Black Gold
لارنس امروز غرب
تقریبا از اوان ساخت فیلم در هالیوود ، سینماگران و فیلمسازان این کارخانه به اصطلاح رویا سازی ، در کنار تبلیغ و ترویج فرهنگ آمریکایی اعم از کابوییسم و گنگستریسم و میکی ماوسیسم و مانند آن، علاقه خاصی نسبت به کاراکترها و قصه های شرقی چه در خاورمیانه و خاوردور و یا از شرق باستان نشان می دادند والبته در قریب به اتفاق این حکایت ها نیز همواره آدم های شرقی ، موجوداتی شریر و خبیث یا شارلاتان و فریب کار و یا فقیر و درمانده جلوه می کردند که زندگی خویش را از طریق دزدی و سرقت و امثال آن می گذرانند. در برخی از این فیلم ها شاهد حضور غربی ها در شرق دور بودیم که سعی داشتند تا در جامعه ظاهرا فسادآلود خاوردور ، به اصطلاح حق را حاکم کنند. فیلم هایی مانند "دریاهای چین" ساخته تی گارنت یا "55 روز در پکن" نیکلاس ری و یا "وحشی و گیشا" جان هیوستن از همین دسته بودند.
اما شرق اسلامی در سینمای غرب همواره با 3 عنصر به تصویر کشیده شده است :
1- صحراهای لم یزرع و شنزارهای روان
2- صف شتران
3- توفان شن
و در کنار این 3 عنصر ، انسان شرق اسلامی همیشه با سر و شکل عربی و با خصوصیات بدوی تحقیر شده و در کنارش خشونت و جهالت را وجه بارز او قرار داده اند.
این شمایل از فیلم "عرب مسخره" (ژرژ میلیس - 1897) و "آواز موذن"(فیلیکس مگیش – 1905) به صورت فرمولی ثابت در آثار سینمای هالیوود مورد استفاده فیلمسازان قرار گرفته تا نسخه صامت "دزد بغداد" (رائول والش-1924) و فیلم رنگی "دزد بغداد" ساخته الکساندر کوردا و دوستانش تا علاءالدین و علی بابا تا "پسر شیخ" ساخته 1926 جرج فیتس موریس و "مراکش" جوزف فن اشترنبرگ در 1930و تا همین فیلم اخیر مایک نیوئل برگرفته از بازی "شاهزاده پارس" که با نام "ماسه های زمان" در سال 2010 ساخته و اکران شد.
این تصویر بدوی را حتی در آثار سینمایی که چندان ارتباطی هم به شرق اسلامی ندارند ، به انحاء مختلف می توان رویت کرد. از جمله در آخرین نسخه فیلم "ماموریت:غیر ممکن" با نام "پروتکل شبح" که ورود فیلم به دنیای اسلام با تصویری از جامعه ای به شدت عقب افتاده همراه است مشتمل بر صحرایی بی آب و علف با صفی از شتران و بالاخره توفانی از شن .
این نگاه تحقیرگرایانه (که حتی در فیلم های کمدی نیز دست از سر شرق اسلامی برنداشته همچون درفیلم "گمشدگان حرم"با شرکت باد ابوت و لو کاستلو) بعضا خرافات یا درگیری های قبیله ای و جاهلی را نیز چاشنی داستان های خود کرده و معمولا در اینجا سر و کله سفیدپوستان غربی و به خصوص آمریکایی پیدا می شود تا اوضاع جامعه درهم و برهم مسلمانان را به سامان کنند. معروفترین فیلم از این دست "لارنس عربستان" دیوید لین است و از اخیرترین آنها نیز می توان به فیلم "قلمرو" پیتربرگ اشاره کرد که حال و هوای امروز پروپاگاندای رسانه ای غرب یعنی وجه ضدتروریستی آن می چربد.
در این گونه آثار همواره سعی شده با نشان دادن مشرق زمین به عنوان فضایی بدوی ، جنس جوامع شرقی با مانوسات مردم از جامع اطراف خود متفاوت نمایش داده شود و انسان شرقی به شخصی غریبه از منظر مخاطبان غربی بدل گردد.
و اینک در سال 2012 و پس از گذشت نزدیک به 130 سال از اختراع پدیده ای به نام سینما ، اگرچه ابزار و امکانات و ساختار و سر و شکل فیلم های سینمایی ، بسیار متحول شده و اساسا تولیدات امروز سینما ، به هیچوجه نسبتی با روزهای آغازین سینما ندارد اما در محتوا و موضوع و نوع نگرش سازندگان فیلم ها ، هیچ گونه تغییری حاصل نشده و گویا امروز همان بنیانگذاران و پیشگامان سینما مانند ملی یس و گریفیث و ادوین اس پورتر و ... هستند که به عنوان کارگردان و تهیه کننده ، پشت دوربین قرار می گیرند و انگار تمامی ادعاهای ریز و درشت فیلمسازان غربی مبنی بر تکامل و جهش های عجیب و غریب تنها در ابزاراآلات محدود مانده و کوچکترین نفوذی در آدم ها و افراد نداشته است! یعنی در این فاصله یک قرن و سی ساله انگار که هیچ تغییر و تحولی در دیدگاه و نگرش سینماگران غرب ، حاصل نگردیده است!!
از همین روست که نوع نگرش نژادپرستانه و تحقیر گرایانه ژان ژاک آنو و فیلمنامه نویسش یعنی منو میجیس نسبت به شرق اسلامی در فیلمی همچون "طلای سیاه" ، علیرغم فیلمبرداری چشم گیر ژان ماری دروژو و موسیقی پرحجم جیمز هورنر و جلوه های خیره کننده تصویری و صوتی و ... با آنچه مثلا ژرژ ملی یس در سال 1897 و در فیلم "عرب مسخره" به تصویر کشید ، تفاوت چندانی ندارد یا با فیلم " دزد بغداد " رائول والش در سال 1924 شباهت های محتوایی بسیار دارد و یا به وضوح، فیلم "لارنس عربستان" دیوید لین در سال 1956 بیش از سایر آثار الهام بخش آن به نظر می آید.
و این ادامه سینمای ایدئولوژیک و نژادپرستانه غرب در محصول مشترک ژان ژاک آنو و منو میجس ، اصلا غریب نیست که ژان ژاک آنو اساسا به ساخت فیلم های سفارشی و تبلیغاتی مشهور است مانند فیلم "هفت سال در تبت " در سال 1997 در تجلیل از عنصر خود فروخته و سرسپرده ای همچون دالای لاما و مکتب انحرافی و غرب ساخته لاماییسم و یا فیلم "دشمن پشت دروازه ها " در سال 2001 برای نمایش تصویری دیگرگونه از نبرد استالینگراد و در کارنامه منو میجس هم فیلم هایی در پروپاگاندای تئوری های تروریستی غرب همچون"محاصره"، آثار ایدئولوژیکی آن مانند"ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی"و فیلم های نژادپرستانه ای مثل "رز ارغوانی " به چشم می خورد.
ماجرای فیلم " طلای سیاه " در اوایل دهه 1930 میلادی اتفاق می افتد که پس از گذشت 15 سال از معاهده بین دو قبیله صحرا نشین عرب و سران آنها یعنی عمار و نصیب که موجب گروگذاردن دو پسر کوچک عمار نزد نصیب هم می شود ، اینک با باز شدن پای غربی ها و آمریکایی ها برای استخراج نفت از منطقه ای به نام "کمربند زرد " ( نقطه مورد اختلاف دو قبیله که قرار برآن بود تا متعلق به هیچکدام نباشد ) مجددا دشمنی ها سرباز می کند. ورود آمریکایی ها به صحراهای لم یزرع با آن هواپیمای تک ملخی ( که یادآور فیلم "بیمار انگلیسی " آنتونی مینگلا است ) و تشویق نصیب به واگذاری استخراج نفت به آنها در مقابل ورود مدرنیسم و مظاهر آن به قبیله های عقب افتاده و بادیه نشین عرب ، سرآغاز رقابت های خونینی می شود که واقعا از فیلم "طلای سیاه " یک "لارنس عربستان" قرن بیست و یکمی می سازد با این تفاوت که این لارنس نه از انگلیس و ارتش امپراتوری بلکه از دل خود همین قبایل عرب و از میان یکی از سنتی ترین آنها بیرون می آید.
صالح و آئودا ( دو پسر عمار) در میان قبیله نصیب بزرگ می شوند. صالح همچنان در فکر احیای حاکمیت پدر بوده و اغلب توسط پرنده ای شکاری با قبیله خویش در تماس است. اما آئودا که روزهای خود را به آموختن و مطالعه گذرانده ، بیشتر منش و خوی متجددانه پیدا کرده و در عین حال نسبت به دختر نصیب یعنی لیلا هم علاقه متقابلی پیدا نموده است.
حضور آمریکایی ها و استخراج نفت از ناحیه کمربند زرد ، همچنانکه نصیب و قبیله اش را به نان و نوایی می رساند اما قبیله عمار را به دلیل پیمان شکنی نصیب ، دچار شک و تردید گردانیده که در این میان قتل چند تن از اهالی قبیله عمار ، آنها را به فکر مقابله و یا معامله می اندازد. در این میان صالح که به پدرش وفادارتر نشان می دهد ، محافظان را خود را به قتل رسانده و راهی دیار خود می شود که توسط عوامل نصیب دستگیر شده و به قتل می رسد. و حالا نصیب برای اینکه آسوده تر بتواند پیمان خود را با عمار بشکند ، دخترش لیلا را به عقد آئودا درمی آورد و در ضمن وی را به عنوان سفیر صلح نزد پدرش عمار می فرستد.
آئودا نزد پدر می ماند اگرچه به هیچوجه با عقاید و باورهای سنتی او و قبیله اش در ضدیت تام و تمام با خارجی ها موافق نیست و معتقد است که می توان تعامل بهتری با آنان داشت و هم از امکاناتشان سود جست و هم مسیر پیشرفت را برای خود و ملت خویش ، هموار ساخت. اما اصرار عمار بر جنگ با پیمان شکنان جبهه نصیب و خارجی ها از یک سو و عناد نصیب و پسرانش ، باعث می شود که آئودا بخشی از سپاه پدر را در سویی دیگر برای فریب سپاهیان نصیب ، فرماندهی کند. این فرماندهی به دلیل همراهی و همدلی با اسرا و زندانیان ، ارتشی جدید ایجاد کرده که با گذر از صحاری و ریگزارها و شنزارها و عبور از میانه مرگ و زندگی ، پیوستن قبیله های مختلف جنوبی را به همراه داشته و ارتشی بزرگ از حاشیه نشینان و رانده شدگان و مغضوبین در کنار آئودا ایجاد می کند که برای فتح سرزمین های نصیب انسجام یافته اند ولی نه برای تحقق بخشیدن به آرزوی عمار یعنی راندن خارجی ها بلکه برای استفاده صحیح از رابطه با آنها تا سرزمینی جدید با زندگی متجددانه بوجود آورند.
اگر درهر مرحله از دوران سینمای غرب،نگرش آن نسبت به شرق اسلامی را الگویی برای تحلیل گران سیاسی و تدوین استراتژی سیاسی و یا ویترینی برای عرضه استراتژی و راهکارهای عملی نظام سلطه بدانیم ، مثلا همچنان که در دهه 1970 میلادی ، همراه با اوج گیری جنبش های اسلامی به خصوص نهضت امام خمینی(ره)، فیلمی همچون "جن گیر "(ویلیام فرید کین) به نوعی استراتژی جدید غرب در مقابل نهضت های اسلامی را تئوریزه و نمایش داد(اکران مجدد این فیلم در آستانه 11 سپتامبر 2001 تاکید مجددی برهمین استراتژی بود)امروز نیز به نظر می رسد، فیلمی همچون "طلای سیاه " نشانگر تئوری های امروز غرب در قبال بیداری اسلامی اخیر است. تئوری که در مقابل خیزش ضد غربی و اسلامی/انقلابی ملت های مسلمان ( که نتیجه آن مانند انقلاب اسلامی ، نظام هایی تهدید کننده منافع غرب و کانون های صهیونی خواهد بود)، نوعی اسلام میانه را مطرح ساخته و الگویی را معرفی می کند که به جای بازگشت به هویت دینی و ملی ، حفظ استقلال سیاسی و فرهنگی و ترغیب به عزت نفس و تقابل با سلطه بیگانه ، تحت عنوان تعامل با غرب ، سازگاری با پیشرفت های مدرن جامعه غرب و گذر از سنت های بومی ، به لحاظ تاریخی نوعی وابستگی و در نهایت سرسپردگی را به همراه دارند.
در فیلم "طلای سیاه " نوع نگرش فیلمساز و فیلمنامه نویسش به دو قبیله عرب (یکی سنتی و پایبند به سنت ها و مخالف سرسخت هرگونه حضور بیگانه و دیگری به دنبال مظاهر مدرنیسم ولو به قیمت قربانی کردن همه ریشه ها و هویت) چه از لحاظ ساختار سینمایی و چه از جنبه ساختار روایتی و محتوایی به خوبی به مخاطب منتقل می شود.
در این نگرش، قبیله نصیب که خواهان تجدد است و با خارجی ها برای استخراج نفت از منطقه بیطرف کنار آمده ، از همان نخستین دقایق فیلم ، واجد سبک زندگی و روش مدرن تری نشان داده می شود؛ با اتومبیل (در اینجا جیپ صحرایی ) رفت و آمد می کنند ، از لباس های امروزی تری استفاده کرده که حتی یونیفروم نظامی شان بسیار به مشابه غربی نزدیک است و در ساختمان های شکیل تر و امروزی تر زندگی می کنند و ....
ضمن اینکه نگاه سازندگان فیلم نسبت به مدرنیسم و مظاهر آن، کاملا سنتی و کهنه شده می نماید که آن را جز در دیدگاههای عقب افتاده متعصب ترین جناح های آمریکایی از جمله نئوکنسرواتیوها و اوانجلیست ها نمی توان یافت که دیگر امروزه حتی معمولی ترین روشنفکران غربی نیز آن را برنمی تابند. مثلا ورود آمریکایی ها به صحراهای خشک اعراب مثل یک منجی در صحنه ای و به همراه موسیقی پرحجم فاتحانه ای نشان داده می شود که در سکانس قبلی آن شاهد رخداد فاجعه ای در سرزمین نصیب بوده ایم. در صحنه یاد شده، خشکسالی و آلوده شدن آب آشامیدنی چاه ها به میکروب وبا ، باعث مرگ و میر فراوانی شده است . اینجا در یک سری دیالوگ به شدت شعر و شعاری که میان نصیب و مشاورش رد و بدل می شود ، زمینه ورود آمریکایی با فرمی تحمیلی فراهم می آید. اوج القاء خودباختگی و شیفتگی نسبت به غرب در این دیالوگ ها نمایان است و چه دیالوگ های آشنایی که علیرغم غیرواقعی بودنشان اما آنها را بارها و بارها از زبان شبه روشنفکران خودمان ، شنیده ایم:
"...نصیب : آیا این اتفاق در پاریس هم می افتد؟! همسرم می خواست که در پاریس بمیرد!
مشاور: نخیر سرورم .
نصیب : آیا در لندن چنین فاجعه ای رخ می دهد؟
مشاور : آخرین وبای همه گیر لندن مربوط به 100 سال پیش است.
نصیب : یعنی ما صد سال از غرب عقب افتاده ایم ؟
مشاور : شاید هم هزار سال عقب هستیم.
نصیب : آیا نفرینی در این پادشاهی ما هست؟ نه می توانیم چیزی بکاریم ، نه می توانیم دریا نوردی کنیم . حتی هیچ معامله ای نمی توانیم انجام دهیم زیرا هیچکس به این سرزمین نمی آید..."
در این جا صحنه فوق به نمای ورود هواپیمای آمریکایی ها کات می خورد و انگار که آنها پایان بخش همه این رنج ها و محنت هایی هستند که نصیب از آنها سخن گفت.
اما در مقابل، عمار و قبیله اش که ضد این مظاهر مدرنیسم و غرب می نمایانند، منحصرا از شتر و اسب برای رفت و آمد بهره می گیرند، پوشش محلی و بومی دارند ، خانه های گلی و قدیمی مکان سکونتشان است و حتی ستون های مسجد در شبستان و محل عبادتشان از سر و شکل نامنظم و کهنه و نیمه مخروبه برخوردار است.
دیالوگ هایی که "منو میجس" برای معرفی عقاید و باورهای ضد غربی قبیله عمار نوشته ، اگرچه در واقع حقیقت محض هستند (و امروزه حرف و سخن بسیاری از آزادیخواهان و استقلال طلبان مسلمان و غیرمسلمان در مقابل امپریالیسم است ) ولی به روایت فیلمنامه نویس ، ظاهری طالبانی داشته و در مقابلش با استدلالات آئودا مواجه می گردد که ضعف منطق و ارتجاعی بودن آنها در مقابل مدرنیته قبیله رقیب، خود را نشان دهد. خصوصا فضایی که ژاک ژان آنو برای چنین محاجه کلامی طراحی کرده ، کاملا کهنه و واپس گرا نشان می دهد.
در اولین برخورد سران قبیله عمار با آئودایی که به عنوان سفیر صلح نصیب آمده این دیالوگ ها مابین آنها رد و بدل می شود :
عمار : این ما هستیم که به حقوقمان تجاوز شده و ما هستیم که صلح را نگه داشته ایم. حتی وقتی که ارتش من بازسازی شد، همه قبیله ها فریاد انتقام بلند کردند اما من مانع از جنگ شدم. چرا؟ چون که من قول داده بودم . منطقه "کمربند زرد" به هیچکس متعلق نیست.
یکی از سران قبایل : این جنگ خواست الهی است.
آئودا : پدرم همیشه به من اصرار می کرد که از روی قرآن برای بخوانم. تعجب من از شما مردان آسیب پذیری است که اینجا جمع شده اید و یک صدا فریاد جنگ سر داده اید. قرآن این کار را محکوم می کند.
یکی دیگر از سران قبایل : دومین سوره را نگاه کنید ، به ما آموزش می دهد که از خودمان در برابر کافران دفاع کنیم.
آئودا : نه ، اینطور نیست . سوره دوم به تو اجازه می دهد تا از خودت دربرابر کافرانی که درصدد تخریب توهستند دفاع کنی . این فرق می کند.
یکی دیگر از سران قبایل : دقیقا این کارگران خارجی در حال نابودی ما هستند.
آئودا : چگونه؟ آیا آنها برای تهدید شما آمده اند؟
یکی دیگر از سران قبایل : کافران می توانند یک تهدید بزرگ برای مسلمانان باشند.
یکی دیگر : بله می توانند یک تهدید برای مسلمانان باشند.
یکی دیگر : با کسانی که از مردمت نیستند ، دوستی نکن.
یکی دیگر : از زمانی که نفت به این سرزمین آمده ، با خودش کفار را هم برای استخراجش آورده است.
آئودا : پس همه شما با نفت مخالفید؟
یکی از سران قبایل : نفت به چه درد می خورد؟ برای طیاره؟
یکی دیگر : وسیله نقلیه اعراب چیه؟
یکی دیگر : شتر ! البته که شتره !!
یکی دیگر : بله شتر است. عرب ها از شتر برای رفت و آمد استفاده می کنند .
آئودا : می توانم یک سوال از شما بپرسم؟ اگر خداوند نفت را برای عرب ها نمی خواست ، پس چرا آن را در زیر خاک این سرزمین قرار داد؟
یکی از سران : خداوند آن را در اینجا قرار داد ولی اگر می خواست که عرب از آن استفاده کند حتما در قرآن می فرمود.
آئودا : اما استفاده از آن را منع هم نکرده است. به نظر من این منطقی تر است که خداوند نفت را در زیر این زمین قرار داد تا از ثروت آن بتوانیم زندگی مان را بهبود ببخشیم.
یکی از سران : چه فرقی می کند که زندگی مان در این دنیا بهبود پیدا کند. زندگی جاودانه در آن دنیاست. این کار فقط بند و بساط عیش و عشرت را پهن می کند.
آئودا : آن عینکی که بر چشمت هست چی ؟ آیا آن هم مایه و بساط گناه است؟
همان سرکرده عرب : این به من کمک می کند تا کلام خدا را بهتر ببینم.
( در اینجا آئودا به جای پاسخ ، به نشانه تاسف از کج فهمی و نادانی سران قبایل عرب که کورکورانه به آیات قرآن توسل می جویند ، فقط سری تکان می دهد)
همان سرکرده عرب : گوش کنید ، دشمنان مرتد و بی دینند و باید با آنها جنگید ....
با نگاهی به سکانس فوق ، به سهولت می توان نگاه تحریف گرانه و تبلیغاتی سازندگان فیلم "طلای سیاه" در برخورد با اسلام انقلابی و ضد استکباری را با استدلالات کور و غیر منطقی از یک سو و منطق سکولاریته و غربگرای آئودا دریافت.
در این صحنه اولا سران قبایل عرب متحد عمار( که مخالفت با حضور بیگانگان اصلی ترین مشخصه اعتقادی شان است) بدون هرگونه منطق و استدلال و صرفا با برداشتی اخبارگرایانه از قرآن و کلام الهی، بر طبل جنگ می کوبند. این درحالی است که طرف مقابل یعنی آن بخش از قبایل عرب که با خارجی ها و بیگانگان کنار آمده ، طالب صلح است و سفیر صلح روانه ساخته است.
ثانیا ، یکی از همین سرکرده های قبایل ضد بیگانه برای ضدیتش با غربی ها بر سوره دوم قرآن کریم تکیه می کند که در آن از دفاع در مقابل کافرین صحبت کرده است و این به عنوان جنگ طلبی مسلمانان برجسته می شود. بهانه ای که برخی از تبلیغات غربی برای خشونت طلبی و عقب ماندگی مسلمانان ذکر می کنند.
اما در صحنه یاد شده، سرکرده عرب با برداشتی سطحی نگرانه از قرآن، جنگ با کافرین را به هرگونه حضور حتی کارگران خارجی در سرزمین مسلمانان بسط می دهد و آن را موجب تخریب ممالک اسلامی می داند یا فرد دیگری از همین سران، با نگرشی ساده لوحانه، خطاب کلام الهی به مومنین که کافرین را "اولیاء" خود قرار ندهید، به نفی هرگونه دوستی ربط می دهد یعنی "ولایت" را به مفهوم "دوستی" می گیرد. این درحالی است که احادیث بسیار موثق و متعدد از حضرت رسول اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع)نقل شده که بر آموزش علم در سخت ترین شرایط تاکید داشته اند و از جمله آن حدیث مشهور نبوی است که " علم را بیاموزید حتی اگر در چین باشد " .
مصداق این توصیه و تاکید قرآن مجید و معصومین ( س ) به علم آموزی ، بنای تمدنی پرشکوه پس از دعوت پیامبر خاتم (ص) و تاسیس نخستین حکومت اسلامی در مدینه است که بیش از 10 قرن به لحاظ اندیشه و تفکر و فرهنگ و ادب و هنر و علم، سیطره بلامنازعی در جهان داشت و به تصریح معتبرترین مورخین و تاریخ نگاران و اندیشمندان ، بنیاد تمدن امروز بشری بوده است.
اما غرب و سینمای آن در طول تاریخ خویش ، همواره سعی داشته تا با تحریف واقعیات تاریخی ، اسلام را دینی واپس گرا و ارتجاعی و مخالف هرگونه علم و هنر و تمدن معرفی نماید. از همین روست که در اغلب فیلم هایشان درباره شرق اسلامی، مثلا شهر بغداد که بنا براسناد و نوشته ها و مکتوبات معتبرترین مورخین غربی و شرقی، قرن ها عروس شهرهای جهان به لحاظ علم و هنر و ادب و فرهنگ و تمدن بوده را مکانی سیاه و تاریک و مامن دزدها و افراد بی سر و پا در کنار قصرهای هزار و یک شبی متعلق به اشخاص بی لیاقت و بی سواد، تصویر نموده اند. ( مانند فیلم های " دزد بغداد " و " علاءالدین " و "سندباد " و " علی بابا " و ...)
به نظر می آید این گونه برداشت و تحلیل طالبانی از آیات اجتماعی / سیاسی قرآن کریم ، دقیقا در جهت القاء همان تفکر خشونت طلبانه و ارتجاعی از دین خاتم صورت می پذیرد که سینمای هالیوود از دیر باز برآن تکیه داشته و اینک نیز با توجه به استراتژی ترسیم شده مراکز فکری سیاسی و تینک تانک های غرب برای نمایاندن چهره ای عقب افتاده و ارتجاعی و مخالف تمدن از اسلام ، در تولیداتشان یا به صورت تروریسم یا به شکل خشونت مفرط و یا به شمایل ضدیت با هرگونه مدنیت نمود پیدا می کند.
اما در مقابل این اسلام انقلابی ( که در تصویر سینماگران هالیوود ، ارتجاعی و ضد تمدن نمایانده می شود ) ، ژان ژاک آنو و منو میجس ، تمسک امثال نصیب به اسلام را هم به عنوان نسخه امروز جهان خسته از دروغ و فریب رسانه های استکباری تجویز نمی کنند. اگرچه حضور بیگانه ها در سرزمین های اسلامی و خصوصا قلمرو نصیب ، باعث بهبودی زندگی مردم آن دیار نشان داده شده و هرچه تعداد چاه های نفت بیشتر و بیشتر می شود ، شاهد ساخت و ساز وافتتاح بناها و مراکز عمرانی بیشتری در زمین های او هستیم درحالی که سرزمین عمار ضد غرب ، همچنان در عسر و حرج به سر می برد. ( آنچه امروز در تبلیغات غربی ها به عنوان پاشنه آشیل مقاومت انقلاب اسلامی در مقابل سلطه غرب و نتیجه تحریم های متعدد اقتصادی تبلیغ می شود ).
اما امروز دیگر مفهوم اسلام میانه نمی تواند به این نمونه های سرسپردگی باشد. بیداری اسلامی در منطقه ، همه تحلیل ها و فرمول های اندیشکده های و مراکز سیاسی غرب را برهم زد. از همین روست که ترکیه پایگاه ناتو ، ناگهان و یک شبه ضد صهیونیست می شود و پیشانی سفید ترین دیکتاتورها و وابستگان آمریکا در منطقه ضد امپریالیست و هواخواه استقلال و مردم سالاری نشان می دهند.
اگر تا دیروز فرمول غرب برای مقابله با انقلاب اسلامی ، ارائه و معرفی الگویی برای اسلام میانه بود که نمونه هایش در امثال عربستان و کویت و قطر جستجو می شد، امروز که همه شواهد و قرائن حکایت از ریشه های عمیق انقلاب اسلامی در میان سرزمین های اسلامی دارد و به قول آن موسسه نظر سنجی اروپایی ، اگر در هریک از کشورهای اسلامی خاورمیانه ، رفراندوم و انتخاباتی برگزار شود نتیجه آن به نفع بنیادگرایان اسلامی خواهد بود و همین نتیجه انتخابات مصر ( علیرغم همه تبلیغات ضد اسلامی مراکز صهیونی در طول 3 دهه حاکمیت مبارک ) موید این نظریه است ، دیگر تحلیل و فرمول غرب نیز درباره اسلام میانه تغییر می کند و این تحلیل مثل سایر تحلیل های استراتژیک اندیشکده های غربی ، ابتدا در فیلم های هالیوود خود را نشان می دهد.(مانند آنچه در فیلم " جن گیر " اتفاق افتاد ).
به نظر می آید فیلم "طلای سیاه " علیرغم ظاهر معمولی و تکراری اش در نمایش اسلام از دیدگاه سینمای غرب ، اما یک فرمول تازه و جدید برای مقابله با انقلاب اسلامی عرضه می کند. در این فیلم ( همان طور که توضیح داده شد ) عمار و قبیله های همراهش ، نماد اسلام انقلابی و استقلال طلب و ضد سلطه غرب به نظر می آیند و نصیب و سرزمین اش شباهت های نزدیکی با حکومت هایی مانند عربستان سعودی دارند. اما گفتیم امروز دیگر فرمول عربستان برای جذب (به زعم تینک تانک های آمریکایی ) مسلمانان عصیان زده از یک تاریخ تحقیر و توهین مراکز استکباری جواب نمی دهد. از همین رو شخصیتی به نام آئودا که فرزند همان قبیله های مسلمان انقلابی است ولی نزد اسلام گرایان به اصطلاح مدرن و غربزده بزرگ شده، بیش از هر موضوعی به کتاب و علم و دانش تعلق خاطر دارد ، منطقی حرف می زند ودر عین حال درمقابل رقیب و دشمن همیشگی ، به مملکت و قبیله اش خیانت نمی کند ، نزد پدر بازمی گردد و علیرغم مخالفت با جنگ ، با او همراه شده و علیه تجاوز بیگانگان می جنگد. سپس همه بردگان و اسرا و بندیان را آزاد می کند تا آنها خود و به انتخاب خود،پیروی اش را برگزینند.(نکته قابل ذکر اینکه حکومت انقلابی عمار نه تنها با سلطه بیگانگان مخالف است ، بلکه انبوهی از مخالفانش را در زندان حبس کرده و حتی آنها را برخلاف تمامی حقوق انسانی، در هنگام جنگ ، به عنوان گوشت دم توپ مورد استفاده قرار می دهد! این هم تبلیغ به اصطلاح حقوق بشری علیه مسلمانان ضد آمریکایی!!)
آئودا علیرغم اینکه هیچگونه تجربه یا دانش جنگی ندارد و به قول خودش در میان کتاب و کتابخانه بزرگ شده اما برای جنگ با دشمن ابتکارات فراوانی به کار می گیرد( که در این زمینه یادآور ابتکارات عمر مختار در فیلمی به همین نام ساخته مرحوم مصطفی عقاد است)، تا سر حد مرگ پیش می رود و هنگامی که از مقابله با مرگ نیز پیروز بازمی گردد، لقب مهدی موعود را از جانب پیروانش می گیرد (این هم طعنه سازندگان فیلم به مهدویت و انتظار آخرالزمانی شیعه که از نگرش آنها ، ماهیتی اومانیستی داشته و درنهایت به کسی همچون آئودا ختم می شود که البته با دیگر مهدی های جعلی غرب همچون باب و بهاء تفاوت چندانی ندارد). در ادامه راه تمامی قبایل متفرق جنوب(که به دلیل راه و رسم و آیین شان همچون برابری زن و مرد در جنگاوری و بی حجاب بودن زنانشان مورد غضب هر دو قبیله عمار و نصیب بوده اند!) با او بیعت می کنند ، همه رانده شدگان و مغضوبین از جمله اهالی قبیله "زمیری"(که مادر آئودا نیز از آنها بوده)را جمع می شوند و با سپاهی عظیم به منطقه "کمربند زرد" می رسند. او نه تنها در مقابل ارتش نصیب می ایستد بلکه حتی نگرش پدر را در راندن خارجی ها برنمی تابد.
در اینجا سکانس برخورد عمار با آئودا ، بیانگر همان تحلیل امروز تینک تانک های آمریکایی از اسلام میانه است:
عمار : شایعاتی بوده که با بعضی از قبایل جنوبی همراه شده ای.
آئودا : من با بعضی از آنها نیامدم. با همه آنها آمده ام.
(در اینجا قبایل فوق در حالی که فریاد یا مهدی ، یا مهدی سرداده اند از پشت تپه ها در صفوف گسترده ای پدیدار می شوند وشگفتی عمار را باعث می گردند )
عمار : چی می خوای ؟
آئودا : می خواهم منطقه "کمربند زرد" را در اختیار بگیرم.
عمار : نمی توانی. من در مورد این منطقه پیمان بسته ام.
آئودا : ربطی به شما نداشته که درباره اش پیمان ببندید یا نبندید. "کمربند زرد" به شما تعلق ندارد.
عمار : پس به چه کسی تعلق دارد؟ به تو ؟
آئودا : ( به صف طویل قبیله های جنوبی اشاره می کند ) به آنها تعلق دارد.
عمار : و می خواهی با این مردم چه بکنی ؟ یک کشور جدید بسازی؟ اینها امروز با تو هستند و خدا می داند که فردا با چه کسی باشند.
آئودا : اما فعلا که برای من فداکاری می کنند.
عمار : و بعد از این فداکاری چه می شود؟ آمریکایی ها را مجبور به انجام خواسته هایت می کنی؟
آئودا : می دانم که پس از آن چه کنم. من بیمارستان ها و مدرسه ها و ... می سازم.
عمار : نصیب هم همین کار را می کند. مدرسه و بیمارستان می سازد. این ها دلائل خوبی نیستند. اگر ما ناموسمان را حفظ کنیم ، آیا بازهم خارجی ها این کارها را برای ما انجام می دهند؟ آنها هیچ وقت از اینجا نمی روند. نه تنها نمی روند ، بلکه بیشتر هم می شوند. و در اینجاهزاران هزار از اینها (اشاره به دکل های نفت ) می سازند. به خاطر اینکه آنها از تشنگی بزرگتری رنج می برند. تشنگی و عطشی که هیچ وقت خاموش نمی شود. و اگر هم از اینجا بروند ، سرانجام ، ما دیگر نمی توانیم خودمان را بشناسیم...
اشاره های عمار ، بیانگر همان واقعیات استعمار است که عطش جهانخواری و سلطه گری اش هیچگاه فروکش نمی کند و به شهادت تاریخ برای سلطه خود یا به قول خودشان اهدای امکانات مدرن به ملل عقب افتاده ، همه اخلاقیات و حجب و حیاء را در سرزمین های اسلامی مورد تهاجم قرار دادند. ولی این واقعیات در بیان سازندگان فیلم "طلای سیاه " به شعارهایی واپس گرا بدل می شوند. عمار به یک حقیقت انکار ناپذیر دیگر که امروزه مورد نظر بسیاری از روشنفکران غربی هم هست ، اشاره می نماید که "... و اگر هم ( آمریکایی ها)از اینجا بروند ، سرانجام ، ما دیگر نمی توانیم خودمان را بشناسیم..." . به این معنی که هویت و ریشه های خود را از دست خواهیم داد و دچار خودباختگی و از خود بیگانگی خواهیم شد. این همان معنای تهاجم فرهنگی و فروپاشی ایدئولوژیک است که علاوه براسناد تاریخی همچون "پروتکل های زعمای صهیون"،بارها و بارها در گفتارها و رهنمودهای تئوریسین های غربی مانند فرانسیسی فوکویاما و بنیامین نتانیاهو و جوزف نای و ...بیان شده است. این معنای جدیدترین رهیافت مبارزان ضد سلطه در قالب مفهومی تحت عنوان "قدرت نرم" یا " جنگ نرم " است که در فیلم "طلای سیاه " با زبان تصویر و سینما ، مورد تردید و شک و شبهه قرار می گیرد.
ژان ژاک آنو و فیلمنامه نویس"طلای سیاه "، آن گونه نشان می دهند که عمار را با همین عقاید و باورها قبایل تحت فرمانش را عقب افتاده و به دور از تمدن جدید نگاه داشته است و آئودا که از همین پدر و سرزمین آمده و کوچکترین خیانتی هم به وی روا نداشته و حتی با دشمنانش جنگیده ، اینک در مقابلش می ایستد و با عقاید(به زعم سازندگان فیلم و تئوریسین های غربی) واپس گرای او مخالفت می کند که حضور بیگانه ها و خارجی ها و سپردن نفت به دست آنها باعث از دست رفتن دین و ناموس و سرزمین و خودباختگی فرهنگی نشده بلکه موجب بهبود زندگی و بنای بیمارستان ها و مدارس و مراکز مدرن خواهد گردید.
از همین روست آئودا که از قلب ارتجاع شرق آمده و همه ویژگی های دلاوری و وفاداری و جنگاوری آنها را داراست ، خصوصیات یک انسان مدرن غرب گرا را هم بروز می دهد و صفاتی که در واقع متضاد با خصوصیات ملی و دینی اش هستند را نشان می دهد ؛ از قبیل روا داری و تسامح و تساهل در مقابل فرهنگ غرب و کنار آمدن با کمپانی های نفتی و ...( چنانچه حتی دشمن خود و سرزمین و پدرش یعنی نصیب را به عنوان نماینده اش روانه بوستون آمریکا می کند تا در شرکت تکسان اویل و معامله نفت و بستن قراردادها حضور داشته باشد و چه تشابه تاریخی غریبی که همواره در این گونه صحنه های وانهادن ثروت های ملی، این قبیل به اصطلاح روشنفکران وابسته و خودباخته حضور داشته اند ، نگاه کنید به تاریخ کشورمان و افرادی مثل میرزا ملکم خان و حسن تقی زاده و ...)
اما تصویری که در نهایت از سرزمین تحت حاکمیت آئودا می بینیم ، در واقع همان مدینه فاضله ای است که اندیشکده های غربی نسخه اش را برای جهان اسلام و انقلاب اسلامی پیچیده اند.
در این صحنه ، آئودا درون باغی سرسبز و خرم با لباس غربی و کراوات در حالی که پارچه عربی هم بر سر خود انداخته ، در کنار نمایندگان کمپانی تکسان اویل نشسته است و جملاتی از آنها به گوش می رسد که :
"...از اینجا می توانیم میلیون ها دلار پول به جیب بزنیم ..."
" ...دلار یا لیره ؟..."
" ...این معامله خوبی برای ما هم هست..."
در اینجا ، همسر آئودا یعنی لیلا بدون حجاب کامل وارد می شود ( در حالی که پیش از این در حکومت پدرش در پستو زندگی می کرد و حتی به هنگام پیروزی و ورود آئودا و ارتشش ، با پوشش تمام عیار به استقبالش آمد و برای اینکه بتواند حجاب از روی بگیرد و با شوهرش سخن بگوید گروهی از سپاهیان دور آنها را پوشش دادند تا از نگاههای نامحرم در امان بمانند).
این همان فرمول امروز اندیشکده های غربی برای اسلام میانه در مقابل انقلاب اسلامی است. همان الگویی که خانم کلینتون به صراحت از آن سخن می گوید و رسما می گوید که اگر نمونه کشور اسلامی و الگو می خواهید به ترکیه نگاه کنید. و اینچنین لارنس امروز غرب در سینما متولد می شود تا زمانی به خیال خام شان ، هژمونی انقلاب اسلامی را در جهان اسلام از آن خود کند اما سنت الهی خلاف این است و سنت الهی هرگز تبدیل نمی شود.