انتقال خیانت و پلشتی به پایین میدان ونک!
اتفاق جدیدی در جشنواره فیلم فجر امسال افتاده که ناگهان برخی به اصطلاح فیلمسازان این سینما، انتقادات درست کارشناسان و منتقدین را (مبنی بر اینکه قصه اغلب تولیداتشان در شمال شهر تهران و مثلا از میدان ونک به بالا اتفاق می افتد) به خود گرفته و سعی کرده اند که سوژه های فیلم های تلخ و سیاه خود را از بالای میدان ونک به شهرستان و مناطق پایین شهر و قشرهای فرودست منتقل نمایند! آنچه چندی پیش هم در یک برنامه سینمایی از شبکه خبر یکی از همین افراد برای توجیه ساخت آثار فضایی خویش، توهم ذهن خود و همفکرانش درباره خیانت و بحران در خانواده ایرانی را به کل مملکت بسط داده و گستاخانه نسخه پیچید که معضل خیانت و روابط نامشروع در سراسر این مملکت شایع است!!
اما در سالهای پیش از پیروزی انقلاب نیز فیلمفارسی سازان برای تخریب شخصیت و هویت مردم مسلمان در دیگر نقاط کشور به خصوص اقشار کم درآمد و تهی دست ، اغلب کاراکترهای فاسد و ویران و درب به داغان خود را از شهرستان ها و روستاها و از میان طبقات فرودست انتخاب می کردند تا با نگرشی نژادپرستانه نشان دهند که همه مفاسد و نابهنجاری ها و ویرانگری های اجتماعی از همین افراد بیرون می آید. اغلب فاحشه خانه ها و مراکز فساد و فحشاء را از همین افراد پر می کردند و عامل اکثر بحران های خانوادگی و جامعه را اینگونه اشخاص نشان می دادند. فیلم هایی مانند "کندو"، "کافر"، "دشنه" ، "بلوچ"، "زیر پوست شب"، "موسرخه" ، "لوطی" و ... از همین دست فیلم ها بودند.
حالا به نظر می آید که نوابغ سینمای امروز ما نیز به همان نتیجه 50-60 سال پیش فیلمفارسی سازان پیش از انقلاب رسیده اند!! چنانچه تا اینجا در فیلم هایی مانند "نقطه کور" ، "نیمه شب اتفاق افتاد"، "هفت ماهگی" ، "آخرین بار سحر را کی دیدی؟"، "ابد و یک روز"، "لانتوری" ، "امکان مینا" و ...کاراکترهای بحران زا و خیانت گر داستان ، یا از شهرستان آمده اند و یا از طبقات پایین و فقیر هستند!!
اما همچنان آش همان آش است و کاسه همان کاسه و سطحی نگری و ساده اندیشی و توهمات شبه روشنفکری این دست از فیملسازان موجب شده که همچنان بحران های خانوادگی و اجتماعی و مسائلی مانند خیانت و طلاق و اعتیاد و مهاجرت و پلشتی ها و نابسامانی های مختلف را به کل جامعه ایرانی، بسط داده و به دلیل کم سوادی تاریخی و عدم توانایی تحلیل های اجتماعی و فرهنگی، بدون آنکه نقبی به ریشه های تاریخی و فرهنگی چنین معضلاتی داشته باشند تنها به تصویر نمایشی و سطحی از این مسائل بسنده نمایند!
امکان مینا
به مضحکه گرفتن یک تراژدی!
یکی از قصه هایی که سالها پیش به صورت کمیک استریپ می خواندیم ، قصه ای به نام "نوکران سحرآمیز" بود. ماجرای چند موجود عجیب و غریب که یکی از آنها وقتی در کنار آتش قرار می گرفت، سردش می شد و در روی یخ و برف ، گرمش می شد! حالا وضعیت برخی به اصطلاح فیلمسازان امروز سینمای ما، نگارنده را به یاد آن قصه قدیمی انداخته است! از آن روی که این دسته از به اصطلاح فیلمسازان، با نقاط قوت و مثبت و امتیازات جامعه ایرانی مثل خانواده با نگاه تلخ و سیاه برخورد می کنند ولی با موضوعات تلخ و تراژیک تاریخ این سرزمین با استهزاء و تمسخر و مضحکه روبرو می شوند.
همان زمان که شنیدم سازنده "مارمولک" و "پاداش" و "خیابان های آرام"، دست به ساخت فیلمی درباره منافقین و تروریسم آنها در سالهای دهه 60 زده، دچار حیرت شدم که این آقا چه کار دارد به آن موضوع! مانند آن است که فی المثل سازنده فیلم "جوجه فکلی" می خواست درباره مشروطیت فیلم بسازد!!
اما وقتی فیلم یاد شده به نام "امکان مینا" رویت شد، متوجه شدم که همه ماجرا یک بازی و مضحکه بیش نیست و جناب فیلمساز (که پیش از این هم در ضایع کردن موضوعات تاریخ و حرام کردن بودجه های کلان دولتی، ید طولایی داشته و در کارنامه اش ، آثار هدر رفته ای مثل سریال های میلیاردی "سرزمین کهن" به چشم می خورد) با به باد فنا دادن یک بودجه کلان دولتی دیگر، یک موضوع تاریخی دیگر را ضایع و هدر داده است! موضوعی که دربرگیرنده یک تراژدی بزرگ تاریخ معاصر سالهای پس از انقلاب است و در آن، جای زخم هایی که ملت ایران در برخورد با مهیب ترین تروریسم تاریخ برداشت، هنوز باقیست. تروریسمی که بخشی از مهم ترین و محوری ترین سرمایه های انقلاب اسلامی و ملت ایران را گرفت.
اما جناب به اصطلاح فیلمساز ما با این موضوع تلخ و تراژیک، به گونه ای کاریکاتوری و ساده لوحانه برخورد کرده، گویی که مشغول ساخت یک بازی کامپیوتری است! در در سالهای اوایل دهه 60 و اوج تروریسم سازمان مجاهدین خلق (منافقین)، همسر جوان یک خانواده، به یکی از هسته های منافقین پیوسته و شوهر بی خبر از همه جای خود را با موضوعی غیر قابل باور مواجه می سازد. موضوعی که با برخورد نیروهای اطلاعاتی با شوهر ، به او تفهیم می شود. اما ناگهان شوهر ساده و ناآگاه، زن خود را از جلوی چشمان دوربین ها و شنودهای نیروهای اطلاعاتی ربوده و سعی می کند با رییس آن نیروها دست به معامله بزند؛ یعنی زنش در مقابل یکی از فرماندهان منافقین که قرار است توسط همان زن در یک خانه امن اسکان داده شود!
در همین اثنا، ناگهان شوهر ساده و دست و پا چلفتی که یک موتور سیکلت را هم به زور می راند، با گفتن "شزم" و کچل کردن مثل "آرنولد" ، به خانه تیمی منافقین رفته و با اسلحه اش همه را از دم می کشد و البته خودش نیز کشته می شود!! (صحنه ای که به خصوصا با ساختار اسلوموشن، نظر می آمد کابوس وی باشد!). فرمانده یاد شده هم در حالی که خانه اصلی تیمی شان روی هوا رفته، بدون هیچ علامت به اصطلاح سلامتی به خانه امن زن رفته و از سوی او با شلیک دو گلوله فلج شده!! و سپس تحویل نیروهای امنیتی می گردد!!!
راستی به نظر فیلمساز، مخاطبش خیلی ابله و ساده لوح است یا خودش که وی را دست کم گرفته و یا آن نهاد دولتی که پول کلانی از کیسه مردم در اختیارش گذارده تا تاریخ شان را به بازی بگیرد؟!!