بر پرده سینما هم مسیح را به صلیب کشیدند!
کانون های سلطه گر از دیر باز و از قرن ها پیش، همواره از دین و تحریف و وارونه نمایاندن آن برای جلب توده های مردم و پیشبرد اهداف شیطانی خود بهره جسته اند. برخی مورخین براین باورند که این شجره خبیثه از همان زمانی آغاز شد که فرد ظاهرالصلاحی به نام سامری، گروهی از پیروان حضرت موسی (علیه السلام) را گرد گوساله زرین و پرغوغای خود جمع نمود و موسی کلیم الله آنها را نفرین کرد. آن جمع، ایدئولوژی خاص خود را داشت که در طول تاریخ و با صورت های مختلف تداوم یافت تا که امروز به اخلاف مستکبر و امپریالیست آنها رسیده است. می توان برای ایدئولوژی یاد شده 4 شاخصه اصلی در نظر گرفت:
اول؛ شرک و عدم ایمان به خداوند یکتای متعال به عنوان پایه های اعتقادی
دوم؛ سرمایه سالاری و زر پرستی که همواره و در طول تاریخ، وجهه و بعد مهمی از اسلاف کانون های یاد شده را تا همین امروز تعریف کرده است
سوم؛ نژادپرستی که علیرغم تمامی شعر و شعارهای شداد و غلاظ، همین امروز در سلول سلول و بندبند و تمامی رگ های پیکره نظام سلطه جهانی جاری است
و چهارم؛ سلطه گری ، امپریالیسم با هدف تسخیر کره ارض
این تفکر (که امروز در فرهنگ سیاسی، صهیونیسم خوانده می شود) در هر دوره ای به رنگی درآمد و از ادیان مختلف سوء استفاده کرد. مهمتر از همه، به دلیل تحریفات عظیمی که بر دین یهود وارد شده بود، به طور آن دین را برای بهره برداری انتخاب کردند. سپس با استفاده از برخی یهودیان مخفی خود مانند "پولس" به انحراف در دین مسیحیت دست زدند و تحریفاتی مانند تثلیث را به آن تحمیل کردند.
اما نفوذ در مسیحیت به همین جا ختم نشد و تحریک کانون های صلیبی با پول و هزینه همان اشراف یهود، جنگ های صلیبی را با هدف نابودی اسلام و مسلمانان در طی حدود 200 سال به تاریخ بشریت تحمیل کرد. از دل همین جنگ های صلیبی بود که نخستین فرقه های صلیبی/ صهیونی مانند "فراماسونی" و "کابالا" شکل گرفت و اولین نغمه های آخرالزمانی در غرب تحت عنوان "مسیحا گرایی" (یعنی به انتظار ظهور و بازگشت مسیح موعود به عنوان منجی آخرالزمان) ساز شد. سران اشراف یهود کابالیست مانند "اسحاق کور" (بنیانگذار کابالا) و شاگردش "موسی نهمانیدس" از حامیان سرسخت صلیبیونی مانند "جیمز اول" بودند و از همینجا نخستین انجیل آمیخته به آموزه های عبرانی به نام "انجیل شاه جیمز" عرضه شد. انجیلی که توسط "پال اسکوفیلد" (از رهبران اوانجلیست یا مسیحیان صهیونیست) به عنوان کتاب مقدس این فرقه مسیحی/صهیونی معرفی شد.
تفکر و تبلیغات و القائات مسیحاگرایی یاد شده در جریان نهضت به اصطلاح اصلاح دینی و پروتستانتیزم، تئوریزه گردید. این بار کانون های سلطه گر بازهم با سوءاستفاده از تحریفات مسیحیت در دوران سیاه انگیزاسیون قرون وسطی (که خود آن را تحمیل کرده بودند) انشقاق بزرگی در دل مسیحیت بوجود آوردند که پایه و اساس بسیاری از تحولات 3-4 قرن بعد گردید.
بازهم موضوع اصلی، یکی از پیامبران الهی بود و تلاش برای بازگشت او براساس یک سری قواعد و پیش شرط های جعلی که در جهت اهداف همان کانون های سلطه گر صهیونی تنظیم شده بود. پروتستانتیزم که براساس اسناد و شواهد معتبر موجود، برای صهیونیزه کردن مسیحیت به وقوع پیوست، فرقه هایی را از دل خود بیرون داد که مانند پیورتانیسم و کالوینیسم، اساس تحرکات و فعالیت خود را در برای به اصطلاح بازگشت مسیح موعود در جهت برپایی اسراییل بزرگ و جنگ آخرالزمان گذارده بودند.
در این فرقه ها، عهد جدید با آموزه های اشراف و اشرار یهود ترکیب شد و آرمان های تاریخی/سیاسی آنها به عنوان تکلیف دینی قرار گرفت تا به قول خود زمینه های بازگشت مسیح موعود را فراهم آورند. پیوریتن ها براساس همین آرمان ها و اعتقادات به قاره نو رفتند. آنها به آمریکا رفتند نه برای اینکه مکان تازه ای برای زندگی و خوشبختی بیابند بلکه براساس اسناد و شواهد معتبر خودشان، پیوریتن های مهاجر به همراه اشراف یهود برای عملی ساختن همان تکلیف ظاهرا الهی (که توسط کانون های یاد شده به آنها القاء گردیده بود) به آمریکا رفته و ایالات متحده را بنیاد گذاردند و حتی آن را "اسراییل نو" و یا "نئو اورشلیم" نامیدند. این اعتقاد و باور همین امروز در بسیاری از متون و نوشته ها و کتب آمریکاییان به چشم می خورد و حتی در سینما نمودی آشکار دارد .
همین پیوریتن ها بودند که علاوه بر برپایی کلیساهای انجیلی در سراسر آمریکا (برای تبدیل آن به همان سرزمین موعود مورد نظرشان) و حفر چاههای نفت برای تشکیل نخستین مراکز اقتصادی برای مهاجرین اولیه، اولین رسانه ها یعنی روزنامه و همچنین رادیو را برای جلب افکار عمومی در آمریکا بوجود آوردند. در واقع کشیش های انجیلی یعنی منادیان صهیونیسم مسیحی (که 3 قرن پیش از اعلام موجودیت صهیونیسم یهودی، فعالیت خود را شروع کرده بودند) نخستین صاحبان رسانه در ایالات متحده بودند که اساس تحرکات رسانه ای خود را نیز برای تبلیغ و ترویج اعتقادات شبه دینی خود قرار دادند تا همان ماموریتی که در جهت بازگشت و ظهور مسیح موعود برای آمریکا ترسیم کرده بودند را دنبال نمایند.
در واقع مطبوعات و ایستگاههای رادیویی توسط پیوریتن ها و اوانجلیست ها بوجود آمد تا در کنار کلیسای انجیلی و امپراتوری نفتی وسیله ای برای تبلیغ همان افکار و اندیشه های مسیحی/صهیونی باشدکه از قرن هفدهم میلادی در آمریکا همواره بر طبل جنگ آخرالزمان و تسخیر جهان و حکومت جهانی به مرکزیت اسراییل کوبیده بود.
پیوریتن ها بودند که نخستین رسانه ها یعنی روزنامه و رادیو را در آمریکا بوجود آوردند و تقریبا دو قرن بعد یعنی در اواخر قرن نوزدهم اشراف یهود به قاره نوآمدند. آنها به کشوری وارد شدند که پیش تراز سوی فرقه های دست ساخته خودشان یعنی پیوریتانیسم و اوانجلیسم، برای گسترش آرمان های صهیونی در سطح جهان شکل گرفته اما هنوز امکانات لازم برای انجام این ماموریت فراهم نشده بود.
در متن موسوم به "پروتکل های دانشوران صهیون" که یک سند مهم و معتبر راهبردی برای حاکمیت جهانی صهیونیسم محسوب می شود، به تفضیل راهکارها و امکانات آن غلیه نهایی تشریح شده است. امکانات کلیدی و موثری در این مسیر به کار گرفته شد؛ همچون کارخانه های اسلحه سازی و وسایل و ابزار تخدیر کننده مانند بسط انواع و اقسام موسیقی های دیوانه وار، گسترش مشروبات الکلی و مواد مخدر، رواج بی بند و باری و سکس و خشونت و بالاخره مهمترین ابزار تاثیر گذاری ذهنی یعنی نمایش که در تئاتر و سینما و تلویزیون تبلور پیدا می کرد .
اشراف و اشرار یهود مهاجر به آمریکا به همراه پیوریتن هایی که قبلا به این قاره آمده بودند، همان گونه که در طول قرن های گذشته با سوء استفاده از دین، راه خود را در جهت تسلط بر جهان و کره ارض و تحقق اهداف و آرمان های صهیونی هموار ساختند، اینک سعی داشتند بوسیله رسانه هایی مانند مطبوعات و سینما و رادیو و تلویزیون، آن آرزوها را به توده های مردم القاء کنند که در راس آن، همان باور ساختگی تلاش برای بازگشت و ظهور مسیح موعود به عنوان منجی دنیا و نجات بخش جهان قرار داشت. در واقع آن باور جعلی و ساختگی به مسیح موعود، تابلوی ایدئولوژیک غرب امروز شد که تا تمامی تلاش و تحرک خود را در جهت آن متمرکز نماید.
بنیانگذاران هالیوود همچون آدولف زوکر، کارل لیمه لی، مارکوس لوئه، جوزف شنک، هری کوئن و ...که به مغول های هالیوود معروف شدند، همگی از همان اشراف یهود اروپا بودند و به همراه برخی پیوریتن های مهاجر مثل "داریل اف زانوک" پشت پرده تاسیس کمپانی هایی همچون متروگلدوین مه یر، یونیورسال، پارامونت، یونایتد آرتیست و فاکس قرن بیستم و ...حضور داشتند و اشاعه همان ایدئولوژی آمریکایی را فراراه خویش قرار دادند.
از نخستین روزهای تاسیس سینما در غرب و در ایالات متحده، ترویج ایدئولوژی آمریکایی یا همان آرمان های صهیونی عمده ترین هدف به شمار آمد. ایدئولوژی که فراتر از اندیشه هایی مانند اومانیسم و سکولاریسم و سیستم سیاسی منتج از آن یعنی لیبرال سرمایه داری، نظریه آخرالزمانی یا به عبارت دیگر مسیحاگرایی را ترویج می کردکه به عنوان محور اندیشه های صهیونی به طور گسترده ای در سینمای غرب به تصویر کشیده شد.
به تصویر کشیدن تاریخ جعلی درباره پیامبران الهی و غیرالهی که براساس روایات و داستان های عبرانی و عهد عتیق قرار داشت، از اصلی ترین و محوری ترین بخش های این مسیحاگرایی یا نگراش آخرالزمانی بوده و هست. به خصوص موضوع زندگی، برانگیخته شدن و تصلیب حضرت عیسی مسیح (علیه السلام) که یکی از دیرین ترین موضوعات تاریخ سینما به شمار آمده است و تقریبا از همان اوان پیدایش هنر هفتم و دوران سینمای صامت تا به امروز به انحاء مختلف و از زوایای گوناکون و توسط بسیاری از فیلمسازان برجسته تاریخ سینما جلوی دوربین و بر پرده سالن های سینما رفته است.
براساس آمار موجود تاکنون 250 فیلم درباره حضرت عیسی مسیح (ع)، 120 فیلم درباره حضرت موسی (علیه السلام) ، 40 فیلم با موضوع بودا و 89 فیلم هم درباره سایر پیامبران الهی از جمله حضرت ابراهیم (علیه السلام)، حضرت یوسف و حضرت داوود (علیهم السلام) ساخته شده است.
برای نخستین بار در سال 1908 (یعنی در حالی که کمی یش از 10 سال از تولد سینما می گذشت) شرکت فرانسوی «پاته» در ۸ حلقه فیلم «زندگی مسیح» را به صورت رنگی ساخت و از این پس بود که موضوع زندگی پیامبران، یکی از اصلی ترین سوژه های تاریخ سینمای جهان شد.
چنانچه پس از آن درسال 1909 فیلمهای"بوسه یهودا" و "تولد عیسی"در فرانسه ساخته شد. در همان سال اولین فیلم درباره عیسی مسیح در آمریکا را توماس آلوا ادیسون تحت عنوان "ستاره بیت اللحم" ساخت و در 1911 کمپانی "ویتاگراف"، فیلم "گرچه گناهت نابخشودنی است" را تهیه کرد که در آن "چارلز کنت" در نقش حضرت مسیح و "جولیا گوردون" در نقش حضرت مریم ظاهر شدند.
در 1912 موج فیلمسازی درباره حضرت مسیح به ایتالیا رسید و کمپانی "آمبروسیو" فیلمی چهار قسمتی به نام "شیطان یا درام انسانیت" را به کارگردانی "لوئیجی ماجی" ساخت که اپیزود دوم آن به زندگی حضرت عیسی مسیح می پرداخت.
در طی سالهای 1910-1912 شخصیت حضرت مسیح در بخشهایی از فیلم های گوناگون نشان داده شد. مانند: "نجات یافته از مشیت الهی"، "بیگانه اسرارآمیز"، "نجار"، "بن هور" (نسخه اولکات) و "زائر" (کاسه ینی)
و بالاخره اولین فیلم بلند سینمایی از زندگی حضرت عیسی(علیه السلام) ساخته شد؛ فیلم "از رهبری تا صلیب" به کارگردانی سیدنی اولکات که در مصر و فلسطین فیلمبرداری شد و فیلمنامه نویس آن که خود نیز نقش مریم مقدس را ایفا کرد، "جین گانتر" بود. در این فیلم نقش حضرت عیسی(علیه السلام) را "هندرسون بلاند" ایفا نمود.
شاید بتوان گفت تقریبا اغلب فیلمسازان بزرگ تاریخ سینما وظیفه خود می دانستند که به گونه ای به ماجرای حضرت مسیح (علیه السلام) بپردازند که این پرداخت، شیوه ها و فرم های مختلفی داشت ؛
از نقل کامل زندگی ایشان که جزییات تولد و بعثت و معجزات و ارتباط با حواریون را در بر می گرفت (برگرفته از همان حکایات جعلی و ساختگی عبرانی و عهد عتیقی) تا اشاراتی مختصر و یا حکایتی از حضرت مسیح در پس زمینه داستان اصلی فیلم، تا بازگویی داستان های حضرت مریم (سلام الله علیها) و یا دیگر قدیسین و تا بالاخره خلق شخصیت ها و کاراکترها و قهرمان هایی در داستان های خیالی که به لحاظ خصوصیات و ویژگی های شخصیتی و تاریخی بر شخصیت حضرت عیسی مسیح (علیه السلام) منطبق می شدند. از این طریق نوعی از فیلم در سینما پدید آمد که امروزه محور تولیدات جریان اصلی سینمای غرب به خصوص هالیوود را تشکیل می دهد به نام سینمای آخرالزمانی !
حتی وقتی که قرار شد سینما در رقابت با تلویزیون، برگ برنده پرده عریض (اسکوپ) را به میدان بیاورد، بازهم روایتی در حاشیه حکایت عیسی مسیح (علیه السلام) توسط هنری کاستر، دستمایه فیلمی به نام "خرقه" قرار گرفت تا در سال 1953 بر پرده سینماها رفته و تماشاگران مفتون جعبه جادو را بازهم مسحور پرده سینما گرداند.
اما نخستین اثر معروف و ماندگاری که نشانی از حکایت حضرت مسیح را برخود داشت در سال 1916 توسط "دیوید وارک گریفیث" از بنیانگذاران سینمای غرب ساخته شد، فیلم "تعصب" که در 4 اپیزود، 4 روایت مختلف را نشان می داد و تنها در یکی از قسمت های 4 گانه فیلم، صحنه به صلیب کشیدن حضرت مسیح توسط یهودیان تصویر می شد که بعدا به دلیل نفوذ و تسلط همان کانون های اشراف یهود در سینما، این صحنه حذف گردید و رومیان عامل تصلیب مسیح نشان داده شدند.
4 سال بعد و در یکی از اولین فیلم های فیلمساز مشهور دانمارکی، "کارل تئودور درایر" به نام "برگ هایی از دفتر شیطان" (که در واقع برداشتی از همان فیلم "تعصب" بود) بازهم در یکی از اپیزودهای چهارگانه فیلم، وسوسه شیطان برای یهودا نشان داده می شد تا مکان مخفی شدن عیسی مسیح(علیه السلام) را لو دهد.
پس از آن، فیلم های متعددی از زندگی حضرت مسیح تا به صلیب کشیده شدن او را نمایش دادند، از فیلم "بزرگترین داستان عالم" ساخته 3 فیلمساز معروف دهه های 50 و 60 یعنی جرج استیونس، دیوید لین و ژان نگولسکو گرفته تا فیلم "شاه شاهان" نیکلاس ری تا "عیسای ناصری" فرانکو زفیرلی (که یکی از کلاسیک ترین فیلم ها در این دسته آثار به حساب می آید) تا فیلم شبهه برانگیز مارتین اسکورسیزی یعنی "آخرین وسوسه مسیح" و تا "مصائب مسیح" مل گیبسون که در همین اوایل هزاره سوم واکنش های جنجالی را در عالم سینما به راه انداخت. اگرچه همه روایاتی که در فیلم های یادشده و نمونه های مشابه مورد بهره برداری فیلمنامه نویسان و تهیه کنندگان قرار گرفت، اغلب همان روایات مجعول انجیل های تحریف شده و با نگاه عهد عتیقی بودند. از همین روی بیشتر منتقدین و کارشناسان سینما، این دسته فیلم ها را نه آثاری دینی بلکه فیلم هایی تاریخی محسوب نمودند.
دسته ای دیگر از فیلم ها، روایت حضرت مسیح را در پس زمینه داستان اصلی خود قرار دادند، اگرچه آن را به عنوان محور تغییر و تحولات قهرمان فیلم خود مطرح ساختند، مانند فیلم "بن هور" که در یکی از ورسیون های نخست خویش به سال 1925 (به کارگردانی 5 فیلمساز معتبر آن روزهای سینما یعنی فرد نیبلو، رکس اینگرام، چارلز برابین، کریستی کابین، جی جی کوئن ) عنوان فرعی "داستانی درباره مسیح" را برخود داشت و هنگامی که 34 سال بعد در نسخه ای هفتاد میلیمتری توسط ویلیام وایلر بر پرده سینما رفت، همچنان شخصیت عیسی مسیح اگرچه تنها در صحنه ای کوتاه دیده می شد اما تاثیر اصلی را بر کاراکتر اصلی یعنی خود بن هور می گذاشت. یا در فیلم "باراباس" که چندین بار در تاریخ سینما ساخته شد (و معروفترین آنها در سال 1961 توسط ریچارد فلایشر) در صحنه آزاد سازی باراباس توسط نماینده سزار، آزادی او یا عیسی مسیح به رای مردم گذارده می شود.
موضوع زندگی حضرت مسیح (ع) در آثار فیلمسازانی که به زندگی قدیسان یا هنرمندان مومن مسیحی پرداختند نیز حضور جدی داشت همچون "آندری روبلف" آندری تارکوفسکی، "برادر خورشید خواهر ماه" فرانکو زفیرلی، "فرانچسکو" لیلیانا کاوانی، "ترز" آلن کاوالیه، "عیسای مونترال" دنیس آرکاند و ...و حتی روایات متفاوتی همچون "انجیل به روایت متی" پی یر پائولو پازولینی (که عقاید مادی گرایانه داشت!) و "مسیح" ساخته روبرتو روسلینی.
اما روند تشدید دیدگاههای شرک آمیز در سینمای غرب پس از پایان هزاره دوم و آغاز هزاره سوم که از نظر سناریو نویسان غرب صلیبی/صهیونی می بایست، دوران جنگ آخرالزمان و آرماگدون فرا می رسید، بیشتر و بیشتر شد و خیل تولید فیلم های آخرالزمانی موجب شد تا انواع و اقسام مسیح های زمینی و غیر الهی به عنوان منجی آخرالزمان، به اذهان و افکار عمومی القاء شوند؛ از "هری پاتر" و آراگورن "ارباب حلقه ها" و آناکین اسکاری واکر "جنگ های ستاره ای" و نئو "ماتریکس" گرفته تا سوفی فیلم "رمز داوینچی" و دختر بچه فیلم "قطب نمای طلایی" و حتی ربات انیمیشن "وال ای"! و بالاخره رییس جمهوری آمریکا در فیلم "امگا 2: مگی دو"!!
این دیدگاههای شرک آمیز در فیلم های یکی دو سال اخیر به نهایت خود رسیده و عملا گویا پای خدایان یونان باستان و کوه المپ نیز به فیلم های هالیوودی رسید، اگرچه اساس درام های سینمای غرب و هالیوود از ابتدا برپایه اسطوره های شرک آمیز یونان باستان و گادها و گادست ها و تایتان ها قرار داشته است اما فیلم هایی مانند پرومتئوس (ریدلی اسکات) علنا برای خلق انسان، موجوداتی به نام مهندسین را از سیاره های دوردست، عامل اصلی معرفی می کرد و بالاخره در دو فیلم جدید درباره پیامبران الهی، به نام های "نوح" (درباره حضرت نوح علیه السلام) ساخته دارن آرنوفسکی (که رسما خود را کابالیست می داند) و "اکسدوس: خدایان و پادشاهان" ساخته ریدلی اسکات، تحریف پیامبران الهی به آنجا رسید که بر علیه امر و اراده خداوند ایستاده و آن را تغییر دادند (چند سال پیش در فیلمی به نام "لژیون" ساخته اسکات استوارت چنین شورشی از جانب مقرب ترین فرشتگان بارگاه الهی نمایش داده شد).
اگر در سالهای قبل و مثلا در فیلمی مانند "آخرین وسوسه های مسیح" (مارتین اسکورسیزی)، تصویر پیامبر خدا تا حد یک آدم سست عنصر بی اراده نشان داده می شد، در فیلم "نوح"، فرشتگانی وجود دارند که به دلیل نافرمانی خداوند به صورت سنگ متحرک درآمده و خود پیامبر هم امر خداوند را برنتابیده و در آخر نیز به نوعی سرگشتگی کشیده می شود و در فیلم "اکسدوس : خدایان و پادشاهان"، خداوند در حد یک پسربچه 10-12 ساله نشان داده می شود و به خاطر سستی های کسی که به عنوان حضرت موسی نشان داده می شود، برآشوبیده و خشمی کودکانه در پیش می گیرد! در فیلم یاد شده، حضرت موسی، معجزه ای ندارد و حتی شکافتن دریا و عبور قوم موسی از طریق جزر دریا و پایین رفتن آب اتفاق می افتد و فرامین الهی نیز با نور آسمانی بر الواح دهگانه حک نمی شوند بلکه حضرت موسی با قلم و چکش، فرامین یاد شده را بر الواح حکاکی می کند!
چرا آنها می سازند و ما نمی سازیم؟
اما برعکس سینمای غرب، سینمای ایران به ساخت فیلم درباره پیامبران الهی چندان روی خوشی نشان نداده است. اگرچه این کاستی سینمای ایران به رویکرد کلی آن بازمی گردد که از هر نوع پرداخت به باورها و ریشه ها و اعتقادات و ارزش های مردم ایران گریزان است، از همین روی علیرغم وجود دهها هزار لحظه و بزنگاه تاریخی در گذشته و حال این سرزمین، هزاران قهرمان و شخصیت تاریخی و گنجینه ای از فرهنگ و ادبیات و هنر که همه تاریخ این ملک را در برگرفته، اما سینمای ایران به جز موارد اندک و جرقه هایی نادر، کمترین توجه را به این خزانه بزرگ روایی داشته و دارد و در همان موارد اندک نیز سازندگان آثار برگرفته و ملهم از ارزش ها و باورهای مردمی، به فیلمساز حکومتی و ایدئولوژیک و سفارشی و تابع روایت رسمی متهم شده اند.
از همین روی است که اساسا اطلاق عنوان "سینمای ایران" به این سینما گزافه ای بیش به نظر نمی رسد. سینمایی که در بحبوحه اتفاقات و حوادث و رویدادهای تعیین کننده در متن و حاشیه این سرزمین و زندگی مردمش، به بهانه سینمای به اصطلاح اجتماعی، همچنان درگیر قصه های تکراری و شبه عشق های مبتذل مثلثی و مربعی و ذوزنقه ای و بحران های مختلف اعم از خیانت و مهاجرت و دختران فراری و .... است، بی خیال آنچه براین ملت و کشور و آرمان ها و زندگی اش می گذرد! که حتی برخلاف آن آرمان ها و ارزش ها به تبلیغ و پروپاگاندا برای اضداد آن پرداخته و اساس اعتقادات مردم را زیر علامت سوال می برد!!
اینکه چرا این سینما، اینچنین از هویت و باورهای سرزمین و مردم خویش دور است و برخلاف سینمای غرب و آمریکا به مقاطع و بزنگاههای تاریخی و قهرمان ها و شخصیت های ملی و باورها و ارزش های اعتقادی از جمله روایات و حکایات پیامبران نمی پردازد، دقیقا به منشاء و ریشه های این دو سینما بازمی گردد. یعنی همانطور که سینمای غرب توسط ایدئولوگ های غرب برای تقویت و تبلیغ ایدئولوژی آن بوجود آمد و پای گرفت، اصل سینما توسط اذناب و اعوان و انصار همان ایدئولوگ ها (فراماسون ها و روتارین ها و اعضای سرویس های جاسوسی غرب) وارد این مملکت شد و بوسیله همین دسته توسعه یافت.
اگر اساس پاگیری سینما در غرب برای به قول "ریک آلتمن" (استاد دانشگاه پرینستن آمریکا و نویسنده کتاب "سینمای موزیکال") برای قوام بخشیدن به فرهنگ و ایدئولوژی آمریکایی بود اما در ایران دقیقا برعکس، ورود سینما به جهت اسلام زدایی و هویت ستیزی و نابودی فرهنگ و ایدئولوژی ایرانی بود.
با پیروزی انقلاب اسلامی هم اگرچه دست لژهای فراماسونی و کلوپ های روتاری و محافل بهایی و کانون های جاسوسی از سینمای ایران کوتاه شد و اگرچه مدیران انقلابی، مسئولیت آن را برعهده گرفتند اما آن تفکر ماسونی و وارداتی (که در عمق پدیده سینمای وارداتی وجود داشت) همچنان رواج داشت و آن معیارهای سکولار و اومانیستی که از ابتدا در سینمای ایران برای اسلام ستیزی و هویت زدایی تزریق شده بود، همچنان به قوت خود باقی ماند. البته در این میان بودند مدیران و مسئولان و دست اندرکاران و هنرمندان متعهد و انقلابی که تمام تلاش و مساعی خویش را به کار بستند تا سینمایی در خور انقلاب اسلامی و متناسب با گفتمان آن ایجاد کنند و در این مسیر جرقه هایی هم ایجاد شد و فیلم هایی هم ساخته شد (و اساس ساختارهای سینمایی هنرهفتم در ایران در همین سالها ایجاد شد) که در خور تقدیر و تجلیل است اما این حرکت به یک جریان در سینمای ما تبدیل نشد (اگرچه در سالهای اخیر نشانه های یک جریان سینمای انقلابی به چشم می خورد).
از همین روی، همان جوانان انقلابی هم که در سالهای پس از انقلاب وارد سینمای ایران شدند، تحت تاثیر همان تفکر سکولار و ماسونی باقیمانده قرار گرفته و از گرایش به سمت و سوی آثار انقلابی و اعتقادی پرهیز کردند تا از سوی جریان شبه روشنفکری حاکم بر رسانه ها، متهم به فیلمساز حکومتی و سفارشی نشوند. از همین روی سینمایی که باید ویترین اسلام و انقلاب در ام القرای جهان اسلام باشد، پس از گذشت 35 سال به ساخت فیلمی درباره پیامبرش روی آورد و تنها 2 فیلم درباره عاشورایش ساخت و به بسیاری از ائمه و اولیاء و صلحایش نپرداخت.
یک فیلم درباره حضرت ایوب (علیه السلام) به نام "ایوب پیامبر" ساخته مرحوم فرج الله سلحشور، یک فیلم درباره حضرت مریم عذرا (سلام الله علیها) تحت عنوان "مریم مقدس" ساخته شهریار بحرانی، یک فیلم از زندگی حضرت عیسی بن مریم (علیه السلام) با نام "بشارت منجی" به کارگردانی نادر طالب زاده ، یک فیلم راجع به حضرت ابراهیم (علیه السلام) تحت عنوان "ابراهیم خلیل الله" ساخته محمد رضا ورزی و یک فیلم هم درباره حضرت سلیمان نبی (علیه السلام) ساخته شهریار بحرانی به نام "ملک سلیمان"، همه بضاعت سینمای 38 ساله پس از انقلاب اسلامی درباره سایر پیامبران الهی است. ضمن اینکه انیمیشنی هم با نام "خورشید مصر" به کارگردانی نادر یغماییان درباره حضرت یوسف (علیه السلام) ساخته شد و به اکران عمومی درآمد.
در تلویزیون نیز ضمن ساخت سریال پر و پیمان "یوسف پیامبر" ساخته مرحوم فرج الله سلحشور، چند انیمیشن نیز درباره برخی پیامبران الهی ساخته شد که البته چندان مطرح نگردید.
سریال "یوسف پیامبر" از استثنایی ترین سریال هایی بود که از زندگی پیامبران الهی در ایران و با بضاعت نرم افزاری و سخت افزاری سینما و تلویزیون ما ساخته شد. تاثیر سریال یاد شده در داخل کشور که از پربیننده ترین آثار تلویزیونی به شمار آمد و برخی علاوه بر تماشای چندین باره آن از طریق تلویزیون با ضبط ویدئویی و همچنین تهیه دی وی دی های آن از طریق شبکه نمایش خانگی، به طور شخصی نیز بارها و بارهای دیگر، آن را به تماشا نشستند. همچنین این سریال در دهها کشور خارجی هم به نمایش درآمد و یا از طریق شبکه های برون مرزی سیمای جمهوری اسلامی، مورد استقبال مخاطبان دیگر کشورها قرار گرفت و تاثیر آن چنان بود که بسیاری از مخاطبان سریال های ترکی و عربی و هندی یا اروپایی و آمریکایی در کشورهای مسلمان و یا مسلمانان دیگر کشورها، جذب این سریال شدند.
این درحالی بود که سریال "یوسف پیامبر"، آشکارا در مقابل روایات شرک آمیز سینمای غرب از زندگی پیامبران الهی، روایتی توحیدی و ناب براساس قصص قرآنی از زندگی یکی از این پیامبران ارائه داده بود که در میان ادیان مختلف از محبوبیت خاصی برخوردار بوده، آنچنانکه بنا بر سنت هالیوود (که معمولا برای تحریف شخصیت های محبوب الهی و مردمی به ساخت فیلم روی می آورد) آثار سینمایی متعددی درباره حضرت یوسف (علیه السلام) ساخته شده و تصویری مجعول و محرفانه از این پیامبر خدا برپرده سینما برده و طرفه آنکه هیچیک از موسسات و سازمان ها و نهادهای به اصطلاح اسلامی که اینک درمقابل محصولات فرهنگی سینما و تلویزیون ایران درباره پیامبران الهی ابراز نگرانی کرده و نمایش و تماشای آنها را حرام اعلام می کنند، در مقابل تصاویر وهن آمیزی که هالیوود از این پیامبران نشان داد، هیچ موضعی نگرفتند!
موضوعی که درباره فیلم فاخر و قابل تامل "محمد رسول الله" (صلی الله علیه و آله) ساخته مجید مجیدی پیش آمد و تکفیر و تحریم برخی از همین موسسات و سازمان ها و نهادها و مفتی های به اصطلاح اسلامی، باعث شد فیلم یاد شده در بسیاری از کشورهای مسلمان و غیر مسلمان که خواستار نمایش آن بودند، اکران نشود. شدت این تحریم ها و تکفیرها به حدی بود که حتی در مراحل فیلمبرداری، سازندگان آن نتوانستند از لوکیشن هندوستان برای صحنه های حمله سپاه ابرهه استفاده نمایند.
به نظر می آید اساس مخالفت و تکفیر و تحریم مراکز و اشخاص یاد شده، تصویر ناب و جذابی بود که فیلم "محمد رسول الله" (صلی الله علیه و آله) ورای همه تحریفات و سانسور غرب صلیبی/صهیونی، از پیامبر اسلام نشان داد. تصویری به شدت انسانی و الهی و تاثیر گذار که درکنار نشان دادن توطئه های کانون های توطئه گر یهود با تفکرات صهیونی، روایتی امروزی و سینمایی از دوران کودکی حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) برپرده سینما برد و بخشی از تاریخ پنهان مانده دوران زندگی پیامبر اکرم را با نگرشی توحیدی و ابراهیمی (که سیره پیامبران اولوالعزم الهی را نیز شامل می شد) به تصویر کشید.
استقبال و فروش خیره کننده فیلم در داخل و خارج کشور (در همان فرصت های اندکی که به دست آورده) نشان از تشنگی مردم و مخاطبان ایرانی و غیر ایرانی برای تماشای آثار سینمایی درباره پیامبران الهی به خصوص پیامبر عظیم الشان اسلام براساس روایات و نگرش توحیدی دارد. این همان نقطه ای وحدت آمیز و رهایی بخش برای ملت های مختلف جهان اسلام و همچنین ملل آزادیخواه و استقلال طلب است که غوغای رسانه های غرب صلیبی/صهیونی فضایی سرسام آور برایشان بوجود آوده تا از شنیدن و دیدن واقعیات و حقایق محروم باشند.
امروز علیرغم همه خواست کانون های سلطه گر و توطئه ها و نقشه های گسترده و عملیات روانی وسیع آنها، ابزار و وسایل ارتباطی مختلف و متعددی وجود دارد که از آن طریق می توان روایات و حکایات ناب توحیدی از زندگی پیامبران را بوسیله آثار سینمایی و تلویزیونی به علاقمندان و مخاطبان این فیلم ها و همچنین بریدگان و خستگان از تمدن افسارگسیخته غرب امروز عرضه داشت و جبهه تازه ای از جنگ نرم را در برابر تهاجم فرهنگی دشمن صلیبی/صهیونی ایجاد نمود.
به خواست خدا این جبهه جدید، بسیار کارآمد و موثر خواهد بود، از آنجا که به تاثیرگذارترین شخصیت های تاریخ بشریت می پردازد که عموما مورد احترام و اعتقاد اکثریت مردم جهان قرار داشته و نقطه مشترک آنها توحید و ایمان به خداوند یکتای یگانه است. همان نقطه ای که نص صریح قرآن، همه پیروان ادیان الهی و ابراهیمی را به وحدت پیرامون آن فرا خوانده و فیلم هایی با نگرش توحید درباره این شخصیت های بزرگ، می تواند زمینه آن دعوت را برپرده سینما فراهم سازد.