Quantcast
Channel: مستغاثی دات کام
Viewing all 1209 articles
Browse latest View live

به بهانه روز کوروش کبیر

$
0
0

 

آیا مقبره کوروش در پاسارگاد است؟

 

مقبره ای که امروز به آرامگاه کوروش کبیر معروف است و پاسارگاد نامیده می شود، سالیان سال (برخی نوشته اند از قرن پنجم هجری) به قبر مادر سلیمان شهرت داشت. حتی اگر همین امروز هم گذارتان به مکان فوق در حدود 120 کیلومتری شیراز بیفتد، پیش از رسیدن به پاسارگاد از روستایی عبور می کنید که هنوز به نام "مادر سلیمان" نامیده می شود.

برخی براین باورند که منظور از سلیمان، چهاردهمین خلیفه پس از حضرت علی (علیه السلام) بوده و برخی دیگر وی را از بزرگان یهود دانسته و عده ای هم آن را به مادر حضرت سلیمان نبی نسبت می دهند.

نخستین کسی که نظریه آرامگاه کوروش برای این بنا را اظهار داشت، جیمز موریه (جهانگرد و فراماسون بریتانیایی و سفیر این کشور در دربار فتحعلی شاه) بود که دو بار در سال‌های 1808 و 1811 میلادی به منطقه مرغاب (پاسارگاد امروزی) سفر کرد. نظریه فوق را جیمز موریه براساس مکتوبات و نوشته های مورخین یونانی ابراز داشته بود. چراکه متاسفانه تنها منابع مکتوب موجود برای مطالعه در زمینه تاریخ ایران باستان به خصوص دوران هخامنشیان، کتب یونانی بوده و هیچ نوشته یا مکتوب ایرانی از آن دوران به خط میخی و یا پهلوی که توصیف چگونگی حکومت یا نحوه حکمرانی و یا کیفیت جنگ ها و مکان زندگی و دفن شاهان هخامنشی یا اشکانی و ساسانی باشد، وجود ندارد. آنچه بر سنگ نبشته ها و بردیواره کوهها و صخره ها باقی مانده، تنها توصیفاتی حماسی و خطابه ای هستند تا منابعی برای تاریخ نگاری.

اما جیمز موریه بعدها از این نظر خود پشیمان شد و آرامگاه کورش و پاسارگاد را به دلائلی، جایی در اطراف فسا اعلام کرد. از جمله دلائل موریه برای صرف نظر کردن از نظریه قبلی خود می توان به موارد زیر اشاره نمود:

1-در منابع تاریخی (در گفتار امثال پلینی و...) آمده است که پاسارگاد و مقبره کوروش، در مشرق تخت جمشید قرار دارد و یک مغ، نگهبان آن است. برخی از منابع تاریخی از جمله بطلمیوس نیز گفته‌اند که پاسارگاد در در جنوب شرقی تخت جمشید قرار دارد. از این دو حرف چنین نتیجه می‌شود که احتمالا پاسارگاد واقعی در حدفاصل شرقی و جنوب شرقی تخت جمشید بوده است. در حالی‌که مقبره مشهور امروزی، در شمال شرقی تخت جمشید قرار گرفته است.

2- بنا به گزارش‌های مورخان یونانی بنای آرامگاه منسوب به کوروش، پادشاه هخامنشی، بایستی در یک منطقه کوهستانی واقع شده باشد. اما مقبره کنونی در منطقه موسوم به مادر سلیمان واقع شده که هموار و دشتی مسطح است.

3-بنا بر همان نوشته های یونانی، مقبره کوروش بایستی با کتیبه و ده سکوی مطبق و اطاق بزرگی که بتواند تابوت و تخت و میز و ساغرها و هدایای گوناگون را در خود جای دهد، توصیف شده که این توصیفات با مقبره‌ فعلی که با شش سکوی مطبق و اطاق بسیار کوچک و بدون کتیبه یا جای کتیبه دیده می شود، سازگاری ندارد.

جورج ناتانیل کرزن (سیاستمدار برجسته قرن نوزدهم بریتانیا و ایران شناس معروف)، در بررسی‌های خود، متوجه نکته عجیبی شد! او در کتاب "ایران و مسئله ایران" می‌ نویسد:

"اظهار این مطلب نیز حیرت‏‌انگیز است که وقتى‏ به عبارات مربوط کتاب او (موریه) مراجعه نمودم معلوم شد که وى این موضوع را مطرح کرده بود تا خود (آن را) نقض کند"!

 

آنها که نظریه دوم را پذیرفتند

اما دیگرانی همچون سِر رابرت کرپورتر (جهانگرد و افسر انگلیسی)  در سال 1818 میلادی و کلودیوس جیمز ریچ (کارشناس کمپانی انگلیسی هند شرقی) در سال 1821 میلادی نظریه اول جیمز موریه را پذیرفتند. این در حالی بود که باستان شناسان و مورخان و همچنین سفرنامه نویسان معتبری از جمله پیترو دلاواله (جهانگرد ایتالیایی)، سر ویلیام اوزلی (ایران شناس و فراماسون انگلیسی)، لاسِن، اوپرت (زبان شناس آلمانی)، سایس (نویسنده کتاب معروف "امپراتوری باستان در شرق") و ژان دیولافوآ (باستان شناس فرانسوی) ، براساس نظریه دوم موریه، آرامگاه فعلی منسوب به کورش در پاسارگاد را نادرست ‌خواندند.

سِر ویلیام اوزلی (برادر سر گور اوزلی و باستان شناس دیگری که به عنوان نخستین تایید کننده نظریه اول جیمز موریه مبنی بر وجود مقبره کوروش در پاسارگاد فعلی شهرت دارد) در سال 1811 میلادی مدعی شد که تخت‌جمشید یا پرسپولیس همان پاسارگاد/ پارسه‌گرد و محل آرامگاه کوروش است و "زاکارتی" نیز بنای موسوم به زندان سلیمان را آرامگاه او دانست. "چریکف" در سال 1847 مقبره مادرسلیمان را قبر بهمن پادشاه کیانی معرفی کرد. "مارسل دیولافوآ" (باستان شناس فرانسوی و همسر ژان دیولافوا)،آنرا مقبره ماندانا (مادر کوروش) و "یولیوس اوپرت"آشور شناس یهودی تبار آلمانی/فرانسوی،  نیز آنرا مقبره کاساندان (زن کوروش) دانسته‌اند.

"فرانتس هاینریش وایسباخ" خاور شناس مشهور آلمانی که نوشتاری با عنوان "آرامگاه کوروش و سنگ‌نبشته‌های مرغاب" در مورد تحقیقاتش در پاسارگاد نوشته است، آرامگاه کوروش را نه بنای مورد بحث در این نوشتار، بلکه بنایی موسوم به زندان سلیمان در پاسارگاد ‌دانست، که البته با یافته‌های باستان‌شناسی امروز احتمال فراوان می‌رود که آرامگاه کمبوجیه باشد.

همچنین در ویراست ۱۰ دانشنامه بریتانیکا (۱۹۰۲م) نوشته شده‌است:

"آرامگاه مرغاب (مکان فعلی) نمی‌تواند از آنِ کورش باشد، چنان که غالباً گمان می‌رود."

 و محل پاسارگاد را نزدیک دارابگرد می‌داند.

میرزا حسن‌خان فسایی در "فارس‌نامه ناصری" بر این اساس که ایرانیان سلیمان و جمشید را یکی می‌دانند، این مقبره را قبر جمشید دانسته است.

 

 

کوروش در شمال شرقی ایران کشته شد

براساس آنچه در کتب مورخین یونانی آمده، کوروش در نبردش با ماساکت‌ها در شمال شرقی ایران فعلی در نزدیکی ترکمنستان و مجاورت رود اترک یا سیحون، کشته شده است(برخی هم براین باورند که جنگ کوروش و ماساکت ها در شمال غربی ایران و در آذربایجان امروز یعنی شمال رود ارس اتفاق افتاده است). چگونگی به دست آوردن جنازه کوروش، در آن نبرد سنگینی که منجر به کشته شدن فرمانده ارشد جنگ شده، همچنین حمل آن تا پاسارگاد فعلی که در خوش‌بینانه‌ترین حالت، قریب به 3000 کیلومتر فاصله وجود دارد، ابهام بزرگی است که در آن شرایط غیر ممکن می نمایاند.

یعنی اولا در میانه آن جنگ مغلوبه، بایستی یکی از سرداران یا سربازان کوروش همت کرده، شجاعت به خرج داده، خود را به صفوف دشمن بزند تا پیکر کوروش را یافته و با خود به بیرون از عرصه جنگ منتقل کرده تا بتواند مخفیانه به فارس ببرد. خصوصا که کنزیاس (یکی از مورخین معتبر یونانی) نوشته که ملکه ماساکت ها، دستور می دهد تا سر از تن کوروش جدا ساخته و آن را در تشت خون اندازند.

اگر این سرباز شجاع، روزانه 100 کیلومتر بپیماید (که پیمودن بیش از 100 کیلومتر در هر شبانه‌روز توسّط اسبی که حامل جنازه پادشاه سر بریده است قابل تصوّر نیست، گرچه پذیرش همان صد کیلومتر نیز موجه نیست) با در نظر گرفتن کمترین فاصله از محل کشته شدن کوروش تا پاسارگاد فعلی، پیمودن این مسیر به حداقل 30 روز، زمان نیاز دارد. حال موضوع فساد جنازه در طول یک ماه و مسائلی از این قبیل را نیز باید در نظر گرفت.

با این حساب به نظر می رسد اگر مقبره ای منسوب به کوروش وجود داشته باشد، بایستی در همان حوالی شمال شرقی یا غربی ایران باشد که تاکنون چنین مطلبی در هیچ تاریخ و کتاب و مکتوبی رویت نشده است!!

براساس این مستندات و شواهد تاریخی و اینکه اصلا خود ابداع کننده انتساب مقبره کنونی کوروش به این شاه هخامنشی، یعنی جیمز موریه که پس از مدتی پشیمان شده و حرف خود را پس گرفت، به نظر می رسد نبایستی به قول معروف کاسه داغ تر از آش شد و بالای قبری که مرده ای در آن نیست، سینه نزد!!


به مناسبت 13 آبان

$
0
0

 

با آرگو در سفارت آمریکا

 

برای 13 آبان و تسخیر لانه جاسوسی آمریکا هم مانند بسیاری دیگر از فراز و نشیب های تاریخ این سرزمین، در سینمای ایران فیلمی وجود ندارد! این اصلا عجیب نیست!! برخلاف آنچه در غرب و سینمای آمریکا اتفاق افتاده و می افتد و تقریبا هیچ مناسبت و بزنگاه تاریخی یا شخصیت واقعی و یا افسانه ای این تاریخ از زیر دست سینمایشان در نمی رود، اما اغلب بزنگاههای تاریخ ایران و شخصیت ها و مفاخر و قهرمان های آن، نشانی در سینمای ما ندارند. طرفه آنکه به راست یا دروغ نشان آنها در سینمای غرب پر رنگ تر است. مثلا سینمای هالیوود 60 سال پیش در سال 1957، فیلمی درباره "حکیم عمر خیام" ساخت و در سال 2011 نیز فیلمی درباره ابن سینا به نام "طبیب" برپرده سینماها برد و گفته می شود چندی است که فیلمی درباره مولوی در دست تولید دارند.

متاسفانه درباره تسخیر لانه جاسوسی آمریکا نیز بازهم هالیوود فیلم ساخت و سینمای ما از این فقره هم که از بزنگاههای مهم تاریخ سالهای پس از انقلاب محسوب می شود، محروم ماند! احتمال زیاد دارد که اگر چنین واقعه ای در آمریکا اتفاق افتاده بود، تاکنون چندین فیلم قدرتمند در هالیوود راجع به آن ساخته شده بود و پروپاگاندای عظیمی درباره اش به راه افتاده بود. چنانچه درباره وقایعی همچون 11 سپتامبر و مرگ بن لادن و کشته شدن سفیر آمریکا در لیبی و امثال آن فیلم های متعددی ساخته و اکران شد.

اما فیلمی که هالیوود درباره تسخیر لانه جاسوسی آمریکا ساخت، "آرگو" نام داشت که در سال 2012 اکران شد و بخشی از ماجرای لانه جاسوسی آمریکا را در قاب دوربین داد که قضیه فراری دادن چند آمریکایی پناهنده شده به سفارت کانادا را روایت می کرد. روایتی جعلی و مغلوط و تحریف شده که حتی سفیر کانادا در ان روزها را به اعتراض واداشت! فیلم به دلائل مختلف از جمله ساختار ضعیف و تحریف روشن تاریخ و البته جوایز بسیاری که دریافت کرد (از جمله اسکار بهترین فیلم سال)، بسیار جنجال آفرین شد.

پس ناگزیر نقد و تحلیلی  که در همان سال در نشریه سینما رسانه و به مناسبت دریافت اسکار بهترین فیلم سال 2012 درباره آن نوشتم، را مجددا بازنشر می دهم:

سومین فیلم بلند سینمایی بن افلک پس از "بچه رفته است، عزیزم" و "شهر"، براساس فیلمنامه "کریس تریو" و کتاب "تونی مندز" مامور CIA حکایت فراری دادن 6 آمریکایی پناهنده شده در سفارت کانادا، پس از تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در تهران است. فیلم براساس مصاحبه خود بن افلک با سفارش و حمایت سازمان CIA ساخته شده و بنا به گفته برخی دست اندرکاران ارشد سیاسی ایالات متحده در زمان تسخیر لانه جاسوسی آمریکا مانند جیمی کارتر (رییس جمهوری)، گری سیک (معاون مشاور امنیتی رییس جمهوری)، سفیر وقت کانادا در تهران و همچنین شواهد ماجرا مانند برخی دانشجویان پیرو خط امام و حتی برخی گروگان ها، کاملا از واقعیت به دور بوده و در واقع سناریوی سازمان CIA یا همان سرویس جاسوسی و امنیتی سرمایه داران آمریکایی را به تصویر کشیده است.

در این سناریو، هالیوود و استودیوهای آن با جعل یک فیلمنامه و تولید یک فیلم علمی تخیلی به نام "آرگو" به کمک سازمان CIA و مامور آن می رود تا بتواند 6 آمریکایی را تحت عنوان عوامل تولید فیلم یاد شده از ایران خارج کند اما نه آن فیلم ساختگی، نقشی در فیلمنامه اصلی ایفا می کند و نه اساسا نقش پذیری 6 آمریکایی به عنوان عوامل فیلم یاد شده، در فیلمنامه جا می افتد. معلوم نیست چگونه کاراکترهایی که به عنوان مامور ایرانی در فیلم قرار داده شده اند و کوچکترین حرکات گروه آمریکایی را زیر نظر دارند، با این سناریوی احمقانه قانع شده و به گروه آمریکایی ، اجازه خروج می دهند.

بلاهت و بی منطقی در تمام لحظات فیلمنامه "آرگو" بارز است؛ از حضور کودکان و خردسالان برای چسباندن قطعات خرد شده اسناد سفارت تا گردش گروه در بازار تهران تا صحنه هایی مانند در آتش سوختن یک ماشین در خیابان های تهران در حالی که بقیه بی خیال از کنارش می گذرند!! و تا تعقیب و گریز هواپیمای حامل آمریکایی ها در باند فرودگاه ( در حالی که به راحتی و با یک تماس می توانستند برج مراقبت را از صدور مجوز پرواز برای آن باز دارند) که صحنه ای مشابه در فیلم تبلیغاتی "دلتا فورس" را به یاد می آورد با این تفاوت که صحنه یاد شده در فیلم "دلتا فورس" منطق خود را داشت ولی در این فیلم به هیچوجه قابل قبول نیست. به قول دیوید تامسون اگر منطق چنین صحنه ای را بپذیریم بایستی براساس همین منطق  و در ادامه فیلم، ایرانی ها هواپیمای فوق را منفجر می کردند!!!

تهیه کنندگی جرج کلونی و گرنت هسلو و همچنین حضور کمپانی برادران وارنر به عنوان یکی از استودیوهای اصلی هالیوود و تولید کننده فیلم، از نکات دیگر حضور فیلم در اسکار هشتاد و پنجم بود.

فیلم "آرگو" ساخته و پرداخته گروهی از فیلمسازان هالیوود که به جوانان نسل تازه و عصیانگر این کارخانه به اصطلاح رویاسازی شهره شده بودند ( امثال جرج کلونی و بن افلک و گرنت هسلو و چارلی کافمن و اسپایک جونز و ...). نسلی که می خواست جا پای نسل دوم فیلمسازان هالیوود یعنی اسپیلبرگ و اسکورسیزی و جرج لوکاس و فرانسیس فورد کوپولا و براین دی پالما بگذارد. اگر آن نسل به افسانه مغولان هالیوود (بنیانگذاران کمپانی های اصلی مانند مترو گلدوین مه یر و فاکس قرن بیستم و یونیورسال و ...) پایان دادند و هالیوود نوین را ایجاد کردند، این نسل سوم نیز می خواست به سینمای پروپاگاندا و ایدئولوژیک و تبلیغاتی امثال اسپیلبرگ و جرج لوکاس خاتمه دهد که خود را اغلب در قالب آثار به اصطلاح علمی/افسانه ای نشان داده ولی در واقع به نوعی دیگر مبلغ همان رویای ابلهانه آمریکایی بود. نسل سوم ظاهرا می خواست برعلیه آن رویای احمقانه بشورد. آثاری مانند "جان مالکوویچ بودن"، "اقتباس"، "اعترافات یک ذهن خطرناک"، "سه پادشاه"، "آفتاب جاودانی یک ذهن درخشان"، "شب بخیر، موفق باشی" و ...بارقه هایی از چنین قصدی را در خود داشتند اما خیلی زود پرده ها برافتاد و همین گروه به اصطلاح عصیانگر بیانگر ایدئولوژی افراطی ترین جناح های حاکمیت ایالات متحده آمریکا شدند. اگرچه از فیلم هایی همچون "اوه، برادر کجایی" چنین گرایشاتی در این گروه ( که البته در آن زمان برادران کوئن و استیون سودربرگ را نیز در گروه خود داشتند ) نمایان شد ولی از آثاری مثل "سیریانا"، قوت گرفت و در فیلم های "مردانی که به بزها خیره می شوند"، "آمریکایی" و حتی "خبرچین" به عینه ظهور یافت و اخیرترین فیلم های این گروه "نسل ها" و "نیمه ماه مارس" به وضوح، آخرین راهکارهای محافل و کانون های پنهان سلطه را در جهان امروز تصویری و سینمایی می کرد.

اما "آرگو" که به قول دیوید تامسون ( منتقد معروف آمریکایی ) در نشریه "نیو ریپابلیک"، یک فانتزی احمقانه در سطح فیلم های حادثه ای دهه 70 آمریکا بود و حتی کاراکترهایش مانند تونی مندز با بازی بن افلک، نقش های کلیشه ای وارن بیتی در فیلم های همان سالها مثل فیلم "مک کیپ و خانم میلر" به یاد می آورد (با آن ژاکت پشمی، موها و ریش بلند)، یکی از عقب مانده ترین و شعاری ترین فیلم های این گروه بود. تن دادن این گروه ظاهرا عصیانگر و خوش ذوق به سناریوی کهنه و به اصطلاح گل درشت سازمان جاسوسی تروریستی CIA ، آنها را حتی از سطح فیلمسازان سفارشی همچون ریدلی اسکات و رندال والاس و مایکل بی و جری بروکهایمر پایین تر برد.

فیلم "آرگو" با فیلمنامه ضعیف، شخصیت های پرداخت نشده که آنها را از حد تیپ های به شدت نخ نما و دستمالی شده 30-40 سال پیش فراتر نبرده به طوری که یادآور فیلم های تبلیغاتی درباره آلمان های نازی و یا ویتنامی ها بود، تعلیق های کهنه و کلیشه ای، فضای شعاری، به هیچوجه نمی تواند در حد و اندازه یک اثر قابل قبول تلقی شود. شاید آنها که فیلم های تبلیغاتی همچون "دلتا فورس" یا "رمبو" را دیده اند ، "آرگو" آنها را بیشتر آزار دهد که چگونه سینمای هالیوود و حتی مراسمی مانند اسکار در طول سالها و دهه های پیشین نه تنها جلو نرفته که به شدت عقب نشسته چراکه در آن سالها حداقل امثال "دلتا فورس" و "رمبو" جایزه اسکار نگرفتند!!

اما اتفاق باورنکردنی و غیرمنتظره، به هنگام اعطای جایزه اسکار بهترین فیلم روی داد.ابتدا ست مک فارلین (مجری یا میزبان مراسم)، با صحبت از فیلم هایی مانند "محله چینی ها" و "پرواز برفراز آشیانه فاخته" به معرفی جک نیکلسون و دعوت از وی برای بخش پایانی مراسم پرداخت. تا اینجا رویداد غیر متظره ای رخ نداده بود ، جک نیکلسون معمولا از افراد حاضر در چنین مراسمی است و در موارد متعدد جوایز اسکار را به برگزیدگانش اعطا نموده ( از جمله در سال 2006 اسکار بهترین فیلم را به فیلم "تصادف" داد ) و خودنیز 3 جایزه اسکار دریافت نموده است.

اما وقتی جک نیکلسون برای اهدای اسکار بهترین فیلم سال 2013 از ارتباط مستقیم تصویری با کاخ سفید و دعوت از به اصطلاح First Lady یا بانوی اول یعنی میشل اوباما ( همسر باراک اوباما ) برای دادن جایزه اسکار بهترین فیلم سخن گفت و پس از لحظاتی نیز پرده بزرگ روی صحنه میشل اوباما را در میان حلقه محافظانش نشان داد، حیرت همگان برانگیخته شد! پس چه شد؟ هنر جدای از سیاست کجا رفت؟ سینمای دور از سیاستمداران به کجا رسید؟ اینکه بسیاری از شبه روشنفکران ما همواره به جشنواره فیلم فجر و مانند آن انتقاد می کردند که چرا مسئولین دولتی مانند وزیر و معاون وزیر بایستی در یک مراسم هنری و سینمایی حضور داشته باشند و همیشه نقل می شد که زمانی در یک مراسم سینمایی فرانسه وقتی لوییس بونوئل فیلمساز مشهور فرانسوی دریافت که یک مسئول دولتی به آن مراسم آمده است، سریع محل مراسم فوق را ترک گفت. اینکه همین شبه روشنفکران در این سالهای اخیر و به خصوص وقتی فیلم "جدایی نادر از سیمین" اسکار بهترین فیلم خارجی را گرفت، برای مراسم اسکار یقه دراندند و آن را بزرگترین و هنری ترین مراسم سینمایی سال  دانستند در حالی که قبل از این اساسا حتی شبه روشنفکران ما نیز مانند روشنفکران غربی و آمریکایی به اصطلاح تره هم برای اسکار و مراسمش خرد نمی کردند و بیشتر سنگ جشنواره هایی مثل کن و برلین و ونیز را به سینه می زدند. آنها مراسم اسکار را مراسمی صرفا تجاری و آمریکایی می دانستند و جشنواره های کن و برلین و ونیز و ... را هنری و سینمایی محض می خواندند. از همین روی هیچگاه غصه اینکه چرا فیلم های کیارستمی در مراسم اسکار نیست را نخوردند و داغ راه نیافتن آثار امثال بیضایی و مهرجویی و تقوایی به اسکار را بردل نداشتند.

اما گویا همانطور که در دنیای سیاست در طی این 20-15 سال اخیر، همه چیز وارونه شده و چپ های دوآتشه داخلی که به دامان امپریالیسم آمریکا گریخته اند و سنگ سرمایه داری و دمکراسی آمریکایی را به سینه می زنند! و هنوز هم مخالفان ضد امپریالیست خود را محافظه کار و راستگرا می خوانند!! پس شبه روشنفکران عشق سینمای هنری ما هم که از تارکوفسکی و برگمان و رنوار پایین تر نمی آمدند و فیلم های آمریکایی را مسخره می کردند ، اینک پای مراسم اسکار لم می دهند و قلب هایشان برای شنیدن عنوان فیلم یا بازیگری که به عنوان برنده پس از عبارت تکراری …And the Oscars goes to … اعلام می شود، تاپ تاپ می کند تا با شنیدن آن به هوا بپرند یا آه از نهادشان بر آید!!!

به بهانه راهپیمایی عظیم اربعین

$
0
0

تحلیل هافینگتن پست از پیاده روی اربعین

بزرگترین راهپیمایی جهان در حال انجام است،

چرا تا کنون چیزی از آن نشنیدید؟

در 24 نوامبر 2014 (4 آذرماه 1393) روزنامه معروف آمریکایی "هافینگتن پست" که اینک "هاف پست" خوانده می شود، در مقاله ای به سانسور راهپیمایی عظیم اربعین در رسانه های غربی معترض شده و به طور مفصل به جزییات این راهپیمایی پرداخت. بی مناسبت نیست در این روزهایی که راهپیمایی فوق با عظمت بسیار گسترده تر در حال برگزاری است و البته رسانه های غربی، همچنان برخلاف تمامی استانداردهای حرفه ای خبررسانی اخبار آن را سانسور می کنند، به بازخوانی آن مقاله مفصل بپردازیم که از نگاه یک نشریه غربی به بزرگترین اجتماع بشری تاریخ معاصر پرداخته است:

این واقعه حج مسلمانان و یا کومبه میلای (یک فستیوال هندی) نیست. واقعه ای است که به نام اربعین شناخته می‌شود. این واقعه بزرگ‌ترین گردهمایی جهان است و با این وجود،احتمالاً شما تا کنون چیزی در مورد آن نشنیده‌اید. نه تنها شرکت کنندگان در این مراسم بیش از تعداد شرکت کنندگان در مراسم حج مکه است (با نسبت 5 برابر) حتی از کومبه میلای که هر سه سال یک بار برگزار می‌شود هم گسترده تر است. خلاصه اینکه، اربعین هر تجمع دیگری را در نظر کوچک می‌کند و در سال گذشته جمعیت آن به مرز 20 میلیون شرکت کننده رسید. این رقم حدود 60% کل جمعیت عراق است.
 
ورای همه این‌ها، اربعین رخدادی منحصر به فرد است، چرا که علیرغم همه هرج و مرج ها و شرایط خطرناک عراق اتفاق میافتد. داعش به شیعیان به چشم دشمن قسم خورده نگاه می‌کند، و به همین دلیل هیچ چیز بدتر از دیدن تجمع عظیم زائران شیعه، برای نشان دادن ایمانشان، گروه‌های تروریستی را خشمگین نمی‌کند.
اربعین یک ویژگی عجیب دیگر نیز دارد. در حالی که این واقعه صرفاً در ارتباط با امور معنوی شیعیان است، سنی‌ها، حتی مسیحی‌ها، ایزدی‌ها، زرتشتی‌ها و صائبین در هردو فعالیت زیارت و خدمت به سایر زائرین و نیازمندان شرکت می‌کنند. این یک ویژگی منحصر به فرد است که به یک رخداد مذهبی داده شده است و تنها می‌تواند یک معنی داشته باشد: مردم فارغ از رنگ پوست و عقیده‌شان، حسین را به عنوان یک نماد جهانی و بدون مرز آزادی و شفقت می‌شناسند.
 
علت اینکه شما هرگز در مورد این اتفاق چیزی نشنیده‌اید احتمالاً به این حقیقت مربوط است که مطبوعات بیشتر نگران جنبه‌های منفی و جنایت آمیز و شایعات مهیج هستند تا جنبه‌های مثبت و الهام بخش. به خصوص زمانی که پای اسلام به میان می‌آید.
 
اگر تنها صد نفر از معترضان در لندن به خیابان‌ها بیایند و شعار بدهند و یا در هنگ کنگ راهپیمایی‌هایی اتفاق بیافتد و یا در روسیه مردم تظاهرات ضد پوتین انجام دهند، میگوییم سطح بالایی از دموکراسی در این کشورها وجود دارد و به سرعت در رسانه‌ها منعکس می‌شود، اما یک گردهمایی 20 میلیونی با وجود وحشت و سرو صدای عراق، حتی موفق نمی‌شد به زیرنویس اخبار راه پیدا کند. علیرغم این که این رخداد دارای تمام عناصر حیاتی و ویژگی‌های چشم نواز مانند: ارقام بزرگ و گیج کننده، اهمیت سیاسی، پیام انقلابی، پیشینه تاریخی  و اصل وجود است، یک تحریم غیر رسمی رسانه ای به این رویداد بسیار بزرگ تحمیل شده است. اما زمانی که چنین داستانی نقل می‌شود، آن هم با وجود  تحریریه رسانه‌های بزرگ، موجی از شوکه شدن‌ها و افکار عمیق را در مردم ایجاد می‌کند.
 
در میان تعداد بی‌شمار افرادی که از این واقعه الهام گرفته‌اند، یک مرد جوان استرالیایی وجود دارد که من سال‌ها پیش او را ملاقات کردم، او به دین اسلام گرویده بود. بدیهی است که هیچ کس تصمیم به ایجاد چنین تغییر بزرگی در زندگی‌اش را به راحتی نمی‌گیرد. او در پاسخ به پرسش‌های من گفت که تمام این داستان برای او از سال 2003 شروع شد. یک روز عصر، زمانی که اخبار نگاه می‌کرد، توسط یک صحنه که نشان می‌داد میلیون‌ها نفر در حال رفتن به سمت یک شهر مذهبی به نام کربلا هستند، جذب شد.آن‌ها شعار نام یک مرد را می‌دادند، نامی که او هرگز نشنیده بود: حسین.
 برای اولین بار بعد از چند دهه، اعمال دینی که قبلاً در عراق سرکوب می‌شد در حال انجام شدن بود و جهان نگاه اجمالی به آن انداخته بود.
 
با سرنگونی رژیم بعثی عراق، مشاهده گران غربی مشتاق بودند که ببینند مردم عراق چگونه در این آزادی از بند آزار و شکنجه دیکتاتوری رفتار خواهند کرد."جمهوری ترس" از هم پاشیده بود و شیشه ی عمر دیو شکسته بود."کربلا کجاست و چرا این همه انسان حاضرند برای رفتن به آنجا سر بدهند و صف کشیده‌اند؟"  "این حسین کیست که همه از او بی چون و چرا اطاعت می‌کنند و برای سوگواری مرگش بعد از 14 قرن چنین صف کشیده‌اند؟"
 
آنچه در آن خبر 60 ثانیه ای گزارش شد او را به شدت تکان داد، چرا که این صحنه‌ها شبیه هیچ کدام از تصورات او نبودند. یک حرارت و اتصال که همه زائران را به براده‌های آهن تبدیل کرده و همگی را با هم می‌کشد و به آنچه که تنها می‌توان نام آن را مغناطیس غیر قابل مقاومت حسین نامید، نزدیک تر می‌کند. او می‌گوید "اگر می‌خواهید یک دین زنده که تنفس می‌کند را ببینید، به کربلا بروید"
 
چگونه یک مرد که در 1396 سال قبل کشته شده است، می‌تواند این چنین زنده باشد و امروز حضور قابل لمسی را به نمایش بگذارد که باعث شود میلیون‌ها نفر برای او تجمع کنند و برای مشکل او چنان ناراحت باشند که گویی مشکل خودشان بوده است. چگونه است که این مردم با هم دچار مشکل و نزاع نمی‌شوند، علتی جز این که آن‌ها همگی یک علاقه مشترک دارند وجود ندارد. از طرف دیگر اگر شما احساس کرده باشید که کسی خود را برای مبارزه برای حق آزادی شما درگیر کرده است، حقی که با شما عادلانه برخورد شود، حق شما برای یک زندگی با کرامت، شما با او همدردی خواهید کرد چرا که او برای عقاید شما به مبارزه برخواسته است.
 
حسین، نوه  محمد اکرم، در میان مسلمانان به عنوان "شاه شهدا" پذیرفته شده است. او در کربلا در روزی به نام عاشورا در روز دهم ماه اسلامی محرم کشته شد. چرا که از دست دادن و وفاداری با خلیفه ی فاسد و ستمگر، یزید، خود داری کرده بود. او  و خانواده و همراهانش توسط یک ارتش 30 هزار نفری در میانه صحرا محاصره شدند. از آب و غذا محروم شده و به خوفناک‌ترین شیوه سر زده شدند. از آن روز تا امروز داستان او هزاران بار نقل شده است. به نقل از تاریخدان انگلیسی، ادوارد گیسون: "با وجود وقوع این اتفاق در مکان و آب و هوایی بسیار متفاوت، صحنه‌های تراژدی حسین، همدلی سردترین قلب‌ها را نیز برمی انگیزد". از آن زمان تا کنون مسلمانان شیعه برای مرگ حسین در روز خاص عاشورا و چهل روز بعد از آن در روز اربعین سوگواری کرده‌اند. یک دوره چهل روزه که طول دوره  عزاداری در سنت اسلام است. امسال اربعین در روز جمعه 12 دسامبر اتفاق خواهد افتاد.
 
من به کربلا سفر کردم تا خودم متوجه شوم که چرا این شهر این چنین مستی آور است. آنچه من شاهدش بودم به من اثبات کرد که حتی بزرگ‌ترین دوربین‌ها هم برای به تصویر کشیدن روح این گردهمایی بزرگ و صلح آمیز کوچک است. سیلی از مردان، زنان، کودکان و بیش از همه زنان سیاه پوش از افق تا افق را پر می‌کنند. جمعیت آن‌قدر زیاد است که صدها مایل مسافت را مسدود می‌کند.
 
فاصله  425 مایل بین اولین شهر مرزی عراق تا کربلا مسافرتی طولانی با ماشین است و باید به طور غیر قابل تصوری سخت باشد وقتی قرار است این مسیر با پای پیاده طی شود. طی این مسیر برای زائران دوهفته کامل طول می‌کشد. افرادی از تمام گروه‌های سنی خستگی راه رفتن در زیر آفتاب سوزان در طی روز و سرمای استخوان سوز در شب را متحمل می‌شوند. آن‌ها حتی بدون اساسی‌ترین تجهیزات سفر و یا کمپینگ از مسیر زمین‌های ناهموار و تالاب‌های خطرناک سفر می‌کنند. آن‌ها در کنار عشق سوزان و بزرگشان به حسین، چیز زیاد دیگری با خود حمل نمی‌کنند. پرچم‌ها و پارچه نوشته‌ها، هدفشان را به خود آن‌ها و کل جهانیان یاد آوری می‌کند.
 
آه ای جان، تو بعد از حسین بی ارزشی
"مرگ و زندگی هردو نزد من یکی است، پس بگذار من را مجنون بخوانند"
 
این پیام بخشی از دکلمه عباس، برادر ناتنی و سرلشکر مورد اعتماد حسین است، که او نیز در کربلا در حالی که سعی می‌کرد برای برادر و خواهر زاده‌های تشنه‌اش آب ببرد کشته شد.
 
با این وضعیت خراب امنیت عراق که باعث می‌شود عراق در تیتر خبرهای جهان باشد، هیچ کس شک ندارد که این واقعه از هر لحاظ واقعی و قابل لمس است.
 
 
 
یک بخش از این مراسم سوگواری که هر مشاهده کننده ای را بهت زده می‌کند دیدن این صحنه است که هزاران چادر که آشپزخانه موقت هستند توسط روستاییان که در مناطق اطراف زندگی می‌کنند، در کناره  مسیر زائران برپا شده است. این چادرها که موکب نام دارد مکان‌هایی هستند که آنچه زائران نیاز دارند را در اختیار آن‌ها می‌گذارند. از غذای تازه و جایی برای استراحت گرفته تا مکالمات بین المللی رایگان برای زائران (که با وجود این وضعیت ناامن در عراق به خانواده‌های خود اطلاع دهند که سلامت اند) پوشک بچه و تا هر رفتار مهربانانه ای، آن هم، همه و همه رایگان. در واقع زائرین نیازی به حمل کردن هیچ چیز جز لباس‌هایشان در این سفر 400 مایلی ندارند. حیرت بیشتر در نوع دعوت از زائرین برای غذا و نوشیدنی است. گردانندگان موکب ها، جلوی زائرین را می‌گیرند، با آن‌ها راه میرند و از آن‌ها خواهش می‌کنند که دعوت آن‌ها را بپذیرند که اغلب شامل یک مجموعه کامل از خدمات مناسب برای پادشاهان است: در ابتدا پاهای شما ماساژداده می‌شود، سپس غذای گرم و خوشمزه تعارف می‌کنند و بعد از آن از شما دعوت می‌شود که استراحت کنید، در حالی که لباس‌های شما شسته و اتو زده می‌شود و بعد از بیداری به شما بازگردانده می‌شود و البته همه ی این کارها رایگان و با مهربانی صورت می‌گیرد.
 
برای به دست آوردن بینش بهتر، این را در نظر بگیرید: پس از رخ دادن زلزله هائیتی و با همدردی و حمایت جهانی، اتحادیه جهانی غذا در بهترین حالت توانست به 500 هزار نفر غذا رسانی کند. ارتش ایالات متحده عملیات متحدی را به راه انداخت و منابع گوناگونی از آژانس‌های فدرال را به خدمت گرفت و در نهایت اعلام کرد که در طی گذشت 5 ماه ازین فاجعه انسانی 4.9 میلیون غذا به دست زلزله زدگان رسیده است حالا این را مقایسه کنید با بیش از 50 میلیون وعده غذایی در هر روز در اربعین، که برابر است با 700 میلیون وعده غذایی برای زائران در طی این مدت از زمان، که تماماً نه به وسیله ی ایالات متحده و خیریه‌های جهانی بلکه به وسیله ی کارگران فقیر و کشاورزانی که در طی سال کار می‌کنند تا بتوانند رضایت زائرین را جلب کنند فراهم می‌شود. همه چیز که شامل امنیت هم می‌شود توسط مبارزان داوطلب فراهم می‌گردد که با یک چشم مواظب داعش هستند و با چشم دیگر زائران را در طی این مسیر راهنمایی می‌کنند. یکی از گردانندگان موکب ها می‌گوید "برای آن که ببینید اسلام چه چیزی را آموزش می‌دهد، به آنچه که چند صد تروریست وحشی انجام می‌دهند توجه نکنید بلکه به فداکاری خاضعانه ای که میلیون‌ها زائر عرب به نمایش می‌گذارند توجه کنید"
 
در واقع نام شیعیان باید در چند زمینه در کتاب ثبت رکوردهای جهانی گینس ذکر شود: بزرگ‌ترین گردهمایی سالانه، طولانی‌ترین میز غذاخوری مستمر، بالاترین میزان غذای رایگان به مردم، بیشترین و بالاترین میزان افراد داوطلب برای خدمت در یک واقعه منحصر که تمام آن‌ها تحت خطر قریب‌الوقوع بمب گذاری‌های انتحاری اتفاق میافتد.
تنها نگاه به انبوه جمعیت، نفس شمارا بند می‌آورد و آنچه که به این نمایش عظیم اضافه می‌شود این است که هرچه شرایط امنیتی بدتر می‌شود افراد بیشتری انگیزه پیدا می‌کنند که تروریست‌ها را به چالش بکشند و به آن‌ها ثابت کنند که نمی‌تواند سد راه زائرین شوند. بنابراین، این مراسم سوگواری تنها یک مراسم مذهبی نیست، بلکه نشانه پر رنگی از مقاومت است. ویدیوهایی که به صورت آنلاین فرستاده شده است نشان می‌دهد که چگونه یک فرد بمب گذار در یک عملیات انتحاری خودش را به وسط جمعیت می‌رساند و منفجر می‌کند تا جمعیت زیادی را از بین ببرد، اما جمعیت شعار سر می‌دهند که:
 
حتی اگر دست و پایمان قطع شود خود را به سرزمین مقدس خواهیم رساند
انفجارهای وحشتناکی که در طی سال اتفاق میافتد به طور غالب زائران شیعه را هدف قرار می‌دهد و جان‌های بی‌شماری را می‌گیرد که نشان دهنده خطراتی است که شیعیان مقیم عراق با آن مواجه‌اند و بیانگر نا امنی است که در کل کشور شیوع می‌کند. با این وجود به نظر نمی‌رسد که خطر مرگ بتواند جلوی مردم را بگیرد. جوان و پیر، عراقی و غیر عراقی، این سفر خطرناک را به جان می‌خرند تا به شهر مقدس برسند.
 
برای یک مشاهده گر آسان نیست که متوجه شود چه چیزی زائران را این چنین به سمت خود می‌کشد. شما زنانی را می‌بینید که بچه‌هایشان را در آغوش گرفته‌اند، پیرمردهایی که در صندلی چرخ دار هستند، افرادی که عصا به دست دارند و حتی افراد نابینایی که با کمک عصای سفید می‌توانند مسیر خود را پیدا کنند. من پدری را دیدم که از بصره کل مسیر را با پسر معلولش پیاده آمده بود. پسرک 12 ساله مبتلا به فلج مغزی بود و نمی‌توانست بدون کمک راه برود، بنابراین پدر در مسیر طولانی از سفر کف پای پسر را روی پای خودش قرار می‌داد و زیر بازوانش را می‌گرفت تا باهم قدم بردارند. این اتفاق مانند داستان فیلم‌های است که برنده اسکار می‌شوند. اما به نظر می‌رسد که هالیوود به قهرمانان افسانه ای بیشتر توجه می‌کند تا قهرمانان زندگی واقعی، آن‌هایی که دلاور و سر سپرده‌اند.
 
 
زائران حرم مطهر حسین و برادرش عباس، تنها با احساسی در دلشان به سمت آن‌ها نمی‌روند. این زائرین برای مرگ سختی که آن‌ها داشته‌اند گریه می‌کنند و در پی این کار تعهد خود به آرمان‌های حسین را محکم تر می‌کنند. اولین کاری که زائرین بعد از رسیدن به حرم حسین می‌کنند این است که زیارت نامه را با صدای بلند و موزون می‌خوانند. یک نوشته مقدس که خلاصه ای از وضعیت و شرح حال حسین است. در آن متن، آن‌ها این گونه آغاز می‌کنند که حسین را وارث آدم، نوح، ابراهیم، موسی و عیسی می‌خوانند. مفاهیم بسیار عمیقی در نگارش این متن وجود دارد. این مطلب نشان می‌دهد که پیام حسین درباره : حقیقت، عدالت وعشق برای مظلومیت به عنوان جزو جدایی ناپذیر از خواسته  تمام پیامبران الهی بوده است. رفتن مردم به کربلا به این علت نیست که از دیدن صحنه ای شگفت زده شوند-سرسبزی و نخل‌های پرپشت خرما و یا برای تحسین زیبایی ظاهری مسلمانان  و یا برای خرید و سرگرمی و نه برای دیدن مکان‌های تاریخی و باستانی-آنها می‌روند تا گریه کنند. تا عزاداری کنند و رایحه بهشتی حسین را از نزدیک استشمام کنند.
 
آن‌ها در حالی که برای بزرگ‌ترین فداکاری و جان نثاری که تاکنون دیده شده است اشک می‌ریزند و حسرت می‌خورند و وارد حرم مطهر می‌شوند. و این چنین است که هریک از آن‌ها با مردی که هرگز او را ندیده‌اند، رابطه ای شخصی برقرار می کنند، با او صحبت می‌کنند و نامش را صدا می‌زنند. آن‌ها به مقبره‌اش چنگ می‌زنند و زمینی را که به ضریح منتهی می‌شود می‌بوسند.آ ن‌ها به نحوی در و دیوارها را لمس می‌کنند که گویی در حال لمس کردن صورت یک دوست قدیمی و عزیز هستند. این یک چشم انداز زیبا از یک حماسه است. برای فهمیدن آنچه که این مردم را برمی انگیزد باید درکی از شخصیت و جایگاه امام حسین و رابطه روحی کسانی که آمده‌اند تا او را بشناسند  و با دریافت افسانه ی زندگی او ببالند داشت.
 
اگر دنیا حسین، پیامش و جان نثاری اش را شناخته بود، همه می‌توانستند ریشه‌های باستانی داعش را پیدا کنند و بفهمند که عقیده ی این گروه برای مرگ و نابودی از کجا سرچشمه می‌گیرد. قرن‌ها پیش بود که در کربلا بشریت شاهد بنیان گذاری وحشیگری و جنایت که در قتل حسین خلاصه شد، بود. این اتفاق مواجهه ظلمت مطلق با نور درخشان بود. مقابله ی فساد با فضیلت. ازین روست که روح حسین تا به امروز زنده مانده است و حضورش با تمام جنبه‌های زندگی این افراد گره خورده. داستان او مبارزه قهرمانانه برای زندگی بهتر را تشویق و تحسین می‌کند و هیچ تحریم رسانه ای نمی‌تواند نور او را خاموش کند.
 
"حسین کیست؟"، سوالی با این عمق که می‌تواند باعث شود افراد دین خود را تغییر دهند تنها زمانی می‌تواند پاسخ داده شود که شما با پای پیاده به حرم حسین رفته باشید.

(بدون عنوان)

$
0
0

تسلیت به همه هموطنان کرمانشاه و سرپل ذهاب و قصرشیرین و ...

به بهانه روز جهانی توالت!

$
0
0

 

اروپاییان توالت رفتن را هم نمی دانستند!


 

سازمان ملل متحد (UN)امروز (19 نوامبر) را روز جهانی توالت (World Toilet Day) نام‌گذاری کرده است! و می گوید هدف از انتخاب یک روز در سال برای این مناسبت نمادین، بالابردن سطح آگاهی جوامع درخصوص آسیب‌هایی است که عدم استفاده از سرویس های بهداشتی برای انسان و کره زمین ایجاد می‌کند و نیز تأکید بر حق برابر همه انسان‌ها در دسترسی به سرویس بهداشتی است!! این درحالی است که هنوز و در قرن بیست و یکم (بر اساس آمار سازمان بهداشت جهانی در سال گذشته)، ۲.۴ میلیارد انسان در شرایط بهداشتی نامناسب زندگی می‌کنند. همچنین ۴۰ درصد از مردم دنیا هنوز به سرویس بهداشتی تمیز و حتی اصل سرویس بهداشتی دسترسی ندارند.

اما برای اینکه از سابقه تاریخی بهداشت در شرق و غرب عالم مطلع شویم، بد نیست کتاب ها و منابع معتبر تاریخی را ورق بزنیم:

موزه مَرموتان مونه (Musée Marmottan Monet) ـ واقع شده در محله شانزدهم پاریس در سال 2015 نمایشگاه تازه ای ترتیب داد به نام "نظافت، تولد [فضای] خصوصی" (La toilette، la naissance de l intime). در این نمایشگاه آثار بصری و تصویری به نمایش درآمد که نشان می داد در اروپای قرن هفدهم آب اصلا ماده‌ای نگران کننده تلقی می شد که می‌توانست ناقل بیماری‌ها باشد و حتی سلامت دندان‌ها را هدف قرار دهد. پس، دوران «نظافت خشک» آغاز شد. توصیه می‌شد که هر روز صبح صورت را با پارچه‌ای سفید و نه با آب، پاک کنند. استفاده از مرهم‌ها جایگزین استفاده از آب شد و به این ترتیب واژه «توالت کردن»، برای توصیف استفاده از این مرهم‌ها و نه آب، توسط فردی که در مقابل آینه‌ای قرار گرفته در یک اتاق ابداع شد! آن‌چه جایگزین شست‌وشو شد، در واقع ژست‌های مشخصی بود که به آرایش مو‌ها، استفاده از پودر‌ها و پرداختن به لباس‌ها اختصاص می‌یافت. محلی که این اعمال در آن انجام می‌شد اتاقی بود که مشخصا میزی برای «توالت» در آن قرار داشت، و بر آن آینه و پودر و غیره قرار داده می‌شد.

اما در قرن هجدهم، آب بی‌سر و صدا به اروپا بازگشت و این با تحول اخلاقیات همزمان شد. علاوه بر این، لوازم جانبی برای عمل نظافت نیز ابداع شدند: تشتک‌هایی برای شستن پا‌ها یا برای ادرار و مدفوع که می‌شود گفت اجداد توالت فرنگی‌های فعلی هستند. البته، این تشتک‌ها با شکل و شمایل وان‌های امروزی بسیار فاصله داشتند.

در پایان قرن نوزدهم بود که ابتدا در بریتانیا و بعد در فرانسه، شهر‌ها به «فتح آب» برآمدند. به زمانی طولانی نیاز بود تا آب در تمامی ساختمان‌ها و تمامی طبقات آن‌ها توزیع شود. با وجود این و به هر ترتیب، آب در دسترس همگان قرار گرفت و عمل شست‌وشوی روزانه، به الزامی بهداشتی بدل شد...[1]

بسیاری از مسائل طهارت و نظافت اسلامی که امروزه برای ما امری عادی است، حتی تا یک قرن پیش، برای اروپاییان ناشناخته بود و آنها تا قرن شانزدهم میلادی، نه تنها با این مسائل آشنا نبودند که فرسنگ ها از نظافت و پاکیزگی به دور بودند. مسئله عدم رعایت بهداشت و نظافت در میان اروپاییان حتی در مسئله توالت هم وجود داشت و عجیب آنکه آنها حتی توالت رفتن را هم نمی دانستند. نقل است که این عمل بهداشتی را از بردگان مسلمان که از قاره آفریقا آورده بودند، آموختند!! ویل دورانت در جلد چهارم "تاریخ تمدن" خود در این باره می نویسد:

"... در قرون سیزدهم و پس از آن، پاریسی ها، ظرف های حاوی ادرار و مدفوع خود را آزادانه از فراز پنجره ها به داخل معابر می ریختند و تنها تامینی که عابر بیچاره داشت اخطار صاحب خانه بود، که به صدای بلند می گفت: خیس نشوی! مردم در خانه ها و از بالای خانه ها ادرار می کردند. حتی کاخ «ورسای» آلوده به کثافات انسانی بود. پس از بروز طاعون در سال 1531 به موجب فرمان ویژه ای به همه مالکان و خانه داران پاریسی اخطار شد که برای هر خانه ای مستراح احداث نمایند؛ ولی بیشتر مردم نپذیرفتند.."[2]

 

در همین عصر نیز اگر به زندگی اروپاییان نزدیک شویم می بینیم که هنوز در میان بسیاری از آنها برخی از عادات و رسوم قدیم برجای مانده که نشانه عقب ماندگی ایشان از تمدن اسلامی است، چنان که به هنگام استحمام و شستن ظروف، تنها ظاهر را پاک می کند؛ یعنی بدن را آب نمی کشند و در توالت ها به جای شست و شو با آب، از کاغذ استفاده می کنند.[3]

 

گرمابه و حمام از سرزمین های اسلامی به اروپا رفت

پروفسور جرج سارتن (معروف به پدر تاریخ علم در جهان) یکی از تاثیرات سبک زندگی مسلمانان در نحوه زیست اروپاییان را که در کتاب "مقدمه ای بر تاریخ علم" ذکر می کند، رواج مجدد حمام می داند. آنچه در اروپای آن زمان بسیار غریب و بیگانه بود. سارتن می نویسد :

"...یکی از نتایج جنگ های صلیبی،رواج دوباره گرمابه های سبک اسلامی در اروپا بود... مسلمانان نوع جدیدی از حمام را بوجود آوردند که حمام بخار یا آب گرم بود...صلیبیون آن را در شرق آزمودند و به کشورهای خود بردند. به این ترتیب در نیمه اول سده سیزدهم در شهرهای مهم اروپا حمام وجود داشت..."[4]

 

نظافت و حمام برای اروپاییان گناه محسوب می شد

 

چرا حمام و نظافت و شستشو، برای اروپاییان بیگانه و غریب بود تا حدی که وقتی مسلمانان را در حال حمام می دیدند، با تعجب سوال می کردند که اینها چه می کنند؟! برخی می گویند چون برهنه شدن ولو در جای خلوت را گناه می دانستند و برخی دیگر براین باورند چون حمام در خلوت و به دور از چشم غیر صورت می گرفته، در نزد صلیبیون عملی گناه آمیز به حساب می آمده است!! دکتر زیگرید هونکه (پژوهشگر و محقق معتبر آلمانی) در رساله دکترای خود تحت عنوان "کتاب خورشید الله برفراز مغرب زمین"، درمورد حمام و وضعیت استفاده از آب و نظافت در اروپای قرون وسطی می نویسد:

"... از زمانی که به ژرمن ها درس منزه بودن و بکارت اخلاقی داده شد... شستشوی بدن و نظافت هم گرچه این نظافت در پستو و مخفی گاه هم انجام می توانست بگیرد، گناه شناخته شد (ژرمن ها این موضوع که نظافت و حمام در پستو و مکان های دربسته و به دور از چشم دیگران انجام می پذیرد را به حساب گناه بودن آن عمل گذارده بودند!) و به همین نسبت که نظافت و حمام کردن گناه شد، کثافت را هم منزه بودن و بکارت اخلاقی دانستند و جایگزین یکدیگرش کردند! مشاهده این وضعیت برای مسلمانان تمیز، غیر قابل تصور بود. مسلمانان که شستشوی بدن نه تنها وظیفه مذهبیشان بود، بلکه در آن آب و هوای گرم، میل طبیعیشان نیز بود. این به خصوص برای شهرنشینان بغداد، شهری که در قرن دهم میلادی با هزاران حمام گرم و کارگران حمام و مشتمالچی (ماساژ دهنده) و سلمانی و آرایشگر که برای مردها و همچنین برای زن ها امکان شستشوی هفتگی و حتی روزانه را فراهم کرده بود، غیرقابل تصور می نمود ..."[5]

 

اما بعد از اینکه جنگجویان صلیبی از کشورهای اسلامی بازگشتند و همچنین مسافرینی که از اسپانیا و جزیره سیسیل آمده بودند و رسوم نظافت مسلمانان را آموخته بوده و از آن سرسختانه دفاع می کردند، سبب شد که دوباره شستشو و حمام کردن و نظافت، راه خود را در اروپا باز کند.[6]



 1- زنان و تاریخ توالت و حمام: چطور تمیز شدیم؟- پروا داوری- وب سایت رادیو زمانه – 7 فروردین 1394 - https://www.radiozamaneh.com/212003

 2- تاریخ تمدن- ویل دورانت- ترجمه ابوالقاسم طاهری- ج4- بخش چهارم- ص 501 تا 503- انتشارات اقبال.

 3- بهداشت و سیر تاریخی آن – دکتر سید مهدی صانعی - پاکیزگی و بهداشت در اسلام- قم- مؤسسه بوستان کتاب(مرکز چاپ و نشر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه)- چاپ سوم-1390

 4-پرفسور جرج سارتن – مقدمه ای بر تاریخ علم – جلد دوم – موسسه انتشارات علمی – صفحه 1483

5- پرفسور زیگرید هونکه – کتاب خورشید الله برفراز مغرب زمین (فرهنگ اسلام در اروپا) – جلد اول  – صفحه 94 و 95

 6- همان– صفحه 96

به بهانه روز جهانی ایدز

$
0
0

 

ویروس ایدز چگونه وارد ایران شد؟

 

شاید امروز دیگر وحشت از نام ایدز و بیماری خطرناکش مانند سالهای اولیه افشا شدن آن نباشد اما همچنان ایدز برای کسانی که در معرض آن قرار نگرفته اند، هراس آور و تکان دهنده است اگرچه هنوز بسیاری ابعاد آن، راههای انتقال و جلوگیری از گسترشش  را نمی دانند!

در جشنواره فیلم فجر سال گذشته، فیلمی ساخته مسعود جعفری جوزانی به نام "پشت دیوار سکوت" به نمایش درآمد که هنوز فرصت اکران عمومی پیدا نکرده است. در این فیلم ضمن روایت داستانی درباره یک مددکار اجتماعی که پایش به یک انجمن بیماری ایدزی باز می شود، برای نخستین بار در یک فیلم سینمایی داستانی به چگونگی ورود ویروس کشنده ایدز به کشور ما پرداخته شده است. آنچه که شاید امروز برای ما چندان باور کردنی نباشد. آن هم وقتی دریابیم این ورود اتفاقی نبوده و براساس طرح و برنامه ای صورت پذیرفته است.

براساس اعلام کمیته کشوری ایدز، آمار مبتلایان به ویروس ایدز در ایران در خرداد ۱۳۹۵ برابر ۳۲۶۷۰ نفر گزارش شده است. از این تعداد ۸۳۱۱ نفر فوت کرده و ۱۱۹۶۴ نفر نیز به مرحله آخر بیماری یعنی ایدز وارد شده‌اند.

قبل از فیلم "پشت دیوار سکوت" نیز چند فیلم مستند از جمله "چند قطره خون"، "داروی مرگبار، سوغات فرانسوی" و همینطور فیلمی که توسط کارگردان فرانسوی "ماری آنژ پوایه" ساخته شد  و در سال 2013 از کانال پلاس پخش شد، به عامل اصلی صدور خون های آلوده به ویروس ایدز پرداخته بود.

عاملی که همواره در زیر خروارها تبلیغات از جلوه های پر زرق و برق تمدن و تجدد و پیشرفت و شعارهای آزادی و حقوق بشر و پروپاگاندای سرسام آور از ظواهر زیبا و انسانی و ... خود را پنهان ساخته و متاسفانه همواره دهشتناک ترین جنایات را در حق ملت های دیگر روا داشته است یعنی دولت فرانسه!

ناجوانمردانه ترین و خباثت آمیزترین عمل دولت فرانسه در دوران جنگ تحمیلی صدام (زمانی که لوران فابیوس مسئولیت آن را برعهده داشت)، ارسال خون های آلوده به ویروس HIV (ویروس ایدز) به عنوان فاکتورهای خونی به ایران بود. شاید سابقه چنین جنایتی تنها در دوران جنگ جهانی اول و تهاجم انگلیسی ها به شیراز و بوشهر به ثبت رسیده باشد که ارتش انگلیس وقتی دریافت امکان پیروزی بر عشایر غیور و مردم مسلمان ایران وجود ندارد با شیوع ویروس "آنفولانزای اسپانیایی" (که بسیار مرگ آور و خطرناک بود) در میان مردم استان فارس و جلوگیری از رسیدن واکسن و سرم مداوای آن، هزاران تن از مردم آن دیار را به سوی مرگ فرستاد و مقاومت را در آن خطه شکست.

اسنادی که بعدا از سوی روزنامه ها و نشریات فرانسوی منتشر شد، نشان می دهد خون هایی که از افراد معتاد و همجنس باز برای آزمایشگاهها گرفته شده بوده در سالهای 1362 تا 1364 (یعنی در دوران اوج جنگ تحمیلی صدام و حمایت فرانسه از صدام) به دستور شخص لوران فابیوس به عنوان فاکتورهای خونی بیماران هموفیلی به ایران فرستاده شده و هزاران نفر را به ویروس HIV و بیماری مرگبار ایدز دچار ساخت.

سند دیگری که در فوریه 1994 توسط یک روزنامه فرانسوی فاش گردید، نشان می دهد که فابیوس در اواخر سال 1993 از توزیع یک تست HIV برای آزمایش خون های آلوده جلوگیری کرده و در این مورد فرانسیس گروس، مشاور علمی وی طی نامه ای در 4 ژانویه هشدار داده بود که در این صورت خون های آلوده به بازار راه پیدا خواهند کرد.

اخبار و گزارشات روزنامه های آن زمان در کتاب معروف دکتر "آن ماری کسترت" به نام "رسوایی خونی" (L'affaire du sang) که در سال 1992 در پاریس به چاپ رسید درج شده است. ضمن اینکه دکتر کسترت تحقیقات مفصلی نیز درباره خون های آلوده داشت که در مقاله ای به تاریخ آوریل 1991 در مجله فرانسوی L'Événement du jeudi به چاپ رسانید.

لوران فابیوس در دادگاه محاکمه شد و روند دادگاههای او و دوستانش نزدیک به 10 سال به طول انجامید. اما  فابیوس در دادگاههای یاد شده که توسط هم پالکی هایش برگزار شد، علیرغم وجود تمامی دلائل متقن، محکوم شناخته نشد. دلائلی که بعدا نشریات و ژورنال های غربی و به خصوص فرانسوی بسیار درموردشان نوشتند و منتشر کردند.

روزنامه لوموند در همان زمان نوشت که از 15 نفر اعضای دیوان عالی دادگستری که محاکمه فابیوس و همکارانش را به عهده داشتند، 12 تن آنها از اعضای پارلمان و هم حزبی های فابیوس بوده اند و فرانسیس آوتن یکی از همان اعضا در سال 2000 گفت که تبرئه فابیوس در آن دادگاه با انگیزه سیاسی بوده است!!

فابیوس و ادموند هروه (وزیر سلامت) و ژرژینا دوفوا (وزیر امور اجتماعی) در سال 1990 در دیوان عالی دادگستری فرانسه (که تنها مرجع رسیدگی به تخلفات مسئولین دولت های پیشین است) محاکمه شدند. این به غیر از محاکمه 4 مقام مرکز ملی انتقال خون و بانک خون فرانسه بود که طی آن  مایکل گارتا از بانک خون به 4 سال و ژان پیر آلن به دو سال و دو نفر دیگر به حبس‌های تعلیقی محکوم شدند.

در دادگاه دوم، تنها اموند هروه به جرم قتل مقصر شناخته شد ولی تا امروز مجازاتی برایش در نظر گرفته نشده است! و فابیوس حتی یک عذرخواهی ساده هم از قربانیان این فاجعه نکرد. اما علیرغم همه سیاست بازی هایی که برای تبرئه فابیوس انجام شد، بدنامی شدیدی که گریبان وی را گرفت مانع از آن شد تا پس از میتران به عنوان "میتران دوم" به ریاست جمهوری انتخاب شود و نفرت مردم فرانسه از او و هم پالکی هایش، موجب شکست مفتضحانه حزب سوسیالیست در انتخابات و برکناری فابیوس از دبیر کلی آن شد.

علیرغم همه اینها، دولت فرانسه و لوران فابیوس و همدستانش به دلیل آنکه در دوران جنگ تحمیلی، خون های آلوده را وارد ایران نموده درحالی که به طور تمام قد از رژیم صدام حمایت می کردند، جنایتکار جنگی شناخته شده و می بایست در دادگاههای صالح محاکمه شوند.

به هرحال پرونده خون های آلوده به HIV و جنایت فابیوس و دار و دسته اش، همچنان نزد مردم ما و ملت های آزاده و مستقل جهان باز است و صدها انسانی که در ایران از این طریق به ایدز مبتلا شدند، قربانی و شاکی این پرونده و تمامی ملت ایران، خونخواه آنها هستند.

اما این، همه پرونده سیاه فرانسه و فابیوس به عنوان جنایتکار جنگی نیست. لوران فابیوس در طول سالهای 1363 تا 1366 یعنی 3 سال در بحبوحه دوران جنگ تحمیلی رژیم صدام علیه ایران، نخست وزیر دولت فرانسوا میتران بود. در طی این دوران مهم، فرانسه از اصلی ترین متحدان و تامین کنندگان سلاح برای صدام بود؛ از جمله هواپیماهای جنگی و فوق پیشرفته سوپراتاندارد، موشک های اگزوسه و سلاح های شیمیایی.

یعنی در واقع فرانسه در کنار صدام و دیگر متحدان وی به طور رسمی با ایران در حال جنگ بود و سلاح های ارسالی وی نه تنها رزمندگان ایرانی بلکه هر روز و هر شب ، مردم بیگناه شهرها و روستاهای این سرزمین را به خاک و خون می کشید. تا اینجای کار اشکالی دیده نمی شود. به هر حال دولت فرانسه دل چندان خوشی از انقلاب اسلامی ایران نداشت و تهاجم صدام به ایران را فرصت مناسبی برای خالی کردن نفرت و کینه اش دانسته و وارد جنگ با ایران شد. اما کار از آنجایی اشکال پیدا می کند که فرانسه از "میدان جنگ" وارد عرصه "جنایت جنگی" می شود.

کاربرد سلاح های شیمیایی از سوی صدام از مصادیق آشکار جنایت جنگی محسوب شد که موجب شهادت و جراحت و نقص عضو صدها هزار ایرانی گردید و ضایعات آن هنوز در گوشه و کنار این مملکت در برابر چشمان ما قرار دارد و شاهدان آن به عنوان مجروحان شیمیایی، هر لحظه چون شمع آب می شوند.

در این صورت فرانسه (به عنوان یکی از اصلی ترین کشورهای صادرکننده سلاح شیمیایی برای صدام) و دولت آن و شخص لوران فابیوس که نخست وزیر آن دولت بود، بالتبع جنایتکار جنگی به حساب می آیند. به خاطر داشته باشیم در ایامی فابیوس پای برگه های ارسال سلاح های شیمیایی برای صدام را امضاء می کرد که صدام در وسیع ترین شکل به کاربرد سلاح شیمیایی پرداخته بود و فاجعه شیمیایی در شهرهایی مانند سردشت و شهادت و جراحت حدود 8000 ایرانی در این شهر ، بوسیله همین بمباران های شیمیایی اتفاق افتاد.

برآستانه بیست و یکمین سالگرد درگذشت علی حاتمی

$
0
0

 

سبک زندگی از حسن کچل تا دلشدگان

 

 

 

"...آسمون آبیه همه جا ، اما آسمون اونوقتها آبی تر بود ، رو بوما همیشه کفتر بود ، حیاطها باغ بودن ، آدمها سر دماغ بودن ، بچه ها چاق بودن ، جوونا قلچماق بودن ، دخترا با حیا بودن ، مردما با صفا بودن ، حوض پر آبی بود ، مرد میرابی بود ، شبا مهتابی بود ، روزا آفتابی بود ، حالی بود ، حالی بود ، نونی بود ، آبی بود . چی بگم ، نون گندم مال مردم اگه بود ، نمی رفت از گلو پایین به خدا ، اگرم مشکلی بود ، آجیل مشکل گشا حلش می کرد، بچه ها بازی می کردن تو کوچه ، جمجمک برگ خزون ، حمومک مورچه داره ، بازی مرد خدا ، کو ، کجاست مرد خدا ؟ سلامی بود ، علیکی بود ، حال جواب سلامی بود ...خروسا خروس بودن ، حال آواز داشتن ، روغنا روغن بود ،...برکت داشت پولا ، پول به جون بسته نبود ، آدم از دست خودش خسته نبود..."

 

این بخشی از بحر طویل آغازین فیلم حسن کچل ، نخستین فیلم مرحوم علی حاتمی است که نزدیک به 27 سال پیش در نوروز 1349 برپرده سینماها نقش بست. در روزهایی که تجدد وارداتی رژیم طاغوت در ایران بیداد می کرد و زندگی سنتی ایرانی-اسلامی در زیر هجوم فرهنگ غربی در محاق قرار گرفته بود ، در ایامی که تب داغ بیتل ها و الویس پریسلی و شب ژانویه و موزیک های جاز و راک و فیلم های جیمزباند و تارزان و شزم در جامعه شهری بیداد می کرد و انواع و اقسام تزیینات غربی اعم از لوکسافلکس و کف پوش های پلاستر و پاراوان های لوردراپه و آشپزخانه های پیش ساخته و اوپن فضای خانه های آپارتمانی را در برگرفته بود و همچنین خیل مدل موهای بیگودی و توییگی و فرح فاوست و مد های ماکسی و مینی و ...جوانان را در دریایی از زرق و برق و فریب غرق کرده بود و علاوه بر همه اینها تلویزیون هم با انوع و اقسام شوها و سریال ها ، این گونه های پوشش و تزیینات و تفریح را بیش از پیش در روح و جان مردم تزریق می کردند، علی حاتمی از روزگاری می گفت که سبک زندگی سنتی ایرانی-اسلامی آدم هایی باحیا و باصفا و باحال پرورش می داد که نان حلال می خوردند و قناعت می کردند و هوای همدیگر را داشتند.

علی حاتمی تقریبا در تمامی آثارش ، زندگی سنتی و دینی را در مقابل سبک زندگی غربی قرار داد و ابعاد مختلف آن را در مسیر رشد و تعالی انسانها و یا حداقل آرامش و آسایش روحی آنها به نمایش گذارد. از همین فیلم حسن کچل گرفته تا طوقی و بابا شمل و خواستگار تا قلندر و ستارخان و سلطان صاحبقران تا قصه های مثنوی و سوته دلان و تا هزاردستان و حاجی واشنگتن و کمال الملک و جعفرخان از فرنگ برگشته و مادر و دلشدگان.

او همه ابعاد سبک زندگی ایرانی اسلامی را درآن سالهای قرعه کشی های بخت آزمایی و کورس گذاشتن با فورد موستانگ و فیلم های لاندوبوزانکا به فیلم هایش کشانید تا گوهر گرانبهای گمشده زندگی ایرانیان را به خاطرشان بیاورد که با زبان سینما بگوید آنچه را که این گونه آنان را سرگشته و عصبی و گرفتار ساخته است. او در فیلم هایی همچون بابا شمل و طوقی، معماری باشکوه و نجیب ایرانی-اسلامی را به نمایش گذارد که پهلوانی ها و عشق های اثیری و لوطی گری ها و مردانگی ها را می پروراند، داستان های مولوی اش، روایت 6 حکایت مثنوی معنوی بود که خود سرشار از قصه های رفتاری و اخلاقی است، در "سلطان صاحبقران" به تاریخ قهرمان های ایرانی پرداخت چه از نوع اصلاح گرایانه اش مانند امیرکبیر و مقابله اش با استعمار و فرهنگ استعماری که نمونه ای از عزت مداری یک مسلمان ایرانی بود و چه از نوع انقلابی اش که برای نخستین بار یک روحانی پاکباز همچون میرزارضا کرمانی را به تصویر کشید که خود را مرید روحانی عالم دیگری به نام سید جمال الدین اسدآبادی می دانست، آن هم در دورانی که نهضت روحانیت به رهبری حضرت امام خمینی رحمه الله علیه، بتدریج مردم مسلمان ایران را به آستانه یک انقلاب اسلامی نزدیک می ساخت.

این نگاه دینی – ملی را مرحوم علی حاتمی تقریبا در تمامی آثارش به نمایش گذارد،از نگرش علی حاتمی (برخلاف آنچه از محافل و افکار غرب زده و وارداتی می آمد) اندیشه و تفکر اسلامی در طول تاریخ این مرز و بوم، بخش مهم و اصلی فرهنگ ملی ایرانی محسوب شده و در بن و اساس آیین ها و سنت های این سرزمین ریشه دوانیده به طوری که بدون فرهنگ دینی به خصوص شیعی در این مملکت، ایرانی بودن به شیری بی یال و دم و اشکم بدل می گردد. قرن های متمادی است که آیین هایی مانند عزاداری عاشورا و دهه فاطمیه و عید غدیر و نیمه شعبان و انتظار حضرت مهدی موعود (عج) و به طور عام تر تفکر شیعه، بیشتر ایرانی می نمایاند تا متعلق به ملیت ها و کشورهای دیگر. چنانچه چندی پیش نیز یکی از نشریات معتبر خارجی در نظرخواهی از اقلیت های شیعه در برخی از کشورهای اسلامی، نوشته بود که "بسیاری از اعضای این اقلیت ها، تمایل دارند به دلیل شیعه بودن، خود را ایرانی بدانند"!

نگاه کنید که در اوایل دهه 50 و در شرایطی که کارگزاران کانون های استعماری در رژیم شاه، غوغای جداساختن ایران از اسلام را با باستان گرایی افراطی به راه انداخته بودند، در قسمت ششم از سریال "سلطان صاحبقران"(4-1353) و در آخر ماجرای امیرکبیر، علی حاتمی چگونه این اصلاح طلب بزرگ تاریخ ایران را با واقعه عاشورا و حماسه حسینی مربوط کرد. در بخش فوق در حالی که ملکزاده خانم (همسر امیر کبیر با بازی زهرا حاتمی) مشغول روایت چگونگی قتل امیر است، چنین حکایت می کند :

"...بدن پاره پاره امیر را به گورستان پشت مشهد کاشان بردم، خاک کردم، اما می دانستم آنها از مرده امیر هم دست بردار نبودند. نعش امیر را چند ماه بعد به کربلا بردم تا این شهید هم، جدای از شهدای کربلا نباشد..."

در اینجا تصاویری از تکیه دولت و مراسم تعزیه امام حسین (ع) نشان داده می شود، صدای تعزیه خوان می آید :

"...رویم سوی جنگ گروه جرار

غلام و پسر را به همره بیار ..."

آوای سنج و طبل همه صحنه را فرا می گیرد.

بقعه امامزاده ها که در عمق فرهنگ کهن مردمی این مرز و بوم جای دارند، در فیلم "طوقی"(1350) نیز پناهگاه آسید مرتضایی می شود که در جریان سوء تفاهمی حتی از مادرش رانده شده و از خشم و غضب دایی مصطفی و نوچه هایش به امامزاده پناه می برد . جایی که دیگر محل انتقام نیست و حتی اراذل و اوباش را هم سر براه می کند. نگاه کنید به دیالوگ های جواد و عباس (نوچه های دایی مصطفی) که در جلوی صحن امامزاده مانده اند و جرات داخل شدن ندارند:

"...عباس : ببینم چیکار می کنی ، مومن مسجد ندیده؟

    جواد   : فاتحه می خونم اوستا .

   عباس: گربه گشت عابد و مسلمانا ...واسه کی؟

    جواد: می خوام برسه به روح بابام.

   عباس:  مگه خاک بابات اینجاست؟

    جواد:   نه ، خاک بابام تخت پولاده ، اینجا قبر رفیقش تقی ساچمه ایه.

   عباس: فاتحه را حواله کردی به تقی ساچمه ای؟

     جواد: آره اوسا ، آره .

    عباس: ...اگه این پسره نخواد بیاد بیرون ، ما میریم تو...

    جواد: خدا کنه به حق امام رضا ، خودش بیاد بیرون...

...مصطفی: شهیدت می کنم ، لامصب.

    جواد: امون بده، آسید مصطفی، امون بده، به امام غریب من، دست از پا خطا نکردم، اوسا گفت برو تو خفش کن، چشمم که افتاد به ضریح، پشتم لرزید، دویدم بیرون، دروغکی گفتم کشتمش، آسید مرتضی زنده اس..."

 

فیلم "سوته دلان" ، نمایشی از یک خانواده سنتی ایرانی بود با تمامی نقاط قوت و ضعف و از خودگذشتگی برادر بزرگتر که حکم سرپرستی داشت برای حفظ قوام خانواده. خود مرحوم حاتمی براین باور بود که او در فیلم "سوته دلان" برای نخستین بار در تاریخ سینمای ایران، یک فیلم را با "بسم الله الرحمن الرحیم" شروع کرده است. صحنه آغازین فیلم "سوته دلان"، نمایی از شخصیت اصلی فیلم به نام حبیب آقا ظروفچی است که کرکره مغازه اش را بالا می کشد و در همین حین می گوید : بسم الله الرحمن الرحیم

در این صحنه و نما ، حاتمی یکی از سنت های دیرین سبک زندگی ایرانی – اسلامی را به نمایش می گذارد که همواره مسلمانان هر کاری را با یاد و نام خدا شروع می کنند و همین شروع خدایی موجب برکت و نعمت در کارشان خواهد شد.

اما اوج نمایش سبک زندگی ایرانی اسلامی سینمای علی حاتمی در سریال تلویزیونی هزار دستان، نمود پیدا کرد که در بخش ها و صحنه های متعددی از این سریال شاهد تقابل دو فرهنگ سنتی ایرانی و اسلامی با فرهنگ به اصطلاح متجددانه وارداتی بودیم.

پاساژ تصویری از فلاش بک رضا خوشنویس درباره زمانی که رضا، تفنگچی بود و زندگیش در تهران قدیم می گذشت با آن بازار پر سر و صدا و دود کباب و بوی ریحان و قل قل سماور قهوه خانه و کوچه های کاهگلی و ...تا به روزگار نو تهران با گراند هتل و سینما ایران و لاله زار و سربازان بیگانه ارتش متفقین که در خیابان هایش جولان می دادند و به قول خان مظفر بی بند و باری کابوی ها را در شهر می پراکندند، به خوبی شاهد این مدعاست. در واقع  مرحوم علی حاتمی در "هزاردستان" به وجه اشغالگرانه تجدد وارداتی در دوران پهلوی که سبک زندگی فرنگی مآب به همراه دارد، اشاره می کند، آنگاه که نشان این تجدد را از دیدگاه رضا خوشنویس با حضور ارتش های اشغالگر در سالهای پس از شهریور 1320 در تهران به تصویر می کشد. نگاهی که به خوبی از درونش، مفاهیمی می جوشد که می تواند درونمایه باورهای سنتی ایرانیان را بروز دهد.

مدیر گراند هتل که یکی از وازده ها و شیفتگان تجدد غربی است و در طول سریال با روحیه ای بسیار متزلزل و الاکلنگی و شخصیتی نوکرمآب و در واقع ضد اخلاقی با ظاهری متین و آراسته تصویر می شود، در مقابل اعتراض رضا خوشنویس (به عنوان کاراکتر مثبت داستان)به حضور سربازان متفقین می گوید :

 "مدیر داخلی: شما می توانید تمام روز شاهد یه کارناوال باشکوه باشین. نماینده ارتش های دنیا، با اونیفورم های جالب، در کنار ایرانی هایی که رفته رفته شبیه اروپایی ها می شن، چهره شهر رو شاداب تر کرده.

خوشنویس : در روزهای اشغال پایتخت ، چهره شهر شاداب تره؟!

مدیر داخلی :تصور بنده اینه که ورود ارتش های بیگانه برای مردم ایران یک توفیق اجباریه که در رویه زندگی اجتماعی اون ها تاثیر فوق العاده ای داره. خلقیات اروپایی ها، خصوصا آمریکایی ها که باید سرمشق ملت ما باشن، جز ار طریق برخورد میسر نبود. چون عامه مردم، بضاعت سفرفرنگ رو که ندارن..."

 

اما آن سبک زندگی وارداتی، چهره واقعی خود را با صحبت های رضا خوشنویس بیشتر نشان می دهد، هنگامی که در بالکن اتاقش در گراند هتل به روزگار به اصطلاح نو تهران(یا ایران)  چشم دوخته و حضور ارتش های اشغالگر را بیش از هر چیزی در آن واضح می بیند. او با حسرت می گوید:

 " تهران! ...من آمدم ، سی سال دیرتر ، سی سال پیرتر . تهران! شهر اشغال شده ، موطن! مادر ! کی بزک کرد تو را به این هیئت شنیع؟ ..."

اما مرحوم علی حاتمی، هجوم تجدد فرنگی به هویت ایرانی را تنها به اشغال فیزیکی ایران توسط قوای بیگانه  منحصر نمی سازد بلکه این اشغال را به صورت نفوذ فکری و روحی نیز تصویر می کند. همان نفوذی که در معنای ادبیات سیاسی امروز و به قول جوزف نای (نظریه پرداز آمریکایی) توسط قدرت نرم صورت می گیرد.

نهایت این نفوذ خناسانه را علی حاتمی به شکل شبه کاریکاتوری در فیلم "جعفرخان از فرنگ برگشته" تصویر می نماید و منادیان تمدن و سبک زندگی غربی را به مضحکه می کشد. جعفرخان که پسر اکبرچلویی است وقتی پس از چندین سال از تحصیل در فرنگ باز می گردد ، این گونه معرفی می شود:

  

…"محقق، مورخ، جامعه شناس، منجم و ستاره باز، مبتکر طرح جزع و فزع و متخصص دهان شویی جرم های فریادی، یابنده حلقه گمشده دارویی، کاشف نوترون همیشه بهار، مبشر غیرت زدایی خاوری، پرفسور چلویی ایرانی الاصل و" …

جعفرخان قرار است "جعفرآباد" را براساس یک ساختار مدرن غربی به "نیوجف" تبدیل نماید. جعفرخان به جز یک سری حرف های قلمبه و سلمبه هیچ سخن و حرف دیگری در چنته ندارد، گویی در دوران تحصیل، مغز شویی هم شده است. او  مرغ داری و گاو داری و زمین های زراعی را خراب می کند و بیمارستان سلف سرویس تاسیس می نماید که در آن هرکس خود را معالجه کند! چراغ راهنمایی و رانندگی برای گوسفندان نصب می کند، علائم راهنمایی برای پرندگان قرار می دهد، کلاس آموزش الفبای موجودات فضایی به جای مدارس معمول به راه می اندازد، مغازه های مک دونالد پفکی و بوتیک البسه مدرن تاسیس می کند که به همه اهالی لباس نایلونی می فروشند و آنها را در لباس فضایی آموزش نظامی می دهد!! اولین محصول تکنولوژی مدرنش هم "سوزن نخ جراحی"  است که گفته می شود حاصل همکاری علمی و صنعتی بین 3 کشور بزرگ است! سوزن ساخت کشور شوروی، نخ از آمریکا و انسان شگرف نیوجف هم نخ کن این سوزن است!!

اما هنگامی که دیگر حنای جناب جعفرخان فرنگ زده  نزد اهالی، رنگ باخته و حکم به اخراج او از جعفرآباد داده شده، طی مصاحبه ای با خبرنگاران می گوید: (لطفا این بخش را با دقت بخوانید و مقایسه کنید و ببینید تا چه حد به مصاحبه های رسانه ای برخی فرنگ رفته های امروز شباهت دارد و آنگاه به نبوغ مرحوم حاتمی درود بفرستید و فاتحه ای برای آمرزش روحش بخوانید)

 

"جعفر خان: خروج من اولین زنگ خطره، فرار مغزها. مردی که قدرت تمیز نداره، لیاقت بالا رفتن هم نداره چرا وقتی میشه برای یک سوئدی متمدن خدمت کرد، روح و جانش رو یک اندیشمند برای یک آدم نابخرد مایه بگذاره. خردمندان در جهان فراوانند و خریداران خرد ، خردمندانند..."

  

حاتمی به خوبی و با هوشمندی ، تناقض های پایان ناپذیر سبک زندگی غربی در زندگی انسان ایرانی را در کادر دوربینش قرار می دهد و زندگی ایرانی-اسلامی را اصلی ترین مایه حفظ هویت و ارزش های فرهنگی این ملت می داند.

قابل تامل ترین مثال در باب نگاه محوری حاتمی به سنت برای حفظ هویت و ریشه ها، سکانس های حقنه کردن آداب و رسوم به اصطلاح متجددانه ای است که در اولین قسمت سریال "هزار دستان"، عمو نشاط (کارمند اداره احصاییه) می خواهد در روز سرشماری عمومی  به برادرزاده اش نصرالله یاد بدهد. اگرچه نصرالله خان در ابتدا بسیار راغب به آموزش و یادگیری آن اصول است ولی به تدریج آنها را با اصل و هویت خانوادگی، سنن ملی و اعتقادات دینی اش در تناقض می بیند و به عمویش می گوید که به همان شغل بازار بر می گردد که شاگردی دکان پدرش، هزار مرتبه به نوکری دیگران شرف دارد.

اما آخرین جملات نصرالله خان در باب آداب و رسوم اداره جاتی غربی شنیدنی است که حکایت از کلافگی و آشفتگی وی در برابر آنهمه قواعد و ضوابط دست و پاگیری دارد که در فرهنگ رایج آن روزگار ( و البته همین امروز در نزد برخی عوام شبه روشنفکر) اصول تمدن قلمداد شده و می شود! و از طرف دیگر رسوم و آیین های سبک زندگی غربی را در تناقض با هویت و باورهای اسلامی و ایرانی نشان می دهد.

نصرالله خان پس از ترک عمویش و بازکردن کراوات تحمیلی به خود می گوید :

"...کراوات بزن، صورتت رو تیغ بنداز، خم شو، راست شو، دروغ و دغل بگو، حق و ناحق کن. فردا یک وجب جا، جواب خدا، پل صراط و تو این دنیام بشو عمو، عملی، اجاره نشین، دست به دهن"

این روایت مردمی از سنت های حیات بخش ایرانی، در فیلم "مادر" شکل ملموس تری می یابد. خانواده ای که درون سبک زندگی فرنگی مآب امروز از یکدیگر گسسته شده، با همت مادری که اواخر عمرش را سپری می کند از مظاهر شهرنشینی این نوع سبک زندگی وارداتی یعنی آپارتمان های تنگ و ویلاهای فراخ و آسایشگاههای روانی و خانه سالمندان و ...در خانه قدیمی و سنتی خود بار دیگر شکل و شمایل یک خانواده را به خود می گیرند.

جلال و همسرش غرق در روزمره گی سبک زندگی غربی، روزانه فرصت دیدار یکدیگر را نداشته و حرف هایشان خطاب به هم را برروی نوار کاست ضبط کرده و به گوش هم می رسانند. محمد ابراهیم، زن و فرزندانش را غرق نعمت و پول کرده و همین اشرافیت موجب شده که آنها نیز از یکدیگر دور شده و هر دم مرگ همدیگر را آرزو می کنند. ماه منیر از شکست در 3 تجربه ناموفق ازدواج هایش بازمی گردد و جمال که از جنوب و تبعیدگاه پدر می آید تنها فرزندی است که بوی پدر را می دهد. پدری ارتشی به نام سلطان حسینقلی خان ناصری که به دلیل نافرمانی در اجرای دستور شلیک به تظاهرات مسجد گوهر شاد علیه قانون کشف حجاب رضاخانی (از جدی ترین مواجهه های خشونت بار تجدد وارداتی علیه سنت های دینی و ملی ایرانی) تبعید شد و همان تبعید از هم پاشیدگی خانواده را به همراه آورد.

بخشی از گفت وگوی  حسینقلی خان و همسرش سارا ( همان مادر فیلم) که در عین لطافت و ظرافت دیالوگ ها، نمونه ای درخشان از عزت مداری در سبک زندگی ایرانی-اسلامی (در مقابل خود باختگی تجددگرایان)  به شمار می آید، و در اوج عسرت و تنگدستی، عزت نفس خود را حفظ می کنند، در شبی که حسینقلی خان ناصری در راه تبعید، برای آخرین بار به دیدار همسر و بچه هایش رفته است:

 "...سارا: تو خونه، برنج و آرد و حبوبات داشتیم، نخواستم تدارک شام مهمانی ببینم. خواستم بدونی بچه ها چی می خورن.

حسینقلی خان: هر شب نان و سیب زمینی؟

سارا : یک شب با نعنا، یه شب با گلپر. نمی ذارم یکنواخت شه... عهد کردم تا اتمام دوره زندان برای گذران زندگی به جز دستام، دستی را به یاوری نگیرم. همه هستن، برادرم ، خویشاوندان شما ، حتی کسبه ، به محمد ابراهیم پیغام دادن به مادر بگو بیاد بار و بنشن ببره. ما با سلطان حساب داریم، قبول نکردم. با چرخ این چرخ خیاطی رفتم به جنگ چرخ فلک.

 

و بالاخره در "دلشدگان"، مرحوم علی حاتمی،  قهرمان های خود  را به قلب تمدن و تجدد غرب برده و  برای ضبط آوازهای ملی و سنتی شان، آنها را در آب و آتش می اندازد که علیرغم قول و قرار های قبلی، دلالان غربی به وعده های خود عمل نکرده و گروه موسیقی ایرانی در تنگنای شرایط و علیرغم همه فداکاری های مالی و جانی، به عسر و حرج افتاده و پس از درگذشت آوازه خوان گروه یعنی طاهرخان بحر نور، همگی در سانحه غرق شدن کشتی، کشته می شوند.

اما در میانه این سرگذشت تراژیک، ملاقات طاهرخان بحر نور با شاهزاده خانمی ترک مسلمان و نابینا، گویی هسته اصلی همه این قصه است. طاهر در حالی که آوازی با شعری از حافظ می خواند به طور اتفاقی با شاهزاده خانم برخورد می کند و  گویی همه گمشده هایش را پیدا می نماید. همچنانکه آن شاهزاده خانم به نام لیلا چنین نشان می دهد و آواز و شعر حافظ را فراتر از دوا و دکتر فرنگیان موجب درمان خود می داند:

 "...لیلا: تا پیش از این آواز جز شب و تاریکی چیزی نبود. روشنی با این آواز آمد که مرا بیدار کرد. مال کیست؟

طاهر : عشق

لیلا: حکایت دل؟ از چه غمی صحبت می کند ؟ عیشق؟

طاهر : آشیان مرغ دل، زلف پریشان تو باد.

لیلا: آشیان مرغ دل، زلف پریشان اوند دور ؟ من؟ لیلا؟

طاهر : همسایه کشور من.

لیلا: اما باز هم بیگانه. من یک شاهزاده خانم ام . یک ترک مسلمان. چشمهایم دچار یک بیماری است.

طاهر: پس آمدید پاریس برای معالجه.

لیلا: پاریس مرا معالجه نکرده. خودم، خودم را معالجه کردم. تا پیش از این آواز چیزی جز شب نبود و تاریکی. روشنی با این آواز آمد که مرا بیدار کرد..."

  حاتمی در قلب تمدن غرب، آواز و شعری ایرانی را باعث درمان شاهزاده خانمی مسلمان و ترک می داند. همان آوازی که حکایت لسان الغیب را روایت می کند:

 

ارعنون ساز فلک رهزن اهل هنر است                   چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم

گل به جوش آمد و ازمی نزدیمش آبی                     لاجرم زآتش حرمان وهوس می جوشیم

حافظ این حال عجب باکه توان گفت که                     مابلبلانیم که در موسم گل خاموشیم

 

طاهر خان بحر نور در اوج دیالوگی عاشقانه از هویت شاهزاده خانم ترک، به عنوان "همسایه کشور من" نام می برد و به برخوردش با او معنایی ورای فرد و شخص می بخشد و از طرف دیگر شاهزاده خانم ترک نابیناست و در دل تمدن غربی، راهی برای درمان خود نیافته و اینک با شعر و ترانه ای ایرانی، شفا پیدا کرده است.

اثر واپسین درباره پیامبر خاتم(صل الله علیه و آله)

آخرین اثر و از آرزوهای دیرین مرحوم علی حاتمی (که آن هم به مرحله تولید و ساخت نرسید) و می خواست وصیت نامه هنری اش باشد، بازهم یک فیلم تاریخی بود، منتها نه از جنس تاریخ معاصر بلکه از نوع تاریخ اسلام و درباره حضرت رسول اکرم(صل الله علیه و آله).

حاتمی می خواست با آخرین اثرش، سیر فیلمسازی خودش را در پایان راه به یک نقطه اوج برساند که نهایت دریافتش از تاریخ و هستی و تبلور تمامی تحلیل هایش از ماهیت اصلاح و انقلاب و انسانیت به شمار آید. "آخرین پیامبر" نقطه ای بود که حاتمی می توانست ادعا کند، همه آن نگاهش به وقایع پشت پرده و دست های پنهان و تاریخ مردمی و پوسیدگی صاحبقران ها و هزار دستان ها و دکتر کاشفی ها و ملکه برفی ها برپایه کدام باور و اعتقاد و ایمان و براساس کدامین ایدئولوژی بوده است. اینکه او در طول دوران سینماگری اش،بدون پایه اعتقادی سخن نگفت و نساخت و نسرود. اینکه آن "بسم الله الرحمن الرحیم" ابتدای "سوته دلان" صرفا از سر قشنگی و زیبایی آغاز سکانس نبود و  همه آن سوگندها و قسم هایی که قهرمان فیلم هایش به معصومین و ائمه اطهار یاد کردند، حرف دل خود حاتمی بود و بس.

آخرین یادداشتی که مرحوم علی حاتمی از روی تخت بیمارستان برای گزارش نگارنده از پشت صحنه "جهان پهلوان تختی" نوشت و گویا قرار بود همین جملات صحنه افتتاحیه آن فیلم را آغاز کند، بحر طویلی است از ارادت آن مرحوم نسبت به خاندان پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله) که به عنوان حسن ختام این مطلب تقدیم خوانندگانی می شود که تا اینجا، سیاه مشق های حقیر را تحمل کردند. خداوند شفاعت نبی اکرم (صل الله علیه و آله) را در روز قیامت شامل حال آن عزیز بگرداند.

 

"زورخانه – روز – داخلی:
آفتاب از روزن سقف زورخانه، استوانه ای از نور بر پیشانی سردم، که مزین است به شمایل شاه مردان، تابانده است.
صدای مرشدها به صورت هم آوایی و گهگاه تک گویی :
- بسم الله الرحمن الرحیم یا رحمان و یا رحیم ...
- نور است محمد (صدای جمعی صلوات) و علی هست منور .
- اول احد و بعد، محمد (صدای صلوات)
- بعد احمد، علی شاه فتی، علی شیر خدا
- حیدر و صفدر، که بود فاتح خیبر
- علی مولا و پسر در پسرش، تا سر آخر، همه سرور
- حی غایب، صاحب امر و زمان
- سید عالم، قائم و خاتم آل محمد(صلوات جمعی)
- صلواتی به نثارش که بود آخر دفتر.(صلوات جمعی)
قصور بحر طویل بر حقیر نویسنده بخشیده باد که تیمما به نیابت از طرف همه دست اندرکاران این پروژه و به نیت ابراز ارادت به اهل بیت اشرف الانبیا (صل الله علیه و آله) عرض شد . باشد دل همه ما از صفای ذکر دوست مصفا شود.
"

میلاد پیامبر خاتم و امام جعفر صادق (علیهم السلام) بر همه آزادگان مبارک باد


به بهانه روز جهانی حقوق بشر

$
0
0

 

نژادپرستی پدران اعلامیه جهانی حقوق بشر

روز 10 دسامبر 1948 بیانیه ای موسوم به اعلامیه جهانی حقوق بشر در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به تصویب رسید. براساس اظهارات نویسندگان اعلامیه فوق مبنای حقوقی آن، مکتوبات جامعه شناسی و انسان شناسی متفکران و فیلسوفان دوران روشنگری و عصر رنسانس  از جمله اصحاب دائره المعارف فرانسه و امثال دالامبر و دیدرو و ولتر و به خصوص شارل دو منتسکیو و کتاب معروف "روح القوانین" وی بوده است.

اما امروزه در اجرای اعلامیه جهانی حقوق بشر به ویژه در کشورهایی که مدعی آن بوده و هستند، انتقادات و اعتراضاتی وجود دارد. اینکه آیا این نقائص در اجرای اعلامیه یاد شده به مجریان آن باز می گردد و یا به اصل و ریشه هایش، یعنی همان متفکران عصر روشنگری و رنسانس که نام برده شد، نیاز است، جستجویی در مکتوبات آنها به عمل آوریم.

برای اینکه دریابیم نویسندگان و نظریه پردازان رنسانس اعم از دست اندرکاران جنبش روشنگری و نهضت خرد گرایی مانند اصحاب دایره المعارف فرانسه (که از تدوین گران اولین بیانیه و اعلامیه حقوق بشر هم بودند) با نژادپرستی و برده داری چه نسبتی داشتند، نگاهی می اندازیم به نظریات یکی از صاحب نام ترین آنها یعنی "مونتسکیو" که نویسنده یکی از محوری ترین کتب به اصطلاح علمی و عقلانی درباره آزادی و برادری و برابری و حقوق بشر و ... بوده به نام "روح القوانین" .

نزدیک به نیمه های سده 18 میلادی بود که مونتسکیو کتاب معروف "روح القوانین" را به پایان رسانید و در آن کتاب پیرامون حقوق طبیعی، لزوم آزادی و برابری  و برادری، جدایی قوا، قانون اساسی، حکومت مشروطه و پارلمانی داد سخن داد و بدینوسیله نام خویش را در تاریخ اندیشه های نو سیاسی پایدار ساخت.

ویل و آریل دورانت آمریکایی در یک جا از قول ولتر، مونتسکیو را ضد بردگی نشان می دهند و در جای دیگر مستقیما یا اشاره به فصل پنجم از کتاب پانزدهم "روح القوانین" ادعا می کنند که مونتسکیو بردگی را سخت محکوم ساخته است. دایره المعارف آمریکا هم به خوانندگان خود اینگونه می آموزد که یکی از علت های جنبش های ستیز با بردگی، نوشته ها و آموزش های فیلسوفان عصر روشنگری مانند مونتسکیو بود.

ولی به رغم آن همه سخن مونتسکیو پیرامون آزادی و حقوق بشر و به رغم آنکه ولتر و دیگران از او به عنوان دشمن بردگی یاد کرده اند، مونتسکیو نه تنها سخنان چندان درخور مقام انسانی بردگان سیاهپوست نگفته که درست به روشنی بر ضد آنها داد سخن داده است.

شگفتا که سخنان مونتسکیو در لزوم برده گیری در همان فصل پنجم کتاب پانزدهم از "روح القوانین" درج شده که دورانت ها با استناد به آن، به خوانندگان خود در سراسر جهان به ناروا می گویند که مونتسکیو " با یک عزم اخلاقی همراه با طعنه های تلخ، بردگی را زشت و ننگین خوانده".

حالا ببینیم مونتسکیو در همان بخش از کتاب خود چه می گوید:

"...اروپاییان پس از آنکه (بومیان) آمریکایی را ریشه کن ساختند، ناچار بودند که آفریقایی ها را به بردگی کشند تا بتوانند آن سرزمین پهناور را (برای کشت و کشاورزی) آماده سازند..."

مونتسکیو به نحوی این سخنان را جاری می سازد که خواننده، ناچاری و ناگزیری اروپاییان برای به برده کشاندن سیاهپوستان را درک نمایند، چراکه قرار بوده با نیروی آنها "کارهای پرارزش و حیاتی و بنیادی" برای کشت و کار زمین های وسیع آمریکا صورت گیرد!

سخنان مونتسکیو به همین جا پایان نپذیرفته و مدعی می شود که :

"... اگر گیاهانی که تولید کننده شکر است، وسیله جز بردگان کشت شود، شکر بسیار گران تمام خواهد شد..."!!

او حتی برده شدن آفریقاییان را ناشی از سرشت طبیعی آنان به شمار می آورد:

"... این موجودات که یکسره به رنگ سیاه هستند با چنان بینی پهن، کمتر می توانند مورد ترحم قرار گیرند. بسیار سخت است که بدان باور شویم که خدا که موجودی خردمند است، باید در چنین اندام سیاه و زشتی، روان، بویژه روانی پاک دمیده باشد..."!!! (مونتسکیو- روح القوانین- جلد 15 – فصل 5- صفحه 258 و 259)

مونتسکیو سپس برای اثبات دعاوی خود مثل دیگر هم پالکی هایش از مسیحیت تحریف شده نیز کمک گرفته و در همانجا می نویسد:

"...برای ما محال است که فرض کنیم که این موجودات، انسان هستند، زیر اگر آنان را انسان بدانیم، این سوء ظن پدید می آید که پس ما دودمان مسیحی نیستیم..."!!!!

شخصیت هایی مانند مونتسکیو که از نظر مدعیان امروزین حقوق بشر، از بانیان منشور آن به شمار آمده اند، اینگونه بهره کشی سرمایه داران و استعمارگران از مردم مظلوم و زحمتکش را از آزادی و برادری و برابری انسان ها جدا دانسته و توجیه جنایات استعمارگران در غارت مادی و معنوی سرزمین های دیگر را مشروع به حساب آوردند و این تنها از ویژگی های مونتسکیو نبود، تفکر نژادپرستانه ( که فقط به سیاهپوستان منحصر نشده و سایر ملل غیر غربی را  نیز در برمی گرفت)، در بسیاری دیگر از به اصطلاح معروفترین روشنگران نیمه دوم قرن 18 فرانسه به خصوص اصحاب دایره المعارف فرانسه مانند "دیدرو" و "دالامبر" و "ولتر" نیز وجود داشته و در تاریخ به ثبت رسیده است.

دالامبر نویسنده پرآوازه دایره المعارف فرانسه و ریاضی دان نخبه، با ماهیانه صد هزار فرانک فرانسه از سوی کاترین، امپراتور جلاد و خونخوار روسیه به استخدام آکادمی پترزبورگ درآمد. دیدرو، دیگر نویسنده دایره المعارف فرانسه و از اندیشمندانی که در زمینه آزادیخواهی و ستیز با استبداد معروف است نیز از دوستان صمیمی امپراتور مستبد و استعمارگر روس به شمار می آمد تا جایی که سالهای 1187 تا 1188 و 1773 تا 1774 را نزد وی در پترزبورگ گذارند. یعنی در همان سالهایی که تهاجمات سخت حکومت کاترین به عثمانیان، اوج گرفته بود. حتی برخی نویسندگان مدعی هستند که دیدرو می کوشید که کاترین را به اصول دمکراسی آشنا سازد!!

ویل دورانت در جلد نهم از تاریخ تمدن خود  از قول دیدرو درباره کاترین می نویسد:

"...حکمرانی مانند کاترین را با فیلسوفی بسان دیدرو متحد سازید تا شهریاری کامل بدست آورید..." (ویل دورانت- تاریخ تمدن- جلد نهم – صفحه 665)

ولتر، یکی دیگر از اندیشه گران مشهور عصر روشنگری اروپاست که وی را نماینده به حق این عصر به شمار می آورند. مکتوبات وی که به 99 جلد کتاب می رسد به قول یکی از نویسندگان: "در هر صفحه ای روشنی و فایده تازه ای دارد ... و هر چه اندیشیده است، ارزش گفتن داشته و آنچه را گفته بی نهایت خوب گفته است..." (ویل دورانت- تاریخ فلسفه- ترجمه عباس زریاب خویی – تهران – 1357- صفحه 276)

 ولتر کسی بود که وقتی درگذشت، برروی تابوت او نوشتند:" او ذهن بشر را تکان داد و برای ما آزادی تهیه کرد" (همان – صفحه 347)

اما واقعیت این بود که ولتر در گردآوری پول و دارایی نیز استاد بود و با داد و ستدهای گوناگون از جمله ربا خواری و قمار میلیونر شد و از کاترین کمک های بسیاری دریافت داشت. (ویل دورانت- تاریخ تمدن- جلد نهم – صفحات 37 و 38 و 361 و 265 و همچنین کتاب کاترین دوم از هنری والتوتون – پاریس – 1955 – صفحه 287)

ولتر در نامه ای که در تاریخ 23 ژانویه 1771 (در زمانی که مسلمانان عثمانی به عنوان انسان های درجه دو و برده توسط قوای روسیه تزاری کشتار می شدند) به کاترین نوشت و آن را با شعری آغاز کرد، چنین می آورد:

"...جهان، جشن ها و شادمانی های شما را می ستاید و فرانسویان به خاطر آن شادمانی ها در شگفتی فرو رفته اند. من نیز آن شادمانی ها را که زاییده پیروزی های شما (در کارزار با ترکان عثمانی) است، ستایش می کنم... چنین شادمانی و جشنی با چنین نظم، شکوه و شرافتمندی همراه با نبوغ هرگز تا کنون در گمان کسی نگنجیده است... " (ولتر – کلیات آثار – جلد 43- صفحات 232 و 233)

آدام اسمیت از فیلسوفان و اندیشمندان عصر روشنگری انگلیس که در زمینه مبارزه با بردگی و استعمار، معروف شد، نیز بردگان را با چهارپایان می سنجید و می گفت همان گونه که سود بردن و کامیابی در کشت و کاری که به وسیله چهارپایان انجام می گرفته، با اداره درست و منظم امور آنها بستگی داشته، سود بردن و کامیابی در کاری که بردگان می کنند نیز باید با شیوه اداره درست و منظم امور بردگان بستگی داشته باشد!

پس دور از انتظار نبود که اخلاف این به اصطلاح روشنگران و آزادیخواهان و قانون گذاران حقوق بشر و شهروندی، در طی قرون بعد فجیع ترین جنایات تاریخ بشر را در اقصی نقاط جهان مرتکب شوند و بر آن مهر حقوق بشر بزنند! چه زمانی که با بمب ناپالم، توکیو را به آتش کشیدند و صدها هزارتن را در آتش سوزاندند، چه زمانی که با فاکتور نارنجی، هر نوع زندگی را در روستاها و شهرهای ویتنام نابود ساختند تا امروز نتیجه آن سبوعیت تاریخی، بچه های ناقص الخلقه و معلول باشد، چه زمان دیگری که با کودتاهای نظامی پی در پی به سرکوب مردم کشورهای دیگر پرداختند و چه وقتی که با اشغال سرزمین فلسطین، نطفه مهیب ترین تروریسم تاریخ را بنیاد نهادند و ... و چه امروز که با حمایت و پشتیبانی و لجستیک تروریست های اجاره ای، وحشیانه ترین جنایات تاریخ معاصر را مرتکب می شوند.

دور از انتظار نبود که زمانی در اواخر دهه 60 میلادی، عنصر تبهکاری همچون اشرف پهلوی، رییس کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل شود و زمان دیگر جنایتکارانی مانند مناخیم بگین و اسحاق رابین و ...جایزه صلح نوبل بگیرند و زمان دیگر قصابی و نسل کشی مسلمانان در میانمار توسط به اصطلاح صلح طلبان  بودایی، مبارزه آرام و غیر خشونت آمیز لقب داده شود!!!

سکوت مرگبار جامعه به اصطلاح جهانی دربرابر این جنایات آنقدر ابلهانه و حماقت بار بود که حتی صدای برخی رسانه های غربی را هم درآورد که آیا این قربانیان، حقوقی نداشتند یا اساسا بشر نبودند؟!

اگر به نوشته های مونتسکیو در کتاب معروف "روح القوانین" بازگردیم متوجه می شویم که گزینه دوم صحیح است. مونتسکیو، بومیان آمریکا و سیاهان آفریقا را وحشیانی می دانست که از انسانیت و بشریت دور بوده و اساسا اگر به چنین هیبتی آفریده شده اند، از آن رو بوده که مغضوب خداوند قرار گرفته اند!!

این نگاه قرون وسطایی و نژادپرستانه در عمق تفکر غربی و سیستم سیاسی و فرهنگی غرب جدید تنیده شده، به طوریکه اجزاء و ابعاد مختلف این سیستم و اخلاف و نمایندگان آن، به هیچوجه قدرت رهایی از آن را ندارند!!

یادمان باشد که جان لاک (از طراحان جامعه مدنی و تدوین گران قانون اساسی آمریکا به عنوان مصداق عملی آزادی و حقوق بشر) خود از برده داران و سرمایه داران بزرگ بود و آدام اسمیت از فیلسوفانی که برای اولین بار تجارت استعمارگرانه را مورد انتقاد قرار داد و در کتاب "ثروت ملل"، بارها و بارها بر ضد بردگی و استعمار سرزمین های آن سوی دریاها، سخن راند اما در کتاب "خشم ملت ها"، مردم سراسر سرزمین های جهان نو یعنی قاره آمریکا را "وحشیان برهنه و نکبت بار" خواند!!

به بهانه میلاد حضرت مسیح علیه السلام

$
0
0

 

تصویر حضرت مسیح بر پرده سینما

 

شاید وقتی برای نخستین بار در سال 1908 شرکت فرانسوی «پاته» در ۸ حلقه فیلم «زندگی مسیح» را به صورت رنگی ساخت ، کمتر کسی از مخاطبان سینما در غرب و یا سایر نقاط جهان که صاحب سینما بودند ، حدس می زدند که این موضوع در آینده سینما یکی از اصلی ترین سوژه های سینمای جهان خواهد شد.

اما خیلی زود و پس از آن در سال 1909 فیلمهای "بوسه یهودا" و "تولد عیسی" در فرانسه ساخته شد.
در همان سال اولین فیلم درباره عیسی مسیح در آمریکا را توماس آلوا ادیسون تحت عنوان "ستاره بیت اللحم" ساخت و در 1911 کمپانی "ویتاگراف" ،  فیلم "گرچه گناهت نابخشودنی است" را تهیه کرد که در آن "چارلز کنت" در نقش حضرت مسیح و "جولیا گوردون" در نقش حضرت مریم ظاهر شدند.

 در 1912 موج فیلمسازی درباره حضرت مسیح به ایتالیا رسید و کمپانی "آمبروسیو" فیلمی چهار قسمتی به نام "شیطان یا درام انسانیت" را به کارگردانی "لوئیجی ماجی" ساخت که اپیزود دوم آن به زندگی حضرت عیسی مسیح می پرداخت.

در طی سالهای 1910-1912 شخصیت حضرت مسیح در بخشهایی از فیلم های گوناگون نشان داده شد. مانند: "نجات یافته از مشیت الهی"، "بیگانه اسرارآمیز"، "نجار"، "بن هور" (نسخه اولکات) و "زائر" (کاسه ینی)

و بالاخره  اولین فیلم بلند از زندگی حضرت عیسی(ع) ساخته شد؛ فیلم "از رهبری تا صلیب" به کارگردانی سیدنی اولکات که در مصر و فلسطین فیلمبرداری شد و فیلمنامه نویس آن که خود نیز نقش مریم مقدس را ایفا کرد، جین گانتر بود. در این فیلم نقش حضرت عیسی(ع) را هندرسون بلاند ایفا نمود.

موضوع زندگی، برانگیخته شدن و تصلیب حضرت عیسی مسیح (علیه السلام) یکی از دیرین ترین موضوعات تاریخ سینما به شمار می آید که تقریبا از همان اوان پیدایش هنر هفتم و دوران سینمای صامت تا به امروز به انحاء مختلف و از زوایای گوناکون و توسط بسیاری از فیلمسازان برجسته تاریخ سینما جلوی دوربین و بر پرده سالن های سینما رفته است.

براساس آمار موجود تاکنون 250 فیلم درباره حضرت عیسی مسیح (علیه السلام)، 120 فیلم درباره حضرت موسی (علیه السلام) ، 40 فیلم با موضوع بودا و 89 فیلم هم درباره سایر پیامبران الهی از جمله حضرت ابراهیم (علیه السلام)، حضرت یوسف و حضرت داوود ساخته شده است. اما در طول تاریخ سینما تنها یک فیلم درباره پیامبر عظیم الشان اسلام(صل الله علیه و آله) تولید شده و پس از گذشت 35 سال از پیروزی انقلاب اسلامی هم فیلم دیگری درباره کودکی  و نوجوانی حضرت در دست ساخت است.

شاید بتوان گفت تقریبا اغلب فیلمسازان بزرگ تاریخ سینما وظیفه خود می دانستند که به گونه ای به ماجرای حضرت مسیح (علیه السلام) بپردازند که این پرداخت شیوه ها و فرم های مختلفی داشت ؛ از نقل کامل زندگی ایشان که جزییات تولد و بعثت و معجزات و ارتباط با حواریون را در بر می گرفت تا اشاراتی مختصر و یا حکایتی از حضرت مسیح در پس زمینه داستان اصلی فیلم ، تا بازگویی داستان های حضرت مریم(سلام الله علیها) و یا دیگر قدیسین و تا بالاخره  خلق شخصیت ها و کاراکترها و قهرمان هایی در داستان های خیالی که به لحاظ خصوصیات و ویژگی های شخصیتی و تاریخی بر شخصیت حضرت عیسی مسیح (علیه السلام) منطبق می شدند . از این طریق نوعی از فیلم در سینما پدید آمد که امروزه محور تولیدات جریان اصلی سینمای غرب به خصوص هالیوود را تشکیل می دهد به نام سینمای آخرالزمانی !

حتی وقتی که قرار شد سینما در رقابت با تلویزیون، برگ برنده پرده عریض (اسکوپ) را به میدان بیاورد ، بازهم روایتی در حاشیه حکایت عیسی مسیح (علیه السلام) توسط هنری کاستر ، دست مایه فیلمی به نام  "خرقه" قرار گرفت تا در سال 1953 برپرده سینماها رفته و تماشاگران مفتون جعبه جادو را بازهم مسحور پرده سینما گرداند.

 اما نخستین اثر معروف و ماندگاری که نشانی از حکایت حضرت مسیح را برخود داشت در سال 1916 توسط دیوید وارک گریفیث از بنیانگذاران سینمای غرب ساخته شد،  فیلم "تعصب" که در 4 اپیزود ، 4 روایت مختلف را نشان می داد و تنها در یکی از قسمت های 4 گانه فیلم ، صحنه به صلیب کشیدن حضرت مسیح توسط یهودیان تصویر می شد که بعدا به دلیل نفوذ و تسلط یهودیان بر سینما ، این صحنه حذف گردید و رومیان عامل تصلیب مسیح نشان داده شدند.

4 سال بعد در دانمارک و در یکی از اولین فیلم های فیلمساز مولف، کارل تئودور درایر به نام "برگ هایی از دفتر شیطان" (که در واقع برداشتی از همان فیلم "تعصب" بود) بازهم در یکی از اپیزودهای چهارگانه فیلم ، وسوسه شیطان برای یهودا نشان داده می شد تا مکان مخفی شدن عیسی مسیح(علیه السلام) را لو دهد.

پس از آن، فیلم های متعددی زندگی حضرت مسیح را تا به صلیب کشیده شدن او نمایش دادند ، از فیلم "بزرگترین داستان عالم" ساخته 3 فیلمساز معروف دهه های 50 و 60 یعنی جرج استیونس، دیوید لین و ژان نگولسکو گرفته تا فیلم "شاه شاهان" نیکلاس ری تا "عیسای ناصری" فرانکو زفیرلی (که یکی از کامل ترین فیلم ها در این دسته آثار به حساب می آید) تا فیلم سوال برانگیز مارتین اسکورسیزی یعنی "آخرین وسوسه مسیح" و تا "مصائب مسیح" مل گیبسون که در همین اوایل هزاره سوم واکنش های جنجالی را در عالم سینما به راه انداخت و در مکان هشتمین فیلم پرفروش تاریخ سینما قرار گرفت. حتی در سینمای خودمان نیز نادر طالب زاده به این موضوع پرداخت و براساس انجیل بارنابا فیلم "بشارت منجی" را ساخت. اگرچه روایاتی که در فیلم های دیگر  مورد بهره برداری فیلمنامه نویسان و تهیه کنندگان آثار یاد شده قرار گرفت، اغلب همان روایات مجعول انجیل های تحریف شده بودند. اما بیشتر منتقدین و کارشناسان سینما ، این دسته فیلم ها را نه آثاری دینی بلکه فیلم هایی تاریخی محسوب نمودند.

اما دسته ای دیگر از فیلم ها ، روایت حضرت مسیح را در پس زمینه داستان اصلی خود قرار دادند ، اگرچه آن را به عنوان محور تغییر و تحولات قهرمان فیلم خود مطرح ساختند، مانند فیلم "بن هور" که در یکی از ورسیون های نخست خویش به سال 1925 (به کارگردانی 5 فیلمساز  مشهور آن روزهای سینما یعنی فرد نیبلو ، رکس اینگرام ، چارلز برابین، کریستی کابین، جی جی کوئن) عنوان فرعی "داستانی درباره مسیح" را برخود داشت و هنگامی که 34 سال بعد در نسخه ای هفتاد میلیمتری توسط ویلیام وایلر بر پرده سینما رفت ، همچنان شخصیت عیسی مسیح اگرچه تنها در صحنه ای کوتاه دیده می شد  اما  تاثیر اصلی را بر کاراکتر اصلی یعنی خود بن هور می گذاشت. یا در فیلم "باراباس" که چندین بار در تاریخ سینما ساخته شد (و معروفترین آنها در سال 1961 توسط ریچارد فلایشر) در صحنه آزاد سازی باراباس توسط نماینده سزار ، آزادی او یا عیسی مسیح به رای مردم گذارده می شود که چنین صحنه ای در همین فیلم مورد بحثمان یعنی "پسر خدا" نیز وجود دارد.

موضوع زندگی حضرت مسیح (علیه السلام) در آثار فیلمسازانی که به زندگی قدیسان یا هنرمندان مومن مسیحی پرداختند نیز حضور جدی داشت همچون "آندری روبلف" آندری تارکوفسکی، "برادر خورشید خواهر ماه" فرانکو زفیرلی، "فرانچسکو" لیلیانا کاوانی، "ترز" آلن کاوالیه، "عیسای مونترال" دنیس آرکاند و ...و حتی روایات متفاوتی همچون "انجیل به روایت متی" پی یر پائولو پازولینی (که عقاید مادی گرایانه داشت!) و "مسیح" ساخته روبرتو روسلینی.

اما حضور عیسی مسیح در گروهی کثیر از فیلم ها (که به فیلم های ایدئولوژیک آخرالزمانی مشهور شدند) مربوط به آخرالزمان و در شکل و شمایل نمادین و براساس عقاید و باورهای اوانجلیکی مبنی بر بازگشت یا ظهور مسیح ترسیم شد که معتقدند وی لزوما عیسی بن مریم (علیها السلام) نبوده و بعضا وی را عیسی بن داوود و از نسل عیسی بن مریم و مریم مجدلیه می دانند. این ظهور مسیح به عنوان منجی آخرالزمانی را از آثاری همچون "نارنیا" می توان رویت کرد که به طور رسمی شیر اصلان در آن فیلم را مسیح لقب دادند تا امثال "هری پاتر" در مجموعه فیلم هایی به همین نام ، تا فرودو در مجموعه فیلم های "ارباب حلقه ها" تا لوک اسکای واکر در مجموعه فیلم های "جنگ های ستاره ای" تا نئو در مجموعه فیلم های "ماتریکس" تا دختر بچه فیلم "قطب نمای طلایی" ، تا سوفی فیلم "رمز داوینچی" ( که رسما مسیح بودنش در فیلم اعلام می شود ) و تا رییس جمهور آمریکا در فیلم "امگا کد 2" .

ماجراهای سال 88 به روایت خارجی ها (به بهانه 9 دی ماه)

$
0
0

خوشتر آن باشد که سر دلبران         گفته آید در حدیث دیگران!


بسیاری از وقایع و رویدادهای پس از انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری سال 1388، هنوز ناگفته و ناشنیده و نادیده مانده است. شور و هیجان و جوّی که در طی آن سال ایجاد شده بود و فضای غبارآلودی که توسط محافل و رسانه های خارج کشور دامن زده شد، شاید مانع از رویت همه واقعیت از سوی آنانی که داخل این ماجرا شده و یا قدم به قدم آن را از نزدیک تعقیب کرده بودند، می شد. اما اینک که از آن روزها فاصله گرفته ایم و به قولی فرصتی است تا با تامل و درنگ و تفکر بیشتر و براساس اسناد و مدارک و شواهد به آن وقایع و اتفاقات نگاه کنیم، بد نیست برخی از آن اسناد و مدارک و شواهد را مرور نماییم. شواهدی که ممکن است به درد همین امروزمان بخورد تا به قول معروف به دور از جوگیر شدن بتوانیم به درستی حوادث و وقایع را تحلیل و تبیین نماییم. اما بازهم شرط کار آن است که بدون تعصب و به دور از احساسات به رویدادهای تاریخی نگاه کرده و براساس اسناد و شواهد به قضاوت بنشینیم.

آنچه در ذیل می آید بخشی از این اسناد به نقل از منابع و محافل خارجی (بدون هیچ اظهار نظر یا توضیحی) است که بعضا در فیلم مستندی به نام "رمز عملیات" (به کارگردانی سعید مستغاثی و تهیه کنندگی رضاجعفریان) در سال 1394 از شبکه دو سیما پخش شد و هم اینک نیز برروی فضای اینترنت برای تماشا و دانلود در دسترس است.

 

زمینه ها:

 

مارک پالمر،عضو برجسته "کمیته خطر جاری" The committee on the present danger" (از مهمترین موسسات استراتژیک ایالات متحده آمریکا)- سال 2005 میلادی (1384 شمسی) – گفت و گو با "دبوراسالومود" (خبرنگار روزنامه آمریکایی نیویورک تایمز):

"...ایران به لحاظ وسعت سرزمینی، کمیّت جمعیت، کیفیت نیروی انسانی، امکانات نظامی، منابع طبیعی سرشار و موقعیت جغرافیایی ممتاز در منطقه خاورمیانه و هارتلند نظام بین الملل به قدرتی کم بدیل تبدیل گردیده که دیگر نمی توان با یورش نظامی آن را سرنگون کرد..."

گزارش "کمیته خطر جاری" - مارک پالمر - "ایران و آمریکا، رهیافت جدید":

"براندازی نظام جمهوری اسلامی در سه محور: مهار انقلاب ، نبرد رسانه ای و ساماندهی نافرمانی مدنی  با استفاده از ضعف سیاست های اقتصادی و اختلافات درونی "، " دامن زدن به نافرمانی مدنی در تشکل های دانشجویی و نهادهای غیر دولتی و صنفی به عنوان ابزار فشار"، "افزایش فشار سیاسی /اقتصادی در پرونده هسته ای و کشاندن آن به شورای امنیت"، " دعوت فعالان جوان ایرانی به خارج برای شرکت در سمینارهای کوچک" ،" از میان بردن قدرت بسیج و سپاه و ایجاد تغییرات اساسی در وزارت اطلاعات "[1]

 

وب سایت رادیو زمانه (از پایگاههای رسانه ای غرب) - 3 آذرماه 1385 - "انقلاب مخملی در ایران":

"...رامین احمدی سرپرست سازمان آموزشِ مبارزة غیر خشونت آمیز استراتژیک، برای نخستین بار تلاش کرده است مجموعة به هم پیوسته ای از ادبیات سیاسی را که نام آن "تئوری مبارزة غیرخشونت آمیز"است به فعالان سیاسی ایرانی معرفی کند. نام غیر رسمی این نوع تئوری و پراتیک "انقلاب مخملی"است..."[2]

ادامه مقاله رادیو زمانه:

"...این هفته روزنامة «نیویورک تایمز» برای نخستین بار فاش کرد که سازمانی غیردولتی به نام "سازمان آموزش مبارزة غیر خشونت آمیز استراتژیک"هر سه ماه یکبار با برگزاری کارگاههای آموزشی در شیخ نشین دوبی ، به ایرانیانِ علاقه مند اصول مقاومت و مبارزة صلح آمیز را می آموزد..."[3]

رادیو زمانه به نقل از نیویورک تایمز:

"...به گزارش یکی از نشریات معتبر به نام "آسیا تایمز آن لاین"  گروه های به اصطلاح "حقوق بشری"وابسته به سازمان سیا در دوبی پایتخت امارات متحده عربی، چندین سال است به شکار خبرنگاران و ژورنالیست های ایرانی برای تدارک یک انقلاب مخملی اقدام ورزیده اند."[4]

نیویورک تایمز:

"...یکی از گروه‌های غیردولتی مستقر در دوبی، "مرکز ایرانی (برخورد) غیرخشونت‌‌آمیز کاربردی" است . این مرکز از ایرانی‌ها دعوت می‌کند تا در کارگاه‌های آموزشی خود، به آنها نشان دهد که چگونه اعتراض‌های مسالمت‌آمیز در گرجستان، فیلیپین و دیگرمناطق دنیا شکل گرفته است.این مرکز امیدوار است با برگزاری کلاس‌هایی درباره نافرمانی مدنی، به شورش‌های مسالمت‌آمیز در ایران دامن بزند..".[5]

سباستین ابت و کاترینا کراتوراک، نویسندگان وخبرنگاران"آسوشیتدپرس":

" پیتر آکرمن بنیانگذار " مرکز بین‌المللی مبارزات بدون خشونت " در واشنگتن کسی است که سال 2005دو کارگاه فوق محرمانه را با همین کاربرد در دبی برای فعالین ایرانی برگزار کرد ... "[6]

بنیاد ملی برای دمکراسی(NED) وابسته به سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (CIA)– تابستان 1387:

NED برای تعدادی از روزنامه نگاران و خبرنگاران ایرانی دوره آموزشى برگزار می نماید. در واقع بنیاد ملی برای دمکراسی  NEDاین طرح را با همکارى برخى کشورهاى اتحادیه اروپا از 10سپتامبر سال 2008 (حدود 9ماه قبل از انتخابات 88) با برگزارى کلاس هاى خبرنگارى و روزنامه نگارى در جمهورى مولداوى به مرحله اجرا درآورد. اهداف این کلاس ها آشنایى با دموکراسى و روزنامه نگارى به شیوه آمریکایى است که 150نفر از کشورهاى مختلف دنیا براى حضور در این کلاس ها ثبت نام کردند و 22نفر از این تعداد، روزنامه نگاران ایرانى هستند.[7]

 

 

گزارش دو خبرنگار هلندی به اسامی: Thomas Erdbrinkو   - Thalia Verkadسپتامبر 2006:

"...روتردام/ تهران، 16 سپتامبر 2006

وزارت امور خارجۀ هلند به یک سازمانِ نو محافظه کار آمریکایی یارانه داده است تا از طریق برنامه ای، جابجایی ِ صلح آمیز قدرت را در ایران عملی سازد. سازمان خانۀ آزادی (Freedom House) که در سال 2003 از حملۀ آمریکا به عراق جانبداری می کرد، امسال حدود 630 هزار یورو از دولت هلند دریافت داشت  روزنامۀ انگلیسی فاینشنال تایمز  می گوید که خانۀ آزادی یکی از سازمانهایی ست که از وزارت امور خارجۀ آمریکا برای عملیات پنهانی و غیرقانونی در ایران، پول دریافت می کند. ایالات متحده 75 میلیون دلار برای به اصطلاح" آوردن دموکراسی و آزادی در ایران" اختصاص داده است. خانۀ آزادی یکی از نیروهای مؤثر در پشتیبانی از "انقلاب نارنجی" طی سالهای 2004 و 2005 در اوکراین و نیز در جنبش دانشجویی Otporدر صربستان بود..."[8]

 

ادامه گزارش توماس اردبرینکو تالیا ورکاد:

"...زمانی که این سازمان آمریکایی درخواست کرد از هلند یارانه دریافت کند، مدیریت آن را جیمز وولزی رئیس سابق سیا (CIA) بر عهده داشت که از حامیان فراخوانهای ِ تغییر رژیم در ایران بوده است.  پیتر اکرمن  رئیس فعلی خانۀ آزادی، مدیریت مرکز اسناد حقوق بشر ایران را نیز بر عهده دارد. این گروه در مجاورت ایران در دبی همایش هایی را برگزار کرد که تأکید آنها بر درسهایی بود که از قیام مردم در صربستان و اوکراین می توان گرفت..."[9]

 

اسکات ریتر (کارشناس سابق CIA) -شبکه تلویزیونی الجزیره:

"... در سال 2006 کنگره آمریکا دهها میلیون دلار از پول مالیات دهندگان آمریکا را برای ارتباط با برخی گروهها در ایران و انجام عملیات مورد نظر خودش اختصاص داد. جری کوهن بخشی از وظایفش، ایجاد ارتباط با این گروهها بود. من در مقاله خودم درباره چگونگی ارتباط کوهن با این گروهها سخن گفتم. این ارتباط ها از طریق فیس بوک، توییتر ، ماهواره و تلفن همراه انجام می شود تا اطلاعات در چارچوب اهداف توزیع و دراختیار گروههای هدف قرار بگیرد..."[10]

 

شونر (مامور سابق CIA) - شبکه CNN :

"...ما به طور مخفیانه در این خصوص تلاش کرده ایم و این امر پنهانی با کمک متحدان ما صورت گرفته و به مدت طولانی برای سرنگونی رژیم ایران تلاش کرده ایم و آشکار است که ما در انجا عواملی داریم ..."[11]

 

سیمور هرش (تحلیل گر مشهور سیاسی) - نشریه "نیویورکر- 29 ژوئن 2008 میلادی:

"جمع‌آوری اطلاعات در رابطه با پرونده هسته‌ای ایران، تحلیل بردن توانایی‌های هسته‌ای و تلاش برای تضعیف دولت ایران از طریق کار بر روی گروه‌های مخالف و ارائه پول به آن‌ها به منظور تغییر رژیم در ایران از جمله اقدامات تصویب شده در دولت بوش بود." [12]

 

روزنامه  اسراییلی "هاآرتص"، به نقل از گزارش وزارت امور خارجه اسراییل:

"در آستانه انتخابات ریاست جمهوری در ایران، دیپلمات‌ها و نمایندگی‌های اسراییل در سراسر جهان ماموریت یافته‌اند تصویری کدر و سیاه از ایران انتشار دهند.... به طور خلاصه هدف بدنام‌کردن وجهه ایران در سطح بین‌المللی در آستانه انتخابات این کشور است."

 

جیمز کاربت (صاحب‌نظر مسایل سیاسی) - پایگاه خبری " ویلی‌لومن":

"...برنامه بی‌ثبات‌سازی 1با مشارکت گروه‌های به اصطلاح مردم‌نهادی (NGO) که هدف خود را ارتقای سطح دموکراسی اعلام می‌کردند و نام‌هایی از قبیل " بنیاد جامعه باز "، " خانه آزادی " و " بنیاد ملی برای دموکراسی "داشتند، انجام شد. بطوریکه غرب اقدام به تامین مالی، آموزش، پشتیبانی و تجهیز و تحریک جنبش‌های مخالف در کشورهای هدف ‌می‌کرد که اغلب این موارد نیز در زمان انتخابات و با ایجاد یک نماد رنگی، صورت می‌گرفت..."[13]

ادامه مطلب جیمز کاربت:

"...اکنون به برنامه بی‌ثبات‌سازی2رسیده‌ایم که چیز خیلی بیشتری از بی‌ثبات‌سازی 1ندارد و تنها فرق آن استفاده از سایت‌های اینترنتی "توییتر "، "فیس‌بوک " [Facebook]، "یوتیوب" و دیگر رسانه‌های اجتماعی است که با هدف وسعت دادن به تاثیر اعتراضات داخلی به کار گرفته شده‌اند..."[14]

 

پس از انتخابات 1388

 

مسعود رجوی (سرکرده گروهک تروریستی مجاهدین خلق) - 6 تیرماه 1388- تلویزیون آزادی:

"... تمام نیرویمان را گذاشتیم، از سهم اشرف هم کم کردیم، چون همه چیز را گذاشتیم برای قیام. برای همین، سر و جانم فدای قیام. به هر قیمت تا آنجایی که لازم باشد، انرژی، ارتباطات، تبلیغات، سیاست، خارجه، نیرویی، خانواده، پول و هرچیز برای قیام ..."[15]

 

محسن سازگارا - 29 خرداد 1388 - تلویزیون صدای آمریکا VOA :

"... آقای مهندس موسوی دعوت کردند که فردا 4 بعد از ظهر، هواداران و کسانی که رای دادند، بیایند راهپیمایی بکنند و وجود خودشان را نشان بدهند و از وزارت کشور ایشان در خواست مجوز کردند برای راهپیمایی ولی اعلام کرده اند که چه مجوز بدهند و چه مجوز ندهند، ایشان خودش خواهد آمد و مردم هم بیایند، به نظر من هم ، آن چیزی که باید به مردم گفت، این است که مردم! رییس جمهوری منتخب خودتان را تنها نگذارید..."[16]

 

یاسمین پهلوی (همسر رضا پهلوی) -راهپیمایی تیرماه 1388 -تلویزیون صدای آمریکا VOA:

"... من اینجا هستم چون می خواهم پشتیبانی کنم از هموطنانم در ایران. برای ما و آمدن به اینجا در امنیت آمریکا خیلی راحت است اما ما قلبمان با آنهاست ..."[17]

رضا پهلوی (فرزند محمدرضا پهلوی) راهپیمایی تیرماه 1388- تلویزیون صدای آمریکا VOA:

"... بنابراین تمامی همّ و کوشش همگی ما، این باید باشد که در این لحظه نه تنها خودمان را همراه و همسو و مدافع آنچه هم میهنانمان به شکلی بارز درخواست کرده اند، نشان بدهیم و تلاش خودمان را داشته باشیم که جامعه بین المللی به سهم خودش بتواند حمایت و پشتیبانی خود را از این خواسته عمومی مردم ایران ابراز بدارد..."[18]

علیرضا نوری زادهاز تلویزیون العربیه (عربستان سعودی) :

"... ما باید کاری کنیم که این موج از حرکت باز نایستد، سبز پوشیدند، سیاه پوشیدند یا ... مهم این است که موج از حرکت باز نیفتد..."[19]

 

فیلم "شمعی را روشن کن" ساخته مازیار بهاری - مرکز فرقه بهاییت در حیفای اسراییل:

"...اعتقاد راسخ به تحصیل فرزندانشان و تاکید بر پرهیز از خشونت، بهایی های ایران را به جزیی جدایی ناپذیر از جنبش آزادی خواهی در ایران بدل کرد. در سال 1388 هنگامی که میلیون ها ایرانی برای بازشماری رای خود در تظاهرات شرکت کردند، دولت ایران این اعتراضات را نتیجه تحریکات بهاییان و عناصر فتنه گر دیگر دانست. در حالی که تعداد کمی بهایی در این تظاهرات دستگیر شدند..."[20]

 

جان بولتون (سفیر سابق آمریکا در سازمان ملل و از عناصر پرنفوذ جمهورخواهان):

"... ما در شرایط مقدمه یک انقلاب در ایران هستیم. شرایط بسیار فراتر از مسئله موسوی در برابر احمدی نژاد است..."[21]

بنیامین نتانیاهو (نخست وزیر اسراییل) :

"... جهان با ایرانیانی که مدافع آزادی هستند، ابراز همدردی می کند. اما خیلی زود است که بتوان گفت اعتراضات کنونی در ایران به کجا می انجامد...من فکر می کنم آنچه اکنون در ایران شاهد آن هستیم، خواسته ای نیرومند و عمیق از طرف مردم ایران برای دستیابی به آزادی است ..."[22]

شیمون پرز (رییس جمهوری وقت اسراییل) - بی بی سی:

"... جوانان ایرانی باید صدای آزادیخواهی خود را در برابر رژیم ایران بلند کنند... زنان ایرانی باید صدای خود را بلند کنند. من واقعا نمی دانم کدام یک از این دو زودتر از بین خواهد رفت: برنامه غنی سازی ایران یا دولت احمدی نژاد. اما من امیدوارم که این دولت زودتر از بین برود ... "[23]

رابرت برد (مامور کهنه کار سازمان CIA) - تلویزیون صدای آمریکا VOA:

"...ما گزینه دیگری نداریم به جز حمایت لااقل به صورت آشکار از تظاهراتی که در خیابان ها شده ..."[24]

جان مک کین (سناتور جمهوری خواه و نامزد سابق ریاست جمهوری آمریکا) - شبکه MSNBC:

"... در این حال ضروری است که ما اخلاقا از مردم ایران که در کشاکش دستیابی به یک دمکراسی آزاد و جامعه ای باز و برخورداری از انتخاباتی عادلانه هستند، حمایت کنیم..."[25]

هیلاری کلینتون (وزیر امور خارجه وقت آمریکا و نامزد بعدی انتخابات ریاست جمهوری آمریکا)- تلویزیون صدای آمریکا VOA:

"... ما بحث های داغ و هواداری پرحرارتی که بعد از انتخابات ایران بوجود آمده، از نزدیک دنبال می کنیم. ما مسائل ایران را به دقت زیر نظر داریم و برای اینکه صدای معترضان و تظاهر کنندگان بهتر منتشر شود، از وب سایت توییتر خواستیم که بازسازی و تعطیل موقت خود را به بعد از این وقایع منتقل نماید ..."[26]

آنگلا مرکل (نخست وزیر آلمان):

"... ما از تظاهرات کسانی که خواستار آزادی بیان و آزادی تجمعات هستند، حمایت می کنیم . ما از ایران می خواهیم که آزادی رسانه ای برقرار شود و افرادی که بازداشت شده اند، آزاد شوند. همچنین باید آراء انتخابات بازشماری شود..."[27]

 

منوچهر ساچمه چی (منشه امیر) – گوینده رادیو اسراییل: 

"...یکی سبز پوشیده ، یکی زرد پوشیده و یک حال و هوایی مثل جاهایی مثلا جمهوری اوکراین یا لهستان و مانند آن ، پیش از انقلاب مخملی حکمفرماست ..."[28]

داریوش همایون– وزیر اطلاعات رژیم شاه در مصاحبه با رادیو صدای آمریکا (VOA): 

"...انقلاب مخملی آرزوی ماست ، هدف تظاهر کنندگان است ، هدف این خیزش است..."[29]

عنایت فانی– مجری تلویزیون فارسی بی بی سی: 

"...همه اعتراضات بهانه ای است برای یک انقلاب مخملی و تغییر نظام جمهوی اسلامی ..."[30]

علی آلفونه– عضو بنیاد آمریکن اینترپرایز: 

"...دولت ایالات متحده آمریکا ، قصدش تغییر نظام جمهوری اسلامی هست..."[31]

جان کین  از تئوریسین های کودتای مخملی در دانشگاه وست مینستر انگلیس:

"...استفاده از استعاره مخملی اهمیت بسیاری دارد و نشان می دهد که رویدادهای کنونی ایران یک نمونه قرن بیست و یکمی این روند یادگیری است...."

 

پال رابرتسمعاون اسبق وزارت خزانه داری آمریکا - مجله آمریکایی "فارین پالیسی":

"... همه آشوب های ایجاد شده در ایران پس از انتخابات ریاست جمهوری، توطئه آمریکا برای بی اعتبار و منزوی کردن ایران بود تا این کشور را به زانو درآورد.  چرا که به عنوان مثال "کنت تیمرمن " که یک نومحافظه کار است و ریاست بنیاد ملی برای دمکراسی(NED) را برعهده دارد ، روز 11ژوئن یعنی پیش از برگزاری انتخابات در ایران نوشت : "صحبت از یک انقلاب سبز در ایران است."[32]

ادامه مصاحبه پال رابرتسبا مجله فارین پالیسی:

"...به عبارت دیگر قبل از رأی گیری چیزی آماده شده بود که باعث می شود به خودجوش بودن اعتراضات شک کنیم. چون تیمرمن در ادامه نوشته بود: NEDدر طول دهه گذشته میلیون ها دلار را صرف گسترش انقلاب "رنگی " در کشورهایی همچون اوکراین و صربستان کرده و تکنیک های ارتباطی و سازمانی مدرن را به کارگران آموزش داده است. بخشی از این پول به دست حامیان موسوی ، رسیده است البته از طریق ارتباط با  سازمان های غیردولتی در خارج از ایران که NEDبودجه آنها را تامین می کند...."[33]

 

لرد بالتیمورتحلیل‌گر ارشد غربی در پایگاه خبری "خانه شفاف‌سازی اطلاعات":

 "کنت تیمرمن" مدیر اجرایی موسسه‌ای موسوم به "بنیاد دموکراسی ایران" اذعان کرده است که میلیون‌ها دلار طی دهه اخیر برای ایجاد انقلاب رنگی شبیه به اوکراین، با آموزش فعالان سیاسی در ایران هزینه شده و برخی از پول‌ها ظاهرا به دست گروه‌های حامی موسوی رسیده است که روابطی نیز با سازمان‌های غیردولتی خارج از ایران داشته‌اند.[34]

جان بولتون،عضو موثر حزب جمهوری خواهان آمریکا و نماینده سابق آمریکا در سازمان ملل) :

"ما اول سعی می کنیم، رژیم را بی ثبات کنیم. با شکست آن، ما به آنها حمله نظامی می کنیم . با اجرای این استراتژی ایران بابت ساده لوحی جوانان سکولار خود و بابت اشتباهی که روحانیون در اعتماد کردن به موسوی مرتکب شدند، یا استقلال و یا خون خواهند پرداخت..."[35]

مارتین ایندیک، عضو ارشد اندیشکده آمریکن اینترپرایز:

"... حوادث ایران را می توان پایانی بر آغاز و آغازی بر یک پایان دانست. اپوزیسیون داخلی ایران با ادعای تقلب در انتخابات، بسیار به موقع شکل گرفته است و ما باید در شکل گیری اوپوزیسیون داخلی، شریک شویم. بسیار پرامید و مغرورانه امیدوارم که در این شانس سهیم باشیم. من در برخورد با مسئله صدام در اواخر سال 1990 به عنوان رییس گروه با همکاری آقای بروس ریدل، تجربه خوبی دارم که در مورد مدیریت اتفاقات و حوادث ایران مفید است ... "[35]

 

میزگرد کارشناسان شبکه CNN:

"... این حرکت در ایران موازی با کشور اوکراین است که در سال 2004 در اوکراین انقلاب نارنجی اتفاق افتاد که بسیاری از جوانان به خیابان ها ریختند و نیروهای امنیتی از شلیک به مردم سرباز زدند و این باعث انقلاب نارنجی شد..."[36]

 

در آستانه عاشورای 88

 

سیاوش اردلان - بی بی سی- 5 دی ماه 1388 (تاسوعای حسینی) :

"... اتفاقات روز تاسوعا در مقابل آنچه که فردا قرار است به وقوع بپیوندد، بسیار ناچیز است. تظاهرات و به خیابان آمدن های امروز صرفا تمرینی برای تظاهرات روز عاشورا بوده است ..."[37]

تلویزیون العربیه (عربستان سعودی)- 5 دی ماه 1388 (تاسوعای حسینی):

"... روز اصلی فردا روز عاشوراست. فردا تظاهرات گسترده ای در تهران برگزار خواهد شد و فردا روز مهمی است ..."[38]

 

علیرضا نوری زادهاز تلویزیون العربیه:

"... برای فردا که روز عاشوراست ، احتمالا تظاهرات گسترده تری در تهران اتفاق خواهد افتاد... فردا شعارهای شدیدتر و شفاف تری برای تغییر نظام در ایران سر داده خواهد شد.

فردا روز مهم و سرنوشت سازی در حرکت مخالفین خواهد بود، فردا شاهد شعارهای جدیدی خواهیم بود. همه کسانی که با نظام مخالف هستند، الان موسوی، کروبی و خاتمی را به عنوان نماد مخالفت با نظام قبول دارند..."[39]

 


گری سیکمشاور اسبق امنیت ملی آمریکا:

"...من چگونه خوشحال نباشم از اینکه در ایران موج تازه ای بر پا شده و مصمم است طومار حکومت اسلامی را به هم پیچد و حکومتی نظیر ایران در دوران شاه و عربستان سعودی را روی کار آورد. خواست ما این است که دین در سیاست دخالت نکند. من روشنفکرانی را   دیده ام که اشاره های ما را دنبال می کنند. آنها ششلولی را بالا برده اند تا هر کس و هر چه را با ما ناسازگار باشد، هدف قرار دهد مثلاً حتی ولایت فقیه را که من فکر می کنم در صحرای طبس تکنولوژی برتر ما نتوانست او را دفع کند..."[44]

 

سرمقالهروزنامه نیویوک تایمز  به قلم "فیلینت لورت" پس از راهپیمایی 9 دی ماه 1388:
"... اصلاً تصور اینکه جمهوری اسلامی از درون منفجر شود، تصور اشتباهی است و باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا از آن برای سرپوش گذاشتن بر شکست خود در محقق ساختن وعده هایی که در خصوص تعامل با ایران از طریق هرگونه پیشنهاد استراتژیک و جدی مطرح کرده بود، بهره گرفته است..."

[1] - انتقال 2005: سیاست ایالات متحده به سوی ایران –  گزارش میزگرد شورای روابط خارجی به ریاست ری تاکیه عضو ارشد مطالعات خاورمیانه شورای روابط خارجی با حضور کنت ام پولاک، عضو ارشد انستیتو بروکینگز، مارک پالمر رییس و عضو ارشد کمیته خطر جاری و دیوید کی محقق ارشد انستیتو مطالعات سیاسی  - وب سایت شورای روابط خارجی آمریکا – 12 ژانویه 2005

[2]- انقلاب مخملی در ایران - مصاحبه با رامین احمدی ، پزشک ، فعال حقوق بشر و سرپرست سازمان آموزش مبارزه غیر خشونت آمیز – وب سایت قدیمی رادیو زمانه – 3 آذرماه 1385

[3] - همان

[4] - همان

[5] - همان

[6] - سباستین ابت و کاترینا کاراتوراک – گزارش انتخابات ریاست جمهوری ایران – وب سایت خبرگزاری آسوشیتتد پرس – ژوئن 2009

[7] - حمایت از آزادی در سراسر دنیا – وب سایت بنیاد ملی برای دمکراسی – قسمت خاورمیانه و آفریقای شمالی -  صفحه ایران

[8] - یارانه هلند علیه ایران- روزنامه ی هلندی NRC - Handelsblad 8- در 16 سپتامبر – 25 سپتامبر 2006

[9] - همان

[10]- رمز عملیات- قسمت اول- پیشین

[11] - مجموعه مستند "رمز عملیات" – قسمت اول : نقشه 20 ساله – پخش شده از شبکه دوم سیما – 8 دی ماه 1393

[12] - آماده ساختن میدان جنگ – سیمور هرش – وب سایت نشریه نیویورکر- 7 جولای 2008

13- مقاله بی ثبات سازی 2 : سوروس ، سیا ، موساد و رسانه های جدید ایران را بی ثبات می کنند – جیمز کاربت – پایگاه خبری ویلی لومن – 24 ژوئن 2009

14- همان

15 - پیام مسعود رجوی - تلویزیون سیمای آزادی – 6 تیرماه 1388

16- برنامه تفسیر خبر – تلویزیون صدای آمریکا – 29 خرداد 1388

17- مجموعه مستند "رمز عملیات" – قسمت اول : نقشه 20 ساله – پخش شده از شبکه دوم سیما – 8 دی ماه 1393

18- همان

19- همان

20- فیلم مستند "شمعی را روشن کن" – مازیار بهاری – محفل مرکزی بهاییان در حیفا - 2014

21- جان بولتون – تلویزیون سیمای آزادی – تیرماه 1388

[22] - برنامه خبر - بنیامین نتانیاهو- تلویزیون سلطنتی بریتانیا BBC22- تیرماه 1388-

[23] - برنامه خبر – شیمون پرز- تلویزیون سلطنتی بریتانیا BBC23- تیرماه 1388

[24] - برنامه "دو روز اول" – تلویزیون سلطنتی بریتانیا BBC 24– تیرماه 1388

[25] - برنامه نگاه شما – تلویزیون صدای آمریکا VOA25- تیرماه 1388

[26] - مجموعه مستند "رمز عملیات" – قسمت اول : نقشه 20 ساله – پخش شده از شبکه دوم سیما – 8دی ماه 1393

[27] - همان

[28] - فیلم مستند "رمز عملیات" – قسمت دوم – پخش شده در تاریخ 9 دی ماه 1393 از شبکه 2 سیما

[29] - همان

[30] - همان

[31] - همان

[32] - آیا معترضان انتخابات ایران سازمان یافتگان دیگر ایالات متحده برای یک انقلاب رنگی هستند؟ - پال گریک رابرتس – وب سایت پدید آورندگان - 2009

[33] - همان

[34] - مداخله سنگین ایالات متحده در ایران - لرد بالتیمور – پایگاه شفاف سازی اطلاعات – 28 ژوئن 2009

[35] - مجموعه مستند "رمز عملیات" – قسمت دوم : کودتای مخملی – پخش شده از شبکه دوم سیما – 9 دی ماه 1393

[36] - همان

[37] - همان

[38] - همان

[39] - همان

[40] - مجموعه مستند "رمز عملیات" – قسمت دوم : کودتای مخملی – پخش شده از شبکه دوم سیما – 9 دی ماه 1393

-[41]- همان

[42] - همان

[43] - همان

[44] - همان

یافته هایی هشداردهنده از ماهیت ماجراهای اخیر ایران

$
0
0

 عربستان و داعش و اغتشاشات اخیر

 

 

یکی از مشهورترین هشتگ‌هایی که این روزها ، مردم ایران را توسط آن هشتگ به حضور در تجمعات تشویق می‌کند، هشتگ #تظاهرات_سراسریبود که با  سری به سایت trendsmap ، می توان دریافت از کجا این هشتگ مدیریت می شود. در واقع، شبکه اجتماعی توئیتر امکانی با سایت trendsmap در اختیار کاربرانش قرار داده که کاربران به راحتی می‌توانند میزان توئیت با هشتگ‌های مختلف را مشاهده کنند، این امکان در این سایت  قابل دسترس همه‌ کاربران توئیتر است.

در این صفحه، هشتگ #تظاهرات_سراسریرا که جستجو می‌کنیم، آماری بسیار جالبی به دست می‌آید. ۲۷ درصد کسانی که با این هشتگ توییت کرده‌اند، از مکانی در عربستان سعودی این توییت‌ها را در توییتر منتشر نموده اند!

کاربران داخل ایران با ۲۶ درصد، کاربران کشور انگلیس با ۷ درصد، کاربران کشور فرانسه با ۵ درصد، کاربران کشور آلمان با ۵ درصد، کاربران کشور امارات با  ۴درصد در رده‌های بعدی قرار دارند. مابقی را هم کشورهای مختلفی از جمله، کانادا، رژیم صهیونیستی، لهستان، استرالیا، سوئیس، هلند، سوئد و . . . توئیت کرده‌اند. این آمار که توئیتر در اختیار همه‌ کاربران قرار داده، نشان می‌دهد که از مجموع توئیت‌ها با هشتگ تظاهرات سراسری، "فقط ۲۶ درصد" از داخل ایران توئیت منتشر شده و "۷۴ درصد" توئیت‌ها با این هشتگ، از خارج از ایران توئیت شده است.

در یک روز گذشته، ۷۲ هزار و ۲۰۰ توئیت فقط با هشتگ تظاهرات سراسریدر توییتر منتشر شده که ریاض و مکه با جمعا ۱۴ درصد از توییت‌ها، جزو شهرهایی هستند که بیشتر توئیت از آنجا با هشتگ تظاهرات سراسریمنتشر شده است. جالب‌تر اینکه ۳۵ درصد توییت‌ها با این هشتگ، به زبان عربی منتشر گردیده و این نشان می‌دهد که کاربرانی عرب‌زبان در خارج از ایران که غالبا از داخل کشور عربستان سعودی توئیت کرده‌اند، بدون اینکه زبان فارسی هم بلد باشند، با توییت کردن با هشتگ #تظاهرات_سراسری، سعی داشته‌اند که این هشتگ را جزو ترندهای توییتر کنند، که این خود جای تامل دارد.

توییت دونالد ترامپ در حمایت از اغتشاشات ایران که به شکل واضحی کمک های ایران در سوریه و عراق که به نابودی داعش انجامید را زیرعلامت سوال می برد!

 

پس از دوبار پیام توییتری دونالد ترامپ (رییس جمهوری دیوانه آمریکا) در حمایت از اغتشاشات اخیر و اطلاعیه های وزارت امور خارجه آمریکا و کانادا و کاخ سفید و همچنین سخنرانی بنیامین نتانیاهو (نخست وزیر رژیم اسراییل)، بیانیه های رضا پهلوی و فرح دیبا (از بقایای رژیم گذشته) و مسعود رجوی (سرکرده گروهک تروریستی مجاهدین خلق) و عوامل ریز و درشت ضد انقلاب از سلطنت طلب و بهایی و ... و سایر فراریان، جستجوهای اینترنتی نشان داد که اساس پیام های تحریک آمیز و کشاندن تظاهرات اقتصادی که برای مطالبات به حق معیشتی به راه افتاده بود، از دولت آل سعود و برخی حامیان گروه تروریستی تکفیری داعش نشات گرفته است.

از همین روی با سوء استفاده از مردمی که برای مطالبات اقتصادی و معیشتی خود به تظاهرات آمده بودند، به سرعت شعارهای اعتراضی به گرانی‌های اخیر کالاهایی مانند تخم‌مرغ و بیکاری (و همچنین نحوه رسیدگی به تعیین تکلیف سپرده‌های مالی در تعاونی‌های منحل شده) را تبدیل به شعارهای ساختار شکن کردند و با آتش زدن اموال عمومی مانند اتوبوس و بعد تصاویر سردار قاسم سلیمانی (که داعش او را دشمن ترین دشمنانش می داند) و حتی در یک عمل ضد ایرانی به آتش کشیدن پرچم ایران نشان دادند که مسئله آنها مطالبات اقتصادی نبوده واساسا این اغتشاش گران، ایرانی نیستند!! از همین روی بسیاری از مردم نیز با درک این انحراف، به سرعت از اغتشاش گران دوری گزیدند.

از طرف دیگر تمام روزنامه های منطقه ای و فرامنطقه ای وابسته به آل سعود، تیترها و خبرهای خود را به جعل اخبار ایران اختصاص داده و از اغتشاشات اخیر حمایت کرده اند، از جمله "الشرق الاوسط، "الحیات"، "العرب"، "القدس العربی" و ... همچنین «سلطان سحیم آل ثانی» از جمله دیگر وابستگان آل سعود بود که با پیام های توییتری حمایت خود را از اغتشاشات ایران اعلام کرد.

برهمین اساس ردپای گروه های تکفیری از جمله داعش در اغتشاشات دیده شده که شعارهایی بر ضد حضور ایران در سوریه، آتش زدن تصاویر سردار سلیمانی و همچنین پرچم ایران از جمله نشانه های آن ارزیابی شده و حتی در برخی شبکه های مجازی نزدیک به داعش، از صدور قریب الوقوع اطلاعیه ای از سوی بقایای این گروه تروریستی تکفیری در حمایت از اغتشاشات و راهکارهایی برای ادامه آن، سخن به میان آمده است.

شعارهایی مانند "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" که در جریان فتنه 88 نیز از سوی رادیو اسراییل به اغتشاش گران القاء شد، این بار هم در کنار شعارهایی علیه مدافعان حرم و حضور ایران در سوریه و عراق مطرح شده که راهبرد اسراییل در این مقطع زمانی به نقل از سران این رژیم مانند نتانیاهو را در اغتشاشات ترجمه می کند.

علاوه بر این و افزون بر اظهارنظرهای متعدد مقامات آمریکایی در حمایت از اغتشاشگران که گواه آشکاری بر نقش آفرینیِ پشت پرده آنها در رقم خوردن حوادث کنونی است، شواهد و قرائن دیگری نیز وجود دارد که به خوبی از ماهیت نقش مخرب واشنگتن و متحدانش در این زمینه پرده برمی‌دارد. در همین ارتباط، شبکه دهم تلویزیون رژیم اسراییل اعلام کرد که آمریکا و اسرائیل توافقی سری را برای پایان دادن به خطر و تهدیدات ایران به امضا رسانده‌اند.

این شبکه به نقل از شماری از مقامات بلندپایه دولت آمریکا و اسراییل تصریح کرد که این توافق در نشست های سری و محرمانه مسئولان امنیتی و اطلاعاتی بارز آمریکایی و اسرائیلی در ۱۲ دسامبر جاری در کاخ سفید حاصل شده است. بر پایه این توافق، دو طرف اهدافی استراتژیک و مشترک را مشخص کرده اند که ممکن است سخنان ترامپ در ۱۳ اکتبر در مورد ایران را به اقداماتی عملی مبدل کند. طبق اعلام شبکه تلویزیونی رژیم اسراییل، واشنگتن و تل آویو برای اجرایی ساختن اقدامات خود علیه ایران، کارگروه مشترکی را تشکیل دادند.

اما همه اینها نبایستی مانع از اعتراضات و تظاهرات به حق مردم برای مطالبات معیشتی و اقتصادی شود که البته مهمتر از آن اقدامات عاجل دولت و دستگاهها و ارگان های دیگر برای رفع مشکلات و معضلات عدیده اقتصادی ملت است که به هرحال # مردم گله مندند.

همراهی اغتشاش گران با سرکرده های تروریسم جهانی

$
0
0

 

یورو نیوز فاش ساخت:

 

توافق آمریکا و اسراییل برای ترور سردار 


در حالی که طی روزهای اخیر، اغتشاش گران در ایران در کنار آتش زدن اماکن عمومی و پرچم ایران، تصاویر سردار قاسم سلیمانی، فرمانده محبوب سپاه قدس ایران و قهرمان نبرد با تروریست های تکفیری داعش را نیز به آتش کشیدند، براساس گزارش وب سایت "یورو نیوز" به نقل از روزنامه اسراییلی "هاآرتص" و روزنامه کویتی "الجریده"،  واشنگتن  برای ترور سردار سلیمانی، به تل آویو چراغ سبز داده است. "الجریده" به نقل از منبعی در بیت‌المقدس اعلام کرد  هر دو کشور آمریکا و اسرائیل به این توافق رسیده‌اند که سردار قاسم سلیمانی «تهدیدی برای منافع دو کشور در منطقه است».

اگرچه این برای اولین بار نیست که اخباری مربوط به تلاش برای ترور سردار قاسم سلیمانی چه در داخل ایران و چه خارج از مرزها مطرح می‌شود، اما برای نخستین بار است که به طور رسمی و علنی و بدون هیچگونه پرده پوشی و تعارفات معمول دیپلماتیک، همکاری آمریکا و اسراییل در ترور یک فرد رسمی و شناخته شده جهانی اعلام می شود. فردی که به اعتراف دوست و دشمن و حتی سران غرب از جمله خود ترامپ نقش مهمی در ریشه کن ساختن گروه های تروریستی تکفیری از جمله داعش داشته است. اعلام علنی چنین تصمیمی در اوج فریادهای ضد تروریستی غربی ها که غوغایش همه رسانه ها را پرکرده، همه آن ادعاها را به جوکی بی مزه و لوس شبیه کرده و آنهایی که در داخل و خارج چنین ادعاهایی را جدی گرفته و بی جیره و مواجب، تکرارشان می کنند را به مضحکه های ابلهانه بدل می سازد!

علاوه بر به آتش کشیدن تصاویر سردار سلیمانی توسط اغتشاش گران در روزهای اخیر که نشانی قاطع از وابستگی آنها به گروههای تکفیری و ویترین این راهبرد جدید آمریکا و اسراییل دارد، پیام ها و توییت های متعدد سران آمریکا و اسراییل نیز نشان می دهد که معضل اصلی امروز آنها با ایران و هدایت آشوب گران اخیر، ورای شعارهای حقوق بشری و مانند آن، تاکید و تکیه بر حمایت ایران از مقاومت در برابر همین گروههای تروریستی تکفیری مانند داعش بوده که خشم امثال ترامپ و نتانیاهو را برانگیخته و چه بسا انگیزه اصلی شان از برپایی فتنه اخیر را بهتر روشن سازد.به این بخش های اصلی از پیام های آنها توجه کنید:

ترامپ در یکی از توییت های دو روز اخیر خود نوشت:

"... شهروندان ایرانی از فساد حکومتی و اتلاف دارایی‌های ملت برای تامین مالی تروریسم خارجی (منظور حزب الله لبنان و حشد الشعبی عراق و نیروهای مردمی سوریه در مقابل داعش) به تنگ آمده‌اند..."

و نتانیاهو نیز علیرغم پرهیز دادن وزرایش از اظهار نظر درباره آشوب های ایران، سرانجام نتوانست از حرف زدن خودداری کرده و در  سخنرانی دیروزش گفت:

"... رژیم ظالم ایران، ده‌ها میلیارد دلار برای اشاعه خشونت در منطقه (بخوانید مقابله با داعش و رژیم صهیونیستی)  هزینه کرده است ..."

به این ترتیب و با این توافق اخیر آمریکا و اسراییل برای ترور سردار سلیمانی، مشخص می شود، عصبانیت آنها برای به راه انداختن آشوب های کور اخیر و بسیج دست پاچه  همه سرمایه هایشان در غرب از گروهک ترویستی مجاهدین خلق گرفته تا نیم پهلوی و فرح دیبا و عروسک های ریز و درشت سلطنت طلب و بهایی و کمونیست و ساواکی و ... از کجا آب می خورده است. از آنجا که یکی از بزرگترین سرمایه گذاری هایشان در دهه اخیر برای به آشوب کشاندن منطقه و تهدید ایران یعنی به وجود آوردن گروه نروریستی تکفیری داعش توسط مقاومتی همه جانبه با محوریت ایران و فرماندهی امثال سردار سلیمانی به پایان راه خود رسید و به نظر می آید   با نابودی داعش، در واقع شاخ غول غرب در منطقه شکسته شده است.

به بهانه سالگرد خارج کردن جسد رضاخان از ایران در دی ماه 1357

$
0
0

 

رضاخان: چو ایران نباشد تن من مباد؟!

 

کاردار سفارت فرانسه در تهران، در هفدهمین سال حکومت و سیزدهمین سال سلطنت رضاشاه به تاریخ 23 اردیبهشت 1317 گزارشی به وزارت خارجه کشورش ارسال نمود و در آن دیدگاه خود را نسبت به عملکرد رضاخان بیان کرد:

"... (رضا شاه) ایران را به پنج بلیه گرفتار ساخت: مالاریا سیفلیس تریاک حصبه و شبه حصبه و اسهال. من این بیماری‌ها را بر اساس اهمیت در اینجا طبقه‌بندی کرده‌ام... استعمال تریاک که خود شاه نیز سرمشقی از این بابت شد، طبقه کارگر و به ویژه زحمتکشان را فراگرفته و مشکل مهم در این نیست که هنرمندان و کارگران به استعمال آن مبتلا شده‌اند، بلکه این آفت به کودکان و خردسالان نیز سرایت کرده که نرخ فوق‌العاده مرگ های بچگی (70 تا 80 درصد به هنگام زایمان) ناشی از آنست..."

دکتر محمد قلی مجد ، پژوهشگر و استاد دانشگاه پنسیلوانیا براساس اسناد وزارت امور خارجه آمریکا و پژوهش های گسترده اش، درباره افسانه "بنیانگذار ایران نوین" که به رضاخان اطلاق می شود، می گوید:

"...زمانی که در سال 1941 رضا شاه ایران را ترک کرد، نود درصد جمعیت ایران بی سواد بودند. می دانید که خود رضا شاه هم بی سواد بود. سفیر آمریکا در تهران رضا شاه را در زمان سلطنتش چنین توصیف کرده است: "پسر بی سواد یک روستایی بی سواد"، مردی که "تنها مقدار ناچیزی با توحش فاصله دارد."حالا این آدم را به عنوان یک "شاه فرهنگ پرور" معرفی می کنند! در سال 1941، یعنی زمانی که سلطنت رضا شاه به پایان رسید، ایران یکی از عقب مانده ترین و یکی از فقیرترین کشورهای جهان بود. به گزارش سال 1952 بانک جهانی دربارۀ ایران استناد می کنم. ...این "ایران نو"، که "رضا شاه کبیر" معمار آن بود، یک دیکتاتوری بی رحمانه و خشن نظامی بود که در آن قانون اساسی و مجلس به شوخی شباهت داشت. این "ایران نو" یکی از فقیرترین و عقب مانده ترین کشورهای جهان زمان خود بود که نود درصد جمعیت آن بی سواد بودند از جمله خود رضا شاه. رضا شاه هر چند در زمینه بی سوادی به نود در صد مردم تحت سلطه خود شباهت داشت، ولی در یک چیز با آن ها متفاوت بود. او یکی از ثروتمندترین مردان جهان زمان خود به شمار می رفت..."

در این مطلب قصد داریم تنها به 3 مورد از کارنامه رضاخان بپردازیم که براساس اسناد منتشره در خارج کشور و توسط کارشناسان و محققین و پژوهشگران تاریخ و همچنین از طریق خاطرات نزدیکان خود پهلوی ها در مکتوبات مختلف به چاپ رسیده است. به نظر می آید اگر هر فرد منصف ، بدون تعصب و احساسات با این مطالب مواجه شود، بتواند قضاوت درستی درباره مقاطعی از تاریخ معاصر ایران داشته باشد و داوری کند که مثلا آیا معنای "چو ایران نباشد ، تن من مباد" یا "دریغ است ایران که ویران شود ، کنام پلنگان و شیران شود" ، در عملکرد رژیم رضاخانی نهفته بود؟!

 

رضاخان که بود؟

 

رضاخان میرپنج افسر دیویزیون قزاق که در سوم اسفند 1299هجری شمسی کودتا کرد و سردارسپه شد و در 1304ه‍جری شمسی به سلطنت نشست نه ملکی داشت نه کارخانه‌ای و نه وجوه نقدی در بانک‌های خارجی ولی هنگامی که روز بیست و پنجم شهریور 1320 هجری شمسی از کشور تبعید و آواره گشت، مشخص شد وی با تملک حاصلخیزترین نقاط کشور در مازندران، گیلان، گرگان و سایر نقاط بزرگترین مالک کشور ایران بود و با در دست داشتن ذخائر نقدی در بانکهای انگلستان، آمریکا و آلمان یکی از ثروتمندترین مردان جهان به شمار می‌آمد.

چگونه این ثروت کلان در چنین مدت محدودی فراهم شده بود؟

 

غصب املاک و زمین های مردم

 

روزنامه‌های پس از شهریور 1320، مملو از اعمالی است که عوامل رضاخان برای سلب املاک مردم انجام داده بودند. یک نماینده مجلس انگلستان پس از مسافرت به ایران و مطالعه احوال ایرانیان نوشته بود:

"رضاشاه، دزدان و راهزنان را از سر راههای ایران برداشت و به افراد ملت خود فهماند که از این پس، در سرتاسر ایران فقط یک راهزن باید وجود داشته باشد."

رضا خان شش الی هفت هزار روستا را در ایران به زور تملک کرد. این املاک از فریمان در استان خراسان شروع می شد و تا لاهیجان در استان گیلان امتداد داشت و عملاً بیش تر اراضی لرستان، شمال خوزستان و بیش تر کرمانشاهان، بخش مهمی از کرمان و تمامی مناطق جنوبی تهران، به ویژه ورامین، جزو املاک شاه بود. تمامی هتل های شمال ایران به رضا شاه تعلق داشت. مناطق پهناوری در تهران و شمیران از مالکین بی دفاع آن ها به زور گرفته شد و در مالکیت شخصی شاه قرار گرفت. به این ترتیب، رضا شاه نه تنها بزرگ ترین زمین دار قاره آسیا بلکه بزرگ ترین زمین دار در سراسر جهان بود.

براساس آمار موجود ، مجموع زمین‌هایی از سوی رضاخان غصب شد، با اقدامات ثبتی به نام او ثبت و برای آن‌ها سند مالکیت رسمی صادر شد در دوره‌ی 17 ساله‌ی سلطنت او، بالغ بر 44000 سند مالکیت بود و در حدود یک میلیارد و ششصد میلیون مترمربع از زمین های ایران را شامل می شد که با تهدید و ارعاب و سند سازی افرادی همچون علی اکبر داور به مالکیت رضاخان درآمد. مجموع این زمین ها که بالغ بر 2400 پارچه آبادی می شد ، پس از رضاخان جزو ارثیه پسرش ، محمد رضا قرار گرفت و بخش از آن بعدا در جریان قانون به اصطلاح اصلاحات ارضی ، در مقابل دریافت پول به دهقانان داده شد و پول این زمین های غصبی مجددا به جیب خاندان سلطنت واریز گشت!

 

درآمدهای نفتی در حساب شخصی رضاخان


در سال 1931، "چارلز. سی. هارت"، وزیرمختار آمریکا در تهران، گزارش داد که رضاشاه شخصاً بیش از ‏یک میلیون پوند در لندن به حساب خود واریز کرده است. بر اساس تعدادی از اسناد بانکی که پهلوی‌ها ‏به هنگام فرار دسته‌جمعی‌شان از ایران در سال 1978 از خود باقی گذاشتند معلوم می‌شود که اظهارات ‏نیشدار "هارت" درباره حساب‌های بانکی رضاشاه در لندن از روی حدس و گمان نبوده است. آنچه هارت ‏نمی‌دانست این بود که رضاشاه حساب‌های دلاری متعددی در لندن، ژنو و برلین داشته است. اسناد باقیمانده ‏حاکی از انحراف مسیر درآمدهای نفتی ایران به حساب‌های شخصی رضاشاه است.‏

مطلب ‏مهم اینجاست که درآمدهای نفتی ایران از طرف شرکت نفت انگلیس و ایران به ذخیره مملکتی در لندن ‏واریز می‌شد. این ذخیره در ابتدا نزد شعبه لندن بانک شاهنشاهی ایران نگهداری می‌شد، ولی بعد از مدتی ‏به بانک میدلند لندن انتقال یافت. بانکی که تنها شخص رضاخان در آن حساب داشت. از اینجا کاملاً معلوم می‌شود که رضاشاه در‌آمدهای نفتی ایران را به ‏حساب‌های شخصی‌اش سرازیر می‌ساخت.‏

در اسناد وزارت امور خارجه آمریکا و بانک مرکزی ایالات متحده که بعضا انتشار یافته، نحوه سرقت درآمدهای نفتی ایران توسط رضا میرپنج به بهانه خرید سلاح و انجام سایر عملیات و کج کردن راه آنها به حساب‌های بانکی‌اش در اروپا و آمریکا تشریح شده است . اسناد نشان می‌دهد که از مبلغ 3/31 میلیون لیره بابت حق‌‌الامتیازهای نفت، 18،412،000 لیره به خرید سلاح در اروپا و آمریکا، 6 میلیون لیره به خرید تجهیزات راه آهن و بندرسازی، و 3 میلیون لیره نیز به خرید طلا اختصاص یافته بود. اما در گزارش‌های سرویس اطلاعات نظامی و سفارت آمریکا، فهرست مفصلی از خریدهای ارتش، نیروی دریایی و هوایی ایران در طول سال‌های 1928 تا 1941 و همچنین قیمت‌های واقعی که بابت تسلیحات مزبور پرداخت شده در دست است. در ژوئیه 1941 یک نسخه از گزارش سرّی "وضعیت ارتش ایران" به دست سفارت آمریکا افتاد. این گزارش که توسط وابستة نظامی بریتانیا در ایران تهیه شده بود، شرح مفصلی از وضعیت نیروهای مسلح ایران و تجهیزات آنها ارائه می‌داد. با توجه به این اطلاعات، و مبالغی که برای خرید تسلیحات پرداخت شده بود معلوم می‌شود که فقط قسمت اندکی از 18،412،000 لیره که به خرید سلاح از خارج اختصاص یافته بود واقعاً صرف این کار شد. یعنی طبق شواهد و مدارک موجود، از 155 میلیون دلاری که شرکت نفت انگلیس و ایران در طول سال‌های 1928 تا 1941 بابت حق‌الامتیاز نفت به دولت ایران پرداخت کرده بود، حداقل دو سوم آن را رضا خان دزدیده و به حساب های بانکی خود در خارج کشور واریز کرده بود؛ که این از بزرگترین دزدی‌های تاریخ محسوب می شود.

طبق گزارش وزارت خارجه آمریکا در سال 1941، رضا خان در این زمان 100 میلیون دلار در حساب های بانکی آمریکا ذخیره کرده بود. براساس گزارش وزارت خزانه داری آمریکا در همین سال، رضا خان در نیویورک 18 میلیون و 400 هزار دلار پول داشت که 14 میلیون دلار آن به صورت پول نقد و طلا و 4/4 میلیون دلار آن به صورت سهام و اوراق بود. این گزارش ها نشان می دهد که رضا خان مبالغ هنگفتی در بانک های سویس اندوخته شخصی داشت و همین طور در تورنتوی کانادا. طبق این گزارش های کاملاً رسمی و معتبر، در سال 1941 مجموع ثروت رضا خان در بانک های خارج به رقم 200 میلیون دلار رسیده بود. یعنی در عمل تمامی درآمدهای نفتی ایران طی سال های 1921-1941 به سرقت رفته بود.

ممکن است این رقم در شرایط مالی کنونی دنیا و حتی ایران ، رقم قابل توجهی به نظر نیاید . اما برای اینکه ارزش واقعی آن را دریابیم ، باید توجه کنیم که در سال 1941 کل گردش پول بانک صادرات و واردات آمریکا صد میلیون دلار بود و در این زمان رضا خان دویست میلیون دلار پول نقد داشت. تصوّر نمی شود که راکفلر هم در آن زمان چنین پول نقدی در اختیار داشت.

 

برباد دادن خاک ایران

 

یکی از نقاط سیاه کارنامه رضاخان ، واگذاری بخش هایی از خاک ایران به خارجی هاست. زمانی که اراده انگلیس به این تعلق گرفت که بخشی از خاک ایران به ترک‌ها یا اعراب واگذار شود رضاخان بدون هیچ‌گونه مقاومتی فرمانبرداری کرد. اگر در دوران قاجار، بیگانگان با استفاده از بی‌لیاقتی پادشاهان این سلسله، با زور و لشکرکشی بخش‌هایی از خاک ایران را تجزیه کردند، در دوران پهلوی به صورت بی‌سابقه‌ای بدون هیچ‌گونه جنگ و صف‌آرایی بخش‌هایی از خاک ایران به غیر واگذار ‌شد. این چه قهرمان ملی و وطن پرستی است که به اشاره بیگانگان حاضر به باج دادن به همسایگان ، آن هم از خاک سرزمینش می شود؟ از همین روی وقتی دولت بریتانیا تصمیم گرفت که برای حفظ منافعش در مقابل دولت شوروی سابق، پیمانی مابین متحدانش در منطقه (ایران و افغانستان و عراق و ترکیه) منعقد سازد ناگزیر، آن که باید در این میان قربانی شود، وابسته ترین این دولت ها یعنی دولت شاهنشاهی ایران بود . برای به میدان کشاندن دولت های دیگر ، بایستی به آن ها باج پرداخت می شد آن هم از خاک ایران و بوسیله مزدوری که از کمترین تعصب و غیرت میهنی بی بهره بود به نام رضا میرپنج. یعنی برای تالیف قلوب دولت های افغانستان و عراق و ترکیه، این ایران بود که باید تاوان می داد و تاراج می شد آنهم بوسیله یک مزدور انگلیسی که بعدها لقب "سازنده ایران نوین" گرفت!!!

1-    واگذاری بخش هایی از خاک ایران به ترکیه با تقدیم ارتفاعات آرارات. مهدی فرجی (محقق و پژوهشگر) در "گنجینه اسناد" می نویسد:

"...بر اساس این قرارداد، آرارات کوچک، به دولت ترکیه واگذار شد.." واگذاری ارتفاعات آرارات به ترک‌ها زمانی حساس‌تر می شود که اهمیت سیاسی و راهبردی آن را بدانیم. سرهنگ ریاض، کارشناس نظامی ایران در پاریس، درباره اهمیت موقعیت نظامی کوه آرارات کوچک بر این باور بود که:

"...اگر این کوه را از دست بدهیم نه فقط نقطه راهبردی مهمی را از دست داده ایم، بلکه کردها نیز از ما سرخورده، متوجه جلب توجه و مساعده دیگران می‌شوند."

 

حسین مکی نیز در کتاب "تاریخ بیست ساله" می نویسد:

"... با این وجود، آنچه تعیین‌کننده بود، نظر شخص رضاخان بود. و رضاخان هم به نقل از سرلشگر ارفع بر این باور بود که منظور این تپه و آن تپه نیست. منظور من این است که دو دستگی و جدایی که بین ایران و ترکیه از چندین سال وجود دارد و همیشه به زیان هر دو کشور و به سود دشمنان مشترک ما بوده است از میان برود. آنچه مهم است این است که ما با هم دوست باشیم!"


البته دولت پهلوی کوشید مساله واگذاری آرارات را نوعی "مبادله ارضی" عنوان کند. در این عهدنامه، ایران در قبال بخشیدن آرارات ، مناطقی از دره بارژگه را گرفت. با این حال، در "گنجینه اسناد" آمده است:

"...با توجه به نابرابری موارد مبادله شده و کم ارزشی دره یادشده در برابر آرارات کوچک که اهمیت راهبردی  داشت، چنین استدلالی درست نبود...."

 

2-    دومین مورد حراج خاک سرزمین ایران توسط رضاخان، واگذاری اروند رود و سرزمین های پیرامون آن بود که در زمان امیر کبیر، خط منصف یا به تعبیر امروزی "خط القعر" مرزی قرار داده شده بود و توسط رضاخان، تمام و کمال به عراق واگذار شد. با این بذل و بخشش رضاخان، مسئله اروند رود و حق حاکمیت آن از مهمترین مسائل چالش برانگیز مابین ایران و عراق در طی بیش از نیم قرن شد که در نهایت یکی از دلائل جنگ هشت ساله دهه 60 علیه ایران بود. علیرضا امینی در کتاب "تاریخ روابط خارجی ایران در دوران پهلوی" می نویسد:

"...مهم‌تر از همه اختلافات با عراق بر سر مساله حاکمیت بر شط‌العرب بود. در این هنگام انگلیسی‌ها که برای تقویت موضع دولت‌های وابسته به خود در قبال خطر کمونیسم عجله داشتند که پیمان منطقه‌ای هر چه زودتر امضا شود، به سرعت زمینه های سازش ایران و عراق را با توجه به منافع خود فراهم کردند. در توافق‌نامه امضا شده، عراق به دلیل تحت‌الحمایگی رسمی و طبعا اطمینان‌بخش‌تر بودن، از امتیازات بیشتری برخوردار شده و اداره شط‌العرب را به طور کامل در دست گرفت و در 13تیر 1316 قراردادی در تهران بین ایران و عراق امضا شد که به موجب آن حق کشتیرانی در سراسر شط‌العرب به استثنای آب‌های مقابل خرمشهر و آبادان به دولت عراق داده می‌شد..."


3-    در مورد افغانستان براساس توافقنامه سعدآباد، در ششم بهمن ماه 1317 قرارداد تقسیم آب هیرمند بین تهران و کابل در شانزده ماده منعقد گشت. بر این اساس ایران از "دشت ناامید" به‌مساحت 3 هزار کیلومتر چشم پوشید و عملاً سرچشمه هیرمند از دسترس ایران خارج شد. یعنی علاوه بر اینکه رضاخان بخشی از خاک ایران را به افغانستان واگذار کرده بود، امکان دخل و تصرف کابل در بخش‌های بالایی هیرمند عملاً می‌توانست مانع از تقسیم آب به‌صورت مساوی گردد. بنابراین اولین گام خیانتی که بعدا اسدالله علم هم در خاطراتش به آن اشاره کرد، در زمان رضاخان و تحت مدیریت انگلیسی‌ها برداشته شد. لازم به ذکر است که بخشی دیگر از خاک سیستان ایران در سال 1356 و طی قرارداد خفت بار دیگری توسط پهلوی دوم به افغانستان اهداء شد تا حدی که اسدالله علم در خاطراتش با عصبانیت از آن یاد می کند!

حسین مکی در کتاب "تاریخ بیست ساله" می نویسد:

"...مذاکرات در 1313 با حکمیت ترکیه انجام شد که با رای ترک‌ها، 160 فرسخ از خاک ایران به افغانستان منظم شد. "سیاست حسن همجواری"پهلوی‌اول، برای جلب اعتماد افغان‌ها به حضور در پیمان سعدآباد، رای حَکَم را می‌پذیرد. منطقه چکاب، منطقه دیگری بود که برای اعتمادسازی به افغان‌ها داده شد. رضاشاه در توجیه این واگذاری به شوکت‌الملک حاکم سنتی چکاب، معتقد است "ارزش چکاب چه از لحاظ سوق‌الجیشی و چه از نظر وجود مراتع برای دام‌ها بدان پایه نیست که همسایه خود ناراضی باشد و روابط دو دولت ایجاد سوءتفاهم کند!"

این تحلیل، شبیه همان تحلیلی است که رضاشاه از واگذاری مناطق شمال‌باختری کشور به ترک‌ها داشت که پیشتر به آن اشاره کردیم..

حسین مکی در همان کتاب "تاریخ بیست ساله" ادامه می دهد:

"...در مورد رفع اختلافات مرزی با افغانستان علاوه بر اینکه موضوع رود هیرمند حل نشد و اختلاف باقی ماند و طبق رای حکمیت گلداسمیت انگلیسی، افغان‌ها حاضر نشدند کنار بیایند، جایزه‌ای هم به آن‌ها داده شد. به این ترتیب که چون افغانستان به واسطه عدم معادن نمک در مضیقه بود و در قسمت‌هایی از نقاط نزدیک مرزی متعلق به ایران دارای معادن نمک بود، آن قسمت‌ها را به افغانستان واگذار نمودند. ..."

 

پیمان سعدآباد یکی از خفت بارترین قراردادهای استعماری بود که فراتر از گلستان و ترکمانچای ، این بار توسط مزدوری وابسته با عنوان رضاخان به ملت ایران تحمیل شد. مسعود بهنود در کتاب "این سه زن" می نویسد :

"...حادثه دیگری که می‌توانست آرامش خاطر شاه را فراهم آورد، پیمان سعدآباد بود. وزیران خارجه ترکیه، عراق و افغانستان در تهران گرد آمدند و در سعدآباد بر پیمانی امضا گذاشتند و اینها هم معنای استقرار رژیم را داشت. برای رسیدن به این پیمان، رضاشاه به اختلافات ارضی با ترکیه و عراق پایان داد. از نفت خانقین گذشت و هم از ارتفاعات آرارات، این مجموعه به اضافه باجی که در قرارداد نفت به انگلیسی‌ها داده بود( قرارداد ننگین 1933 به جای قرارداد دارسی که رو به پایان بود) ، در آستانه جنگ جهانی، حکومت او را به عنوان حلقه‌ای از کمربند دور شوروی در چشم لندن عزیز می‌داشت..."

"حکایت سینماتوگراف" منتشر شد

$
0
0
  ... و اما راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار... چنین حکایت کنند که ...  

به بهانه سالگرد مشروطیت

$
0
0
از قول مرحوم ضیاءالدین دری درباره تاثیر سفارت انگلیس در تغییر خواست مردم در کتاب "مجموعه ای از مکتوبات و ...

تصویری که در تاریخ ماندگار شد

$
0
0
شهید محسن حججی در اسارت تروریست داعشی که خنجر به پهلوی وی گذارده است؛ با چشمانی نافذ، چهره ای آرام ...

به بهانه نسل کشی در میانمار و بی اعتباری جایزه نوبل

$
0
0
شاید اگر نام لوک بسون در تیتراژ فیلم "بانو" درج نشده بود ، تشخیص اینکه سازنده آن، کارگردان آثاری مانند ...

به مناسب فرارسیدن عاشورای حسینی

$
0
0
انقلاب اسلامی ایران رویکردی اصول‌گرایانه ،متکی به سنّت شیعی و با توجه به آخرالزّمان و پایان تاریخ ارائه کرد ، ...

به بهانه رسوایی های اخیر هالیوود

$
0
0
نمی دانم آیا جیمز الروی (نویسنده قصه جذاب "محرمانه لس آنجلس") برای نوشتن داستان "کوکب سیاه" تحت تاثیر فیلم یا ...
Viewing all 1209 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>