امروز همه حنجره ها نامردند!
مرد غمگینی با آینه ها حرف نزد و کسی نیست که بپرسد چرا حرف نزد
در سکوتی که به اندازه یک دلتنگی است هیچکسی وسعت اندوه مرا حرف نزد
مادرم گفت:چرا وقتی موشک آمد آنطرفتر کسی از غربت ما حرف نزد
گفتم: امروز همه حنجره ها نامردند زین سبب هیچ کسی هیچ کجا حرف نزد
وطنم اما مردی است که هنگام دعا شکوه را جز که به درگاه خدا حرف نزد
وطنم یکه و تنهاست ، به تنهایی عشق وطنم سوخت در آتش اما ، حرف نزد
وطنم جلوه بالای غرور است و سکوت کوه جز لحظه پژواک صدا حرف نزد
وطن این شاعر شوریده زتو می پرسد می شود بی کسی ات را آیا، حرف نزد؟
سهیل محمودی