ایران را کشوری قهار و بد و استبدادی تصویر کرده اند ، کشوری که همواره بی کفایت بوده ولی با قلدری کوشیده است ، آزادی محبوب یونانیان را از آنان بازستاند. این تصویرهای نادرست فقط به تقویت نژادپرستی قدیمی و پیشداوری های قوم گرایانه خدمت کرده اند ، چیزی که در روزگار ما نیز وجود دارد : تعصباتی که ناگزیر فرهنگ های غربی را ذاتا شریف و شاداب و نیرومند و فرهنگ های شرقی مقابل آن ها را شرور و فاسد معرفی می کنند..."
آنچه که سازندگان فیلم "300: برآمدن یک امپراتوری" از همان ابتدای فیلم تاکید داشته و به کرات از زبان شخصیت های فیلم به خصوص تمیستوکلس بیان می کنند ، شعار دمکراسی است که گویا یونانی ها مدعی آن بوده و ایران مخالفش! و از همین روی یونانی ها وظیفه دارند با ایرانی های بجنگند!! ملاحظه می فرمایید، چقدر چنین فضایی با شرایطی که امروز غرب و به خصوص ایالات متحده با همکاری نهادهای دست نشانده ای همچون سازمان ملل و شورای امنیت و کمیسیون حقوق بشر علیه ایران ایجاد کرده اند، تشابه دارد!!!
چراکه به باور برخی کارشناسان و مورخین ، در واقع کشورهای اروپایی بعد از دوره رنسانس و به دنبال آنها آمریکا در جهت هویتسازی، همیشه خودشان را فرزندان یونان و روم مطرح کردهاند. تأیید این مسله را در نامگذاری مجلس آمریکا (سنا) که از روم گرفته شده، نوع حکومت آمریکا (جمهوری) که از «رس-پوبلیکا» (مسأله ملی) لاتین گرفته شده، ادعای فرهنگ سیاسی آمریکا (دموکراسی) یا حکومت اقشار که نام دولت آتن بوده، میتوان دید. امروز مسئله تبلیغات علاوه بر بعد سیاسی، بعد فرهنگی هم پیدا کرده و ماجرای نژادپرستی در حال تبدیل به فرهنگپرستی است که در این دو فیلم هم رد پای آن را میتوان دید. در فیلم های "300" و "300: برآمدن یک امپراتوری"، ایرانیها فقط خودکامه و زورگو و بیخبر از مفاهیم آزادی نیستند بلکه دیگر انسان نیستند! یعنی علاوه بر این که فرهنگ ندارند، انسانیت هم ندارند پس دفاع در برابر این موجودات غیرانسانی کافی نیست و باید آنها را از بین برد!!
"استفان ربینیش" پرفسور تاریخ باستان در دانشگاه برن سوییس در مقاله ای تحت عنوان" هالیوود ، ترموپیل و نبرد تمدن ها" که در شماره 2 آوریل 2007 نشریه معتبر" زود دویچه زایتونگ" آلمان به چاپ رسید ، می نویسد که : "...(ماجرای جنگ های ترموپیل و سالامیس) از اواخر سده هیجدم به سرمشقی در حوادث و تحولات غرب بدل شد. در جریان انقلاب فرانسه این ماجرا الهامبخش سرباز- شهروندان فرانسوی بود تا برای دفاع از حکومت جدید از جان خویش نیز بگذرند. همچنین وحدتبخش و الهامدهنده آلمانیها در مبارزه آزادیخواهانهشان علیه ناپلئون بود. اندکی بعد کار به جایی رسید که ملتها و اقوام یوناندوست اروپا در سیمای رهبر هر باند و دارودسته شورشی یونانی ، میراثدار برحق لئونیداس را میدیدند. حتی در دوران متاخر نیز، نبرد معروف دوران آنتیک (باستان) برای توجیه جنگ و خونریزیهای عبث و خانمانسوز ، مورد استناد قرار گرفته است. برای مثال در جریان جنگ داخلی آمریکا اصطلاح "یک ترموپیل دیگر بساز" رونق و رواج چشمگیری یافته بود. مرگ سیصد نفر در تنگه ترموپیل، در قرن بیستم نیز به روش جنگی شماری از دولت- ملتهای اروپا بدل شد. تشکلی که در آلمان ِ پس از جنگ جهانی اول برای جستجوی قبر سربازان کشتهشده در جنگ به وجود آمد، نبرد مزبور را در چشم اعضا و هواداران خود به مظهر میهنپرستی تبدیل کرد. بر لبان افسران و سربازانی که ظاهرا با روحیه انساندوستی تربیت میشدند نیز، شعر سیمونیدس، "همانطور که قانون خواسته است"، جاری بود. در جمهوری وایمار و در رایش سوم، محافظهکاران و ناسیونال- سوسیالیستها به نبرد ترموپیل سوگند یاد میکردند تا پاسدار فرمانبرداری نظامی و نبرد قهرمانانه تا پای مرگ باشند. هرمان گورینگ، فرمانده نیروی هوایی و از مقامات ارشد رژیم هیتلری، در ۳۰ ژانویه ۱۹۴۳ ضمن سخنرانی به مناسبت دهمین سال به قدرت رسیدن نازیها در آلمان، ماجرای ترموپیل را مورد استناد قرار داد تا شکست سخت سپاه ششم آلمان در نبرد استالینگراد را توجیه و ماستمالی کند. او پیشبینی کرد که شعر سیمونیدس با توجه به ماجرای استالینگراد بازسرایی جدیدی پیدا کند به این شرح:" به آلمان بیا و بعدا حکایت کن که تو ما را در استالینگراد در حال نبرد دیدهای، همانطور که قانون شرافت و جنگآوری به چنین نبردی برای آلمان فرمان داده است."
پس ملاحظه می شود داستانی که در دو قسمت فیلم "300" به تصویر کشیده شده ، اگرچه برای بیشتر ایرانیان ، روشنفکران و مورخان و محققان منصف ، ممکن است تکان دهنده باشد ولی برای آنها که در سیستم آموزشی آمریکا و غرب تحصیل کرده و تاریخ را آموخته اند ، از قصه "پینوکیو" آشناتر و واقعی تر به نظر می رسد!
استفان ربینیش در ادامه همان مقاله خود در روزنامه "زود دویچه زایتونگ" درباره رویکرد هالیوود به روایت مجعول یونانی ها از ایران باستان می نویسد :"... در آغاز سده بیستویکم مضحکه سوداگرانه و مغرضانه استناد به رویدادهای دوران آنتیک(باستان) از آمریکا به اروپا بازگشته است. کمدیها و فیلمها به کار گرفته میشوند تا به جنگهای مجازی پر قتل و خونریزی ، جنبههای زیباشناختی دهند و از کراهت آنها بکاهند. آنتیک اینجا دیگر نه دنیایی غریب و دوردست که محلی است برای سرریزکردن فانتزیهای معطوف به خشونت مردانه. آنچه که مهم است دیگر نه بازسازی وفادارانه تاریخ بلکه قدرت تخیلی است که در تصاویری مجازی و بیگانه با واقعیت جلوه میکند. تماشاگر دیگر نیازی به دانستهها و اطلاعات قبلی ندارد تا پیامهای بیمایه این گونه آثار را رمزگشایی کند. روایت پسامدرن از آنتیک دیگر نه مسئله نخبگان که پدیدهای تودهای و عامهپسند است. درس و آموزههای سطحی مرگ قربانیگونه و آوازهخیز قهرمانان اسپارت اینک به نقل مجلس میلیونها نفر بدل شده است. این جمعیت ِ تماشاگر از صحنههای پر هیاهوی نبرد به وجد میآید و پیامی اشتباه را دریافت میکند که اصل و اساس آن به دوران آنتیک برمیگردد..."
البته در تواریخ مختلف درباره شخصیت خشایارشا برخلاف جدش کوروش و پدرش داریوش ، نکات مثبت چندانی گفته نشده است. از جمله دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب "روزگاران تاریخ ایران" نوشته است :"...خشایارشا مقارن جلوس به تخت سلطنت سی و پنج ساله بود و با آنکه در سالهای آخر سلطنت پدر، ولیعهد و احیانا نایب او محسوب می شد، چون تا حدی تربیت یافته حرمخانه و وارد در دسیسه های زنان و خواجه سرایانه حرم شده بود ، قدرت اراده و خوی مردانه پدر را فاقد بود . علاقه به لذت های حرمخانه هم که در بازگشت از لشکر کشی یونان و قبل از آن زندگی داخلی او را دچار توطئه ها و نا ایمنی ها ساخت ، از همین سابقه تربیت طولانی در بین اهل حرم ناشی می شد...تند خویی و شهوت پرستی که لازمه حیات مستبد مغرور در حرم تربیت یافته ، بود ، سلطنت او را از آهستگی و تعادلی که در رفتار پدرش داریوش و جد مادریش کوروش انعکاس داشت ، دور می کرد... نشان آنکه وی با فقدان مزایای استبداد خیرخواهانه داریوش ، قسمت عمده ای از معایب استبداد شرقی را در وجود خویش با ضعف روحی ناشی از شهوت پرستی و میل فطری به گریز از مسئولیت به هم آمیخته بود ، در اکثر آنچه از احوالش نقل شده است ، انعکاس دارد و سلطنت او را روی هم رفته از آنچه فرمانروایی پدرش را موجب افتخار پارسی ها و عظمت امپراطوری هخامنشی می ساخت ، خالی نشان می دهد..."
در فیلم "300: برآمدن یک امپراتوری" نیز مانند فیلم "300"، سپاهیان ایرانی همچون اورک های فیلم "ارباب حلقه ها" و یا اعرابی با لهجه زننده، نشان داده می شوند که توسط غول هایی بی شاخ و دم و بعضا نقابدار نیز حمایت می شوند. ( یادمان باشد که تاریخ وقوع فیلم حدود 1500 سال پیش از ظهور اسلام و طبعا ورود آن به ایران است)
دیدار و مذاکره تمیستوکلس با آرتیمیس همچون ملاقات خشایارشا و لئونیداس در فیلم "300" از کلیشه ای ترین لحظات فیلم به نظر می آید. اگر در فیلم 300 ملاقات خشایارشا و لئونیداس ، دیدار مثلا رییس قبیله سرخپوستان آپاچی را با فرمانده سواره نظام آمریکا در آثار وسترن ، تداعی می نمود! مذاکره فرمانده آتنی ها با سرکرده خیالی ایرانیان یعنی آرتیمیس و آن صحنه های کریه عشق بازی ، فیلم های پورنو یا صحنه های مشابه در آثار اکشن هالیوودی را تداعی می نماید!!
جلوه های ویژه و تصویری فیلم "300: برآمدن یک امپراتوری" تا حد زیادی از فیلم "300" ضعیف تر درآمده و بیشتر بازی های کامپیوتری یکی دو دهه پیش را تداعی می کند، چراکه بازی های امروزه آنچان به لحاظ تکنیک قوی شده اند که تفاوتی با صحنه های برجسته فیلم های معروف تخیلی ندارند و حتی فیلمنامه نویسان نتوانسته اند از تمیستوکلس ، قهرمانی خیالی همچون لئونیداس بسازند و کاراکتر منفی یعنی آرتیمیس نیز کاملا تخت و یک بعدی پرداخت شده و یادآور مثلا ملکه سیاه دل کارتون "سفیدبرفی" یا آن زن خبیث ماجرای "صد و یک سگ خالدار" است
به قول دوستی ملالی نیست ! حالا که یانکیها، عجالتاً ایران و ایرانیها را دشمن شماره یک خود بهشمار آوردهاند، بیراه نیست که سر دوربینهای هالیوود علیه کشور و مردم ما بگردد و علیرغم همه شعر و شعارهای سردمداران آمریکا که با مردم ایران دشمن نیستند و مشکلشان ظاهرا با دولت است، تاریخ و ریشههای این ملت را زیر چماق تکفیر خود قرار دهند! شاید این ها نیز مانند اسلاف تاریخ نویسشان (همچون هرودت) از سر عصبانیتی دیگر ، حدیث خود می سرایند !!
تردیدی نیست که آنها عصبانی هستند و از سر عصبانیت چنین خزعبلات سخیفی را به نام فیلم سر هم می کنند ، به قول شهید مظلوم دکتر بهشتی : آمریکا از ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر!!!