جشنواره امید برای سینمایی ناامید!
علیرغم اینکه سالهاست امید چندانی به سینمای رایج نداریم اما سخنان جناب معاونت سینمایی یا همان رییس سازمان سینمایی در مراسم افتتاحیه سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر بازهم خوش بینی درمورد این جشنواره را به ما بازگرداند که شاید امسال اتفاق خاصی رخ دهد و به قول معروف فیلی به هوا برود! خصوصا آنجا که جناب رییس گفت: "...جشنواره امسال جشنواره سینمای امید است و سینمای امید تحقق پیدا کرده است..."
اگرچه از همان روزهای نخست حضور رییس سازمان سینمایی دولت یازدهم و از همان جشنواره اول که ایشان تولیتش را برعهده داشتند(یعنی سی و دومین دوره)، وعده امید و فیلم های امیدوارانه و معتدل و از این قسم شعارها به کررات سر داده شد و حتی از سوی ریاست محترم جمهوری نیز وعده جایزه ویژه ای برای فیلم هایی که امید را در دل مردم زنده کرده و بتوانند آنها را با سینمای فرهنگی آشتی دهند، داده شد. همچنین برخی سینماگران جوگیر شده در همان جشنواره مدام وعده می دادند که گویا دوره رنج و حرمان گذشته و از این پس کاری خواهند کرد کارستان! اما نشان به آن نشان که نه برای جایزه ویژه رییس جمهوری، در طول این 4 سال فیلمی شایسته دانسته شد (گویا هرچه متولیان سینمای امید و اعتدال نیز کاویدند اما در میان این همه فیلم حتی یک اثر که بتواند هم امید بخش باشد و هم مردم را با سینمای فرهنگی آشتی دهد یافت نشد!) و نه آن سینماگران شاخ غولی را شکستند و قله قاف را فتح کردند و همچنان آش همان آش است و کاسه همان کاسه!!
ایتالیا،ایتالیا
آبدوغ خیارینو!
اولین فیلم کاوه صباغ زاده با عنوانی برگرفته از سریالی مبتذل در تلویزیون شاهنشاهی، بدون هیچ قصه و داستان و ماجرا (برخلاف همان سریال کذایی!) و سرگردان در میان کلیپ و نئورئالیسم! و فیلم های تین ایجری آمریکایی و هامون و ... و با دوستی و عشقی سطحی و آبکی به همراه اتفاقات و دیالوگ هایی آبکی تر، نزدیک به دو ساعت تجربه ای آزار دهنده و کسالت بار را برپرده سینما برد. ضمن اینکه تا اواسط فیلم دلمان خوش بود که امسال را لااقل با فیلمی از یک خانواده پریشان و عصبی و آلوده به خیانت شروع نکردیم اما بازهم دقیقا مثل اولین فیلم سال گذشته (نقطه کور) با همان موضوع سوءظن به خیانت همسر که خانواده را به فروپاشی می کشاند و ارائه سبک زندگی بی بندبارانه و عادی سازی روابط زن شوهر دار با نامحرم تحت عنوان دوست و رفیق دیرین و ... مواجه شدیم! پایان به اصطلاح باز اما آشفته فیلم، رنگ هرگونه امید و روشنی را از این فیلم پاک کرده و نشان می دهد سندرم شبه روشنفکری همچنان در میان آثار اول، حرف نخست را می زند.
شخصیت اصلی "ایتالیا، ایتالیا"ی قبل از انقلاب برخلاف کاراکتر اول "ایتالیا، ایتالیا"ی پس از انقلاب زبان ایتالیایی نمی دانست و برای سرکیسه کردن بیوه ای متمول، خودش را به جای یک ایتالیایی جا زده بود. او فقط در انتهای هر کلمه فارسی یک پسوند "ینو" اضافه می کرد و مثلا "رفتم" را "رفتمینو" و "گفتم" را "گفتینو" بیان می کرد! وقتی از وی غذای مورد علاقه اش که "آب دوغ خیار" بود را پرسیدند، آن را "آبدوغ خیارینو" تلفظ کرد!! به نظرم همین عبارت برای توضیح ماجرا و ساختار "ایتالیا، ایتالیا"ی جدید مناسب تر است!!!
اوه (خانه)
انسان ، گرگ انسان است
این جمله معروف فیلسوف برجسته قرن شانزده و هفده انگلیس ، "توماس هابز" است که اساس فلسفه سیاسی غرب قرار گرفت و همین امروز می توان مصداق آن را در بسیاری از سیاست های نظام سلطه جهانی مشاهده کرد. اما این چه ربطی به فیلم اصغر یوسفی نژاد با عنوان آذری "اوه" به معنای "خانه" دارد؟
در واقع جمله 400 سال قبل هابز را می توان ماحصل همه آنچه اثر یوسفی نژاد طی 80 دقیقه تحت عنوان فیلم برروی پرده برد، دانست. ماجرای جنازه فردی که وصیت کرده تا برای تشریح به دانشکده علوم پزشکی سپرده شود اما تنها دخترش مانع می گردد! فیلم با گریه و زاری شدید دختر متوفی شروع شده و پس از آن، رد و بدل شدن مسلسلی دیالوگ های آدم های مختلف ماجرا با زبان آذری و با زیرنویس فارسی، همه پس زمینه و پیش زمینه قضیه و شخصیت ها و حواشی آنها را بیان می کند که اگر بعضی از آنها را از دست بدهیم حتی شخصیت برخی افراد اصلی نامعلوم می ماند! یعنی در واقع زبان تصویر و سینما کمترین تاثیر و نقش را در اینجا برعهده دارد به جز دوربینی که چسبیده به کاراکترها حرکت کرده و آنها را در کادرهایی بسته می گیرد، شاید می خواهد از این طریق خفقان بار بودن فضا را در شعاری ترین وجه، به تماشاگر حقنه کند!
اما در این قضیه جنازه و جنازه کشی، همه اعضای خانواده و فامیل و تمامی آنانی که در خانه متوفی (تنها لوکیشن فیلم) رفت و آمد دارند، طینت ناپسند خود را بروز می دهند؛ از تنها دختر به نام "سایه" و داماد به اسم "نادر" (که خودسرانه ازدواج کرده و 6 سال خانواده را ترک نمودند) گرفته که پدر را مسموم کرده و به دیار باقی فرستادند تا ثروتش را به جیب زده و راهی کانادا شوند! تا خواهر زاده متوفی به نام مجید که همواره چشمش به دختر او یعنی "سایه" بوده و حتی پس از مرگ وی نیز عشق دیرین و سوخته خود را بالای جنازه پدر به این زن شوهردار ابراز کرده و حتی لحظاتی را با وی خلوت می کند. خواهر مجید هم گویی کینه ای دیرین با "سایه" دارد و یکی دیگر از حاضرین که در هنگامه شیون و مویه به دنبال دختری برای پسرش است و با گرفتن عکس از او و گذاشتن در کانال تلگرام، می خواهد بر و روی او را به نظر خواستگار برساند و نماینده دانشگاه علوم پژشکی که ظاهرا برای عملی ساختن وصیت میت آمده ولی در اصل به خاطر تثبیت موقعیت خویش در دانشگاه تلاش می کند تا بتواند قرارداد روزمزدی ببندد و دانشجویانی که گفته می شود به جای گذراندن درس تشریح اموات با قطعات بدن آنها شوخی کرده و عکس سلفی می اندازند! تنها روحانی حاضر در صحنه نیز که برای راضی کردن "سایه" جهت عملی ساختن وصیت پدر به خانه آمده ، "سایه" او را به نام "داوود" به جای آورده که قبلا همسایه بوده و قایم باشک بازی می کردند و گویی رفتارش به گونه ای بوده که سایه هرگز فکر نمی کرده که او روحانی شود!! و یکی از مامورین پاسگاه که برای رسیدگی به شکایت نماینده دانشگاه آمده ولی با اولین نگاه به بهانه فاتحه خوانی برای میت به دنبال دختری در مجلس افتاده و با وی شماره تلقن و قرار رد و بدل می کند!!
حتی کسی هم که برای خرید خرما و حلوای مراسم ختم، پول گرفته و راهی شده بوده، بازنگشته و گویا پول مذکور را به جیب زده و می رود!! "سایه" یعنی همان تک دختر متوفی نیز برادری داشته که در تصادفی توسط اتومبیلی زیر گرفته و کشته شده و از خلال صحبت های پنهان او با شوهرش، بعید به نظر نمی رسد که برای کم کردن تعداد وراث ، "نادر" وی را زیر گرفته باشد!!! و تنها فرد ظاهرا مثبت این میدان، خواهر متوفی است که روانپریش است و فکر می کند به مراسم عروسی آمده است! حتی بچه ها هم که معمولا در اینگونه مراسم آرام تر و سربه زیر ترند، در فیلم "اوه" یا در حال اذیت کردن حیوانات هستند و یا کفن پدر بزرگ فوت شده خود را به کنار زده و عریانی او را مسخره می کنند!!
همه اینها در خانه ای اتفاق می افتد که حتی یک کتاب قرآن در آن وجود ندارد و بوی دستشویی اش با بوی جسد متوفی یکی گرفته می شود. تلخی و پلشتی و سبوعیت از سر و روی فضا می بارد.
به این ترتیب در فیلم "اوه" با مجموعه ای از آدم ها مواجهیم که از همه نوع تیپ و شغل و قشری در آن به چشم می خورند از دانشگاهی و روحانی و سرباز و مامور و معلم و دانشجو و پیرزن و بچه و ... (در واقع نمونه کوچکی از جامعه به نظر می رسند) و همه به نوعی دشمن خونی همدیگر به نظر می آیند، همه گویا در حال دریدن همدیگر هستند. آیا این همان مفهوم سخن آن فیلسوف غربی نیست که انسان گرگ انسان است؟
مارادونا را ول کن، غضنفر را بچسب!
تا اینجا یعنی روز سوم سی و پنجمین دوره جشنواره فیلم فجر هنوز در انتظار تحقق سینمای امید مورد نظر جناب ریاست سازمان سینمایی مانده ایم که در روز افتتاحیه آنچنان با قوت و تحکم، وعده آن را داد که فکر کردیم عنقریب با دیدن فیلم های این جشنواره، حتی افراد سرخورده مایوس در حال خودکشی نیز به زندگی برگشته و تقاضای وام ساخت و ساز می کنند! اما تا اینجا (به جز یکی دو مورد) اغلب فیلم ها با ساختاری ضعیف و محتوایی افسرده کننده، می تواند آدم های سرخوش و سرحال را نیز به لب پشت بام آورد!! خودتان قضاوت کنید:
در یک فیلم حاج آقایی عصبی و سرخورده در حالی راهی زیارت مشهد است که پسرش به قتل رسیده و مادر پسر به دنبال کسب رضایت او تا خود محوطه حرم امام رضا (علیه السلام) هم غش و ضعف می کند و دزد بدبختی نیز در این میان هم پول و مدارک حاج آقا را به سرقت می برد و هم دار و ندار زن بیچاره دیگری که دخترش در حال کماست! در فیلم دیگری هم پدری توسط دختر و دامادش به قتل رسیده و بقیه فامیل بر سر جنازه وی درحال دعواهای جنون آمیز هستند.
در فیلم دیگر زوجی دچار به هم ریختگی خانوادگی شده و در یک فیلم هم بچه زوج دیگر از پشت بام پرت شده و می میرد و در فیلم دیگر...
نگار
اژدها خارج می شود!
حالا در این میان مجری برنامه "خندوانه" تلویزیون با ادعای اینکه " تا کی میخواهیم از بدبختی صحبت کنیم"، و با فیلمی به نام "نگار"، ما را در این انتظار گذارد که حتما با فیلمی مفرح و سرخوش مواجه خواهیم بود، البته با این امید که خنده های زورکی و فضاهای لوس "خندوانه" را نداشته باشد. اما نشان به آن نشان که فیلم با خودکشی یک پدر آغاز شده و سپس با حلول روح پدر در وجود دختر داغدارش، وارد فضای ماوراء و هراس گردیده و در حالی که هنوز گرم سرکله زدن های دختر با روح پدر هستیم، ناگهان ماجرا سرکج کرده و یک دفعه دختر حساس و داغدار، پوست عوض نموده و علاوه بر کلمبو و پوآرو و خانم مارپل، رمبو و ژان کلود ون دام هم می شود، روی سقف ماشین معلق می زند و توی صورت آدم ها، آپرکات می رود!! حالا در این میانه سرکله یک آل کاپون پیدا می شود که معلوم نیست باید به آن خندید یا برای حضورش گریست؟ چون وقتی قرار است خشن باشد و بترساند، خنده دار می شود و زمان شوخی و بذله گویی، گریه آور است! این عوضی بودن فضاها در همان صحنه های زد خورد و بعد هنگام اسلحه و اسلحه کشی هم هست و به همه این ها، انبوه سر و صداهای آزار دهنده را هم اضافه کنید. خلاصه اینکه آشفته بازار غریبی به عنوان فیلم در برابرمان قرار می گیرد و یاد جشنواره سال گذشته و تصویر متحرکی به نام "اژدها وارد می شود" تداعی می شود (که البته عنصر اصلی آن "اژدها" امسال در این فیلم نیز حضور جدی دارد!). شاید اگر نام این فیلم به جای "نگار"، "اژدها وارد می شود2" یا "اژدها خارج می شود" بود، با مسما به نظر می رسید چون واقعا هم اژدهایی که سال گذشته وارد شد، در فیلم "نگار" از صحنه روزگار خارج گردید!!
اما علیرغم ادعای فیلمساز مبنی بر دیوانه بازی درآوردن (که البته نشانه هایی از آن را هم در جلسه مطبوعاتی فیلم بروز داد با این تصور"خندوانه" ای که با شکلک و دلقک بازی و به اصطلاح دگنک می توان از مردم خنده گرفت) اما "نگار" مانند "اژدها وارد می شود" و برخلاف توهمات فیلمسازان آنها اصلا "فیلم" به حساب نمی آید که بخواهیم آن را از نوع دیوانه بازی یا پارودی و یا امثال آن بدانیم. فیلم های دیوانه بازی (که قبل از هر چیز یک "فیلم" به شمار می آیند) در تاریخ سینما کم نیستند؛ از قدیمی ترها که بگذریم، امثال تارانتینو و رودریگز و گای ریچی و فیلم هایی مانند "پالپ فیکشن" و "از شفق تا فلق" و "قاپ زنی" مثال های قابل ذکری به نظر می رسند که در درجه نخست سر و شکل یک فیلم سینمایی را داشته و دیوانه بازی خود را در قاب سینما نشان می دهند اما متاسفانه در آثاری مانند "نگار" تنها با یک سری تصاویر آشفته و بی ربط و علیرغم نیت کارگردان فقط با اعصاب مخاطب بازی شده و احتمالا وی را به فضاهایی از نوع مالیخولیا نزدیکتر می سازد تا اینکه بخواهد او را از غم و ناراحتی فرضی برهاند!!
ماجان
من پدر نیستم
حالا در میانه این دیوانه بازی های جعلی، با اثری دیگر به نام "ماجان" مواجه می شویم که در فضایی سادیستی، به اصطلاح خانواده ای را با فرزندی معلول به نمایش می گذارد که پدر خانواده همواره مانند هیولایی بر سر آنها ظاهر شده و با چوب و چماق در حال سرپرستی این خانواده نگون بخت است! دعواهای پایان ناپذیر و زد و خوردهای عصبی کننده به علاوه حضور زنی دیگر در این فضای درب به داغان و ... مخاطب را به ورطه سرخوردگی نزدیک می سازد.
اما وقتی درمی یابیم که سازنده این اثر، مدیر مرکز امور نمایشی رسانه ملی است و در واقع اغلب سریال ها و مجموعه های تلویزیونی با نظر و تحت مدیریت ایشان تولید می شوند تازه درمی یابیم که چرا یک خانواده درست و درمان در اغلب این مجموعه ها و سریال ها پیدا نمی شود! تازه متوجه می شویم چرا این مهمترین رکن جامعه اسلامی یعنی خانواده ها، در اغلب حتی قابل قبول ترین سریال ها نیز درهم ریخته و آشفته و ناقص است!!
اگرچه پیش از این نیز جناب مدیر و فیلمساز ما، با فیلمنامه هایی همچون "قصه پریا" و "من مادر هستم" (که با واکنش شدید اقشار مختلف مردم و ائمه جمعه و جماعات و نمایندگان مجلس، از پرده پایین کشیده شد)و همچنین "خواب زده ها" با آن فضاهای سادیستی و بیمارگونه، نوع نگرش خود به جامعه و خانواده را بروز داده بود و حالا با اولین کار به اصطلاح سینمایی خود که به لحاظ ساختاری در حد یک کار آماتوری سوپر 8 هم نیست، راسا به میدان آمده اما از شدت ضعف فرم حتی نتوانسته به بخش مسابقه امسال جشنواره راه یابدکه به جز حذف برخی آثار مهم مانند "امپراتور جهنم" و "بوف کور"، تقریبا به گونه ای فله ای رقم بی سابقه 44 فیلم را در بخش مسابقه به ثبت رسانده است!!
این از مدیر گروه سریال های رسانه ملی و آن هم از برنامه ساز تلویزیون که مدعی شاد کردن مردم است، دیگر از شبه روشنفکری که اساسا توی فاز افسردگی و سرخوردگی سیر می کند چه انتظاری می توان داشت؟ یعنی قرار بود مواظب مارادونا باشیم که گل نزند اما غضنفرها توپ را مدام به سقف دروازه خودی می کوبند!!
این سینما به سیم آخر زده؟!
بارها و بارها ادعا شده که فیلمهای ایرانی شرکتکننده در جشنوارههای خارجی، تنها سفیران فرهنگی مردم و انقلاب ایران هستند! و به خاطر همین فیلمهاست که خارجیها ورای تبلیغات رسانههای مغرض و وابسته آن سوی آبها، نگاه مثبتی نسبت به مردم ایران پیدا میکنند! اما به نظر میآید این ادعا جز یک شوخی لوس و تکراری نیست مانند آنکه ادعا شده جشنواره فیلم فجر، تنها مراسم و جشن قابل ذکر در ایام مبارک دهه فجر به شمار میرود!
چگونه چنین ادعایی میتوان داشت در حالی که حال و هوای این روزهای کشور (در رادیو و تلویزیون و مدارس و ادارات و نشریات و...) یادآوری خاطرات روزهای انقلاب و دهه فجر است، اما جشنوارهای که به نام مبارک فجر انقلاب اسلامی متبرک است، هیچ نشان و حتی بویی از این فجر انقلاب ندارد.
آیا در فیلمهایی که اینک در جشنواره فیلم فجر شاهدیم و تقریبا بخش اعظم بضاعت محتوایی این سینما را نشان داده و چندی دیگر هم در جشنوارههای ریز و درشت خارجی حضور پیدا میکنند، میتوان سفیران فرهنگی مردم ایران را یافت؟! فیلمهایی که این مردم را متاسفانه اغلب افرادی سرخورده و مایوس و عصبی و پرخاشگر و خیانت پیشه و شارلاتان و خودخواه و پولپرست و خلافکار؛ و ایران را جامعهای بدبخت و فلاکتزده و مملو از نابسامانیها و نابهنجاریهای رفتاری و اجتماعی نشان میدهد. آیا این واقعیت جامعه و مردم ایران است؟! آیا اهالی دیگر کشورها و سرزمینها بایستی از ملت ایران چنین تصویری داشته باشند؟! آیا این همان تصویر امیدوارانهای است که ریاست سازمان سینمایی وعده میداد؟
بیمناسبت نیست شاهد از دیگران بیاوریم تا خدای ناکرده به غرضورزی و سیاهنمایی متهم نشویم:
چندی پیش یکی از نویسندگان BBC در تفسیری از سینمای ایران نوشت:
«... اگر سینمای هر کشور را آینه روحیه ملتاش بدانیم، آن وقت باید گفت چیزهایی که این روزها فیلمهای ایرانی به ما میگویند نه تنها امیدوارکننده نیست، بلکه بسیار نگرانکننده مینماید. فیلمهای ایرانی... آثاری شدهاند مملو از پرخاش و خشونت، هیستری و دیگرستیزی و رسوخ نابسامانی در تمام وجوه زندگی. ایرانی که در این فیلمها میبینیم ایرانی است که در آن خشت روی خشت بند نمیشود و به هیچچیز و هیچ کس نمیتوان اعتماد کرد. ...».
ولی حتی این نویسنده «بیبیسی»نشین هم علیرغم تمامی تبلیغات سرسامآور و غرضورزانه رسانههای غرب از جمله خود همین BBC علیه مردم ایران و انقلاب و نظام اسلامی، اوضاع ایران را آن گونه که فیلمهای سینمای ایران نشان میدهند، سیاه و نابسامان نمیبیند. او اضافه میکند:
«... با این وجود، صحنه زندگی اجتماعی ایران با تمام تنگناهای نفسگیرش هنوز از جنبوجوش همیشگی برخوردار است و مثل همیشه خوشیها در کنار ناخوشیها حضور دارند. پس چطور میشود که سینمای ایران چنین به سیم آخر زده و در ناامیدی محض غوطه خورده است...»!
این برای نخستین بار نبود که یک رسانه خارجی، برداشت خودش از آنچه این سینما به مخاطب آن سوی مرزها نشان میدهد را با این تعابیر تکاندهنده ابراز کرد. این آش آنقدر شور شده که در زمستان 1393 و پس از برگزاری سیوسومین جشنواره فیلم فجر نیز منتقد نشریه گاردین قلم به انتقاد از فیلمهای ایرانی نمایش داده شده در جشنواره فوق گشود و نوشت:
«... طلاق، سقط جنین، خیانت، تجملگرایی اصلیترین تم جشنواره فیلم فجر امسال را تشکیل دادند و میتوان گفت فیلمهای امسال از ضعیفترین فیلمهای چند سال اخیر به حساب میآیند...»
تصاویر متحرکی که شروع نمیشوندو پایان نمیپذیرند!
اما مشکلات آنچه در جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمده، تنها این گونه نمایش آدمها و جامعهای انتزاعی و محدود و بیهویت نیست، بلکه اساسا آنچه تحت عنوان «فیلم» به خورد مخاطب داده شده و میشود، اغلب از کمترین استانداردهای ساختارهای سینمایی بیبهره به نظر میرسد.
1- در فیلم «سوفی و دیوانه» هم برگرفته از برخی فیلمهای پرگوی «ریچارد لینک لیتر» مانند «قبل از طلوع»، «پیش از غروب» و «پیش از نیمه شب»، شاهد دقایق طولانی پیادهروی مردی که میخواهد خودکشی کند با دختری که ناگهان مانند اجل معلق سر وقتش رسید، هستیم و بالاخره مشخص نمیشود چرا بایستی 90 دقیقه همراه این دو نفر در یکی دو سه لوکیشن بچرخیم و لاطائلات و خزعبلات بیسر و ته آنها را بشنویم بدون آنکه قصهای روایت شود یا اتفاقی بیفتد و یا داستانی اساسا شروع شود! متاسفانه فیلمساز از آثار «لینک لیتر»، تنها پرگویی بعضی شخصیتهایش را گرفته و نتوانسته دریابد که آن پرگوییها در خدمت تعارضات فکری و روحی دو کاراکتر قرار داشته و از دل این تعارضات، ماجرایی شکل میگیرد که لحظه به لحظه میتواند تماشاگر را با خود همراه سازد.
2- در فیلم «آذر» بازهم حکایت نخنما شده قتل ناخواسته و قصاص آن هم در میان اعضای یک خانواده است که حالا ماجرای موتور سواری یک زن (که از قضا تهیهکننده فیلم نیز هست!) نیز بدان اضافه شده است. زنی که چه در آسایش و راحتی و چه در سختی و رنج و لحظات درگیری با عموی همسر خود و حتی زمانی که شوهرش در گیر قتلی ناخواسته شده و عنقریب اعدام میشود و او برای رضایت گرفتن به سراغ اولیاء دم میرود، با یک نوع آرایش تند و غلیظ (البته بدون هیچگونه کارکرد دراماتیک) ظاهر شده و با یک بازی تخت و بدون انعطاف گویا تنها سعی داشته که هژمونی تهیهکنندگیاش را بر فیلمساز جوان نگون بخت ثابت نماید! اداهای شبهفمینستی این به اصطلاح تهیهکننده (که دوران کارگردانیاش را هم گویی با تکماده گذارند!) چه در فیلم و چه در جلسه مطبوعاتی به خوبی بیانگر آن است که فیلمش از هرگونه نشانه «سینما» خالی است!
3- در فیلم «سارا و آیدا» ماجرا ظاهرا از به زندان افتادن مادر خانواده به خاطر صدور چک بیمحل شروع میشود. چکی که نمیدانیم برای چه موردی کشیده شده، فقط میشنویم گرفتاری مادر به نوعی در ارتباط با شخصی به نام میثاق که گویا پسرش بوده، اتفاق افتاده است. شخصی که تا پایان هم متوجه نمیشویم چه کسی بوده و چه ارتباطی با این داستان پیدا میکند. ماجرا پر است از آدمهای بیهویت و بیشناسنامه که از ناکجا آباد میآیند و در ناکجاآبادی دیگر غیب میشوند بدون آنکه در قضیه تاثیری داشته باشند و در میانه این رفتو آمدها و فضایی مملو از کلیشه و شعار، ریتم و کشش به کلی از فیلم رخت بربسته و تماشاگر را در تکرار و کسالتی پایانناپذیر فرو میبرد. معلوم نیست در سینمایی که فیلمسازش پس از چندین سال سیاه مشق و هدر دادن پولهای بیزبان و تلف کردن وقت مردم، هنوز از «ریتم» به عنوان یکی از اساسیترین محورهای ساختاری سینما سر درنمی آورد، چگونه میتواند نام «کارگردان سینما» برخود بگذارد؟!!
4- شاید بتوان نمونه بارز آخر خط این سینما را فیلم «قاتل اهلی» دانست که نتیجه تعارفات و «به به» و «چه چه» کردنها و «استاد استاد» گفتنهای سالیان سال به فیلمسازی است که همان سالهای پیش به پایان رسید. اما گویا جماعتی همواره سعی داشتند مثل شبحی او را روی اسبش نگاه دارند! اینک در آخرین اثر این به اصطلاح فیلمساز، حدود 120 دقیقه به گونهای سرسامآور حرفهای بیربط و شعر و شعاری و در واقع مونولوگهای بیسرو ته میشنویم. هرکس برای خود حرف میزند و از زمین و زمان، آسمان و ریسمان را به یکدیگر میبافد. از رانتخواری و اختلاس گرفته تا کنسرت و دکل نفتی و پدر و مادر و رفیق نارفیق و.... همه اینها به علاوه آوازهای اعصاب خردکن پولاد کیمیایی، تماشاگران سالن میلاد را واداشت تا یکسوم پایانی فیلم را تحمل نکرده و آن را با تکهپرانی و مضحکه و کف و سوت سپری کنند.
اما نکته کلیدی فیلم ارتباط ماهی «اوزون برون» با کنسرت موسیقی بود که در یکی از دیالوگهای مثلا اساسی آن بیان شد! حالا شما خود حدیث مفصل بخوانید از این مجمل! هرچقدر که «اوزون برون» به «کنسرت» ربط دارد، «قاتل اهلی» را هم میتوان به «سینما» مرتبط دانست!
این صحنه ها را در کدام کشور فیلمبرداری می کنید؟!
براساس اسناد تاریخی، پدیده سینما در ایران برخلاف سایر ممالک، به عنوان یک هنر مردمی در کوچه و بازار و محافل عمومی شکل نگرفت بلکه توسط دستگاه حکومتی و عوامل دربار شاهان قاجار وارد شد. به همین دلیل از همان ابتدا، ماجراها و محتوای آن بیشتر با منش و تفکر همان طبقه خاص وارد کننده مرتبط بود و هیچ ارتباطی با زندگی مردم و قاطبه ملت نداشت.
"لورا مالوی" نظریه پرداز مشهور سینما، ماجرای ورود سینما به ایران را قابل تامل دانسته و می گوید:
"به جز ژاپن، ایران تنها کشوری است که سینما توسط دستگاه سلطنت وارد آن می شود و گسترش می یابد برخلاف کشورهای صنعتی غرب، سینما در ایران به عنوان یک هنر مردمی و عامه پسند در کافه های زیر زمینی و چادرها شکل نگرفت..."
این سینما آنچنان به دور از مردم پای گرفت و رشد کرد که حتی نخستین سالن سینمایش در ابتدای یک ماه رمضان (1283 هجری قمری) که معمولا جامعه ایرانی در فضایی معنوی و عبادی فرو می رود، افتتاح شد و در پایان همان ماه تعطیل شد! یعنی در آن ماه عبادت و روزه و تهجد، تصاویری از رفتار و پوشش و روابط مردم آن سوی آب ها و به طور کلی سبک زندگی غربی برای مردم روزه دار به نمایش گذارد که به هیچوجه با آداب و رسوم و آیین شان سازگار نبود.
از همین روی بود که از ابتدا تعرض این پدیده نو با تصاویری که به نمایش می گذارد به اخلاق و رفتار عمومی مورد توجه دلسوزان و آگاهان جامعه و پس از آن برخی نویسندگان و هنرمندان قرار گرفت. شهید مدرس پیش از ورود "سینما" نسبت به ابزاری که "تمدن مغربی را با رسوا ترین قیافه، تقدیم نسل های آینده خواهند نمود" هشدار داد و شاعر قصیده و غزل سرای معاصر، امیری فیروز کوهی در شعری، سینمای آن روز را این گونه تفسیر کرد:
وان دگر بین که تا چها آورد سیم ما برد و سینما آورد
درد آورد و برد درمان را کفر پرورد و کشت ایمان را
آورید از متاع خارجیان آنچه مذموم تر نبود از آن
زر سپرد و ضرر فراز آورد راستی برد و خدعه باز آورد
تا به نقش دروغ پرده درون عصمت ما کند از پرده برون
به دنبال همین مخالفت ها بود که در دوران مشروطه مردم به بهانه همکاری برخی سینماداران مانند "روسی خان" با مستبدین و امثال "کلنل لیاخوف"، سالن های سینمایشان را به آتش کشیدند و برخی علماء همچون شیخ شهید فضل الله نوری نیز به تحریم آن رای دادند.
دور بودن سینمای آن روزگار از مردم و واقعیت آنچنان بود که حتی هویدا، نخست وزیر معدوم و صدراعظم سیزده ساله شاه که خود از بانیان و مشوقان آن سینما به شمار می رفت در در سال 1347 اظهار کرد:
"به شخصه ایرادی بر فیلم فارسی دارم. نکات تاریخی در فیلم های ما کم است. در فیلم های ما همیشه صحنه های زد و خورد در کافه ها می بینیم. ولی پلیس چنین گزارشی نمی دهد. این زد و خوردها را از کدام کشور فیلمبرداری می کنید؟..."
مخالفت مردم با سینما تا دوران انقلاب نیز تداوم پیدا کرد و فساد و فحشایی که در سینمای دوران طاغوت وجود داشت باعث شد تا در کنار مشروب فروشی ها و بانک ها (به عنوان مراکز فساد اقتصادی رژیم شاه) در دوران اوج نهضت مردم، برخی سالن های سینما نیز تعطیل شود. چنانچه حضرت امام خمینی (رحمه الله علیه) نیز در سخنرانی 12 بهمن 1357 در بهشت زهرا فرمودند:
"... سینمای ما مرکز فحشاست. ما با سینما مخالف نیستیم، ما با مرکز فحشا مخالفیم... مظاهر تجدد وقتی که از اروپا پایش را در شرق گذاشت - خصوصاً در ایران - مرکز [عظیمی] که باید از آن استفاده تمدن بکنند ما را به توحش کشانده است. سینما یکی از مظاهر تمدن است که باید در خدمت این مردم، در خدمت تربیت این مردم باشد؛ و شما میدانید که جوانهای ما را اینها (سینمای پیش از انقلاب) به تباهی کشیده اند ..."
در سالهای پس از انقلاب اسلامی نیز اگرچه بسیاری از آن روابط و مظاهر فساد از سینمای ایران رخت بربست و نیروهای انقلاب برآن حاکم شدند اما متاسفانه با تحلیل غلط از سینمای پیشین، برخی از ابعاد آن (مانند تفکرات شبه روشنفکری و پدیده ای موسوم به موج نو) را پذیرفته و الگو قرار دادند. از همین روی خشت سینمای نوین ایران نیز کج نهاده شد و سینمای دور از مردم پیش از انقلاب به تدریج در دوران پس از انقلاب هم جا باز کرده و گسترده شد تا جایی که امروز در جشنواره فیلم فجر و بالتبع آن فیلم هایی برپرده سینماها می روندکه غالبا کمترین ارتباط را با زندگی مردم و آرمان ها و ارزش ها و باورهای آنها داشته و به فراز و نشیب ها و بزنگاههای تاریخی و اجتماعی این سرزمین نیز کاری ندارد!
مصداق این سخن، اغلب آثاری است که در همین جشنواره سی و پنجم فیلم فجر مشاهده کردیم. در اکثر آثار فوق، شاهد کاراکترها و شخصیت هایی بودیم که خود و رفتار و سبک زندگی آنها یا اساسا با جامعه ایرانی بیگانه است و یا عمومیت نداشته و تنها در سطح بسیار محدود و در اقشار مشخص و معدودی به چشم می خورد.
1- فی المثل اغلب کاراکترهای این گونه فیلم ها، چه آنکه ظلم می کند و چه کسی که مورد ظلم واقع می شود، با اتومبیل های گرانقیمت و به اصطلاح شاسی بلند تردد دارد (نگاه کنید به فیلم های "دعوتنامه"، "تابستان داغ"، "نگار"، "بدون تاریخ ، بدون امضاء"، "انزوا"، "آذر"، "زیر سقف دودی"، "سارا و آیدا"، "قاتل اهلی"، "یک روز بخصوص" و ... ) حتی در فیلم "مادری" که ماجرا در یزد می گذرد، اتومبیل شاسی بلند را به زور در کوچه و پس کوچه های تنگ این شهر جای می دهند تا خدای ناکرده شناسنامه کاراکترهای به اصطلاح متجدد این دسته از فیلم ها به هم نخورد!
2-اغلب از اسامی نامانوس با فرهنگ ایرانی/ اسلامی و یا نام های مورد علاقه خانواده های به اصطلاح تجدد زده و به قول خودشان غیر امل! استفاده می شود. اسامی مانند "سایه"، "ندا"، "آیدا" و ... و در فیلم "سوفی و دیوانه" که ادعای عرفان و مسائل معنوی هم دارد!! علاوه براینکه یکی از شخصیت های اصلی فیلم نام "سوفی" برخود دارد و مدام از افرادی همچون "مگی" و "فرانک" سخن می گوید، حتی نام فرزند شخصیت دیگر که مانند "سوفی" چندان شیفته و مفتون غرب به نظر نمی رسد هم "رایان" است!!!
3-روابط میان شخصیت ها با سبک زندگی ایرانی/ اسلامی و رعایت حریم محرم و نامحرم نمی خواند. اغلب کاراکترها با رفاقت یا بدون آن و صرف اینکه مثلا دوست یا فامیل هستند، یکدیگر را با نام کوچک صدا زده و در خلوت های هم حضور دارند. مثلا مراسم مهمانی یا دورهمی و یا برنامه های جمعی در فیلم هایی مانند "ایتالیا، ایتالیا"، "اوه (خانه)"، "آذر"، "سارا و آیدا"، "مادری"، "قاتل اهلی" و ...
4-فضاهای زندگی به قول معروف، اینجایی یعنی ایرانی نیست و شاد تنها در مناطق و نقاط محدودی اتفاق بیافتد که برای تماشاگر عام چندان قابل درک نیست. مثلا حرکت به اصطلاح "دابس مچ" دو شخصیت اصلی فیلم "سارا و آیدا" در اتومبیل یا نسخه پیچی پسر خانواده برای والدین مشکل دار خود در فیلم "زیر سقف دودی" و یا فضای صومعه گونه تیمارستان فیلم "خفه گی"!!.
5-در اغلب این گونه آثار، ارتباط خارج از روابط زناشویی و غیرمعمول یا نامشروع وجود داشته یا چنین سوء ظنی در میان زوجین وجود دارد و یا این نوع روابط را عادی و معمولی و صرفا دوستانه جلوه می دهد مانند فیلم "ایتالیا، ایتالیا" که زن با دوست دوران مجردی اش ارتباط داشته و ناراحتی شوهرش از این امر را نامربوط به حساب می آورد. همچنین در فیلم های "سوفی و دیوانه"، "انزوا"، "مادری"، "آذر"، "زیر سقف دودی"، "سارا و آیدا"، "یک روز بخصوص"، رگ خواب"، "خفه گی" و ... این گونه روابط به گونه ای معمول نمایش داده شده یا حداقل چندان قبحی ندارد.
مجموع این عوامل باعث می شود تا تماشاگر و مخاطب ایرانی نتواند خود را در این فیلم ها و سینمای منتسب به آن ببیند و در نتیجه به دیدنشان نمی رود. از همین روست که حتی پرفروش ترین فیلم های این سینما مثلا با فروش 15 میلیارد تومان (یعنی با حدود یک میلیون و نیم تماشاگر)، بیش از 4-5 درصد از جمعیت این کشور را نمی توانند جذب کنند. به عبارت دیگر بیش از 95 درصد مردم ایران، مخاطب این سینما نیستند
فیلم های سفارشی، سینمای ایدئولوژیک
همکاری نیروهای نظامی، سرویس های جاسوسی و اطلاعاتی و استودیوهای فیلمسازی ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم و بسط ایدئولوژی آمریکایی در جهان باعث شد تا عبارتی تحت عنوان "جنگ صلیبی برای آزادی" یا Crusade for Freedom در محافل آمریکایی مطرح شود. عبارتی که پیش از هر موضوعی یک مبارزه فوق محرمانه از جانب پنتاگون، نیروی دریایی، شورای امنیت ملی و دفنر هماهنگی عملیاتی وابسته به سازمان CIA را طراحی می نمود تا به اصطلاح "پیام آزادی" را در بطن فیلم های آمریکایی درج نماید.
روزجمعه 16 دسامبر 1955 یک مجمع سری توسط ستاد مشترک ارتش آمریکا برگزار شد تا در این زمینه بحث کند که چطور می تواند از ایده "جنگ صلیبی برای آزادی" بهره برداری کند. در یک گزارش فوق محرمانه از ستاد مشترک ارتش آمریکا به فرماندهی عملیات دریایی در معرفی "آزاداندیشی نظامی" که در 16 دسامبر 1955 ارائه شده بود، "جنگ صلیبی برای آزادی" چنین تعریف شده بود:
"... جنگ صلیبی برای آزادی برای این منظور طراحی شده بود تا اصولی که روش زندگی آمریکایی براساس آن در مقابل سیستم ضدآمریکایی قرار می گیرد را توضیح دهد و غربی ها را برای فهم و درک مخاطره ای که دنیای آنان را تهدید می کند ، بیدار نماید..."
یعنی فرمولی برای ساخت فیلم در هالیوود تدوین شد تا بوسیله آن، سبک زندگی و ایدئولوژی آمریکایی در کشورها و سرزمین های دیگر تبلیغ شود. ترویج شرک و بی خدایی و ناکارآمد نشان دادن دین و ارزش های آن، اشاعه سکولاریسم و اومانیسم و لیبرالیسم (به عنوان فقرات ایدئولوژی غرب)، گسترش مثلث های عشقی و عشق های نامشروع که از روابط تازه و پنهانی سردمداران هالیوود ناشی می شد، بی بند باری اخلاقی و لاابالی گری و گستاخی رفتاری، اینکه برای ورود به دنیای جدید و متمدن بایستی از افکار و رفتارها و اخلاقیات سنتی جدا شده و از این طریق شکاف بین نسل ها مطرح گردید، ترویج سبک معماری و رفتار و سکنات آمریکایی و نمایش خانواده های فروپاشیده یا در حال فروپاشی اغلب متشکل از مادر و فرزند و با یک پدر گریخته و گمشده و ....
برای پخش این نوع فیلم ها، سازمانی به نام MPS بوجود آمد که با امکانات 135 پست خدماتی در 87 کشور جهان، شبکه توزیع عظیمی برای فیلم و سینمای آمریکا ایجاد کرد و در مرحله اول، 37 فیلم را برای نمایش در کشورهای دیگر لیست نمود که در میان آنها به فیلم هایی مانند: "پیتر پن"، "پسری از اوکلاهما"، "تعطیلات در رم"، "زنان کوچک"، "قایق نمایشی"، "مرد"، "آلیس در سرزمین عجایب" و "هیات اجرایی" برمی خوریم.
درطول سالهای پس از جنگ دوم، تولید و ساخت فیلم های با ایدئولوژی آمریکایی و در جهت ترویج سبک زندگی غربی، در کشورهای مختلف و به صورت بومی، رواج یافت و سینمای کشورهایی همچون ترکیه، هند، مصر، ژاپن و حتی چین و سایر کشورهایی که تازه با هنر هفتم آشنا می شدند در خدمت ترویج و بسط همان ایدئولوژی و سبک زندگی برآمد. در این میان جشنواره ها و جوایز آنها نقش عمده ای را برعهده داشتند.
سینمای پیش از انقلاب ایران، به خصوص آنچه "موج نو" خوانده می شد، در خدمت اشاعه همان سبک زندگی غربی و ایدئولوژی آمریکایی قرار گرفت و پیروزی انقلاب اگرچه متولیان طاغوتی را از همه عرصه ها از جمله هنر و سینما کنار زد اما متاسفانه به دلیل تحلیل نادرست متولیان هنری و سینمایی پس از انقلاب از جریان سینمایی پیشین و الگو قرار دادن همان سینمای به اصطلاح "موج نو"، همان تفکر اشاعه فرهنگ و ایدئولوژی آمریکایی و سبک زندگی غربی همچنان در این سینما باقی ماند و اگرچه در سالهای ابتدایی به دلیل فضای انقلابی، کمتر فرصت بروز مستقیم یافت اما با فاصله گرفتن از روزهای پیروزی انقلاب و به خصوص دفاع مقدس و با ورود به هنگامه های به اصطلاح سازندگی و اصلاحات، بیش از پیش خود را نشان داد تا امروز که در جشنواره فیلم فجر (به عنوان ویترین سینمای ایران) به طور بارز شاهد بروز آن هستیم. نگاهی اجمالی براساس همان عناصر فرمول "جنگ صلیبی برای آزادی" مصداق این ادعاست:
1-در اغلب فیلم ها، معمولا حتی در سخت ترین لحظات، سخنی از خدا ودین نیست و یا تفکرات دینی ناکارآمد نشان داده می شود و خود آدم ها از پس دشوارترین امور برمی آیند، همچون فیلم "فصل نرگس" یا در فیلم "اسرافیل"، جلسه زنانه قرآن، محل تسویه حساب های شخصی است و از همین روی شخصیت های اصلی فیلم از آن جلسه فرار می کنند، در فیلم "دعوتنامه" تمامی مشکلات ریز و درشت شخصیت ها (اعم از دزدی و تصادف و کمارفتن دختر بچه و ...)در کنار حرم امام رضا(علیه السلام) اتفاق می افتد و گره مشکلات بسیار پیچیده نه با توسل به امام بلکه تنها توسط خود آدم ها حل می شود و در فیلم "یادم تو را فراموش"، تنها کسی که نمازخواندنش را می بینیم، زن روانپریشی است که در پی برهم زدن کانون خانواده ای، زن دیگری را به قتل رسانده و اینک به سوی اعدام می رود! در برخی آثار، حتی بدیهی ترین عناصر دینی که در سبک زندگی ایرانی، جایگاه مهمی دارد، غایب است. مثلا در فیلم "ایتالیا، ایتالیا" هنگام بدرقه مسافر (که معمولا در شیوه ایرانیان، او را از زیر قرآن عبور داده و پشت سرش آب می ریزند) کاسه آب وجود دارد اما خبری از کتاب قرآن نیست! در فیلم "اوه"(خانه) هم در خانه ای که عزاداری و مراسم سوگواری برپاست حتی یک کتاب قرآن وجود ندارد!!
2-در بسیاری از آثار موجود، سبک زندگی ایران/اسلامی به نام سنت های قدیمی و تعصبات خشک، عملا زیر علامت سوال رفته و نوع سبک زندگی غیر اسلامی و غربی به عنوان روش درست در خانواده و ازدواج و عشق و دوستی و ... نشان داده می شود. در فیلم هایی مانند "ایتالیا، ایتالیا"، "سوفی و دیوانه"، "فصل نرگس"، "انزوا"، "آذر"، "اسرافیل"، "یادم تو را فراموش"، "رگ خواب" و ... ازدواج های معمول با سبک زندگی اسلامی/ایرانی، ناموفق و فاجعه آمیز نمایانده شده و عشق های ممنوع و خارج از عرف و شرع، انسانی نشان داده می شود که برخوردهای متعصبانه و خشک جامعه سنتی با آنها موجب ویران شدن زندگی سوژه های آن می گردد.
3-در اغلب فیلم ها، عشق و عاشقی از طریق روابط بی بند و بارانه و غیر شرعی، مثبت و انسانی نمایش داده شده و ازدواج به سبک ایرانی/اسلامی یعنی از طریق نظارت والدین و با رعایت حدود شرعی، تحمیلی، منهدم کننده خانواده ها و نافرجام نمایانده می شود. فیلم های "سوفی و دیوانه"، "ماجان"، "مادری"، "انزوا"، "آذر"، "سارا و آیدا"، "زیر سقف دودی"، "رگ خواب"، "اسرافیل" ، "فصل نرگس" ، "یادم تو را فراموش" و ... چنین فضایی را القاء می کنند.
4-در اغلب فیلم ها، خانواده درست و درمانی رویت نمی شود و بیشتر خانواده ناقص، بی ریشه، مضمحل یا در حال ویرانی نمایش داده می شوند: در فیلم های "اوه" (خانه) و"نگار"، پدر خانواده یا به قتل رسیده و یا خودکشی کرده، در فیلم های "فراری"،"تابستان داغ"، "آذر"، "انزوا"، "بدون تاریخ بدون امضاء"، "سارا و آیدا" بازهم با خانواده هایی روبرو هستیم که زیاده خواهی یا بزه و خلاف، آنها را از هم می پاشد، در فیلم های "سوفی و دیوانه"، "رگ خواب" و "اسرافیل" و "یک روز بخصوص" و "فصل نرگس"، اساسا با خانواده هایی ناقص، روانپریش یا بیمار مواجه هستیم و در فیلم "سقف دودی" بحران های نامعلوم، خانواده را به سمت انفجار پیش برده است. قصه ها و ماجراها در فیلم هایی که اساسا خانواده ای وجود ندارد همچون "خوب، بد، جلف" و "گشت 2" قابل تحمل تر و موفق تر به نظر می رسد و تنها پایان های خوش و امیدوارکننده را در این گونه آثار بدون خانواده شاهدیم!!!
5- در اغلب فیلم ها شاهد تقلید کورکورانه از سبک زندگی غربی در چیدمان فضا (دکوراسیون)، نوع غذا و رفتار، سبک موسیقی و حتی اسامی هستیم و این سبک زندگی در عمق روابط و احساسات افراد ریشه دوانده همچون: "ایتالیا، ایتالیا"، "سوفی و دیوانه"،"سارا و آیدا"، "آذر"، "رگ خواب"، "اسرافیل" ، "فصل نرگس"، "یادم تو را فراموش" و ... 6-در اغلب فیلم ها زن ها در عرصه های مختلف حضوری تحمیلی و نچسب و غلوآمیز داشته و برخلاف حضور واقعی و درخشان آنها در عرصه های جهادی و علمی و ورزشی و همچنین استحکام خانواده (به عنوان مهمترین رکن جامعه) در این دسته از فیلم ها در برخی ابعاد حاشیه ای و نامعمول و به سبک فیلم های غربی در موقعیت های نامتناسب دیده شده و از نظر سازندگان مربوطه برای آنها افتخاری محسوب می شود، مانند پیک موتوری در فیلم "آذر" یا راننده آژانس در فیلم "فصل نرگس" و یا نوازنده دوره گرد در فیلم "گشت 2" .
به این ترتیب به نظر می رسد پس از گذشت حدود 60 سال از صدور آن دستورالعمل و سفارش آمریکایی مبنی بر ترویج ایدئولوژی و سبک زندگی غربی در مقابل سبک زندگی متضاد با غرب، اینک فیلم هایی که در جشنواره فیلم فجر به نمایش درمی آیند (خودآگاه یا ناخودآگاه) به آن سفارش و فرمول عمل کرده اند!!!