ابلیس کبیرم باشه،
برای بنده خدا شیطانک حقیره...
سینمای علی حاتمی در پس زمینه تصویر همه آن قصهها و افسانههای دور و نزدیک ،اسطورهها وقهرمانها، آداب و سنتهای دیرین، رسوم کهن، عشقهای سوخته، رفاقتهاو نارفیقیها،تقدیر و سرنوشت آدمها و… به آنچه امروز سیاست و پدیدههای سیاسی نامیده می شود، هم گوشه چشمی داشت. گوشه چشمی که نگاهی عمیق، تحلیل گر و حتی فلسفی از ورای آن رویت میگردید. نگرشی که در آن سیاستمداران و سیاست بازان مغلوب و مردم و انقلابیون پیروز میدان بودند. نه آن انقلابیونی که انقلاب و مبارزه تنها لق لقه زبانشان است و از طرف دیگر سر در آخور بیگانه داشته و یا به سودای مال و منالی همراهی ملت را می کنند. نه آن انقلابیونی که مبارزه و انقلاب برایشان دکانی بیش نبوده و نیست و تنها از پس شعارهایش برمی آیند. بلکه انقلابیونی که عمیقا مردمی و مذهبی هستند. آنان که به اراده الهی و سنت های تغییر ناپذیر خداوندی باور داشته و درپی خوشه چینی از سفره انقلاب و ملت نیستند.
همه این نگاه عمیق و تحلیلی در حالی است که علی حاتمی در خانوادهای سیاسی و مبارز بزرگ نشد . در بطن مسایل سیاسی هم قرار نداشت اما از 9 سالگیاش کودتای 28 مرداد و شعارهای مرگ برشاه و زنده باد مصدق را به خاطر میآورد و همچنین در کوران مبارزات خرداد 42 به تحصیل در دانشگاه که آن روزها کانون گرم مبارزه و سیاست بود، اشتغال داشت.
شاید همین که از کنار گود، وقایع سیاسی را دنبال میکرد به او دیدگاهی ژرف و تحلیلگر در این زمینه بخشید که به گروه، جناح و یا دسته خاص سیاسی تعصب نورزد و از موضعی غیر جانبدارانه وسلیم بااینگونه پدیدهها برخورد نماید. خودش معتقد بود که اگر تاریخ و یا انگارههای سیاسی این کشور را درآثارش مورد مداقه قرار میدهد قصدش تنها بیرون کشیدن روابط انسانی از زوایای تاریک آن است که در سایه شعر و شعارها و قهرمانسازیها و اسطورهپردازیها همواره پنهان مانده است.
اما به واقع نگاه او به تاریخ سیاسی و مبارزات انقلابی و حتی زندگی شاهان و شاهزادگان این سرزمین نه نگاهی تاریخ نگارانه صرف بلکه تحلیلگرانه و اندیشمند بود. او نگاهی هنرمندانه و دیدگاهی هنری از این تاریخ ارائه کرد و در آثارش به تصویر کشید که تنها میتوان بر آن عنوان "روایت علی حاتمی از تاریخ" نهاد و خودش نیز چنین اعتقاد داشت. نگاه حاتمی به این گونه سیاست ورزی و مسائل سیاسی از موضع بسیار بالا بود گویی از ماورای ابرها به آن مینگریست. همان نگاهی که باورمند است در تاریخ، حرف اول را مردم و ایمان و باور آنها می زند.
علی حاتمی از همان نخستین اثرش یعنی "حسن کچل" که فیلمی موزیکال همراه قصهای کهن درباره همان دلمشغولیهای همیشگی حاتمی بود، به مسائل سیاسی هم نیم نگاهی انداخت.
شاید نگاه حاتمی به مقوله « سیاست و قدرت» که همگون با زبان تمثیلی فیلم "حسن کچل" به شکل نماد و سمبلهای افسانهای در آن فیلم مطرح شد عمیقترین برخورد او با مساله قدرت، حاکمیت و سیاست محسوب شود. اینکه چگونه قرار گرفتن در برخی موقعیتهای سخت، باعث جراحی روح شده و مظلومی را حتی به ظالم مبدل می سازد.
حسن کچل ؛ نگاه فلسفی-سیاسی به قدرت
"مصلحت گرایی"، "قدرت طلبی"، "مادیگرایی" و دوری از معنویت برای تصاحب قدرت در جای جای این فیلم به چشم میخورد : از نارفیقی حسین کچل که با به دست آوردن انار حسن همه رازهای او را برملا ساخت تا آن شاعر تاجر مسلک که همه اشعارش راجع به چگونگی کسب وتجارت پرسودتر است تا پهلوانی که سنگهای بزرگ را برمیدارد و برای برنده شدن در مسابقه، دوباره آنها را سرجایش میگذارد و تا…
اما ماندگارترین صحنه فیلم همانا برخورد حسن کچل با دیو است، در حالی که شیشه عمر دیو را در دست دارد. اگر چه با دیو بسان بسیاری که دیوهای دیگر را به سهولت و بیهیچ چون و چرا از دم تیغ میگذرانند، برخورد نمیکند:
"...حسن کچل: چی شد که تو دیو شدی؟
دیو :من اولش گرگ بودم.
حسن کچل : چی شد که تو گرگ شدی؟
دیو: من اولش میش بودم.
حسن کچل: پس چرا میش نموندی؟
دیو: گرگ، میشا رو با شاخش ،سوراخ سوراخشون میکرد، لقمه خامشون میکرد ،پوستین گرگ مرده رو پوشیدم روپوست میشا.
حسن کچل: که گرگا شاخت نزنن؟
دیو: که گرگا شاخم نزنن.
حسن کچل: بعد چی چی شد؟
دیو: شاخ میزدم به میشا.
حسن کچل: چرا چرا؟
دیو: من نبودم دستم بود ،تقصیر آستینم بود.
حسن کچل: چرا آستینو نکندی؟
دیو: آستین دیگه دستم شد.
حسن کچل: چرا دستتو نکندی؟
دیو: دستم دیگه تنم شد.
حسن کچل: چرا تنتو نکندی؟
دیو: تنم مال سرم شد.
حسن کچل:چرا سر تو نکندی؟
دیو: چرا سرمو نکندم؟ سرچی چیه، کله کدو، کله تو ،تویی دیگه ، کله من، منم دیگه، من نمیذاشت، سرنمیذاشت ،من نمیذاشت ،من نبودم دستم بود،تقصیرآستینم بود..."
شاید در هیچ فیلم تاریخ سینمای ایران به این صورت تمثیلی و نمادین به عامل اصلی« قدرت طلبی» و «مقامپرستی» و ظلم و ستم شناسی از آنها یعنی "منیت و خودپرستی" اشاره نشده باشد. "منیت و خودپرستی" که درشکل و شمایل ماکیاولیسم، مدعیان عدالت و آزادی را رسوا میسازد.
خودافشاگریهای سیاسی
یکی از افشاگرانه ترین تصاویر این گونه رسواسازیها را حاتمی در "سلطان صاحبقران" و سکانسی که میرزا آقا خان نوری به عنوان یک سیاستمدار کهنهکار و البته صدراعظم آینده خود را به مهد علیا معرفی میکند به نمایش میگذارد:
"میرزا آقاخان نوری :…اگر به جای این قبای نکبت بار جبه صدارت هم بپوشم باز رخت نوکری شما را به تن دارم. از پاکی و مردانگی حرف نمیزنم که این روزها کسبی است بیرونق. به نام نیک هم دل نمیبندم در این حال که نامم از دست رفتنی است . چون بدنامی هرچه باشد بهتر از گمنامی است.... برای اینکه کارم بگذرد جسارت است، ریشم را در ماتحت الاغ فرو می کنم. بعد که کار گذشت، بیرون میآورم و گلاب میزنم تا بوی عطر محاسنم عالمی را سرمست کند. به مقتضای سالهای عمر. نه زنبارهام، نه شکم باره. نه خواهان دنیا نه فکر آن دنیا، چون رستگار نیستم و چون مسکینم ترسی ندارم از اینکه چیزی از دست بدهم…میخواستم خدمتگزار دولت و ملت باشم ، حالا که نشد نقلی نیست ، به خودم خدمت میکنم!»
حاتمی در عین حال همانطور که در"حسن کچل" به پس زمینههای دیوشدن دیو اشاره میکند در اینجا هم سرسری حتی از فردی مثل میرزاآقاخان نوری نمیگذرد. او در مکالمه طنازانهای با امیرکبیر که خطابش قرار میدهد:
"در دولت من جای آدمی مثل شما نیست. صراحتا میگویم آقا! من آدمی مثل شما را نمیپسندم".
پاسخ میدهد :
"این از کج سلیقهگی شما نیست . از اقبال بد من است که در دوره میرزاآغاسی مردان ریشدار را میپسندیدند،من جوان بودم و حالا که شما مردان بیریش را میپسندید، من پیرشدم و ریشدار."
حاجی فیلم "حاجی واشنگتن" نیز پس از آن همه تلاش و کوشش دیپلماتیک به عنوان نخستین سفیر ایران در آمریکا هنگام ذبح قربانی درعید قربان خود را اینگونه شناسانده و واکاوی هویتی می کند:
"…در تبعید به دنیا آمدم ،تبعیدی هم از دنیا میروم ،پدرم به جرم اختلاس تبعید بود با اهل بیت به کاشان ،کاش مادر نمیزادم . عهد این شاه به وساطت مهدعلیا به خدمت خوانده شد. کارش بالا گرفت. شد صدرالاعظم ، شباب حاجی بود که به جرم دستیاری در قتل امیرکبیر، مغضوب قبله عالم شد . بنده مرتد خدا و ملعون مردم، هم از صدارت عزل شد ، هم تبعید. به عمرم حتی از آدمهای خانه، عبارت خدا پدرت را بیامرزد نشنیدم . یک همچو رذلی بود بابای گور به گور افتاده حاجی، تاوان معصیت پدر را پسر داد، غشی شدم. حاجی دید یا باید رعیت باشد بنده خدا، دعاگوی قبله عالم ، جان خرکی بکند برای یک لقمه نان بخور و نمیر و یا نوکر قبله عالم باشد و آقای رعیت . صرفه در نوکری قبله عالم بود . گربه هم باشی، گربه دربار!…"
اسطوره شکنی در ستارخان
اما علی حاتمی این تصویر خاکستری را از برخی به اصطلاح انقلابیون و اسطورههای انقلابی که در واقع مامور بیگانه بودند و یا به سودایی همراه انقلابیون می شدند نیز ارایه کرد. او در فیلم مهجورش ،"ستارخان"چنان نسبت به اینگونه اسطوره شکنی و ارائه حقایق هنرمندانهای که خود مدنظر داشت، اصرار ورزید که مورد خشم و توهین مجلس شاهی قرار گرفت به این بهانه که تاریخ مشروطیت را خدشه دار ساخته و اسطورهها و سرداران ملی همچون ستارخان و باقرخان را مردمی عوام و مصلحت گرا معرفی نموده است. این انتقادها به سندیکای هنرمندان نیز کشیده شد تا آنجا که حاتمی به عنوان اعتراض، سندیکا را ترک کرد . فیلم "ستارخان" نیز پس از یک هفته نمایش از اکران پایین کشیده و توقیف شد اما به عنوان اثری ماندگار در تاریخ سینمای ایران جاودانه گردید.
حاتمی در"ستارخان" انقلاب مشروطه را ناشی از یک حرکت موزون و هماهنگ شورشیانی حرفهای مثل حیدر عمواغلی معرفی مینماید که افراد مورد وثوق ملت همچون ستار قره باغی و باقرخان را نیز همراه خود کرده و به عنوان جلودار قرار میدهند. در واقع حیدرخان عواغلی در پشت پرده، آتش افروز ماجراست و دیگران در جلو مقاصد او را عملی می سازند!
آنها که قهرمان نبودند
اگر چه ستارخان سرکرده مجاهدین میشود، دلاوریها ورشادتهای بسیاری از خود نشان میدهد و در آخر طی یک عملیات انتحاری دستگیر میشود ولی در نهایت آنکه باز سرنخ انقلاب و مشروطیت را به دست دارد حیدرخان عمواغلی است.
حاتمی حیدرعمواغلی را یک شورشی و تروریست حرفهای تصویر میکند که از خارج مرزها ارتزاق می شود، او با بمبگذاری اوضاع شهرها را به نفع اهداف خود برهم میزند، ستارخان را جلوی درخت مراد به عنوان یک قدیس معرفی میکند، به شورای انقلابیون به اصطلاح مشروطه خواه خط میدهد، اتابک را به قتل میرساند و… ولی همچنان پشت پرده میماند، نه جلودار:
"ستار: شنیدم قتل اتابک و خیلی کارهای دیگر تو تهرون زیر سر تو بوده؟
حیدر: تعارف کردن.
ستار: چرا سروصدا شو در نمیآری؟
حیدر :من دلم نمیخواد قهرمان باشم ، قهرمان بودن مشکله..."
و هم اوست که پس از حمله قوای روس و عقب نشینی فاجعه بار مجاهدین، به دلیل وابستگی اش به خارجی، به ستارخان هم میگوید که به سفارت عثمانی پناهنده شود و غائله را به نفع سیاست حاکم ختم میگرداند.
"حیدر: انجمن میخواد که تو دست از جنگ ورداری. شهر میخواد که تو تسلیم بشی.
ستار: اگر ادامه بدم چی میشه؟
حیدر: ممکنه به این بهانه همه جارو بگیرن.
ستار: تو چیکار میکنی؟
حیدر: من گاوپیشونی سفید نیستم، من قهرمان نیستم، هر کاری بکنم، به جایی برنمیخوره. من تا اینجا تونستم ادامه بدم و حالا نمیشه، میرم قاطی مردم، میون اوناگم میشم و خودمو نگه میدارم تا موقع مناسب.
ستار: البته ،اگه عمرت به دنیا باشه.
حیدر: انجمن میخواد که تو بری به عمارت عثمانی پناهنده بشی..."
در سالهایی حاتمی قهرمانان جعلی و ساخته شده را زیر علامت سوال میبرد که اگر چه در سینما دوران غمخواری امثال ژانپییرملویل نسبت به ضد قهرمانهای گانگستر سپری شده بود. ولی حتی در همان دهه هفتاد میلادی که آرام آرام موج عصیانگری و فیلمهای ضد سیستم در هالیوود با آثاری همچون"ایزی رایدر"، "پنج قطعه آسمان" و"ارتباط فرانسوی" پدید میآمد، بدلیل حضور قوی جنگ سرد، مبارزات و نهضتهای به اصطلاح چپ و مارکسیست ارج گذاشته میشدند و فیلمهایی همچون "زد"، "نبرد رودخانه نرتوا" و حتی "جولیا" در مراسم اسکار مورد توجه و عنایت قرار میگرفتند. در صحنه پایانی فیلم "ستارخان" اسب خونین و بیسوار ستار در بیرون پارک اتابک به حیدرخان و منشی انجمن میرسد:
"حیدر: سوارت کو؟
منشی: کار دیگه تموم شده ،حیدرخان.
حیدر: من سوار شو پیدا می کنم..."
شاید این واقع بینانهترین نگاه علی حاتمی به یک نهضت و انقلاب جعلی باشد که از خارج کشور هدایت می شد. انقلابی که از دیگ پلوی سفارت انگلیس بیرون آمد و توسط این سفارت خانه و عوامل فراماسون آن هدایت شد. امروز که بسیاری اسناد و مدارک تاریخی در این باب افشاء شده و انتشار یافته است، تحلیل و بررسی و نقد آن روزگار و انقلاب مشروطظه اش چندان دشوار نمی نمایاند. اما معلوم نیست این واقعیات در آن عرصه شعر و تغزل و عشق و بیمعرفتی ولوطیگری و… فیلمهایی همچون "باباشمل"،"طوقی"، "قلندر" و"خواستگار"، چگونه به فکر و اندیشه و قلم و سینمای حاتمی میآید. سینمایی که همچون آثار سینماگران پیشرو دهه 80 و 90 که نسبت به انقلابات و نهضتهای مارکسیستی دچار شک و تردید و دوبارهنگری شده بودند با نگاهی آوانگارد در مقابل انقلاباتی مانند مشروطیت یک علامت سوال بزرگ می گذارد!
برجسته ساختن انقلابیون واقعی
اما همین علی حاتمی وقتی به حکایت و ماجرای انقلابیون واقعی و مسلمان و معتقد می رسد که بدون هیچ چشمداشتی، همه زندگی و مال و اموال و زن و فرزند خود را واگذاشته و حتی جان شیرین خویش را نیز در طبق اخلاص می گذارند، نمی تواند در مقابلشان کلاه از سر برندارد و از زبان آنها سخن نگوید و همه استبداد و دیکتاتوری شاهان را به چالش نکشد. حاتمی در"سلطان صاحبقران" با تصویر قصه ناصرالدین شاه و امیرکبیر و میرزارضا کرمانی از ورای تاریخ، یک شخصیت مصلح و مردمی و سپس یک انقلابی مجاهد را درست در نقطه مقابل آن انقلابیون جعلی و وابسته و در بستر یک مبارزه و نهضت دینی تصویر می کند که با اقتدا به یک عالم و شخصیت روحانی به مجاهده علیه رژیم استبدادی قجری برمی خیزد.
در اینجا حاتمی گویی در موضع انقلابیون بیانیه صادر کرده و انگیزه های عدالت طلبانه و ظلم ستیزانه میرزارضا را که از اعتقدات و باورهای دینی وی و همچنین پیروی اش از روحانی مجاهدی همچون سید جمال الدین اسدآبادی برخاسته را برای مخاطب روشن می سازد (به یاد داشته باشیم که چنین سخنان و دیالوگ هایی در اوج استبداد و حاکمیت استبداد و دیکتاتوری پهلوی دوم صادر می شود که به شدت شرایط مبارزین و انقلابیون در مقابل شاه را تداعی می نمود):
"نظم الدوله: چه شد که به خیال قتل کامران میرزا نیفتادید و دست به این کار بزرگ زدید و گلهای را بی چوپان کردید؟
میرزارضا: آخر این گلههای گوسفند شما، مرتع لازم دارند که چرا کنند تا شیرشان زیاد شود که هم به بچههای خود بدهند و هم شما بدوشید، نه این که متصل تا شیر دارند بدوشید، شیرکه ندارند گوشت تنشان را ببرید. چرا باید یک آدم فقیر، زن منحصر به فرد خود را طلاق بدهد ولی دیگران صدتاصدتا زن بگیرند . نتیجه ظلم همین است که میبینید. همه اهل این شهر میدانند و جرات نمیکنند بگویند و آنقدر آدم در دلش میریزد که یکباره دیوانه میشود..."
حاتمی با هوشمندی التزام میرزا رضا را در عمل انقلابی اش نسبت به سید جمال نشان می دهد، در شرایطی که در چنگال ماموران حکومتی اسیر است و در پاسخ نظم الدوله که با کنایه و ریشخند برای تضعیف روحیه اش ضمن اشاره به بی سرپرست ماندن زن و بچه اش (در حالی که میرزا پیش از اقدام به قتل ناصرالدین شاه، همسرش را طلاق داده و برای پسرش نیز سر و سامانی پیش بینی کرده بود) می گوید:
"... الان سید نشسته و به ریش تو می خنده!"
با اعتقادی محکم، جواب می دهد:
"اگر سید به ریش من می خنده، لابد ریش من خنده داره!!"
حاتمی در حالی انقلابیون و مبارزین واقعی را از میان قشر مذهبی و معتقد می نمایاند که خود شاه قاجار نیز ظاهرا مذهبی و معتقد به نظر می رسد. شاهی که بنا بر اعتقاد به پیشگویی منجم باشی خاص دربار، سخت از روزی به نام "روز قرن" یا "روز سرنوشت" می ترسد. چراکه گفته شده در آن روز بلایی برسرش نازل خواهد شد و از همین روی خود را در قصر زندانی کرده و حتی از اینکه در زیر چلچراغ سالن قصر بایستد در هراس است. غافل از اینکه به قول منجم باشی خاص سلطان ، تقدیربازی خودش را میکند:
"سلطان : امروز همان روز است، روز قرن، روز نحس، روز گره، روز گشایش، روز آخر، روز سالهای دیگر. منجم باشی پیر، سالیان پیش راز این روز را گفته بود. روز پنجشنبه 12 ذیقعده 1313 که امروز باشد. امروز قرنی در طالع من است که اگر به سلامت بگذرد، اگر بگذرد ، گرچه بازنوش و نیش در پیش است، پنجاه سال دیگر ،سلطنت در پیش است ."
حاتمی به درستی اطرافیان و وزرای شاه را آدمهایی ابله، وابسته و نادان تصویر میکند که در جلسه هیئت وزیران برای برپایی جشنهای 50 ساله سلطنت به سرو کول هم میپرند و هرکدام سنگ یک دولت بیگانه را به سینه می زنند. (نکته قابل تامل اینکه این مجموعه در سالهایی از تلویزیون به نمایش درآمد که از سوی رژیم شاه جشنهای پنجاهمین سال سلطنت پهلوی اعلام گردیده بود!)
هزار دستان ؛اوج دیدگاه سیاسی
نظرگاه تاریخی/سیاسی حاتمی در سریال "هزار دستان" به اوج خود میرسد. یک بعد نام این سریال کنایه از قدرتهای در سایه و پشت پرده رژیم پهلوی بود که سرنخ همه اوضاع را به دست داشتند ولی در انظار عمومی به چشم نمی آمدند. امثال اردشیر ریپورتر و فرمانفرما و محمد علی فروغی و ...
در نخستین دیدار کفیل نظیمه با خان مظفر او چنین به خان میگوید:
"…هر صاحب منصبی در این ملک هر چه داره از تصدق پیراعظمه . حتی جسارت کرده میگویم ،شخص اول بندگان اعلیحضرت…شما با نشستن در سایه به ریش آفتاب نشین ها خندیدهاید. در شرق میانه، سلاطین آفتاب هم امر بر خارجیها هستند. شما در ایران حکم صاحبخانه را دارید. برای هر تغییر و تحولی کلی، مرجع مذاکره شمایید. شما نقطه پرگار هر دایره کوچک و بزرگید در صفحه خاور دور…"
و در طول سریال مشخص میشود که این هزار دستان نه تنها سرنخ حکومت پهلوی را در دست دارد، بلکه در پس پرده، بسیاری از وقایع سیاسی و اجتماعی حتی هدایت گروهک های تروریستی مانند انجمن مجازات حضور دارد.
مثلا وقتی پس از کشته شدن شعبان استخوانی و مفتش ششانگشتی، غلام عمه، قاتل مفتش نیز بر سردار میرود، رضا خوشنویس خطاب به سیدمرتضی میگوید:
"…کانون همه این جنایات در بطن اون پیر هزاردستانه. خان حاکم به هر که از آحاد این ملت نظر کنه، باجان و دل در صف مقربش قرار میگیرند و بعد از تملک کامل این بندگان مجذوب قدرت، هیاکل جان فروخته اونها رو تا مدتی تحت اراده خود میگرداند تا به مقتضای زمان، به صورت قربانی، اونها رو به مسلخ بفرسته…در طبله این جادوگر پیر همه قسم اشخاص طلسم شده موجوده، از حکیم و ادیب گرفته تا لوطی،و باجبگیر. هیچ آب باطلالسحری هم به جادوی اون کارگر نیست. دایره قدرتش به همه چیز محیطه …غلام به اراده اون سر به دار آسمونه و مفتش به دلخواه اون مدفون زمین، شعبان و کتابساز و متین السلطنه و مامور تامیناتم همینطور . هم قاتل و هم مقتول و هم مدعی…!"
و سید مرتضی در میانه همین دیالوگ های خودباختگی رضا خوشنویس، هویت سیاسی خان مظفر را با یک جمله سوالی و تحقیر کننده روشن می سازد:
"... اون شکمچه آبستن انگلیس ..."
در یکی از صحنههای مجموعه خود خان مظفر برای رضا خوشنویس حکایت هدایت انجمن مجازات را با روایت بخشی از آن که به زندگی رضا مربوط می شود، تعریف میکند. اینکه هنگام گریز از دست انجمن مجازات وقتی به خیال خود در مشهد ساکن شده و مخفیانه نام و پیشه جدیدی گزیده بود، چگونه تحتنظر خان و البته انجمن مجازات تحت امر او قرار داشته و همه قضایای کشتهشدن استادش و تغییر و تحولات زندگیش با تصمیمخان عملی گشته، بدون اینکه کوچکترین اطلاعی داشته باشد.
برهمین اساس، علی حاتمی در "هزاردستان" واقعیترین تصویر را از گروهک های تروریستی به اصطلاح انقلابی ارائه میدهد (آن هم در سالهایی که اعمال جنایت کارانه و خائنانه گروهک هایی مانند مجاهدین خلق، جمعی از بهترین فرزندان این ملت را به خاک و خون کشیده بود)
گروهک هایی که در برهه اوائل دهه 50 به واسطه عملیات مسلحانه در میان قشرهایی از مردم، برای خود وجههای کسب کرده بودند ولی در واقع به دلیل نوع مبارزات زیرزمینی شان، به شدت از تودهها و همان مردم جدا افتاده و به همین لحاظ در مقابل هرگونه انحراف و کجروی آسیبپذیر گشته بودند. از همین رو بعضی از آنها به کل نابود شدند و برخی دچار تصفیههای خونین درون گروهی گردیدند.
حاتمی به درستی این گونه گروهها و مبارزات مسلحانه را درقالب انجمن مجازات به تصویر میکشد. انجمنی که در ابتدا صادقانه و پرشور با قصد مجازات خائنین به وطن تاسیس گشت و افراد مبارزی را هم جذب کرد ولی به دلیل همان دورافتادگی از مردم (که حتی رهبران آن به دلیل مخفی بودن مبارزه مشخص نبودند) به زودی دچار انحراف شده و در سومین گام خود برای مجازات به قول خودشان سرکرده خائنین، به بنبست رسید. هزاردستان با خریدن جان خود و پرداخت پولی که انجمن، برای بقایش پیش از هر چیز نیازمند بود، در انجمن نفوذ کرده و آن را تحت فرمان خود درآورد.
حاتمی با هوشمندی، انحراف ریشهای انجمن را در همان گام نخستش یعنی ترور اسماعیل خان، رییس انبار غله نیز نشان میدهد. آنجا که رضا تفنگچی برای کشیدن ماشه تفنگی که به سمت اسماعیل خان نشانه رفته به علت حضور پسربچه ای در مقابل آن، درنگ کرده و ابوالفتح برای انجام صحیح ترور که به هیچ قیمتی نباید متوقف بماند، با سلاح خود، پسربچه را به قتل رسانده و سپس به رضا تفنگچی فرمان میدهد: بزن!
این تصاویر، مصداق ملموس همان شعار معروف "هدف ،وسیله را توجیه میکند" به عنوان سرلوحه گروههای به اصطلاح انقلابی و در واقع تروریستی بود که مبارزه مسلحانه را برای خود انتخاب کرده بودند. تصاویری که به خوبی برای مردمی که طی سالها در معرض مستقیم ترور و تخریب و جنایات این گروهک های تروریستی قرار داشتند، ملموس به نظر می آمد. تروریسمی که دامنگیر مردم عادی اعم از کاسب و کارگر و دانشآموز و کارمند و… شد تا بقای سازمانی را تضمین نماید که خود را محور اصلی مبارزات تاریخ مردم ایران میدانست، غافل از هزاردستانهایی که سرنخ آن را در کف داشتند. از سرویس های اطلاعاتی و جاسوسی آمریکا و اسراییل گرفته تا صدام و اعوان و انصارش و تا عناصر معلوم الحال ضد انقلابی و وابسته. حاتمی به خوبی این انحراف و نفوذ را در سکانس آخرین گفت و گوی ابوالفتح و رضا خوشنویس نشان می داد:
"ابوالفتح : انجمن قصد دارد تو را بکشد.
رضا: چرا؟
ابوالفتح: دلیل، قانع کننده است. رضا شرابخوار است و در حال مستی اسرار انجمن را فاش میکند. این ماموریت به عهده شعبان و دارو دسته اوست.
رضا تفنگچی : چرا اینو به من میگی ؟
ابوالفتح : قاعدتا نباید میگفتم ، اما نشد. من از انجمن کناره گرفتم، انجمن به مسیر دیگری افتاده، طریق نادرست…
رضا تفنگچی: پشیمون نیستی منو به راهی کشیدی که عاقبتش تباهی بود؟
ابوالفتح، ما خطاکردیم. این درسته، اما نمیشه به بهانه امکان خطا کردن پا به میدان مبارزه نگذاریم …اعضا متفقا متوسل شدند به هزاردستان. نقدا سرنخ ها همه به دست هزاردستانه جز من. این خواست ما نبود . افتادیم به خاک ذلت..."
علی حاتمی در "هزاردستان" همچون "سلطان صاحبقران"، "ستارخان" و یا "کمالالملک" و "حاجیواشنگتن" مستندات و وقایع تاریخی را دستمایه قرار داده و آنها را بر مسائل و معضلات روز همخوان ساخته و حرف و حدیث خود را از ورای آن حکایتها میگوید. حرف و حدیثی که بسیاری، حقایق غیرقابل انکاری بوده و هستند.
انجمن مجازات، خان حاکم، ابوالفتح و رضا خوشنویس وشعبان استخوانی و مفتش و سیدمرتضی و … اگر چه نعل به نعل ما به ازاء تاریخی نداشتند و از مجموعه برداشتهای تحقیقاتی مرحوم حاتمی در تلفیق با روح هنرمندانهاش نشات گرفته بودند ولی کاملا در قالب کاراکترهای به روز پرداخته شده بودند.
حاتمی حرف آخر خود را درباره نقش مردم در صحنه های سیاسی این سرزمین علیرغم همه بحث های شبه روشنفکرانه که همواره با تحقیر توده های مردم، آنها را دنباله رو و به اصطلاح پیرو حزب باد جلوه داده اند، می زند و در واقع همین شبه روشنفکران را دنباله رو نشان داده و منفی ترین شخصیت قصه اش یعنی خان حاکم را به اعتراف وا می دارد که مردم ایران همواره عزت و شرافت خود را در سخت ترین شرایط دیکتاتوری حفظ کرده و هویت دینی و اسلامی خویش را نگاه داشته اند.
درصحنهای از همین سریال "هزاردستان" خان مظفر به همراه مدیر بنیاد مظفر و استاد گل بهار که موسیقیدان معروفی معرفی می شود، در رستوران گراند هتل ضمن صحبت و مذاکره درباره ضبط موسیقی ایرانی در هندوستان، به طرح استعماری متحد الشکل شدن لباس ها و اجباری شدن کلاه پهلوی اشاره کرده و از خلال آن به مبارزه و مقاومت ملت ایران و سازش و تسلیم شبه روشنتفکران می رسند:
"خان مظفر : بعد از سفر اعلیحضرت به ترکیه، امر شد به گذاشتن کلاه شاپو. استاد گل بهار هنوزم به کلاه پهلوی وفا دارند.
گل بهار: بله ما همیشه از قافله پسیم. کلامونم پس معرکه اس.
مدیر بنیاد: یاد دارم اون وقتم که کلاه پهلوی اجباری شد یکی از کلاهدوز ها ابتکار نویی کرده بود.همون کلاه های مرسوم اون دوره روکه بی لبه بود، لبه میچسبوند. ازقضا کار اون کلاه دوز مبتکر گرفته بود و باگرفتن ده شاهی دستمزد، کلاه عثمانی رودر یک طرفه العین به کلاه پهلوی مبدل میکرد.
گل بهار: عیال من ترفند بهتری زد. با دگمه قابلمهای به کلاهم، لبه چسبونده.در معابر عمومی و انظار کلاه من با لبه اس، تو خونه با نزدیکها وخویش و قوم بی لبه، اینه که این ملت طفل معصوم، باید همیشه یه کلاهی به سرش بره، یا پهلوی یا شب کلاه، خلاصه کلاه ست دیگه.
خان مظفر: بر خلاف نظر شما، این ملت ظاهرا سر به اطاعتند. درخانه خود هر کس خداییست و ولایتی ساخته باب طبع. باطنا این مردم هیچوقت زیر بار زور نرفتن و اعتقادات وعواطف خودشون رو در حوادث تاریخی بیشمار حفظ کرده اند…"
و بالاخره علیرغم تمامی قدرت و اقتداری که حاتمی برای هزاردستان و خان حاکم نشان می دهد اما او را در برابر اراده الهی و انقلابیون مسلمان که وسیله آن اراده هستند، ناچیز نشان می دهد. او در پاسخ وحشت و حقارت و خودباختگی امثال رضا خوشنویس در برابر خان حاکم (که وی را تا حد خدایی بالا می برند)، با جملاتی از زبان سید مرتضی، خان را تحقیرکرده و موضع مقتدرانه مومنان به الله را به رخ او و خدم و حشمش می کشد. سید مرتضی می گوید:
"... به ولای مرتضی علی از میان برداشتنش، سهل تر از انداختن برگیه از درخت. پاییزش که فرا رسید، وزش یک نسیم مختصر، آخرین تلنگرشه... ابلیس کبیرم باشه، برای بنده خدا، شیطانک حقیره..."
در آخرین نمای قسمت آخر مجموعه "هزاردستان" و پس از نافرجام ماندن اقدام رضا خوشنویس در قتل خان حاکم و به دنبال آن، سقوطش از بالکن اتاق 113 گراند هتل، در حالی که سید مرتضی بالای سرش آمده و با خشم به همان بالکن گراند هتل نگاه می کند که خان حاکم روی آن به پایین خیره شده، این چنین روایت می شود:
"...کاری که امروز به دست رضا نشد، فردا به امر خدا، دست مرتضی بساخت. هزار دستان بود و ابر دست، غافل که دست خداست، بالاترین دست ها..."
در اینجا برروی تصویر با خطی خوش نوشته می شود که :
یدالله فوق ایدیهم
در واقع از نظر علی حاتمی، این تنها راه حل و راه نجات از دستهای هزاردستان ها است که با تکیه بر قدرت الهی، تنها انقلابیون و مبارزان مسلمان معتقد پیرو روحانیون و مجتهدان زمان خود، می توانند این راه نجات را تضمین نمایند (سید مرتضی نیز در همه صحنه ها در کنار روحانی مبارزی به نام آقا سید ابراهیم دیده می شود که گویا مراد و مقتدای اوست و در مواقع ضروری سخنرانی های راهگشا انجام می دهد) و حتی در صحنه ای که رضا خوشنویس از قدرت خان مظفر نزد سید مرتضی شکایت می کند و از نابودی وی اظهار یاس می نماید، بازهم با توجه به صحبت های سید مرتضی، از مرجعیت آقا سید ابراهیم می گوید و اینکه مجوز نابودی خان حاکم را صادر کرده و درخواست می کند که این وظیفه برعهده وی گذارده شود که سید یادآور می شود هنوز زمانش نرسیده است.
به این صورت علی حاتمی در سریال هزاردستان، در واقع در مقابل آنچه در آثار پیشینش انتقاد و افشاگری درباره جریانات به اصطلاح انقلابی مختلف عرضه داشته بود، نسخه اصلی و شیوه مطلوب خود برای انقلاب و مبارزه علیه رژیم های خودکامه و مستبد و وابسته ارائه می دهد که مبارزه ای دینی و اسلامی با پیروی از مرجع آگاه و مدبر دینی است.