Safe House
جاسوسی که از آفریقا آمد !
فیلم های جاسوسی اگرچه در تاریخ سینما به عنوان یک ژانر معرفی نشدند اما همواره از عناصر ویژه ای برخوردار بودند و طرفداران کثیر خود را نیز داشتند. این فیلم ها که در زیرگونه های متعددی تولید شدند ، در جریان جنگ جهانی و مقابله سرویس های جاسوسی غرب با گشتاپوی آلمان نازی برای نخستین بار خود را برپرده سینماها نشان دادند. فیلم های آلفرد هیچکاک مانند :" مردی که زیاد می دانست"(1934)،"سی و نه پله"(1935)،"بانو ناپدید می شود"(1938) و "خبرنگار خارجی"(1940) از نخستین فیلم های این فیلمساز مشهور تاریخ سینما با موضوعات جاسوسی بود که بعدا نیز با فیلم هایی همچون "بدنام" (1946) و نسخه دوم " مردی که زیاد می دانست" ( 1956) ادامه یافت.
اما سالهای موسوم به دوران جنگ سرد، نقطه اوج ساخت این دسته از فیلم ها شد(اگرچه شاید بتوان نخستین فیلم جاسوسی که به تقابل شوروی سابق و بلوک غرب می پرداخت را فیلم "جاسوس ها" ساخته فریتس لانگ در سال 1928 دانست) و علاوه براینکه فیلمسازانی مانند آلفرد هیچکاک با فیلم هایی مانند "شمال از شمال غربی" (1959) ،"پرده پاره" (1966) و "توپاز" (1969) ساخت این دسته از فیلم ها را در پروپاگاندای بلوک سیاسی غرب ادامه دادند، نوعی زیر مجموعه از فیلم های جاسوسی ، روی پرده رفت که بعضا با چاشنی ملودرام کمدی ، برپایه حادثه پردازی و با ساختار به اصطلاح اکشن همراه بود که از مهمترین نمونه های از این دست باید به فیلم های جیمزباند و مت هلم اشاره کرد که به تدریج خود به عنوان شخصیت های مستقل فیلم های جاسوسی اعتبار یافتند.(در دو سه دهه اخیر هجو این دسته از فیلم ها هم خود میدان جداگانه ای برای نوعی سینمای جاسوسی شد و فیلم هایی مانند سری "اسلحه برهنه " ، " خیلی محرمانه " و "آستین پاورز" از درون آن بیرون آمد).
در کنار همین فیلم ها بود که آثار جاسوسی حادثه ای هواخواه بیشتری پیدا کرد. تعقیب و گریزها و زد و خوردها در کنار طرح معماها و طراحی پازل های مختلف در فیلم هایی مانند : " جاسوسی که از سردسیر آمد"(مارتین ریت-1956)،"یادداشت های کوییلر"(مایکل اندرسن-1966) و "تدفین در برلین"(گای هامیلتون-1966)، گروه دیگری از فیلم های جاسوسی را به منصه ظهور رسانید که از وجه کمدی ملودرام آثار پیشین فارغ بوده و در عین حال برحادثه پردازی تراژیک تاکید بیشتری داشتند.
سه گانه "بورن " در سالهای 2002 ، 2004 و 2007 از آخرین این دسته از آثار بود. ضمن اینکه بازسازی سریال های جاسوسی مانند "ماموریت: غیرممکن" ، نمونه های موفقی از این دسته آثار را روانه پرده سینماها کرد.
از قبل تولید این فیلم ها، جاسوسی نویس های ویژه ای به دنیای ادبیات معرفی شدند همانند جان لوکاره که تا چندین دهه بعد همچنان نوشته هایشان در میان این گونه آثار سرآمد بود و دستمایه ساخت فیلم های سینمایی قرار گرفت.
از درون همین بخش از فیلم های جاسوسی بود که فیلم های به ظاهر گستاخانه تری به تولید رسیدند، فیلم هایی که به نفوذ عوامل غیرخودی در رده های مختلف سرویبس های اطلاعاتی و امنیتی می پرداختند. شاید بتوان از این دسته آثار، فیلم "سه روز کندور"(سیدنی پولاک-1975) را از اولین ها برشمرد و در همین چند ماه اخیر دو فیلم از این نوع به نمایش درآمدند :
"تعمیرکار خیاط سرباز جاسوس"(تامس آلفردسن) و "خانه امن" (دانیل اسپینوزا ) .
فیلم "خانه امن" بیش از هر موضوعی همان فیلم "سه روز کندور" سیدنی پولاک را به ذهن می آورد. فیلمی که در اواسط دهه 70 و در اوج رسوایی آمریکا در ویتنام به نفوذ یک گروه مخفی درون سازمان CIA و تلاش یک عضو این سازمان برای افشای آنها می پرداخت که نقشه های وسیعی برای نفت خاورمیانه داشتند. در فیلم "خانه امن " نیز ماجرا به یکی از روسای سازمان CIA می رسد که در پی بدست آوردن میکروچیپ حاوی اسامی ماموران فاسد و رشوه گیر درون سازمان است. میکروچیپی که از طریق یک مامور کنارگذاشته شده MI6 به دست جاسوس کهنه کار و اخراجی CIA رسیده و افشایش توسط سرویس های رقیب ، رسوایی بزرگی برای CIA و MI6 به بار خواهد آورد.
جاسوس چند جانبه یاد شده که "توبین فراست" (بابازی دنزل واشنگتن) نام دارد، سالهاست به فروش اطلاعات محرمانه سرویس های جاسوسی و اطلاعاتی اشتغال داشته و از همین رو به قول یکی از مسئولان CIA در 4 قاره تحت تعقیب است. ولی این بار برخلاف معمول که جاسوس ها از شرق یا غرب آمده و به طرف مقابل می رفتند (مثل فیلم "جاسوسی که از سردسیر آمد") در فیلم "خانه امن" جاسوس ها در جنوبی ترین نقطه قاره آفریقا قرار ملاقات دارند، درگیری ها برای تصاحب اطلاعات در افریقای جنوبی رخ می دهد ، تصفیه حساب ها در کیپ تاون اتفاق می افتد و جاسوس تازه نفس معامله گر اطلاعات ارزشمند، از آفریقا به سوی غرب می رود.
فیلم با صحنه یکی از همین فروش اطلاعات توسط یک مامور MI6 به توبین فراست آغاز شده و به سرعت تماشاگر را درگیر یک تعقیب و گریز نفس گیر مابین فراست و گروهی ناشناخته در خیابان های کیپ تاون آفریقای جنوبی می گرداند تا اینکه فراست به کنسولگری ایالات متحده پناه آورده و تازه متوجه می شویم که وی سالها تحت تعقیب سرویس های اطلاعاتی غرب قرار داشته است. در مرکز سرویس اطلاعاتی آمریکا در لانگلی ویرجینیا با 3 مسئول CIA مواجه ایم که از این دستگیری داوطلبانه به وجد و شگفتی آمده اند:
دیوید بارلو ( بابازی براندن گلیسن) ، کاترین لینک لیتر ( با ایفای نقش ورا فارمینگا) و هارلن ویتفورد ( با بازی سام شپرد ) که در واقع رییس دو مسئول قبلی محسوب می شود.
توبین فراست برای بازجویی و تخلیه اطلاعاتی به یک خانه امن سازمان CIA در کیپ تاون منتقل می شود که پیش از این با مسئول آن خانه ، متیو وستن ( با ایفای نقش رایان رینولدز ) اشنا شده ایم که نامزدی فرانسوی دارد و به وی راجع به شغلش دروغ گفته است. ضمنا مسئول مستقیمش همان دیوید بارلوست. تیم بازجویی، گروهی خبره از ژوهانسبورگ به سرکردگی دانیل کیفر (با بازی رابرت پاتریک، همان T-1000 یا مرد جیوه ای فیلم ترمیناتور 2: روز داوری ) هستند که به قول خودش همدوره توبین فراست با یک سال تاخیر در دانشگاه استنفورد بوده است.
بازجویی از توبین فراست با شکنجه های معمول سازمان CIA آغاز می شود که پیش از این در فیلم "غیر قابل تصور" انجام آن را توسط یک سیاهپوست و خلافکار قدیمی شاهد بودیم ( و البته در آن فیلم تنها موافقت ناگزیر مسئولان CIA را برای شکنجه قرون وسطایی قربانی نظاره می کردیم ) اما در فیلم "خانه امن" سفیدپوستان و عوامل اصلی این سازمان جاسوسی / تروریستی مستقیما وارد میدان شکنجه می شوند. ابتدا توسط آب و حوله برای ایجاد خفگی(که این نوع شکنجه را هم در مستندهایی که از زندان های گوانتانامو و ابوغریب بیرون آمد، دیده بودیم) و سپس مثله کردن بوسیله چاقو و...
ولی بخت یار توبین فراست است و همان گروهی که پیش از این در خیابان های کیپ تاون در تعقیبش بودند، به خانه امن حمله آورده و اعضای تیم دانیل کیفر را به گلوله می بندند. مت وستن ، فراست را از خانه خارج کرده و به اتفاق از دست گروه ناشناس می گریزند و در حالی که مسئولان سازمان در آمریکا نیز کمک چندانی نمی توانند بکنند ، آواره خیابان ها می شوند. کاترین لینک لیتر که به کلیت ماجرا مشکوک است(از جمله به لو رفتن خانه امن در کیپ تاون ) همراه دیوید بارلو ، عازم آفریقای جنوبی شده و از این پس نوعی نبرد پیچیده برای دستیابی به میکروچیپ معامله شده آغاز می شود.
فیلم علیرغم چهره های نه چندان آشنای دانیل اسپینوزا (کارگردان) و دیوید گوگنهایم ( فیلمنامه نویس) همچنانکه با چند شوک و معما و درگیری آغاز شده و همانطور با ریتم مناسب و پرحادثه و تعلیق آمیز پیش رفته و کمترین افت را در طی این روند به خود نمی بیند.
کاراکتر ها اگرچه کم و بیش کلیشه ای هستند و نمونه هایشان را در اغلب آثار از این دست یا دیگر فیلم های مشابه حادثه ای دیده ایم(مثل رییس خطاکار و مامور وظیفه شناس و ضد قهرمان سمپاتیک و یک مشت بدمن کج و معوج ) اما حداقل می توان گفت که پیروی از کلیشه ها، به درستی و با قوت صورت گرفته به طوری که در برخی موارد، همین تیپ های معمولی و تکراری تا سر حد شخصیت می رسند. این پروسه شخصیت پردازی در مورد توبین فراست و متیو وستن تحقق پیدا می کند و فراست معامله گر و سرخورده از هرگونه جوانمردی و صداقت را به خاطر ادای دینی که نسبت به وستن دارد در سکانس ماقبل آخر به قربانگاه باز می گرداند تا از او در مقابل دیوید بارلو و مزدورانش دفاع کند. همچنین مت وستن وظیفه شناس را به یک معامله گر اطلاعاتی بدل می سازد، اگرچه این معامله ، فساد و رشوه خواری را در سرویس های امنیتی غرب برملا می سازد. به نظر می آید در میان این دو شخصیت، کاراکتر متیو وستن، بهتر از کار درآمده است. او برای ایفای نقش ژان والژان گونه اش ، به کررات از مدار قانون خارج شده و حتی قواعد خودش را زیر پا می گذارد. در اینجا جملات کلیدی فراست در لحظات مختلف به کمک فیلمساز می آید تا مراحل تغییر و تحول وستن را منطقی تر و قابل پیش بینی تر جلو ببرد. مثل وقتی که وستن از زبان مافوقش می شنود "دیگر لازم نیست برای حفظ فراست ، خود را به آب و آتش بزند و از این پس، ادامه کار برعهده سازمان است" و پیش از این، همین جمله را به صورت یک پیش بینی از زبان فراست شنیده بود یا اینکه خود فراست به عنوان یک مامور کهنه کار ، در اوج درگیری نخست در خانه امن کیپ تاون ، تمام مراحل بعدی ماجرا را یک به یک برای وستن شرح داد که به ترتیب چه اتفاقاتی خواهد افتاد.
اسپینوزا و گوگنهایم تاسکانس های انتهایی، مخاطب خود را در 3 تعلیق باقی می گذارند(اگرچه با توجه به کلیشه های رایج ، حدس های قریب یقین برای تماشاگر حرفه ای سینما ، دور از ذهن نیست) ؛
اول اینکه آن گروه ناشناس مسلح که همه جا، سر و کله شان پیدا می شود ، چه هویتی دارند ؟
دوم، چرا این گروه در هر بزنگاه و مکان مخفی سررسیده و به اصطلاح جنگی ، گرای عملیات مخفی CIA را می زند؟ (ابتدا به هنگام معامله اول توبین فراست با مامور MI6 که به کشته شدن آن مامور می انجامد، بعد در خانه امن کیپ تاون ، سپس بیغوله های حاشیه شهر که فراست برای تهیه مدارک جعلی رفته است و بالاخره در خانه امن دوم )
سوم ، اصلا درون آن میکروچیپ ، چه اطلاعاتی قرار دارد که اینگونه همه به دنبال آن هستند؟
اولین گره هنگامی باز می شود که دیوید بارلو در آفریقای جنوبی ، کاترین لینک لیتر را ناغافل به قتل می رساند. به این معنی که کلید لو رفتن عملیات CIA فاش می شود اما اینکه وی چه ارتباطی با آن گروه ناشناس دارد؟،
باز شدن دومین گره در پایان تعقیب و گریز حاشیه شهر و پس از تهیه مدارک جعلی آغاز می شود. فردی که از گروه ناشناس مسلح گرفتار دست های وستن شده ، تحت فشار او ، رییسش به نام وارگاس و سازمان طرف او یعنی CIA را لو می دهد. تا اینجا معلوم می شود که درگیری حقیقی مابین CIA و CIA است.
اما گشایش کامل دومین گره در سکانس خانه امن شماره 2 و هنگامی که مسئول خانه کشته شده و فراست هم رفته و وستن چشم می گشاید و بارلو را بالای سر خود می بیند که او را روی تخت گذارده و ظاهرا مراقبت می نماید، در عین اینکه از وی راجع به توبین فراست و همچنین آن میکروچیپ می پرسد. در همین حال است که همان سرکرده گروه ناشناس مسلح که در مکان های مختلف با وستن و فراست درگیر شده بود، داخل شده و متوجه می شویم از افراد تحت امر دیوید بارلو است که قرار بوده همان میکروچیپ را بدست آورد. ( ظاهرا یکی از طرف های معامله مامور MI6 هم جناب بارلو و مزدورانش بوده اند که ظاهرا به توافق نرسیدند!)
و بالاخره سومین مورد هم چند لحظه قبل گره گشایی شده بود، آنجا که فراست بالای سر وستن زخمی نشسته و فاش کرد که میکروچیپ همراهش ، حاوی لیست بلندبالایی از ماموران فاسد و رشوه خوار سرویس های اطلاعاتی MI6 و CIA است. لیستی که توسط سازمان اصلاعاتی اسراییل یعنی موساد تهیه شده بود!
اما به جز این ها، توبین فراست یک مامور سابق سازمان CIA بوده که در عملیات مختلف این سازمان در لیبی و لبنان و خاور دور و نزدیک حضور داشته(و حتی در رزومه اش ذکر می شود که دورانی هم به عنوان یکی از رهبران حزب الله لبنان خود را جا زده !) و زمانی هم در مسئولیت یکی از خانه های امن CIA قرار داشته و اساسا برخی روش های بازجویی خشن این سازمان را او پایه ریزی کرده است. خودش نزد متیو وستن به برخی جنایاتش اعتراف می کند و از وستن می خواهد که این راه را ادامه ندهد. ( آخرین جمله اش در آستانه مرگ خطاب به متیو وستن این است که سعی کن بهتر از من باشی!) فراست در یکی از نصایحش به وستن اینگونه موقعیتش را توضیح می دهد:
"آدم های بیگناه را نکش ، متیو !...مسئول کنترل هوایی در یک فرودگاه کوچک محلی در برمودا به نام جرج ادوارد کاکس ، از سوی مامور نفوذی من گفته شد که او محموله های اسلحه را جابجا می کرده است. اما او فقط یک مامور کنترل هوایی بود. یک آدم بیگناه. من یک گلوله در مغزش گذاشتم. نیروی ویژه وارد عمل شد و یکی از مامورین خودشان را به جای او گذاشتندو آن شب یک هواپیما در همان منطقه به جریان آب گرم برخورد کرد و دچار سانحه شد و سقوط کرد. چون در آن هواپیما خانواده ای بودند که مردشان شاهد یک قتل بود و قرار بود درباره آن قتل در مقابل نمایندگان کنگره شهادت بدهد. یعنی تمام جریانی که ایجاد شده به همین خاطر بود...وقتی یک کار بیهوده را مدت زیادی تمرین کنی، در آن خبره می شوی ،هر روز صدها دروغ می گویی که راست به نظر می آیند، اینجا همه به یکدیگر خیانت می کنند ...من هم مثل تو آدم بیگناهی بودم ولی خودم را زیر پرچم مخفی کردم..."
او عمدا به فروش اطلاعات اقدام می ورزد (در جایی از فیلم گفته می شود که به روسیه و چین و ایران اطلاعات می فروخته است) که شاید از سرویس های اطلاعاتی و امنیتی غرب انتقام بگیرد و این دور از ذهن نیست.
چند سال پیش در آمریکا کتابى منتشر شد که گزارشهایى افشاگرانه دربارهی عملیات امنیتى دولت بوش درآن درج شده بود. این کتاب "موقعیتِ جنگی" (State of War) نام داشت و نویسندهی آن "جیمز رایزِن" خبرنگارِ روزنامهی نیویورک تایمز بود.
جیمز رایزن ، متخصصِ اخبارِ مربوط به جاسوسى و امنیتِ ملى محسوب شده که با اتکاء به منابعِ داخلى و روابطى که با سازمانهاى امنیتى آمریکا نظیر CIA و NSC(سازمان امنیت ملی) دارد، براى روزنامه های نیویورک تایمز و لس آنجلس تایمز، اخبارِ پشت پرده را در سالهاى اخیر گزارش کرده است. یکى از افشاگرىهاى این کتاب، که به صورت گزارشى در نیویورک تایمز هم منتشر شد و جنجالِ بسیاری به پاکرد ، آن بود که جورج بوش برخلاف قانون ، به طور مخفیانه دستور داد ، «سازمان امنیت ملی» (National Security Agency) اتباع و شهروندان آمریکایى را که مظنون به ارتباط با اعضاى القاعده هستند، زیرِ پوششِ تجسّس بگیرد و مکالماتِ تلفنى و ارتباطاتِ دیگر آنها را مورد استراقِ سَمع قرار دهد. به دلیل خلاف قانون بودن این عمل ، رییس جمهور در معرض اتهام قانونى قرار گرفت تا از کارِ خودش دفاع کند.
افشاگرى دیگرى که در این کتاب آمده ، مربوط مىشود به فعالیت جاسوسانِ آمریکایى در ایران. طبق گزارش جیمز رایزِن، در سال ۲۰۰۰ میلادى سازمان «CIA» در عملیاتى به نام «عملیات مِرلین» که پیشتر توسط بیل کلینتون تصویب شده بود، قصد داشت با دادنِ اطلاعاتِ به ظاهرعلمى اما نادرست دربارهی طرز ساختن کلاهکِ جنگى براى موشک ، دانشمندانِ ایرانى را گمراه و نتیجه کارشان را بىاثر و خنثی کند. قرار بود این اطلاعاتِ محرمانه توسطِ یک جاسوس به مأمورانِ اطلاعاتى ایران تحویل داده شود و آنها کارِ ساختنِ کلاهک را برطبق آن اطلاعات شروع کنند. هدفِ عملیات مِرلین این بود که متخصصان نظامی ایران سالهاى بسیاری وقتشان را صرف ساختنِ کلاهکهایى بکنند که حاوى اطلاعاتِ غلط است تا پس از ساخته شدن ، هیچگونه عملکردی نداشته باشند. رایزن در کتاب فوق ادامه می دهد که آمریکایىها بدآوردند به این ترتیب که یک پناهنده سیاسى روس که مأمور "CIA"بود و قرار بود نقشههاى کلاهکها را به ایرانىها بدهد،دوجانبه کار میکرد. او موضوع مغشوش بودن اطلاعات ساخت کلاهک موشک را پنهانى نزد مأمورانِ ایرانى فاش کرد و در نتیجه، بدون اطلاع آمریکا، ایرانىهاکه هدف عملیاتِ مرلین را فهمیده بودند، با دقت ، اطلاعاتِ نادرست را از بخشهاى درستِ نقشههاى کلاهک جدا نموده و فقط روى قسمتهاى معتبرِ آن کار کردند. به این ترتیب طبق گفته آقاى رایزن، جاسوسهاى آمریکایى ناخواسته به توسعه برنامهی نظامی ایران کمک رساندند.
این تنها مورد از اشتباهاتِ جاسوسى آمریکا در قبال ایران نبود. براساس آنچه که در کتاب "موقعیت جنگی" آمده است ، در سال ۲۰۰۴ میلادی، یکى از مأمورانِ "CIA" پیامى الکترونیکى و رمزى شده به یکی از جاسوسانِ خود در ایران میفرستد. اما از قرار معلوم ، آن فردِ دوم هم جاسوسِ دو جانبه بوده و براى ایرانىها کار میکرده است. پیام رمز فوق، به اشتباه ، اسامى تعدادى از جاسوسانِ آمریکا در ایران را هم دربر داشته است. آقاى رایزن مینویسد که این اطلاعات به دست مقاماتِ ایرانى میافتد و آنها هم به سرعت همهی آن افراد را شناسایى و دستگیر میکنند.
پس از انتشارِ کتابِ "وضعیت جنگی"، سخنگوى سازمان "CIA" محتواى آنرا نادقیق خواند، اما صحتِ سایر مطالب این کتاب و کارنامه خبرنگارى نویسندهاش احتمالِ درستیِ گزارشهاى آنرا افزون میکند.
در انتهای فیلم "خانه امن" نیز مشاهده می کنیم که علیرغم تلاش متیو وستن برای اقدامات قانونی و تصفیه سازمان CIA که از طریق یکی از روسای آن به نام هارلن ویتفورد (رییس مستقیم دیوید بارلو) به نتیجه نمی رسد و ویتفورد افشاگری فوق را موجب خدشه دار شده امنیت ملی آمریکا می داند، سرانجام متیو خود راسا محتویات میکروچیپ را در اختیار رسانه ها گذارده و علیرغم رسوایی در ایالات متحده و انگلیس و آلمان ، اما قضیه به تصفیه این سازمان ها و اقدامات قانونی نهادهای سیاسی و قضایی و قانون گذاری کشورهای یاد شده علیه سرویس های اطلاعاتی شان می انجامد. نوعی Happy End یا پایان خوش برای اینگونه فیلم های ظاهرا افشاگر که گویا همه این فساد و جنایات، مربوط به نفوذ گروهی خاص درون سازمان های امنیتی نظامی می شده و ربطی به همه شاکله و ساختار این سازمان ها نداشته است. ( این فرمول همیشگی هالیوود است که نقاط ضعف و خرابکاری ها و رسوایی های تاریخی را به کلیت سیستم بسط نداده و آن ها را در سطح یک شخص یا گروه محدود می نماید ، مثال فیلم هایی همچون "سرپیکو" سیدنی لومت، "محرمانه لس آنجلس " کرتیس هنسن و یا " مردگان " مارتین اسکورسیزی) .
اما در فیلم "خانه امن" یک موضوع دیگر این افشاگری علیه سرویس های اطلاعاتی غرب را برای سازندگان فیلم (یعنی کمپانی یونیورسال ) قابل قبول می گرداند؛ این که همه آن اطلاعات ارزشمند راجع به فساد درون سازمان های اطلاعاتی جاسوسی غرب مثل MI6 و CIA توسط سرویس اطلاعاتی صهیونیست ها صورت گرفته و همین موضوع است که ماجرا را نزد تهیه کنندگان هالیوودی فیلم دارای اعتبار گردانده و نقاط منفی اش را می پوشاند. چراکه آنچه نزد سینمای هالیوود دارای ارزش اصلی است نه نهادها و مراکز سیاسی و امنیتی غرب مثل آمریکا و انگلیس بلکه فقط و فقط ساختارهای مختلف صهیونیستی همچون رژیم اسراییل است.
از همین رو ، در بخشی از فیلم و در شرح سابقه توبین فراست ذکر می شود که زمانی وی از رهبران حزب الله بوده تا هم اعتبار این تنها گروه واقعا ضد صهیونیستی در لبنان را خدشه دار ساخته و هم به نوعی شبهه هدایت غیر مستقیم آن توسط سرویس های اطلاعاتی غرب را شایع کنند که همواره این سنت صهیونیست ها بوده که وقتی نمی توانند به رویارویی مستقیم با دشمن خود بپردازند، به ترور شخصیتی او دست بزنند و چنین تحریفاتی را در آثار سفارشی سازمان های صهیونیستی همچون فیلم های "سیریانا" ، "نفوذی" و همین " خانه امن" شاهد هستیم.
اسناد و شواهد بسیار وجود دارند که بنیاد سازمان های اطلاعاتی امروز در غرب از مراکز صهیونیستی و با استفاده از کارشناسان این مراکز پا گرفته و گسترش یافت.( بنا بر اسناد انتشار یافته، ساواک نیز توسط کارشناسان موساد تاسیس و برپا گردید و مامورانش در اسراییل آموزش های لازم را دیدند ).
در تاریخ آمده است که لرد ویکتور روچیلد ( از سران امپراتوری جهانی صهیونیسم ) از بانیان این گونه سرویس های اطلاعاتی جاسوسی بود که اساسا برای خود تشکیلات اطلاعاتی مستقلی داشت و سرویس هایی مانند موساد و CIA و MI6 در زیر مجموعه آن قرار می گرفتند و گفته می شود همین امروز ، موساد توسط یکی از بازماندگان خاندان روچیلد اداره می شود.
سرویس های امنیتی صهوینیستی بارها و بارها به طور رسمی و غیر رسمی ، سرویس های همکار در سایر کشورهای غربی را مورد انتقاد قرار داده اند که در طول فعالیت شان نتوانسته اند از رشد و پیشرفت دشمن اصلی صهیونیست ها یعنی نهضت های اسلامی جلوگیری کرده و حتی ناخودآگاه به گسترش آنها یاری رسانده اند. آنها این ضعف سازمان های جاسوسی غرب را ناشی از فسادهای عمیق درون این سازمان ها توصیف نموده اند و به نظر می آید فیلم "خانه امن" یک هشدار جدی دراین باب باشد.