تن بروس لی را در قبر نلرزانید!
وقتی عرصه سینمای یک ملت برخلاف سایر ملل صاحب سینما که به قول مارتین اسکورسیزی (فیلمساز معروف آمریکایی) بایستی عرصه بروز آمال، آرزوها، هویت و ریشه های آن ملت باشد، به دلقک بازی های جماعتی خویش محور و خود باخته و کم سواد محدود شود، آن وقت حاصل جمع، مشتی آثار سخیف و تکراری و تهوع آور می شود که فقط خود آن جماعت برایش دست می زنند و تشویق کرده ، نوشابه برای یکدیگر باز می کنند و همدیگر را استاد و نابغه هم می خوانند!! تو خود گویی و خود خندی عجب مرد هنرمندی!!!
اگرچه در اکران عمومی، همان ملتی که از جیبش، آن خزعبلات ساخته شده، بازهم صبوری و متانت خود را مانند همیشه حفظ کرده و به جای تنبیه این دلقکان، فقط به دیدار آثارشان نرفته و آنان را در همان جهل مرکبشان رها می سازد!!
این جماعت بدون آنکه کوچکترین توانی در تحلیل ساده ترین و پیش پاافتاده ترین مسائل اجتماعی داشته باشد و از طرف دیگر با سوادی در حد یک آماتور سوپر هشتی، خود را به لقب "سینماگر اجتماعی" منصوب کرده و تمامی مسائل و معضلات اطراف خود را به کل جامعه تسری می دهد و در این توهم غرق است که گویا همه آنچه تا نوک دماغش می بیند، مربوط به تمام دنیاست! حکایت قصه ماهی سیاه کوچولوست که در برکه کوچک محل زندگی اش، یک ماهی پیر در اعتراض به تلاش او برای دیدن دنیا ، می گفت "دنیا همین برکه است" و یا قضیه مورچه ای که وقتی قطره ای باران بر سرش فرو افتاد فکر کرد که دنیا را آب برده است!
این جماعت بدون آنکه کوچکترین توانی در تحلیل ساده ترین و پیش پاافتاده ترین مسائل اجتماعی داشته باشد و از طرف دیگر با سوادی در حد یک آماتور سوپر هشتی، خود را به لقب "سینماگر اجتماعی" منصوب کرده و تمامی مسائل و معضلات اطراف خود را به کل جامعه تسری می دهد و در این توهم غرق است که گویا همه آنچه تا نوک دماغش می بیند، مربوط به تمام دنیاست! حکایت قصه ماهی سیاه کوچولوست که در برکه کوچک محل زندگی اش، یک ماهی پیر در اعتراض به تلاش او برای دیدن دنیا ، می گفت "دنیا همین برکه است" و یا قضیه مورچه ای که وقتی قطره ای باران بر سرش فرو افتاد فکر کرد که دنیا را آب برده است!
اینچنین است که وقتی این جماعت، چند طلاق یا خیانت و یا مهاجرت و بحران های خانوادگی را پیرامون خود مشاهده می نمایند، تصور می کنند که همه دنیا دچار چنین معضلاتی است، بدون آنکه لحظه ای فکر کنند که از نوک دماغ هم می توان جلوتر را دید!!
آاادت نمی کنیم
تکرار عادت به پلشت نمایی
در فیلمی به نام "عادت نمی کنیم" یک موضوع نخ نما شده برای Nامین بار در این سینما به روی پرده رفته است. فیلم با سردرد و قرص خوردن همسر یکی از دو زوج قصه آغاز شده و با دعوا و موضوع هزاربار تکرار شده شک و تردید یکی از همسران به دیگری در مورد احتمال خیانت وی و ارتباط نامشروعش، ادامه یافته و با بارداری و خودکشی دختری که طرف دیگر آن ارتباط نامشروع بوده و مشخص می گردد که از مرد زوج دیگر، باردار شده خاتمه می یابد!
فیلم مانند غلط نویسی عنوان خود در تیتراژ ( که کلمه "عادت نمی کنیم"را ظاهرا به عمد "آاادت نمی کنیم" نوشته) پر از غلط های فیلمنامه ای و تصویری و ساختاری است و سازنده در این توهم بوده که اگر به سبک و سیاق سایر همپالکی هایش، پرده این سینما را محل بروز نگاه مورچه ای و تفکرات چرک و سیاه و دود گرفته خود قرار دهد، کار تمام است و دیگر نیازی به اصل سینما نیست!! غافل از اینکه ایشان و دوستانشان ممکن است به سینمای استاندارد و با هویت "آاادت نکنند"! اما مردم ایران ، مردم هنر دوست و شریفی هستند و تنها به هنر و فیلم های واقعی عادت دارند و به جز آن را برنمی تابند.
اژدها وارد می شود
احیای اموات و تیر خلاص به عناصر از رده خارج!
بالاخره در این شلوغ بازار برخی نشریات شبه روشنفکری برای ابراهیم گلستان (جاسوس فراری انگلیس که ادعای فیلمسازی و ادبیات داشت)، نوه گل ایشان نیز تاب و توان از کف داد و خواست که تمام قد در حمایت از پدربزرگ عزیزوار خویش، به اصطلاح فیلم بسازد. آن وقت به سیاق جماعت شبه روشنفکر و شخص پدربزرگ عزیزش، مقداری دروغ و خزعبلات تحت عنوان ماجرایی تاریخی و یک داستان واقعی سرهم بندی کرد و زمین و زمان را به هم دوخت، برخی چهره های از رده خارج سیاسی هم که سالها مدعی تاریخ و واقعیت و تحلیل های حقیقی بودند را به این شامورتی بازی وارد کرد (تا تیرخلاصی به تفکر در حال انقراض شان بزند؟) بعد مانند اسلاف خود به تحریف تاریخ دست زد، گروه نفوذی در ساواک درست کرد، قصه جن و پری راه انداخت و بخشی از شخصیت های جعلی را وارد آن کرد، ذوق زده شد و به خیال خودش سورئالیسم را وارد رئالیسم کرد و خواست با یک داستان پیزوری از مثلا یک اژدهای باستانی همراه موسیقی گل درشتش، تماشاگر را روی صندلی میخکوب کند!! اما وقتی همه این پشتک و وارو زدن ها در خدمت زنده ساختن یک میت به اصطلاح سینمایی و ادبیاتی قرار می گیرد، آن وقت همه آنچه می خواسته، ریسیده نشده، پنبه می شود!!
جهت اطلاع نوه عزیز ابراهیم گلستان باید عرض کرد که در طول تاریخ سینما به خصوص سینمای سالهای اخیر، از این نوع کارها بسیار صورت گرفته که شخصیت های تاریخی را وارد فضایی غیر واقعی و سورئال کرده اند. مثلا دو فیلمی که درباره آبراهام لینکلن (شانزدهمین رییس جمهوری آمریکا) ساخته شد و در یکی از آنها لینکلن با زامبی ها می جنگید و در دیگری با خون آشام ها! یا فیلم "حرامزاده های لعنتی" کویینتین تارانتینو که در آن و در خلال جنگ جهانی دوم، هیتلر در یک ماجرای بمب گذاری کشته می شود! و یا فیلمی درخشان به نام "ترور رییس جمهوری" که با ظاهری مستند و در سال 2005 درباره ترور جرج دبلیو بوش در آینده ساخته شد. در حالی که هنوز 3 سال از دوره دوم ریاست جمهوری بوش باقی مانده بود!!
اشکال نداشت اگر نوه ابراهیم گلستان، از همین مایه شخصیت های مستند در فضایی سورئال و تاریخ سازی ، برای یک فیلم مثلا هراس یا اسطوره ای و یا حتی پلیسی جنایی بهره می گرفت و واقعا فیلمی قابل دیدن ارائه می ساخت. اما همچنانکه که وی در فیلم قبلی اش در این توهم بود که فیلم جاده ای ساخته ( با این تصور که گویا هر فیلمی در جاده ساخته شود را می توان فیلم جاده ای دانست!!) این بار هم احتمالا خیال کرده که نه تنها یک فیلم ساخته بلکه کاری کارستان انجام داده! و احتمالا گروهی از همان شیفتگان و دل باختگان ایشان هم برایشان کف زده و همان مصداق خود گویی و خود خندی می شود!!!
اما واقعیت این است که "اژدها وارد می شود"، اثری مغشوش ، آشفته (نه آن آشفتگی حساب شده فیلم هایی همچون "پالپ فیکشن") ، تئاتری با بازی های به شدت آماتوری و ملغمه و آش درهم جوشی از مجموعه فیلم هایی است که جناب به اصطلاح فیلمساز را تحت تاثیر قرار داده همچون برخی آثار دوید لینچ یا فیلم های تارانتینو و بعضا هم لوییس بونوئل بدون هیچ ساختار سینمایی!
اما وقتی قرار است مصداق "من آنم که رستم بود پهلوان" (گرچه ابراهیم گلستان به قول خوش پهلوانی هم نبود!) نشان داده شود، آن وقت است که تنها صحنه های قابل تحمل فیلم، همان چند نمای "خشت و آیینه" و البته تصویر فیکس شده پرویز فنی زاده می شود و بس!
البته این فیلم در جشنواره برلین پذیرفته شده است و ما کی هستیم که بخواهیم روی حرف برلین نشینان حرف بزنیم! (اگرچه جشنواره ای مانند برلین بعضا داورانش در حد یک صندلی خالی بوده و به فیلم های موبایلی خاله زنکی جوایز مهم خود را می دهد و خود منتقدان غربی نیز معتقدند که در سالهای اخیر این جشنواره سینمایی به محفلی برای تخلیه عقده های سیاسی تبدیل شده است!!) مام همه آنچه گفته شد فقط از باب این بود که شاید به فروش فیلم در گیشه کمک شود! خود سازنده براین باور است که حرف های امثال بنده باعث و بانی فروش فیلم هایش می شود!! ( البته نوه گلستان گویی از فروش فیلم هم تصویر درستی در ذهن ندارد و فکر می کند که مثلا 40000 تماشاچی برای یک فیلم، یعنی فروش بالا!!)
نکته آخر ، همان اخلاق و وجدان شبه روشنفکری هم حکم می کند که نوه گلستان لااقل حرمت مرحوم بروس لی را نگه دارد. چراکه نام یکی از فیلم های آن بنده خدا را بدون تعارف برداشته و بر یک اثر پریشان احوال بی سر و ته قرار داده است. به هر حال فیلم بروس لی علاوه بر میلیاردهای دلار فروش در سراسر دنیا، هنوز هم در برخی شبکه های تلویزیونی و کانون های فیلم، نمایش داده می شود و مخاطب فراوانی دارد. برای خاطر بروس لی هم که شده و برای اینکه تن او در قبر نلرزد، عنوان فیلم را عوض کنید!