12 سال یک برده
12Years a Slave
فیلمی از استیو مک کویین (که هیچ ارتباطی با آن بازیگر مشهور تاریخ سینما ندارد!) با کارنامه ای مملو از فیلم کوتاه. تنها آثار بلند سینمایی او، دو فیلم گمنام به نام های "گرسنه" در سال 2008 و "شرم" در سال 2011 است. اما این بار وی از فیلمنامه نویسی به نام جان ریدلی بهره گرفته که حداقل دو اثر مهم "3 پادشاه" ( دیوید او راسل-1999) و "پیچ خطرناک" (الیور استون-1997) را در کارنامه اش دارد. اما در این سالهایی که سینمای هالیوود مملو از فیلم های به اصطلاح سیاه پوستی ترحم برانگیز شده که اغلب هم در مراسم سینمایی مانند اسکار تحویل گرفته می شوند ، به نظر می آید فیلم "12 سال یک برده" در برابر آثاری مانند "خدمتکار" (تد تیلور-2011) و "جنگو رها شده از بند"(کوینتین تارانتینو) که سال گذشته در مراسم اهدای جوایز آکادمی حضور داشت و همچنین فیلم "پیشخدمت لی دانیلز" (لی دانیلز) که امسال به نمایش در آمد ولی به دلائلی که در ادامه خواهد آمد مورد عنایت اعضای آکادمی قرار نگرفت، حرفی برای گفتن نداشته باشد. حتی فیلم "در گرمای شب" (نورمن جویسون) که در سال 1967 جوایز اصلی اسکار را درو کرد و نقطه آغازی برای پرداخت های هالیوود به مقوله سیاه پوستان و نژادپرستی و ... بود (و در همان فیلم "پیشخدمت لی دانیلز" هم با تحقیر از آن صحبت می شود ) نسبت به این فیلم پر سر و صدای آقای مک کویین، یک سر و گردن بالاتر می نمایاند.
اما تفاوت فیلم های به اصطلاح سیاه پوستی که در اسکار مطرح می شوند با فیلم هایی همچون "پیشخدمت لی دانیلز" یا مثلا "شفت"فیلمسازانی مثل گوردون پارکز و جان سینگلتون که به کلی جایی در اسکار و حلقه های وابسته به آن نداشتند، آن است که در فیلم های اسکاری سیاه پوستی مانند همین فیلم "12 سال یک برده" و شبیه آن، سیاه پوستان نقش چندانی ندارند، قابل ترحم هستند، شکنجه می شوند و بعضا لایق این شکنجه نشان داده می شوند! ( مثل کاراکتر ساموئل ال جکسون در فیلم "جنگو رها شده از بند" ) اما در نهایت این سفید پوستان و به خصوص سرمایه داران سفید پوست هستند که به دادشان می رسند و از سر ترحم و در واقع برای منافع خود، به آنان کمک می کنند. در این دسته از فیلم ها، سیاه پوستان در نهایت در شکل و شمایل یک خدمتکار یا پیشخدمت خوب و وظیفه شناسی ظاهر می شوند که یک ارباب خوب سفید پوست از آنان حمایت کرده و موجب دستیابی شان به مثلا حقوق مدنی شان می گردد. فی المثل نگاه کنید به فیلم های "خدمتکار"یا "پیشخدمت" (که حتی نامشان هم تحقیر کننده است ) که در نهایت سیاه پوست خوب، همان سیاه پوستی است که وظیفه شناس تر است و وظایفش را در مقابل اربابان خوب سفید پوست، بهتر اجرا می کند!!
نمونه بارز چنین دیدگاهی را در فیلم "12 سال یک برده" به وضوح می توان رویت کرد. سلیمان نورتاپ، یک سیاه پوست یهودی که در ایالات شمالی آمریکا، برگه آزادی دریافت کرده و موسیقی اجرا می کند در یک توطئه آدم ربایی، به سرزمین های جنوبی برده شده و به عنوان برده به فروش می رسد و سالهای متمادی را در رنج و بدبختی و به دور از خانواده اش سر می کند تا اینکه سرانجام یک سفید پوست مخالف برده داری به نام باس (با بازی براد پیت) تصادفا با وی برخورد نموده و همان اوست که سلیمان را به ارباب سابقش در سرزمین های شمالی معرفی کرده تا وی شخصا برای بردن و آزاد کردن وی به جنوب بیاید! در واقع در حالی که همه تلاش های مختلف سلیمان نورتاپ برای آزادی و رهایی از بردگی و بازگشت نزد خانواده اش با شکست روبرو شده، یک منجی آمریکایی موطلایی و چشم آبی (همان منجی کلاسیک) به داد وی رسیده و زندگی اش را نجات می بخشد. این می تواند اساسی ترین دلیل در اعطای جایزه اسکار بهترین فیلم به "12 سال یک برده" باشد که تا لحظه اعطای این جایزه ، میدان را به رقیب خود یعنی فیلم "جاذبه" واگذار کرد.
نکته آخر اینکه تهیه کننده فیلم ، آرنون میلچان ، جاسوس معروف اسراییلی و عامل اصلی تسلیح اتمی اسراییل است که سال گذشته هم در مستندی به آن اعتراف کرد و هم در گفت و گو با نشریات معتبری ماند گاردین ، کارنامه جاسوسی و قاچاق سلاح های کشتار جمعی برای رژیم صهیونیستی را افتخار بزرگی برای خود خواند. وی علاوه بر فیلم هایی مانند: "باشگاه مبارزه"(دیوید فینچر) ، " محرمانه لس آنجلس " (کرتیس هنسن) ، "زن زیب" (گری مارشال) و ...و همین امسال فیلم "نوح" را برای دارن آرنوفسکی تهیه کرد.
جاذبه
Gravity
تازه ترین فیلم آلفونسو کوارون در نگاه اول، یک فیلم معمولی علمی – تخیلی فضایی به نظر می رسد و حتی با حضور دو بازیگر مطرح همچون جرج کلونی و ساندرا بولاک در نگاهی دیگر فیلم "سولاریس" (استیون سودربرگ) را به خاطر می آورد. اگرچه دو فیلم "پرنسس کوچک" (1995) و "آرزوهای بزرگ" (1998)، آثار چندان مطرحی از این کارگردان مکزیکی الاصل مقیم هالیوود به شمار نیامدند ولی او یکی از موفق ترین قسمت های سری فیلم های هری پاتر را تحت عنوان "هری پاتر و زندانی آزکابان" در سال 2004 ساخت و همچنین فیلم آخرالزمانی "فرزندان بشر" (2006) نیز به کارگردانی کوارون بر پرده سینما رفت و نوید سینماگری خوش قریحه و مولف را داد.
او در فیلم "جاذبه" ماجرای یک خطی حادثه ای در یک ایستگاه فضایی را به نبردی حماسی میان مرگ و زندگی بدل می سازد و این فضای حماسی تنها در اثر مهارت کارگردانی آلفونسو کوارون حاصل می شود که گویی مخاطبش را درون همان لباس های فضانوردی و در خارج جو کره زمین و در کوران اصابت مرگبار قطعات تخریب شده یک ایستگاه فضایی رها می کند تا با تلاش سخت و پیچیده دکتر رایان استون (که نخستین تجربه فضایی خود در خارج از زمین را می گذراند) برای دستیابی به یک شاتل فضایی جهت بازگشت به زمین و پیش از اتمام اکسیژنش، همراه گردد. علاوه بر کارگردانی ، نمی توان از فیلمبرداری تاثیر گذار، صداگذاری ماهرانه و تدوین هوشمندانه فیلم گذشت که همگی در پرداخت قابل قبول فیلم "جاذبه" نقش به سزایی داشته اند.
اما یک سوم پایانی فیلم ، علیرغم آن شروع خوب و گسترش درام ، به سبک و سیاق معمول فیلم های هالیوودی با شعر و شعار و قهرمان بازی همراه می شود و همگام با تم غالب فیلم های امسال، بازهم یک قهرمان تک افتاده آمریکایی (در اینجا یک زن فضانورد) که همانند وسترنرها ، هیچ عقبه یا دلبستگی خانوادگی هم ندارد، به تنهایی تلاش می کند تا سرانجام موفق به نجات می شود.
فیلم"جاذبه" که با 7 اسکار موفق ترین فیلم اسکار 2014 بود از آنجا که در کمال حیرت در رشته بهترین فیلمنامه نامزد دریافت اسکار نشده بود علیرغم دریافت اسکارهای بهترین کارگردانی و تدوین و موسیقی و فیلمبرداری ( یعنی همه عناصری که می تواند یک فیلم را بهترین فیلم گرداند) و همچنین جلوه های ویژه و صدا و جلوه های صوتی ، اما اسکار بهترین فیلم را به "12 سال یک برده" واگذاشت که تنها اسکار بهترین فیلمنامه و نقش دوم زن را برده بود! به قول معروف این مراسم اسکار هم یکی دو گل به جشنواره فیلم فجر خودمان زده که در آن هم ناگهان مشاهده میکنیم فیلمی که در هیچیک از رشته های فیلمنامه و کارگردانی حتی نامزد دریافت جایزه نشده، بی رودربایستی نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم می شود! مگر عناصر بهتر شدن یک فیلم را جز فیلمنامه و کارگردانی و فیلمبرداری و تدوین و موسیقی تشکیل می دهند؟ چگونه یک فیلم بدون دارا بودن برتری در هیچ یک از رشته های فوق می تواند لایق دریافت جایزه بهترین فیلم شود؟ (این سوال مشترک هم برای مسئولان جشنواره فیلم فجر است هم برای مدیران آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا !!)
حقه بازهای آمریکایی
American Hustle
دیوید او راسل با فیلم های متفاوتی همچون"سه پادشاه"، "مبارز" و همین سال گذشته، "کتاب بارقه امید" شناخته شده است که در اسکار هم حضور داشت. اما "حقه بازهای آمریکایی" در واقع یک فیلم کلیشه ای معمولی است که گروهی از آثار معروف تاریخ سینما را به خاطر می آورد. اینکه دو یا چند نفر در سرکیسه کردن مردم یا به اصطلاح گوش بری آنها و یا بانک زنی شریک شوند و بعد هرکدام قصد کلاه گذاری بر سر رفقا و به قول معروف زیر آب زدن شرکای خود را داشته باشند، از آثاری همچون "ریفی فی" (ژول داسن-1955) وجود داشته تا فیلم طنز آمیزی مانند "دروغگوهای پست کثیف"(فرانک آز- 1988). تنها تفاوت فیلم "حقه بازهای آمریکایی"، پلیس بودن یکی از شرکاست، پلیسی که برای موقعیت خود، تا آخرین لحظه می خواهد همه چیز به نفع او تمام شود ولی از دو شریک دیگرش رودست می خورد. او یک مهاجر مکزیکی به نام "ریچی دی ماسو" (برادلی کوپر) است که سودای پیمودن ره صد ساله در یک شب دارد اما بازهم مغلوب به اصطلاح هوش و ذکاوت دو شریک آمریکایی خود یعنی، یک سابقه دار به نام ایروینگ روزنفیلد (کریستین بیل) و همکارش سیدنی پراسر (ایمی آدامز) می شود، علیرغم بلاهت مفرط همسر جدا شده روزنفیلد به نام روزالین (جنیفر لارنس که سال گذشته هم با برادلی کوپر زوج بازیگر فیلم "کتاب بارقه امید" بودند) و داخل شدن در دنیای خطرناک مافیا .
سورپرایز فیلم، حضور ناگهانی رابرت دونیرو به نقش سردسته مافیا، رابرت تلاجیو است که با سر و شکل کاملا غیر معمول ظاهر می شود و البته همچنان تم غالب فیلم های امسال هالیوود در فضای فیلم موج می زند: برتری قهرمان آمریکایی حتی در رقابت دنیای مافیا و پلیس که هر دو طرف را سرکار می گذارد و سرانجام نیز پیروز میدان نه مافیا و اف بی آی که خود همان شبه قهرمان های ایدئولوژیک آمریکایی هستند با همه خصوصیات و ویژگی هایی وسترنرها یعنی همان کاراکتر ایندوویجوالیستی و خصوصیت Cool آمریکایی یا به اصطلاح بی خیالی جنوبی که در شمایلی به نام کابوی بروز می یابد.
کاپیتان فیلیپس
Capitan Philips
کاپیتان فیلیپس تازه ترین فیلم پال گرین گراس ( کارگردان) و اسکات رودین ( تهیه کننده ) است که در ساخت فیلم های تبلیغاتی و پروپاگاندا برای سینمای هالیوود معروف هستند. از فیلم های پیشین گرین گراس می توان به فیلم تبلیغاتی "یونایتد 93"(2006) در بزرگ کردن سناریوی مشکوک 11 سپتامبر ، همچنین فیلم های "التیماتوم بورن" (در وجهه بخشیدن به عملیات مداخله گرانه CIA) و"منطقه سبز" (در توجیه اشغالگری آمریکا و شرکایش در عراق) نام برد.
تام هنکس در فیلم "کاپیتان فیلیپس"نقش خود کاپیتان را دارد ؛ ناخدای یک کشتی اقیانوس پیمای تجاری که توسط چند سیاه پاپتی سومالیایی به عنوان دزدان دریایی مورد حمله قرار گرفته و خود کاپیتان به اسارت گرفته می شود. در اینجا نیروی دریایی آمریکا و گروه ضربت تفنگداران دریایی یکپارچه و با تمام قوا به کمک کاپیتان فیلیپس می روند تا ضمن نبردی بزرگ با همان چند پاپتی! فیلیپس و کشتی اش را نجات دهند!!
آنچه در این فیلم قابل توجه است پروپاگاندای سینمای هالیوود تحت عنوان یک ماجرای واقعی برای یک بزرگنمایی تبلیغاتی است. تا آنجا که در خبرها درج شده تا کنون نیروی دریایی آمریکا دخالت موفقی برای آزاد سازی گروگان های دزدان دریایی نداشته است. این در حالی است که براساس نوشته ها و مکتوبات خبرگزاری ها و آرشیوهای موجود، نیروی دریایی ایران بیشترین برخورد موفق را در آزاد سازی کشتی ها و گروگان ها از دست دزدان دریایی داشته است. فی المثل در همین ماجرای کشتی کاپیتان فیلیپس (که در نوشته ای در آغاز فیلم، آن را یک ماجرای واقعی ذکر می کند) اخباری که در همان تاریخ مورد نظر داستان فیلم انتشار یافت، گروگان گیری 21 آمریکایی بود که همزمان دزدان دریایی با سازماندهی گسترده ای، چندین کشتی دیگر را نیز ربوده بوده وآمریکاییان در نجات آنان ناموفق عمل کردند.
در اینجا نیز هالیوود مانند بسیاری از مواقع دیگر (همچون سقوط آپولو 13 یا قضیه تسخیر لانه جاسوسی) یک شکست تاریخی را پیروزی می نمایاند و در واقع فیلم "کاپیتان فیلیپس"، به نمایشی برای نیروی دریایی و گروه ضربت ایالات متحده آمریکا بدل می شود. ضمن اینکه شبه قهرمان فیلم طبق معمول با همان ویژگی های قهرمان تک افتاده ایدئولوژیک آمریکایی یا وسترنر، خود کاپیتان فیلیپس است که در طول فیلم برجسته می شود و کاراکتر ظاهرا متین واستوار و شجاع و بی باک وی! در مقابل تیپ های کلیشه ای دزدان سومالیایی که خشن و متزلزل و بدوی هستند!! قرار می گیرد و تماشاگر پیگیر تاریخ سینما را به یاد همه نقش منفی های رنگین پوست تاریخ سینما همچون چینی های فیلم "دریای چین" یا "پنجاه روز در پکن"(نیکلاس ری-1955) و یا سرخپوست های مختلف آثار سینمای وسترن می اندازد که گویا همگی در کاراکتر موسی (همان سرکرده دزدان دریایی سومالیایی)جمع شده تا پس از سالها بازیگر ناشناس آن یعنی برخاد عبدی نامزد جوایزی همچون اسکار و گلدن گلوب شود و جایزه بفتا را هم از آن خود گرداند! و حضور نامناسب همین جناب برخاد عبدی در مراسم اسکار ، چه حضور خفت باری بود که دوربین های تلویزیونی هم با نشان دادن او، گویی موجود عجیب و غریبی را در کادر دوربین خود گرفته اند!! و در اینجا بازهم نتوانستند نژادپرستی خود را پنهان نمایند!!!
کلوپ خریداران دالاس
Dallas Buyers Club
شاید بتوان گفت "کلوپ خریداران دالاس" اولین فیلم جهانی ژان مارک ولی ، فیلمساز فرانسوی کانادایی محسوب می شود که حدود 20 سال است آثارش در همان مرزهای کانادا محصور مانده اند.
مارک ولی در فیلم "کلوپ خریداران دالاس" به شخصیت بی بند بار و لاابالی یک برق کار حقه باز آمریکایی به نام ران وود روف(متیو مکاناهی) می پردازد که متوجه می شود به ویروس HIV مبتلا شده و بیش از 30 روز زنده نخواهد ماند. این درحالی است که او برخلاف نظر دیگران ، همجنس گرا نیست ولی ناچار است در آزمایشات دارویی برای درمان ایدز با افراد همجنس گرا که مورد نفرتش هستند، هم اتاق شود. چنین زندگی برای او مصیبت بار است ، از همین روی بیرون می زند و به تحقیق درباره ایدز می پردازد تا زندگی خودش را نجات دهد، چون داروهای بیمارستان ها و به خصوص دکتر معالج خودش ایو (جنیفر گارنر) ، بیشتر بر بیماری وی می افزایند!
وود روف با دکترها و داروسازان متعدد و غیرقانونی در کشورهایی همچون مکزیک و ژاپن و ...تماس می گیرد، به دیدارشان می رود و سرانجام با یک سری برنامه های تغذیه ای و استفاده از داروهای خاص (که بعضا غیر مجاز اعلام شده اند) به درمان خود و دیگر مبتلایان به ایدز می پردازد. او موفق می شود مهلت 30 روزه خود را به 9 سال گسترش بدهد و همچنین سایر بیماران ایدزی را جذب داروهای خود نماید. از همین روی گروههای کثیری از همجنس گرایان مبتلابه ایدز هر روز جلوی خانه او در دالاس که آن را به کلوپ دالاس نام گذاری کرده، صف می بندند تا تحت معالجه او قرار بگیرند و اقدامات قضایی برخی پزشکان و بیمارستان ها که کلوپ وود روف کار و بارشان را کساد کرده نیز به نتیجه قطعی نمی رسد.
شبه قهرمان فیلم بازهم یک وسترنر کول آمریکایی است که کلاه کابوی نیز بر سر می گذارد و این بار این قهرمان ایدئولوژیک وسترنر، پناهگاه هم جنس بازان است! او همه مدعیان رسمی درمان ایدز با داروهای مختلف را مغلوب تحقیقات و داروهای ابداعی خودش و دیگر پزشکان و داروسازان غیرقانونی کشورهای دیگر می کند.
فیلم "کلوپ خریداران دالاس" ، یکی دیگر از خصوصیات فیلم های اسکاری (که هر سال بایستی در یکی دو فیلم وجود داشته باشد تا به صورت موتیفی در سینمای آمریکا تکرار شود) را نیز داراست و آن نگاه مثبت به زندگی همجنس گرایانه است. اگر در سالهای پیش و در مراسم اسکار، فیلم هایی همچون:"کوهستان بروکبک"، "میلک"، "پرشس"، "بچه ها همه خوبند"، "آغازگران"و ... همجنس گرایی را تبلیغ می کرد، در دوره هشتاد و ششم از مراسم اهدای جوایز آکادمی و در سالی که تم قهرمان ایدئولوژیک آمریکایی، خط اصلی اعطای جوایز را تشکیل می دهد، فیلم "کلوپ خریداران دالاس" ، ضمن اشاره به واقعیت تلخ خطر ایدز برای آنان که زندگی مشترک همجنس گرایانه دارند، اما از درمان آنها سخن گفته و در دنیایی شبه خیالی و متوهم، به این دسته از افراد اطمینان خاطر داده که در صورت ابتلاء به ایدز، بازهم می توانند منتظر یک قهرمان آمریکایی باشند که زندگی آنان را نجات دهد و در فیلم "کلوپ خریداران دالاس" ، ران وودروف این شبه قهرمان آمریکایی است. ضمن اینکه با قرار دادن یکی از این هم جنس گرایان در کنار وود روف، به نوعی مخاطب را دچار سمپاتی اینگونه افراد می کند.
2 اسکار بهترین بازیگر نقش اول و دوم مرد برای متیو مکاناهی و جارد لتو ( که نقش همکار همجنس گرای وود روف را ایفا می کرد) و همچنین اسکار بهترین چهره پردازی ، بهترین تقدیر از فیلمی بود که قصد داشت سبک زندگی غیر انسانی همجنس گرایی را تبلیغ نماید.
نکته قابل تامل آنکه دیگر فیلم برجسته امسال که به زندگی همجنس گرایانه می پرداخت به نام "پشت چلچراغ" ساخته استیون سودربرگ درباره زندگی پیانیست معروف، لیبراچی به دلیل مرگ فاجعه بار او در پایان فیلم از طریق ابتلاء به ایدز ،(علیرغم ایفای نقش فراتر از حد انتظار بازیگران فیلم ، مایکل دوگلاس و مت دیمن ) حتی در یک رشته هم نامزد دریافت جایزه اسکار نشد!
ادامه دارد...