هفتمین جنایتکار جنگی در تهران؟
از منظر حقوق بین الملل، جنایتکار جنگی کسی است که در زمان وقوع جنگ مابین دو نیروی متخاصم (صرف نظر از عادلانه یا ناعادلانه بودن آن) ، قواعد انسانی جنگ مانند عدم تعرض به بیماران و غیر نظامیان و عدم استفاده از سلاح های کشتار جمعی و ... را رعایت نکرده و از روش های غیر انسانی و به اصطلاح ناجوانمردانه مانند شایع نمودن بیماری های کشنده و ایجاد قحطی و استفاده از سلاح های زجر دهنده و شکنجه و آزار اسیران و ... برای غلبه در جنگ استفاده کند.
از این منظر فی المثل امثال هیتلر و صدام و ترومن (رییس جمهوری آمریکا در زمان استفاده از بمب اتمی علیه هیروشیما و ناکازاکی) جنایتکار جنگی به شمار می آیند. جنایتکارانی که بعضا در دادگاههای بین المللی نیز مجرم شناخته شدند و بعضا مانند ترومن (که خود از تشکیل دهندگان همان دادگاهها بودند) اگرچه هیچگاه در دادگاهی محاکمه نشدند اما در افکار عمومی جهانیان و در دادگاه تاریخ، جنایتکار جنگی به شمار آمدند.
به جز ترومن، جنایتکاران دیگر جنگی نیز وجود دارند که هیچگاه در دادگاههای مشابه محاکمه و محکوم نشدند مانند ریچارد نیکسون (که با ادامه جنگ ویتنام فقط در یک فقره جنایت، 75 میلیون گالن عامل شیمیایی فاکتور نارنجی را بر سر مردم ویتنام ریخت) ، موشه دایان (که در مقام فرماندهی کل ارتش اسراییل صدها مرد و زن و کودک بیگناه را قتل عام کرد) ، گلدامایر (که مدت 5 سال در مقام نخست وزیری رژیم صهیونیستی جنایات بیشماری انجام داد از جمله دستور ترور همه رهبران مخالف یا حمله به هواپیمای لیبیایی و کشتار 107 مسافر بیگناه آن)، جوزف استالین (که در جریان جنگ با روس های سفید، تنها در یک فقره با ایجاد قحطی مصنوعی، حدود 10 میلیون اوکراینی را قتل عام کرد) و یا ژنرال مک نامارا (از عوامل اصلی ارتش آمریکا در جنگ جهانی دوم و وزیر دفاع آمریکا در جنگ ویتنام که خودش در فیلم "غبار جنگ" به دلیل بمباران ناپالمی توکیو در جنگ دوم، خود و دیگر سران آمریکا را جنایتکار جنگی خواند!) و لیندون جانسون (رییس جمهوری اسبق ایالات متحده آمریکا که دستور یورش وحشیانه آمریکا به مردم ویتنام و هزاران جنایت جنگی در آنجا از جمله فروریختن هزاران تن بمب ناپالم و شیمیایی بر سر مردم آن سرزمین را صادر کرد) و ...
بعضا این جنایتکاران جنگی جایزه صلح هم دریافت کردند امثال مناخیم بگین (که در گروه تروریستی ایرگون صدها زن و کودک را از جمله در دهکده دیریاسین سلاخی کرده بود)، اسحاق رابین (عضو گروه تروریستی هاگانا و فرمانده کل ارتش اسراییل که صدها فلسطینی را قتل عام کرد)، هنری کیسینجر (وزیر امور خارجه نیکسون و یکی از مجرمین اصلی در جنایات آمریکا در ویتنام، بمباران مخفیانه مردم کامبوج و کودتاهای دهه 70 ایالات متحده در آمریکای لاتین مانند شیلی که منجر به قتل عام و مفقود الاثر شدن هزاران نفر گردید) و ...
اگرچه هیتلر هرگز به تهران مسافرت نکرد و ترومن و کیسینجر نیز علیرغم روابط نزدیک و دوستانه با شاه، هیچگاه برای دیدارش به تهران نیامدند اما از میان این جنایتکاران جنگی در مقام رسمی برخی در دوران شاه به ایران آمدند و با شاه ملاقات و دیدار و مذاکره داشتند؛ بعضی پیش از اینکه دست به جنایت جنگی بزنند و برخی پس از اینکه جنایتکار جنگی شناخته شدند.
مثلا صدام در سال 1355 به عنوان معاون رییس جمهوری عراق به دعوت هویدا نخست وزیر شاه، به ایران آمد و با شاه هم ملاقات داشت. در زمان این حضور و دیدار، اگرچه صدام به عنوان یکی از سران حزب بعث و رژیم عفلقی، در حق شیعیان و کردهای عراقی جنایات متعددی مرتکب شده بود ولی هنوز در مقام رییس حزب بعث و رییس جمهوری عراق به جنایات دوران جنگ تحمیلی و کشتار دسته جمعی کردها نرسیده بود.
ریچارد نیکسون نیز دوبار به ایران سفر کرد، یک بار در آذرماه 1332 و به عنوان معاون رییس جمهوری ایالات متحده که حدود 4 ماه بعد از کودتای 28 مرداد اتفاق افتادو موجب تظاهرات دانشجویان و برخورد پلیس شاه و شهادت 3 دانشجوی مبارز در 16 آذرماه 1332 شد که امروزه به روز دانشجو معروف است. این در زمانی بود که ریچارد نیکسون علیرغم شرکت در جنایات متعدد، هنوز دستانش به خون مردم ویتنام آلوده نشده بود.
بار دوم نیکسون در خرداد 1351 (در اوج جنگ ویتنام) و به عنوان ریاست جمهوری آمریکا به تهران آمد که بازهم با تظاهرات مردم و دانشجویان مبارز ایرانی مواجه شد و حتی در مسر عبور اتومبیل وی علیرغم همه تمهیدات امنیتی و پلیسی ، مورد سنگباران تظاهرکنندگان قرار گرفت.
لیندون جانسون نیز پیش از اینکه به عنوان جنایتکار جنگی در کشتار مردم ویتنام شناخته شود (با اینکه از مسئولین حضور سربازان آمریکایی در همان زمان در ویتنام بود) به عنوان معاون کندی، رییس جمهوری وقت آمریکا در 4 شهریور 1341 به تهران آمد و با شاه ملاقات کرد.
اما جوزف استالین به عنوان یک جنایتکار جنگی از 6 تا 9 آذرماه 1322 در تهران بود. ولی او به دعوت شاه و یا دیگر مقامات حکومتی وقت به ایران نیامده بود، بلکه به عنوان یکی از سران دولت های اشغالگر خاک ایران برای شرکت در یک کنفرانس مهم با روزولت و چرچیل در تهران حضور داشت و به جز یک دیدار دوستانه در کاخ مرمر آن هم با خواهش و التماس احمد علی سپهر (مورخ الدوله) که از مسئولین سفارت شوروی در تهران بود، هیچ ملاقات رسمی با شاه ایران نداشت!
موشه دایان و گلدمایر هر دو به طور مخفیانه به تهران آمدند و با مقامات رژیم طاغوت از جمله شاه دیدار داشتند. موشه دایان به عنوان وزیر کشاورزی اسراییل در حالی که از فرماندهان ارتش اسراییل هم به شمار می رفت، 27 شهریور تا 5 مهرماه 1341 در تهران بود. گلدامایر هم به عنوان نخست وزیر رژیم صهیونیستی 29 اردیبهشت 1351 در تهران بود و مدت 3 ساعت در فرودگاه مهرآباد با شاه دیدار و مذاکره داشت.
حتما در دوران طاغوت، جنایتکاران جنگی دیگری هم به تهران رفت و آمد داشتند؛ از جمله نظامیان اسراییلی و آمریکایی یا مسئولین اطلاعاتی و امنیتی CIA و MI6 و موساد و یا سران ارتش های اشغالگر و ... اما یا نامشان به ثبت نرسیده یا مقام رسمی نبوده اند، یا به نقاط دیگر ایران به جز تهران رفت و آمد داشته اند(مانند اشغالگران انگلیسی و روسی در طی جنگ جهانی اول) و یا از حیطه پژوهش های نگارنده به دور مانده اند که انشاءالله دوستان در این مورد به ذهن بنده یاری خواهند رساند و البته پیشاپیش از مساعدت این دوستان سپاسگزارم.
اما تازه ترین و منحصر به فردترین و حیرت برانگیز ترین حضور یک جنایتکار جنگی در تهران به سالهای پس از انقلاب اسلامی و همین روزهای اخیر برمی گردد. حضوری شگفت آور و سوال برانگیز!
شاید از آن روی که وی در دادگاهی مجرم شناخته نشده است اگرچه برخلاف بسیاری از جنایتکاران جنگی یاد شده، در دادگاه محاکمه شد و روند دادگاههای او و دوستانش نزدیک به 10 سال به طول انجامید.
شاید هم از آن روی که وی ظاهرا در هیچ جنگ رسمی درگیر نبوده است! و یا شاید از آن روی که وی در دادگاههای یاد شده که توسط هم پالکی هایش برگزار شد، علیرغم وجود تمامی دلائل متقن، محکوم شناخته نشد. دلائلی که بعدا نشریات و ژورنال های غربی و به خصوص فرانسوی بسیار درموردشان نوشتند و منتشر کردند.
روزنامه لوموند در همان زمان نوشت که از 15 نفر اعضای دیوان عالی دادگستری که محاکمه فابیوس و همکارانش را به عهده داشتند، 12 تن آنها از اعضای پارلمان و هم حزبی های فابیوس بوده اند و فرانسیس آوتن یکی از همان اعضا در سال 2000 گفت که تبرئه فابیوس در آن دادگاه با انگیزه سیاسی بوده است!!
بله سخن از لوران فابیوس، وزیر امور خارجه فرانسه است که این روزها در تهران به سر می برد. اما آیا می توان به وی عنوان "جنایتکار جنگی" را اطلاق کرد؟
لوران فابیوس در طول سالهای 1363 تا 1366 یعنی 3 سال در بحبوحه دوران جنگ تحمیلی رژیم صدام علیه ایران، نخست وزیر دولت فرانسوا میتران بود. در طی این دوران مهم، فرانسه از اصلی ترین متحدان و تامین کنندگان سلاح برای صدام بود؛ از جمله هواپیماهای جنگی و فوق پیشرفته سوپراتاندارد، موشک های اگزوسه و سلاح های شیمیایی.
یعنی در واقع فرانسه در کنار صدام و دیگر متحدان وی به طور رسمی با ایران در حال جنگ بود و سلاح های ارسالی وی نه تنها رزمندگان ایرانی بلکه هر روز و هر شب ، مردم بیگناه شهرها و روستاهای این سرزمین را به خاک و خون می کشید. تا اینجای کار اشکالی دیده نمی شود. به هر حال دولت فرانسه دل چندان خوشی از انقلاب اسلامی ایران نداشت و تهاجم صدام به ایران را فرصت مناسبی برای خالی کردن نفرت و کینه اش دانسته و وارد جنگ با ایران شد. اما کار از آنجایی اشکال پیدا می کند که فرانسه از "میدان جنگ" وارد عرصه "جنایت جنگی" می شود.
کاربرد سلاح های شیمیایی از سوی صدام از مصادیق آشکار جنایت جنگی محسوب شد که موجب شهادت و جراحت و نقص عضو صدها هزار ایرانی گردید و ضایعات آن هنوز در گوشه و کنار این مملکت در برابر چشمان ما قرار دارد و شاهدان آن به عنوان مجروحان شیمیایی، هر لحظه چون شمع آب می شوند.
در این صورت فرانسه (به عنوان یکی از اصلی ترین کشورهای صادرکننده سلاح شیمیایی برای صدام) و دولت آن و شخص لوران فابیوس که نخست وزیر آن دولت بود، بالتبع جنایتکار جنگی به حساب می آیند. به خاطر داشته باشیم در ایامی فابیوس پای برگه های ارسال سلاح های شیمیایی برای صدام را امضاء می کرد که صدام در وسیع ترین شکل به کاربرد سلاح شیمیایی پرداخته بود و فاجعه شیمیایی در شهرهایی مانند سردشت و شهادت و جراحت حدود 8000 ایرانی در این شهر ، بوسیله همین بمباران های شیمیایی اتفاق افتاد.
اما این، همه پرونده سیاه فابیوس به عنوان جنایتکار جنگی نیست. ناجوانمردانه ترین و خباثت آمیزترین عمل دولت فابیوس در دوران جنگ تحمیلی صدام، ارسال خون های آلوده به ویروس HIV (ویروس ایدز) به عنوان فاکتورهای خونی به ایران بود. شاید سابقه چنین جنایتی تنها در دوران جنگ جهانی اول و تهاجم انگلیسی ها به شیراز و بوشهر به ثبت رسیده باشد که ارتش انگلیس وقتی دریافت که امکان پیروزی بر عشایر غیور و مردم مسلمان ایران وجود ندارد با شیوع ویروس "آنفولانزای اسپانیایی" (که بسیار مرگ آور و خطرناک بود) در میان مردم استان فارس و جلوگیری از رسیدن واکسن و سرم مداوای آن، هزاران تن از مردم آن دیار را به سوی مرگ فرستاد و مقاومت را در آن خطه شکست.
اسنادی که از سوی روزنامه ها و نشریات فرانسوی منتشر شد، نشان می دهد خون هایی که از افراد معتاد و همجنس باز برای آزمایشگاهها گرفته شده بوده به دستور شخص لوران فابیوس به عنوان فاکتورهای خونی بیماران هموفیلی به ایران و چند کشور دیگر مانند آرژانتین و یونان و تونس فرستاده شده و هزاران نفر را به ویروس HIV و بیماری مرگبار ایدز دچار ساخت.
سند دیگری که در فوریه 1994 توسط یک روزنامه فرانسوی فاش گردید، نشان می دهد که فابیوس در اواخر سال 1993 از توزیع یک تست HIV برای آزمایش خون های آلوده جلوگیری کرده و در این مورد فرانسیس گروس، مشاور علمی وی طی نامه ای در 4 ژانویه هشدار داده بود که در این صورت خون های آلوده به بازار راه پیدا خواهند کرد.
فابیوس و ادموند هروه (وزیر سلامت) و ژرژینا دوفوا (وزیر امور اجتماعی) در سال 1990 در دیوان عالی دادگستری فرانسه (که تنها مرجع رسیدگی به تخلفات مسئولین دولت های پیشین است) محاکمه شدند. این به غیر از محاکمه 4 مقام مرکز ملی انتقال خون و بانک خون فرانسه بود که طی آن مایکل گارتا از بانک خون به 4 سال و ژان پیر آلن به دو سال و دو نفر دیگر به حبسهای تعلیقی محکوم شدند.
در دادگاه دوم، تنها اموند هروه به جرم قتل مقصر شناخته شد ولی تا امروز مجازاتی برایش در نظر گرفته نشده است! و فابیوس حتی یک عذرخواهی ساده هم از قربانیان این فاجعه نکرد. اما علیرغم همه سیاست بازی هایی که برای تبرئه فابیوس انجام شد، بدنامی شدیدی که گریبان وی را گرفت مانع از آن شد تا پس از میتران به عنوان "میتران دوم" به ریاست جمهوری انتخاب شود و نفرت مردم فرانسه از او و هم پالکی هایش، موجب شکست مفتضحانه حزب سوسیالیست در انتخابات و برکناری فابیوس از دبیر کلی آن شد.
به هرحال پرونده خون های آلوده به HIV و جنایت فابیوس و دار و دسته اش، همچنان نزد مردم ما و ملت های آزاده و مستقل جهان باز است و صدها انسانی که در ایران از این طریق به ایدز مبتلا شدند، قربانی و شاکی این پرونده و تمامی ملت ایران، خونخواه آنها هستند.
بعد التحریر:
این مطلب بعد از این وبلاگ، در صفحه خودم در وب سایت خبرآنلاین نیز قرار گرفته بود که پس از چند ساعت نه تنها از آن صفحه حذف شد (علت حذف مطلب را مغایرت محتوای آن با سیاست های خبرآنلاین و منافع ملی ذکر کردند!) بلکه صفحه بنده به کلی مسدود شد و عضویت من در وبلاگ آن سایت به حالت تعلیق درآمد!! این هم تراوشی دیگر از آزاد منشی شبه روشنفکری که در میان خیل مطالب و اخباری که "به به" و "چه چه" می کنند و مجیز می گویند و ذوق زده اند ، حتی یک صدای متفاوت درحد چند سطر ناقابل را هم برنمی تابند!!!
سخن از این نیست که چرا با یک جنایتکار جنگی مذاکره شد، ما پیش از این حتی با جنایتکاری همچون صدام نیز نامه رد و بدل کردیم تا بتوانیم آزادگان اسیرمان را باز پس بگیریم. برای منافع ملت با جنایتکار جنگی هم باید مذاکره کرد. مگر امثال کری و شرمن و دیگر طرف های غربی، از فابیوس سالم تر بودند؟! اما سخن اینجاست که چرا نباید از جنایات او سخن به میان آورد تا نکند که مثلا به روح حساس ایشان بربخورد و قهر کنند؟!!
چرا باید همه ساکت شوند و فضا به گونه ای جلوه داده شود که اگر مذاکره می کنیم، هیچکس دیگر حتی یک نشریه نباید جنایات طرف مقابل را یادآور شود و باید به او بدهکار هم جلوه کنیم و سپاسگزار باشیم که قدم رنجه فرمودند و منزل ما را مزین کردند؟!! مگر همین حضرات در کشور خودشان مورد اعتراض و انتقاد قرار نمی گیرند؟ فابیوس در خود فرانسه برای قضیه حمایت از صدام و صدور سلاح شیمیایی و خون های آلوده و وابستگی به رژیم صهیونیستی،مورد شدیدترین اعتراضات و انتقادات واقع شد. پس چرا ما که بیشترین ضرر را از جانب او و همپالکی هایش متحمل شده ایم، حق کوچکترین اعتراض و انتقادی به وی را نداشته و انتقاد و اعتراض به او، از جانب همین شبه روشنفکران علاوه بر اینکه مغایر منافع خودشان تلقی می شود، به مناقع ملی هم گره می خورد؟!! جل الخالق!! اصلا در کجای تاریخ این سرزمین و در کدام زمان از برهه های انقلاب اسلامی سراغ دارید که منافع ملی با منافع شبه روشنفکری در یک راستا بوده است؟! واقعا اگر نمونه ای سراغ دارید، مثال بیاورید.
در جنگ های ایران و روس که با دسیسه انگلیس و همراهی اسلاف همین شبه روشنفکران، قراردادهای خفت بار گلستان و ترکمانچای را به ایران تحمیل شد یا در دوران اشغال ایران توسط انگلیس که همراه اشغالگران بر علیه دلیران تنگستان و مدافعین کشور وارد جنگ شدند یا وقتی با رشوه و دسیسه بازی در جریان قراردادهای رویتر و رژی، کشور را به بیگانه فروختند یا در دوران مشروطه که از دیگ پلوی سفارت انگلیس بیرون آمدند یا در جریان کودتای سیاه رضاخانی که تحت عنوان "دیکتاتوری منور" با رضا میرپنج همراه شدند و یا در طول حکومت پهلوی که همواره مواجب بگیر بودند و سر در آخور موسسات و نهادهای وابسته به دربار و دفتر فرح و امثال آن داشتند و یا پس از پیروزی انقلاب که در هر گوشه و کناری که توطئه ای بر علیه انقلاب جریان داشت حضور فعال پیدا می کردند؛ از جریان خلقی های کردستان و ترکمن صحرا برای تجزیه ایران گرفته تا حمایت از گروهک های ضد انقلاب تا انتشار خیل نشریات وابسته و تا بر طبل صلح تحمیلی کوبیدن در اوج دفاع مقدس،در حالی که هزاران کیلومتر مربع از خاک ایران در اشغال دشمن بود و تا حضور فعال در فتنه های 1378 و 1388 و تا ...
متاسفانه این خودباختگی شبه روشنفکری مختص امروز و دیروز نیست، سر دراز دارد و سابقه ای 180 ساله، از همان زمان میرزا ملکم خان (که هنوز این دوستان شبه روشنفکر به طور علنی او را پدر معنوی خود می خوانند!) و تقی زاده ( که می خواست از نوک پا تا فرق سر انگلیسی شود) و تا حسین خان سپهسالار (که باعث و بانی قرارداد رویتر بود ولی از جانب حضرات شبه روشنفکر دولت ترقی و قانون نام گرفت) و تا ...
... و بیراه نیست که یکی از اسطوره های این جریان در طی سفر فابیوس به ایران مترجم و دیلماج جناب وزیر مختار گردید!
کجاست مرحوم جلال آل احمد که بیش از 50 سال پیش در کتاب "در خدمت و خیانت روشنفکران" نوشت که این جماعت روشنفکر در نهایت دیلماجان اربابان غربی هستند و از خود چیزی ندارند؟!! کجاست که حالا بیاید و ببیند آن سخن نیم قرن پیش او اگر در آن روز با حفظ ظاهر و تظاهر به استقلال، بروز بیرونی نداشت اما امروز حتی در شکل ظاهر هم مصداق پیدا کرده است!! و عملا بزرگان جریان شبه روشنفکری به نهایت خود رسیده و همان دیلماج اربابان غربی شده اند!!!