آن طرف دیگ های پلوی سفارت انگلیس
یکی از تعیین کننده ترین و چالش برانگیزترین وقایع مشروطه ، تحصنی است که از سوی برخی تجار تهران در سفارت انگیس صورت گرفت و عده زیادی به آن پیوستند که بعضا جمعیت متحصن را بالغ بر 11 تا 13 هزار نفر دانسته اند.
قضیه از این قرار بود که پس از حمله به تحصن علماء در مسجد شاه که خواستار عدالت خانه بودند ، آنها دست به مهاجرت کبرا به قم زدند که همین موضوع ، شاه را وحشت زده کرد تا به آنها تلگرام بزند و علماء و روحانیون مهاجر نیز در پاسخ آن تلگراف برای نخستین بار تقاضای مجلس مشورتی حکومتی را بکنند . همزمان با مهاجرت علماء به قم ، عده ای از تجار به سرکردگی محمد تقی بنکدار نیز از ترس جانشان با هدایت برخی از کارکنان ایرانی سفارت انگلیس مانند حسینقلی خان نواب ، به این سفارت پناهنده شدند و مدت زمانی به طول نینجامید که حیاط سفارت انگلیس مملو از این گونه افراد شد، چادرهای اصناف برپا گردید، دیگ های پلو بار گذارده شد و خروارها قند و چای توزیع گردید تا به قول یحیی دولت آبادی که گویا در خفا با سفارت در تماس بود، اجزای سفارت هر چه بیشتر بتوانند از واردین دلربایی کنند تا اینکه ناگهان در خواست مردم و سران تحصن از مجلس عدالت یا مشورت به مشروطه خواهی تبدیل گردید.
از قول مرحوم ضیاءالدین دری درباره تاثیر سفارت انگلیس در تغییر خواست مردم در کتاب "مجموعه ای از مکتوبات و اعلامیه ها... و چند گزارش پیرامون نقش شیخ شهید فضل الله نوری در مشروطیت" آمده است :
"... تا این وقت (در تحصن) سخن از مشروطه در میان نبود و این کلمه را کسی نمی دانست. لفظ مشروطه را به مردم تهران ، اهل سفارت القاء کردند...یک روز طرف عصر ، بنده با سه نفر از معممین درب سفارت ایستاده بودم . درشکه شارژ دافر سفارت از قلهک وارد شد. همین که درشکه به محاذات ما رسید ، ایستاد. بعد خانم شارژ دافر از درشکه پیاده شد ، با نهایت خنده رویی و تغمز به نزد ما آمد ، گفت : آقایان ! شما برای چه اینجا آمده اید؟ یک نفر روضه خوان ...گفت : ما آمده ایم اینجا یک مجلس عدالت می خواهیم. گفت: نمی دانم مجلس عدالت چیست ! گفت: پس شما یقین مشروطه می خواهید. این اولین دفعه بود که ما لفظ مشروطه از دهان خانم انگلیسی شنیدیم. گفت نه،شما مشروطه نگویید. ما که مشروطه شدیم ، کشیش هایمان را کشتیم . سلاطینمان را کشتیم تا مشروطه شدیم...آخوند مخاطب گفت : ما هم می کشیم ، هر کس که مخالفت کند و اگر چه امام زمانمان باشد...بعد طولی نکشید که شنیدیم یکی فریاد می کرد : ما می خواهیم . یکی فریاد می کرد : ما شرطه می خواهیم. آخوند فریاد مشربه می کرد : بگویید آنچه را خانم گفت ! ما مشروطه می خواهیم ..."
اما آنچه در تواریخ درباره ماجرای تحصن آمده ، بیشتر به ظاهر قضیه پرداخته و از شرح مقدمات آن که نشان می دهد ، کلیت ماجرا، از تصمیم ناگهانی عده ای تاجر به سرکردگی محمد تقی بنکدار بسیار فراتر بوده و اسناد و شواهد و قرائن مستند متعدد،حکایت از برنامه ای به غایت حساب شده و طراحی شده، دارد که حتی تا حدود یک سال و نیم قبل از اعتراض علماء و تحصن در حضرت عبدالعظیم برای مجلس عدالتخانه جریان داشته است. برخی از این شواهد به قرار زیر است:
1- مهدیقلی هدایت (مخبرالسلطنه) که خود و برادرش (صنیع الدوله) از صحنه گردانان مشروطه بود ، در کتاب "خاطرات و خطرات" خود نوشته است:
"... کاشف به عمل آمد که قبلا عده ای مبال (مستراح) در سفارت تدارک شده بود. حاج محمد تقی بنکدار با مقداری دیگ و دیگ بر و ملزومات دیگر و اسباب پخت و پز، وارد سفارت شد. امتیاز درستی هم بین متحصنین و تماشاچی داده نمی شد. عنوان، تقاضای عدالتخانه است؛ باغ مصفا، آش و پلو مهیا، مشتری بسیار، انگشت ها در کار. شبی صنیع الدوله، حاجی محمد تقی شاهرودی و نگارنده به سفارت رفتیم. در زاویه پله جنوبی ، درویشی پرده فقر کشیده بودو عنکبوت مانند پشت پرده خزیده، برخاست و از پشت پرده بیرون آمد. مردی مسن بود، سیه چرده، ریش سفید و گیسوی پریشان با خاطری مجموع،گفت این ها حرف می زنند ما مشروطه می خواهیم؟ باقی معلوم است. مخارج آن بساط از کجا می رسید، معلوم نشد. همه قسم حدس می شود زد، دم خروس هم پیداست..."
2- مرحوم استاد محیط طباطبایی در مجله وزین محیط (سال اول ، شماره اول ، رجب 1361 هجری قمری برابر با شهریور 1321 هجری شمسی) در مقاله ای تحت عنوان "فرمان مشروطه از کیست؟" اظهارات مهم و تکان دهنده ای دارد. او نوشته است:
"...مرحوم پدرم (سید ابراهیم فنا طباطبایی) که یکی از متحصنین آن زمان بود، نقل می کرد که نخستین بار کلمه "شرطه" و "مشروطه" در مقابل فرمان عدالتخانه، از بستگان سفارت به خصوص شارژ دافر شنیده شد و پیش از آن در گفتن و نوشتن، ابدا کسی این لفظ را به کار نمی برد و پیدایش آن مربوط به همان ایام تحصن سفارت انگلیس است. باز همان مرحوم در وجیزه ای که به سال 1350 هجری قمری راجع به سرگذشت زندگانی خود برای اینجانب نوشته، اظهار می دارد: ...مخفی نماناد که در اول ورود ملت ایران به سفارت، همه بی خبر از عنوان مشروطه بودیم، فقط معدلتخانه عظمی یا عدالت خانه کبری و شبه ذالک از دولت خواهان بودیم. رفته رفته به واسطه شب نامه های بسیار که نفوس مطلعه در سفارتخانه انداختند و خوانده شد، دانسته و فهمیده شد که عنوان مرام، مشروطه است. گرچه از شب نامه ها معلوم می شد ولی صراحتا از شارژدافر و نایب سفارت به ملت، سری تلقین و تفهیم گردید...
مرحوم محیط پس از نقل عبارت فوق چنین بیان کرده است:
"...این شهادت کسی است که در دوره عمر خویش ، حتی برای مصلحت هم حاضر به گفتن یک کلمه خلاف واقع نشد و در نتیجه مجبور به گوشه نشینی و انزوا در روستای زواره گشت..."
3- شمس الدین رشدیه، فرزند میرزا حسن رشدیه مشهور (بانی نخستین مدارس جدیده در ایران) با اشاره به تحولات صدر مشروطه، در کتاب "سوانح عمر" ، صفحات 109 و 110، درباره زمینه چینی های تحصن در سفارت انگلیس ، نوشته قابل تاملی دارد:
"...در اواخر سال 1322 هجری قمری در قسمت شمال باغ سفارت انگلیس، نزدیک دیوار، دو سه چاهی زدند و رها کردند. پس از شش ماه، مجاور دیوار شمالی، دالانی به عرض دو و نیم متر ساختند و به فاصله یک متر چاله هایی کندند و به چاه بزرگ مربوط کردند و رها کردند. شش ماه بعد، بین چاله ها دیوار کشیدند. آن دالان به اتاق های کوچک چاله دار تقسیم شد. درهایی هم در جنوب شهر ، بازار نجاران ساخته و پرداخته شد. روزی هم درها را به آنجا انتقال داده و به اتاق ها گذاشتند. البته بناها، هر دفعه هم غیر از بناهای دفعه پیش بودند. در روزهای تحصن مردم در سفارت، این اتاق ها ، مستراح حضرات شد. چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار! فاعتبروا یا اولی الالباب ! ..."
لازم به ذکر است چنین طرحی برای تعبیه تعدادی توالت ایرانی در باغ سفارت انگلیس که بعدا مکان تحصن بازاریان شده و مورد استفاده آنها قرار گرفت، تقریبا حدود 2 سال پیش از آغاز ماجرای تحصن در سفارت انگلیس (27 جمادی الثانی 1324) و به همین میزان قبل از مهاجرت کبرای علماء به قم (23 جمادی الثانی همان سال( شروع شد! یعنی حضرات نزدیک به دو سال قبل از اینکه ناگهان تعدادی از بازاریان روی به سفارت آورده و تقاضای تحصن کنند و تقاضای آنان پس از بررسی و از سر انسان دوستی توسط جناب شارژ دافر پذیرفته شود! جهت رفاه حالشان حتی دستشویی ها و توالت هایی را از قبل تعبیه کرده بودند!!! (لابد با علم غیب یا آینده بینی، پیش بینی شده بود که در آینده، واقعه اعتراض و مهاجرت و تحصنی اتفاق خواهد افتاد و بازاریانی از سفارت انگلیس تقاضای تحصن خواهند نمود!!)
چنین پیش بینی حتی قبل از همه وقایعی که منجر به اعتراضات اولیه شد، انجام گرفته بود، یعنی درحالی که هنوز اولین جرقه ها هم برای انجام حرکاتی که منجر به اعتراضات اولیه و تقاضای عدالتخانه گردید، زده نشده بود!!! حضرات انگلیسی شروع به ساخت مستراح برای افرادی کردند که یک سال و نیم پس از آن اعتراضات و مهاجرت صغری و تحصن علماء ، تصادفا به سفارت متوسل خواهند شد!!!!
وقایعی که منجر به شروع نهضت عدالتخانه شد مانند : واقعه پوشیدن لباس روحانیت توسط موسیو نوز بلژیکی در محرم 1323 هجری قمری، واقعه فلک کردن مجتهد کرمان در محرم و صفر 1323 هجری قمری، واقعه فلک شدن تجار قند در روز دوشنبه 14 شوال 1323 هجری قمری و ...که همه اینها منجر به مهاجرت صغری و بست نشینی در حرم عبدالعظیم علیه السلام در 16 شوال 1323 هجری قمری تا 16 ذیقعده همان سال شد یعنی نخستین تحرکات ابتدایی نهضت عدالتخانه که بعدها مشروطه نام گرفت ، از شش ماه تا یک سال و نیم پس از طراحی توالت های ایرانی سفارت انگلیس اتفاق افتادند!!!!
4- مرحوم آیت الله حاج سید حسین بدلا ، حکایت عبرت انگیزی از مقدمه چینی تحصن در سفارت انگلیس دارد که موید مطلب فوق است. مرحوم آیت الله بدلا که از اساتید معظم حوزه علمیه قم بودند ، همواره در این حوزه به حسن سابقه و صفای نفس و صدق کلام شهرت داشتند. ایشان در مطلبی خاطره ای از دوران مشروطه نقل کرده اند، که به نقل از مرحوم شیخ علی ابوالحسنی (منذر) در کتاب "در مشروطه چه گذشت" ، آمده است:
"در تهران پیرمردی 60-70 ساله (ظاهرا تهرانی الاصل و دارای قدی رشید و متدین) موسوم به"بابا"می زیست که "جعفری" به او می گفتند و از یاران فداییان اسلام و مرحوم شهید نواب صفوی محسوب می شد. بابا ، مدت ها پس از شهادت فداییان ، زنده بود و آشنایی من با او نیز به همان مناسبت ارتباطم با فداییان اسلام اولیه، خصوصا با عموزاده پدرم، مرحوم شهید آقا سید عبدالحسین واحدی، صورت گرفت. بابا، در همان زمان ها برای ما چنین نقل کرد:
من در صدر مشروطه ، حدودا مقابل سفارت انگلیس در تهران دکان داشتم. یک وقت از ترددهایی که به داخل سفارت می شد، احساس کردم در سفارت انگلیس دارد جریانات عجیب و غیر معمولی اتفاق می افتد. در تاریک شبی که در دکان مانده و مشغول رسیدگی به حساب دخل و خرج سالیانه بودم، متوجه شدم شترهایی با بار به درون سفارت می روند! از لای در به دقت ملاحظه کردم و در تاریکی از روی صدا و نیز قیافه افراد، دو تن از شتردارها را شناسایی نمودم. فردا، روی کنجکاوی آنها را پیدا کردم و قضیه را جویا شدم...
آقای بدلا توضیح دادند که آن روزها وسایط نقلیه کنونی وجود نداشت. وسیله بزرگ حمل ونقل، شتر بود و وسیله کوچکتر، الاغ و جدای از این دو، حمال ها که بارها را بردوش گرفته و این سو و آن سو می بردند...
...بابا می گفت: از یکی از آن دو تن پرسیدم هان بگو ببینم تو دیشب، در آن وقت شب در سفارت انگلیس چه می کردی؟ شتر دار مزبور ابتدا قضیه را منکر شد، گویی به او سپرده بودند که چیزی نگوید. ولی بعد اصرار من را که دید، گفت سر پامنار (جایگاه قبلی سفارت روس) انبار آقایان رزازها (برنج فروشها) است که از مازندران با قاطر برنج بار کرده و از آنجا به دکان های رزازی انتقال می دهند. از سفارت انگلیس نزد من آمدند و مرا پیش رزازها بردند که برنج را از آنها تحویل بگیرم و شبانه به سفارت ببرم...
باری اولین چیزی که مشاهده کردم ، قطار شتر بود که شب های متعدد به داخل سفارت برنج می بردند و همین امر موجب کنجکاوی و پیگیری قضیه از سوی من شد....باز متوجه شدم که شب ها ، وقت و بی وقت، اشخاصی می آیند و به سفارت می روند. من جمله چوب و تخته زیادی به داخل سفارت می برند! در آن میان، نجاری را که آشنا بود، دیدم...از وی پرسیدم جریان چیست؟ گفت نمی دانم، در محوطه عقب سفارت، نزدیک دیوار، کانال درازی در زمین کنده اند.قبلا اظهار می داشتند که می خواهیم یک دیوار ممتد بکشیم و این کانال جای پی آن دیوار است. اما حالا می گویند فعلا کار لازم دیگری داریم که باید به سرعت انجام گیرد.گفتم چه می خواهید بکنید؟ گفتند چند قطعه تخته به عرض حدود یک متر و بلندای تقریبا یک و نیم متر یا 134 سانتیمتر بریده و کنار هم روی کانال قرار دهید. بعد هم از جنب هر یک از تخته ها، قسمتی را با این عرض و طول جدا سازید که وقتی دو تخته کنار یکدیگر قرار می گیرند به اندازه 40 سانت در وسط آن خالی بماند. در کنار تخته های مزبور، تخته های دیگری نیز قرار داشت که عمودی نصب می شد و حائل بین توالت ها بود...آن وقت، جلو این تخته ها و کانال، یک نهر کوچکی کنده بودند. یک روز می بیند که کدخداهای دهات شمیران، یکی یکی می آیند و به سفارت می روند(در آن ایام ، شمیران ده به ده بود و هر ده ، از مقداری آب قنات یا چشمه بهره داشت. یک قسمت هم از آب رودخانه می گرفتند که مرکز اصلی آن آبشار پس قلعه بود و امامزاده قاسم و دربند و جعفرآباد و سعد آباد و ...در امتداد رودخانه مزبور سهمی از آب داشتند که بعدها رضاخان آن دهات را ضبط کرد و کاخ سعدآباد را برپا ساخت)
...یکی از آن کدخداها گفت که آقایان سفارتی ها یک طاق آب از ما خریده اند(نصف شبانه روز آب را که دوازده ساعت باشد ، یک طاق می گفتند) ...ضمنا برای انتقال آب به سفارت نیز راه آب طبیعی در نظر گرفته شده بود که قبلا وجود نداشت...مسئله دیگر، روغن هایی بود که از سمت کرمانشاه می آوردند! بدین گونه که خیک های روغن را با قیمت های گزاف از کرمانشاه خریداری کرده و به جای سردخانه در زمین های بادگیردار سفارت انبار می کردند....می گفت به تدریج می دیدم شب، وقت و بی وقت، اشیای مختلفی را از درب جلو یا پشت سفارت به درون آن می برند به گونه ای که کسی متوجه نمی شد و از مجموع فعل و انفعال ها، پیدا بود که یک حادثه بزرگی باید واقع شود...جریان بدین منوال بود تا اینکه یک شب نجارها را خبر می کنند که بیایید تخته ها را روی به اصطلاح پایه با فاصله ای از یکدیگر قرار دهید. از آن سو، کدخداها را نیز خبر می کنند که آب را به تناوب پشت سر هم رد کنید بیاید به سفارت، جلوی توالت ها و بالای توالت ها هم یک حوض وسیعی قبلا برای آب خوردن و شستشو و غیره آنجا ساخته بودند. یک قسمت وسیعی هم برای دام هایی در نظرگرفته بودند که چوبدارها شبانه از بیرون به داخل سفارت می آوردند و قصاب هایی را هم خبر می کند برای ذبح آن دام ها و نیز آشپزها و نانوایی هایی را برای همانجا...
...خلاصه، بابا می گفت که یک روز صبح ما در دکان نشسته بودیم که دیدیم از همان شتردارها یک عده ای که فرز و زرنگ هستند راه افتاده و هیاهو به پا کرده اند و شعارهای سیاسی می دهند! و خلاصه ریختند داخل سفارت و برنامه پلو چلوی مفصل برقرار شد. از جمعیت نیز، هرچه که می آمد، یک عده را بیرون می فرستادند که بروید خبر دهید که بیایند پلو در کار است و ...!