حکایتی که هنوز ادامه دارد ...
مقاطع مختلف انقلاب اسلامی یکی از فرازهای مهم تاریخ این سرزمین است که متاسفانه طی این سالها از قاب دوربین سینمای ایران به دور مانده است. در حالی که دستمایه قرار گرفتن تاریخ یک ملت و کشور از مهمترین منابع یک سینمای استاندارد جهانی بوده و هست. کافیست نگاهی به سینمای روز دنیا بیندازیم تا متوجه شویم تا چه حد در سینمای امروز به فیلم های بیوگرافیک درباره شخصیت های تاریخی و همچنین آثاری که فراز و فرودهای تاریخی را به تصویر می کشد، توجه می شود. اینکه چرا سینمای ایران برخلاف تمام استانداردهای سینمایی و جهانی، خود را نه تنها از مسائل و ارزش های مردم ایران دور نگه داشته که حتی به پیشینه آنها نیز نپرداخته، از آن سوالات اساسی است که تحلیلش نیاز به بازخوانی تاریخ سینمای ایران و واکاوی ریشه ها و ماهیت ایدئولوژیک و تاریخی آن دارد که در این مقال نمی گنجد و آن را به فرصتی دیگر وا می گذاریم
اما خوشبختانه فیلم "سیانور" از این آسیب و سندرم دیرین سینمای ایران مبری است و با تعهد و دغدغه نسبت به تاریخ این مردم و کشور و همچنین درنظر گرفتن یک سینمای استاندارد، یکی از جرقه های سینمای این سالهای کشورمان به شمار می رود.
بر اهل تاریخ و سیاست این کشور، پوشیده نیست روند تاریخی گروهک تروریستی منافقین موسوم به سازمان مجاهدین خلق، یکی از مهمترین مسائل تاریخ این انقلاب البته در جبهه دشمنانش به حساب می آید، از آن روی که دورانی با چهره ظاهر الصلاح، مذهبی، ضد آمریکایی و انقلابی در جامعه حفقان بار پیش از انقلاب ایران ظهور کردند تا آنجا که حمایت بسیاری از روحانیون مبارز را برانگیختند و کمتر شخصیتی از میان روحانیت بود که مانند حضرت امام خمینی (رحمه الله علیه) و استاد شهید مطهری به ماهیت واقعی این سازمان پی برده و انحراف تاریخی آنها را از همان نخستین روزها تشخیص دهد، آنچه که متاسفانه امروز برخی از دوستان هم تلاش در لاپوشانی آن داشته و با برجسته ساختن ظاهرا صداقت بنیاگذاران اولیه سازمان، انحرافات بعدی را ناشی از نبود آن بنیانگذاران در سالهای بعد قلمداد می کنند.
بازخوانی تاریخ گروهکی که مهیب ترین جنایات تاریخ این سرزمین را به بار آورد و شنیع ترین و نفرت بارترین عملکرد را در دوران دفاع یک ملت دربرابر تهاجم خارجی از خود برجای گذارد، برای نسل امروز و یادآوری نسل دیروز از مهمترین رسالت های رسانه های مردمی است. نسل امروز باید بداند گروهک تروریستی که ارزشمندترین فرزندان این ملت را به شهادت رساند و سبوعانه ترین اعمال را در حق این مردم انجام داد و طرفه آنکه امروز در رسانه های غرب همچون منادیان آزادی معرفی می شود، از کدام ریشه ها و عقبه برخاسته و چه کارنامه و عملکردی در سالیان گذشته داشته است.
در این باره شاید تعداد آثاری که ساخته شده، از تعداد انگشتان یک دست هم فراتر نرود که می توان به فیلم هایی مانند "توجیه"، "بایکوت"، "راز مینا" در سینما اشاره کرد که از قضا در آنها هم به مسئله مارکسیست شدن مبارزان مسلمان اشاراتی وجود داشت و البته سریال "پروانه" که از فیلم های سینمایی یاد شده قوی تر به نظر می رسید.
اما فیلم "سیانور" به بخشی از تاریخچه این گروهک در سالهای ابتدایی فعالیتش و در اوج به اصطلاح مبارزه با رژیم شاه می پردازد که از قضا خشونت و ترور و وحشت در گوشه گوشه فضای آن جای دارد. سالهایی که سازمان مجاهدین خلق با تغییر به اصطلاح ایدئولوژی خود از اسلام به مارکسیسم، دست به تصفیه های خونین درون گروهی زده و اعضایی را که بر ایدئولوژی اسلام خویش باقی بودند را ترور کرد و یا به تیغ ساواک سپرد و در راس آنها مجید شریف واقفی قرار داشت که یکی از شخصیت های اصلی فیلم "سیانور" نیز هست. شاید بتوان گفت ترور رفقای سابق آن هم در شرایط بی خبری، از ناجوانمردانه ترین حرکات تروریستی محسوب شود که نمونه اش در میان گروههای تروریستی بسیار مشاهده شده است.
اما برای ورود سینمایی و دراماتیک به این ماجرای تاریخی، راهروهای مختلفی وجود داشته که به نظر می آید در فیلم "سیانور" یکی از مناسب ترین آنها انتخاب شده است. عملیات ترور دو مستشار آمریکایی در 31 اردیبهشت 1354 که یکی از اعضای تیم ترور، هما (با بازی هانیه توسلی) از یک باجه تلفن عمومی به خبرگزاری آسوشیتد پرس خبر عملیات را اعلام می کند. این ورودیه، هم ماهیت شخصیت های اصلی فیلم را در همان آغاز می رساند و هم به قول معروف تیک آف خوبی برای شروع محسوب می شود و از همان لحظه نخست بدون مقدمه و حاشیه می تواند تماشاگر را درگیر کند.
ذکر این نکته لازم است که این صحنه از فیلم با اجرای مو به موی یک واقعه کاملا مستند شکل گرفته که شرح آن، هم در نشریه همان زمان سازمان مجاهدین خلق (پیام مجاهد) آمده و هم در اسناد ساواک درج شده است.
اما پس از این صحنه فیلم وارد داستان پردازی شده و از روایت مستند فاصله می گیرد؛ یک افسر ساواک برای پایان نامه دوره اش بایستی در عملیات کشف و دستگیری گروهی از تروریست ها (همان اعضای مجاهدین خلق) که به تازگی دو مستشار آمریکایی را ترور کرده اند، حضور داشته باشد. عملیاتی که فرمانده اش یکی از اعضای کهنه کار ساواک (با بازی مهدی هاشمی) است. از قضا همین افسر جوان با یکی از همان تروریست ها به نام هما دوست بوده و اینجاست که به لحاظ فیلمنامه ای یک گره دو گانه و پیچیده در فیلم شکل می گیرد.
در واقع در اینجا فیلمنامه نویس و فیلمساز در تاریخ دست برده (که البته برای دراماتیزه کرده فیلم های تاریخی تا جایی که به اصل ماجرا لطمه نخورد، اضافه و کم کردن شخصیت ها و وقایع محل اشکال نیست) و ضمن وارد کردن تعدادی شخصیت داستانی مانند فرمانده تیم عملیاتی (که احتمالا منظور سرگرد بختیاری مامور زبده ساواک باشد که افراخته را دستگیر کرد یا منوچهری که بازجوی او بود) و افسر جوانی که صحبتش شد، یکی از شخصیت های مهم جریان مارکسیست شدن و تصفیه های درون گروهی مجاهدین خلق یعنی "منیژه اشرف زاده کرمانی" را با کاراکتری خیالی به نام هما عوض کرده که در برخی صحنه ها مثل سکانس ترور مستشاران آمریکایی و تلفن زدن به خبرگزاری آسوشیتدپرس و همچنین ارتباط گسسته با همسرش که بچه ای هم دارد، همان "اشرف زاده کرمانی" است و در قضیه دوستی با یک افسر ساواک و ... شخصیت جدیدی به نام هماست.
نمی دانم با توجه به بار دراماتیکی شدیدی که در وقایع مستند آن دوران خصوصا در حوادثی که پیرامون مبارزات مسلحانه و همین گروه مجاهدین خلق وجود دارد (که خوشبختانه اسناد و مدارک و شواهد نوشتاری و دیداری و شنیداری و همچنین شاهدان زنده متعددی برای آنها در دسترس هستند) تا چه حد نیاز به این افزودن های روایی بوده است. چرا که معمولا این گونه اضافات دراماتیک را در مورد ماجراهایی از تاریخ خصوص تاریخ دور انجام می دهند که تنها روایتی خطی و ساده از آنها در دست باشد. اما در مورد گروه مجاهدین خلق و فی المثل نحوه دستگیری آنها در میان اسناد ساواک و دیگر مکتوبات مستند، آنقدر روایت و حکایت زنده و قابل دراماتیزه شدن وجود دارد که در صورت برگردانده شدن به فیلم می تواند چندین فیلم پر کشش و قوی را پوشش دهد.
اما در طول فیلم، فیلمنامه نویس و کارگردان سعی کرده اند تا بین شخصیت ها و بخش های مستند با کاراکترها و وقایع داستانی، تعادلی بوجود آورند که اولا اصل ماجرا مخدوش نشده و ثانیا کشش دراماتیک برای روایت های غالبا خشک تاریخی وجود داشته باشد که تا حدودی در این امر موفق به نظر می رسند. ضمن اینکه در برقراری این تعادل، تلاش بوده که یک حرف اصلی هم زده شود و صرفا شاهد بازخوانی یک روایت تاریخی صرف نباشیم.
از جمله به دنبال حمله ساواک به یک خانه تیمی که برخی شخصیت های فیلم در آن زندگی می کنند، شاهد فلاش بکی طولانی هستیم که طی آن هویت و فعالیت های سیاسی آن شخصیت ها روشن می شود. در این فلاش بک طولانی، خرده فلاش بک های دیگری هم وجود دارد (فلاش بک هایی که تصویر شریف واقفی را فقط در آنها مشاهده می کنیم) که با جابه جا کردن زمان و رسیدن مدام گذشته و آینده به یکدیگر، دور تسلسلی را نمایش می دهد که می تواند نشانی از به بن رسیدن یک زندگی یا یک دوره و یا یک فعالیت باشد، آنچه بیش از هر موضوعی در روش ها و سکنات سازمان مجاهدین خلق در سال 1354 (و البته پس از آن)، آشکار به نظر می رسد. آنچه بیش از هر کنش و واکنشی در حرکات مجید شریف واقفی (با بازی بهروز شعیبی) به چشم می خورد، خصوصا در لحظه ای که توسط وحید افراخته و حسین سیاه کلاه محاصره شده و سپس هدف گلوله قرار می گیرد.
این بن بست در لحظه ای که وحید افراخته (با بازی حامد کمیلی که در سریال "پروانه"نیز نقشی مشابه اما داستانی داشت) در می یابد تمامی خوش خدمتی هایش به شاه و ساواک، تنها به دلیل کشتن دو آمریکایی تاثیری در حکمش نداشته و علیرغم خواست ساواک به دلیل تصمیم آمریکایی ها بایستی اعدام شود و در آن لحظه فریاد می کشد نیز به خوبی نشان داده شده و یا در خودکشی لیلا زمردیان (با بازی بهنوش طباطبایی) و بالاخره در سرانجام کار که ماموران ساواک با خانه خالی تقی شهرام مواجه شده اند، گویی هم ساواک به بن بست رسیده و هم مجاهدین خلق که جمیعا یا خودکشی کرده و یا کشته شده اند.
شاید در این میان تنها مرتضی صمدیه لباف (با بازی بابک حمیدیان) باشد که در آن بن بست همه گیر فیلم گرفتار نشده و در لحظات آخر مشغول خواندن قرآن است. صمدیه لباف (که بنا بر اسناد ساواک مقاومتی مثال زدنی در برابر شکنجه گران ساواک از خود نشان داد) در مقابل پرسش فرمانده عملیات ساواک تنها آیه ای قرآن برایش قرائت می کند. او تنها کسی است که در جایی از فیلم از امام خمینی سخن می گوید و اینکه تنها این امام بود که با روشن بینی خارق العاده ای بن بست امروز مجاهدین خلق را پیش بینی کرد. ای کاش مبارزات و نهضت مورد نظر حضرت امام خمینی در فیلم بیشتر و عمیق تر مورد اشاره قرار می گرفت و فردی یا افرادی از سازمان مجاهدین خلق که انشعاب کرده و بعضا به نهضت امام پیوستند، در جریان روایت فیلم قرار داده می شدند و یا حداقل از زبان کاراکترهای فیلم اشاره دقیق تری به امام و نظرات ایشان درباره مبارزه می شد تا کلیت فیلم این شبهه را بوجود نیاورد که اساسا فرجام مبارزه با شاه و آمریکا، بن بست بوده و هست.
طراحی صحنه ها و لباس های اوایل دهه 50 در شرایطی که به کلی سر و وضع و حال و هوای تهران با آن روزها متفاوت است و متاسفانه شهرکی هم وجود ندارد که برای نمایش، نشانه ای از آن روزگار داشته باشد، کار دشواری بوده که انصافا قابل قبول است، به جز برخی نمونه ها که شاید به دلیل بعضی محدودیت ها، موفق از کار درنیامده (مانند لباس و آرایش غلیظ هما به عنوان یک چریک انقلابی) و حتی در طراحی لوگوی فیلم و پوستر با توجه با فضای گرافیکی دهه 50 و مثلا پوستر اغلب فیلم ها، حتی نوع حروف و شکل و فرم لوگو نیز فضای آن روزگار را تداعی می کند.
بهروز شعیبی پیش از این نیز در سریال "پرده نشین" توانایی خود را در کارگردانی و ساخت آثاری که با دغدغه ها و دلمشغولی های انقلاب و مردم سر و کار دارد، نشان داده بود و اینک در میان غوغای فیلم های سیاه و کدر و عشق های مثلثی و خیانت و بحران و فروشنده و ... با فیلم "سیانور"، جرات و جسارت دیگری از خود به منصه ظهور رسانده که قابل تامل است.
فیلم "سیانور" ، هم می تواند باب ساخت آثاری از این دست را باز کند و هم بحث های اساسی و فکری را برای پرداختن به انحرافاتی که در مقابل انقلاب و نظام اسلامی ایستاد و هنوز هم مورد وثوق و سرمایه گذاری کانون های سلطه گر و امپریالیسم جهانی است را به میان آورد.
مجاهدین خلق اگرچه از نظر مردم ایران، گروهکی منفور و با کارنامه ای سیاه محسوب می شود ولی هنوز رسانه های وابسته به سرویس های جاسوسی غرب، با سوء استفاده از حفره های تاریخی تبیین نشده و با بهره گرفتن از فراموشی تاریخی برخی و وادادگی بعضی انقلابیون پشیمان دیگر و البته ترفندهای رسانه ای، بقایای این گروهک را به اصطلاح در آب نمک خوابانده تا بتوانند بازهم بوسیله آنها مقاصد شوم خود را عملی سازند.
فیلم "سیانور" می تواند و باید باب بحث و حتی ساختن فیلم درباره بسیاری ناگفته های انقلاب را فراهم آورد، اینکه اصلا حضور مجاهدین خلق و گروههای تروریستی مانند آنها در جریان انقلاب اسلامی تا چه حد واقعیت داشته و تا چه حد به پروپاگاندای رسانه های معلوم الحال وابسته است.
فیلم "سیانور" ناگفته های بسیاری هم درباره موضوع خود دارد و قرار هم نبوده و نیست که همه علل انحراف مجاهدین خلق و گروهک هایی مانند آن را مطرح کرده و نشان دهد اما می تواند باب این موضوع را باز کند که اساس انحراف از ابتدا و از همان بنیانگذاران شروع شد(آنچه امروز شبه روشنفکران آن را برنتابیده و مخالفش را تبلیغ می کنند).
انحرافی که از جداشدن از روحانیت و ولایت مجتهد اعلم زمان یعنی حضرت امام خمینی آغاز گردید که مبارزه آنان را از ریشه منحرف می دانستند. و از اینجا می توان به علل انحراف و چپ شدن برخی انقلابیون دیروز رسید که امروز به بهانه های مختلف با ولی زمان و مجتهد اعلم دوران خود، زاویه گرفته اند. آنها که سخنان صریح و روشن ولایت فقیه را نپذیرفته و برای عدم پذیرش آن توجیهات مختلف می آورند.
سرنوشت بسیاری از این افراد را در هیبت وحید افراخته و تقی شهرام های زمان می توان رویت کرد مانند سران و سرکرده های فتنه 88 و اهالی فتنه یاد شده و دنباله های ریز و درشت آنها که اصول و مبانی انقلاب و نظام اسلامی را سر بریدند و در خدمت کانون های صهیونی و امپریالیستی قرار گرفتند و هنوز حاضر به توبه و عذرخواهی نیستند.
فیلم "سیانور" می تواند برای امروز جامعه ما حرف ها و بحث های گفتنی بسیار داشته باشد که به قولی اگر تاریخ به درد امروزمان نخورد، فقط برای لای کتاب ها مفید است.
وقتی در نظر آوریم که همزمان با این فیلم، تولید دیگری نیز در مورد گروهک تروریستی مجاهدین خلق به نام "امکان مینا" (البته درباره شرایطی که پس از انقلاب در مقابل مردم و نظام جمهوری اسلامی قرار گرفتند) به صورت کاملا کاریکاتوری و ضعیف در جشنواره فیلم فجر سی و چهارم نمایش داده شد، آن وقت بیشتر قدر فیلمی همچون "سیانور" را می دانیم.